monday 12 february 2007 18:54:37

 

 

 

 

(حقايق که بايد گفته ميشد: در حاشيه عفو جنايتکاران جنگي توسط ولسي جرگه )

تدوين کننده و پژوهشگر : ) دوشي چي)

«قسمت چهارم»

 

USA Presidents.jpg

 

WL002367.jpg

 

آغازکشمکشهاي ايالات متحده وبنيادگرايان اسلامي

                                                              

 ))تلاش کردم تا در اين نبشته هاي تاريخي زيباترين اشعار و ناياب ترين تصويرها تهيه و به پيشگاه شما عزيزان تقديم گردد. هدف از انتخاب تصوير مستند سازي و حقيقت نگاري را افاده مينمايد و مزين شدن با اشعار شيوه ي جديد ي است تا از يکطرف بحث هاي تاريخي را با شعر صيقل داد و از جانب ديگر خواننده را از يک نواختي بيرون کرد ((

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در جگرم چون دهان ماهی زخمی است
 زخم شگفتی که کس نیافته نامش
 یا لب سرخ گشوده ای که هویداست
 چون لثه ی خالی انار کلامش
زخم شگفتی که گر زبان بگشاید
در سخنش راز معجزات مسیح است
 واژه ی گنگ از کرامتش همه گویاست
لفظ غریب از لبش همیشه فصیح است
تیغه ای از آهن گداخته در اوست
چرخ زنان ، خون فشاند از دهن او
 خشم و خروشی نگفتنی است سکوتش
زمزمه ای ناشنیدنی ، سخن او
 اوست دهانی که گرچه حنجره اش نیست
 می کوشد تا همیشه نغمه بخواند
 دردش ، چون گریه ، در گلو فکند چنگ
تا مگر اعماق سینه را بدراند
اوست دهانی که با خشونت دندان
 گونه ی بیرنگ ماه را بخراشد
مردم چشمی که تیشه ی نظر او
 پیکره های ندیدنی بتراشد
 اوست که چون بیند آفتاب خزان را
در وسط آسمان به جلوه نمایی
ترسد کاین کاغذ کبود بسوزد
 در پس آن ذره بین دوره طلایی
 چشم است این یا دهان ؟ درست ندانم
دانم کز خون من پر است پیامش
در جگرم ،‌ چون دهان ماهی زخمی است
زخم شگفتی که کس نیافته نامش
این دهن سرخ ، این بردیگی زخم
می خندد بر حیات برزخی من
 در بن دندان او ، به تردی انگور
 می ترکد لحظه های دوزخی من
. نادرپور

در سال 1993 ، دولت بیل کلینتون ( از حزب دموکرات) ، دست به کوشش های زد تا مقام های دولت الجزیره و عناصر اسلامی مخالف دولت را به گفت و گو تشویق کند . اما اروپای غربی ، بخصوص فرانسه ، ایالات متحده را متهم می کردند که موضوع گفت و گو با اسلامیست های الجزیره را در جریان آن چه آنان بیداری و انتظار انقلاب اسلامی می نامیدند ، به قصد تضمین منافع سیاسی و سود تجاری خود طراحی کرده است . بنابه گزارش « جرجس » که می گوید «شارل پاسکووا » وزیر کشور فرانسه واشنگتن را متهم می کند که « بنیادگرایان تروریست» را در خود پناه داده است ، « فرانسوی ها انگیزه های آمریکائی را برای ملاقات با اسلامیست ها مورد حمله قرار دادند و دلیلش هم این بود که نسبت به توافق با « فیس » علیه دولت الجزیره مظنون بودند . استدلال فرانسوی ها بر می گشت به « انورحدام » نماینده ی « فیس » در واشنگتن که در سال های 1990 تماس های جسته و گریخته ای با مقام های ایالات متحده داشت . « پله ترو » که  معاون وزیر امور خارجه ی دولت کلینتون در امور خاور نزدیک بود ، می گوید ، «فرانسوی ها از ما می خواستند انورحدام را اخراج کنیم ، اما هرگز در خواستی رسمی در این مورد به دست ما نرسید.»

 بلندترین صدای که در مورد توافق با اسلامیست های الجزیره در آمد ، از ناحیه ی « گراهام فولر » تحلیل گر سابق سیا بود که ازهمکاران گروه « کیسی » در سال های 86 – 1984 برای هموار کردن زمینه های ماجرای ایران کنترا با هدف نزدیک شدن به ایران بود . بعد هم ، برای محکم تر کردن استحکامات مخفی شرکت سهامی « راند » RAND ، گراهام فولر کتابی نوشت تحت عنوان « الجزیره ، دومین حکومت بنیادگرا ؟ » در این کتاب ، فولر علنا تائید می کند که « فیس » حکومت بعدی الجزیره است و بحث می کند که این نباید باعث نگرانی ایالات متحده باشد . « این احتمال وجود ندارد که فیس کارزار گسترده ای علیه ایالات متحده و علایق غرب راه بیندازد.»  فولر می نویسد « آیا ایالات متحده تمایل دارد مراحل دموکراسی را که در آن اسلامیست ها اقبال فراوانی دارند که در قدرت صدای حائز اهمیت باشند ، بگشاید ؟ » گراهام  فولر ، در همین کتاب اعتراف می کند که « فیس » (FIS ) حقوق زنان را زیر اختناق شدید خواهد برد و این عمل را به عنوان بشارت مذهبی به خارج از مرزهایش نیز صادر خواهد کرد و می افزاید « فیس سایر جنبش های اسلامیست را در مصر ، تونس ، لیبی و مراکش ، با پناه دادن به آنان ، کمک های مالی به ایشان و حتی مسلح کردن شان ، شیر خواهد کرد.» اما بحث می کند که سرعت رشد آنان توقف ناپذیر است . فولر می گوید « اگر تقریبا غیر ممکن نباشد ، باز داشتن نیروهای اسلامیست کار دشواری است .

 در سال های آینده، به تعداد دولت های اسلامی ، با شکل های مختلف ، در خاور میانه افزوده خواهد شد . هم آنان ، و هم غربی ها ، باید زندگی کردن با یکدیگر را یاد بگیرند.» گراهام فولر در کتاب مورد بحث نظر می دهد که فیس « احتمالا از سرمایه گذاری خصوصی ایالات متحده در الجزیره استقبال خواهد کرد و روابط تنگاتنگ تجاری با الجزیره برقرار می کند...  تا سال های اخیر ، فیس کمک های مالی کلا نی از عربستان سعودی می گرفت.» رساله ی گراهام فولر برای ارتش ایالات متحده و با حمایت های همه جانبه ی آنان نوشته شده بود. به نظر گراهام فولر ، جنبش فیس در الجزیره تجربه ای بزرگ بود و ایالات متحده نباید از آن رو بر می گرداند و با آن فاصله می گرفت . نقطه نظرهای فولر ، به طور مسلم در دوره ی ریاست جمهوری بیل کلینتون ، بسیار موثر بود. اما بسیاری از الجزیره ای ها ، بخصوص کارکشته های انقلاب که در سال 1962 به پایان رسید ، تمایلی به تسلیم سکولاریسم و سوسیالیسم در مقابل بازار آزاد اسلامیسم نداشتند . « مولود براهیمی » رئیس سابق مجمع حقوق بشر الجزیره ، می گفت : « ما را چه می پندارند ، موش های سفید ؟ »

در پی انفجار الجزایر ، تهدید اسلامی هولناکی در سال های 1990 ، مصر را احاطه کرد که دولت بیل کلینتون را با معمای غیر قابل حل دیگری روبه رو کرد . آیا مصر که موطن اصلی اخوان المسلمین بود ، داشت به ورطه ی انقلاب اسلامیست ها می افتاد ؟ در این صورت، سیاست ایالات متحده باید چگونه می بود ؟ بازنگری دولت بوش در سال 1992 ، و وظایفی که « جره جی ین » پدید آورده بود ، رهنمود چندانی به دست نمی داد . به خلاف الجزیره ، که گذشته از هر چیزی، به هر صورت در احاطه ی خاورمیانه بود ، مصر قلب اخوان المسلمین بود، و حسنی مبارک متحد وفادار ایشان بود .

در سال های 1990 ، اسلامیست های مصری دست به حملات سنگینی علیه رژیم مصر زدند . این حملات سازمان یافته و پی گیر ، برای برهم زدن ثبات مصر از قدرت کافی برخوردار بودند . بازوی مسلح اسلامیست ها ، صدهاتن را به قتل رساند ، که از آن جمله افسران ارتش و پولیس ، مقام های دولتی و نویسندگان و روشنفکران پیشرو و سرشناس . علیرغم فشاری که پس از مرگ انورسادات در سال 1981 به اسلامیست ها وارد آمد ، و علیرغم شکست های مقطعی که اخوان المسلمین در سال های 1980 تحمل کرد، این سازمان ، بخصوص در جامعه مدنی به موفقیت های خزنده ای دست یافت . اخوان المسلمین توانست بربسیاری از انجمن های حرفه ای ، از جمله پزشکان ، وکلا ، مهندسان ، و البته گروه های دانشجوئی که پایگاه های سنتی این سازمان بودند ، مسلط شود . در سال 1993 ساندی تایمز لندن گزارش داد که سیا به عنوان تخمین اطلاعات ملی و با این مضمون هشداری صادر کرد: « تروریست های بنیادگرای اسلامیست به حرکت خود برای تسلط برسراسر مصر ادامه خواهند داد . این حرکت ، سرانجام به سقوط دولت حسنی مبارک منجر خواهد شد. »

« جمز وول سی » که آن زمان مدیر سیا بود ، می گوید « ما بسیار نگران بودیم و به یاد می آورم تامین هر گونه کمکی را که امکان پذیر بود ، به مصر پیشنهاد کردیم . اگر به طور کلی بخواهم بگویم ، تامین کمک های اساسی بسیاری از عهده دولت ایالات متحده بر می آمد . بخصوص کمک های اطلاعاتی که به حسنی مبارک این امکان را می داد تا جلو غلبه ی اسلامیست ها را بگیرد.» ایالات متحده ، پولیس و سرویس اطلاعاتی مصر را تامین کرد. « ادوارد . و. واکر» که از سال 1994 تا 1997 سفیر ایالات متحده در مصر بود ، می گوید « ما به کمک سیا ، از میان مسئولان مصری گروه عملیاتی ویژه ای را آموزش دادیم که از آن ها برای پاکسازی بعضی از این هسته ها استفاده شد.»

واقعیت امر این است که حتی اگر ایالات متحده در حدی به مصر در نبرد علیه اسلامیسم در مصر کمک کرده باشد ، این همکاری ، به دلایل مختلف بسیار کمتر از آن درجه ای بود که باید می بود . نخست آن که در درون دولت ایالات متحده ، این باور پایدار وجود داشت که اخوان المسلمین در جهت کوشش برای استقرار دموکراسی درمصر ، بالقوه شریک مفیدی است . این باور ، باعث شد که در طول سال های 1990 ، ایالات متحده کمک های خود به نهادهای امنیتی و اطلاعاتی مصر را به شدت کاهش دهد . دیگر آن که رژیم حسنی مبارک اغلب مخالفانش را مورد ارعابی سخت قرار می داد . از جمله آن که هر گونه مخالفی را دستگیرمی کرد و زندانیان را سخت مورد شکنجه قرار می داد و این باعث شده بود که ایالات متحده از کمک کردن به قاهره بترسد. هم« وول سی » و هم «واکر» می گویند که ایالات متحده در برخورد با روش بی رحمانه ی مصری ها ، سخت احتیاط می کرد. « واکر » می گوید :

 « دولت مصر خیلی تهاجمی عمل می کرد . بسیار تهاجمی تر از آن که ما بتوانیم از آن حمایت کنیم . اجساد بعضی مردمی را که ربوده بودند ، با دست های بسته پیدا کرده بودند . ما باید برنامه را متوقف می کردیم. » دیگر آن که اختلاف فاحشی میان نظام اطلاعاتی و مقام های دیپلماتیک ایالات متحده در مورد طبیعت خود اخوان المسلمین وجود داشت . آیا این سازمان با گروه های تندرو فرعی ، مثل جریان « آل گا ما » یا جهاد اسلامی ، که رهبرانش ، از جمله ایمان ال ظواهری ، معاون آینده ی اسامه بن لادن از کار در آمدند ، همکاری می کرد؟ یا نه، اخوان المسلمین جریانی معتدل بود که می شد در استقرار دموکراسی رویش حساب باز کرد ؟ دست کم برای حسنی مبارک ، پاسخ این پرسش ها نمونه ی الجزیره بود. رهبر مصر با وحشت ناظر آن بود که الجزیره گرفتار جنگ داخلی شده است ، و نمی توانست اجازه بدهد اسلامیست ها در مصر چنان اقتداری پیدا کنند که با رژیم او به جنگ برخیزند . از آغاز سال های 1980 تا ادامه اش که منجر به واقعه یازده سپتامبر 2001 شد ، حسنی مبارک مدام ایالات متحده را مورد انتقاد قرار می داد که هیچ تدبیری در مورد پایگاه های طیف راست اسلامی در اروپای غربی و خود ایالات متحده نیندیشیده است . موارد مورد نظر حسنی مبارک ، حضور علنی واحدهای سازمانی اخوان المسلمین در لندن و آلمان ، وجود مرکز اسلامی سعید رمضان در ژنو ، هسته های نیويارک – نیوجرسی ، مثل یکی از آن ها که به شیخ عمر عبدالرحمان نابینا رهبر اصلی حمله به مرکز جهانی تجارت WTC در سال 1993 وصل بود، و سایر هسته های مستقر در ایالات متحده ، مسجدها و مراکز اسلامی بودند. تا سال 2001 ، هیچ گونه کوشش متمرکزی از جانب ایالات متحده برای تحقیق در مورد این شبکه صورت نپذیرفته بود .

عبدل منعم سعید از مرکز الاهرام در قاهره می گوید « تا یازده سپتامبر 2001 ، نه اروپا با مصر همکاری می کرد ، نه ایالات متحده . » و می افزاید : عمر عبدالرحمان ، پس از آن که در جریان محاکمات به سودان گریخته بود ، سرانجام در ایالات متحده پناه گرفته بود . ایالات متحده همکاری نمی کرد . آن ها به ما می گفتند : « شما دموکراسی ندارید . شما اقدام به اصلاحات نمی کنید .» به این ترتیب ، آمریکائی ها داشتند شبکه ی جهانی تروریستی را به وجود می آوردند ، و در این دوران ، ما هم در عمل کاری را می کردیم که به صلاح ما بود . ما از ایالات متحده می خواستیم تا این عناصر را به ما تحویل بدهند تا جلو خرابکاری تبلیغاتی شبکه ها را بگیریم ، شبکه های مالی شان را تخریب کنیم ، و در نقاط وصل آنان با معضل افغانستان ، اختلال جدی به وجود آوریم . ما چندبار کوشیدیم تا توجه ایالات متحده را به طور جدی به این مساله جلب کنیم . نخستین بار در سال 1986 بود که مبارک فراخوان به کنفرانس بین المللی در موضع تروریسم داد ، و این فراخوان را در نشستی که پارلمان اروپا در استراسبورگ داشت اعلام کرد . در آن زمان ، ما اطلاع داشتیم که مراکز بین المللی این جنبش در لندن ، نیوجرسی و فرانکفورت مستقر است و مراکزی نیز در هامبورگ ، ژنو و کپنهاک دارد . در سال های 1980 –  1990 ، آن ها اصلا حساسیتی در این مورد نداشتند.  

دو سفیر ایالات متحده در مصر در خلال این دوران ، نظریات متناقصی در مورد اخوان المسلمین داشتند . « واکر » که از سال 1994 تا 1997 سفیر ایالات متحده در قاهره بود، نظری شکاک نسبت به اخوان المسلمین داشت و بیشتر موافق روش حسنی مبارک بود . « پله ترو» که از سال 1991 تا 1992 در مصرخدمت کرده بود ، با وجود حساسیت های سرویس اطلاعاتی مصر ، بیشتر تمایل داشت روزنه های امیدی را در اخوان المسلمین پیدا کند . « پله ترو» می گوید : « من و واکر سیاست های متفاوتی داشتیم . احساس من این بود که ما باید باب گفت و گو با اعضای اخوان المسلمین را می گشودیم . من این کار را کردم .» روابط « پله ترو » با اخوان المسلمین ، باعث خشم حسنی مبارک شده بود . او ، خود می گوید : « در یکی از مقاطع ، پیام بسیار تندی از دولت مصر دریافت کردم که از من می خواست به این تماس ها پایان بدهم . من گفتم چنین نخواهم کرد . خود من شخصا با آن ها ملاقات نکردم ، اما اعضای بخش سیاسی ما تماس های با اعضای این سازمان داشتند. ما ، کسانی را که در درون این جنبش بودند به عنوان رابط ساخته و پرداخته بودیم . اما در مصر حواس آدم باید خیلی جمع باشد ، برای آن که مصری ها ظرفیت ضد اطلاعاتی بسیار بسیار موثری دارند. »

پله ترو از ملاقاتی که حسنی مبارک در واشنگتن داشت حرف می زند که در آن ملاقات ، رئیس جمهوری مصر از سکون و رکود ایالات متحده چنان خشمگین شده بود که طاقت از کف داده بود .  

بلافاصله پس از آن پیام و پاسخ من ، حسنی مبارک به واشنگتن آمد و وزیر امور خارجه او را به صرف نهار دعوت کرد . وارن کریستوفر از مبارک پرسید بهترین راه برخورد با اسلامیست ها چیست ؟ هرگز فراموش نمی کنم که پس از این پرسش چه اتفاقی افتاد . حسنی مبارک ، تند و تیز و عصبانی از جا برخواست و در حالی که از شدت خشم بر اعصاب خود مسلط نبود ، گفت : « این که در مصر پدیده ی جدیدی نیست ! این آدم ها رئیس جمهوری پیش از من را کشته اند ! بعد مشتش را به هوا برد و چنان به میز کوفت که همه چیز به هم ریخت و شکست . ولی « پله ترو » می گوید : « سیاست درهم شکستن تروریست های اسلامی درست بود ، اما نه در مورد اخوان المسلمین. » به گفته ی دیپلمات ها و افسران اطلاعاتی ایالات متحده، نظام اطلاعاتی ایالات متحده نمی توانست به این پرسش پاسخ بدهد که تفاوت تروریست های اسلامی با اخوان المسلمین در چه بود . خط رابط میان سازمان های تروریستی اسلامی و اخوان المسلمین که نهادی تشکیلاتی تر بود ، روشن نبود . اخوان المسلمین کلینیک ها ، مراکز رفاه اجتماعی و مساجد را اداره می کرد ، در میان گروه های حرفه ای حضور قدرتمندی داشت ، و حزب سیاسی نیمه رسمی ای را برپا کرده بود .

به گفته ی « پله ترو» و « واکر » ، احتمالا رابطه ی میان اخوان المسلمین رسمی و هسته های زیر زمینی تروریست ، از مجرای مساجد و مراکز اسلامی مصر که به وسیله « امیران » اداره می شد می گذشت . اینان ، در ظاهر عضویت خود در اخوان المسلمین را حفظ کرده بودند که جمعیتی مخفی بود ، حال آن که تروریست ها را ترغیب می کردند ، مورد حمایت قرار می داند ، و مشروعیت الهی شان را تائید می کردند . « پله ترو » می گوید :  « مصری ها مدعی بودند که رابطه های را کشف کرده اند ، من حدس می زنم که خط ارتباطی میان اخوان المسلمین و گروه های مسلح تیره شده بود . بسیاری از امیران مستقل ، این جا و آن جا ، در نقاط مختلف قاهره شروع کرده اند به یورش بردن به گروه های مسلح ، و بعضی روحانیون ، گروه های مختلف هوادار و مرید برای خود ساخته و پرداخته اند . اینان معمولا خودشان در عملیات خشونت بار درگیر نیستند ، اما می توانند این عملیات را مورد اغماض قرار دهند . مثلا، اگر کسی به آنان مراجعه کند و بگوید : آیا دست زدن به چنین کاری مجاز است ؟، جواب خواهند داد : بله ، منتها باید منطبق با اسلام باشد.»

« واکر » که جانشین « پله ترو » شد ، نظر نسبتا متفاوتی دارد و می گوید : « ما در یافتیم که مساله بسیار بزرگ تر از این هاست . در همکاری برای برچیدن این تهدید ها ، ما به اروپائی ها خیلی نزدیک بودیم ونموداری ترسیم کرده بودیم که چگونگی روابط متقابل این گروه ها با یکدیگر را نشان می داد . بسیاری از رهبران گروه ها ، درنقاطی مثل ایتالیا و لندن زندگی می کردند . ما سعی می کردیم روابط آن ها با مصر را قطع کنیم ، اما مصری ها بازی را به هم می زدند.» در عین حال، واکر می گوید مصری ها ازهمکاری ایالات متحده و اروپای ها راضی نبودند . « واکر » می گوید: « نمی توانم بشمارم چند بار حسنی مبارک برسر من فریاد کشید که چگونه بریتانیائی ها به اخوان المسلمین و سایر اسلامیست ها پناهگاه امن داده اند . به نظر می رسید که در مصر همه با این پناه دادن مشکل دارند ، اما نمی توانستند ما را با دلائل اثباتی قانع کنند.»

« واکر »  هم ، مثل « پله ترو » ، رابطه ای را با اخوان المسلمین حفظ کرده بود و می گوید « زمانی که من در مصر بودم ، در سطح کنسول سیاسی سفارت با اعضای اخوان المسلمین روابط فردی داشتیم . اما ، به هر صورت ، اخوان المسلمین سازمانی غیر قانونی بود و این روابط باعث ایجاد حساسیت می شد . اخوان المسلمین ، نسبت به بعضی گروه های دیگر ، مثل جهادی ها ، تسلیم پذیر تر بود . اخوان المسلمین در واشنگتن طرفداران پر و پا قرصی داشت که فکر می کردند می تواند جریانی سازش پذیر باشد . برای خیلی از آن هائی که از استقرار دموکراسی در منطقه دفاع می کردند ، اخوان المسلمین اپوزیسیون خانگی مشروعی بود.»  « واکر » و بعضی افسران ارشد سیا ، موافق این نظر نبودند .

 « واکر » می گوید : « تروریسم دو منشاء مشخص داشت ؛ فلسطینی ها و اخوان المسلمین . این دو منبع ، تاریخی شطرنجی دارند . امروز با شما دوست اند ، فردا کمر به قتل تان می بندند . عوامل اطلاعاتی ما ، این خصلت را نوعی اخوت بین المللی میان تروریست ها ارزیابی می کردند . بعضی مساجد بخصوص ، در این جریان دست داشتند . این مشارکت ، دارای مختصات ساختاری سازمانی مرتبط با هم نیست . اما اگر کسی به آنان مراجعه کند ، دست رد به سینه اش نمی زنند.»  حسنی مبارک مکررا در ملاء عام هم ایالات متحده را مورد شماتت قرار داد ؛ بخصوص پس از آن که در سال 1995 اسلامیست ها چنان رشدی کردند که اقدام به قتل او کردند ، چندین مقام دولتی مصر را در خارج کشتند و در سفارت خانه های مصر بمب گذاری کردند. حسنی مبارک آمریکائی ها را که با او جدل می کردند تا با اسلامیست های معتدل ، ازجمله اخوان المسلمین ، همکاری کند ، مورد تمسخر قرار می داد که « کدام شان معتدل اند ، تاکنون هیچ کس نتوانسته است تعریف معتدل ها و میانه روها را برای من روشن کند.» و با اکراه و نفرت از موثر بودن گفت و گو با اسلامیست ها حرف می زد که « گفت و گو با کی ؟ با آدمی که کر است مگر می شود گفت و گو کرد ؟ ما چهارده سال با آن ها گفت و گو کردیم و هربار که پای میز مذاکره نشستیم ، قوی تر شدند . دیالوگ در این مورد کهنه تر از آن است که حرفش را بزنیم . کسانی که دم از گفت و گو با اسلامیست ها می زنند ، این پدیده را نمی شناسند . ما آن ها را بهتر می شناسیم .»

اثر انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 ، سماجت مبارک را بیشتر کرد . رئیس جمهوری مصر ، بارها و بارها ایالات متحده را به سازمان دادن گفت و گوهای پنهانی با اخوان المسلمین متهم کرد . حسنی مبارک گفت : « فکر می کنید اشتباهی را که در ایران ، جای که می گویند هیچ رابطه ای با آیت الله خمینی و گروه فناتیک او ؛ پیش از کسب قدرت نداشته اید ، می توانید تصحیح کنید ؟ ولی من به شما قول می دهم که این گروه ها هرگز نخواهند توانست در این کشور قدرت سیاسی را به دست بگیرند، و هرگز میانه ی خوبی با ایالات متحده نخواهند داشت .» ( حسنی مبارک از زاویه ی حفظ قدرت سیاسی خود که تا حد فرمانبرداری در خدمت منافع و سیاست های آمریکای است وارد مساله می شود ، نه از زاویه ی آزادیخواهی و اعتقاد به آزادی اندیشه ، بیان ، قلم و دموکراسی ، حتی از نوع تعریف شده در قانونمندی های بورژوازی . به قول نویسنده که پس از بسته شدن این پرانتز خواهد زد ، مبارک درست می گفت، اما درست مثل جریان های که در مجموعه ی حاکمیت اسلامیست ها در ایران مشاهده می کنیم ، خاستگاه او حفظ قدرت متمرکز در خدمت امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحده است ، نه حفظ منافع مردم محروم و ستمدیده ی مصر . والا که خود حسنی مبارک ، بیشتر از هر کسی مشمول تعریف « قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق » می شود . در « بازی شیطان » ، حسنی مبارک و پرویز مشرف و همپالگی ها شان در خاور میانه و سراسر جهان به همان حدی صاحب سهم و شریک جرم اند که پرسناژهای حاکم بر ایران و عربستان سعودی و اردن و مراکش و لبنان و فیلیپین و کلمبیا و سرزمین های نظیر آن.

مثلا ، در مورد آمریکای لاتین ، شما را حواله می دهم به کتاب  Undestanding Power نوام چامسکی ، یا صدها کتاب و مقاله و رساله ی دیگر از این دست) در ابعاد وسیعی ، مبارک درست می گفت که بسیاری از مقام های ایالات متحده انتظار داشتند اسلامیست ها در مصر به قدرت سیاسی برسند. بنابراین بود که دنبال جای پای در درون طیف راست اسلامی می گشتند. در تاثیر رویاهای محافظه کاران جدید که پس از سال 2001 در پی تغییر نقشه ی خاور میانه و تحمیل بعضی رهنمودهای دموکراتیک در منطقه بودند ، یکی از مقام های شورای امنیت ملی در اوائل سال 1995 گفت که اسلامیست های مصر ، موج آینده اند: این مقام گفت که رژیم های موجود خاورمیانه ، در آینده باید مهیای ترک قدرت شوند، برای آن که تغییر اجتناب ناپذیر است . یکی از سیاست های اصلی واشنگتن این است که تدارک گذار به خاور میانه ی سیاسی جدید را ببنید و حداقل بها را هم برای دست یابی به هدف هایش بپردازد. به نظر ایالات متحده ، در میان نیروهای اجتماعی گسترده ای که در منطقه فعال اند ، اسلامیست ها درست ترین و جامع ترین شان اند .

 بنابراین، واقعیت این است که قدرت های سیاسی موجود ، برای حفظ بقای خود به عنوان خبرگان منطقه ، باید پایگاه های اجتماعی خود را با شرکت دادن اسلامیست ها در صحنه سیاسی ، گسترش دهند . این واقعیت ، منطق حاکم برسیاست دولت بیل کلینتون برای تامین و توسعه ی گفت و گو با اسلامیست های الجزیره و مصر را تعریف می کند.»  با این حال ، هیچ یک از دولت های الجزیره و مصر ، چندان به این « واقعیت » توجه نکردند و از اقدام به در هم کوبیدن شورشیان اسلامیست دست برنداشتند . در پی طرح ناموفق قتل حسنی مبارک در سال 1995 ، رئیس جمهوری مصر یورش های سنگینی را علیه اخوان المسلمین سازمان داد که یاد آور حملات 1954 و سال های 1964 تا 1966 جمال عبدالناصر به این سازمان بود . صدهاتن از رهبران اخوان المسلمین دستگیر شدند ، نهادها و موسسه ها شان خلع ید شدند ، سندیکاهای حرفه ای شان تعطیل شدند و محاکماتی که جریان شان از تلویزیون ها پخش می شد به کار افتاد . مقام های ایالات متحده پیش بینی می کردند که این سرکوبی ، ضد حمله ی هولناکی را در پی داشته باشد. طیف راست اسلامی مصر ، باردیگر مجبوربه تسلیم و اطاعت شد. اما عقب ننشست . خشونت های که مبنای زیرزمینی داشتند ، به صورت پراکنده در آمدند ، یا غیر علنی شدند . در مورد آن دسته از نظریه پردازانی که معتدل به نظر می رسیدند ، مبلغین مذهبی و سیاست مداران چنین وانمود کردند که با اپوزیسیون دموکرات برای انجام انتخاباتی با هدف تغییر دادن مبارک حمایت کردند . بسیاری از مقام های دولت ایالات متحده ، شرق شناسان مجذوب و متفکران – از انستیتوت بروکینگز گرفته تا انستیتوت ایالات متحده برای صلح – ، اصرار ورزیدند که اخوان المسلمین همان همیار موعود در انجام اصلاحات مصر است .  

سومین بحرانی که به تقابل با معماران سیاسی ایالات متحده برخاست ، پدید آمدن شهاب وار طالبان در افغانستان متلاشی شده در جنگ بود.  قاطع ترین تامین مالی و ابزار رشد و پیروزی طالبان را ، احمد رشید ميگويد: طالبان که ترکیبی بود از  اسلام سیاسی ، نفت و بنیادگرای که در آسیای مرکزی  فراهم آورد . رشید ؛ یکی از روزنامه نگاران پاکستانی ، سال های بسیاری را صرف کشف روابط افغانستان با سرویس اطلاعاتی پاکستان ( ISI  ) کرده است . بنا به تحقیقات رشید که در گزارشی تدوین شده ، طالبان نه تنها از آغاز از طرف عربستان سعودی مورد حمایت قدرتمند مالی قرار داشت و از پشتیبانی سرویس اطلاعاتی پاکستان نیز در مقدمات کار خود برخوردار بود ؛ که از همین طریق برافغانستان تحت سلطه ی جنگ طلبان ، استیلا یافت ، بلکه از حمایت های همه جانبه ی ایالات متحده نیز بهره مند می شد . رشید می نویسد: « در خلال سال های 1994 و 1996 ، ایالات متحده طالبان را به لحاظ سیاسی ، و بخصوص از این نظر که مخالف ایرانی ها ، ضد شیعه و طرفدار غربی ها بودند ، از طریق متحدانش پاکستان و عربستان سعودی مورد حمایت سیاسی قرار داد.» رشید نوشته است « در خلال سال های 1995 و 1997 ، حمایت ایالات متحده بیشتر از این جهت توسعه یافت که از پروژه ی UNOCAL ( برای کشیدن لوله انتقال انرژی از ترکمنستان از طریق افغانستان ) پشتیبانی می کرد. بسیاری از دیپلمات های ایالات متحده ، طالبان را مثل تولد دوباره خیال پردازان امیدوار به زندگی بهتر و مرفه ترانجیل عهد عتیق می دیدند که از آستین انجیل آمریکائی در آمده است .»

حمایت ایالات متحده از طالبان ، استراتژیک بود . این حمایت استراتژیک ، دقیقا انعکاس سیاست « قوس اسلامی » برژینسکی و رویای بیل کیسی در استفاده از اسلام برای رخنه کردن در اتحاد شوروی بود . حتی در دنیای پس از جنگ سرد ، ایالات متحده به ثروت نفتی آسیای مرکزی چشم داشت ، و در طول سال های 1990 ، واشنگتن به هر نیرنگ و توطئه ای برای کسب موقعیت در این منطقه دست زد تا به هدف هایش دست یابد. به نظر آمریکای ها ، متحدان شان عربستان سعودی و پاکستان ، و رقبای شان روسیه ، هندوستان و ایران بودند . در یادداشتی که در سال 1996، درست پیش از تصرف کابل به وسیله ی طالبان ، در وزارت امور خارجه ایالات متحده نوشته شده ، هشدار داده می شود که روسیه ، ایران و هندوستان –  که هر سه از بنیادگرای سنی در منطقه می ترسیدند – نیروی ضد طالبان در افغانستان را مورد پشتیبانی قرار خواهند داد. و این اتفاق دقیقا پس از قتل احمد شاه مسعود رخ داد . احمد شاه مسعود رهبرمخالفان رژیم فناتیک طالبان بود . ( طعنه آمیز بودن قضیه در آن است که پس از حمله به مرکز تجارت جهانی WTC و پنتاگون – وزارت دفاع ایالات متحده – ، این اتحاد شمال بود که سرکرده ی متحدان ایالات متحده در تجاوز نظامی به افغانستان بود.)

گراهام فولر در کتاب « آینده اسلام سیاسی » ، دقیقا و به درستی توضیح می دهد که چگونه طالبان در تهدید ملیت های آسیای مرکزی ، با ایالات متحده رقابت می کرد :

نیروهای حائز اهمیت خارجی که در وقایع افغانستان سهم اساسی داشتند ، با سلطه ی طالبان بر این کشور، آشفته شدند . یکی ایران بود به این جهت که طالبان سخت ضد شیعه بود و مردم قوم هزاره را ، شدیدآ زیر فشار گذاشته بود . آن دیگران ، روسیه ، ازبکستان و تاجیکستان بودند که می ترسیدند طالبان توجه شان را به توسعه ی جنبش اسلامیست ، از طریق شمال به داخل آسیای مرکزی معطوف کنند. هندوستان هم ، به نطر می رسید به لحاظ استراتژیک مخالف سلطه ی استراتژیک پاکستان در افغانستانی باشد که پیروزی طالبان را نمایندگی کند . واشنگتن مزورانه خنثی مانده بود و در مشورت و بحث با پاکستانی ها ، امید بسته بود که طالبان برنامه ضد آمریکای ندارد و سرانجام می تواند کشوری را که در نتیجه ی جنگ داخلی درهم شکسته بود ، به وحدت و یکپارچگی برساند. از این گذشته ، با احاطه و دور زدن ایران ، می توانست کنترول برتولید هولناک خشخاش را به دست بگیرد ، و حضور چریک های مسلمان و اردوگاه ها و پایگاه های آموزشی آنان که از دوره ی جنگ جهادی علیه شوروی در سراسر افغانستان گسترده بود ، درهم شکند.»

چه با جنگ سرد ، یا بدون آن ، ایالات متحده مصرانه بر آن بود تاکارزار خود علیه تسلط روسیه بر آسیای مرکزی و افغانستان را ادامه دهد . « شیلا هاسلین » از مقام های شورای امنیت ملی ، می گوید « سیاست ایالات متحده بر آن بود تا برنامه ی کشورهای آسیای میانه را که دارای منابع نفتی غنی بودند ، به پیش ببرد ، و سلطه ی اساسی روسیه برانحصار، انتقال نفت از آن منطقه را به پایان برساند . صریح تر آن که ، برای تامین امنیت انرژی غربی ها ، می خواست خط انتقال و شیوه ی سلطه بر منابع انرژی آسیای مرکزی را دیگرگون کند.» UNOCAL  ، آشپز اصلی این دست پخت برای لوله های نفتی که این دگرگونی را تضمین می کرد ، شمار بسیاری از مقام های سابق ایالات متحده را خرید تا طرح خود را به پیش ببرد. از هنری کیسینجر تا زلمی خلیل زاد سفیر آینده ی ایالات متحده در کابل ، از آن جمله بودند. خلیل زاد از کارشناسان خبره ی شرکت سهامی RAND ، در سال 1996 گفته بود :

« طالبان نمونه ی بنیادگرای مثل ایران نیست که با آن روش ضد ایالات متحده باشد ، این جریان به الگوی عربستان سعودی نزدیک تر است . طالبان ترکیبی از ارزش های سنتی پشتون و تفسیری ارتدودوکس از اسلام است.» ( زلمی خلیل زاد که از سرشناس ترین ، و اکنون فعال ترین نمونه های محافظه کاران جدید قدرت غالب است ، نخواسته اشاره کند که نقش انگلیسی ها در سلول های بنیادگرای حاکم بر ایران چیست و اعتراف کند که  سلطه ی غالب برجریان معمم و مکلای روحانیت ، با MI6  است و بنا به سابقه ی دهه ی های گذشته، این جریان مسموم و وابسته ، صندلی خود را همواره میان سازمان های جاسوسی بریتانیا و ایالات متحده گذاشته ، منتها عادت کرده که هر وقت قراربوده غش کند ، از بالای منبر به سمت MI6 بیفتد . بازیگر اصلی ، همواره در ایران انگلیسی ها بودند و از سال 1945 و 1946 میلادی که ایالات متحده فاتح جنگ دوم از کار در آمد ، در این بازی نقش اساسی پیدا کرد ، از پشت حیاط    MI6 در آمد و اکنون رقابت های میان این دو سرویس جاسوسی ، که روسیه و چین را هم ، اکنون با نقش بیشتری به موازات خود حمل می کند ، سیاست های موجود جریان اسلامی – سرمایه داری حاکم برایران را تنظیم می کند .

بخصوص نیمه دوم سال 2006 میلادی که بنیادگرایان حاکم بر ایران و بنیادگرایان مسیحی و یهودی حاکم برایالات متحده ، بریتانیا و اسرائیل ، بر طبل تخاصم و جنگ می کوبیدند ، در حالی که عراق در شعله های تجاوز قدرت های غالب و بمب گذاری های چند طرفه می سوخت ، منوچهر متکی وزیر امور خارجه ی حکومت اسلامی ایران ، همراه با هیئتی ، برای مشورت با آیت الله سیستانی که در انگلیسی بودن او تردیدی وجود ندارد ، راهی نجف شدند . آیت الله علی سیستانی ، درست سه روز پیش از حمله وحشیانه سربازان آمریکائی به نجف در سال 2005 ، ناگهان بیمار می شود و فقط هم برای معالجه به لندن می رود . پس از آن مقتدا صدر ، یک آخوند انگلیسی دیگر ، ظاهرا جلو سربازان آمریکائی می آید و ارتش ایالات متحده ، نجف را در هم می کوبد و حتی وارد حرم امام علی می شود و گنبد مقبره اش را هم می زند . پس از آن که خون ها ریخته شد ، معالجه ی ! آیت الله علی سیستانی به سامان می رسد ، به نجف بر می گردد و فرمان آتش بس ! می دهد . پس از آن ، در سال 2006 ، حامد کرزی رئیس جمهوری آمریکای افغانستان ، و مدتی بعد جلال طالبانی رئیس جمهوری آمریکای عراق ، برای ایجاد تعادل به ایران می روند و مورد استقبال محمود احمدی نژاد قرار می گیرند . به نفع زلمی خلیل زاد و مایکل لدین و سایر محافظه کاران جدید ایالات متحده نیست که تعریف کاملی از ظروف مرتبط ی این روابط و رقابت های درونی خود در منطقه به دست بدهند .

 زلمی خلیل زاد ، اولا با عینک خود به مساله نگاه کرده ، ثانیا فقط یک روی سکه را ، آن هم به طور ناقص تعریف کرده است .) گذشته از عربستان سعودی و پاکستان ، دو متحد دیگر ایالات متحده ؛ اسرائیل و ترکیه ، به سیاست استراتژیک منطقه ای برای از میدان بردن روسیه و جایگزین کردن ایران ، ملحق شدند . در سال های 1990 ، ترکیه که به صورت روز افزونی زیر فشار جنبش اسلامیست وابسته به اخوان المسلمین قرار می گرفت ، از طرف واشنگتن تشویق شد تا دایره ی نفوذ خود را به آسیای مرکزی که جمعیت ترک وسیعی داشت گسترش دهد . هدف این بود که بلوکی را به رهبری ترک ها، از « بوس پوروس » تا چین ، وسعت دهند .  درست همان وقت ، اسامه بن لادن ، پس از آن که سودان در سال 1996 از او خواسته بود خاک آن کشور را ترک کند ، به ساختن پايگا ها يش در افغانستان پرداخت و رهبران طالبان که به او پناه داده بودند و به طور فزاینده ای به حمایت مالی او متکی بودند ، روابط خود با ایالات متحده ، ملاقات با مقام های آمریکای و اربابان نفتی و دانشگاهیان آمریکای را به صورت متقاطع در آوردند. اعتراص های علیه طالبان از طرف سازمان ها و گروه های زنان که مخالف رفتار کین توزانه و نفرت انگیز طالبان با زنان بودند ، در آغاز از جانب دولت بیل کلینتون و UNOCAL  که ترجیح می دادند طالبان را نمای کوچکی از رهبران عربستان سعودی تصور کنند ، نا دیده گرفته شد . یکی از مقام های وزارت امور خارجه گفت : « طالبان احتمالا تحولی مثل سعودی ها خواهد داشت . در جریان رشد و توسعه ی این جریان « آرامکو » ئی خواهد بود ، لوله های نفتی خواهند بود ، امیری وجود خواهد داشت و پارلمانی در کار نخواهد بود و قوانین شریعت جاری خواهند شد . ما می توانیم با این شرایط کنار بیائیم.»

در خلال دوران همکاری ایالات متحده با طالبان از 1994 تا 1998 – که با بمب گذاری در دو سفارت خانه ی ایالات متحده در آفریقا و در نتیجه ی آن مورد هدف قرار گرفتن بن لادن و متحدان او به پایان رسید – ، یکی از مشاوران کلیدی  UNOCAL  ، « توماس گواتیره» از آکادمیک های دانشگاه « نبراسکا » و مدیر مرکز مطالعات امور افغانستان در آن دانشگاه بود . در خلال و پس از جهاد افغانی ، مرکز گواتیره توانست بیش از شصت میلیون دالر اعانه ی دولتی برای برنامه های « آموزشی » در افغانستان و پاکستان تامین کند . اگر چه تامین مالی برای کار «گواتیره» از مجرای آژانس وزارت امور خارجه برای توسعه ی بین المللی گذشته بود ، اما تضمین کننده اش سیا بود. بعد معلوم شد که برنامه آموزشی گواتیره ، مشغول تبلیغات پرسر و صدای اسلامی ها ، از جمله تهیه ی کتاب آموزشی بود که در آن به جوانان افغانی آموخته می شد چگونه کشته های سربازان روسی را بشمارند و فهرست کنند و تفنگ های کلاشنیکوف را گرد آوردند و جمع بزنند . همه ی این ها را ، در آن جزوه های آموزشی ، با تعالیم و وعظ  و خطابه ی اسلام بنیادگرا آموزش می دادند . طالبان چنان به کار « گواتیره » علاقه داشت که به استفاده از جزوه های که او تهیه کرده بود ادامه دادند و زمانی که یک هیئت نمایندگی از مقام های طالبان در سال 1997 از ایالات متحده دیدن کرد ، توقف مخصوصی در « اوماها » کردند تا از گواتیره  قدردانی کنند. در سال 1999 ، هیئت نمایندگی دیگری از طالبان که شامل فرماندهان نظامی وابسته به بن لادن و القاعده می شد ، به ایالات متحده رفت که در سفری تفریحی به « مون  راشمر» ، گواتیره همراه شان بود. به گزارش نشریه « اوماها ورلد هرالد » ، گواتیره گفته بود «وقتی با آن ها نشست و برخاست می کنی ، آدم های بدی نیستند.»  درسال 2001 که ایالات متحده به افغانستان تجاوز نظامی کرد و آن کشور را به اشغال خود در آورد ، یکی از وظایفش حذف جزوه های آموزشی گواتیره از مدارس بود که به سرمایه سیا و تائید طالبان در مدارس تدریس می شد. « واشنگتن پست » گزارش داد که مقدمه ی این جزوه های آموزشی « پر از حرف و سخن از جهاد بود.»

اما اگر ريشه‌كني گروه‌هاي تروريستي در جهان و اعاده‌ي حيثيت آمريكا پس از حمله 11 سپتامبر دو هدف دولت بوش براي حمله به افغانستان بود، شكي در آن نيست كه كاخ سفيد در پس اين دو هدف علني اهداف غير علني ديگري را دنبال مي‌كرد زيرا اين كشور به رغم تمام موانع موجود و به رغم تمام اطلاعات تاريخي از وضعيت افغانستان دست به اين ريسك بزرگ زد و وارد خاك كشوري شد كه در سابق صحنه‌ي شكست چنيدن قدرت بزرگ جهان بود تاريخ تنها شاهدي است كه مي‌تواند بر وقوع جنگ‌هاي مستمر در افغانستان و شكست‌هاي تلخ قدرت‌هاي بزرگ در خاك اين كشور به مردم شهادت دهد و امروز آمريكا به رغم اطلاع از تمامي اين وقايع تاريخي آمده است كه به بهانه‌ي اعاده‌ي حيثيت از حملات 11 سپتامبر و نيز نابود سازي گروه‌هاي تروريستي وارد خاك افغانستان شد. مطمئنا هر انسان انديشمندي مي‌تواند به گستردگي دايره‌ي مخفي اهداف واشنگتن از حمله به افغانستان پي ببرد زيرا تنها وجود اهداف بزرگتر است كه مي‌تواند آمريكا را قانع سازد تا پا در مرداب مخوف افغانستان گذارد.

قبل از اينكه اهداف علني و غير علني حمله‌ي آمريكا به افغانستان را ارزيابي كنيم بهتر است نگاهي گذرا به شكست تلخ برخي از قدرت‌هاي بزرگ جهان در افغانستان كنيم.  ابتدا با امپراطوري انگليس شروع كنيم. امپراطوري بزرگ انگليس زماني كه مي‌خواست در سال 1840 اقدام به اشغال افغانستان كند با شكست مواجه شد و در نهايت با بهانه‌ي افزايش خسارت‌هاي شديد انساني و غير انساني، كابل را در سال 1841 ترك كرد و پس از آن در سال 1880 امپراطوري انگلستان مجددا قصد اشغال افغانستان را در سر پروراند اما با اعلام استقلال افغانستان اين شكست مجددا براي انگليس تكرار شد. اتحاد جماهير شوروي دومين قدرت مطرح جهان بود كه طعم شكست را در افغانستان چشيد.

اتحاد جماهير شوروي جنگ بسيار خونيني را در افغانستان رهبري كرد، جنگي كه تا ده سال به طول انجاميد و طي آن شوروي بيش از 15 هزار تن از نيروهاي نظامي خود را در اين جنگ از دست داد و خسارت‌هاي سياسي و اقتصادي گسترده‌اي متحمل شد. اهداف علني آمريكا به دستگيري اسامه بن لادن، رهبر شبكه القاعده و هدف قرار دادن مقر گروه‌هاي تروريستي در افغانستان متمركز بود. پس از مطرح شدن اين موضوع از سوي مسوولان كاخ سفيد اين سوال مطرح شد كه چرا آمريكا برغم تمام اطلاعاتي كه از تاريخ افغانستان و نتيجه‌ي احتمالي اين جنگ داشت وارد آن شد و چرا تصميم‌ گيرندگان اصلي سياست‌هاي كاخ سفيد برشروع اين جنگ پافشاري نمود ه و براي ورود به اين جنگ دو برابر نيروهاي خواسته شده را به اين كشور وارد كردند. براي اثبات اين ديدگاه كه اهداف علني آمريكا در جنگ افغانستان چيزي فراتر از دستگيري بن لادن و نابودي مقر گروه‌هاي تروريستي است، كافي است تعداد نيروهاي مقابل با آمريكا يعني طالبان و القاعده و تجهيزات نظامي اين نيروها را با نيروها و تجهيزات نظامي آمريكا دراين جنگ مقايسه كنيم.

حجم نيروهاي آمريكايي شركت كننده در جنگ افغانستان بيش از 500 جنگنده‌ي آمريكايي، چهار ناو هواپيمابر، بيش از 150 ناو جنگي و ناوشكن‌هاي مسلح به راکتهاي  كروز و تام هاك، و به خدمت گرفتن بيش از 250 هزار نيروي زميني و دريايي خاص در كنار نيروهاي خاص ديگر از ناتو و انگليس و احتمال استفاده از سلاح‌ كشتار جمعي در اين جنگ.

حجم نيروهاي طالبان حجم نيروهاي طالبان از 50 هزار تن فراتر نمي‌رفت و پس از نيروگيري گروه طالبان تعداد آنها به 200 هزار فرد رسيد اما تجهيزات نظامي اين گروه چيزي بيش از 200 تانك و نفربر زرهي و 1500 توپخانه و راکت انداز، 10 هواپيما، 100 ضد هوايي و راکت ضد تانك نبود كه البته قابل ذكر است تمام اين تجهيزات نظامي باقي مانده از جنگ اتحاد جماهير شوروي و اكثرا فرسوده بودند.

حجم نيروهاي القاعده: اما تعداد اعضاي شبكه‌ي القاعده به رهبري اسامه بن لادن كه آمريكا او را دليل اصلي حمله‌ي خود به افغانستان معرفي كرده است به بيش از 5000 تن نمي‌رسيد كه تمامي اين افراد به سلاح‌هاي سبك مسلح بودند و مقر اصلي آنها در مناطق مرزي افغانستان بود و همزمان با آغاز حمله‌ي آمريكا اكثر اين افراد و رهبران آنها به كشورهاي مجاور افغانستان گريختند و افراد باقي مانده از آنها نيز به سختي شناسايي مي‌شوند زيرا اين افراد در ميان قبايل افغان و با لباس‌هاي كاملا محلي بسر مي‌برند.

اما تعداد پايگاه‌هاي القاعده در افغانستان 21 پايگاه بود و اين پايگاه‌ها در حال حاضر تخليه و نيروهاي آنها به پايگاه‌هاي ديگر در مناطق كوهستاني منتقل شده‌اند پس از مقايسه‌ي قدرت‌هاي انساني و نظامي دو گروه درگير در افغانستان اين سوال مطرح مي‌شود آيا براي شكست نيروهاي محدود افغان با چنين تجهيزات نظامي محدود آمريكا نيازمند چنين هزينه‌ي نظامي و انساني سنگين در افغانستان است. زماني كه اين واقعيت را در نظر مي‌گيريم كه قيمت يك راکت تام هاك به بيش از 2 ميليون دالر مي‌رسد و هزينه‌ي پرواز يك جنگنده‌ي آمريكايي بدون ذخيره راکتي به 10 هزار دالر مي‌رسد، و با فرض اينكه آمريكا مي‌خواهد در اين جنگ از 100 راکت تام هاك و 500 پرواز از جنگندهاي‌ خود استفاده كند آيا منطقي است كه اين كشور بيش از200 ميليون دالر براي اين راکت‌ها و 30 ميليون دالر براي پرواز جنگنده‌هاي خود بر فراز پايگاه‌هاي غير مسكوني و مناطق خالي از سكنه در افغانستان هزينه كند؟  اين هزينه‌ها جدا از ديگر هزينه‌هاي لوژستيكي آمريكا در افغانستان است كه ميلياردها دالر براي آنها هزينه كرده است

اهداف علني جنگ آمريكا در افغانستان را به بررسي و ارزيابي گذاشتيم و ديديم كه با توجه به اين كه دشمن فرضي آمريكا در اين جنگ نيرو و تجهيزات نظامي بسيار محدودي را در اختيار داشت و نيز به رغم آنكه نيروهاي اين دشمن يعني طالبان و القاعده حتي به يك سوم نيروهاي آمريكايي نيز نمي‌رسيدند اما كاخ سفيد چندين برابر اين تعداد، نيرو و تجهيزات نظامي براي رهبري اين جنگ هزينه كرد و ميلياردها دالر براي اين جنگ اختصاص داد بنابراين با توجه به اين ادله‌ي ملموس مي‌توان به اين واقعيت رسيد كه آمريكا اهداف غير علني را در جنگ افغانستان دنبال مي‌كند كه تحقق آن‌ها بسيار مهم تر از تحقق اهداف علني اين كشور يعني دستگيري بن لادن و نابودي گروه‌هاي تروريستي است. افغانستان براي تحقق اهداف غيرعلني و علني آمريكا نقش كليدي و به عبارتي نقش سكوي پرتاب را ايفا مي‌كرد. حال با توجه به قرائن موجود به بررسي و ارزيابي اهداف غير علني جنگ افغانستان بپردازيم:

  سرنگوني نظام طالبان در افغانستان و برپايي نظامي موازي با اهداف آمريكا در اين كشور، سرنگوني طالبان در افغانستان و تاسيس يك نظام تحت حمايت يا به عبارتي دست نشانده توسط آمريكا اين فرصت را براي واشنگتن ايجاد مي‌كرد كه حضور نظامي خود در افغانستان را به صورت دايمي تضمين كند و با اين حضور نظامي ديگر اهداف خود را دنبال كند. حضور نظامي آمريكا در افغانستان از شمال، كشورهاي آسياي مركزي و از شرق چين و از غرب ايران را تهديد و تحت نظارت خود قرار مي‌داد و از سويي اين حضور نظامي نيز مي‌توانست در تعديل موضع‌گيري تند پاكستان با هندوستان در قضيه كشمير تاثيرگذار باشد زيرا تهديد حضور نظامي آمريكا پاكستان را نيز تحت الشعاع خود قرار مي‌داد و همين تهديد در كاهش فعاليت‌هاي هسته‌يي پاكستان نيز مي‌تواند بسيار تاثيرگذار باشد زيرا اين كشور خود را با محاصره‌ي نظامي آمريكا در شمال و هند، اين دشمن ديرينه در شرق و حضور نظامي آمريكا در جنوب درياي عرب مواجه مي‌بيند.

تشكيل‌خطوط ارايه‌ي سريع خدمات رساني به آمريكا، واشنگتن در تحقق اين هدف بيشتر سعي دارد كه برمنطقه‌ي درياي خزر به نحوي مشرف باشد زيرا اين منطقه سرشار از ذخاير بزرگ نفتي است.

نابودي يا محاصره‌ي مزارع خشخاش در افغانستان، توليد اين مزارع و تجارت محصول آن‌ها بيش از سه چهارم بازار جهاني را تامين و اشباع مي‌كند و اين يكي از نگراني‌هاي اقتصادي آمريكا درجهان است.

استفاده از حضور نظامي و پايگاه‌هاي نظامي آمريكا براي هدف قرار دادن و تهديد كشورهاي عربي و اسلامي، آمريكا هميشه كشورها‌ي مسلماني چون عراق، سودان، يمن، ليبي، لبنان، سوريه و ايران را متهم به همكاري با گروه‌هاي تروريستي و تامين امنيت اين گروه‌ها كرده است كه بر كسي پوشيده نيست تهديد و محاصره‌ي اين كشورها در منطقه مترادف با تامين امنيت سياسي و استراتژيك اسراييل است.

بنابراني حضور پايگاه‌هاي نظامي آمريكا در افغانستان به صورت دايمي اين كشورها را در تيررس خود قرار مي‌دهد و با اعمال فشار و تهديد به اين كشورها مي‌تواند در هر زماني كه بخواهد از پايگاه‌هاي خود در كابل، منافع اين كشورها را قرار دهد . البته اگر اين واقعيت تاريخي را در نظر بگيريم كه هميشه در پس جنگ‌هاي جهاني، منطقه‌يي و حتي انقلاب‌هاي داخلي در جهان انجمن‌هاي صهيونيستي و فراماسوني ‌قرار گرفته‌اند احتمال دست داشتن اعضاي اين انجمن‌ها در حادثه‌ي 11 سپتامبر بسيار قوي مي‌شود، هر چند در آغاز تحقيق اين حادثه‌ي تاريخي نيز سرنخ‌هاي بسيار قوي از دست داشتن صهيونيست‌ها بدست آمد اما پرونده‌ي ‌تحقيق در اين قضيه از سوي آمريكا سريع بسته شد بنابراين وجود آمريكا در افغانستان نه تنها هدف غير علني سردمداران كاخ سفيد بود بلكه هدف غير علني اسراييل نيز است و ممكن است اين دو كشور براي تحقق اين هدف تلاش‌هاي مشتركي را نيز انجام داده باشند چون فراهم آوردن بهانه‌ي لازم جهت حمله و به اشغال درآوردن افغانستان سياست آمريكا بر تحقق اهداف علني خود در افغانستان چون ريشه‌كني گروه‌هاي تروريستي، فروپاشي كامل نظام طالبان و نابودي رهبران تروريستي درجه‌ي يك شبكه‌ي القاعده چون بن لادن و الظواهري متمركز خواهد شد و پس از تحقق اين اهداف كه مطمئنا طولاني‌تر از زماني كه آمريكا پيش از آغاز اين جنگ براي تحقق آن ها تخمين زده، خواهد بود، برنامه‌ي دوم خود در اين كشور را به اجرا خواهد گذاشت. برنامه‌ي دوم كاخ سفيد، كه عملا با شكست برنامه‌ي اول در اين كشور به صورت پراكنده در حال انجام گرفتن است آن است كه دولت آمريكا پايه و اساس حكومت دست نشانده‌ي خود در افغانستان را محكم كند و با هزينه‌سازي ميليارد ها دالر درصدد فعال كردن اقتصاد افغانستان و ساخت و ساز آن باشد زيرا به هر حال با بازگشت مهاجران افغاني و از سر گرفتن نبض اقتصاد در اين كشور مردم آن نيازمند حمايت نظامي قدرت بزرگتر‌ي براي استقرار هستند كه طبيعتا حكومت دست نشانده‌ اين پست را به واشنگتن خواهد داد و عملا يكي از اهداف غير علني كاخ سفيد براي تاسيس پايگاه نظام ثابت در افغانستان تحقق مي‌يابد.

اما در مقابل كشورهايي كه از حضور نظامي آمريكا در افغانستان مورد تهديد قرار گرفته‌اند ساكت نخواهند نشست و قدرت‌هايي چون روسيه و چين هرگز تهديد نظامي آمريكا را نخواهند پذيرفت و همين عامل منجر به آن خواهد شد و اين دو كشور درصدد تحريك قبايل عليه حكومت شوند زيرا روسيه براحتي مي‌تواند قبايل تاجيك و ازبك را كه در مناطق مرزي نزديك به كشورهاي آسياي مركزي مستقر هستند بر عليه حكومت در كابل بشوراند و از آن سو چين تلاش خواهد كرد در مناطق مرزي شمال غربي خود با افغانستان در برابر قبايل پشتون كه اكثريت اين منطقه را تشكيل مي‌دهند و نيز در مناطق شرقي و جنوبي افغانستان نيز مستقر هستند و به طور كلي تقريبا 60 درصد افغانستان را تشكيل مي‌دهند سياست چند قطبي را پيش بكشد و بدين ترتيب مي‌تواند جنگ طولاني مدتي را به صورت مخفيانه و با حمايت و سياستگذاري پشت برده عليه آمريكا در افغانستان هدايت كند و در پايان فشارهاي مخفيانه‌ي روسيه و چين از يك سو و پاکستان وايران از سوي ديگر آمريكا را در مردابي از بحران‌هاي افغانستان قرار خواهد داد و به جرات مي‌توان گفت كه آمريكايي‌ها پيش از آن كه افغانستان به ويتنامي ديگر برايشان تبديل شود نيروهاي خود را از اين كشور خارج خواهند ساخت، همان كاري كه پيش از اين قدرت‌هاي جهاني بزرگ دست از پا درازتر به آن اقدام كردند و پس از تلفات سنگين آواز عقب‌نشيني از افغانستان را سر دادند ازروزنامه‌ي الشرق الاوسط نويسنده حسام سويلم، منبع :ايسنا.

پایگاه های نظامی

                            

دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
 دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
 خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
 جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
تا شاید این گریختنم زندگی دهد
 تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
 دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز
آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
اینک منم گریخته از بند زندگی
با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟
. نادرپور

در پی سوء قصدهای 11 سپتامبر علیه «مرکز جهانی تجارت» و پنتاگون، واشنگتن باحمایت پرشور و تقریباً متفق تمامی طبقة سیاسی «جنگ علیه تروریسم» را راه انداخت. چند ماه بعد، «جنگ علیه تروریسم» ایالات متحده به جنگ صلیبی جدید در گرداگرد سیاره تبدیل شد و همة مرزهای ملی را درنوردید. واشنگتن از خطر «توسعه جهانی تروریسم» برای توجیه گسترانیدن گروه‌های خود نه فقط در افغانستان، بلکه هم‌چنین در فیلی‌پین، گرجستان و یمن و نیز برای ادامه تشدید عملیات ضد شورشی خود در شمال آمریکاي جنوبی سود جسته است. این خطر اجازه داد طرح هجوم ایالات متحده به عراق که رهبران سیاسی آن رؤیای اجرای آن را از پایان جنگ خلیج (فارس) در 1991 در سر می پرورانیدند، توجیه شود. سوء قصدهای 11 سپتامبر برای طبقة رهبری ایالات متحده، آنچه را که از دیرباز در جستجوی آن بود، پایه‌ای فراهم آورد که به اعتبار آن توانست بر «سند روم ویتنام» (احساس‌های ضد مداخله‌گرايانه در مردم ایالات متحده) فایق آید و امریکایی‌ها را به منظور توسعه امپراتوری سرمایه‌داری و توسعه هژمونی ایالات متحده درگیر جنگ صلیبی جدید جهانی کند. به عنوان سخنی مجازی، قوی‌ترین صدای دوم 11 سپتامبر در واشنگتن، صدای باز کردن در بطری‌های شامپانی در QG سیا در لانگ لی، در دپارتمان دولتی و دفترهای اداری دست نخورده باقی ماندة پنتاگون بود. سوء قصدهای 11 سپتامبر یک فرصت بادآورده برای مجتمع نظامی- صنعتی ایالات متحده بود. هدایت مردم به پشتیبانی از حفظ و توسعة یک امپراتوری، بويژه در هنگامی که این امپراتوری برای خدمت به نیازهای سرمایه بنا می‌گردد، کار آسانی نیست. دلیل «امنيت ملی» که با سوء قصدهای 11 سپتامبر فراهم آمد، بدرستی دلیل آیده‌آلی برای رسیدن به این هدف است.

 با اینهمه، حمله‌های 11 سپتامبر به امپراتوری ایالات متحده اجازه داد به خروش درآيد و از سوی دیگر، فوریت شرح سرشت منطق این امپراتوری را برای مبارزان تقویت کنند. جنگ جدید دایمی جهانی علیه «شیطان‌ها» تضادها را تکمیل کرده و ناگزیر یک فاجعه تقریباً از منظر همة دیدگاه‌ها خواهد بود. در ایالات متحده این مهم‌ترین مجال برای مطرح کردن مسئله امپریالیسم و رابطه آن با سرمایه‌داری در نسل جدید خواهد بود. پس به احتمال این بحران تا اندازه‌ای از دیرباز بهترین فرصت را برای یک پیشرفت ترقی‌خواهان فراهم می‌آورد.  موضوع متنی که در پی می‌آيد همانا بررسی یک قطعة مهم، و در مقیاس بزرگ ناشناخته، از چیستان امپراتورانه ایالات متحده است. این حضور نظامی جهانی از 12 سپتامبر برقرار نگردید، بلکه طی قرن بیستم، زمانی که ایالات متحده به عنوان قدرت هژمونیک سرمایه‌داری سربرآورد، توسعه یافته است. پایگاه‌های نظامی به‌طور تنگاتنگ با نیازهای امپراتورانة ایالات متحده، هم‌زمان برای حمایت از اقتصاد درونی و تقویت فرمانروایی جهانی‌اش در پيونداند. به عقیدة ما وجود این سیستم از پایگاه‌های نظامی بیش از هر چیز به‌طور مشخص امپراتوری ایالات متحده را بنیان می‌نهد.

در خلال تاریخ بشریت، امپراتوری‌ها برای تحمیل فرمان‌روایی‌شان روی پایگاه‌های نظامی درخارج تکیه کرده‌اند. در هر حال از این دیدگاه صلح آمریکایی (Pax Americana) متفاوت از ُصلح رومی یا  ُصلح بریتانیایی نیست. تاریخ دان آرنولد توین بی در اثرش «آمریکا و انقلاب جهان» (1962) می‌نویسد: «روش اصلی که بنا بر آن ُرم برتری سیاسی‌اش را در دنیای خود برقرار کرد، مبتنی بر حمایت از همسایگان ضعیف‌ترش و حفظ آن‌ها در کنار خودش و همسایگان نیرومندترش است. رابطة  ُرم با حمایت‌شدگان‌اش مبتنی بر قراردادها بوده است. از نظر حقوقی آن‌ها وضعیت آغازین خودسالاری فرمانروای‌شان را حفظ می کردند. حداکثر چیزی که  ُرم از آنها در ارتباط با قلمروها انتظار داشت، واگذاری یک قطعه زمین در اینجا و آنجا برای ساختن یک دژ رومی برای تأمین امنيت مشترک متحدانش و خودش بود».

 دست کم از این روست که [امپراتوری]  ُروم آغاز می‌شود. البته، در آن زمان، «سرزمین‌های وسیع متحدان قدیم» که در آغاز توسط این سیستم پایگاه‌های نظامی ُرم حفاظت می‌شدند، «به بخشی از امپراتوری  ُرم تبدیل شدند، به همان عنوان که سرزمين‌های کم وسعت دشمنان قدیم  ُرم، به‌طور ارادی و آشکار توسط آن ضمیمه شده بودند»  انگلستان در اوج خود در قرن 19 به عنوان قدرت اساسی سرمایه‌داری بر امپراتوری وسیع استعماری که به وسيلة يک سیستم جهانی پایگاه‌های نظامی حفاظت می شد، حکومت می کرد. همان‌طور که روبر هارکاوی در اثر مهم‌اش «قدرت عظيم رقابت به خاطر پايگاه‌های خارجی» (1982) توضیح داده، اين پایگاه‌ها در امتداد دالان‌های دریایی زیر مدیریت قدرت دریایی بریتانیا در چهارچوب شبکه توزیع شده بودند»:

-     از مدیترانه تا هند را از راه سوئز

-      آسیای جنوبی، خاور دور و اقیانوس آرام

-     آمریکای شمالی و کارائیب

-     آفریقای غربی و آتلانتیک جنوبی.

 این پایگاه‌های نظامی در اوج امپراتوری بریتانیا در بیش از 35 کشور / مستعمره‌های متمایز مستقر بودند. با اینکه هژمونی بریتانیا در آغاز قرن 20 به سرعت زوال یافت، آما پایگاه‌های‌اش مدت‌ها پس از امپراتوری باقی ماند و سیستم پایگاه‌های‌اش طی جنگ دوم جهانی اندکی توسعه یافت. با این‌همه، بی درنگ پس از جنگ، امپراتوری بریتانیا بکلی از هم پاشید و اکثریت عظیمی از پایگاه‌هایش ناگزیر برچیده شد.

سقوط امپراتوری بریتانیا با صعود امپراتوری دیگر همراه بود. ایالات متحده به عنوان قدرت هژمونیک اقتصاد جهانی سرمایه‌داری جانشین بریتانیا شد. ایالات متحد از جنگ دوم جهانی با سیستم پایگاه‌های نظامی بسیار وسیع که تا آن زمان سابقه نداشت، وارد عرصة کاملاً جدیدی شد. به عقيدة جیمس بلاکر مشاور عمده سردستیار ستاد مشترک سلاح‌های ارتش زمینی به این سیستم پایگاه‌های خارجی هم‌زمان در پایان جنگ دوم جهانی با بیش از 30 هزار تأسیس‌های پراکنده در 2 هزار نقطه مستقر در تقریباً 100 کشور و منطقه از مدار شمالی تا مدار جنوبی گسترده بود. پایگاه‌های نظامی ایالات متحده همة قاره‌ها و جزیره‌های بین قاره‌ها را در بر می‌گرفت. بلاکر  می‌نویسد: « در کنار انحصار هسته‌ای ایالات متحده نمادی به‌طور جهانی شناخته‌تر از این سیستم پایگاه‌ها در خارج در تائيد وضعیت ابرقدرتی ملت ما وجود نداشت». پس از جنگ، موضع رسمی ایالات متحده در مورد این پایگاه‌ها این بود که آنها به هر ترتیب که ممکن است، حفظ شوند و پایگاه‌های جدیدی بر آنها افزوده گردد. رئیس جمهور هاری ترومن در کنفرانس پتسدام در 7 اوت 1945 اعلام داشت: « هر چند ایالات متحده برای کسب سود و بدست آوردن امتیاز خودخواهانه از جنگ نمی‌کوشد، با این‌همه ما پایگاه‌های نظامی لازم را برای حمایت کامل از منافع ما و  ُصلح در جهان حفظ می‌کنیم. پایگاه‌هایی که کارشناسان نظامی ما آن‌ها را برای حمایت از ما اساسی تلقی می‌کنند، تصاحب خواهد شد.

 ما این پايگاه‌ها را بنا بر موافقت‌ها مطابق با منشور سازمان ملل متحد بدست می‌آوریم». با این‌همه، گرایش فرمانروا از پایان جنگ دوم جهانی تا جنگ کره کاهش شمار پایگاه‌های ایالات متحده در خارج بود. به عقیدة بلاکر «نیمی از پایگاه‌ها از زمان جنگ طی دو سال در پی شکست ژاپن و نیمی از پایگاه‌ها که تا 1947 حفظ شده بودند در 1949 برچیده شدند». با این‌همه، این کاهش شمار پایگاه‌ها در خارج در پس از جنگ با جنگ کره قطع شد و شمار پایگاه‌ها، سپس، طی جنگ ویتنام افزایش یافت. پس از جنگ ویتنام شمار پایگاه‌های ایالات متحده در خارج دوباره کاهش یافت. در 1988، شمار پایگاه‌ها اندکی پایین‌تر از شمار آن‌ها در پایان جنگ کره بود، اما مدل جهانی بسیار متفاوت از مدل آغاز دورة پس از جنگ دوم جهانی را با کاهش ناگهانی در جنوب آسیا و خاورمیانه - آفریقا بازتاب می داد.از حیث تاریخی، پایگاه ها اغلب طی جنگ‌ها بدست آمده‌اند. مثلاً، پایگاه دریایی ایالات متحده در گوانتانامو در کوبا در پی جنگ اسپانیا - آمریکا تصرف شد، هر چند این پايگاه از حیث فنی « اجاره شده»، اما این اجاره دایمی است. طبق قرارداد، حاکميت ایالات متحده بر پایگاه تنها با موافقت متقابل کوبا و ایالات متحده منتفی می‌گردد.

 البته، مدت مدیدی است که پرداخت‌های ناچیز سالیانه (که به دولت ایالات متحده «حق» بهره‌برداری از این قسمت از خاک کوبا را می‌دهد، بدون در نظر گرفتن رأی دولت و مردم کوبا واریز شده است. از انقلاب کوبا به این سو، چک‌های صادر شده از جانب ایالات متحده برای پرداخت اجارة پایگاه تنها یک بار وصول شدند نخستین فقره این چک‌ها پس از انقلاب پرداخت شد). همه چک‌های بعدی توسط کوبا نگهداری شده‌اند، بی آنکه دریافت شوند. زیرا کوبا خواستار است که این پایگاه از سرزمین‌اش برچیده شود.  بسیاری از پایگاه‌های کنونی ایالات متحده در پی جنگ‌های زیر بدست آمده است: جنگ دوم جهانی، جنگ کره، جنگ ویتنام، جنگ خلیج (فارس) و جنگ در افغانستان. پایگاه‌های نظامی آمریکا در اوکیناوا که به طور رسمی به ژاپن تعلق دارد، میراث اشغال ژاپن توسط ایالات متحده طی جنگ دوم جهانی است.

مانند همة امپراتوری‌ها، ایالات متحده برای ترک برخی از پایگاه‌های مشخص زیر تصرف خود سکوت اختیار می‌کند. پايگاه‌هایی که طی جنگ بدست آمده‌اند و هم‌چون موقعیت پیش آمده برای جنگ معین در آینده نگریسته شده‌اند، اغلب بر آمادگی در برابر یک دشمن به کلی جدید دلالت دارند. طبق گزارش کمیتة فرعی دربارة موافقت‌های امنیت و درگیری‌ها در خارج و گزارش کمیتة رابطه‌های خارجی سنای ایالات متحده از 21 دسامبر 1970: « به محض این که پايگاه آمریکا در خارج تأسیس شد، دینامیک خاص مستقل‌اش را توسعه داد. مأموریت‌های آغازین می‌توانند کهنه شوند. اما مأموریت‌های جدید نه فقط با حذف حفظ موجودیت خود، بلکه در واقع اغلب برای خارج توسعه یافته‌اند. درون اداره‌های خیلی نزدیک به دولت - دپارتمان دولت و دفاع - ابتکارهای بسیار کمی یافته‌ایم که هدف شان کاهش یا حذف بی اهمیت این تأسیس‌ها در خارج باشد» (صص 20-19). در سال‌های 1950 و 1960، ایالات متحده دکترین ويژة « منع دسترسی استراتژیک» را توسعه داد که بر حسب آن هیچ عقب نشینی نمی‌تواند در هر پايگاه که می‌تواند بالقوه در فرجام کار توسط شوروی استفاده شود، انجام گیرد. بیشتر پایگاه‌های ایالات متحده به عنوان « محاصره » و « سدبندی» کمونیسم توجیه شده‌اند. با وجود این، از زمان فروپاشی اتحاد شوروی، ایالات متحده کوشیده است تمامی سیستم پایگاه‌ها را حفظ کند و آن‌ها را هم‌چون امر ضروری برای فراافکنی جهانی قدرت خود و حمایت از منافع خود در خارج توجیه کند.

شفافیت و نوسازی (گلاسنوست و پرسترویکا) در پایان دهة 1980 که فروپاشی نظام‌های زیر فرمانروایی شوروی در اروپای شرقی در 1989 و سقوط اتحاد شوروی در 1991 را در پی داشت، اميد زيادی را در برچيدن سريع سيستم پايگاه‌های ايالات متحده، به ويژه نزد کسانی برانگيخت که طبق بیان نامه‌های رسمی باور کرده بودند که این پایگاه‌ها هیچ هدفی جز جلوگیری از خطر شوروی ندارند. با اینهمه، وزارت دفاع در گزارش وزیر دفاع خود در 1989 (ص 410) تصریح می‌کند که « فراافکنی قدرت» ایالات متحده برای « گسترش‌های آينده» ضروری است. 2 اوت 1990، رئیس جمهوربوش طی گفته‌هایی نشان داد که هر چند سیستم پایگاه‌ها در خارج باید در جدول حفظ شوند، نیازهای ایالات متحده در زمينة امنیت جهانی می‌تواند از 1995 بنا بر نیروی فعالی پایین‌تر از 25% نیروی 1990 تأمین گردد. همان روز عراق به کویت تجاوز کرد. ورود چشمگير گروه‌های نظامی ایالات متحده به خاورمیانه طی جنگ خلیج (فارس) بر مبنای هژمونی و قدرت نظامی ایالات متحده به اعلام « نظم نوجهانی» منتهی گردید. در آن وقت بوش اعلام داشت: « به عنایت پروردگار، ما يک بار برای همیشه از سندروم ویتنام رهایی یافته‌ایم»  از این روست که پایگاه‌های جدید نظامی یکی پس از دیگری در خاورمیانه، بويژه در عربستان سعودی که از بیش از یک دهه هزاران سرباز آمریکایی در آن مستقرند، بر پا می‌گردد.هر چند دستگاه اداری کلینتون بیش از دستگاه اداری بوش پدر روی ضرورت کاهش درگیری نظامی ایالات متحده در خارج اصرار ورزید، اما هیچ کوششی برای کاهش «حضور گسترده» ایالات متحده که پایگاه‌های نظامی بسیار دوردست اش گواه آن است، به عمل نیاورد.

همان‌طور که لاس آنجلس تایمز (در ژانویه 2003 گزارش داد: دگرگونی اساسی به طور پایدار بیشتر نمایش‌گر کاهش شمار گروه‌های مستقر در خارج به سود گسترش بسیار متداول گروه‌ها در دوره های بسیار کوتاه بود و « دفتر Army war college» در 1999 افشاء کرد که حضور دایمی گروه‌ها در خارج به طور چشم‌گیر افزایش یافته است، گستردگی‌های کاربردی به طور تصاعدی افزایش یافته‌اند [...] پیش از این، جریان عادی عبارت از این بود که عضوهای نیروهای مسلح به طور معمول برای اقامت‌های چندین ساله و اغلب همراه با خانواده‌های‌شان در خارج مستقر باشند. امروز آن‌ها برای مدت‌های نامعین و تقریباً همیشه مستقر شده‌اند، بی آنکه خانواده‌های‌شان همراه آنها باشند.

 بنابراین، استقرار آن‌ها هم‌زمان متعدد و طولانی هستند. به عقيدة وزارت دفاع، پیش از 11 سپتامبر پیاپی و پیوسته بیش از 60000 نظامی، فعالیت‌ها و تمرین‌های نظامی در یک کشور معین را هدایت می‌کردند. با آنکه تأسیس‌های نظامی اروپا کاهش یافته‌اند، داده‌های وزارت دفاع نشان می‌دهند که شیوة جدید کاربرد پرسنل نظامی به‌نحوی است که ارتش زمینی 135 روز در سال، نیروی دریایی 170 روز در سال و نیروی هوایی 176 روز در سال به خارج اعزام می‌گردند. در ارتش زمینی، اکنون هر سرباز به‌طور متوسط 14 هفته برای مأموریت به خارج اعزام می‌گردد». علاوه بر گسترش‌های متعدد دوره‌ای نیروها، از پایگاه‌های مورد بحث برای از پیش تعیین کردن دستگاه‌ها و وسیله‌ها به منظور گسترش سریع استفاده می شود. مثلاً ایالات متحده وسیله‌ها و تجهیزهای بریگاد سنگین را برای استفاده در کویت و هم‌چنین تجهیزهای بریگاد سنگین فرعی را همراه با وسیله‌های گـردان تانـک بـرای مقابله با خطر از پیش معین کـرده بـود . دهة 1990 با دخالت نظامی در بالکان و افزایش پشتیبانی ایالات متحده از فعالیت‌های ضد شورشی در آمریکای جنوبی در چارچوب «برنامه کلمبیا» به پایان رسید. در پی سوء قصدهای تروریستی 11 سپتامبر 2001 علیه « مرکز تجارت جهانی» و براه انداختن «جنگ علیه تروریسم»، افزایش سریع شمارگان پایگاه‌های نظامی ایالات متحده و توسعة جغرافیايی آن متداول شده است. بر مبنای ساختار گزارش 2001 وزارت دفاع، ایالات متحده از این پس مالک تأسیس‌های نظامی در 38 کشور و سرزمین مشخص است.

اگر پایگاه‌های نظامی سرزمین‌ها و مالکیت‌های زیر اقتدار ایالات متحده در خارج از 50 ایالت و ناحیة کلمبیا را بر آن بیفزاییم، شمار پایگاه‌ها به 44 می‌رسد. با اینهمه، این شمارگان خیلی کم است، چون پایگاه‌های مهم استراتژيک پيشرفته از جمله برخی از پایگاه‌ها را در بر نمی‌گیرد که ایالات متحده شمار زیادی از سربازان‌اش را مثلاً در عربستان سعودی، کوزوو و  ُبسنی در آن‌ها جا داده است. البته، برخی از پایگاه‌های تازه احداث شده ایالات متحده جزو این شمارگان نیست. طبق برنامه کلمبیا - که به‌طور اساسی علیه نیروهای چریکی کلمبیا، علیه دولت نافرمان ونزوئلا و جنبش توده‌ای عظیم مخالف با لیبرالیسم نو در اکوادور ساخته پرداخته شده، ایالات متحده از این پس در روند توسعة حضور نظامی در منطقه‌های آمریکای لاتین و کارائیب گام نهاده است. در این میان پورتوریکو به عنوان صفحة گردان منطقه جانشین پاناما شده است. در همان حال، ایالات متحده چهار پایگاه نظامی جدید در مانتا، اکوادور و هم‌چنین در آرویا،  کوراسائو و کومالایا، سالوادر برپا کرده است که همه به عنوان «موضع‌های جدید کاربردی» توصیف شده اند.

از 11 سپتامبر ایالات متحده در پاکستان، قرقیزستان، ازبکستان و تاجیکستان و هم‌چنین در کویت، قطر، ترکیه و بلغارستان پایگاه‌های نظامی دایر کرده که شامل 60000 سرباز است. پایگاه مهم دریایی ایالات متحده در دیه‌گوگارسیا در اقیانوس هند در این فعالیت جنبة تعیین‌کننده دارد. در مجموع، ایالات متحده اکنون در خارج در نزدیک 60 کشور و سرزمین مشخص پایگاه نظامی دارد.  بنا بر دیدگاه معینی، این تعداد حتی می‌تواند آن‌گونه که هست، به‌طور واهی ناچيز تلقی گردد. همة مسئله‌های دادرسی و آمریت در رابطه با پایگاه‌های مستقر در کشورهای خارج در اساسنامه موافقت‌نامه‌های قدرت‌ها بررسی شده است. طی سال‌های جنگ سرد، این سندها به‌طور عادی سندهای عمومی بودند. آن‌ها در حال حاضر اغلب به عنوان سندهای سری طبقه‌بندی شده‌اند؛ مثل سندهایی که به کویت، امارات متحده عربی، عمان و در موقعیت های معین به عربستان سعودی مربوط ‌اند.امپریالیسم از خلاء وحشت دارد. در خارج از کشورهای بالکان و جمهوری‌های پیشین آسیای مرکزی شوروی که در گذشته در داخل قلمرو و نفوذ شوروی یا جزو خود اتحاد شوروی بود، پایگاه‌های پیشرفته‌ای که اکنون بدست آمده‌اند در منطقه‌هایی هستند که ایالات متحده کاهش‌های بنیادی شمار پایگاه‌هایش را انجام داده بود. در 1990، پیش از جنگ خلیج (فارس)، ایالات متحده هیچ پایگاه در آسیای جنوبی نداشت و تنها 10% شمار پایگاه‌هایی بود که در منطقه خاورمیانه - آفریقا در 1947 در اختیار داشت در آمریکای لاتین و کارائیب شمار پایگاه‌های ایالات متحده در فاصله 1947 و 1990 تقریباً به دو سوم تنزل یافت. از دیدگاه ژئوپلیتیک این  امر برای یک هژمونی اقتصادی و نظامی جهانی هم‌چون هژمونی ایالات متحده، حتی در دوره موشک‌های رزمناوها با برد دور یک شکل واقعی به حساب می‌آید پس پیدایش پایگاه‌های جدید در خاورمیانه، در آسیای جنوبی، در آمریکای لاتین و در کارائیب از 1990 که به عنوان نتیجه جنگ خلیج (فارس)، جنگ در افغانستان و برنامه کلمبیا به نمایش درآمد می‌تواند به مثابه تأیید دوبارة قدرت نظامی و امپریال ایالات متحده در مکان‌هایی باشد که این قدرت با فرسایش معینی روبرو بوده است.

دکترین نظامی تصریح می‌کند که اهمیت استراتژيک پايگاه نظامی در خارج فراتر از جنگی پیش می‌رود که طی آن تصاحب شده بود و برنامه‌ریزی مأموریت‌های بالقوه دیگر که از این تملک‌ها استفاده می‌کنند باید تقریباً بی درنگ روبراه گردد. این دلیلی است که به‌خاطر آن ساخت پایگاه‌ها در افغانستان، پاکستان و در سه جمهوری قدیمی شوروی در آسیای مرکزی ناگزیر از جانب روسیه و چین به عنوان خطرهای اضافی برای امنیت شان تلقی شده است. روسیه پیش از این نارضایی‌اش را در برابر چشم‌انداز پایگاه‌های دائمی نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی ابراز کرده بود. در مورد چین، همان‌طور که گاردین لندن در 10 ژانویه 2002 نوشت پایگاه مانا در قرقیزستان که هواپيماهای امریکا روزانه در آن فرود می‌آیند « در 250 هزار کیلومتری مرز غربی چین قرار دارد. با پایگاه‌های ایالات متحده در شرق جاپان، جنوب کوريا جنوبی و حمایت نظامی واشنگتن در تایوان، چین خود را در محاصره احساس می‌کنند». فراافکنی قدرت نظامی ایالات متحده در منطقه‌های جدید بر پایة تأسیس پایگاه‌های نظامی نباید به طور قطعی فقط در ارتباط با هدف‌های مستقیم نظامی اندیشیده شود. از این پایگاه‌ها همیشه به منظور ارتقاء هدف‌های سیاسی و اقتصادی سرمایه‌داری ایالات متحده استفاده می‌شود. در مثل شرکت‌ها و دولت ایالات متحده از دیرباز تصمیم خود را در ساختن راه مطمئن برای عبور لوله‌های نفت و گاز طبیعی زیر کنترل ایالات متحده که از دریای خزر و آسیای مرکزی تا دریای عمان پیش می‌رود از افغانستان و پاکستان عبور می‌کند، اعلام داشتند. جنگ در افغانستان و ساختن پایگاه‌های نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی به مثابه یک فرصت برای تحقق بخشیدن چنین خط لوله‌ها بود.

طرفدار اصلی این سیاست شرکت یونیکال بود (زیرا شهادت نماینده این شرکت در برابر کمیسیون رابطه‌های بین‌المللی مجلس نمایندگان در فوریه 1998 زیر عنوان « جاده جدید ابریشم: طرح خط لوله در افغانستان» در مونتلی ريویو دسامبر 2001 به آن گواهی می دهد). 31 دسامبر 2001 رئیس جمهور بوش، زالمه خلیل زاد افغانی اصل و عضو شورای امنیت ملی را به عنوان فرستاده ويژه در افغانستان انتخاب کرد. خلیل زاد مشاور پیشین یونیکال، که طرح ساختمان خط لوله از راه افغانستان را دنبال می‌کرد، نزد دولت ایالات متحده به نفع سیاست خیرخواهانه نسبت به رژيم طالبان وساطت می‌کرد. او پس از موشک باران هدف‌ها در افغانستان (برای از پا درآوردن اوسامه بن لادن) در 1998 از جانب دولت کلینتون تغییر سیاست داد.

در هنگام جنگ افغانستان، رسانه‌های ایالات متحده طبق معمول درباره هدف‌های کشور خود در زمينة نفت در منطقه سکوت کردند. با این‌همه، یک مقاله منتشر شده در صفحه بازرگانی نیويارک تایمز(15 دسامبر 2001) یادآور شد که « بخش دولتی امکان‌هایی را بررسی کرد که پس از سقوط رژیم طالبان راه به روی طرح‌های انرژی در این منطقه که بیش از 6% ذخیره‌های نفت ثابت شده جهانی و تقریباً 45% ذخیره‌های گاز را در اختیار دارند، گشوده می‌شود». ریچارد باتلر عضو «شورای رابطه‌های خارجی» در یک سخنرانی که در نیويارک تایمز (18 ژانویه 2002) انتشار یافت، اعتراف کرد که « جنگ افغانستان از حیث سیاسی ساختن خط لوله در خلال افغانستان و پاکستان را برای نخستین بار از زمان نبرد بین یونیکال و کمپانی آرژانتینی بریداس در مورد امتیاز افغان در میانه دهه 1990 ممکن ساخته است» به یقين بدون حضور قوی نظامی ایالات متحده در منطقه و استقرار پایگاه‌ها به عنوان نتیجه جنگ تقریباً مسلم است که ساختن چنین خط لوله ناممکن خواهد بود. تاریخ می‌آموزد که پايگاه‌های نظامی در خارج هم‌چون شمشیر دو لبه‌اند. توضیح بسیار روشن در تصدیق آن « جنگ علیه تروریسم» کنونی است.

به راستی، نمی‌توان درباره این واقعیت شک کرد که سوء قصدهای آخرین دهه یا بیشتر همزمان رهبری شده علیه نیروهای ایالات متحده در خارج و هدف‌ها در داخل خود ایالات متحده در بخش بزرگی یک واکنش در برابر نقش فزاینده آنها به عنوان قدرت نظامی خارجی در منطقه‌هایی چون خاورمیانه است که در آن ایالات متحده تنها وارد کنش‌های نظامی و حتی جنگ در مقیاس بزرگ نشده است، بلکه از 1990 هزاران سرباز مستقر کرده است. برخی از سعودی‌ها معتقدند که استقرار پایگاه‌های ایالات متحده در عربستان سعودی در واقع اشغال کشور بسیار مقدس اسلام است که می بایست بهر قیمت دفع شود.

درک پایگاه‌های نظامی ایالات متحده به مثابه تجاوز به حاکمیت ملی کشورهای «پذیرنده» آن‌ها تنها به این دلیل رواج یافته که وجود این پايگاه‌ها به طور اجتناب ناپذیر مداخله در سیاست‌های داخلی است. همان‌طور که گزارش کمیسیون فرعی دربارة موافقت‌های پنهانی امنیت و تعهدها در خارج به کمیسیون امور خارجی سنا در 1970 خاطرنشان می‌کند: «پايگاه‌ها در خارج، وجود بخش‌هایی از نیروهای مسلح ایالات متحده، برنامه های مشترک، تمرین‌های هماهنگ و پیوسته، یا برنامه‌های کمک نظامی افراطی ... تقریباً درگیری ایالات متحده در امور داخلی دولت پذيرنده را تضمين می‌کنند» . چنین کشورهایی بیش از پیش در امپراتوری ایالات متحده جای می گیرند.بدین ترتیب پایگاه‌های نظامی ایالات متحده در خارج بیش از پیش موجب اعتراض‌های مهم اجتماعی در کشورهای مربوط می‌گردد. حتی با عقب نشینی نیروهای ایالات متحده در 1992، این پایگاه‌ها در فیلی پین به مثابه میراث استعماری ایالات متحده در این کشور ارزیابی می‌شود. تقریباً مثل همه پایگاه‌های نظامی ایالات متحده در خارج، آنها مجموعه‌ای از مسئله‌های اجتماعی را آفریده‌اند.

چنان‌که شهر olongapo در جوار پایگاه ایالات متحده در Subic Bay به تمامی به « استراحت و سرگرمی» سربازان ایالات متحده اختصاص یافته و بیش از 50 هزار روسپی را پناه داده است. پایگاه‌های اوکیناوا  که در پی از دست دادن پايگاه‌ها در فیلی‌پین به مرکز سیستم پايگاه‌های ایالات متحده در اقیانوس آرام تبدیل شده‌اند، رابطة تناقض آمیزی را با مردم حفظ می‌کنند. به نوشتة چالمرز جانسون رئیس « انستیتوت پژوهشهای سیاسی در پاجان» در کتاب اش(blowback  2000) جزيره اوکیناوا، این ایالت جاپاني بطور اساسی یک مستعمره نظامی پنتاگون یک پناه گاه عظیم است که در آن کلاه سبزهای بره‌ای و (DIA (Defence intelligence Agency ، بی صحبت از نیروی هوایی و دریایی، می‌توانند کارهایی انجام دهند که جرئت ایجاد آنها را در ایالات متحده ندارند. این مستعمره برای روبراه کردن قدرت آمریکا در آسیا که در خدمت استراتژی بزرگ دوفاکتو است، دایمی کردن و افزایش قدرت هژمونیک آمریکا در این منطقه حساس و حیاتی را هدف خود قرار داده است»  در 1995، اعتراض‌ها علیه پایگاه‌های اوکیناوا اوج بی سابقه‌ای یافت. این اعتراض‌ها واکنش در برابر تجاوز به یک دختر بچه 12 ساله جاپاني توسط سه نظامی ایالات متحده بود که اتومبیلی را برای حمل او به یک نقطه دورافتاده اجاره کردند و پس از تجاوز او را به قتل رساندند و نیز واکنش در برابر تأیید عاری از کمترین ظرافت دریاسالار ریچارد س. ماکه فرمانده مجموع نیروهای ایالات متحده در اقیانوس آرام بود که خطاب به مطبوعات گفته بود: « من فکر می‌کنم که [این تجاوز] بکلی احمقانه است. آنها (سربازان) در برابر اجاره اتومبیل مجاز بودند یک روسپی در اختیار داشته باشند».

 اعتراض‌های وسیع زیر رهبری سازمان موسوم به « زنان اوکیناوا علیه خشونت نظامی عمل می‌کنند» تنها واکنش در برابر چنین تجاوز تبهکارانه نبود. به نوشته یک روزنامه محافظه کار جاپاني به نام « نیون کای زه شیمبون»: در فاصله 1972 و 1995 نظامیان ایالات متحده مرتکب 4716 فقره جرم شدند که هر روز یک جرم می شود. موافقت بین ژاپن و ایالات متحده برای مدیریت پایگاه اوکیناوا به مقام‌های اتازونی اجازه می دهد درخواست مقام‌های جاپاني را برای تسلیم نظامیان مظنون رد کنند. از این رو، سربازان برای جرم‌شان اندک بیمی به خود راه نمی دهند.علی رغم اعتراض‌های عظیم توده‌ای، تعقیب بمباران‌های ایالات متحده به خاک ، Porto Rico  Vieques که به عنوان تمرین بمباران‌های آینده در نقطه‌هایی چون خلیج فارس انجام گرفته، بدرستی نشان می‌دهد که پورتوریکو به داشتن موقعیت استعماری ادامه می‌دهد.

در کنار موقعیت بمباران Vieques، پنتاگون آنچه را زیر نام «outer range» با تقریباً 200000 میل مربع در آبهای نزدیک پورتوریکو در اختیار دارد، یک ایستگاه مراقبت زیر دریایی و یک منطقه تمرین برای جنگ الکترونیک را در بر می‌گیرد. اینها مورد استفاده نیروی دریایی و تهیه‌کنندگان ارتش های مختلف برای پابرجا ماندن سیستم‌های سلاح ها است. استفاده کنونی از پایگاه دریایی گوانتانامو در کوبا برای زندانی کردن و بازجویی از زندانیان جنگ ایالات متحده در افغانستان، علی رغم مخالفت کوبا و نیز در شرایطی که اعتراض جهانی را برانگیخته، شکل خشن دیگری در تأیید قدرت امپراتورانه ایالات متحده بر پایة این پايگاه ها است. همان‌طور که دیده‌ایم، ایالات متحده زنجیره‌ای از پایگاه‌های نظامی و هوایی پیرامون سیاره به عنوان وسیله گسترش سریع نیروهای هوایی و دریایی برای حفظ هژمونی سیاسی و اقتصادی خود مستقر کرده است. این پايگاه‌ها آن‌گونه که مورد انگلستان در قرن 19 و آغاز قرن 20 بود، تنها جزو مکمل امپراتوری استعماری نیستند، بلکه آنها «در نبود کلونیالیسم» اهمیت بسیار زیادی دارند. ایالات متحده که برای حفظ سیستم اقتصادی امپراتوری بدون کنترول سیاسی صوری حاکمیت سرزمین ملت های دیگر تلاش کرده است، از این پایگاه‌ها برای اِعمال فشار بر ملت‌هایی استفاده شده که کوشیده‌اند با سیستم امپراتورانه گسست کنند یا راه مستقلی را دنبال کنند. ایالات متحده این کشورها را تهدیدی برای منافع خود تلقی کنند.

بدون گسترش جهانی نیروهای نظامی ایالات متحده در این پایگاه‌ها و بدون آمادگی ایالات متحده در بهره گیری از این پایگاه‌ها برای دخالت‌های نظامی خود جلوگیری از گسست و خروج سرزمین‌های متعدد پیرامونی بسیار وابستة اقتصادی ناممکن خواهد بود. بدین ترتیب قدرت سیاسی، اقتصادی و مالی ایالات متحده نیازمند کاربرد دوره‌ای قدرت نظامی است. دیگر کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری متصل به این سیستم نیز به عنوان ضامن اصلی قاعده‌های بازی به ایالات متحده وابسته‌اند. بنابراین، به لحاظ وضعیت، پایگاه‌های نظامی ایالات متحده باید نه به عنوان پديده ساده «نظامی، بلکه به عنوان نقشه‌نگاری (Cartographie) حوزه امپراتورانة زیر فرمانروایی ایالات متحده و نوک پیکان آن در پیرامون نگریسته شود.

آنچه از این پس روشن است و باید تکرار شود، این است که چنین پايگاه‌هایی اکنون در سرزمین‌هایی بدست آمده که ایالات متحده بسیاری از «حضور پیشرفته»اش را از دست داده بود: مثل آسیای جنوبی، منطقه خاورمیانه - آفریقا، آمریکای لاتین و کارائیب یا در منطقه‌هایی که پایگاه‌های ایالات متحده پیش از این وجود نداشت، مثل بالکان و آسیای مرکزی. پس در این مورد نمی‌توان تردید کرد که آخرین ابرقدرت موجود در حال حاضر در مسیر توسعه امپراتورانه در پی هدف ارتقاء منافع سیاسی و اقتصادی‌اش و جنگ کنونی علیه تروریسم است که در بسیاری جنبه‌ها محصول نامستقیم فرافکنی قدرت ایالات متحده است و یا هم اکنون به منظور توجیه فرافکنی جدید این قدرت مورد استفاده قرار می‌گیرد.آنهایی که مخالفت با این وضعیت چيزها را انتخاب می‌کنند، نباید توهم داشته باشند. توسعة جهانی قدرت نظامی از جانب دولت هژمونیک سرمایه‌داری جهانی بخش مکمل جهانی شدن اقتصادی است. در این شکل توسعه‌گرایی نظامی در عین حال رد جهانی شدن سرمایه‌داری و امپریالیسم و بنابراین خود سرمایه داری است. نویسندگان: جان بلامی فوستر، هاری ماگداف و روبر دبلیو ماک چسنی، ناشران مشترک مونتلی ریویو.  منبع : راه کارگر برگردان کیوان.

آيادرافغانستان حقوق زنان را اعاده کرده اند؟

                             

نوبهاران کو ، که با خود بوی باران آورد
 خرم آن باران که بوی نوبهاران آورد
 نونهالان چمن از تشنگی خشکیده اند
 زانکه ابری نیست تا یک جرعه باران آورد
 نم نم باران اگر خوش بود بر میخوارگان
یادش کنون اشک در چشم خماران آورد
با نسیم نغمه خوان برگی نمی اید به رقص
باد این سامان ، سکون در شاخساران آورد
باید اندر قصه ها دید این کرامت را که باد
 در سکوت شب ، سرود آبشاران آورد
در همه آفاق عالم ، اختری بیدار نیست
 ماه کو ، تا نامی از شب زنده داران آورد
 شب چنان سنگین فرود آمد که یک تن جان نبرد
تا خبر از کشتگان زی سوگواران آورد
 چشمه پنهان گشت و ما در تیرگی حیران شدیم
 خضر باید ،‌ تا نشان از رستگاران آورد
باغ را تا شمع سرخ لاله ها روشن شود
مشعلی باید که برق از کوهساران آورد
 خانه خالی شد و لیکن منزل جانان نشد
حافظی کو ، تآسف بر حال یاران آورد
 خانه ویران است و پرسد خواجه حال صور
نقش ایوان پاسخ از صورت نگاران آورد
لفظ ، در بند است و بیم معنی از دیدار او
شاعران را در شمار شرمساران آورد
کاشکی خورشید بیداری برآرد سر ز خواب
 در شب مستان ، سلام از هوشیاران آورد
 کاش برقی برجهد از نعل اسبی بی سوار
 ورنه اسبی نیست تا بانگ سواران آورد
گرنه طوفان بلا برخیزد از آفاق دور
 ابر رحمت کی گذر بر کشتزاران آورد
. نادرپور

)دالرهای که برای ويران کردن افغانستان صرف کرديم، بايددالر به دالر به آن ها پس بدهيم(

مردم و دولت افغانستان از يك سو و نيروهاي آمريكايي و ناتو از سوي ديگر خونين ترين سال را از زمان سقوط رژيم طالبان در اين كشور پشت سر مي گذارند.
 افغانستان در سال ٢٠٠٦ شاهد كشته شدن ٣٩٠٠ نفر بود كه ٤ برابر افزايش را نسبت به آمار سال قبل نشان مي دهد. از اين تعداد يك هزار نفر را غيرنظاميان تشكيل مي دهند.
همچنين
بيش از ٥١١ حمله انتحاري طي سال ٢٠٠ ٦ رخ داد كه جان٠ ٧٢ غيرنظامي افغان و ٧١ نظامي خارجي را گرفت.    ؟؟؟  سرباز تحت فرماندهي ناتو نيز در طول سال ٦٠٠ ٢در عمليات نظامي عليه طالبان  كشته شدند.  ولايت هاي ,قندهار, و ,هلمند, شاهد خونين ترين درگيري ها بودند و مناطق ,پنجوي, و ,موسي قلعه, در اين ٢ ولايت شديدترين درگيري ها را در طول ٥ سال پس از سقوط رژيم طالبان تجربه كردند. طالبان در حملات خود به غيرنظاميان تعدادي از معلمان مدارس را به قتل رساندند و ١١ مدرسه را به خاطر آنچه آموزش غيراسلامي مي خوانند، به آتش كشيدند.
وزارت
دفاع آمريكا نيز اخيرآ در تازه ترين گزارش خود اعلام كرد: از سال ١٢٠٠  تاكنون ٦٥٣ آمريكايي در افغانستان و خارج از اين كشور در نتيجه عمليات  افغانستان كشته شده اند. طبق اين گزارش حداقل ٥٩٢ نظامي آمريكايي در افغانستان، پاكستان و ازبكستان كشته شده اند كه از اين تعداد ١٩١ نفر در جريان نبرد جان باخته اند. ٦٥ نيروي آمريكايي ديگر نيز در خارج از افغانستان در جريان پشتيباني از عملياتاين كشور كشته شده اند كه شامل زندان گوانتانامو، جيبوتي، اريتره، اردن، كنيا، قرقيزستان، فيليپين، سودان، تاجيكستان، تركيه و يمن بوده است.
علاوه
بر اين، آمارهاي سازمان ملل افزايش ٠٦ درصدي كشت و توليد موادمخدر را در مقايسه با سال گذشته را نشان مي دهد. افغانستان در حال حاضر هشتاد درصد از موادمخدر دنيا را توليد مي كند و ولايت ,هلمند, در جنوب اين كشور بزرگ ترين توليدكننده ترياك است كه همزمان وقوع بيشترين حملات تروريستي را نيز به خود اختصاص داده است. ,هلمند, هم مرز با  ,بلوچستان, پاكستان به مركزيت شهر ,كويته, است كه گمان مي رود مركز استقرار سران طالبان از جمله ,ملاعمر, باشد. طالبان از سرمايه حاصل از فروش موادمخدر براي تامين مالي خود استفاده مي كند.
از
سوي ديگر با وجود ميليون ها دالر كمك خارجي، زندگي مردم افغانستان بهبود نيافته و نشانه هاي ياس، سرخوردگي و نارضايتي در ميان مردم كاملا مشهود است. عمليات بازسازي و اسكان به دليل ناامني فزاينده در مناطق جنوبي كشور به شدت مختل شده است و برخي سازمان هاي بازسازي و كمك رسان خارجي مجبور به ترك اين كشور شده اند. طالبان به قدري جسارت پيدا كرده اند كه به سازمان هاي بازسازي و عمران در جنوب د ستور داده اند بدون اجازه آنها فعاليت نكنند.
اين
در حالي است كه دولت ,كرزي, و فرماندهان ناتو در افغانستان از آن بيم دارند كه طالبان در سال٧  ٢٠٠ به مدد پشتيباني و كمك هاي پاكستان و سازمان اطلاعات آن بر حملات خود بيفزايند. جنرال ,ديويد ريچاردز,، فرمانده ناتو در افغانستان كه ٢٣ هزار نيروي ناتو را تحت فرماندهي خود دارد، هشدار داده است: اگر ناتو و دولت افغانستان نتوانند باانجام طرح هاي توسعه طي ٦ ماه آينده اعتماد مردم را جلب كنند، احتمال شكست آنها وجود دارد. وي افزود: هم اكنون ٠٦ درصد مردم افغانستان مخالف نيروهاي خارجي و دولت افغانستان هستند.
اکتبر 2006 پنجمين سالگرد تهاجم به افغانستان است. تهاجمی که نام
Operation Enduring Freedom بر آن گذاشته شد و قرار بود از طريق بمباران هوايی و به کمک نيروهای شمال افغانستان را از سيطره طالبان آزاد کند. پنج سال بعد از آن حمله، طالبان بخش هايی از کشور را در اختيار گرفته است، اوضاع در خارج از کابل در اختيار انواع جنگ سالاران است، وضع امنيتی فاجعه بار و تعداد بمب گذاری های انتحاری 600 برابر شده است و اقتصاد کشور عملا از راه کشت و قاچاق مواد مخدر ميگذرد. و داستان اندوهناک تکراری: زنان افغانی قربانيان مقدم اين جنگ اند. آمريکا با يک گروه از مرتجعين متحد شد تا يک گروه از مرتجعين را که قبلا با آن ها متحد شده بود از قدرت به زير بکشد و کشور را به دست نيروهای طرفدار خود بدهد. امی گودمن از شبکه Democracy Now! درآستانه پنجمين سال حمله به افغانستان مصاحبه ای دارد با Sonali Kolhatkar و James Ingalls نويسندگان کتاب "افغانستان خونين: واشنگتن، جنگ سالاران و تبليغ خاموشی". به گوشه هايی از اين مصاحبه توجه کنيد.
امی گودمن: سونالي، از آن هنگام چه روی داده است و دلايلی که برای حمله به افغانستان دادند چه بود؟
سونالی: علت البته 11 سپتامبر بود. عمليات يک ماه بعد از 11 سپتامبر صورت گرفت. آن ها روی افغانستان بمب ريختند و هنوز بمب ميريزند و گفتند ميخواهند مردم و بخصوص زنان را آزاد کنند. هزارها نفر فقط در بمباران کشته شدند و تعداد زيادی که نام برده نمی شوند از گرسنگی مردند.
کاری که آمريکا کرد اين بود که مانع آن شد که نيروهای حافظ صلح از کابل به بقيه کشور بروند و گفت اين در شکار طالبان و القاعده اختلال ايجاد ميکند و از اين طريق جنگ سالاران بنيادگرا و زن ستيز را در شمال تقويت کرد و به آن ها اجازه داد که بخش هايی از کشور را بگيرند.

حالا در عمل خشونت جنسی و خانگی عليه زنان تشديد شده است.
و اکنون عملياتشان در جنوب به طور فوق العاده خشونت آميز است، افغان
ها را هدف می گيرند، آن ها را ميگيرند، تحت آزار قرار داده و شکنجه ميکنند و عملا به خشم مردم دامن ميزنند.
در افغانستان واقعا مردم خيلی همراهی کردند تا طالبان و جنگ سالاران در هم شکسته شوند و کشور از آن ها خلاص شود. ولی آمريکا اين نيت خوب مردم را با عمليات خشن خود نابود کرد. و حالا طالبان يا نوعی طالبان، يا آن طور که اکنون ناميده می شود، نئو طالبان به جنوب باز گشته اند و اوضاع بسيار بدتر از سال های قبل است.
امی گودمن: جيم
 ناتو عمليات افغانستان را برعهده گرفته است. اين به چه معناست؟
جيم اينگالس: ... ناتو نام عمليات را برعهده گرفته، عملا عمليات تحت فرماندهی آمريکا و ژنرال های آمريکايی پيش ميرود، تنها تفاوت اين است که حالا تعداد بيشتری سرباز از کشورهای بيشتری در افغانستان هستند.
تفاوت دموکرات ها و جمهوريخواهان آمريکا
امی گودمن: سونالي، تفاوت موضع دموکرات ها و جمهوری خواهان در مورد افغانستان چيست؟
سونالی: نوع بحثی که در اينجا جريان دارد خيلی جالب است. ما تازه در کانادابوديم. آنجا بحث گسترده ای در مورد سربازان کانادايی درافغانستان جريان دارد.
در حالی که آن ها فقط 2300 سرباز در افغانستان دارند.

اما يک حزب جديد به نام حزب دموکرات کانادا تاسيس شده که برنامه اش بر اساس بيرون بردن سربازان کانادايی از افغانستان است.
حالا که به آمريکا برگشته ايم، مشاهده سطح بحثی که اين جا وجوددارد واقعآ جالب است.از يک طرف سناتور کری و بيل کلينتون ميگويند:"جنگ واقعی در افغانستان است. جنگ واقعي، جنگی که ما می بايد عليه تروريسم به آن اقدام ميکرديم در افغانستان است. ما نياز داريم نيروهای بيشتری به آنجا بفرستيم. چون اوضاع در آنجا خوب پيش نمی رود." و از طرف ديگر جمهوريخواهان ميگويند:"اوضاع در افغانستان خيلی خوب پيش ميرود. اين اولين گام در جنگ با تروريسم و نشانه موفقيت ما بود. ما بايد نيروی بيشتری به آنجا بفرستيم. ولی اوضاع در آنجا خيلی خوب پيش ميرود"! اين است سطح بحث جمهوريخواهان و دموکرات ها. هردو موافقند که نيروی بيشتری بفرستند. فرق شان در اين است که اوضاع آنجا خوب پيش ميرود يا نه. ولی اگر به اوضاع افغانستان در چند سال گذشته نگاه کنيد هرچه نيروی بيشتری فرستادند، عدم ثبات و خشونت بيشتر شده است. نه فقط از طرف نيروهای آمريکايی و غربي، بلکه همچنين واکنش افغان ها. حتی جنبش ضد جنگ آمريکا هم اين طور است. [ ميگويند] "ما نبايد در عراق باشيم. افغانستان جايی است که بايد باشيم". در حاليکه ما اوضاع را مدت درازی تحت بررسی قرار داده ايم و می بينيم اوضاع عراق و افغانستان به هم شبيه است. اين شرم آور است که بگويند جنگ افغانستان برحق است.
ما به جنگ سالاران جديد تبديل شده ايم
امی گودمن: و اين مساله که رهبر سنا، بيل فرست ميگويد طالبان را بايد وارد دولت کرد، چون آن ها محبوب اند. محبوبيت آن ها چيست؟
جيمز اينگالس:بله. اين نشاندهنده دايره بحث در اين جاست. اين که کدام دسته ازجنگ سالاران را مورد حمايت قرار بدهيم، جنگجويان اتحاد شمال که آن ها را به قدرت رسانديم تا طالبان را سرنگون کنيم يا طالبان را. يا آن ها يا اين ها. مردم هيچوقت مطرح نبودند. و محبوبيت طالبان به علت خشونت عمليات آمريکا افزايش پيدا ميکند. و بعضی از تحليل گران می گويند طالبان اصلی ديگر در افغانستان حضور ندارند. آنچه دارد روی ميدهند اين است که موج جديدی از احساسات ضد آمريکايی در افغانستان شکل ميگيرد، به علت عمليات آمريکا، به علت بمباردمان ، به علت شکنجه و مرگ در زندان ها، به علت عمليات آمريکا در عراق. نيروی جديد از ميان مردم ساخته ميشود زيرا آن ها احساس ميکنند کشورشان به ناحق اشغال شده است. 70 درصد جمعيت در جنوب و شرق افغانستان منتظرند ببينند کدام يک برنده ميشوند – ناتو يا طالبان – تا تصميم بگيرند به کدام پيوندند. اين به ما ميگويد اساسا در چشم مردم اين دو نيرو عين هم هستند. ناتو و عملياتش تحت رهبری آمريکا و طالبان کم و بيش يکی هستند. ما به جنگ سالاران جديد در افغانستان تبديل شده ايم.
امی گودمن: و مساله مواد مخدر؟
جيمز اينگالس: بيشتر مردم فقيرند. آن ها مواد مخدر می کارند که زنده بمانند و حالا افغانستان به بزرگ ترين تامين کننده مواد مخدر جهان تبديل شده است. 87 درصد مواد مخدر جهان از افغانستان ميايد و بيشتر کشاورزان فقير هستند که زندگی شان را بايد تامين کنند. و اين تنها راه تامين زندگی است. نه اينکه سود به جيب آن ها می رود. بيشتر سود به واسطه ها ميرسد که مواد را در بازار جهانی می فروشند. طالبان از اين مساله بهره برداری می کنند و در چشم مردم از آمريکايی ها بهترند، چون به آن ها اجازه کشت ميدهند در حالی که آمريکا را ضد آن می بينند.
خود سوزی زنان
امی گودمن: سونالي، برزنان در آنجا چه ميگذرد؟ يک يادو سال پيش بود که لارا بوش گفت زنان در افغانستان آزادی شان را به دست آورده اند..
سونالی: بلکه ما در کتابمان در باره آن نوشته ايم. ميدانيد بعد از 11 سپتامبر دولت بوش ناگهان فمينيست شد. خيلی بامزه است که بوش و لارا را که در مقايسه با طالبان اولترا جمهوريخواه و اولترا محافظه کار هستند فمينيست ببينی. اين يک بازی آگاهانه برای راضی کردن آمريکايی ها بود تا بگويند ما نه تنها انتقام 11 سپتامبر را ميگيريم بلکه زنان را نيز آزاد می کنيم.
 و چه روی داده است؟.. حالا در پنج سال گذشته زنان افغان در غرب کشور به خود سوزی دست ميزنند. ده ها زن خود را از اين طريق کشته اند. زنان بهای جنگ را ميدهند. بنيادگرايان به آن ها حمله ميکنند، چون آن ها را همدست آمريکايی ها يا دولت مرکزی د ست نشانده ي آمريکا در افغانستان ميدانند.
زنان در گرسنه ترين کشور دنيا و آتش زدن مدارس دخترانه
اوضاع زنان در کابل قابل قبول است، آن ها آزادی پوشش دارند، کمی بيشتر به اشتغال و بهداشت دسترسی دارند و از اين قبيل. ولی وقتی پا از کابل بيرون بگذاريد، چنانکه ما در مسافرت مان در سال پيش ديديم، احساس ميکنيد کشور زير کنترول طالبان است. هنوز حکومت ترور بنيادگرايان بر افغانستان برقرار است و زنان گرفتار آن هستند. فضای وحشت حاکم است، بخش بزرگ آن به علت حمايت آمريکا از جنگ سالاران در شمال.
 چيزی که در افغانستان واقعيت دارد اين است که قبل از طالبان، در دوره طالبان، و بعد از طالبان زن ها طول عمر متوسط 45 سال داشتند، بالاترين مرگ و مير مادران و نوزادان را در دنيا دارند. افغانستان گرسنه ترين کشور است. بنابراين علاوه بر حملات بنيادگرايان زن ستيز، و اسارت بين دو نيروی بنيادگرايان و سربازان آمريکا، آن ها از گرسنگی نيز می ميرند. و اين مهم است. بزحمت مدرسه ای هست. مدارس را در بخش های مختلف کشور می سوزانند. تنها امسال ده ها مدرسه را آتش زده اند و صدها مدرسه را بسته اند. اين ها مدارس دخترانه هستند که از وحشت بسته ميشوند. بنابراين زنان هنوز به حقوق پايه ای خود که در دوره طالبان برای آن می جنگيدند دست نيافته اند. و بوش سعی ميکند ما را قانع کند زنان را به نوعی آزاد کرده است. و ما بايد به ياد بياوريم اگر پنج سال پيش ما به فکر زنان بوديم، چرا حالا آن ها را فراموش کرده ايم، چرا ديگر به فکر آن ها نيستيم؟
چه بايد کرد؟
امی گودمن: سونالی فکر می کنی حالا در افغانستان چه ميشود کرد؟
سونالی: من فکر ميکنم نيروهای آمريکا و ناتو بايد فورا تاکتيک های تجاوزکارانه خود را قطع کنند. آن ها سعی می کنند به مردم آمريکا بقبولانند که به اصطلاح "جنگ با ترور" را پيش ميبرند. اما دارند چه کار می کنند؟ آن ها واقعا مردم عادی را تفتيش و بازداشت ميکنند، مردم را می کشند و آن ها را طالبان می خوانند. ميگويند اين ها مظنونين طالبان هستند. و اين عمل درواقع خشم و وحشت زيادی برانگيخته و نيروهای بنيادگرا را تقويت ميکند. و ناتو بايد عمليات تهاجمی را قطع کند و افغانستان را ترک کند. اين به آن معنا نيست که ما بايد افغانستان را رها کنيم. ما به عنوان مردم مسووليت داريم. دست های ما به خون مردم افغان آلوده است. و مردم افغان نيروهای صلح بين المللی را ميخواهند، نيروهای صلح واقعی که تحت نظارت سازمان ملل حضور داشته
باشد . امروز کابل امن ترين شهر کشور است. نيروهای صلح بين المللی چيزی است که کابل به آن نياز دارد نه سربازان جنگی.
همزمان با اين ما بايد به خلع سلاح دست بزنيم. ما بايد به بازسازی بپردازيم. تمام دالرهايی که برای ويران کردن افغانستان صرف کرديم، بايددالر به دالر به آن ها پس بدهيم و کشور را بازسازی کنيم تا مردم بتوانند نفسی کشيده و کشور شان را بسازند. مردم افغانستان دموکراسی می خواهند، زيرا نياز دارند که از شردوگانه امپرياليسم غربی و بنيادگرايی مذهبی آسوده شوند و اين امپرياليسم غربی بود که به معنای واقعی کلمه،آتش بنيادگرايی مذهبی را در افغانستان برافروخت و خلق کرد.
روشنگري .

زنان عراق

                                    

شب ها ، در آبگینه ی مرداب های سبز
آنجا که نیزه های جگر رفته تا به ماه
آنجا که ماهیان درخشان لعلگون
چشمان گشوده اند به تاریکی سیاه
آنجا که عطر وحشی گل های آبزی
پیچید در مشام خدایان تیرگی
آنجا که شهد روشن مهتاب آسمان
بر زهر شام تیره گرفتست چیرگی
 آنجا که ماه می شکند در دهان موج
چون قرص آتشی که در آب افکند شرار
 آنجا که خفته اند بر اطراف آبگیر
 مرغابیان پیر ، در اندیشه ی فرار
آنجا که نوشخند پرکنده ی نسیم
 چین افکند به چهره ی مرداب آشنا
آنجا که از تپیدن امواج بیشمار
گاهی در آب گل شده ، برگی کند شنا
آنجا که پشگان درشت بلند پای
مستانه می دوند بر امواج پر غرور

آنجا که ناله های غریبانه ی وزاغ
 پیچیده در سکوت چمنزارهای دور
آنجا که پای رهگذری رانده از حیات
لغزیده بر کرانه ی نمناک آبگیر
 آنجا که مژده آورد از مرگ او هنوز
آوای نرم خم شدن ساقه های پیر
 آنجا در آن سکوت غم انگیز لایزال
 آنجا که مرگ طعنه زند : کاین مزار تست
 بانگی نهیب می زندم از درون دل
 کاین سرنوشت تست که در انتظار تست
. نادرپور

در عراق بی قانونی  بر امور جاری روزمره مردم حکومت می کند و زنان بزرگترین قربانیان این هرج و مرجند. روز بروز زنان بیشتری از سوی باندهای خلاف کار و نظامیان ربوده می شوند.  در این کشور هیچ کسی در امنیت بسر نمی برد. برای مثال تایسر ال مشدانی وزیر سنی مذهب امور زنان از حزب ال توافق از سوی اعضای ارتش مهدی وابسته به گروه مقتدا الصدر ربوده می شود. تقریبا سه ماه بعد تحت فشار های دولت و آمریکائی ها آزاد می گردد. هزاران زن دیگراز این شانس برخوردار نیستند. بسیاری از زنان تحت سوء استفاده های جنسی قرار می گیرند و یا بقتل می رسند و بسیاری دیگر بعد از پرداختن مبالغ هنگفتی از سوی اقوامشان مجددا آزاد می گردند. کمتر زنی حاضر است در باره آنچه که بر او گذ شته است با کسی صحبت کند. ام احمد از شهر بغداد می گوید" اخیرا سه روز از سوی آمریکائی ها دستگیر شدم. آنها بمن گفتند که اگر نگویم که همسرم کجاست آنها به من تجاوز جنسی خواهند نمود.

اما من واقعا نمی دانستم همسرم کجاست". او در ادامه می گوید که آمریکائی ها وی را بدست گارد ملی می سپارند و آنها هم با او بد تر از آمریکائی ها رفتار می کنند. همسر ام احمد اجبارآ برای آزادی همسرش خود را به آمریکائی ها تسلیم می کند اما آنها ام احمد را برای فشار بیشتر بر همسرش آزاد نمی کنند و از همسرش می خواهند که هر آنچه را که آنها می خواهند امضا کند. ام احمد می گوید" آنها بمن گفتند اگر همسرم اقرار نکند که تروریست است آنها پيش چشمانش به من تجاوز خواهند نمود. آنها مرا مجبور کردند شاهد شکنجه بر همسرم باشم آنقدر آزارش دادند تا اینکه هر آنچه را که خواستند امضا نمود". سازما ني برای آزادی زنان در عراق گزارش می دهد که از زمان اشغال عراق توسط آمریکائی ها تا کنون یعنی میان فاصله زمانی 2003 تا 2006  بیش از 2000 زن در عراق مفقود شده اند.
اما به این آمار هم نمی توان اکتفا نمود زیرا بسیاری از زن ربائی ها به لحاظ  ترس از رفتن آبروی خانواده اصلا گزارش داده نمی شوند. طبق یک بررسی انستیتوت واشنگتن بروکینگ که در تاریخ 4 دسامبر 2006 علنی گشته است از تاریخ ماه مارچ 2006 روزانه میان 30 تا 40 زن عراقی مفقود شده اند.البته با توجه به واقعیت های روزانه این امار هم باز همان آمار واقعی آدم ربائی ها نیست و تنها آنهائی را که گزارش داده شده اند مد نظر دارد.  با این وجود همین آمار رسمی هم روزبه روز به صورت دراماتیکی افزایش می یابد. طبق گزارش همان انستیتوت در ژانویه 2004 آمار ربوده شدگان زن شهر بغداد روزانه 2 نفر بوده است و در دسامبر همان سال 10 نفر و امروز همانطور که در بالا اشاره شد بین 30 تا 40 نفر زن می باشد.

بسیاری اعتقاد دارند که بخشی نامعلوم از این زنان که هزاران نفر به لحاظ دلائل مالی و مابقی به لحاظ انگیزه های گروهی و قومی ربوده شده اند. زنی 25 ساله که نمی خواست نامش فاش شود گفت که " اقوام من 30000 دالر برای آزادی من پرداخته اند". بسیاری از زنان ربوده شده زمانی که پیدا شدند یا خفه شده بودند و یا سرشان از تن جدا شده بود. از سرنوشت بسیاری هم هرگز اطلاعی بدست نیامد. ام واصم 52 ساله از بغداد طبق گزارش اقوامش از سوی سربازان آمریکائی ربوده می شود و در فرودگاه زندانی می شود تا اینکه اقوامش از طریق پارتی بازی و به واسطه کشیدن افراد صاحب نفوذ او را آزاد می کنند. پسر 20 ساله او می گوید:" من آرزو داشتم که مادرم هرگز آزاد نمی شد. او  در ماه مارچ امسال مجددا ربوده شد و ما جنازه تکه تکه شده اش را پیدا نمودیم". بسیاری از تحصیل کرده ها و مدد کاران عراقی ادعا دارند که امروز اکثر  قربانیان ربوده شده در عراق زن می باشند. شاتا ال دولامی مدد کار اجتماعی به خبرنگاران در بغداد می گوید که: " در گذشته زنان در عراق کار می کردند و فعال سیاسی بودند. آنان دوش به دوش مردانشان کار می کردند و تحصیل می کردند و در بسیاری از بخش های اجتماعی فعال بودند.  

تا اینکه آمریکائی ها عراق را اشغال نمودند. این اشغال برای زنان چیزی جز رنج و مرگ دستگیری و ربوده شدن به همراه نیاورد".  دولت آمریکا به زنان عراقی زندگی بهتر و امکانات بیشتری را وعده داده بود. اما واقعیت این است که بعد از سه سال و نیم اشغال اوضاع طور دیگریست. آنها وعده دادند که 25 درصد کرسي های مجلس را به زنان اختصاص خواهند داد اما نتیجه چه بود: در انتخابات مجلس عراق در 15 دسامبر 2005 از 275 کرسي مجلس 85 کرسي را به نمایندگان زن دادند اما این مسئله برای احقاق حقوق زنان هیچ چیزی را به همراه نیاورد. یکی از زنان نماینده مجلس که نمی خواست نامش فاش شود می گوید:" ما نمایندگان زن مجلس در واقعیت جزء ای از دکوراسیون آمریکائی هستیم. آنها می خواستند به جهان نشان دهند که در عراق تغییرات اساسی صورت پذیرفته است. صدای زنان عراقی شنیده نمی شود.

نه در مجلس و نه خارج از مجلس". آسمه فاضل معلم 38 ساله می گوید:" حقوق زنان کدامند؟ کسانی هم که در باره این حقوق صحبت می کنند کسانی هستند که کسی به آنها توجه ای ندارد. آنها می خواهند از زنان به عنوان برده و نه بعنوان شریک زندگی استفاده کنند و دقیقا از سنت های قدیم استفاده می کنند که زنان را نابود کنند و از هر گونه فعالیت اجتماعی دور سازند". فاضل هم چنین می گوید " به مجرد اینکه زنان پا از خانه بیرون می گذارند خطر آنان را تهدید می کند. هیچ احترامی به حقوق زنان وجود ندارد.

اکثر ما به هیچ وجه از خانه بیرون نمی آئیم. مگر اینکه دیگر چاره ای نداشته باشیم و باید برای خرید مواد غذائی بیرون رویم. ما بسیاری از زنان را می شناسیم که  ربوده شده اندو این در واقع مشکلی است که هر لحظه می تواند دچار هر کدام از ما شود فقط معلوم نیست چه کسی از ما زمانیکه بیرون از خانه بود گرفتار می شود؟ ".  شیخ احمد عضو جامعه روحانیون سنی می گوید :" در اسلام هیچگاه موضوع بر سر نفی حقوق زنان به نام مذهب نیست. زنان اسلامی از تمامی حقوق برخوردارند و باید در تمامی فعالیت های اجتماعی شریک باشند و شغل داشته باشند. این مذهب نیست که امروز این چنین دست و پای زنان را می بندد بلکه بیشتر سنت ها هستند". بسیاری از زنان عراق از اینکه عراق در دستان اسلامیست هاست ترس دارند و نگران  آینده شان می باشند. منبع : راه کارگر.  

تلک عراق وپاي نيروهاى آمريکايى

Pvt. Chad Leavelle Soldiers of the 101st Airborne Division                         

آهنگران پیر ، همه پتک ها به دست
با چهره های سوخته ، در نور آفتاب
چون اختران سرخ ، به تاریکی غروب
چشمان پر از نوید فرح بخش انقلاب
 پتک گران به دست و دهان ها پر از خروش
فریادشان گسسته در آفاق شامگاه
روییده در دیار افق خوشه های خشم
افسرده بر لبان شفق ، بوسه های ماه
پنداشتی غریو خدایان آسمان
 پیچیده در کرانه ی خاموش زندگی
بگرفته از فروغ شفق ، رنگ انتقام
آن گونه های سوخته از شرم بندگی
پنداشتی که خشم فروخورده ی قرون
 جوشیده از خرابه ی فرتوت روزها
پنداشتی که شیون قربانیان جنگ
آتش فکنده در دل آتش فروزها
از سینه ها رسیده به لب ها سرود خشم
افکنده در حریم دل آسودگان هراس
گفتی بر آستانه ی این شامگاه تلخ
در هم خزیده سایه ی مردان ناشناس
در چشمشان طلیعه ی طوفانی شفق
آرد خبر ز خنده ی خونین صبحگاه
فریادشان گسیخته در آسمان شهر
خشم سیاهشان همه جوشیده در نگاه
در هم شکسته است تو گویی سکوت مرگ
در رستاخیز این شب تاریک واپسین
برقی دمیده از دل آفاق دوردست
تا سایه ی کبود شب افتاده بر زمین
خواند به پاس روز ظفر ، باد شامگاه
 شکرانه ی گسستن زنجیر بندگی
آهنگران پیر ، همه پتک ها به دست
 در چشمشان طلیعه ی خورشید زندگی
. نادرپور

گرچه بوش تلاش زيادى براى پنهان کردن اين مسئله داشت اما اکنون اضطراب در چهره بوش آشکار است. فعاليت‌هاى چند روزه بوش اکنون همانند سريال‌هاى تلويزيونى شده است، در تمامى کنفرانس‌ها، سخنرانى‌ها و فرصت‌ها، موضوع سوالات يکى است و همه مى‌پرسند درباره جنگ رو به شکست در عراق چه اقدامى بايد انجام شود. بوش که با تاييد ناموفق بودن راهبرد خود، شکاف‌هاى بيرونى را درباره اين مسئله باز کرده است،‌ اکنون تلاش دارد با سخنرانى‌هايى متفاوت اعتماد از دست رفته را دوباره ايجاد کند.  استرس اين مشکل که در شش سال گذشته نمايان نشده بود، اکنون در چهره بوش بروز کرده و وى همواره با ظاهرى مضطرب مشغول مسئله‌اى است که هيچ پاسخ مناسبى ندارد.

تلفات نيروهاى آمريکايى مستقر در عراق به حدود 3000 نفر رسيد. آسوشيتدپرس در اين‌باره خبر داد که تلفات ارتش آمريکا در عراق از مرز تلفات حملات تروريستى 11 سپتامبر که 2 هزار و 973 نفر بود، گذشت. آمارى که درباره تلفات نيروهاى آمريکايى در عراق اعلام شده است آمار رسمى و منتشر شده از سوى نهادهاى امنيتى است. آمار واقعى تلفات بسيار بيشتر از ارقام اعلام شده است. در آمار رسمى تلفات نيروهاى آمريکايي، سربازانى که بر اثر جراحتها در بيمارستان جان مى‌بازند، در فهرست آمار کشته‌شدگان قيد نمى‌شوند. پنهان‌کارى دولت آمريکا در اعلام واقعى تلفات نيروها در عراق ناشى از نگرانى بوش از اوج‌گيرى مخالفتها با جنگ و تضعيف روحيه نيروها در عراق است. در يک سال اخير تظاهرات متعددى در آمريکا در اعتراض به عملکرد دولت بوش در عراق و تلفات سربازان آمريکايى برپا شده است. در واقع افزايش تلفات نيروهاى آمريکايى در عراق و بى‌نتيجه بودن اشغال اين کشور يکى از دلايل اصلى رويگردانى مردم آمريکا از جمهوريخواهان بوده است. به گونه‌اى که اين رويگردانى شکست سختى را به جناح بوش در انتخابات کنگره وارد کرد. اکنون که فشارها بر دولت بوش براى تغيير استراتژى در عراق افزايش يافته است، رئيس جمهورى آمريکا مى‌کوشد واقعيات عراق را وارونه جلوه دهد. چرا که بوش به رغم تاکيد مسئولان و کارشناسان مبنى بر شکست سياست آمريکا در عراق و برخلاف انتظارات عمومى براى تجديدنظر در اين سياستها، بازهم گزينه نظامى را راه‌حل چالش‌هاى عراق مى‌داند. بوش به اينکه شرايط دشوارى بر عراق حاکم است اذعان دارد، اما از ضرورت افزايش شمار سربازان آمريکايى در عراق سخن مى‌گويد. کارشناسان معتقدند که بوش و همفکرانش به آسانى نخواهند توانست انتقادهاى فزاينده در داخل آمريکا درباره عراق را تحت کنترل درآورند، بخصوص که نارضايتى در ميان سربازان آمريکايى در عراق نيز بالا گرفته است و رابرت گيتس وزير دفاع آمريکا در سفر اخير خود به عراق گزارشى از وضعيت روحى و روانى نيروهاى آمريکايى در عراق را به بوش ارائه کرده است. گيتس پيش از تصدى اين پست به صراحت گفته بود که آمريکا در عراق در حال پيروزى نيست. اکنون بوش اميدوار است با کمک کسانى چون گيتس که نگاهى امنيتي- اطلاعاتى به رويکرد نظامى آمريکا در عراق دارد، راه ميانه‌اى براى رهايى از بحران عراق بدون آنکه پيامد سياسى غيرقابل جبرانى براى بوش و جمهوريخواهان داشته باشد، بيابد. اما افکار عمومى آمريکا با توجه به گسترش ناامنى‌ها و افزايش تلفات سربازان آمريکايى در عراق در برابر ماجراجويى‌هاى بوش ساکت نخواهند نشست.

مبارزه پنج ساله با تروريسم

                        

بر کشتزارهای خزان دیده ی افق
 هان ، ای خدا !‌ شبان سیه را فرو فرست
تا از مزار گمشدگانت خبر دهند
 مرغان باد را همه شب سو به سو فرست
اینک ، غروب روز نبرد است و ، ای دریغ
کز آن سپاهیان دلاور نشانه نیست
 آنان به زیر خاک سیه خفته اند و ، مرگ
جز پاسبان این افق بیکرانه نیست
این ابرها که می گذرند از کنار کوه
وان تک درخت پیر که می لرزد از هراس
گریند ، چون تنوره کشد سرخی شفق
 بر گور بی نشان شهیدان ناشناس
تا بذر کشتگان زمین بارور شود
تا خوشه های تلخ بروید ز سینه ها
 باید ز چشم هرزه ی این ابرهای سرخ
 باران خون ببارد و باران کینه ها
این ماهتاب ها که درخشیده بی امید
بر سنگهای تشنه و بر خاک های سرد
وین بادهای تر ، که بر افشانده ریگ ها
 بر گور خفتگان بلا دیده ی نبرد
این اشک ها که دیده ی مادر فشانده گرم
 بیهوده بر مزار جگر گوشه ها ی خویش
 فردا ، گواه جنبش خشمند و انتقام
خشمی که زود می درود خوشه های خویش
 آنان که بذر آدمیان را فشانده اند
 بر داس خشمگین اجل بوسه می نهند
وان خوشه های تلخ که از کینه ها دمید
می پژمرد ، چو مژده ی اینده می دهند
هان ، ای خدا ! شبان سیه را فرو فرست
تا ننگ وحشیان زمین را نهان کنند
بر دشت ها ، سیاهی شب را بگستران
 تا کشتگان به گنهش سایبان کنند
این گورهای نو که دهان باز کرده اند
تا لقمه های گمشده را در گلو برند
فردا ، به جانیان و خسان روی می کنند
 تا طعمه های تازه ی خود را فرو برند
. نادرپور

ايالات متحده و بريتانيا، به بهانه الزامات امنيتي، دستاوردهاي دموکراسي ليبرال را يکي پس از ديگري کنار ميگذارند: دادگاه هاي استثنائي ، شکنجه، زندان هاي سري، بي اعتنائي قوه مجريه نسبت به پارلمان، شنودهاي غيرقانوني و غيره ... فاصله ميان دموکراسي واقعي و دموکراسي صوري هيچگاه تا به اين حد نبوده است. سال هاست که تقريبا درهمه کشورهاي دموکراتيک «پيشرفته»، قوه مجريه که از مشروعيت چنداني برخوردار نيست ، بدون تائيد مردم و اغلب بر خلاف خواست آنان حکومت ميکند. در فرانسه، بريتانيا، ايالات متحده و کشورهاي ديگر، قوه مجريه با تحميل «اصلاحات» اجتماعي قهقرائي و نيز اقدامات امنيتي و انضباطي بيش از بيش سرکوبگرانه بر جامعه،  در يک روند فزاينده نئو- ليبرالي و نومحافظه کارانه کورکورانه، راه خود را از جامعه جدا کرده است. در همان حال،   شاهد تمرکز قدرت اجرائي و به انزوا کشاندن ضد- قدرت هستيم ؛ و حتي درکشورهائي نظير بريتانيا و ايالات متحده ، هر از گاهي شاهد نفی اساس توازن نهادها هستيم که از بدو پيدايش شان،  شالوده نظام دموکراسي ليبرال بشمار مي آيند. « جنگ با تروريسم » و حالت فوق العاده  که از سال ٢٠٠١ وضعيت موجود را وخيم تراز آنچه هست نشان ميدهد، خود موجب تشديد اين حرکت مضاعف، يعني استقلال قوه مجريه و تمرکز قدرت در آن شده است.

 در بريتانيا، حکومت آنتوني بلر به روند «متمرکز سازي» نهادهاي اداري بريتانيا  «در دست يک فرد» که از زمان نخست وزيري مارگارت تاچر (١٩٩٠ – ١٩٧٩) شاهدش بوديم،  سرعت بيشتري داد.  در سال هاي اخير، نخست وزير بريتانيا تلاش کرده است تا با بي اعتبار کردن نقش پارلمان ، با محدود ساختن استقلال قوه قضائيه و تحديد آزادي ها، به توازن نهادهاي حکومتي شکل نويني بدهد.  در اين راستا بود که در سال ٢٠٠٣، قانون قضائي جنائي (Criminal Justice Act )   تدوين شد که « مجازات هاي  اجباري وحداقل وضع کرده و نقش قضات را در صدور احکام مناسب با هرمورد ويژه کاهش داده» و در سال ٢٠٠٥ با وضع قانون بازدارنده تروريسم (Prevention of Terrorism Act)  « به وزير کشور اجازه ميدهد تا آزادي هاي افراد مظنون به شرکت در فعاليت هاي تروريستي  را محدود ساخته»، بدون اينکه مظنون از تضمين قضائي مناسب برخوردار باشد و با قانون مربوط به آئين دادرسي (Enquiries Act) « استقلال بازپرس ها را محدود ساخته و به وزرا اين مجوز را ميدهد تا به دلخواه خود اقامه ادله کرده و علني يا سري بودن آن را تعيين کنند. اما از همه وخيم تراين که با اجراي قانون جديد عليه تروريسم habeas corpus (نهاد انگليسي ضامن آزادي هاي فردي) که از قديمي ترين موسساتي است که ضامن آزادي هاي فردي در برابر خودکامگي ها و دخالت هاي حکومتي است، سخت مورد تهديد قرارگرفته است.

هر چند که پارلمان تا کنون مطيع بوده است،  اما با افزايش بيشتر قدرت قوه مجريه  که در طرح قانوني مربوط به اصلاح آئين نامه ها و قوانين موسوم به Reglatory Reform Bill  (سال ٢٠٠٦) پيش بيني شده بود، موافقت نکرد. اين طرح قانوني در پوشش اصلاحات اداري بي اهميت، «اختيارات خود کامانه به وزرا ميداد» و به آنان امکان ميداد تا با دور زدن پارلمان و بدون نظارت آن از طريق صدور بخشنامه به وضع قانون بپردازند. با تصويب اين لايحه، پارلمان به ابزار زايدي تبديل ميگردد.  مجلس لرد ها که آشکارا مايل نبود تن به انحلال خود بدهد، با اين طرح  که مخالفان نام قانون «الغا پارلمان» را بر آن گذارده بودند ، به مخالفت پرداخت . اين مخالفت نخست وزير را واداشت که در طرحش تجديد نظر نمايد. اگرچه قوه مجريه در اين مورد خاص کوتاه آمد، اما بلر نخواست از تخريب دموکراسي در بريتانيا دست بردارد. همان طوري که هنري پورتر يادآوري ميکند، او «به قانون اساسي،  سنت خودمختاري پارلمان،  استقلال قوه قضائيه، حقوق افراد و رابطه پيچيده ميان فرد و دولت لطمه بزرگي ميزند ».

 در حقيقت، هيچکدام از اين موارد  از سوي نخست وزيري که خود را در پشت اين نظريه که «تنها خدا داور کردارماست » پنهان کرده يا حکومتي که حامي «امپرياليسم ليبرال» بوده و از لزوم «کاربرد روش هاي وقیحانه  متعلق به دوران هاي گذشته مانند زور، حمله بازدارنده، کلک و ريا و هر اقدام ضروري از جمله براي مقابله با روش هاي آنهائي که هنوز  در قرن نوزدهم  بسر مي برند،  » حيرت آور نيست. در ايالات متحده، ابعاد عقب گردها در قلمرو دموکراسي بسيار شگفت آور است. دولت بوش در لواي وضعيت اضطراري اعلام نشده ولي واقعا موجود، به نابودي سازمند نظم  مبتني بر قانون اساسي، مي پردازد. حکومت از طريق صدور بخشنامه هاي سري و اقدامات خودکامه رياست جمهوري به امري معمول بدل گشته است.

افشاي دائمي شکنجه، کشف زندان هاي مخوف و سري، جاسوسي هاي غيرقانوني در داخل کشور  گواه اين ادعا است. دولت آمريکا به بهانه سري بودن عمليات ، صاحب قدرت فوق العاده فراقانوني شده و قوه قضائيه را دور ميزند. اين دولت پيمان هاي بين المللي را لگدمال کرده و جنگ هاي بازدارنده به راه مي اندازد؛ آدم ربائي کرده، شکنجه اعمال وافراد را  بدون محاکمه و به استناد فرامين رئيس جمهوري با عنوان «جنگجويان غير قانوني»  به مدت هاي نامشخص زنداني ميکند ؛ اين دولت بر ايجاد يک «نظام» قضائي موازي تحت نظر مستقيم وزارت دفاع و کاخ سفيد، پافشاري ميکند .  در يک کلام، دولت بوش  قدرتي براي خود قائل است که از نظم موجود تعريف شده از سوي حقوق بين المللي و ملي فراتر ميرود. اين غصب روشمند قدرت همراه با دست اندازي هرچه بيشتر به حوزه اختيارات و صلاحيت هاي بخش هاي ديگر قدرت موجب مقاومت ديگرموسسات دولتي گشته است. بدين ترتيب سنا سرانجام در نيمه هاي دسامبر ٢٠٠٥ با ارائه طرح قانوني در جهت ممنوعيت «رفتارهاي خشن غيرانساني و تحقير آميز» به زندانيان  (Detainee Treatment Act) اقدام کرد.

در همين راستا، ديوان عالي کشور در ٢٩ ژوئن ٢٠٠٦ با غيرقانوني اعلام کردن دادگاه هاي نظامي استثنائي برپا شده از سوي کاخ سفيد در گوانتانامو ، ضربه سختي بررئيس جمهوري وارد ساخت. اما در هر دو مورد فوق ، قوه مجريه موانع را دور زده يا در اين جهت تلاش ميکند . براي مثال، فشار مستمر کاخ سفيد سرانجام ابتکارعمل سنا را متوقف ساخت. ترميماتي که بر اين قانون شده نه تنها اثرات آن را خنثي ميکند بلکه با دادن مشروعيت به چنين روش هائي براي گرفتن اعتراف، راه را براي «قانوني کردن» شکنجه هموار مي سازد .در روز ٣٠ دسامبر ٢٠٠٥، فقط چند روز پس از راي سناي آمريکا، جورج دبليو بوش مجددا بر اين امر تاکيد کرد که «اختيارات وي در مقام  فرمانده کل قوا»  و رهبر « شاخه متحد مجريه» (اصطلاحي که به فلسفه حقوقي مبني بر اولويت مطلق قوه مجريه بر قواي مقننه و قضائي استناد ميکند) به او اجازه ميدهد تا « براي دفاع از آمريکا به هر اقدامي » دست زند. در مورد داوري ديوان عالي کشور  درباره دادگاه هاي نظامي، بنا بر تفسير نيويورک تايمز، کاخ سفيد تلاش ميکند با «قانوني کردن عمليات غيرقانوني [توسط کنگره]»  آن ديوان را دور بزند. مسئله روشن است. قصد «مين گذاري بر جدائي سه قوه در قانون اساسي است»  ... اما دعواي قضائي کماکان ادامه دارد. در ١٨ اوت ٢٠٠٦، يک دادگاه فدرال شنودهائي را که قوه مجريه بدون داشتن حکم از مراجع قضائي انجام داده بود، برخلاف قانون اساسي تشخيص داد. تمايلات خودکامانه دولت پيش از ١١ سپتامبر نيز وجود داشت. پژوهشگري اظهار داشت که «حتي بدون سوءقصدها نيز روشن است که دولت بوش مي توانست اگر زورش ميرسيد تصميمات يک جانبه اتخاذ کند و تا آنجا که در توانش بود محدوده اختيارات رياست جمهوري را گسترش دهد»و بطور خلاصه آن سوپاپ اطميناني که معمولا در يک جامعه دموکراتيک، جلو قلدري ها و اعمال زورقدرت حاکمه را مي گيرد، از بين رفته است. گواه اين مدعا، ياداشت هاي رقت بار آلبرتو گونزالس وزير کنوني دادگستري درسال ٢٠٠٢ در مورد شکنجه است.  

اين گزارش براي رئيس جمهو قدرتي معادل  قانون اساسي قائل شده است.  قدرتي که بر طبق آن وي ميتواند بدون استثنا از همه امکانات لازم در زمان جنگ براي ايفاي نقش « فرمانده کل قوا » استفاده کند. حتي اگر اين اقدامات حقوق بين المللي را زير پا گذارد. ديويد کول حقوقدان مينويسد « برپايه اين استدلال، رئيس جمهوري اگر بخواهد برطبق قانون اساسي حق تدارک يک قتل عام را نيز خواهد داشت. »بدين ترتيب شاهد شکل گيري حاکميتي هستيم که اصل پايه ليبراليسم کلاسيک را نفي و انکار ميکند يعني نافي جدائي و استقلال قواي سه گانه و وجود تضمين هاي لازم براي حفاظت از اشخاص در مقابل اقدامات سرکوبگرانه  و خودکامه دولت است. به عقيده نخستين فيلسوفان سياسي دموکرات ،  نظير شارل مونتسکيو و جان لاک ، ضامن اين امر جدائي قواست. اين امر دامنه عمل دولت را محدود کرده و از اين طريق «آسودگی» (مونتسکيو) يعني آزادي سياسي فرد را تضمين ميکند. از جهت نظري، اين موانع مبتني برقانون اساسي در مقابل  استبداد  يا ديکتاتوري ، معيارهائي را نهادينه کرده است که رهبران حکومتي تنها بصورت گذرا و در وضعيت هاي استثنائي،  مي توانند کنار بگذارند. حتي فراتر از آن، اگر در شرايط اضطراري يا «ضروري»، مثلا در زمان جنگ و براي مدتي محدود رهبران دولت هاي دموکراتيک مجارند که  برخي از قوانين را ناديده شمارند، اما آنها به هيچ وجه حق ندارند قانون اساسي را زير پا بگذارند . در نظريات  دموکراسي ليبرال ، وضعيت اضطراري ( «قدرت  ويژه» رهبران در قاموس  فلسفه سياسي لاک) يک امر استثنائي و به منظور  نجات اصل  اساسي يعني خود قانون اساسي است. در يک وضعيت اضطراري دائمي، استثنا به يک قاعده و هنجار تبديل ميشود.

در آغاز قرن بيستم، کارل اشميت نظريه پرداز سياسي مرتجع آلماني، دکتريني درباره حالت فوق العاده و استثنائي تدوين و سيستماتيزه کرد. او در تاليفات اوليه اش، ميان ديکتاتوري «کميساريائي» و ديکتاتوري « مطلق» تفاوت قائل است. ديکتاتوري «کميساريائي» بر نظم قضائي موجود تکيه ميکند ولي ديکتاتوري « مطلق»، آن را زير پا ميگذارد .او در مهم ترين آثارش «الهيات سياسي» و «مفهوم سياست» نظريه دوم را برميگزيند: «اگر منطق اشميت را تا به انتها ادامه دهيم، نظريه اش مباني و شالوده يک  استثناي خودکامانه و بدون استثنا را تشکيل ميدهد  ». اشميت در اثر دوم که نامش رفت، بر اين موضوع تاکيد ميکند که دولت بمثابه  عاليترين شکل ابراز سياست، فقط در شرايط اضطراري است که  جوهر خود را باز مي يابد  و کاملا شکفته  مي شود  و  آن هم تنها زماني پديد مي آيد  که « دشمن خويش را انتخاب ميکند و تصميم به مبارزه با آن ميگيرد» . انتخاب دشمن، احساس مشترک ايجاد کرده، ملت را متحدساخته و جامعه مدني را غيرسياسي و قدرت را متمرکز ميسازد. اعلام حالت فوق العاده به دولت اجازه ميدهد که جامعه را دگرگون ساخته و خود مختاري استبدادي اش را برقرار کند. بدين منوال او با  به دست گرفتن انحصار عمل و تصميمات در قالب ديکتاتوري اعلام وضعيت استثنائي کرده و و از اين طريق حاکميت واقعي اعمال کرده،  از قدرتي نامحدود برخوردار ميگردد. با توجه به اين که جنگ بيان ناب ترين شکل حالت فوق است، خود جنگ بدين ترتيب علت وجودي دولت مي گردد. هم اکنون تخريب و دست اندازي به قانون اساسي تحت لواي يک وضعيت دائمي «جنگي» گسترش مييابد. از همان ابتدا، قوه مجريه آمريکا و متحدينش جنگ کنوني را جنگي معرفي ميکند که نه  محدوديت زماني دارد و نه مکاني. سند کاخ سفيد در مورد استراتژي امنيت ملي  (NSS) براي سال ٢٠٠٢ «آسيب پذيري [ايالات متحده] در برابر تروريسم» را با  «شرايط جديد زندگي» همسان تلقي ميکند.. بدين ترتيب جنگ مداوم به بينش زندگي آغاز قرن بيست و يک تبديل گشته است. در سند مربوط به سال ٢٠٠٦، که عناصر کليدي سند پييشين «استراتژي امنيت ملي» را در بردارد (اين سند به دکترين جنگ بازدارنده رسميت داد)، ميخوانيم که «ايالات متحده نخستين سال هاي يک مبارزه طولاني را ميگذراند، که به اوضاع و احوالي که کشور ما در آغاز جنگ سرد با آن رودررو بود، شباهت بسيار دارد  ». همانطوري که جوديت  بوتلر (فيلسوف) برآن انگشت ميگذارد،  اين سند «چشم انداز اعمال [قدرت دولتي  نامحدود قانون نشناس] را براي آينده اي نامعلوم ترسيم ميکند. آينده، بي قانون خواهد بود، نه از نوع آنارشيستي بلکه بي قانوني ناشي از تصميمات خودکامه جمعي از حکام انتصابي » .

عمليات يک سازمان تروريستي از هم پاشيده و در بدر نه به عنوان خطري ويژه و مهارشده بلکه چون تهديدي تماميت خواهانه  و جهاني از قماش هيتلري معرفي ميشود. شانزده اکتبر ٢٠٠٥، بوش تاکيد ميکند که افراطيون اسلام گرا در صدد استقرار امپراطوري اسلامي تندرو از اسپانيا تا اندونزي هستند». دو روز پس از آن استفن هادلي، مشاور وي در امور امنيت داخلي به نوبه خود خطاب به شوراي روابط خارجي در نيويورک اعلام کرد : « القاعده در صدد گردآوردن توده هاي مسلمان، سرنگون ساختن حکومت هاي ميانه رو در منطقه و استقرار خلافت اسلامي است [که در شکل کنوني اش] ممکن است قادر بشود از اسپانيا تا اندونزي و فراتر از آن حکومت راند.»

اگر با حکومتي روبرو نبوديم که هدفش سرپوش گذاري به مقاصد خودکامه اش نمي بود، چنين بزرگ نمائي قدرت القاعده، همچون هشدار شوم کاخ سفيد در مورد شبح «قارچ اتمي» پس از ١١ سپتامبر بسي  تمسخر آميز و مضحک به نظر مي آمد. ليکن اين بازي خطرناکي است که آتش نفرت هاي  جوهر پرستانه  را شعله ور مي سازد. کاهش اسلام با فرهنگ هاي متنوعي که دارد به اسلامي از نوع القاعده تنها هدفي را که ميتواند دنبال کند، وحشي جلوه دادن طرف مقابل است. «جدال تمدن ها» ، کم کم به پيشگوئي مبدل ميشود که دارد تحقق مي يابد.

در اروپا نيز، چشم انداز ايدئولوژيکي چندان سالم تر نيست. بايد يادآوري کرد که در اروپا، توسل به وضعيت اضطراري  به مثابه شکل اعمال قدرت از سوي دموکرات هاي ليبرال عمدتا در متن شرايط دوران استعماري صورت گرفته است. امروزه هم هنوز، در خلال گفتارهاي  رسمي، تفکر نياز به حکومتي  خودکامه و مقتدر براي حفاظت از خود در برابر وحشي ها، بسيار آشکار است: حفظ زندگي به بهاي از دست دادن آزادي!

 منبع: لوموند.

 

www.esalat.org