از هر چمن سمنی

تهيه و گردآورنده: توفيق امانی

(قسمت اول)

 

خوشه هاي از خرمن پربار ادبيات، تاريخ و فرهنگ

 

عنصري بلخی


 

 ابوالقاسم حسن بن احمد بلخی متخلص به عنصری بزرگترین استاد قصیده سرا و مدیحه گوی قرن پنج هجری است و در زبان پارسی هیچ یك از شاعران قصیده پرداز و مدح سرای به پایه ی او نرسیده اند. در سخن استاد و در مدح میانه رو و در شاعری چیره دست است. الفاظ اصیل و فخیم را در آستین و معانی بدیع و منطقی و مضامین استوار و خرد پسند را در جیب دارد. عباراتش در حد اعتدال و دور از حشو و زوائد است. شاعری است سیراب شده از سرچشمه حكمت و سخنوری است نزدیك به مشرب مردم چون و چرائی. بدین دلیل شعرش نیز بر پایه استوار برهان و استدلال فلسفی نهاده و مدایحش تحت الشعاع علو همت و شهامت اوست. همین مسائل و مطالب سبب شده است كه مقدم بر شاعران استاد و سخن شناس دربار محمود و مسعود غزنوی قرار گیرد و ملك شاعران و مقتدای سخنوران آن زمان شناخته شود. عنصری را بجز قصاید و غزلیات و قطعات و رباعیات چند مثنوی بوده است بنام «عین الحیات و شاد بهر» و «وامق و عذرا» و «سرخ بت و خنگ بت» اما این مثنوی ها به حوادث زمان از میان رفته است. آنچه از قصاید و ابیات پراكنده مثنوی های او بجای مانده است نزدیك سه هزار و سیصد بیت است. وفات عنصری را سال ۴۳۱ هجری نوشته اند و چون در زمان وفات، بگفته لبیبی شاعر، پیری سالخورده بوده است باید تولدش حدود اواخر نیمه اول قرن چهارم هجری باشد.

كار بزرگان

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین كنند بزرگان چو كرد باید كار

به تیغ شاه نگر نامه گذشته مخوان

كه راستگو تر از نامه تیغ او بسیار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

شود پذیره دشمن بجستن پیكار

نه رهنمای بكار آیدش نه اختر گر

نه فال گوی بكار آیدش نه خوابگزار

رود چنانكه خداوند شرق رفت برزم

زمانه گشت مر او را دلیل و ایزد یار

به پیش آن سپه گجوه صف سیل صفت

سپهر تاختن و مار زخم و مور شمار

مبارزانش به نیروی پیل و زهره ببر

به پای آهو و كبر پلنگ و قد چنار

همه سپر تن و شمشیر دست و تیر انگشت

همه سپه شكن و دیو بند و شیر شكار

بوقت آنكه زمین تفته بد ز باد سموم

هوا چو آتش و گرد اندر و بجای شرار

ز تف بروز بجوش آید اب در جیحون

به شب ز پشه درو بد توان گرفت قرار

بدولت ملك مشرق و سعادت او

نه پشه بود و نه گرما، نه زین دو هیچ آثار

اخلاق ناصری

حمد بی حد و مدح بی عد لایق حضرت عزت مالك الملكی باشد كه، همچنان كه در بدو فطرت اولی، و هئ الذی یبدؤ الخلق، كه حقایق انواع را از مطالع ابداع بر می آورد، هیولای انسان را، كه سمت عالم خلقی داشت، چهل طور در مدارج است كمال از صورت به صورت و حال به حال بگردانید، كه خمرت طینة آدم بیدی اربعین صباحاً تا چون به نهایت تربیت رسید و اثر حصول شایستگی قبول در وی پدید آمد، خلعت صورت انسانی را كه طراز عالم امری داشت كه و ینزل الروح من امره به یك دفعه، كه و ما أمرنا الا واحدة بر طریق كن فیكون كلمح البصر او هو اقرب در وی پوشانید تا وجود اول او رقم تمامی یافت و نوبت تكوین به كون ثانی رسید و مستعد تحمل امانت ربانی گشت كه ثم انشأناه خلقاً آخر، به ازای بدو فطرت در عود نشأت، ثم نعیده معنویت انسان را كه مبدأ وجود صورت نوعیت او است و آنجا یعنی در بدو وجود به یك لمحه یافته بود در تعلیم گاه علم الانسان ما لم یعلم و كارخانه اعملوا صالحاً به تجرید ذات و تهذیب صفات و ترقی در مدارج كمال و تحلی به صوالح اعمال سال به سال بل حالاً فحال از مرتبه به مرتبه و منزل به منزل می گذراند تا آنگاهكه با معاد ارجعی الی ربك رساند و صورت مستعار او را كه لباس اول هیولای اولای انسانی بود و در كون اول به چندان تخمیر و ترشیح مخصوص شده، دفعةً واحدةً استرداد كند، كه فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعةً و لایستقدمون تا چون ندای لمن الملك الیوم با جواب لله الواحد القهار، از حضرت مالك الملك در فضای عالمهای ملك و ملكوت افتد و موعد كل شیء هالك الا وجهه در آید وعده ی كما بدأكم تعودون به انجاز رسیده باشد، و حكمت كنت كنزاً مخفیاً به امتمام پیوسته ذلك تقدیر العزیز العلیم. و صلوات نا محصور و تحیات نامعدود سزاروار نثار وجود مقدس سرور راه نمایان دین و مهتر پیشوایان اهل یقین محمد مصطفی باشد كه خلاص خلایق از ظلمات حیرت و جهالت به نور ارشاد و هدایت او است، وامان اهل ایمان از ورطات غفلت و ضلالت از اعتصام به حبل عصمت او صلی الله علیه و آله و اصحابه و سلم تسلیماً كثیراً. محرر این مقاله و مؤلف این رساله گوید : تحریر این كتاب كه موسوم است به اخلاق ناصری در وقتی اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلای وطن بر سبیل اضطرار اختیار كرده بود و دست تقدیر او را به مقام خطه ی قهستان پای بند گردانیده و چون آنجا به سببی كه در صدر كتاب مسطور است در این تألیف شروع پیوست به موجب قضیه

و دارِهم مادُمْتَ فی دارِهِمْ 

 و أرْضِهِمْ ما كُنْتَ فی أرْضِهِمْ

و نص كل ما یوقی المرء به نفسه و عرضه كتب له به صدقة جهت استخلاص نفس و عرض از وضع دیباجه بر صیغتی موافق عادت آن جماعت در ثنا و اطرای سادات و كبرای ایشان - و اگر چه آن سیاقت مخالف عقدیت و مباین طریقت اهل شریعت و سنت است - چاره نبود، به این علت كتاب را خطبه بر وجه مذكور ساخته شد. و به حكم آن كه مضمون كتاب مشتمل بر فنی از فنون حكمت است و به موافقت و مخالفت مذهبی و نحلتی تعلق ندارد، ‌طلاب فواید را با اختلاف عقاید به مطالعه ی آن رغبت افتاد و نسخه های بسیار از آن كتاب در میان مردم منتشر گشت، بعد از آن چون لطف كردگار جلت اسماؤه به واسطه عنایت پادشاه روزگار عمّت معدلته این بنده سپاس دار را از آن مقام نامحدود مخرجی كرامت كرد، چنان یافت كه جمعی از اعیان افاضل و ارباب فضایل این كتاب را به شرف مطالعه خود مشرف گردانیده بودند و نظر رضای ایشان رقم ارتضا بر آن كشیده، خواست كه دیباجه كتاب را كه بر سیاقتی غیر مرضی بود بدل گرداند تا از وصمت آن كه كسی به انكار و تعبیر مبادرت نماید پیش از وقوف بر حقیقت حال و ضرورتی كه باعث بوده بر آن مقال، بی ملاحظه ی معنی لعل له عذراً و انت تلوم، خالی ماند پس به موجب این اندیشه این دیباجه بدل آن تصدیر كرد. اگر ارباب نسخ كه بر این كلمات واقف شوند مفتتح كتاب را با این طرز كنند به صواب نزدیكتر باشد و الله الموفق و المعین. با محرر این اوراق فرمود كه این كتاب نفیس را به تبدیل كسوت الفاظ و نقل از زبان تازی با زبان پارسی تجدید ذكری باید كرد چه اگر اهل روزگار كه بیشتر از حلیه ادب خالیند از مطالعه جواهر معانی چنان تالیفی به زینت فضیلتی حالی شوند احیای خیری بود هر چه تمامتر محرر این اوراق خواست كه آن اشارت را به انقیاد تلقی نماید. معاودت فكر صورتی بكر بر خیال عرضه كرد، گفت : معانی بدان شریفی از الفاظی بدان لطیفی كه گوئی قبائی است بر بالای آن دوخته، سلخ كردن و در لباس عبارتی واهی نسخ كردن عین مسخ كردن باشد، و هر صاحب طبع كه بر آن وقوف یابد از عیب جوئی و غیبت گوئی مصون نماند. و دیگر كه هر چند آن كتاب مشتمل بر شریفترین بابی است از ابواب حكمت عملی اما از دو قسم دیگر خالی است، یعنی حكمت مدنی و حكمت منزلی، و تجدید مراسم این دو ركن نیز كه به امتداد روزگار اندراس یافته است مهم است و بر مقتضای قضیه گذشته واجب و لازم پس اولی آن كه ذمت به عده ترجمه این كتاب مرهون نباشد و تقلد طاعت را به قدر استطاعت مختصری در شرح تمامی اقسام حكمت عملی بر سبیل ابتدا، نه شیوه ملازمت اقتدا، چنانكه مضمون قسمی كه بر حكمت خُلقی مشتمل خواهد بود خلاصه معانی كتاب استاد ابوعلی مسكویه را شامل بود، مرتب كرده آید، و در دو قسم دیگر از اقوال و آرای دیگر حكما مناسب فن اول نمطی تقریر داده شود. چون این خاطر در ضمیر مجال یافت بر او عرضه داشت، پسندیده آمد. پس به این موجب هر چند خویشتن را منزلت و پایه این جرأت نمی دید و بدین عزیمت نیز از طعن طاعن و وقیعت بدگوی خلاصی زیادت صورت نمی بست اما چون در امضای آن عزم مبالغتی تمام می فرمودند در این معنی شروع پیوست و بتوفیق الله تعالی به اتمام رسید، و چون سبب تألیف اقتراح و اشارت او رحمه الله بود كتاب را اخلاق ناصری نام نهاد. انتظار به كرم عمیم و لطف جسیم بزرگانی كه به نظر ایشان بگذرد آن است كه چون بر خطائی و سهوی اطلاع یابند شرف اصلاح ارزانی فرمایند و تمهید عذر را به انعام قبول تلقی كنند ان شاء الله تعالی.

در ذكر مقدمه ای كه تقدیم آن بر خوض در این مطلوب واجب بود چون مطلوب در این كتاب جزوی است از اجزای حكمت، تقدیم شرح معنی حكمت و تقسیم آن به اقسامش از لوازم باشد، تا مفهوم آنچه بحث مقصور بر آن است معلوم گردد. پس گوئیم حكمت در عرف اهل معرفت عبارت بود از دانستن چیزها چنانكه باشد، و قیام نمودن به كارها چنانكه باید، به قدر استطاعت، تا نفس انسانی به كمالی كه متوجه آن است برسد، و چون چنین بود حكمت منقسم شود به دو قسم: یكی علم و دیگر عمل. علم تصور حقایق موجودات بود و تصدیق به احكام و لواحق آن چنانكه فی نفس الامر باشد به قدر قوت انسانی، و عمل ممارست حركات و مزاولت صناعات از جهت اخراج آنچه در حیز قوت باشد به حد فعل، به شرط آن كه مؤدی بود از نقصان به كمال بر حسب طاقت بشری. و هر كه این دو معنی در او حاصل شود حكیمی كامل و انسانی فاضل بود و مرتبه او بلندترین مراتب نوع انسانی باشد، چنانكه فرموده است عز من قائل : یؤتی الحكمةَ مَن یشاء و من یؤت الحكمة فقد أُوتی خیرا كثیراً. و چون علم حكمت دانستن همه چیزهاست چنانكه هست پس به اعتبار نقسام موجودات، منقسم بشود به حسب آن اقسام. و موجودات دو قسمند : یكی آنچه وجود آن موقوف بر حركات ارادی اشخاص بشری نباشد، و دوم آنچه وجود آن منطو به تصرف و تدبیر این جماعت بود ؛ پس علم به موجودات نیز دو قسم بود: یكی علم به قسم اول و آن را حكمت نظری خوانند، و دیگر علم به قسم دوم و آن را حكمت عملی خوانند. و حكمت نظری منقسم شود به دو قسم: یكی علم به آنچه مخالطت ماده شرط وجود او نبود، و دیگر علم به آنچه تا مخالطت ماده نبود موجود نتواند بود؛ و این قسم آخر باز به دو قسم شود : یكی آنچه اعتبار مخالطت ماده شرط نبود در تعقل و تصور آن‌، و دوم آنچه به اعتبار مخالطت ماده معلوم باشد. پس از این روی حكمت نظری به سه قسم شود : اول را علم مابعد الطبیعة خانند، و دوم را علم ریاضی، و سیم را علم طبیعی ؛ و هر یكی از این علوم مشتمل شود بر چند جزو و كه بعضی از آن به مثابت اصول باشد و بعضی به منزلت فروع. اما اصول علم اول دو فن بود : یكی معرفت إله، سبحانه و تعالی و مقربان حضرت او كه به فرمان او، عز و علا، مبادی و اسباب دیگر موجودات شده اند، چون عقول و نفوس و احكام افعال ایشان، و آن را علم إلهی خوانند ؛ و دوم معرفت امور كلی كه احوال موجودات باشد از آن روی كه موجودند، چون وحدت و كثرت و وجوب و امكان و حدوث و قدم و غیر آن، و آن را فلسفه اولی خوانند. و فروع آن چند نوع بود، چون معرفت نبوت و شریعت و احوال معاد و آنچه بدان ماند. و اما اصول علم ریاضی چهار نوع بود: اول معرفت مقادیر و احكام و لواحق آن، و آن را علم هندسه خوانند ؛ و دوم معرفت اعداد و خواص آن، و آن را علم عدد خوانند ؛ و سیم معرفت اختلاف اوضاع اجرام علوی به نسبت با یكدیگر و با اجرام سفلی و مقادیر حركات و اجرام و ابعاد ایشان، و آن را علم نجوم خوانند، و احكام نجوم خارج افتد از این نوع؛ و چهارم معرفت نسبت مؤلفه و احوال آن و آن را علم تألیف خوانند، و چون در آوازها به كار دارند به اعتبار تناسب با یكدیگر و كمیت زمان سكنات كه در میان آوازها افتد آن را علم موسیقی خوانند. و فروع علم ریاضی چند نوع بود، چون علم مناظر و مرایا ئ علم جبر و مقابله و علم جرّ اثقال و غیر آن. و اما اصول علم طبیعی هشت صنف بود: اول معرفت مبادی متغیرات ؛ چون زمان و مكان و حركت و سكون و نهایت و لانهایت و غیر آن، و آن را سماع طبیعی گویند؛ و دوم معرفت اجسام بسیطه و مركبه و احكام بسایط علوی و سفلی، و آن را سما و عالم گویند؛ و سیم معرفت اركان و عناصر و تبدل صور بر ماده مشتركه، وآن را علم كون وفساد گویند؛ و چهارم معرفت اسباب و علل حدوث حوادث هوائی و ارضی، مانند رعد و برق و صاعقه و باران و برف و زلزله و آنچه بدان ماند، و آن را آثار علوی خوانند؛ و پنجم معرفت مركبات و كیفیت تركیب آن، و آن را علم معادن خوانند؛ و پنجم معرفت مركبات و كیفیت تركیب آن، و آن را علم معادن خوانند؛ و ششم معرفت اجسام نامیه ونفوس و قوای آن، و آن را علم نبات خوانند؛ و هفتم معرفت احوال اجسام متحركه به حركت ارادی و مبادی حركات و احكام نفوس و قوای آن، و آن را علم حیوان خوانند؛ و هشتم معرفت احوال نفس ناطقه انسانی و چگونگی تدبیر و تصرف او در بدن و غیر بدن، و آن را علم نفس خوانند. و فروع علم طبیعی نیز بسیار بود مانند علم طب و علم احكام نجوم و علم فلاحت و غیر آن. و اما علم منطق كه حكیم ارسطاطالیس آن را مدون كرده است و از قوت به فعل آورده، ‌مقصور است بر دانستن كیفیت دانستن چیزها و طریق اكتساب مجهولات. پس در حقیقت آن علم به علم است و به منزلت ادات است تحصیل دیگر علوم را. این است تمامی اقسام حكمت نظری. و اما حكمت عملی، و آن دانستن مصالح حركات ارادی و افعال صناعی نوع انسانی بود بر وجهی كه مؤدی باشد به نظام احوال معاش و معاد ایشان و مقتضی رسیدن به كمالی كه متوجه اند سوی آن؛ و آن هم منقسم شود به دو قسم: یكی آنچه راجع بود با هر نفسی به انفراد، و دیگر آنچه راجع بود با جماعتی به مشاركت؛ و قسم دوم نیز به دو قسم شود : یكی آنچه راجع بود با جماعتی كه میان ایشان مشاركت بود در منزل و خانه، و دوم آنچه راجع بود با جماعتی كه میان ایشان مشاركت بود در شهر و ولایت بل اقلیم و مملكت؛ پس حكمت عملی نیز سه قسم بود: و اول را تهذیب اخلاق خوانند، و دوم را تدبیر منازل، و سیم را سیاست آمدن. و بباید دانست كه مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر كه مقتضی نظام امور واحوال ایشان بود در اصل یا طبع باشد یا وضع؛ اما آنچه مبدأ آنطبع بود آن است كه تفاصیل آن مقتضای عقول اهل بصارت و تجارب اراباب كیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلب سیر و آثار مختلف و متبدل نشود، و آن اقسام حكمت عملی است كه یاد كرده آمد. و امّا آنچه مبدا آن وضع بود اگر سبب وضع اتفاق رای جماعتی بود بر آن آن را آداب و رسوم خوانند، و اگر سبب اقتضای رای بزرگی بود مانند پیغامبری یا امامی، آن را نوامیس الهی گویند؛ و آن نیز سه صنف باشد: یكی آنچه راجع با هر نفسی بود بانفراد، مانند عبادات و احكام آن؛ و دوم آنچه راجع با اهل منازل بود به مشاركت، مانند مناكحات و دیگر معاملات؛ و سیم آنچه راجع با اهل شهرها واقلیم ها بود مانند حدود و سیاسات، و این نوع علم را علم فقه خوانند، و چون مبدد این جنس اعمال مجرد طبع نباشد وضع است، به تقلب احوال و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در بدل افتد؛ و این باب از روی تفصیل خارج افتد از اقسام حكمت، چه نظر حكیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از كلیات امور كه زوال و انتقال بدان متطرق نشود و به اندراس ملل و انصراف دول مندرس و متبدل نگردد، ‌و از روی اجمال داخل مسائل حكمت عملی باشد، ‌چنانكه بعد از این شرح آن به جایگاه خود بیاید، ان شاء الله تعالی.

فهرست فصول كتاببه حكم این مقدمه كه در اقسام علوم حكمت تقدیم یافت واجب نمود وضع اساس این رساله كه مشتمل بر اقسام حكمت عملی است بر سه مقاله نهادن، و هر مقاله ای مشتمل بر قسمی، و لامحاله هر مقالتی مشتمل بر چند باب و فصل باید به حسب مسائل نمطی كه در آن مقالت افتد، و تفصیل این است.

هر علمی را موضوعی بود كه در آن علم بحث از آن موضوع كنند چنانكه بدن انسان از جهت بیماری و تن درستی علم طب را، و مقدار علم هندسته را. و مبادیی بود كه، اگر واضح نبود، در علمی دیگر به مرتبه بلندتر از آن علم، مبرهن شده باشد، و در آن علم مسلم باید داشت، چنانكه از مبادی علم طب باشد كه عناصر چهار بیش نیست، چه این مسأله در علم طبیعی مبرهن شود و طبیب را از صاحب علم طبیعی فراباید گرفت و در علم خویش مسلم شمرد، و همچنین از مبادی علم هندسه بود كه مقادیر متصله قاره ای موجود است، و انواع آن سه بیش نه: خط و سطح و جسم. چه این حكم در علم الهی كه موسوم است به ما بعد الطبیعة مقرر شود، و مهندس را از صاحب آن علم قبول باید كرد و در علم خویش استعمال كرد. و علم ما بعد الطبیعة آن علم باشد كه انتهای همه علوم با اواست و او را مبادی غیر واضح نتواند بود و مسائلی بود كه در آن علم بحث از آن كنند و خود تمامت علم بر آن مقصور باشد. و بیان این مقدمه در علم منطق مستوفی بیامده است.

و چون این نوع كه در آن شروع خواهد رفت علم است بدانكه نفس انسانی را چگونه خلقی اكتساب توان كرد كه جملگی افعالی كه به ارادت او از او صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانی بود از آن جهت كه از او افعالی جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب ارادت او، و چون چنین بود اول باید كه معلوم باشد كه نفس انسانی چیست و غایت و كمال او در چیست و قوتهای او كدام است، كه چون آن را استعمال بر وجههی كنند كه باید، كمالی و سعادتی كه مطلوب آن است حاصل آید. و آن چیز كه مانع او باشد از وصول بدان كمال و بر جمله تزكیه و تدسیه او كه موجب فلاح و خیبت او شود كدام است، چنانكه فرموده است عز اسمه، و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقویها، ‌قد أفلح من زكیها، و قد خاب من دسّیها. و اكثر این مبادی تعلق به علم طبیعی دارد و مضوع بیان آن به برهان مسائل آن علم است، اما از جهت آنكه این علم در منفعت عامتر از آن علم است و از روی افادت شامل تر، حواله این مقدمات بكلی به آنجا كردن مقتضی حرمان جمهور طالبان باشد. پس بر سبیل حكایت نمطی موجز كه در استحضار تصورات این مطالب كافی بود تقریر داده آید و استیفای بیان و تمامی برهان با موضع خویش حواله كرده.

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org