تهيه وگردآورنده:  توفيق امانی

(قسمت بیست و سوم )

  

خوشه هاي ازخرمن پربار ادبيات ، تاريخ وفرهنگ

زبان فارسی دری در گذر زمان 

                                               

ما بايد بدانيم كه از نژاد يك ملت متمدني بوده و هستيم، و يكي از آثار تمدن ما زبان ماست .

باتاسف كه هنوز لغات فارسي كه در كتب و اشعار و در نزد صنعتگران و پيشه وران و برزگران امانت مانده است، جمع نشده و فرهنگ خوبي فراهم نيامده است. و همچنين در صرف و نحو و ساير قواعد اين زبان

شيرين و كهن سال و وسيع، كتابي كه نتيجه زحمات يك عده فضلاي مسلم باشد تدوين نگرديده است.

از اين سبب مي گويند كه زبان فارسي از زبان هاي غير مستغني و درجه دوم دنياست، بجاست گفته شود كه اگر داد زبان فارسي را بدهند و همان زحماتي كه در آرايش و گردآوري زبان عربي و فرانسه و غيره كشيده شده، درباره زبان فارسي كشيده شود، يكي از السنه ي درجه ي اول عالم خواهد بود. اين سخن بگذار تا وقت دگرفعلاً مقصود آن است كه قدري از تاريخ زبان فارسي، تا حدي كه براي خوانندگان مفيد تصور شود، بحث نماييم بايد دانست كه سلسله لغاتي كه به زبان فارسي معروف شده است، در حقيقت زبان فارسي نيست، بلكه يك شاخه از تنه ي السنه ي آريايي است كه در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي كه در سرزمين ما روي داده است به تدريج ساخته شده و به شكل فعلي درآمده است قديمي ترين آثار ادبي كه از زبان مردم در دست است، ظاهراً گاتاهاي زردشت مي باشد كه با قديمي ترين آثار سانسكريت كه در كتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديك دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديك از يك زبان محسوب مي گردد. بعد از گاتاها كه كهنه ترين يادگار زبان دري،است، به زبان دوره ي بعد كه زبان «فارس قديم» باشد مي رسيم. اين زبان به توسط شاهنشاهان هخامنشي از روي كتيبه هاي بيستون و پاسارگاد تخت جمشيد و شوش و الوند و غيره به ما رسيده است . زبان فارسي، كه آن را امروزه «فارس قديم» مي نامند ، علي التحقيق در ضمن سومين تطور زبان گاتاها به وجود آمده و مي توان فرض كرد كه دومين تطور آن مربوط به ادوار دولت مادي باشد و اولين تطور مربوط به زبان اوستايي مي باشد . از زبان مادي ها كه قهراً به زمان قديمي ترين مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده كه از چگونگي آن ما را آگاه سازد، مگر بعدها كتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد. تنها هرودوت به ما گفته است كه نام دايه و مرضعه ي كورش كبير در مملكت مدي، «اسپاكو» بوده و بعد مي گويد كه اسپاكو به زبان مادي « سگ ماده» است . اين قول هرودوت را روايات و نظريات ديگري تاييد كرده است. يكي آنكه حمزه (به نقل ياقوت حموي) مي گويد كه اسپهان و سگستان يك معني است.
و «اسپا» و «سگ» را هر دو به معني سپاهي و شجاع گرفته و گويد: اسپهان و سگستان، يعني مملكت لشكريان و شجعان (معجم البلدان).
ما مي دانيم كه سپاه كه در اصل «اسپا» است، از اصل قديمي تري برخاسته كه «اسپاد» باشد و مي توان تصور كرد كه «اسپاد» و «اسپا» به معني باوفا و شجاع است، و مرد لشكر نظر به وفاداري و سربازي و دليري به آن نام ناميده شده، و سگ هم كه حيواني است باوفا و شجاع و نزد آرياها محترم بوده و مانند امروز نامش مترادف با دشنام نبوده است، به اين نام ملقب گرديده است. از طرف ديگر لغت«سگ» و «سكا» و «سكه» هم نام طايفه بزرگي از آرياييهاي مشرق بود، كه «سكستا» به نام آنان نام بردار است. و بعيد نيست كه معني اين «سگ» يا «سكه» به فتح الف، هم به معني باوفا و شجاع و دلير باشد. پس در نتيجه، قول حمزه و قول هرودوت در اينجا به هم مي رسند كه «سگ» و «اسپاكو» كه مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معني باوفا و شجاع است، و سرباز را كه داراي آن صفات است اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، يعني بعدها دال اسپاد، به هاء بدل گرديده است، مانند ماد كه ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع اين صفات در وي، خاصه ميان مردمي چوپان منش و صحراگرد قديم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانكه هرودوت گويد، اسپاكو خوانده اند . از قضا در تاريخ سيستان نيز وجه تسميه اي است كه باز ما را در اين فرضيات قريب به يقين كمك مي نمايد، مي گويد: گرشاسب به ضحاك گفت اين مملكت را سيوستان گويند، و سيو به معني مرد مرد، يعني «اشجع شجعان» است. گرچه در اين كه سيستان در اصل سيوستان باشد خيلي ترديد است، ولي قرابت معني اين روايت با معني كه ما در مورد سگ و يا سكه كرديم، اينجا يك حقيقتي را روشن مي سازد . اتفاقاً از قرار معلوم در حدود ييلاقات هم لغتي شبيه به اسپا، در مورد سگ، استعمال مي شود و امكنه اي هم به نام اسفه سپه، در سيستان ديده شده است كه از همان ماده ي اسپا، مشتق آمده است .
اين بحث – به طور جمله معترضه – فقط براي نمونه بود و غير از اين از زبان مادي ها اطلاعي در دست نيست، و شك نداريم كه زبان مادي هم لهجه اي از زبان پارسي بوده است .
در همان زمان كه زبان فارس قديم رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سكزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده است كه همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، كه شايد همان زبان گاتاها، يا سانسكريت، يا پدر آن دو زبان بوده است .

به هر صورت بعد از دو زبان اوستي و فارسي قديم، لطمه بزرگي به اين مملكت وارد شد و آن فتنه اسكندر بود. و بعد از آنكه يونانيان رانده شدند و مملكت به دست دولت پهلويان (پرثويها) افتاد يك زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسي ميانه» بود كه امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم .

شكي نيست كه زبان پهلوي از زبان هاي مملكت «پرث» بوده، و آن سرزميني است كه خراسان امروزه كه مجموعه ولايات بجنورد و قوچان و نيشابور و مشهد و هرات سرخس و تربت و سبزوار و تون و طبس و تا حدودي سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس مي كشيده، يادگار آن مي باشد . و خط پهلوي نيز خط علمي فضلا و خط مخصوص كتيبه ها وسكه هاي اشكانيان و ساسانيان گرديد . پس مي توان گفت چهارمين تطوري كه ما از زبان مشاهده مي كنيم، زبان پهلوي است بعد از اوستي، مادي، فارسي قديم، براي بار چهارم زبان پهلوي پا به عرصه بروز مي گذارد. و آغاز رسميت آن هم چنانكه اشاره شد، از اوقاتي است كه اشكانيان (پهلويان) يونانيان را رانده و پايتخت خود را به وسط آورده و آنجا را مركزيت دادند، و اين حوادث از دو قرن قبل از ميلاد مسيح شروع شده و در دو قرن بعد از ميلاد كه نزديك طلوع دولت ساسانيان باشد، نضج گرفته و به صورت يك تطور و تكامل صحيحي بيرون آمد . ادبيات از سنوات اوليه ميلاد تا اواخر دولت ساسانيان، شكي نيست كه در اين تطور چهارمين كه به زبان پهلوي ناميده شده است نوشته مي شده، چه، كتبي كه از آن ادوار باقي مانده و كتيبه هايي كه از ساسانيان خوانده شده، و سكه هاي اشكاني و ساساني همه اين معني را تأييد مي كنند. اگر چه در خط پهلوي اشكال مختلفه ديده مي شود، ليكن گمان نداريم كه در زبان مزبور اختلاف زيادي باشد، و حتي كشفياتي كه از «تورفان» واقع در تركستان چين و ملك ختا به دست آمده، و مربوط به مانوي كيش عصر ساسانيان است، با وجود تفاوتي كه در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسيار فاحشي با زبان فارسي و پهلوي آ ن زمان ها در آن ديده نمي شود. معلوم مي شود اين تطور خيلي قوي بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانيان نشر و سرايت كرده است .

اينجاست كه زبان امروزه كه ما آن را زبان فارسي دری مي گوييم و در هند و همه جاي دنيا هم به همين اسم معروف مي باشد،آثار پهلوي: از زبان پهلوي چند كتيبه، يك سلسله سكه، يك دوره كتاب و رساله و چند دوبيتي موجود است. علاوه بر كتبي كه از «ماني» به دست آمده كه اگر آنها را در رديف ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) بشماريم، بايد بر اين سلسله چند شعر و يك دو كتاب و اوراق ديني نيز افزوده گردد .

دلايل و براهين بر اثبات اين مدعي بسيار است، كه به برخي از آن اشاره شد، و اينك كه داخل نمونه هاي قديم زبان دري مي شويم، چند دليل ديگر هم براي ما تهيه مي شود. در كتب تواريخ عربي، قديمي ترين جملات فارسي گاه به گاه به نظر مي رسد. و در رأس همه آن تواريخ، تاريخ طبري است. در اين تاريخ و ساير تواريخ، جملاتي ديده مي شود كه قليلي از آنها پهلوي و بيشتر دري است، زيرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است .

مثلاً درموقع تسميه جندي شاپور،طبري و حمزه مي گويند: وجه تسميه آن « ويه اژاتنيوشابور» است. يعني« به ازانتا كيه شاپور» و اين جمله پهلوي است .

باز، اين فقيه، در وجه تسميه « مسمغان» قصه اي نقل كرده و مي گويد: لقب مسمغان اول، كه ارمائيل طباخ ضحاك بود، از طرف فريدون:« وس مانا كته آزاذ كردي» بوده – يعني بس خانواده هايي كه تو آزاد كردي... و اين پهلوي است و نيز در همان قصه گويد: مردم روز كه مسمغان، ضحاك را كشت(؟) «امروز نوكروز» نام نهادند، و نوروز از آن روز متداول گشت، و همين جمله هم پهلوي است. چه در زبان پهلوي «نو» را «نوك» گويند با كاف، و در لفظ دري اين كاف هاي آخر كلمه موجود نيست. باز طبري در موردي كه هرمزان را نزد عمر مي آورند گويد: مغيرة بن شعبه فارسي مي دانست و به هرمزان گفت: از كدام ارضيه؟ و ظا هراً تصحيفي شده باشد، و اصل «از كدام مرزيه» بوده، يعني تو از كدام مرز و خاك هستي؟ و هاء آخر «مرزيه، ارضيه» از ضماير پهلوي است كه «هوهيه» باشد، و در خط عربي شبيه به هاء تنها نوشته شده .
ليكن هر جا كه از قول مردي خراساني در طبري، كلمه اي آمده كاملاً به زبان دري است، من جمله گويد: اسمعيل بن عامر از خراسانيان، رئيس دسته ي سوار بود، و مروان بن محمد آخرين خليفه اموي را دنبال كرد و در محل كنسيه ي بوصير، او را احاطه كرد و چون چشمش به مروان افتاد به همراهان خود گفت: يا جوانكان دهيد .
اين عبارت دري است، چه در پهلوي «جوان» را «ديوان» گويند، و تصغير جوانكان هم پهلوي نيست، و لفظ «دهيد» كه به معني «زنيد» باشد، در پهلوي نيست و دري خالص است، و در پهلوي حرف نداي «يا» هم ديده نمي شود و به جاي «ايا» هم «الا» است، و «يا» و «ايا» مصطلح زبان دري است، و در تواريخ قديم دري غالباً به جاي «اي»، «يا» در مورد ندا مستعمل مي شود، كه مخفف«ايا» باشد. و در همين جنگ يكي ديگر از سرداران خراساني، ابونصر نام، به همراهان خود مي گويند: «يا اهل خراسان [شما] مردان خانه بيابان هستيد ور خيزيد!» اين عبارت دري خالص است. و نيز طبري از قول ابومسلم مروزي گويد، كه ابوجعفر مردي «يقطين» نام را، در لشكر ابومسلم به عنوان تفتيش و تحويل گرفتن غنايم فرستاد، و ابومسلم از يقطين بدش مي آمد و به زبان فارسي به او بد مي گفت، و نام او را «ايوك دين» يا «ايو دين» [مي گفت] و ايوك دين با يقطين جناس نمي شود.اين وسيله اي است كه به دست مي دهم كافي است كه آقايان در جمله متعدد فارسي كه در تواريخ عربي از قديم باقي مانده، خودشان تفحص كرده و به اين حقيقتي كه افتخار كشف آن بنده (ملك الشعرا بهار) است خود پي ببرند، زيرا ايراد آن همه مفصل خواهد بودلهجه هاي ديگر كه بعد از اسلام رايج بوده است چيست؟ نتيجه چنين گرفتيم كه زبان دري از خراسان به ايران سرايت كرده، و بعد از اسلام زبان علمي و ادبي شده است، و قبل از اسلام زبان علمي و ادبي زبان پهلوي بوده است و اما زبان پهلوي بعد از اسلام محور نشد و مختص به مردم نواحي وسط و غرب و جنوب ، بود، و بعضي مدعي اند كه در آذربايجان هم زبان خاصي به نام زبان «آذري» بوده است، و اشاراتي هم از اين لهجه در كتب قدمات ديده شده است . ابوريحان، در آثار الباقيه، يك دسته لغات از خوارزمي و سغدي – كه زبان اخير متعلق به مردم سمرقند و بخارا بوده – ذكر مي كند كه با ساير لهجه هاي پهلوي و دري و اوستايي و فرس قديم متفاوت است و شايد تا به حال آثاري از زبان سغدي در دره هاي سمرقند و تاجيكستان باقي باشد، چنانكه از پهلوي و لهجه هاي ديگر، هنوز در دره هاي عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقي است. اما زبان رسمي و علمي ايران و افغانستان و هند، زبان دري است كه اصل آن زبان مردم بلخ يا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است .
خوشبختانه زبان دري، از بركت فردوسي و ساير اساتيد قديم، لطمه زيادي نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زباني است كه در عرض دوهزار و دوصد يا سيصدسال اين طور سالم و صحيح باقي مانده باشد.

«کژدم غربت» ناصرخسرو قباديانی:

ـ آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

 گويی زبون نيافت ز گيتی مگر مرا

 ـ در حال خويشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآيد ز انده به سر مرا
 ـ گويم چرا نشانه‌ی تير زمانه کرد
چرخ بلند جاهل بيدادگر مرا؟
 ـ گر در کمال فضل بود مرد را خطر
چون خوار و زار کرد پس اين بی‌خطر مرا؟
 ـ گر بر قياس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا
 ـ نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
اين گفته بود گاه جوانی پدر مرا
 ـ دانش به از ضياع و به از جاه و مال و ملک
اين خاطر خطير چنين گفت مر مرا                                 

 ـ منگر بدين ضعيف تنم! زانکه در سخن
زين چرخ پرستاره فزون است اثر مرا.

 ـ ناصرخسرو، به دليل مذهبش که شيعه‌ی اسماعيلی بوده، از آيات عظام و حجج اسلام اهل سنت فشارها ديد و دکتر زرين‌کوب به درستی لقب «آواره يمگان» را به ناصرخسرو دا ده. باری: کژدم غربت -  اضافه تشبيهی، غربت به کژدم تشبيه شده که خواسته و ناخواسته نيش می‌زند. غربت (آوارگی) مثل کژدمی به جگرم نيش‌ها زده است انگار که جز من آدمی افتاده و متواضع و بی‌چاره پيدا نکرده است.

 ـ وقتی به احوال خويش، عميق می‌شوم ـ از ناراحتی و فشار و اندوه صفرا به مغزم هجوم می‌آورد، صفرا از اخلاط چهار گانه است، سه خلط ديگر عبارتند از: خون و بلغم و سودا (دم جای خون نيز)3 ـ از خود می‌پرسم: اين چرخ (روزگار) نادان و ستمگر، چرا مرا (فقط من را) هدف تيرهای خود کرده است؟ (چرخ، بدون ناظم و خالق، از خود هيچ عقلی ندارد. برای همين ناصر خسرو آن را نادان و ستمکار می‌خواند)

 ـ اگر آدمی، با تکامل دانش و آگاهی، بزرگی می‌يابد، پس چرا اين چرخ زمانه مرا خوار و بی‌چاره کرده است (با تمام دانش و آگاهی‌ام )

 ـ اگر جايگاه هرکس به مناسبت دانش و آگاهی او مشخص می‌شد، جايگاه من بر فراز ماه بايد می‌بود.

 ـ نه، اشتباه کردم چرخ و اين عالم خاکی ارزش دانش و برتری آدمی را نمی‌شناسند. اين سخن را پدرم، آنگاه که جوان بودم،‌ می‌گفت:

 ـ آن مرد (پدر) بزرگوار و اهل دانش، به من می‌گفت «دانش بهتر است از باغ و ملک و خانه و مقام و ثروت».

 ـ به اين تن رنجور و لاغرم نگاه نکن، که در سخنوری و خلق آثار، آثارم (در شعر و نثر) از ستارگان آسمانی پر از ستاره بيشتر است.

 

 

از هر چمن سمنی