thursday 29 march 2007 0:56:22
سقراط و شاهکاری ناممکن: زنده مردن و بدون تسليم، تا به آخر ماندن
در
تاريخ انديشه ی غرب سقراط يک مرجع است، چرا که از "قبل از سقراط" و"بعد
از سقراط" سخن می رانند. پيش از او فلاسفه نظريه های خود رابه گونه ای
شاعرانه و بيشتر نزديک به روش پيامبران و کاهنان بيان می کردند. پس از
او اما، تمام مکاتب باستان خود را وارث او يا متاثر از او می دانند.
سقراط ، از آن پس مبدل می شود به فرزانه ای قهرمان، پايه گذار پرسش
فلسفی و تجسد مطالبات اخلاقی. اين مرد عجيب که بود که به رغم اين همه
تاثير، چيزی ننوشت. آيا هنوز می توان او را، ورای توده ی وسيع افسانه
ها و تفسيرها، باز شناخت؟
سربازان ،دراردوگاه از خود می پرسند که سقراط چه می کند، چرا که ساعت
ها است آن ها را رها کرده تا خود ، در کنار درختی در بالای تپه بايستد
و با خود خلوت کند. نگاهش ثابت است. با او که حرف می زنند، گويی نمی
شنود. حتا به نظر می رسد که نمی بيند، هرچند چشم هايش بازند. سربازان
به خود می گويند: چه آدم عجيبي! البته از بعضی جهات به مردم عادی شباهت
دارد يا بهتر بگوييم به يک انسان شجاع و شريف. هيچگاه شکايت نمی کند.
مقاوم است و محکم. با اين حال، برای حمل سلاح زير آفتاب تند، ديگر
چندان جوان نيست: بايد چهل سالی داشته باشد. به طور خلاصه بايد گفت که
مردی است شجاع، اهل نوشانوش و رقص.
با
اين وجود، عجيب و غريب است. پيش می آيد که ساعت ها لب به حرف نگشايد.
اما اگر شروع کند، کسی جلودارش نيست. او می گويد که يک صدای درونی يا
يک اهريمن مانع او از انجام بعضی کارها می شود و او را متوقف می سازد.
به طور قطع او از سويی جادوگر است و از سويی فرزانه! او ظاهراً از خيلی
چيز ها آگاهی داردو درباره شان انديشيده است. در اين ترديدی نيست. او
همچنين با افراد معروف و ثروتمند و مردان سياسی همنشينی می کند. اما
خود او همواره فقير است. می گويند که اين افراد به حرف هايش گوش می
دهند و همگی، اين جا و آن جا و تمام وقت، زبان به تحسينش می گشايند.
سقراط، صبح ها که باز می گردد، بی آن که توضيحی بدهد، با اشتها غذا می
خورد و سپس به محل خدمتش در ارتش آتن باز می گردد يعنی به "پتيده"( در
ساحل "شالسيديک"(.
در جنگی درسال ۴۳۲ ق.م. در دفاع از"آلسيبياد" ، مجروح می شود.
"آلسيبياد"، مرد جوانی که لا اقل بيست سال از او جوانتر و زيبا يی
خداگونه ای دارد. در حالی که سقراط مانند يک جانور زشت است اما به شدت
به جوانان با استعداد عشق می ورزد.
اين يکی از دفعات نادری است که آتن را ترک می کند. شهر شاهد تولد او
بوده و شاهد مرگش نيز خواهد بود. تمام زندگيش در ان جا سپری شده است.
او در سال ۴۷۰ پيش از ميلاد، در آن جا زاده می شود. پدرش " سوفرونيسک"،
حجارو پيکر تراش و مادرش"فنارت" ماما است. اين فرزندِ خلق از ابتدا با
کار يدی آشنا می شود. او فن استفاده از قلم حکاکی و اسرار سنگتراشی را
می شناسد. او می گويد" دست به ما اجازه می دهد کارهايی را انجام دهيم
که باعث می شوند، خوشبخت تر از حيوانات باشيم". احتمال دارد که او نيز
در کارگاه پدر، به کار بر روی سنگ پرداخته باشد. حتا گفته اند که قسمتی
از جعد سر "پارتنون" کار دست او ست...البته اين تنها يک فرضيه است. به
هر حال او مرتب در حال ياد گيری مهارت های حرفه های گوناگون از قبيل
نساجی، نجاری و کفاشی است. برای او واژه ی "سوفيا"ی يونانی، پيش از آن
که به مفهوم دانايی وخرد باشد، معنای مهارت يدی می دهد.
او
حرفه ی مادر را نيز دنبال می کند. مادر زنان را می زاياند و او نفوس
را!هنر زاياندن او، بيشتر در پی اثبات و آزمون انديشه ها است و نه فقط
روزآمد کردنشان. اخر ماما های آن زمان تنها وظيفه ی ساده ی به
دنياآوردن نوزادان را نداشتند بلکه بايد آن ها را با يک حمام آب سرد،
مورد آزمايش قرار می دادند تا فقط کودکان سالم را نگه دارند. تخصص
واقعی سقراط در همين کار است: او انديشه ها، باورها و اعتقادها را، با
طرح پرسش هايی بررسی می کند تا دريابد که آيا ارزشمندند يا فقط "بادِ
هوا". اين مرد زشت، نه چندان پاکيزه و فقير که به رغم اين شرايط گدايی
نمی کند و از عهده ی هزينه های خود و خانواده اش بر می آيد، آنقدر مردم
را مورد خطاب قرار داده و- با استهزا- گرفتار تضاد درونی می کند که به
عنوان يک انديشمند غير عادی و آزار دهنده در شهر شناخته می شود.
گاه
خارجيانی را که در گذر از شهر هستند به او معرفی می کنند. او ،هرازگاهی
ايشان را به مبارزه طلبيده، ادعای همه چيز دانی شان را به باد استهزا
می گيرد. گفته می شود که در حدود سال ۴۳۰ ق.م. ،"آپولون"(Apollon)
سقراط را" داناترين ِانسان ها" تلقی می کند. و او چنين نتيجه می گيرد
که يگانه دانايی او، آگاهی از نادانی اش است. به هر حال از اين زمان
است که او واقعاً وارد زندگی فلسفی می شود. اين امر سبب نمی شود که
وجود "زانتيپ" همسر بد خلق و عبوس او از ياد برود. خلق بد اين زن چنان
خنده آور است که بيشتر به يک نمايش مضحک شباهت دارد. بايد اضافه کنيم
که سقراط در زمان حياتش، به صورت يک چهره ی نمايشی در می
آيد."آريستوفان" از او چهره ای خنده آور عرضه می کند. البته نمايشنامه
که عنوان "ابر های غليظ" را داردو درسال ۴۳۲ق.م به صحنه می رود، چندان
مقبول نمی افتد. اما وجود اين نمايشنامه نشانگر آن است که سقراط در ۴۵
سالگی آنقدر شناخته شده بوده که در يک نمايش کمدی با تماشاچيانی از
ميان مردم عامی، از چهره اش استفاده شود.
در
اين نمايش از روشنفکران بد گويی می شود: نگاه آنان در ميان ستارگان گم
شده، در نتيجه از واقعيت بدورند. آنان به خدايان سنتی شک کرده ، به سوی
ابداعاتی غريب می روند. از همه بدتر اين که آنان می توانند همه چيز را
زيرورو ببينند. آريستوفان، جوانی به نام "فيديپيد" را قهرمان خود می
سازد که پدرش را کتک می زند ، درستی اين حرکتش را نيز برای او توجيه می
کند و معتقد است که بايد مادرش را هم ادب کند! بنابراين می بينيم که
سقراط مردمان را فاسد می کند، به آنان نشان می دهد چگونه باورهای
معمولشان را زير و رو کنند، به آنان روش هايی را ياد ميدهد تا بتوانند
استدلال ضعيف را قوی سازند و حق را، در زمانی که حق نيست، از آن ِ خود
سازند. آتنيان ِ نسل بعد که سقراط پير را به داوری نشستند، در جوانی
اين نمايش را ديده يا نقل آن را از پدران خود شنيده بودند.
آنان همچنين شنيده بودند که به فيلسوف لقب "اژدر ماهي" داده شده بود:
نوعی ماهی مديترانه ای که افرادی را که لمسش کنند، مبتلا به کزاز می
کند. سقراط در واقع، هر که را با او به صحبت بپردازد، مبهوت و گيج بر
جای می نهد. آنان مدعی دانستن اند و اوبا پرسش از آنان، به ايشان ثابت
می کند که دانايی شان، توهمی بيش نيست. در نتيجه افليج به نظر می رسند.
سقراط را همچنين "مگس" يا "خرمگس" نيز لقب می دهند: جانوری که با نيش
خود اسب خواب را بيدار می کند! مردم معمولاً تمايل به تسليم شدن دارند.
سقراط آن ها را بيدار کرده، بر می انگيزد و وادار می کند به خود آيند.
نقش هايی که ايفا می کند خطرناکند چرا که کسی دوست ندارد با کشف نادانی
خويش، مات و مبهوت شود. هيچ اسبی از خرمگس ها خوشش نمی آيد. بنابر اين،
خشم بر عليه آشوبگر، به تدريج اما به طور قطع، بالا می گيرد.
به
علاوه موقعيت سياسی آتن دستخوش تغيير می شود. دموکراسی در وضعيتی
بحرانی است. گويی "السيبياد"(۳) زيبا و پرشور، پيش از آن که دربست به
خدمت دشمنان آتن بر آيد، در تدارک يک کودتا است. در سال های ۴۰۴ و ۴۰۳
ق.م. ۳۰ صاحب منصب يعنی ۳۰ ديکتاتور، زمام امور را به دست گرفتند.
سقراط در زندگی شهروندی همواره شهامت از خود نشان داده اما هرگز وارد
يک مبارزه سياسی نشده است. با اين حال همگان روابط ديرين او با
"السيبياد"(۳) را به ياد دارند. به نظر می رسد که اين ناطق قديمی
همواره جانبدار دشمنان دموکراسی بوده است. او عيب ونقص های دموکراسی،
تمايل آن به انحراف و عوام فريبی را به باد انتقاد می گيرد.و همه ی اين
ها پايان خوشی ندارد...
در
سال ۳۹۹ ق.م.، سقراط متهم به کفر و گمراه کردن جوانان می شود. او در
دفاعيه اش نقش خويش را نفی نمی کند و می گويد:" تا واپسين دم و تا
زمانی که بتوانم فلسفه بافی را ادامه خواهم داد." او می توانست سعی در
بدست آوردن دل قاضی هايی کند که همشهری خودش بودند. اما از آن جا که
خود را مجرم نمی داند، آرام آرام، آنان را عصبانی می کند. او می توانست
فرار کرده، به تبعيد برود يا اجازه دهد که مريدان فراريش دهند. اما هيچ
يک از اين کارها را نمی کند. روزی هم که شوکران (اين زهر با اثر
تدريجی) را می نوشد، باز اين خود او است که دوستانش را تسلی داده و اشک
را از گونه هاشان می زدايد.
هنگامی که بدنش سنگين شده و پاهايش ورم می کنند، باز به تعقل و
انديشيدن ادامه می دهد. او با صدای بلند به مرگ خود می انديشد.او با
اراده می ميرد.او حکم مجلس آتنی را به خاطر احترام به قوانين پذيرفته و
به رغم نا درست بودنش، تصميم می گيرد که به آن تن دردهد. به مرور که
حرف ها بر زبان می آيند، اعضای بدن بی حرکت می شوند. سرما بر او غلبه
می کند. سقراط يک بار ديگر دچار تشنج می شود، چهره اش انقباض پيدا می
کند و سپس چشم هايش را می بندند.
از
سويی می توان گفت که پيروز است چون نه تنها بر هراس از مرگ چيره شده
بلکه بر مرگ خويش نيز غلبه يافته است. در اين جا مسئله ی اخلاق و منش
مطرح نيست بلکه فلسفه ای است که تحقق يافته. سقراط چنين قضاوت می کند
که در برابر کسانی که او را به مرگ محکوم کرده اند، صاحب حق بوده
است.هيچ چيز بدون اين آزادی انديشه، انتقاد، انتخاب بهترين شکل حيات و
عمل به آن يعنی هيچ چيز بدون فلسفه، ارزش زيستن ندارد. سقراط اين
شاهکار غير ممکن را تحقق می بخشد: زنده مردن و بدون تسليم، تا به آخر
ماندن.
او
پيش از هر چيز انسان ِ"لوگوس"
است. مواظب باشيد اين واژه ی يونانی را به سرعت ترجمه نکنيد. "لوگوس"
به مفهوم "کلام" است و "زبان" اما "خرد" و "محاسبه" نيز معنی می دهد.
سقراط سعی در بکارگيری تمامی اين مفاهيم دارد. به همين دليل است که از
استادان زبان و فن آوران سوفسطايی که از واژه ها تنها به عنوان نيروی
مجاب کردن استفاده می کنند، فاصله می گيرد. برای اين افراد، آن چه
اهميت دارد پيروزی است در دادگاه، در مجلس يا هر جايی که تصميم گيری
مطرح باشد. سقراط اما حقيقت را ترجيح می دهد، تنها به خاطر شعفی که به
همراه می آورد حتا اگر به قيمت شکست باشد. او نمی خواهد قدرت واژه ها
ونيروی خرد را ازيکديگر تفکيک دهد. او سعی در روشن بينی دارد و آگاهی
از درستی گفتار. او از حرف های بيهوده بيزار است . به همين دليل مايل
است جنگيدن با کلمات و همچنين عليه کلمات را بياموزد و برای اين کار آن
ها را از سرند خرد و محاسبه عبور می دهد.
سقراط به شکلی اساسی در جستجوی آن چيزی است که گفته می شود." چيست"
پرسشی است که همواره مطرح می کند. زيبايی چيست؟ يا شجاعت؟ يا عدالت؟ يا
تقوي؟ هدف هرگز تعريف ظاهری يک واژه يا رديف کردن مثال ها نيست. مقصود
يافتن يک انديشه و بيرون کشيدن يک مفهوم است. چه چيز در پس ِ اين کلمه
قرار دارد. در کاربردش، واقعاً به چه می انديشيم؟ اصلاً آيا به چيزی می
انديشيم؟ آخر گاه خيال می کنيم که مفهوم محکمی در سر داريم حال آن که
باد هوايی بيش نيست. فکر می کرديم می دانيم اما هيچ نمی دانيم.
از اين منظر، سقراط مرد ِ نادانی است يعنی کسی که حدود دانسته ها را
مشخص می سازد، کفايتشان را می يابد و فقر و شکنندگی شان را افشا می
کند. در اين جا هم نبايد خيلی تند رفت. "تمام آن چه می دانم، اين است
که چيزی نمی دانم". اين کليشه ممکن است انسان را به اشتباه بيندازد.
آنچنان که ظاهرش نشان می دهد، ساده نيست. به هر حال سقراط توانايی حرف
زدن، شمارش، راه رفتن و رقصيدن را دارد. پس اين که بگوييم چيزی نمی
داند، به چه معنی است؟ آيا او فاقد نظريه است، هيچ دانسته ای را ترويج
نمی کند و برای مسائلی که مطرح کرده، راه حلی ندارد؟ آری، غالباً چنين
است.
اما
اين به تنهايی تمام قضيه نيست. کافی نيست تنها رويه ی ويرانگر مداخلاتش
را در نظر بگبريم. البته او پيشرو فيلسوفانی است که می شود آنان را
"پاک کننده" توصيف کرد چرا که بيشتر به اثبات پرسش ها می پردازند تا
پاسخگويی به آن ها و مسائل را به جای پذيرش، تخريب می کنند. به هر حال،
در برابر سقراطِ ويرانگر، کم وبيش پوچ انگار که شک گرايي
دنباله ی طبيعی راه او است، با سقراط پرهيزگار مواجه می شويم که صداقتش
کمتر از اولی نيست. اين سقراط، بدون ترديد صاحب ِ دانايی درباره ی نيک
و بد است.
کاستن اين شخصيت پيچيده تا حد يک سازنده ی شک و ترديد نا ممکن است.
تولد دغدغه ی اخلاق و ارزش های اخلاقی در غرب را نيز بی ترديد مديون او
هستيم. دانستن اين که سقراط ِ تاريخی با کدامين عبارت ها آن ها را بيان
کرده، دشوار به نظر می رسد. اما نمی توان اين بُعد اساسی از وجود او را
ناديده گرفت.شايد در گفتگوی "گرگياس" افلاطون بتوان پژواک صريح اين روش
يگانه را باز يافت. بيان آن شگفت انگيز است. بنابراين،آيا گاه باخت
بهتر از بُرد است و رنج کشيدن بهتر از لذت بردن؟
اين
امر در انديشه ، چرخشی کليدی است چرا که پس از آن عبارات تغيير معنا می
دهند. جلاد بازنده می شود و قربانی، برنده. سقراط با اين انقلاب طرحی
نو از واقعيت در می اندازد که عدالت اخلاقی نام دارد. اين روش با طرح
رويداد ها و تجربه ی آنی، در تضاد است. فرمانروای مستبد می تواند
دادگاه ها را کنترل کرده و از بازخواست ها شانه خالی کند اما کار او
خطا محسوب نمی شود و حتا مستوجب دلسوزی است! تمام مدعيان ِ واقع گرايی،
در چنين شرايطی شانه بالا انداخته و به قهقهه می خندند.عدا لت برای
ديگران، يگانه انديشه ی پايدار است.پيروان سقراط ، در اين زمينه اما،
بی ترديد همچنان زنده اند.
بی تفاوتی کامل او نسبت به مرگ، يک نشانه ی شخصيتی ويژه نيست و نمی
تواند جدا از آنچه گفتيم، بررسی شود. نتيجه ی مستقيم آن است. انسان اهل
کلام منطقی و حقيقی، زندگی تحت تسلط خِرَد و معتقد به عدالت، نبايد به
خود بلرزد و نمی لرزد.
جمعبندی کنيم. انديشمندی که کوشش در بيدار نگهداشتن جامعه ی زمان خود
را دارد، فردی که نقش آشوبگر را ايفا می کند، در شکار توهمات و ظاهر
فريبان است، مردی که حقيقت ونيکی را تعقيب می کند تا حدی که می تواند،
به جای آسوده خفتن، به مرگ آرام تن در دهد... آيا کسان بسياری با اين
خصوصيات می شناسيد؟ فکر نمی کنيد که به شدت با فقدان چنين افرادی روبه
رو هستيم؟ آنان غايب نيستند بلکه اصلاً وجود ندارند.
و
اين روش ِ سقراط است برای جاودان زيستن.
محاکمه ی سقراط
منظور محاکمه ی پيرمردی است که در سال ۳۹۹ق.م. در آتن برپا می شود. سقراط، اين جنگاور پيشين جنگ "پلوپونز"، عضو پيشين شورای شهر و شخصيت برجسته ی آتنی، هفتاد سال دارد. دادگاه دارای هيئت منصفه ا ی مرکب از ۵۰۱ عضواست. سقراط در آن جا به جرم منحرف کردن جوانان و کفر حاضر می شود. او متهم است که با فلسفه ی ويرانگرش، سنت ها را زير سوا ل برده و خدايانی تازه معرفی کرده است. در ميان شاکيانش به يکی از فعالان سياسی به نام "آنيتوس" بر می خوريم. فردی که پس از فاجعه ی جنگ "پلوپونز" و تسلط هشت ماهه ی رژيم ۳۰ ديکتاتور، از جمله سياستمدرانی است که در باز سازی دموکراسی آتن کوشا هستند. به باور "آنيتوس" ، اصلاحات ملی که از ۴ سال پيش آغاز شده، مستلزم محکوميت سقراط، اين روشنفکر ويرانگری است که آريستوفان او را در تئاتر "ابرهای غليظ" ، درغالب يکی از روحانيون عجيبی که تيشه به ريشه ی ارزش های سنتی شهر می زنند، مورد تمسخر قرار داده، می گويد:" اين لاف زن، جوانان را از تعليمات ما روگردان می کند"، "او دين را مورد حمله قرار می دهد" و" مرگ بر روشنفکران" "آنيتوس" معتقد به پالايش گذشته است. سقراط متهم است که به سبب نفرت از دموکراسی، به نفع يک ديکتاتور و سياستمدار خطرناک عمل کرده است. واقعيت اين است که مريدانش، دموکرات های درخشانی نبوده اند. "السيبياد" که يک "کندي" ِ بدون "مارلين مونرو" است، با ايفای نقش منفی در جنگ عليه "اسپارت" ها به سرزمينش خيانت کرده است. هيئت منصفه متهم را با اکثريت ۲۸۰ در برابر ۲۲۱، به مرگ محکوم می کند. سقراط که به مدت يک هفته زندانی بود با مخالفت با طرح فرار از سوی دوستانش، تصميم گرفت که به مرگ تن در دهد. اين تصميم همواره بخشی از معمای سقراط به شمار می آيد.
سال شمار
در حدود سال ۴۵۹ ق.م. تولد از پدر سنگتراش و مادری زحمتکش .
بين
۴۵۰ و ۴۴۵ ق.م. برخوردهای احتمالی با "پارمنيد" و
"زنون".
۴۳۲
ق.م. شرکت در جنگ "پتيده".
۴۲۳ق.م.
"آريستوفان" در
تئاتر "ابرهای غليظ" او را مورد تمسخر قرار می دهد.
۳۹۹ق.م.
اقامه ی دعوا در
آتن
بر عليه او به جرم کفر و منحرف ساختن جوانان. محکوم به مرگ.
سخنان ارزشمند افلاطون
معبود ِ خويش را بشناس و حق ِ او را نگه دار، و هميشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش، و توجه بر طلب ِ علم را مقدم دار .اهل ِ علم را به كثرت ِ علم امتحان مكن، بلكه اعتبار ِ حال ِ ايشان به دوري از شر و فساد كن . و از خدا چيزي مخواه كه نفع ِ آن منقطع )مقطعي (بـُوَد، و يقين داشته باش كه همه ي مواهب از حضرت ِ اوست، و از او نعمت هاي باقي )نعمتهايي كه مثل ِ انرژي پايستگي دارند!(، و فوايدي كه از تو مفارقت) جدايي (نتواند كرد، التماس كن. هميشه بيدار باش كه شرور را اسباب بسيار است،و آنچه نشايد كرد ) شايسته نيست (به آرزو مخواه، و بدان كه انتقام ِ خدا از بنده، به سُخـط) خشم ِ بي رحمانه (و عـِتاب بي حرمتي و سرزنش نبـُوَد، بلكه به تقويم متحول كردن و تأديب ادب كردن از فرط ِ عشق باشد.
بر تمناي ِ حيات ِ شايسته اقتصار مكن (اكتفا مكن) تا موتي شايسته با آن مضاف نبـُوَد، حيات و مرگ را با هم در نظر بگير و تا مطمئن نشدي مرگي شايسته خواهي داشت به زندگي ِ آن مرگ اكتفا نكن (و حيات و موت را شايسته مشمر، مگر كه وسيله ي اكتساب ِ خير بوده باشد. و بر آسايش و خواب اقدام مكن، مگر بعد از آنكه محاسبه ي نفس در سه چيز را به تقديم رسانيده باشي، اول آنكه تأمل كني تا در آن روز هيچ خطا از تو واقع شده است يا نه، دوم آنكه تأمل كني تا هيچ خير اكتساب كرده اي يا نه، سوم آنكه هيچ عمل به تقصير فوت كرده اي (كوتاهي كرده اي در عمل به نداي درونت) يا نه .و ياد كن كه چه بوده اي در اصل،و چه خواهي شد بعد از مرگ، و هيچكس را ايذا )رنجور (مكن، كه كارهاي عالم در معرض ِ تغير و زوال است. و بدبخت آن كس بُوَد كه از تذكر ِ عاقبت غافل بُوَد و از زَلـَت )لغزش (باز نـَه ايستد).اين تعريف ِ بسيار علمي و دقيقي از معناي بدبخت است و فوق العاده اهميت دارد. پس بدبخت كسيست كه با وجوديكه به او تذكرات ِ مهمي داده مي شود، دست از تكرار ِ چيزي كه مي داند خطاست بر نمي دارد. جالب اين است كه كسي كه مي لغزد مي داند كه دارد مي لغزد .(سرمايه ي خود را از چيزهايي كه از ذات ِ تو خارج بُوَد مساز .و در فعل ِ خير با مستحقان، انتظار ِ سؤال مدار)منتظر نه ايست تا رنجوري از تو گدايي كند تا بعدش تو به او كمك كني(، بلكه پيش از التماس افتتاح مكن) . قبل از اينكه التماس كند، شروع به كمك كن ( حكيم مشمار كسي را كه به لذتي از لذت هاي عالم شادمان بُوَد و يا از مصيبتي از مصائب ِ عالم جَزَع (ناله) كند و اندوهگين شود، هميشه ياد ِ مرگ كن و به مردگان اعتبار گير ).كسي كه به جايزه اي و مدالي تكيه مي كند و گرفتنش مغرور و شاد شده است و يا كسي كه مدالي را نگرفته و آه مي كشد و بر پشت ِ دست مي زند را دانا ندانيد. به مرگ نگاه كنيد كه به هيچ مدالي اهميت نمي دهد .(خساست ِ مردم را از بسياري ِ سخن ِ بي فايده ي او،و از اخباري كه كند به چيزي كه از آن مسؤول نبُوَد (مي گويد اين مشكل ِ شماست و مشكل ِ شما به او ربطي نيست)، بشناس . (اين نشانه هاي دقيقي از يك خسيس است. و بدان كه كسي كه در شر ِ غير از خود انديشه كند، كسي كه به فكر ِ ضرر رساندن به ديگريست، مثل ِ دانشجويي كه جواب ِ مسأله اي را مي داند اما به دانشجوي ديگري كه همان را ازو سؤال مي كند نمي گويد يا كاسبي كه مي خواهد كسي را ورشكست كند .نفس ِ او قبول ِ شر كرده باشد و مذهب ِ او بر شر مشتمل شده) . يعني چنين كسي خيال مي كند كه زرنگ است ولي او در واقع ريسك ِ بزرگي كرده و شر را باور كرده است و آنرا در اعماق ِ وجودش راه داده. چنين كسي راهي كه در زندگي طي مي كند پر از شر خواهد بود زيرا راه ِ زندگي ِ ما پژواك ِ نيات ِ قلبي ِ ماست .(بارها انديشه كن، سپس در قول آر)حرف بزن(، سپس در فعل آر)عمل كن (كه احوال گردان است)اين سه مرحله ي تصميم گيري است و اهميت ِ زيادي دارد.(، و دوستدار ِ همه كس باش، و زودخشم مباش كه غضب به عادت ِ تو گردد . هر كه امروز به تو محتاج بُوَد، اَزالت ِ )برطرف كردن ِ (حاجت ِ او را به فردا ميفكن، كه تو چه داني فردا چه حادث شود . كسي كه به چيزي گرفتار شود را معاونت )ياري ( كن، مگر آن كس را كه به عمل ِ بد ِ خود گرفتار باشد.
تا
سخن ِ متخاصمان مفهوم ِ تو
نگردد،
به
حكم ِ ايشان
مبادرت منما
.
حكيم
به
قول ِ تنها مباش، بلكه به قول و عمل
باش،
كه
حكمت ِ قولي در اين
جهان بماند،
و
حكمت ِ عملي
بدان جهان رسد و آنجا بماند
.اگر
در نيكوكاري رنجي بري، رنج
بنمايد
)پاك
شود(
و
فعل ِ نيك
بماند،
و
اگر از بدي لذتي
يابي، لذت بنمايد و فعل ِ بد بماند،
از
آن روز ياد كن كه تو را آواز دهند و تو از آلت ِ استماع)شنيدن
(و
نطق
)گفتن
(محروم
باشي،
نه
شنوي و نه گويي، و
نه
ياد تواني كرد
.و
يقين
دان
كه متوجه به مكاني خواهي شد كه:
آنجا نه دوست را شناسي و نه دشمن
را
.پس
اينجا كسي را به
نقصان منسوب مگردان
.و
حقيقت شناس كه جايي خواهي رسيد
)مقامي
در جهان هست كه مي تواني به
آن
برسي
(كه
خداوندگار و بنده آنجا متساوي
باشند
پس
اينجا تكبر
مكن
.هميشه
زاد
)توشه
(يعني
جوري زندگي كن كه تعداد ِ
زيادي كار ِ عقب افتاده براي فردا نداشته باشي. هميشه كارهايت را طبق ِ
برنامه ي
منظم و به موقع انجام بده و نگذار تل انبار شوند،)
كه
چه داني كه رحيل
(بانگ
ِ هجرت به دنياي بعدي
كي
خواهد
بود،
و
بدان كه از عطاياي
خداي بزرگ هيچ چيز بهتر از حكمت
نبُوَد،
و
حكيم
(آدم
ِ دانا)
كسي
بُوَد كه فكر و قول و عمل ِ او
(همان
يه مرحله ي تصميم گيري و اقدام ِ آن)
متساوي و
متشابه باشد.
(اين
تعريف دقيقي از حكيم
است
.مكافات
كن
)تلافي
كن
(به
نيكي و در گذر از
بدي،
ياد
گير،
و
حفظ
كن،
و
فهم كن، هر وقتي، كار
ِ
خويش را،
و
انديشه كن به
حال
ِ خود،
و
از هيچ
كاري از كارهاي بزرگ ِ اين عالم، مترس،
و
در هيچ
وقت
سستي و تأني
)اين
پا آن پا كردن
(نكن،
و
از خيرات تجاوز
جايز
مشمار،
و
هيچ خطايي را در
اكتساب ِ درستي، سرمايه مساز،
با
كارهاي بد به
سمتِ انجام ِ كارهاي خوب مرو
و
از
امر
ِ افضل به جهت ِ
زايل
اعراض
مكن،
)بخاطر
ِ اينكه مدتي قدرت در دستت است سعي نكن كارهاي خوب را
كنر
بگذاري
(كه
از
سروري دائم اعراض كرده باشي
.
حكمت
دوست دار و سخن ِ حكما بشنو،
از
دانايان بپرس، با حكماي دانا رفت و آمد داشته باش و همنشين ِ بزرگان
باش.
و
هواي دنيا)
پست
تر از خودت
(از
خود دور كن
و
از
آداب ِ ستوده امتناع مكن،
در
به هيچ كار، پيش از وقت ِ آن
كار
مپيوند،
و
چون به كاري
مشغول باشي، از روي فهم و بصيرت به آن مشغول
باش
.
به
توانگري، متكبر و معجب
مشو،
و
از مصائب، شكستگي و
خواري به خود راه مده،
با
دوست معامله چنان كن كه به حاكم محتاج نشوي،
و
با دشمن معامله چنان كن كه در حكومت ظفر تو را
بود
.
با
هيچ كس سفاهت
)بي
خردي و شوخي ِ پست
(مكن
و
تواضع با همه كس به كار
دار
و
هيچ متواضع را حقير
مشمار
.
در
آنچه خود را
معذور داري، برادر ِ خود را ملامت
مكن
.
به
بطالت
شادمان مباش،
و
بر بخت اعتماد
مكن،
و
از فعل ِ نيك پشيمان
مشو،
با
هيچ كس مزاخ
)بذله
گويي و مسخره گي
(مكن
هميشه بر ملامت ِ سيرت ِ عدل
)سرزنش
ِ
راهي كه درست است
(و
استقامت و التزام ِ خيرات)
پايداري
و
مجبور كردن ِ خود در كمك كردن
(مواظبت
كن،
تا
نيكبخت گردي.
منبع : سيري در فلسفه، ماندگار و شخصيتهاي جاودانه .