)از افغانستان، ايران، پاکستان، عربستان، مصر، اردن ... تا عراق (

ایالات متحده مصرانه بر آن بود تا کار زار خود علیه تسلط روسیه بر آسیای مرکزی و افغانستان را ادامه دهد . «شیلا هاسلین» از مقام های شورای امنیت ملی، می گوید «سیاست ایالات متحده بر آن بود تا برنامه ی کشورهای آسیای میانه را که دارای منابع نفتی غنی بودند، به پیش ببرد، و سلطه ی اساسی روسیه برانحصار، انتقال نفت از آن منطقه را به پایان برساند . صریح تر آن که، برای تامین امنیت انرژی غربی ها، می خواست خط انتقال و شیوه ی سلطه بر منابع انرژی آسیای مرکزی را دیگرگون کند.» UNOCAL ، آشپز اصلی این دست پخت برای لوله های نفتی که این دگرگونی را تضمین می کرد ، شمار بسیاری از مقام های سابق ایالات متحده را خرید تا طرح خود را به پیش ببرد. از هنری کیسینجر بگیرید تا زلمی خلیل زاد سفیر آینده ی ایالات متحده در کابل، از آن جمله بودند. خلیل زاد از کارشناسان خبره ی شرکت سهامی RAND ، در سال 1996 گفته بود : «طالبان نمونه ی بنیادگرائی مثل ایران نیست که با آن روش ضد ایالات متحده باشد، این جریان به الگوی عربستان سعودی نزدیک تر است .

طالبان ترکیبی از ارزش های سنتی پشتون و تفسیری ارتدودوکس از اسلام است» خلیل زاد که از سرشناس ترین، و اکنون فعال ترین نمونه های محافظه کاران جدید قدرت غالب است، نخواسته اشاره کند که نقش انگلیسی ها در سلول های بنیادگرائی حاکم بر ایران چیست و اعتراف کند که سلطه ی غالب برجریان معمم و مکلای روحانیت ، با MI6  است و بنا به سابقه ی دهه های گذشته، این جریان مسموم و وابسته، کرسي خود را همواره میان سازمان های جاسوسی بریتانیا و ایالات متحده گذاشته، منتها عادت کرده که هر وقت قراربوده غش کند، از بالای منبر به سمت MI6 بیفتد . گذشته از عربستان سعودی و پاکستان، دو متحد دیگر ایالات متحده ؛ اسرائیل و ترکیه، به سیاست استراتژیک منطقه ای برای از میدان به در بردن روسیه و جایگزین کردن ایران، ملحق شدند . در سال های 1990، ترکیه که به صورت روز افزونی زیر فشار جنبش اسلامیست وابسته به اخوان المسلمین قرار می گرفت، از طرف واشنگتن تشویق شد تا دایره ی نفوذ خود را به آسیای مرکزی که جمعیت ترک وسیعی داشت گسترش دهد .

هدف این بود که بلوکی را به رهبری ترک ها، از «بوس پوروس» تا چین، وسعت دهند .  درست همان وقت، اسامه بن لادن، پس از آن که سودان در سال 1996 از او خواسته بود خاک آن کشور را ترک کند، به ساختن پايگاه هاي مستحکم ومطمئن در افغانستان پرداخت و رهبران طالبان که به او پناه داده بودند و به طور فزاینده ای به حمایت مالی او متکی بودند، روابط خود با ایالات متحده، ملاقات با مقام های آمریکائی و اربابان نفتی و دانشگاهیان آمریکائی را به صورت متقاطع در آوردند. اعتراص هائی علیه طالبان از طرف سازمانها و گروه های زنان که مخالف رفتار کین توزانه و نفرت انگیز طالبان با زنان بودند، در آغاز از جانب دولت بیل کلینتون و UNOCAL  که ترجیح می دادند طالبان را نمای کوچکی از رهبران عربستان سعودی تصور کنند ، نا دیده گرفته شد . یکی از مقام های وزارت امور خارجه گفت : «طالبان احتمالا تحولی مثل سعودی ها خواهد داشت . در جریان رشد و توسعه ی این جریان «آرامکو» ای خواهد بود ، لوله های نفتی خواهند بود ، امیری وجود خواهد داشت و پارلمانی در کار نخواهد بود و قوانین شریعت جاری خواهند شد . ما می توانیم با این شرایط کنار بیائیم.»

در خلال دوران همکاری ایالات متحده با طالبان از 1994 تا 1998 – که با بمب گذاری در دو سفارت خانه ی ایالات متحده در آفریقا و در نتیجه ی آن مورد هدف قرار گرفتن بن لادن و متحدان او به پایان رسید – ، یکی از مشاوران کلیدی  UNOCAL  ، « توماس گواتیره» از آکادمیک های دانشگاه « نبراسکا » و مدیر مرکز مطالعات امور افغانستان در آن دانشگاه بود . در خلال و پس از جهاد افغانی ، مرکز گواتیره توانست بیش از شصت میلیون دالر اعانه ی دولتی برای برنامه های «آموزشی» در افغانستان و پاکستان تامین کند . اگر چه تامین مالی برای کار «گواتیره» از مجرای آژانس وزارت امور خارجه برای توسعه ی بین المللی گذشته بود، اما تضمین کننده اش سیا بود.  بعد معلوم شد که برنامه آموزشی گواتیره، مشمول تبلیغات پرسر و صدای اسلامی ها ، از جمله تهیه ی کتاب آموزشی برای اطفال بود که در آن به جوانان افغانی آموخته می شد چگونه کشته های سربازان روسی را بشمارند و فهرست کنند و تفنگ های کلاشنیکوف را گرد آوردند و جمع بزنند . همه ی این ها را ، در آن جزوه های آموزشی ، با تعالیم و وعظ  و خطابه ی اسلام بنیادگرا آموزش می دادند . طالبان چنان به کار «گواتیره» علاقه داشت که به استفاده از جزوه های که او تهیه کرده بود ادامه دادند و زمانی که یک هیئت نمایندگی از مقام های طالبان در سال 1997 از ایالات متحده دیدن کرد ، توقف مخصوصی در « اوماها » کردند تا از گواتیره  قدردانی کنند.

در سال 1999 ، هیئت نمایندگی دیگری از طالبان که شمول فرماندهان نظامی وابسته به بن لادن و القاعده ، به ایالات متحده رفت که در سفری تفریحی به «مون  راشمر» ، گواتیره همراه شان بود. به گزارش نشریه «اوماها ورلد هرالد» ، گواتیره گفته بود «وقتی با آن ها نشست و برخاست می کنی، آدم های بدی نیستند.» درسال 2001 که ایالات متحده به افغانستان تجاوز نظامی کرد و آن کشور را به اشغال خود در آورد ، یکی از وظایفش حذف جزوه های آموزشی گواتیره از مدارس بود که به سرمایه سیا و تائید طالبان در مدارس تدریس می شد.   «واشنگتن پست» گزارش داد که مقدمه ی این جزوه های آموزشی «پر از حرف و سخن از جهاد بود.» با پایان یافتن دهه ی نود ، دوران سخت پذیرش قدرت طیف راست اسلامی در خاورمیانه و جنوب آسیا پیش آمد که حالتی شبیه به مات شدن در بازی شطرنج بود . در مصر و الجزیره، اسلامیستها ، چنان ضرباتی را تحمل کردند که در نتیجه مطیع شدند ، اما حضور خود در حدود قانونی را حفظ کردند . در افغانستان و عربستان سعودی ، دست بالا را برای خود نگه داشتند و جمهوری های تندرو اسلامی را در لوای رژیم های دیکتاتور به مهار خود در آوردند .

در پاکستان و عربستان سعودی ، اسلامیست ها در وحدت با قدرت حاکم و نخبگان حکومتی ، به قدرت فوق العاده ای دست یافتند ، اگر چه خانواده سلطنتی در عربستان سعودی و ارتش در پاکستان ، به طور فزاینده ای از معامله با شیطان نا خشنود بودند. اسلامیست ها در ترکیه به صورت بی سابقه ای در حال پیشرفت بودند که این توسعه ی اجتماعی ، سابقه ی هفتاد ساله ی حکومت سکولار(جدائی دین از دولت) را که بر می گشت به کمال آتاتورک ، به وسیله ی طیف راست اسلامی که وابسته به اخوان المسلمین و جمعیت مخفی صوفی های نقشبندی بود ، تهدید می کرد . در ایالات متحده، از انقلاب اسلامی ایران تا اواخر سال های 1990، تقریبا هیچ کس فکری به حال مسائل خاور میانه که به وسیله ی اسلامیسم به وجود آمده بود ، نکرده بود . به قول «وول سی» و سایر مقام های سیا ، حتی خشونت های نیمه مستقل اسلام گرایان – که نام شان را گروه های تروریست اسلامی گذاشته بودند – در اساس مورد غفلت قرار گرفته بود، منتها حزب الله در این میان حالتی استثنائی داشت . سرانجام مقام های ضد تروریسم و سیا، به یک سلسله اعلام خطرها و اقدامات ناشی از آن ، با ایجاد نیروهای ضد حمله در مقابل بن لادن ، القاعده و متحدانش که دشمن شماره یک معرفی شدند، در مقام پاسخ بر آمدند .

اما نخستین اقدام ایالات متحده برای یافتن و ازبین بردن بن لادن ، به طرز مسخره ای حاکی از بی لیاقتی و عدم کفایت بود . یک سیستم اطلاعاتی 27 بیلیونی ایالات متحده ، شاید با صدهزار کارمند که در ده ها آژانس پخش شده بودند ، و با گسترده ترین شبکه های ماهواره ای، تدابیر امنیتی متمرکز ، جاسوسان ، ماموران و خبرچین ها ، موفق به یافتن او نشد . اگر چه در همان زمان، روزنامه نگاران بی شماری از ایالات متحده و اروپا ، از جمله گزارشگران تلویزیون که از «سی ان ان» تا «فرانت لاین» را شامل می شد ، مثل آب خوردن پیدایش می کردند و با او به مصاحبه های طولانی می پرداختند. همان گونه که «واکرلیند» برنامه ریخته بود تا به بن لادن نزدیک شود ، نقشه این بود که نیرنگ های مبهمی به تروریست ها بزنند ، اما سیا  دیگر کارای سابق را نداشت . حملاتی که با موشک های کروز به مخفی گاه مورد ادعای بن لادن به افغانستان کردند ، کاری از پیش نبرد . حمله های هم که به تاسیسات مورد ادعای مرتبط با القاعده در سودان صورت گرفت که می گفتند در آن سلاح های تخریب جمعی تولید می شود ، و فقط توانست تنها کارخانه ی دوا سازی سودان را نابود کند ، لاجرم کامیاب نبود . نقشه ی ربودن بن لادن هم که با دقت و وسواس طراحی شده بود ، عقیم ماند.  پس از این مراحل بود که در یازده سپتامبر 2001 ، آنهای که معتقد به برخورد تمدن ها بودند ، دریچه ای را که برای ورود به این فضا به آن نیاز داشتند ، پیدا کردند .

نقطه نظرهای اینان، تا آن زمان در بهترین حالتش منزوی بود ، و در بدترین حالتش که دامنه ی وسیعی به هم زده بود ، بسیار تندروانه به نظر می رسید . و دولت جرج هربرت واکر بوش ، اگر چه رسما بر نظریه نبرد میان مسیحیت و اسلام صحه نگذاشته بود ، اما با راندن بی سابقه ی توسعه طلبی ایالات متحده با هدف حضور امپراتور مآبانه در خاورمیانه ، دچار تخیلات  نبرد تمدن ها شده بود . (کار توسعه ی این توهم ، به جائی رسید که بنا به گزارش های موثق، سازمان ملل متحده در نوامبر سال 2006 استادانی را از دانشگاه های مختلف جهان در ترکیه گرد آورد تا در سمیناری به نام «برخورد تمدن ها» در مورد این نظریه امپریالیستی به خواندن رساله و بحث و تبادل نظر بپردازند) . در جنگ جاری، نخست در افغانستان و بعد در عراق، و در اعلام آغاز جنگ جهانی علیه تروریسم که هیچ پایانی را در چشم انداز نداشت ، بوش دقت می کرد که تمام عیار در تئوری «نبرد تمدن ها» ی برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون غرق نشود . جرج بوش ، در سخنرانی های پی در پی ؛ از این منبر به آن منبر –  و علیرغم اشاره های ناهنجار به «صلیبی» بودن جنگ در خاورمیانه – ، اصرار داشت تکرار کند که ایالات متحده درگیر جنگ علیه تروریست هاست ، نه جنگ علیه پیروان قرآن . با این حال، در واقع جنگ بوش علیه تروریسم ، کاملا بهانه ای است برای نزدیک شدن به طرح های تندرو جدید در خاور میانه و آسیای مرکزی . این طرح ، سیاستی در قبال اسلام ، بنیادگرائی اسلامی ، یا حتی رو به سوی تروریسم ، اسلام گرای یا چیز دیگری نیست .

 از همان اول ، پاسخ رئیس جمهوری ایالات متحده به واقعه یازده سپتامبر 2001 ، تصویری از جهان گشائی گسترده ای را پیش رو گذاشت . نظر جرج هربرت واکر بوش این بود که مثل بازی دومینو ، رژیم ها را مثل مهره در صفحه ی خاور میانه جا به جا کند که این بازی ، با توسعه ی ارتش و حضور سیاسی ایالات متحده در منطقه ، ارتباط مستقیم داشت : اول طالبان ، بعد صدام حسین ، پس از آن هم رژیم های ایران ، سوریه ، عربستان سعودی . دولت بوش شدیدآ  از درون و برون زیر نفوذ محافظه کاران جدید بود که بشارت تغییر اساسی منطقه را می دادند و موعظه می کردند . در درون، وولفونیز ، فیت، پرله ، مارشال، وورم سر، و شولسکی بودند که سایر مقام های پنتاگون ، مثل مایکل روبین ، ویلیام لوتی ، لوئیس لیبای از دفتر دیک چینی معاون ریاست جمهوری ، جان بالتون از وزارت امور خارجه ، الیوت آبرامز از شورای امنیت ملی (NSC) ، و بسیاری دیگر را همراهی می کردند . در خارج از دولت ، گروهی از مفسران و محققان مهمان و فعالان رسانه های گروهی ، از جمله  تام دونه لای  و  گری اشمیت از «پروژه قرن جدید آمریکائی» ، ویلیام کریستول از نشریه « ویکلی استاندارد » ، مایکل لدین از انستیتوت اینترپرایز آمریکائی ، مکس سینگر از انستیتوت هودسن ، پرتز از نشریه «جمهوری جدید» ، و لارنس ف .

 کاپلان  و جیمز وول سی ، در خدمت این طرح بودند .  کاپلان و کریستول در مطلبی تحت عنوان « جنگ با عراق » می نویسد : « کار و ماموریت این هیئت در عراق آغاز می شود ، اما در بغداد به پایان نمی رسد . ما در نوک دوره ی تاریخی جدید ایستاده ایم .... لحظه ای قطعی است .... خیلی روشن است که مساله به عراق ختم نمی شود . مساله فراتر ازآینده خاورمیانه و جنگ علیه ترور است . مساله این است که ایالات متحده در قرن بیست و یکم چه نقشی می خواهد داشته باشد .»  مایکل لدین ، در مصاحبه مطبوعاتی ی شب تجاوز نظامی به عراق ، استراتژی ایالات متحده را حتی از این هم بی تعارف تر و گستاخ تر مطرح کرد. لدین در این مصاحبه مطبوعاتی گفت : « من فکر می کنم چه بخواهیم ، چه نخواهیم ، مجبور باشیم در یک جنگ منطقه ای در گیر شویم .» و با تاکید بر این نکته که جنگ نمی تواند محدود به عراق باشد ، به صراحت ادامه داد : « این جنگ ، ممکن است تبدیل به نبردی برای بازسازی جهان باشد.»  چنین عقاید بلند پروازانه و گزافه گویانه ای ، از دیرگاهی پیش نقطه نظر محافظه کاران جدید در مورد جهان بود.

 در استراتژی مفتضح محافظه کاران جدید که به عنوان برنامه کار و به صورت یادداشتی به روی کاغذ آمد و در سال 1996 برای نتانیاهو نخست وزیر وقت اسرائیل فرستاده شد ، پرله ، فیت ، وورم سر و سایر عناصر محافظه کاران جدید ، به توضیح تفاهم و هماهنگی در سیاست منطقه ای پرداختند . این یادداشت ، به عنوان « پاکسازی : استراتژی جدید برای امنیت قلمرو»  ، از اسرائیل می خواست که با همکاری ترکیه ، اردن ، کشورهای مختلف منطقه را «عقب برانند، از ثبات بیندازند و کاملا مراقب آن ها باشند» ، صدام حسین را سرنگون کنند ، به اردن فشار بیاورند تا نهال سلسله ی هاشمی را دوباره در بغداد بکارند و به عنوان «پیش در آمد ترسیم نقشه ی جدید خاورمیانه برای تهدید تمامیت ارضی سوریه» به لبنان و سوریه حمله نظامی کنند . «در هیچ جای این یادداشت طولانی ، حرفی از سیاست مخالف با بنیادگرائی اسلام ، اخوان المسلمین و حتی القاعده زده نشده بود. »  در حالی که نطق و خطابه های جرج هربرت واکر بوش و نقطه مرکزی این سخنرانی های پر آب و تاب را ترکیب دموکراسی اشباع کرده است ، اصلا هدف دولت بوش دموکراسی نیست . محافظه کاران جدید می خواهند بر خاور میانه سلطه ی کامل داشته باشند ، نه آن که اصلاحاتی در آن انجام بدهند ، حتی اگر این عمل به تکه پاره کردن ( تجزیه ) کشورها بینجامد .

 و گروه های قومی و فرقه ای کوچک تری به وجود آیند که قابل مهارتر باشند . اگر طرح به صورت مورد نظر پیش برود ، در این مضمون طیف راست اسلامی فقط نقش ابزاری دیگر برای متلاشی کردن رژیم های موجود را دارد . در بخش «بازنگری خاورمیانه» در نشریه «امورخارجی» ، برنارد لوئیس رک و پوست کنده مرحله ای را که «لبنانیزه کردن» می نامد ، توضیح می دهد :  امکانی که حتی می تواند به وسیله بنیادگرایان تسریع شود ، نمونه ای است که این اواخر آن را  به مدل  «لبنانیزه شدن» می شناسیم . بسیاری از کشورهای خاور میانه – به استثنای نمونه ی بدیهی مصر – در ساختمان اخیر و مصنوعی خود، در چنین مرحله ای آسیب پذیرند . اگر قدرت مرکزی به حد کافی تضعیف شود ، نه جامعه ای مدنی وجود خواهد داشت که این کشور ها را در وابستگی به یکدیگر نگه دارد ، نه دلیلی برای هویت مشترک وجود خواهد داشت ... در این صورت، مملکت – مثل آنچه در لبنان به وقوع پیوست - ، تمامیت ارضی خود را از دست خواهد داد ، و دچار بحران جنگ و نزاع ، دشمنی و کشمکش ، جنگ های فرقه ای ، عشیره ای ، منطقه ای و حزبی خواهد شد.»  البته با آغاز تجاوز نظامی ایالات متحده ، فقط یک آینده برای عراق محتمل بود . این آینده را، «چاس فری من» پیش بینی کرده است . «منظور محافظه کاران جدید ، هیچ گاه واقعا ایجاد دموکراسی در آن کشور نبود.»  فری من  می گوید : «قصد محافظه کاران جدید ، صاف کردن عراق و ازبین بردن این کشور به عنوان تهدید منطقه ای برای اسرائیل بود.»

منظور محافظه کاران جدید ، نه تنها زخمی کردن عراق با هدف لطمه زدن به تمامیت ارضی آسیب پذیر این کشور ، بلکه سقوط عربستان سعودی هم بود .  ریچرد پرله و دیوید فروم که هر دو از اعضای انستیتو ت اینترپرایز آمریکائی اند ، در کتاب شان « پایان کار شیطان : چگونه می شود در جنگ علیه ترور پیروز شد » ، پیشنهاد می کنند که بنیادگرایان شیعه را باید علیه حکومت سعودی به راه انداخت . به این دلیل که شیعه ها در امتداد خلیج فارس نیروی قدرتمندی را تشکیل می دهند و حوزه های نفتی عربستان سعودی در این بخش از کشور واقع است ، پرله و فروم ترسی دیرینه دارند « که شیعه ها ممکن است روزی در پی استقلال بخش شرقی و نفت این منطقه بر آیند.» پرله و فروم می افزایند : استقلال بخش شرقی ، قطعا برای کشور سعودی فاجعه بار خواهد بود . اما برای ایالات متحده نتایج مطلوبی را در برخواهد داشت . به یقین ، این برآیندی است که باید در مورد آن به تعمق پرداخت . مسلم تر اما ، آن است که ما می خواهیم سعودی ها بدا نند  که ما در این مورد به تعمق پرداخته ایم . ماکس سینگر ، همیار ایجاد انستیتوت هودسن ، مدام پیشنهاد می کرد که ایالات متحده ، با ترغیب تجزیه ی عربستان سعودی به بخش شرقی و حجاز شرقی ، پادشاهی عربستان را متلاشی کند . سینگر می گوید : « پس از برداشتن صدام ، منطقه دچار زلزله خواهد شد .

اگر این به معنی سقوط رژیم سعودی است ، بگذار چنین شود.»  مایکل لدین نوشته است که فروریختن کاخ سعود ، منجر به تسلط تندروهای طرفدار القاعده بر این کشور خواهد شد . لدین می گوید «با وقوع چنین واقعه ای ، ما می توانیم جنگ در سراسر شبه جزیره عربستان را حداقل تا مناطق تولید کننده ی نفت گسترش دهیم .» جیمز آکینز سفیر سابق ایالات متحده در ریاض می گوید «من دیگر نگفتم که اگر ما به عراق حمله کنیم ، اسامه بن لادن و خاندان بزرگ او ، مهار امور عربستان سعودی را به کف خواهند گرفت . من اکنون قانع شده ام که محافظه کاران جدید ، درست همین را می خواستند تا بعد اجرای برنامه را آغاز کنیم. »  در چهار سال نخستین جنگ جرج هربرت واکر بوش علیه ترور ، بسیاری از منتقدان بحث کردند که با تجاوز نظامی به افغانستان و عراق و با برجسته کردن نقش و منحنی ایالات متحده تا این حد در خاور میانه ، دولت بوش نسلی از تندروهای اسلامیست را به وجود خواهد آورد که ایالات متحده را مسئول همه ی بیماری های خاور میانه بدانند . علیرغم نطق و خطابه های بوش در باره ی نبرد علیه تروریسم متاثر از اسلامیست ها ، دولت بوش نه در افغانستان توانست استراتژی موثری را در جلو گیری از گسترش بنیادگرائی اسلامی به پیش ببرد ، نه در عراق . «مایکل شیوئر  با نام مستعار در «جسارت جهان گشای» ، موضوع را به صورت جدی تری مورد بحث قرار می دهد : ایالات متحده و بریتانیا و سایر نیروهای ائتلافی ، آشکارا سعی می کنند برکشورهای افغانستان و عراق پس از جنگ ، حکومت کنند ، در حالی که به صورت همزمان ، جنگ شورشیان اسلامیست در هر دو کشور در حال رشد و گسترش مداوم است .

رهبران ما ، نام این شرایط را پیروزی می گذارند . در مدیریت این فعالیت ها ، و نبردهای رسمی ارتش که جلوتر از آن قرار می گیرد ، نیروهای ایالات متحده و سیاست های جاری در حال کامل تر کردن تند روی در جهان اسلام اند . یعنی کاری که اسامه بن لادن از اول دهه ی نود سعی می کرد با کامیابی های ناقصی به انجام آن مبادرت ورزد. در نتیجه ، به نظر من بیهوده نخواهد بود اگر نتیجه بگیریم که ایالات متحده به عنوان تنها متحد چاره ناپذیر بن لادن باقی مانده است .

چه افغانستان بتواند باقی مانده ی طالبان را شکست بدهد ، تغییری در چند دهه اسلامیزه شدن ایجاد کند ، نیروهای زیر زمینی طیف راست اسلامی را متلاشی کند و افغانستان با ثبات را به عنوان کشوری سکولار بسازد ، یا نه ، مربوط به وقایع آینده است و باید دید چه می شود . چه عراق بتواند حاکمیت سیاسی جدا از دین (سکولار) ایجاد کند ، نیروهای مرتبط با القاعده را که در آن کشور جمع شده اند درهم بکوبد ، احزاب شیعه ، مثل شورای عالی اسلامی و الدعوه را که بر عراق پس از جنگ تسلط دارند و با آیت الله های ایران برای نفوذ در کشور همجوار عربی همکاری می کنند ، سرجای خود بنشاند ، پرسشی است که هنوز بسته نشده است .  دست کم پیش بینی این موقعیت پنجاه پنجاه است که افغانستان در آینده ای نه چندان دور به دست جریان های سخت سر اسلامیست خواهد افتاد و  حکومت عراق به حکومتی دینی خواهد انجامید که فقط اندکی کمتر از ایران نظامی خواهد بود . با همین علائم است که رهبری مذهبی در ایران پنجه های قدرت خود را برای حفظ حکومت و اعمال فشار بیشتر بر مردم ، سخت تر کرده و هر روز ، بیش از روز پیش این پنجه ها را بر کشور می فشارد . در پاکستان، پرویز مشرف ، هر لحظه ممکن است با کودتای اسلامیست ها در ارتش و سرویس اطلاعاتی پاکستان ( ISI) که با اخوان المسلمین و سایر احزاب شبه نظامی و گروه های طیف راست اسلامی در رابطه ای تنگاتنگ اند ، سقوط کند . اندونزيا و بنگلادش با شورش گران اسلامی در گیرند ، ترکیه بیش از یک دهه است که در اردوی اسلامیست ها دست و پا می زند ، و سوریه ، لبنان و فلسطین با فشار جدی از جانب اخوان المسلمین رو در رویند. مصر و عربستان سعودی ، به مثابه قلب جهان اسلام ، هر دو زیر فشار قرار گرفته اند تا نظام های سیاسی خود را باز کنند که بسیاری از ناظران معتقدند این گشایش می تواند به ایجاد جمهوری های اسلامی در هر دو کشور منجر شود .

مورد عراق ، وحشتناک ترین نمونه است . بوش با متهم کردن صدام حسین به داشتن وحدت جعلی با القاعده ، وارد جنگ با عراق شد . رئیس جمهوری ایالات متحده هشدار داد که صدام متمایل به دادن سلاح های کشتار جمعی به هسته های بن لادن است . اما ، همان گونه که در سال 2003 ، ثابت شد ، رژیم صدام نه هیچ ارتباطی با القاعده داشت ، و نه دارای سلاح های کشتار جمعی بود که به توزیع آن بپردازد . رژیم بغداد ، که البته دیکتاتور بود ، حکومتی سکولار بود که رهبری حزب بعث حاکم بر آن ، دشمن تائید شده ی اسلامیست ها – حالا چه شیعه های مختلف ، یا مسلمانان سنی اخوان المسلمین – بود . اما جرج بوش ، آگاهانه و عمدا ، اسلامیست های عراقی را ترغیب کرد که به قدرت برسند .

نیروهای آمریکائی و سیا ، آیت الله ی را از لندن به نجف عراق بردند و وحدتی عملی را میان او و آیت الله ی دیگر به نام علی سیستانی ، یک روحانی ایرانی که پس از جنگ علیه مردم عراق در تعیین قدرت صاحب نفوذ بود ، به وجود آوردند. ایالات متحده با یک روحانی تندرو عراقی به نام عبدالعزیزال حکیم که فرماندهی قشون قدرتمند بیست هزار نفره ای به نام لشکر بدر را به عهده داشت ، کارمی کرد . لشکر بدر در ایران آموزش دیده و مسلح شده بود . (بسیاری از منابع دیگر ، دست کم از زمان تجاوز نظامی ایالات متحده به عراق ، تعداد لشکر بدر عبدالعزیز حکیم را بیش از پنجاه هزارتن بر آورد کرده اند که عده ای از ورزیده ترین آموزش دیدگان شان، از سال ها پیش و هم اکنون نیز ، واحدهای ویژه ی که ازجانب سپاه پاسداران جمهوری اسلامی رهبري ميشو (… دولت بوش تصور زنجیره ای از وقایع را در سر داشت که می توانست بحران سال 1992 الجزیره را در بسیار از کشورهای منطقه تکرار کند . حتی کشور کوچکی مثل کویت ، که اخوان المسلمین در آن بسیار قدرتمند است ، یا بحرین که با اکثریت جمعیت شیعه زیر سلطه ی خانواده ی سلطنتی سنی اداره می شود ، آمادگی آسیب پذیری از طریق انقلاب اسلامی ، کسب اکثریت آراء ، یا هر دو را دارند .  «راول مارک گریشت» یک افسر سابق سیا که در عراق و خاورمیانه تجربه هائی دارد ، عضو انستیتوت اینترپرایز آمریکائی و از تندروهای جریان محافظه کاران جدید است که از طرفداران صفوف اول در حمایت از نقشه ی ایالات متحده برای تجاوز نظامی به افغانستان وعراق بود .

تا سه سال پس از 2002 ، «راول مارک گریشت» در کنار  پرله ، مایکل لدین و سایر محافظه کاران جدید در مجامع انستیتوت اینترپرایز آمریکائی می نشست ، در حالی که برای «ویکلی استاندارد » و بسیاری دیگر از نشریات طیف راست مطلب می نوشت، که از آن جمله بودند وال استریت جورنال . در اوائل 2005 ، راول مارک گریشت دست از مخالفت با طیف راست اسلامی برداشت و ایالات متحده را فراخواند تا هر دو جریان بنیادگرای سنی و شیعه را در سراسر خاورمیانه تشویق و ترغیب کند .  در ژانویه 2005 ، راول مارک گریشت  در انستیتوت اینترپرایز آمریکائی (AEI) ظاهر شد و انتشار کتاب جدیدش را اعلام کرد . مضامین اصلی کتاب از این گونه بودند « ضد و نقیض های اسلامی : روحانیون شیعه ، بنیادگرایان سنی ، دموکراسی آینده  و دموکراسی عرب .» گریشت اعلام کرد که در آینده ، خاورمیانه متکی برطیف راست اسلامی است ، و ایالات متحده باید از این آینده استقبال کند . اگر چه بسیاری از آمریکائی ها امیدوارند که مسلمانان معتدل و سکولار، اکثریت خاموش خاورمیانه اند ، گریشت می گوید : «مسلمانان معتدل ممکن نیست کلید خاورمیانه ی جدیدی باشند که تهدید کمتری داشته باشد.»  و می افزاید :  بسیاری از آمریکائی های لیبرال و محافظه کار ، به شدت در مقابل این عقیده که آخوندهای اسلام و بنیادگرایان غیر روحانی که معمولا اگر از ایالات متحده ، اسرائیل و آثار و نتایج آن ، مثل حقوق زنان ، نفرت نداشته باشند ، باری از آنان خوش شان نمی آید ، کلید آزاد کردن خاورمیانه مسلمان از خصومت عکس العملی و دیرینه ی آن با غرب اند. این مردان ، که چندان از مسلمانان لیبرال سکورلاریست  که همواره مورد ستایش و حتی مدافعه ی دولت و مطبوعات آمریکائی قرار گرفته اند میانه ای ندارند ، با ارزش ترین متحدان بالقوه دموکراتیک ایالات متحده اند .

راول مارک گریشت ، به مقایسه مطلوب خمینی با حسنی مبارک می پردازد:

خمینی ، نظریه جمهوری اسلامی را ، با پستی و بلندی هائی در رای گیری سال 1979 پذیرفت و انتخابات عادی را ، حتی با درک از پاره ای عناصر رقابتی براساس تعریف اخلاقی رژیم از موضوع مشروعیت مذهبی ، به رسمیت شناخت و اگر چه عوامل و عناصر خود را مورد پشتیبانی قرار داد که خارج از چهار چوب اسلامی نباشند ، این حرکت ، با شرایط و وضع دیکتاتوری حسنی مبارک در مصر ، قابل مقایسه نبود... ضد آمریکائی گری ، خصلت عمومی و مسلط کشورهای عربی علیه دیکتاتورهای آمریکائی است .

 اگر اولویت را به مقایسه بدهیم ، ایران اساسا کشوری در جهت آمریکا است . راول مارک گریشت ، پس از اعتراف به رابطه های مستقیم فکری میان حسن ال بنا بنیانگذار اخوان المسلمین ( در سال 1928 ) و سازمان القاعده ی اسامه بن لادن ، به طرز حیرت آوری نتیجه می گیرد که دیکتاتوری اخوان المسلمین در مصر ، بهتر از رژیم حسنی مبارک خواهد بود : احتمالا مصر آن کشور عربی است که بهترین اقبال را برای وصلت فوری بنیادگرائی با دموکراسی دارد . به یقین این احتمال وجود دارد که اگر بنیادگرایان در مصر به قدرت برسند ، به کار دولت موجود پایان دهند .

اعدام صدام نمونه ديگري ازهمکاري  آمريکا با بنيادگرايي

اعدام صدام شادی را در تل آویو، واشنگتن، تهران، لندن و منطقه ی سبز عراق، مقر استقرار حکومت دست نشانده ی این کشور، بر انگیخت. این جنایت تهوع آور به سفارش اسرائیل و دستور آمریکا، در روز عید قربان مسلمانان، توسط دولت شیعه ی طرفدار ایران اجرا شد. چنانچه می بیبنم، چهار دولت بازیگر این جنایت زشت همان سه ضلع مثلث شوم صهیونیسم، امپریالیسم و ارتجاع هستند. مثلثی که دهه هاست به زندگی مردم مظلوم خاورمیانه چنگ انداخته اند و نیم قرن است با همدستی یکدیگر، جز غارت و جنایت و بیچارگی برای خلق های مسلمان و عرب فلسطین، لبنان، عراق، ایران و... چیزی به ارمغان نیاوردند.

محاکمه ی قلابی صدام و به دار کشیدن تحقیر آمیز او نمایشی است از تحمیل اراده ی شوم پلید ترین عناصر حاکم بر سرنوشت خاورمیانه یعنی بوش، اولمرت، بلر، مالکی وخامنه ای بر اراده ی مردمی است که باید جسم و روح فرزندانشان در گوانتانامو، حیفا، ابوغریب و اوین مورد بدترین شکنجه ها و اهانت ها قرار گیرد.

آنچه در عراق می گذرد نشان دهنده ی این است که هرگز نباید کمترین اعتمادی در هیچ یک از ضلع های این مثلث داشت. اینها جز در به ننگ کشیدن دامن بشریت نقش دیگری ندارند. اما فراموش نکنیم که وقتی عمیق و ریشه یابانه می نگریم می بینیم اگر عراق امروز در آتش و خون می سوزد به خاطر این است که  مردم عراق برای نجات خویش از ستم سالاری صدام قیام نکرد و گذاشت که او از سر خودخواهی و استبداد منشی سرنوشت کشور را امروز به دست سرویس های اطلاعاتی ایران و اسرائیل و به ارتش های جنایتکار آمریکا و بریتانیا بسپارد.  روزگار تلخ عراق و عاقبت تاسف بار صدام باید درسی برای مردم منطقه باشد.

صدام در ظاهر به جرم کشتار مردم عراق و در واقع به جرم فيرراکت به تل آویو در جنگ اول خلیج فارس، ارسال پول برای خانواده های مبارزان فلسطینی، تعویض واحد مبادله ی پول فروش نفت از دالر به یورو و نافرمانی از نقشی که ایالات متحده و بریتانیا در خاورمیانه برایش در نظر گرفته بودند اعدام شد.

صدام رازهای بسیاری را که اسرائیل و آمریکا و بریتانیا نمی خواستند افشاء شود به گور برد اما، اگر او قربانی پست ترین شکل خیانت و بی عدالتی شد، حداقل در آخرین ثانیه های عمر خویش، با هشدار دادن در مورد سلطه اشغالگران بر کشورش، پیام خود را داد که بدا نيد خطر کجاست. آخرین جمله وی چنین بوده است « به اتحاد ایرانی ها اعتماد نکنید، اینها افراد خطرناکی هستند».

بنابراین اعدام صدام حسین نه تنها ازنظر انسانی قابل دفاع نیست بلکه ازنظرتاریخی هم این دادگاه به اهداف خود نرسیده است. زیرا تمایل عمومی درسطح بین المللی به سمت زندانی نمودن مجرمین سیاسی وتشکیل کمیسیون کشف حقیقت وبازسازی اخلاقی آنهاست .

عراقی ها خواهان آن بودند که دادگاه با محاکمه صدام به مردم عراق این فرصت را بدهد که آنهایک بازنگری مجدد به تاریخ گذشته خود داشته باشند که درخلال 30 سال زمامداری صدام حسین با جنگ، کشتارورنج عجین بوده است. آنها به هیچ وجه میل نداشتند که این دادگاه تبدیل به انتقام گردد بلکه مایل بودند که این دادرسی به آنها فرصتی دهد که به قضاوت بی طرفانه ازیک برهه تاریخی کشورشان بنشینند. بجای اینکه این دادگاه به ثبت خاطرات بی طرفانه تاریخ معاصرعراق منجر گردد جلسات دادگاه به صورت" نمایشی" در آمده بود که از آن اهداف سیاسی دنبال می شد. از دادگاه به عنوان یک برگ برنده در دست کسانی که برمردم عراق  حاکم اند مورد بهره برداری واقع شد. ازاین رواعدام صدام راباید دربن بست تمام عیاردادگاه دید وآنرا به عنوان یکی ازنقاط ضعف حاکمین فعلی عراق دید.    

بدون هیچ تردیدی بن بست دادگاه را می توان بازتابی ازشرایط حاکم برعراق دانست که برخلاف وعده های دروغین بوش وهمدستش تونی بلر مبنی براینکه " دمکراسی درعراق درحال پیشرفت است"، روز به روز اوضاع ازنظرسیاسی واجتماعی وخیم تر می شود. این مختصات رامی توان در پیام محرمانه آخرین سفیر انگلیس دربغداد، ویلیام پتی،(William Patey)، برای وزارت خارجه انگلیس مشاهده کرد. وی درگزارش خود یادآور می شود : " یک جنگ داخلی باآهنگ ضعیف و یک تقسیم کشور به دوبلوک درچشم اندازعراق بیشتر دیده می شود تا یک روند جدی به سوی دمکراسی پایدار. ازاین پس انتظار بوش مبنی برتشکیل یک دولت باثبات درعراق را باید به زیر سؤال برد علیرغم اینکه درمبارزه باتروریسم درکنارآمریکاهستیم"

علیرغم این بن بست، دولت المالکی اعلام نمود که دادگاه به نمایندگی ازمردم عراق صدام حسین رااعدام نموده است اما وی فراموش کرده است که تا هنگامی که آمریکا ییان درعراق حضوردارند این دادگا ه که ساخته وپرداخته آنها ست فاقد اصول پایه ای و جامعه شنا سانه یک حا کمیت مستقل است.

 این فقدان مشروعیت ، یک ضعف ساختاری این نظام است که حاکمان فعلی به دلیل وابستگی سیاسی به آمریکا از آن رنج می برند و از این رو به نظر می رسد که  اعدام صدام حسین از یک سو برای پوشاندن شکست انتخاباتی بوش درآمریکا است وازسوی دیگر دولت لرزان المالکی خواهان نشان دادن قدرت واقتدارخود در تعادل قوای داخلی عراق با سایرنیروهای سیاسی است. اما این اعدام امری است سیاسی وبدون هیچ تردیدی باتوجه به بافت عشیره ای وقبیله ای جامعه عراق، موجب تولد جنبش های سیاسی جدیدی برای خونخواهی صدام حسین علیه اشغال گران ودولت فعلی عراق خواهد شد.

 بااستفاده از پروژه ی امپراتوری آمریکا- نويسنده  رابرت دریفوس  -ترجمه ی گيلاني  -منبع ديدگاه.

شمشاد

1 january 2007 20:56:54

آيا آمريکا واقعاً با بنيادگرايي مشکل دارد؟