تهيه وگردآورنده:  توفيق امانی

(قسمت بیست و چهارم )

  

خوشه هاي ازخرمن پربار ادبيات ، تاريخ وفرهنگ

برشت

 

 

 

 

 

 

 

برتولت برشت ( 1956 ـ 1898 ) را بيشتر به عنوان نمايشنامه نويس و بنيانگزار تئاتر حماسي و به خاطر نمايشنامه هاي مشهورش چون زند گي گاليله , ننه دلاور و فرزندانش , زن نيك ايالت سچوان , دايره ي گچي قفقازي, آدم آدم است, ارباب پونتيلا و نوكرش ماتي, مادر, و ساير آثار نمايشي اش مي شناسند. اما برتولت برشت افزون بر اين كه نمايشنامه نويسي انديشمند وكارگرداني بزرگ بود, شاعري خوش قريحه نيز بود و شعر ها و ترانه ها و سرود ها و تصنيف هاي زيبا, پر معنا و دل انگيز بسيار سروده است.برتولت برشت سرودن شعرهايش را از پانزده سالگي و پيش از شروع نمايشنامه نويسي آغاز كرد و نخستين سروده هايش را بين سال هاي 1913 تا 1917 سرود و آن ها را در نشريات محلي منتشر كرد. در سال 1918 , هنگامي كه به خدمت سربازي اعزام شد, افزون بر كار در بيمارستان نظامي پشت جبهه, سروده هايش را همراه با نواختن گيتار براي سربازان مي خواند و آن ها را مجذوب نواي گرم و سرودهاي دلنشين خود مي ساخت.به قول ارنست فيشر شعرهاي برتولت برشت به انسان كمك مي كند تا ديوار بلند و ضخيم ناداني, دروغ, فريبكاري و تاريكي را بشكافد و در آن رخنه اي, هر چند كوچك, براي عبور روشنايي حقيقت پديد آورد.برتولت برشت همه گونه شعري سروده و در تمام حوزه هاي شعري طبع آزمايي كرده است, از شعر هاي ساده و بي پيرايه ي كودكانه تا شعرهاي آموزشي براي دانش آموزان, از شعرهاي روشنگرانه براي كارگران و كشاورزان تا شعرهاي اديبانه براي روشنفكران, از شعر عاشقانه تا شعر سلحشورانه, از شعر غنايي تا شعر حماسي, از شعر طنزآميز و هجو پردازانه تا شعر جدي, از شعر هاي سنگين اجتماعي تا تصنيف هاي سبك كوچه و بازار.شعرهاي نمايشي برتولت برشت از مهم ترين شعر هاي او هستند. اين ها شعرهايي هستند كه به صورت سرود, تصنيف يا ترانه در متن نمايشنامه هاي او وارد شده اند و به مناسبت هاي موضوعي خا ص, يا براي غنا بخشيدن به موضوع و افزايش ميزان اثرگذاري و جلب توجه و جذاب و شورانگيز كردن متن , به صورت پيش درآمد, ميان پرده , موًخره يا درميان متن آورده شده و توسط بازيگران تك خوان يا گروه همسرايان, گاهي دكلمه و گاهي همراه با موسيقي به آواز خوانده مي شوند. و نمايشنامه هاي مهم برشت سرشار است از اين قبيل شعرها و سرودها.اين شعرها اغلب طنزآميز يا هزل آميز هستند و زير پوسته ي زبان مطايبه آميز و شوخ طبعانه ي خود, معناهاي بسيار جدي هشدار دهنده و آگاهاننده دارند و پيام رسان ايده هاي نقادانه و اجتماعي برشت هستند. نقد برشت در اين سرود ها نقدي كوبنده و گزنده است و چون پتكي سنگين بر ساختار باورهاي سست بنياد اما سخت جان و ديرمان فرود مي آيد و آن ها را به لرزه در مي آورد.بيشتر نمايش هاي مهم برشت در بر گيرنده يك يا چند سرود و ترانه و شعر است.در اين نوشته , نگاهي گذرا و كوتاه مي كنيم به شعرهاي نمايشي برتولت برشت در نخستين نمايشنامه اش با عنوان بعل.در سال هاي 1919ـ 1918 برتولت برشت نخستين اثر نمايشي اش را به نام بعل تصنيف كرد كه چهار سال بعد براي نخستين بار در ليپزيگ به اجرا در آمد.بعل روشنفكري ست آواره و بيكاره , شاعري ست بي بند و بار, عياش و هرزه گرد, آدمي خوش مشربي كه در كافي ها آواز مي خواند و گيتار مي نوازد. پا بند هيچ قانون و قرارداد اخلاقي نيست. بي شرمانه و وقيحانه زن ها را از راه به در مي برد. خيانت پيشه و هوسباز است. تمام زندگي اش در اين خلاصه شده كه شعر بگويد, آواز بخواند, گيتار بزند,مي گساري و بد مستي كند, عشق بورزد و كامراني كند,,هوسبازي و شهوت راني كند, و در اين راه از هيچ دنائت, خيانت, رذالت و حتي از هيچ جنايتي رويگردان نيست. قاتلي ست رذيل كه به خاطرزن بدكاره اي رسمي , بهترين رفيق دوران جواني اش را چاقو مي زند و مي كشد, آدمي ست بي روح كه بايدش جزو جانوران وحشي به حساب آورد. كسي ست كه حتي به لاشخور ها هم رحم نمي كند و با ترفندي زيركانه خود را به مردن مي زند تا هركسي که به سراغش بيايند, بعد آن ها را شكار و غذای شامش مي كند:و بعل به آن لاشخوران فربه مي نگرد

كه چشم انتظار لاشه اش بپروازند بر فرازش در آسمان پر ستاره
و بعل خويشتن را چونان مرده اي خموش مي نمايد
تا لاشخورانش هجوم آورند

آنگاه او يكي از ايشان را شكار مي كند
و ازو خوراك شبش را فراهم مي آورد.

بعل شاعري ست با استعدادي درخشان و هوشي تيز, با جمجمه ي مرداني كه فقط با نشان دادن غيظ آلود دندان ها و به ضرب شلاق حاضرند كار كنند. اشعارش شنوندگانش را به ياد والت ويتمن, ورهرن و ورلن مي اندازد, با اين امتياز كه نسبت به آن ها بي نزاكت تر است, و اشعارش را در ميكده ها براي گادی ران ها مي خواند و آنان وقتي از شعرهايش خوششان مي آيد , بابتش به او چيزكي مي پردازند. به پيشگام مسيح بزرگ شعر اروپا مي ماند و هيچ يك از شاعران معاصر همتا و هم مقامش نمي باشد.

احساس جهاني اش را در اين شعر نبوغ آميز ـ شيطاني ولي خوش ذوق ـ آسماني مي توان يافت : آفتابش به

سختي مي سوزاند

باد مي فرسودش

هيچ درختي پذيرايش نبود

رانده شده بود از هر در و طرد شده از هر جا.

نمايش نامه با « سرود زندگي بعل» آغاز مي شود. سرودي كه زندگي بعل را از بدو تولد تا هنگام مرگ به زيبايي مرور مي كند و مهم ترين خصلت ها و خصيصه هاي شخصيت او را در نهايت ايجاز و با زباني طنزآميز بيان مي دارد:آن گاه كه بعل
در سپيدناي بطن مادر خويش رشد مي كرد
آسمان آرام و پريده رنگ بود و پهناور
جوان و برهنه بود و بس شگفت انگيز
آن چنان كه دوستدار آسمان شد بعل
آن گه كه چشم بر گيتي گشود.
و به هنگام رنج و گاه شادي, آسمان در جاي خويش بود
چه , بعل در خواب بود و نمي ديدش
چه , بيدار بود و لذت هايش را مي چشيد
شبانگاه, آسمان نيلگون, بعل را سرمست مي ساخت
و سپيده دم, آسمان كبود, بعل را پرهيزگاري مي آموخت.

اما جهان براي بعل با همه ي شادي ها و عيش و نوش ها و كامراني هاي آشكار و نهانش, در نهايت جز ملال تنهايي و دلتنگي بي كسي رهاورد و ارمغاني ندارد و لذت هايش جز رنج جانكاه محتوم فرجامي نمي يابد:زير ستاره هاي اندوه خيز دره ي دلتنگي
بعل علفزار هاي پهناور را مي چرد
تهي كه گشت چراگاه , زمزمه بر لب
مي رود نرم و آهسته به سوي جنگل جاويد

تا در آن بيارمد. و سرانجام مرگ است كه بر رنج هاي بعل در حالي نقطه ي پايان مي نهد كه بعل از شراب تلخ و گس زندگي سيراب شده و زير پلك هاي بسته اش نقش آبي آسمان آنقدر زنده و بيكران است كه حتي پس از مرگ نيز هر چقدر دلش بخواهد مي تواند آسمان را به روشني بنگرد :هنگام كه بعل در بطن تيره خاك مي آرمد
ديگر براي بعل جهان چه معنايي دارد؟
براي او كه از زندگي سيراب شده
و زير پلك هايش چندان آسمان دارد
كه حتي پس از مرگ نيز هر دم كه بخواهد
آسمان را در دسترس خويش دارد.
و آسمان بلند نظر پس از مرگ بعل همچنان بر فراز زمين پهناور آرامگاه زمين پر تكاپو و سرگردان است, بي آن كه مرگ بعل خللي بر او وارد كرده يا اثري بر او داشته باشد:هنگامي كه بعل در شكم سياه زمين مي پوسيد
آسمان همچنان پهناور و آرام بود و پريده رنگ
جوان و برهنه بود و بس شگفت انگيز
آن گونه كه بعل به هنگام زيستن دوستش مي داشت.

نمايشنامه ي بعل سرشار است از سرودها و ترانه هاي دل انگيز, كه يكي از زيباترين آن ها شعري است كه بانوي جوان از نشريه ي « انقلاب » مي خواند و بند آغازين آن چنين است: شاعر از آواي رخوت زا مي گريزد

و برآن است تا با دميدن در شيپور
و كوبش بر طبل
با برگزيده كلامي برانگيزاننده
مردم را از جا بركند
و به خيزش وادارد.

سرود هزل آميز و تلخي كه بعل همراه با نواي گيتار مي خواند, بسيار پر معنا و تفكر انگيز است. در اين سرود بعل دوست داشتني ترين جاي جهان را به كنايه مستراحش مي داند و براي اثبات اين مدعا دليل مي آورد:اورگه به من گفت:تنها جايي از اين جهان كه دوستش مي دارد
نه نيمكتي در كنار گور مادر است و پدر
نه چوکي اعتراف در كليسا
نه بستر بدكاره اي
و نه دامني نرم, پناهگاه اندامي سپيد و فربه و گرم.
اورگه به من گفت:در اين جهان هميشه برايش
مستراح گرامي ترين مكان هاست
چرا كه در آنجا آدميان غرقند در رضايت خاطر
و ارضاي وجود
در مكاني معلق ميان ستارگاني بر فراز سرشان
و انباري از كثافت , پايين باسنشان

اين دنج ترين جايگاهي است كه آدمي در هر شرايطي, چه بهترين شرايط, و چه بدترين شرايط در آن تنهاست , جايگاه شناخت است و ادراك , و پي بردن به اين حقيقت مسخره ولي اساسي كه آدمي با همه ي عظمت و اقتدارش, قادر نيست كه چيزي را در خودش براي هميشه نگه دارد: خلوت گاهي ست به حقيقت عالي
كه در آن آدمي حتي

در جشن ازدواجش نيز

با خودش تنهاست.

آنجا جايگاه فروتني ست

و در آن به روشني درك خواهي كرد

كه تو آدمي هستي

كه چيزي را در خود نگه نمي تواند داشت.

سرود « مرگ در جنگل» نيز يكي ديگر از سرودهاي زيبا و پرمعناي اين نمايشنامه است. اين سرود مردي ست كه در جنگل در حال احتضار است و در آستانه ي مرگ. مرد ناكامي كه زندگي و تابش خورشيد را عاشقانه دوست دارد و سرشار است از شور حيات, ولي بغرنجي و دشواري هاي زيستن در منجلاب جهان از او ديوانه اي آواره و رانده از هر جا ساخته كه نه خانه اي دارد و نه وابسته به سرزميني است, دندان هايش همگي پوسيده و ريخته ,مبتلا به جرب است, و كانون تجمع كثافت ها و عفونت ها. در آستانه ي سپيده دم, برهنه و لرزان بر روي علف ها افتاده , در حال جان كندن است, ولاشه اش بر زمين چنگ مي زند. در بند آغازين سرود « مرگ در جنگل» چنين مي خوانيم:و مردي مي ميرد

در جنگل
در اعماق جنگل جاويد
آنجا كه توفان ها و سيلاب در هم مي پيچد ش
و مردي مي ميرد در جنگل
چونان جانوري گرفتار ميان ريشه ها
نگاهي به سوي بالا مي كند
به تاج جنگل
آن جا كه شب و روز راندگان توفانند.
وبند پاياني سرود, توصيف صحنه ي به خاك سپاري مرد مرده در جنگل است:
و نزديك سحر او مرده بر روي علف ها افتاده بود
و آن ها غرق نفرت
و سرد از كينه
چالش كردند زير شاخساران درختي گشن
و آن گاه خاموش از جنگل برون رفتند
ولي پيش از رفتن
يك بار ديگر نگريستند به درختي كه
مرد منفور زير شاخسارانش مدفون شده بود
و بالاي درخت سرشار از روشنايي بود
تصوير صليبي را
برابر چهره هايشان رسم كردند
آن گاه شتابان از جنگل خارج شدند

و دنبال كار خود رفتند.
سرود « اي راند گان بهشت و دوزخ» نيز از سرودهاي زيباي اين نمايشنامه است و در آن بعل همراه با نواختن گيتار چنين مي سرايد:اي راندگان بلنداي بهشت و قعر دوزخ
اي جانيان كه فراوان رنج كشيده ايد
آخر چرا
درون بطن مادران خود
در آن آرامگاه خاموش و تاريك
براي هميشه خفته نمانديد,
غرق در آرامش!؟

از ديگر سرود هاي زيباي اين متن نمايشي, سرود « يادي از دختر غرق شده » است كه آن را بعل, در دل شب براي « اكارت» مي خواند:چون غرق شد و غرقاب فرو كشيدش به اعماق خويش
از رود ها و شط ها گذشت
فيروزه ي آسمان بس شگفت انگيز مي درخشيد
گويي آسمان سر آن دارد كه تن بي جانش را نوازش كند.
خزه ها و جلبك ها به تنش پيچيدند
تا تن بي جانش كم كم سنگين شد
ماهيان , بي پروا, دورش شنا مي كردند
و بدرقه اش مي كردند براي واپسين سفر.
آسمان شامگاه, همچون دود, سياه شد
و شب روشنايي را به ياري ستارگانش زنده نگه داشت
اما , بامداد, باز آمد, تا او را
باز هم صبح و شبي باشد.
و چون تن پريده رنگش در آب گنديد
چنين شد كه سرانجام به فراموشي كامل سپرده شد
نخست چهره اش, سپس دست هايش, وآن گاه گيسوانش
با لاشه هاي بسيار, مدفون شد در اعماق رودها .

آلپا ميش

 

 

 

 

 

 

 

آلپاميش نام قهرماني افسانه اي است كه بر اساس برخي منابع از قرن دهم و برخي ديگر از قرن چهاردهم ميلادي سينه به سينه روايت شده و در اين روند به داستانهاي منظوم و سنتي و بخشي از ادبيات شفاهي آسياي مركزي تبديل گرديده است . بر اساس تخمين كارشناسان ادبيات شفاهي ،تاكنون چهارده هزار بيت شعر تركي در مورد آلپاميش جمع آوري شده است.

بر اساس روايات منقول،آلپاميش با داستانهاي سنتي قبايل ترك در دشت قبچاق يعني منطقه اي كه مغولستان ، قزاقستان، قرقيزستان و بخشي از ازبكستان را در بر مي گيرد آميخته است.اين قهرمان را مي توان با ماناس در داستان هاي قرقيزي و يا رستم در داستان هاي فارسي مقايسه نمود. مليت هاي قزاق، قره قالپاق و باشقيرهاي تاتار،آلپاميش را از خود مي دانند و هريك به گونه اي از اين قهرمان ياد مي كنند.ازبكها نام اين قهرمان را «آلپاميش» ، قزاقها و قره قالپاقها«آلپاميس» ،اهالي كوهستان آلتاي «آق پوميش يا آلپوميش»، باشقيرهاي تاتار«آلپميش» و تاتارهاي قزاق«آلپاميشته» مي نامند.آلپاميش در ميان تاجيكها به دليل حاكميت زبان فارسي دري،جايگاه ويژه اي ندارد .

در قرون 16 و 17 هنگامي كه قلماقها (يكي از قبايل ترك) به دشت قبچاق حمله كردند برخي از اديبان زمان،جمع آوري متون مختلف از داستانهاي آلپاميش را براي حفظ ادبيات ترك،ضروري دانسته و به اين امر اقدام نمودند. از آن زمان تاكنون دو متن بزرگ و اصلي و سي متن كوچك از اين داستانها جمع آوري و حفظ شده است.فاضل يولداش اوغلي نقال و نويسنده معروف ازبك در جمع آوري و بازنويسي متون اصلي اهتمام ويژه اي داشت و تلاشهاي وي باعث شد تا اين متون ناياب تجديد چاپ شده و از طريق كتابخانه هاي ازبكستان در دسترس علاقمندان قرارگيرد.

در اين داستانها آلپاميش يك شخصيت ظلم ستيز است كه براي حفظ استقلال و يكپارچگي قبايل ترك و استقرار صلح و آرامش مبارزه مي كند. وي با اخلاق حسنه و حسن سلوك مي تواند الگوي مردم خود باشد.عشق به ميهن،علاقه به مردم و صداقت در رفتار از خصوصيات آلپاميش است.ازشخصيتهاي ديگر داستانهاي آلپاميش،دختري به نام «بارچين» است كه محبوبه الپاميش مي باشد. همچنين «قلدرغاچ» خواهر و يادگار آلپاميش است .زندگي آلپاميش به دو دوره تقسيم شده است در دوره اول ، وي براي نجات محبوبش «برچين» كه توسط قلماق ها اسير شده به آن سرزمين سفر كرده و با پهلوانهاي قلماق مصاف ميكند.وي پس از نجات «برچين» با وي ازدواج كرده و پدر وي را به قبيله خود منتقل مي كند.

در دوره دوم،آلپاميش براي نجات پدر و مادر همسر خود از دست قلماق ها با تابچه خان حاكم ظالم قلماق مي جنگد اما شكست خورده و اسير مي شود و هفت سال در زندان قلماق ها مي ماند.وي پس از اين مدت از زندان فرار كرده و حاكم ظالم را مي كشد و دوست خود كيقباد را بجاي وي بر مسند قدرت مي نشاند و به سرزمين خود باز مي گردد . از زاويه اي ديگر مي توان گفت كه حماسه آلپاميش داستان جنگ بين دو قبيله قنغرات متعلق به آلپاميش و قبيله قلماق متعلق به دشمن مي باشد كه بي شباهت به جنگها  در شاهنامه فردوسي نيست .آلپاميش اولين نماينده ادبيات شفاهي ترك زبانان آسياي مركزي مي باشد.اين داستانها به عنوان منابع تاريخي براي هويت قومي ترك زبانان از آلتاي شرقي تا كوههاي اورال تلقي شده و از آنجا كه يادآور مبارزه مردم منطقه بر عليه اشغالگري و نيل به آزادي مي باشد در دوران روسيه تزاري موجب نارضايتي حكام وقت بوده تا حدي كه از نقل سينه به سينه آن ممانعت مي كردند،در واقع روسها با تبليغ ناسيوناليسم روسي سعي در تحريف و حذف ادبيات فولكلوريك ملل آسياي مركزي را داشته و در اين روند بسياري از متون داستاني الپاميش را نابود يا تحريف نموده اند .البته از آنجا كه نقالها جايگاه خاصي در ادبيات سنتي منطقه داشته و دارند امكان نابودي كامل قصه هاي آلپاميش وجود نداشت و در حقيقت نقالها در يك حركت مبارزاتي ، داستانهاي آلپاميش را با اهداف ضد روسي ،‌مسيحيت گريزي و ملي گرايي به نسل بعد انتقال داده اند.

استفاده از منابع اسلامي در نقل اين داستانها ار نكات حائز توجه مي باشد.بعد از قرن دهم و بخصوص در قرون چهارده تا هفده ميلادي به دليل اعتقادات اسلامي مردم،داستانهاي آلپاميش با اسلام آميختگي خاصي پيدا كرد و رواياتي از كتب قضاوت نامه و فتح نامه به اين داستانها اضافه شد و نقالها كه بيشتر داراي گرايشات و اعتقادات اسلامي بودند امروز نيز يكي از مباحث آكادمي ادبيات ازبكستان اسلام و آلپاميش است.چندي قبل نيز راديوي ملي ازبكستان با حضور ادباي كشور در مورد آلپاميش و اسلام برنامه ويژه اي اجرا نمود.اساتيد ادبيات ازبكستان معتقدند قصه هاي آلپاميش به دنبال نوعي همبستگي بين انسان و خدا مي باشد.چرا كه اين قهرمان قدرت خود را ناشي از قدرت خدادانسته و پيروزي در مقابل دشمنان را بخاطر نيت خداطلبانة خود مي داند . نكته ديگر اينكه اين داستانها در هنگام كفتكو از آداب و سنن ملل منطقه،به موسيقي توجه خاصي داشته و استفاده از صوت موذن در زمانهاي مختلف را حركتي نه فقط براي دعوت به نماز بلكه براي حفظ فرهنگ مردم اين سرزمين بشمار مي آورد.نقالان نيز به هنگام نقل بخش هاي مذهبي داستان از شيوه خاصي نظير تلاوت قران و نوحه كه به آن قرائت مذهبي مي گويند استفاده مي كنند كه اين امر آميختگي داستان با مفاهيم اسلامي را تائيد مي كند. در اين داستانها، پس از پيروزي آلپاميش بر دشمنان كه خائنين به ملت خطاب مي شوند،فرد مجرم اعدام نمي شود بلكه در راه خدا آزاد شده و به يافتن راهي براي حركت به سوي معبود اصلي يعني خداوند ترغيب مي شود.

داستانهاي آلپاميش معمولا داراي سه بعد مي باشد.اين ابعاد عبارتند از

 حماسي(قهرماني

 عاشقانه

 تربيتي.

در بعد حماسي،داستان قهرماني هاي آلپاميش و پيروزيهاي وي بر عليه ستمكاران و نيروهائي كه قصد ايجاد تفرقه و شكاف در ميان قبايل دارند،نقل مي شود.در اين مرحله وي مبارزه براي آزادي معشوقه خود را تنها يك انگيزه فردي ندانسته و آن را در جهت نابودي ظلم و ايجاد تفاهم ميان قبايل تلقي مي نمايد.مبارزات الپاميش براي نجات معشوقه و جانبازيهاي وي در اين راه كه حتي منجر به اسارت طويل المدت وي مي گردد و همچنين اشعاري كه در دوران جنگ و اسارت براي معشوقه خود مي سرايد از لطافت خاصي برخوردار بوده و با داستانهاي بيژن و منيژه و شيرين و فرهاد قابل مقايسه است. اين داستانها در كنار ابعاد حماسي و عاشقانه داراي لطائف و نصايح تربيتي نيز بوده و با استفاده از نظم ونثر.خصائل نيكوي انسان از جمله صداقت،ميهن دوستي،بزرگ منشي ، مناعت طبع،احترام به بزرگان و مبارزه براي نابودي ظلم را ترغيب مي كند.

در برخي از قصه هاي آلپاميش تمام ابعاد سه گانه وجود داشته و اين داستانها كه به قصه هاي بلند موسومند طرفداران بيشتري در ميان توده هاي مردم دارند.معمولا نقالان براي روايت قصه هاي آلپاميش مشكلات خاصي دارند.آنها براي راضي كردن مخاطبين بايد تمام داستان را تعريف كرده و از خلاصه گوئي و افزودن مطالب اضافه به داستان پرهيز نمايند نقالان حتي بايد با لهجه شخصيت هاي داستان صحبت كرده و داستان را با موسيقي و رقصهاي سنتي آميخته كنند.در برخي از شهرستانها داستانهاي آلپاميش در مجالس عروسي و ختنه  نقل شده كه موجب ايجاد فضاي فرهنگي در مراسم مي گردد و همين امر موجب حفظ داستانهاي فولكلوريك آلپاميش شده است.

يكي از اهداف اين قهرمان تخيلي كه در اكثر قصه هاي وي تكرار شده است اتحاد قبايل ترك و ايجاد يك وطن بزرگ با خصوصيات مشترك است.توجه به تقويت روابط خانوادگي و جامعه اي متشكل از خانواده هائي كه متحد و متفاهم هستند و تاكيد برضرورت يك زبان، يك سرود و يك مذهب از ويژگيهاي داستانهاي آلپاميش ميباشد . آلپاميش معتقد است كه آسياي مركزي مرز جغرافيائي ندارد.مرزها را بيگانگان تحميل كرده اند و آسياي مركزي سرزمين اجدادي تمام كساني است كه در آن زندگي مي كنند. آنها يك وطن واحد هستند و ميبايست در مقابل دشمناني كه تهديدي براي آنان بشمار مي آيند متحد گردند.قبيله گرائي در نزد آلپاميش محكوم است و رفتار مناسب و مسالمت آميز بين قبايل رمز موفقيت مردم مي باشد.او همچنين زبان تركي را دو محور مهم براي اتحاد قبايل و به عبارتي آسياي مركزي مي داند.البته برخي از نويسندگان از جمله روس تباران،تاكيد الپاميش بر زبان تركي را با تفكر پان تركيسم برابر مي دانند در صورتي كه نويسندگان و نقالان آسياي مركزي اين تلقي را مردود شمرده و معتقدند تفكر پان تركيسم يك مكتب سياسي است و از سوي ترك زبانان آسياي صغير و براي تحكيم سلطه بر بخشي از اروپا و اسيا بوجود آمده و فاقد سابقه تاريخي در اسياي مركزي است. در حاليكه داستانهاي آلپاميش صبغه فرهنگي داشته و در عين تاكيد بر اتحاد ترك زبانان ، آنان را از سلطه جوئي و توسعه قدرت برحذر مي نمايد. اين قبيل نويسندگان همچنين معتقدند كه تفكر پان تركيسم براي جلوگيري از ملي گرائي روسي و جهت مقابله با امپراتوري عثماني خلق شد و به عنوان يكي از حاميان مسيحيت وارد صحنه شد در حاليكه در داستانهاي آلپاميش ،اسلامگرائي برمسيحيت گرائي تفوق داشته و حتي در مواردي از مسيحيت به عنوان ابزار سلطه بيگانگان ياد مي كند.از سوي ديگر روسيه در سال 1865 پان تركيسم را در جهت منافع خود و به عنوان تهديدي براي منافع انگليس مورد حمايت قرار داد و اين امر نشان مي دهد كه پان تركيسم در جهت منافع روسها بوده است. در حالي كه داستانهاي آلپاميش داراي جنبه اي روس ستيزانه داشته و حفظ و ترويج آن نمي توانست در جهت مصالح روسها باشد.البته نمي توان منكر اين شد كه تاكيد بر اصالت هويت تركي، موجب ترويج روحيه همبستگي در ميان ترك زبانان نيز گرديده و اين امر زمينه مناسبي را براي حضور تركيه به عنوان حامي اصلي پان تركيسم در آسياي مركزي فراهم كرده است و به عبارت ديگر برخي مشتركات نيز بين پان تركيسم و داستانهاي آلپاميش مي توان پيدا نمود.

كلام آخر اينكه در سالهاي اخير سمينارهائي در جهت حفظ و ترويج ابعاد فرهنگي داستانهاي آلپاميش به عنوان ادبيات شفاهي منطقه در كشورهاي اسياي مركزي برپا شده است.برگزاري كنفرانس بزرگداشت هزاره آلپاميش در ازبكستان از اين نمونه اقدامات تلقي ميگردد و به نظر مي رسد با مرور زمان ابعاد بيشتري از اين حماسه تاريخي مردم آسياي مركزي روشن گرداست.

 

 

 

از هر چمن سمنی