امین الله مفکر امینی

 


طوفان اشکها

 ز طوفان اشک ما غریبان
دریا ها گشتند پدید.

ولی افسوس! غم و ماتم مارا
کس ندید
و نشنید
به طوفان حادثه ها دست و
پا
میزنیم بامید ساحلی
ساحل نا پدید و
گمگشته  در این بحر بیکرانیم

آسمان بخت ما را، رخشان ستاره ای نیست
گویی که دست حق نیز بر ما جفا کرده
زورگویان به چتر تقدیر بسته این حال ما
عجب تقدیری که آنها را چون و ما را چنین کرده

چو بر ترازوی علم و خرد تول کردیم، این طرز نگاه ها

خجل گشتیم ز ساده دلی ها
که ما همه ز خلقت یکسانیم
این عروج و نزول، نکرده دست حق بر ما

که ما خود کشته ای، دستان خود باشیم

چون بر بنای این حقیقت برخاستیم در نبرد زنده گی
شبهای تار ما روشان شد چون اختران چتر نیلــگون

دیگر نشانی نبود ما را، ز ظلم و ستم
دیگر نشانی نبود ما را، ز ظلم و ستم

امین الله مفکر امینی          2015-20-02
 


 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org