ببرک کارمــــل و ششم جـــدی
بخش اول:
در تایخ معاصر افغانستان روز های زیادی است که تاثیرات مهمی بر روند سیاسی کشور به جا گذاشته است. شش جدی یکی از این ها می باشد. این روز، از یکسو پایان رژیم خود کامه و سفاک حفیظ الله امین، رهایی ده ها هزار زندانی سیاسی و ختم فضای اختناق را همراه داشت، از جانبی دیگر وسعت جنگ و رویارویی قدرت های بزرگ و اوج جنگ سرد را رقم زد.
البته قبل از این روز، حوادثی زیادی اتفاق افتاد که سرانجام منجر به شش جدی شد.
به طور فشرده، اختلافات درون سلطنت، نقش سردار ولی داماد شاه، در دامن زدن تضاد ها و حرکات تحریک آمیز اش باعث نارضایتی داود خان شد، و شاه نتوانست مسایل را در شورای سلطنت حل کند. سرانجام داود خان علیه پسر عمو اش ظاهر خان دست به کودتا زد. اعلام جمهوریت اقتدار گراauthoritarian ، در واقع راه را برای بی ثباتی آینده کشور هموار کرد. در این میان اخوانی ها که قبلاً هم با داود خان میانه خوبی نداشتند، خود را در معرض خطر احساس کردند و به چندین اقدام کودتایی دست زدند که به ناکامی انجامید. در نتیجه، رهبران شان در سال ۱۹۷۴ به پاکستان فرار کردند. آنها با حمایتِ حکومت پاکستان عملیاتی در لغمان و پنجشیر انجام دادند. این در واقع اولین مداخله آشکار پاکستان در امور داخلی افغانستان به حساب میرود.
داود خان اگرچه انسان وطن پرست و با تقوا بود، اما سیاست های زیگزاگ اش، دوستان اش را از وی دور کرد، دوستان جدید اش با وی صادق نبودند. کدر رهبری نظامی اش، متشکل از افراد بی کفایت بود. جمهوریت داود باعث تقویه عناصر افراطی در راست و چپ شد. یکی از این عناصر افراطی، حفیظ الله امین بود، که با استفاده از فرصت، در مغایرت با فیصله های حزبی و پس از زندانی شدن رهبری حزب، دستور قیام را صادر کرد. اختلافات نظر بین اکثریت سالم و اقلیت ماجراجو به رهبری امین از همان روز هفت ثور هویدا بود. ببرک کارمل شدیداً با قیام مخالفت کرد، و خطاب به افسران قیام کننده، که برای رهایی شان به زندان آمده بودند، گفتند که حتی اگر من و رفیق تره کی را اعدام میکردند، شما حق نداشتید تانک ها را به جاده ها بیاورید. موضوع دوم در همان روز نوع برخورد با سرنوشت داود خان بود، که ببرک کارمل با قتل داود خان مخالفت شدید کرد. آخرین خواست داود خان، حاضر شدن رهبر کودتا و تسلیمی اش بود، کارمل این را فرصتی برای حل مسالمت آمیز دانست. بعد از موافقت تره کی به قادر خان هدایت دادند، تا به طرف ارگ حرکت کند. امین که وضع را چنین دید به افسران در ارگ امر حمله بالای داود خان را داد. به همین ترتیب اختلافات روی مسائل اساسی ادامه یافت، تا اینکه رفقا مجبور شدند به حیث سفیر به خارج بروند.
نگارنده متن- میر عصمت الله سادات- با فقید ببرک کارمـــل در ماسکو ۱۹۸۸
و اما شش جدی: این حادثه را باید در همان اوضاع و احوال حاکم در کشور، منطقه و جهان ارزیابی و تحلیل کرد. قابل یادآوری میدانم، هدف این نوشته انتقال حقایق، همان طوری که از زبان فقید ببرک کارمل در جریان اقامت ناخواسته چار ساله شان در مسکو، شنیده ام، می باشد، تا باشد،گوشه های تاریک روشن شود و نسل جوان و پژوهش گران واقع بین از آن استفاده کنند. هیچگاه در صدد سبک و سنگین کردن افراد و حوادث نمی باشم. اینجانب، در آن سالها، چندین بار از کارمل صاحب خواهش کردم، تا خاطرات آن روزها را تحریر کنند. ایشان استدلال میکردند که چون این فصل تاریخ هنوز ورق نخورده و حوادث خونین در کشور ادامه دارد، نوشته های از این قبیل پیش از وقت میباشد. با دریغ و الم که زمان برایشان یاری نکرد. در آن روزگار، بار ها برای من یادآوری می کردند، منحیث ژورنالیست (اشاره شان به دوره کارم در روزنامه کابل نیو تایمز بود) یادداشت های داشته باشم. اینجانب مسوولیت خود میدانم، تا همان یادداشت ها و خاطرات را در قید قلم بیاورم. البته باید خاطرنشان کرد، برای درک موقعیت استراتژیک کشور ما و بکارگیری در سیاست های آینده، این همه تجارب، بسیار ارزنده است. بر علاوه، شناخت بهتر از جنبش مترقی کشور، نقش رهبران آن، بخصوص شخص ببرک کارمل می باشد، که در چه شرایط دشوار و سرنوشت ساز میهن عمل میکردند و مسوولیت را قبول کردند. مسئله بر سر تبرئه نیست بلکه ابراز حقایق، دادن قربانی و مسوولیت پذیری میباشد. آینده را به آیندگان میگذارم، با قضاوت همه جانبه و بی طرفانه شان. به قول حضرت بیدل:
بیدل ز آبرو طلبی دست شسته ایم این آرزو بنای دو عالم به آب داد.
بر می گردم به اصل موضوع:
چند ماه بعد از هفت ثور، عده ی از رهبری جناح پرچم به حیث سفرا تعین شدند،.ولی به زودی، از وظایف سبکدوش و به کابل فراخوانده شدند. این همزمان با زندانی شدن تعدادی کثیری از کدر های ملکی و نظامی حزب در داخل کشور بود. در این زمان، رفیق کارمل به رفقای سفیر توصیه کرد تا همه در محوریت شادروان داکتر اناهیتا راتب زاد، در بلگراد جمع شوند و خود از دولت چک و سلواکی تقاضای پناهندگی سیاسی کردند. در بلگراد، به رفقا دو وظیفه سپرده شد: اول، ایجاد تماس با احزاب مترقی و سازمان های جهانی و جلب توجه آنها به وضع داخل وطن، مخصوصاً سرکوب و زندانی شدن حزبی ها، روشنفکران و هموطنان بی گناه ما و تعقیب سیاست های نادرست و افراطی. دوم، تامین روابط با سازمان مخفی حزب در داخل کشور. قابل یادآوری میدانم که تقریباً هم زمان، زنده یاد مجید سربلند، پس از برکناری از پُست جنرال قنسولگری در بمبئی، هستهای را در هند ایجاد و ظایف مشابه را به پیش میبرد. کارمل صاحب خود هم گزارشات و تحلیل های آماده می کردند و به رهبری چک و سلواکی و عنوانی رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی ارسال میکردند. در این یادداشت ها ایشان اوضاع کشور، اشتباهات دولت، مداخلات خارجی، مخصوصاً پاکستان و عواقب اوضاع، هشدار میدادند. بنابر ملاحظات دیپلوماتیک به نامه ها جواب داده نمی شد. مناسبات پراگ و کابل در سطح پایین قرار داشت، زیرا امین خواهان برگردانیدن رفیق کارمل به کابل بود. در این مورد رهبری شوروی وقت ملاحظات سیاسی شان را با پراگ در میان می گذاشتند. اما، رهبری پراگ مخصوصاً شخص گوستاف اوساک با این موضوع موافق نبود. شاید علت، مخالفت اش، این بود که موصوف خود یکی از مبارزین ضد فاشیزم و استالینیزم بود. وی بین سالهای ۱۹۵۴--۶۰ به همین علت زندانی بود، و موقعیت رفقا را به خوبی درک میکرد.
در چک و سلواکی، نخست برای شان در محل دور افتاده در شکارگاهی یکی از شاهزادگان سابق که به دولت تعلق داشت، جا داده شد. اما بعد از آنکه امین دو نفر تروریست را جهت ترور ببرک کارمل گماشت، محل زندگی شان تغییر یافت. در همه این مدت ضروریات زندگی از جانب مقام های محلی آن کشور تامین می شد، و عصرگاهی یک مربی (وی همان شخصی است که بعد از شش جدی به درخواست کارمل صاحب، به حیث سفیر آن کشور در کابل تعین شد) حزب کمونیست چکوسلوکیا، جهت احوال گیری میآمد، که کمتر روی مسائل سیاسی تماس می گرفت.
تماس با پراگ عمدتاً توسط شاد روان عبدالله بهار، دستیار و همراه رفیق کارمل از طریق پست و تیلفون صورت میگرفت. در این مدت، یک بار داکتر صاحب اناهیتا به ملاقات شان آمده بود. یکبار هم، زمانی که رفیق کارمل شدیداً مریض بود، شهید دوکتور نجیب الله بدون اطلاع قبلی نزد شان رفته بود. به گفته کارمل صاحب، بعد از چند روز مریضی و تب شدید، احساس کردم کسی پاهای مرا مساژ میدهد. چشمم را باز کردم، رفیق نجیب را، در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، دیدم. بیدرنگ از اش پرسیدم که چطور بدون اجازه قبلی به اینجا آمده است (منظور دسپلین شرایط مخفی حزبی)، در جوابم گفت، وقتی که اطلاع حاصل کردم که خودت مریض هستی دیگر اجازه یی در کارنبود. هر دوی ما در حالیکه اشک از چشمان ما جاری بود همدیگر را در آغوش گرفتیم.
روز ها و شب ها همین طور میگذشت. از داخل کشور خبرهای ناخوشایندی مبنی بر زندانی شدن ها، کشتار و جنگ میرسید. دولت ساحات بیشتری را از دست می داد، و بر بنیاد قرارداد دسامبر ۱۹۷۸ تقاضای کمک نظامی،از اتحاد شوروی، می کرد. تا این دم، جانب شوروی آماده نبود پرسنل نظامی بفرستد. حوادث به سرعت به پیش می رفت، تا اینکه حادثه هرات و قیام بالاحصار صورت گرفت. شوروی ها به تشویش افتادند که مبادا رژیم دوست شان در کابل به دست شورشیانی که از حمایه پاکستان، ایران، دولت های محافظهکار عرب و آمریکا برخوردار بودند سقوط کند. سرانجام، در جون ۱۹۷۹، رهبری شوروی، با بیمیلی، موافقه کردند، قطعات نظامی را برای بار نخست در میدان های نظامی بگرام، شیندند، دهدادی و کابل جابجا کنند. آمریکا، تلاش می کرد پای شوروی را در افغانستان بکشاند و بعداً همین جا زمین گیر شان کند. قابل تذکر است، که برژنسکی مشاور امنیت ملی کارتر درست همین مورد را در خاطرات خود تحریر کرده است، یعنی زمانی که وی از جابجایی اولین قطعه نظامی شوروی اطلاع حاصل می کند، ناوقت شب می باشد، با آن هم برای کارتر زنگ می زند و برایش تبریکی می دهد که پلان به خوبی پیش می رود.
بعد از مدتی، نور محمد تره کی متوجه اعمال امین می شود، و اختلافات میان هواداران تره کی و امین گسترش مییابد. شوروی ها هم به تره کی از نقش امین هشدار می دهند و خواستار بازنگری در سیاست ها میشوند. در این مبارزه قدرت، سرانجام، امین پیروز شود و به طور بی رحمانه تره کی را به قتل می رساند و هواداران اش را به زندان می اندازد. در این میان چار نفر از وزرای وفادار به تره کی هر یک سید محمد گلاب زوی، محمد اسلم وطنجار، اسد الله سروری و شیر جان مزدور یار، به کمک شوروی ها به مسکو انتقال یافتند.
ادامه دارد . . .
میر عصمت الله سادات، دسامبر ۲۰۲۰، جرمنی
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat