چرا جنگ سرد پايان نيافت؟

 

 

( ر- م )

friday 26 january 2007 15:38:10

 

                                         

 

 

 

 

 

 

 

 

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

بودجه پنتاگون در سال 1978، يعني در آغاز دولت «جيمي کارتر»، از حزب دمکرات، 1/ 116 ميليارد دالر بود که در پايان کار اين دولت (1981) به 5/ 175 ميليارد دالر رسيد. با سقوط دولت «کارتر»، افراطي ترين محافل نظامي گراي ايالات متحده به قدرت رسيدند؛ همان کانوني که «جرج بوش» دوم نيز به آن تعلق دارد. «رونالد ريگن»، از حزب جمهوريخواه، رئيس اين دولت و «جرج بوش» اول معاون او بود. اين کانون به دنبال بهانه اي براي افزايش چشمگير بودجه پنتاگون مي گشت و سرانجام اين بهانه را، شايد بر اساس فيلمهاي تخيلي هاليوود، يافت. در 23 مارس 1983 «رونالد ريگن» با اعلام طرح تحقيقاتي بلند پروازانه اي به نام "جنگ ستاره گان" ملت آمريکا و جهانيان را شگفت زده کرد. اين پروژه، که تشابه نام آن با فيلم مؤثر "جنگ ستاره گان" «جرج لوکاس» (1977) عجيب مي نمايد، از آن زمان تا سال 2000 بيش از 70 ميليارد دالر براي جامعه آمريکايي هزينه دربر داشت بي آن که ثمري دربر داشته باشد و به ساخت سلاح کاراي جديدي بيانجامد. بدينسان، بودجه پنتاگون به رقم عظيم 8/ 429 ميليارد دالر در سال 1985 رسيد.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

در دوران جنگ سرد كه احتمالاً براي نسل جوان بايد آن را دوران ماقبل تاريخ خواند، سياست خارجي آمريكا كمتر مورد مناقشه داخلي قرار مي ‌گرفت. به قول خود شان سياست خارجي آمريكا Bipartisan يا «دو حزبي» بود. مثلاً دكترين «ترومن» كه در دوران جنگ سرد يعني از سال 1953 شروع شد، پس از آن كه حزب جمهوريخواه به رهبري «آيزنهاور» بر سر كار آمد تغيير نكرد. اين وضع ادامه داشت تا جنگ «ويتنام» در اواخر دههء شصت ميلادي. اين جنگ نه تنها جمهوريخواهان را از دمكراتها جدا كرد بلكه كار به جائي كشيد كه در صف دمكراتها نيز «رابرت كندي» برادر رئيس جمهور فقيد «جان كندي» رسماً عليه «ليندون  انسون» كه او نيز دمكرات و رئيس جمهور شاغل بود وارد مبارزه انتخاباتي شد. البته «رابرت كندي» قبل از آنكه انتخاباتي انجام شود به دست يك تروريست فلسطيني به نام «سرهان» در «لاس آنجلس» به قتل رسيد.

سرانجام «ريچارد نيكسون» در سال 1968 برنده انتخابات شد و پس از چند سالي توانست جنگ «ويتنام» را به صورتي نه چندان آبرومند پايان بخشد . دوران «جنگ سرد» از زمان خاتمه جنگ جهانی دوم ميان دو قدرت «شرق» و «غرب» آغاز شد و پایان آن در سال 1367 ش- و در پی توافق «رونالد ريگن» (رئيس جمهور امريكا) و «گورباچف» (رهبر شوروی) و «مارگارت تاچر» (نخست وزیر بریتانیا) اعلام شد. شوروی موافقت كرد كه پنجصد هزار سرباز و ده هزار تانک را از اروپای شرقی خارج سازد و دو كشور به آزمايشهای اتمی خود پايان دهند و راکتهای ميان برد خود را نابود کنند. پيمان نظامی «ورشو» منحل شد؛ حکومتهای اروپای شرقی فرو پاشيدند؛ ... .

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

برخلاف تصورات اوليه، با فروپاشي جنگ سرد، مجتمع نظامي- صنعتي از ميان نرفت بلکه به سادگي خود را تجديد سازمان داد. در دوران زمامداري «کلينتون» سه "غول" بزرگ تسليحاتي ايالات متحده- «لاکهيد مارتين»، «بوئينگ» و «رايتئون»- پيمانهايي معادل 30 ميليارد دالر در سال از پنتاگون به دست آوردند. هشدار «آيزنهاور» درباره سيطره مجتمع نظامي- صنعتي هنوز نيز مانند دهه 1960 اهميت دارد . به رغم انحلال پيمان «ورشو» و فروپاشي اتحاد شوروي، بودجه نظامي ايالات متحده امروز عظيم تر از دوران «آيزنهاور» است. در سال 1999 ميزان بودجه نظامي ايالات متحده آمريکا و متحدين آن (دولتهاي عضو «ناتو»، «کورياي جنوبي» و «جاپان») 36/ 62 درصد هزينه هاي نظامي کل جهان بود و در مقابل دولتهاي که از سوي ايالات متحده به عنوان "دشمنان بالقوه" معرفي مي شدند (روسيه، چين، کورياي شمالي، ايران، سوريه، عراق، ليبي و کوبا) در مجموع 45/ 14 درصد هزينه هاي نظامي جهان را صرف مي کردند و ساير کشورها 19/ 23 درصد. «هارتنگ» مي پرسد: در فضايي که از تهديد نظامي «روسيه» خبري نيست، چه خطري صرف بيش از يک چهارم تريليون دالر در سال را براي جنگ و تدارک جنگ توجيه مي کند؟

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

پيمان شرق و شوروی منحل شدند؛ اما غرب نه تنها به تعهد خود مبنی بر انحلال «ناتو» و يا تبديل آن به اتحاديه ای سياسی عمل نكرد، به گسترش آن تا مرزهای «روسيه» هم همت گماشت. هم پیمانان پیروز جنگ جهانی دوم، در اجلاس «یالتا» و «پوتسدام»، برای دنیای بعد از جنگ تصمیم ‌گرفتند. از اینجا اندیشه برقراری «جنگ سرد» عملی شد. «وینستون چرچیل» در سال 1325 تشکیل جمهوریهای وابسته به شوروی در اروپا را به «پرده‌ای آهنین» تشبیه کرد که بر اروپا کشیده شده است. یک سال بعد، «هری ترومن» (رئیس جمهور وقت امریکا) کشورش را به جلوگیری از گسترش جهانی «کمونیسم» متعهد اعلام کرد.

در سال 1328، پیمان نظامی «آتلانیتک شمالی» (ناتو) برای جلوگیری از گسترش کمونیسم شکل ‌گرفت. امریکا و شوروی، علاوه بر جنگهای واقعی که در «کوريا» و «ویتنام» با هم داشتند، با یکدیگر درگیر جنگ سرد تبلیغاتی و جاسوسی و تهدیدات نظامی نیز بودند. تنها وجود سلاحهای هسته ای دو قدرت را از درگیری نظامی مستقیم باز می داشت. برقراری نظام کمونیستی در «چین» (سال 1329) زنگ خطر دیگری برای دنیای سرمایه داری شد. هفت سال پس از تشکیل ناتو (سال 1335) پیمان «ورشو» شکل گرفت که اتحادیه نظامی دولتهای کمونیستی بود. از بارزترین نماد جنگ سرد، یعنی «دیوار برلین»، در سال 1340 ساخته شد و «برلین شرقی» را از «برلین غربی» جدا کرد.

امضای قرارداد منع آزمایشهای هسته ای در اتمسفر میان امریکا و شوروی (سال 1341) و «جنگ ویتنام» و حمله نیروهای ورشو به «چک و اسلواکی» و امضای «پیمان سالت» (مبنی بر محدودیت سلاحهای استراژیک) میان امریکا و شوروی و افتادن قدرت در «ویتنام» و «لائوس» و «کامبوج» به دست طرفداران شوروي و بحران راکتي «کوبا» از جمله وقایع مهم دوران جنگ سرد است. از دهه 1980 میلادی، قدرت شرق شروع به از هم پاشیدن کرده بود. ایجاد «جنبش همبسته گی» در «لهستان» (به رهبری «لخ والنسا») اولین شکاف واقعی در قدرت شوروی بود. در سال 1364، «گورباچف» رهبری اتحاد جماهیر شوروی را بر عهده گرفت که سیاستها و اصلاحاتش سرانجام به پایان جنگ سرد و فروپاشی قدرت شرق کمک کرد.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

نمونه چنين تسليحات جديد جنگنده هاي «اف.35 » (JSF) است که قرارداد 200 ميليارد دالري ساخت آن با «لاکهيد» منعقد شد؛ قراردادي که مطبوعات از آن به عنوان «بزرگترين قرارداد تسليحاتي تاريخ» ياد کردند. توجيه «رامسفلد» براي ساخت اين جنگنده هاي جديد «جت» چنين بود: جنگنده هاي گرانقيمت «اف. 22» براي مقابله با جنگنده هاي جديدي طراحي شده که اتحاد شوروي هيچگاه موفق به ساخت آن نشد و بنابر اين پاسخگوي نيازهاي "جنگ با تروريسم"نيست.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

سرنوشت خاور ميانه بعد از جنگ سرد

 

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

با چنين تمهيداتي، دولت «بوش» که کار خود را با 5/ 310 ميليارد دالر بودجه دفاعي آغاز کرده بود، به بهانه "جنگ با تروريسم" رقم عظيم 2/ 343 ميليارد دالري را براي سال 2002 به تصويب کنگره رسانيد. اين مبلغي است بسيار بيش از آن چه که در اوج جنگ جهاني دوم خرج مي شد. توجه کنيم که رقم فوق بجز بودجه 30 ميليارد دالري سازمانهاي اطلاعاتي آمريکا است.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

درست بالغ بر دو قرن از زمان ورود «ناپلئون» به «مصر»، كه آن را مي توان آغاز دوره خاور ميانه مدرن ناميد، دوره سلطه آمريكا- كه چهارمين دوره از تاريخ مدرن منطقه است- حدود 80 سال پس از فروپاشي «امپراتوري عثماني»، 50 سال بعد از پايان دوره استعمار و كمتر از 20 سال پس از پايان جنگ سرد، به پايان رسيده است.

در تمام اين دوره ها كشمكش ميان نيروهاي متضاد (چه داخلي و چه خارجي) را مي توان در منطقه مشاهده كرد. اما آنچه كه هم اكنون تغيير كرده، تعادل ميان اين نيروهاست. دوره آينده خاور ميانه، دوره اي خواهد بود كه در آن نفوذ نيروهاي خارجي كاهش يافته و نيروهاي محلي قدرت خواهند گرفت.

در دهه هاي آينده، ايجاد تغيير و شكل دادن به خاور ميانه جديد را مي توان به عنوان اولويت برنامه هاي سياست خارجي آمريكا پيشبيني كرد. اما حقيقت اين است كه تأثير گذاري بر اين منطقه از سوي نيروهاي خارجي بسيار مشكل خواهد بود.

دوره اول خاور ميانه مدرن با جنگ جهاني اول، سقوط «امپراتوري عثماني»، ظهور «جمهوري تركيه» و تقسيم غنائم جنگي ميان كشورهايي اروپايي پايان يافت.

آنچه كه در نتيجه اين حوادث حاصل شد، آغاز دوره استعمارگري «فرانسه» و «انگليس» بود. دوره دوم نيز حدود چهار دهه بعد، يعني بعداز ضعيف شدن دولتهاي اروپايي در نتيجه جنگ جهاني دوم، رشد اعراب، و شاخ به شاخ شدن دو ابر قدرت جهاني، پايان يافت. «آلبرت هوراني»، تاريخ شناسي كه بحران «سوئز» در سال 1956 را به عنوان پايان دوره استعمارگري و آغاز دوره جنگ سرد ناميده بود، در آن دوران نوشت: «هر كس بر خاور ميانه حكومت كند، بر دنيا حكومت خواهد كرد؛ و هر كسي كه در جهان منافعي دارد مجبور است كه به خاور ميانه وابسته باشد.»

در جريان جنگ سرد نيز، مانند دوره هاي قبل از آن، نيروهاي خارجي خاور ميانه را تحت كنترول داشتند. اما رقابت آمريكا و شوروي به دولتهاي محلي فرصت مانور داد. اوج اين دوره، جنگ اكتبر 1973 بود كه پس از آن آمريكا و شوروي سرانجام به بن بست رسيده و راه را براي ديپلماسي هاي جاه طلبانه اي چون پيمان صلح مصر و اسرائيل، هموار كردند. حال اگر اين دوره را فقط دوره رقابت ابرقدرتها بناميم، در اشتباهيم. جنگ ژوئن 1967 تعادل قدرت را در منطقه به هم زد. استفاده از نفت به عنوان يك سلاح اقتصادي و سياسي در سال 1973، آسيب پذيري آمريكا و جوامع بين المللي را نسبت به كمبود ذخاير نفتي و افزايش قيمت طلاي سياه، نشان داد. همچنين جنگ سرد شرايطي ايجاد كرد كه قدرتهاي منطقه اي در پيگيري اهداف خود، به خودمختاري قابل توجهي دست يافتند. انقلاب اسلامي 1979 «ايران»، كه به سقوط يكي از حاميان سياستهاي «آمريكا» در منطقه منجر شد، نشان داد كه ديگر نيروهاي خارجي نمي توانند جريانهاي داخلي خاور ميانه را كنترل كنند. دول عربي در مقابل تلاشهاي «آمريكا» براي ملحق كردن آنها به پروژه هاي ضد شوروي ايستادگي كردند. اشغال «لبنان» توسط «اسرائيل» در سال 1982، موجب ظهور «حزب الله» شد و جنگ «عراق» عليه «ايران» به مدت هشت سال دوكشور را ويران كرد.

پايان جنگ سرد و فروپاشي شوروي، آغاز دوره چهارم در تاريخ منطقه بود. دوره اي كه در طول آن نفوذ و آزادي عمل آمريكا به اوج خود رسيد. از ويژه گيهاي اين دوره مي توان به آزادسازي «كويت» از اشغال «عراق» به رهبري آمريكا، استقرار طولاني مدت نيروهاي هوايي و زميني آمريكا در «عربستان»، و يك ديپلماسي فعال براي حل مناقشه ميان «اعراب» و «اسرائيل» اشاره كرد. اوضاع خاور ميانه را در اين دوره مي توان اينگونه تشريح كرد: عراقِ متجاوز اما سرخورده، ايرانِ راديكال (ضدآمريكايي)، اسرائيل هسته اي، نفتي كه قيمتش دائم در نوسان بود، همزيستي بي ثبات اسرائيل با فلسطين و اعراب، و مهمتر از همه، برتري و سلطه آمريكا بر منطقه.

عواملي بسيار بنيادي، بعد از كمتر از دو دهه به اين دوره پايان داد. مهمترين اين عوامل تصميم دولت «بوش» در سال 2003 مبني بر حمله به عراق، و عوارض اين حمله بود. يكي از نتايج جنگ اين بود كه عراق به پايگاهي براي تروريستها تبديل، و در نتيجه آن احساسات ضد آمريكايي در منطقه تقويت شد. همچنين با درگير شدن بخش اعظمي از نيروهاي نظامي آمريكا در عراق، اين جنگ، نفوذ آمريكا را در جهان كاهش داد. حال اين امر به يك طنز تاريخي تبديل شده است كه «جنگ اول آمريكا در عراق، آغاز دوره تسلط آمريكا بر خاورميانه، و جنگ دوم، پايان دوره آمريكا در منطقه بود.»

البته عوامل ديگري را نيز مي توان برشمرد. انحلال فرايند صلح خاور ميانه نيز يكي از اين عوامل بود. آمريكا به طور سنتي از موقعيت يكساني در همكاري با اعراب و اسرائيل برخوردار بوده است، اما مرزهاي اين موقعيت در سال 2000 و در «كمپ ديويد» به خطر افتاد. از آن زمان به بعد، ضعف نيروهاي بعد از «ياسر عرفات»، اوجگيري «حماس»، و سياست يكجانبه «اسرائيل»، امر كنار زدن نقش آمريكا از تحولات منطقه را سرعت بخشيد؛ چيزي كه با گسترش نارضايتيها از دولت بوش تقويت شد.

جهاني سازي را مي توان عامل آخري دانست كه اوضاع منطقه را تغيير داده است. هم اكنون ديگر دستيابي به پول و سلاح، و تجديد قوا براي دولتهاي ضد آمريكايي، كار مشكلي نيست. ظهور رسانه هاي جديد و بالاخص تلويزيون ماهواره اي، جهان عرب را به يك «دهكده سياسي» تبديل كرده است. بيشتر برنامه هاي پخش شده از شبكه هاي ماهواره اي- همچون صحنه هاي خشونت و ويراني در عراق، تصاوير بدرفتاري با زندانيان مسلمان، اوضاع وخيم «كرانه باختري» و «لبنان»- مردم خاور ميانه را از آمريكا منزجر ساخته است. نتيجه اينكه دولتهاي خاور ميانه، اگر هم بخواهند، ديگر به سختي مي توانند با آمريكا همكاري كنند. ديگر تاثير و نفوذ آمريكا در منطقه تحليل رفته است.

 

ماجراجويي و آشوب طلبي

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

جرج بوش مأموريت اصلي رياست جمهوري خود را پنهان نمي کند. اين مأموريت عبارت است از اعطاي پاداش به کمپنيهايي که او را در صعود به قدرت ياري رسانيدند. علاوه بر کمپنيهاي نفتي و سگرت، از جمله اين پاداشها اعطاي 200 ميليارد دالر از بودجه دولت ايالات متحده به کمپنيهاي تسليحاتي است. بوش، براي انجام اين کار، به نام امنيت ملي، در جستجوي احياي خصومت و سوءظن است. او آرزو دارد که پيمان ضد سلاحهاي قاره پيما را نقض کند و تعادل سلاحهاي هسته اي جهان را بهم زند. او مي خواهد پيمان «ناتو» را به تمامي مرزهاي غربي «روسيه» گسترش دهد و «روسيه» را به هراس اندازد. ولي براي تحقق چنين اهدافي صنايع نظامي به منازعه نياز دارند. به اين دليل، ايالات متحده در سراسر جهان در جستجوي بهانه است.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

دولت بوش جنگ با تروریسم را برای ریشه ‌کنی و بی ‌اعتبار کردن ترویستها طراحی کرد. هردو هدف بیهوده ‌اند. ریشه ‌های عمیق و پایدار نارضایتیهای تروریستهایی که حملات وحشتناک «نیویورک» و «واشنگتن» را در 11 سپتامبر مرتکب شدند، به پیش از 150 سال گذشته بازمی‌گردد. تروریستها در نفرتی می ‌زیند که هرگر از میان نمی ‌رود و نارضایی ‌شان با حمله‌ ی نظامی بی ‌اعتبار نمی ‌شود.

مخالف خاور میانه با غرب فراتر از آن است که پدیده ‌ای برساخته ‌‌ی «اسامه بن لادن» یا «طالبان» باشد یا به ایران، عراق یا فلسطینیها مربوط باشد. این مخالفتها پیوسته از آغاز قرن نوزدهم، به عنوان نیروی مؤثر مخالف با غرب و حکومتهای سکولار رشد و نمو کرده ‌اند. قدرتهای غربی چشم ‌شان را بر نیروهای مخالف خاور میانه در سراسر قرن بیستم بسته بودند زیرا در زیر سایه ‌ی رقابت ابرقدرتها در آن دوران گم شده بودند.

پیشوای اصلی مخالفت با غرب «سيد جمال ‌الدین افغانی» (1897-1838) بود. او پدر اصلاحگری اسلامی نامیده می‌شود، «سيد افغانی» در «ایران»، «افغانستان» و «هند» تحصیل کرد و برای ترویج «جنبش اصلاحگری اسلامی» به سراسر جهان اسلام مهاجرت کرد. به ‌کار گیری ایدئولوژی اسلامی او را فراتر از تفاوتهای نژادی موجود در منطقه قرار می ‌داد و باعث می‌شد پیامش را همه بفهمند. او در پی بسیج ملتهای مسلمان برای مقابله با امپریالیسم غرب و دست ‌یابی به قدرت نظامی از طریق تکنولوژی مدرن بود. «سيد جمال ‌الدین افغانی» ادعا می‌کرد که بریتانیا، فرانسه و به ویژه روسیه با حکومتهای خاور میانه تبانی کرده ‌اند تا ثروت مردم را از طریق انعقاد معاملات پُر سود به منظور استثمار منابع طبیعی و اقتصادی در منطقه غارت کنند.

نتیجه ‌ی مستقیم تلاشهای «سيد» و پیروانش گروه‌هایی مثل «اخوان‌ المسلمین» بودند که در سراسر منطقه رشد و نمو کردند. این گروه ‌ها معمولاً به سه روش در فعالیتهای سیاسی و مذهبی باور داشتند: پرهیزگاری فردی همراه با تعصب دینی، نوسازی دینی و مقاومت سیاسی در مقابل رژیمهای سکولار.

از نظر مخالفان اسلامی، دولتهای غربی سلسله جنایاتی را علیه جهان اسلام مرتکب شده‌اند. پس از جنگ جهانی اول با مردم خاور میانه تا حد زیادی هم ‌چون غنایم جنگی رفتار می‌شد و بنا به خواست قدرتهای اروپایی تجزیه و دستخوش تغییر می‌شدند. «بریتانیا» و «فرانسه» بدون رضایت و مشورت با ساکنان منطقه هر دولتی را که خواستند بنابر منافع ‌شان بین «دریای مدیترانه» و «خلیج فارس» تأسیس کردند. این مسائل بر خشم بنیادگرایان اسلامی علیه غرب و حاکمان دست ‌نشانده‌ ی آنها افزود.

پس از جنگ جهانی دوم، در دوران جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد شوروی بر سر ملتهای خاور میانه مثل اسباب ‌بازیهای کودکان دعوا می‌کردند. دولتهای مثل «مصر»، «سودان»، «عراق» و «سوریه» همواره در فشار بودند که میان «غرب» و «شرق» یکی را انتخاب کنند. انتخاب آن ‌ها اغلب با «پیشکشهای» نظامی به حاکمان موجود همراه بود. با منابع مالی و نظامی از طرف «واشنگتن» یا «مسکو»، حاکمان خاور میانه به راحتی می ‌توانستند بنیادگرایان اسلامی را سرکوب کنند. این مسائل نیز بر خشم مصلحان مذهبی می ‌افزود. بدین لحاظ مخالفان دولت، فعالیتِ سیاسی به روش مرسوم را کنار گذاشتند و به سمت روشهای فرادولتی (تروریسم) رو آوردند تا نارضایتیهای ‌شان را نشان دهند.

ایالات متحده پس از 1972 نماینده ‌ی منحصر به فرد غرب شد، زیرا بریتانیای کبیر ضعیف و زبون شده بود و نمی‌توانست نیروهای نظامی خود را در منطقه حفظ کند. واشنگتن برای حفاظت از منابع نفت در مقابل اتحاد شوروی، در استراتژی بدفرجام «پایه‌های دوگانه» به حمایت از شاه ایران و حکومت عربستان پرداخت. این استراتژی پس از انقلاب ایران پایان یافت، انقلابی که معجون آشفته‌ ای از ویرانیهای نظامی و سیاسی برجای گذاشت. زمانی که جنگ عراق و ایران آغاز شد، امریکا از «صدام حسین» پشتیبانی کرد تا مانع از پیروزی ایران شود. نگرانی از تهاجمهای شوروی به «افغانستان» باعث حمایت امریکا از «طالبان» شد. این دو نیروی اهریمنی (صدام و طالبان) تا حد زیادی آفریده‌‌ ی امریکا هستند. آخرین موج خشم زمانی برانگیخته شد، که امریکا سرانجام مجبور شد با عراق، مشتری سابقش در جنگ خلیج فارس مبارزه کند.

امریکاییها پایگاه ‌های نظامی ‌شان را در عربستان سعودی که از نظر مسلمانان مقدس محسوب می ‌شد، بنا کردند. مقامات سعودی سالها در برابر چنین اقدامی ایستادگی کردند، زیرا می‌دانستند که این کار خطرات سیاسی هم برای آن‌ ها و هم برای امریکاییها دارد. این اقدام ریشه‌ ی اصلی مخالفت اسامه بن لادن با ایالات متحد بود. تمام این دخالتها تنها این ادعا را که غرب یک قرن است که به غارت حقوق و ثروت مردم خاور میانه می‌پردازد، تأیید می‌کند. انقلابیون فعلیِ منطقه از جمله «بن‌ لادن» شجره ‌نامه سیاسی‌‌شان مستقیماً به مصلح اصیل، الافغانی باز می ‌گردد. خواسته یا ناخواسته امریکا این کلیشه ‌های قدیمی را تقویت کرده است. لازم است که راهی برای شکستن این الگوها بیابیم، وگرنه در این مناسبات آشفته تا ابد فرو خواهیم رفت.

ختم يک جانبه ي جنگ سرد

 

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

اغراق در زمينه تهديدات موجود براي امنيت ايالات متحده، سنت ديرين و غير شرافتمندانه پنتاگون است. در اوايل دهه 1990 آشکار شد که بزرگنمايي تهديد نظامي شوروي طي ساليان مديد به تأثير از اطلاعات نادرست جاسوسان دوجانبه اي چون «آلدريش آمس» بوده است. بعد ها، حوادثي مانند بمبگذاري در سفارتخانه هاي آمريکا در «کنيا» و «تانزانيا» (1998) و ادعاي آزمايشهاي راکتي «ايران» (1998) و «کورياي شمالي» (اوت 1998) و جنگ هوايي «ناتو» در «کوزوو» (1999) توجيه لازم را براي افزايش بودجه نظامي پنتاگون فراهم ساخت.

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

پانزده سال پيش «ديوار برلين» فرو ريخت كه در نتيجه اين رويداد مناقشه بين «شرق» و «غرب» از بين رفت و خطر هسته اي بيش از اين جهان را تهديد نمي كند. «اروپا» قدرت جديد خود را به نام “اتحاديه اروپا” به وجود آورد. «روسيه» كه به اندازه هاي مختلف  به سازمانهاي اساسي سياسي و اقتصادي غرب ملحق شد، به شريك راهبردي مهم ايالات متحده و اروپا در صحنه جهاني تبديل شد. «چين» هم به عضويت ساختار هاي فراگير نظم جهاني قرن بيست و يكم پيوسته است.

اواخر دهساله جاري، چهار قدرت اصلي جهاني يعني ايالات متحده، اتحاديه اروپا، روسيه و چين، احتمالاً به وسيله منافع مشترك در چارچوب سازمانهايي چون شوراي امنيت سازمان ملل متحد، “گروه 8 بزرگ” (كه احتمالاً هند و چين عضو آن خواهند شد) و سازمان تجارت جهاني با هم ارتباط خواهند داشت. ولي صلح پايدارتر نشده است. اوضاع خاور ميانه مانند سابق انفجارآميز است. اگر ايالات متحده به تنهايي يا به كمك متحدان غربي نتواند اوضاع عراق را مهار كند و به حل و فصل مناقشه اسرائيلي-فلسطيني مساعدت كند، جهان 20 سال بعد از پايان رويارويي بين شرق و غرب مي تواند وارد مرحله مناقشه شديد و خطرناك بين شمال و جنوب شود. اكنون در خاور ميانه، سرنوشت تنها ابرقدرت جهاني يعني ايالات متحده تعيين مي شود. شكست سياست اين كشور در عراق مي تواند باعث افول و غروب به اصطلاح “جهان آمريكايي” شود. ولي اتحاديه اروپا و روسيه نبايد به شكستهاي آمريكا در خاور ميانه نيشخند بزنند. 

همه مي فهمند كه غير از آمريكاييها كسي نمي تواند اوضاع منطقه را تحت كنترل خود در آورد. خروج ايالات متحده باعث هرج و مرج كامل در عراق خواهد شد. در حالي كه در نيمه دوم قرن بيستم، نهادهاي سنتي نظام جهاني مانند سازمان ملل، ناتو، اتحاديه اروپا، سازمان تجارت جهاني و گروه 8، به جريان صلح ‌آميز مناقشه دو قطبي و آباد كردن قسمت شمالي كره زمين بر مبناي جديد سياسي و اقتصادي مساعدت كردند، آن ها نتوانستند همزمان جهان پيچيده عرب را كه مي توان آن را “جنوب” دانست، به ثبات برسانند. ولي همانجا، در سالهاي اخير، ايدئولوژي نيرومند اصولگرايي اسلامي تقويت شده است. بن لادن، بازيگر بانفوذ دولتي وارد صحنه سياسي جهان شد. فعاليت او به كارهاي “گولدفينگر” از فيلمي در باره «جيمز بوند» شباهت دارد. او رهبر هيچ دولتي نيست و از ارتش منظم، سازمان اطلاعات نيرومند و موشكها برخوردار نيست. بن لادن جايي در غار نشسته و به وسيله نوارهاي ويدئو با هواداران و مخالفان خود معاشرت مي كند. او به مظهر لشکركشي جديد اسلام به تمدن غربي تبديل شده است. اسلامگرايان متعصب به نام او دست به كشتارهاي جمعي مي زنند.ممكن است «بن لادن» مدتها پيش مرده باشد. اكنون اين واقعيت مهم نيست.

پيامهاي وي به هواداران و مخالفان، حتي اگر جعلي باشند، از توانايي بزرگ ايدئولوژيكي برخوردارند. با وجود اينكه مناقشات جاري كه با جهان اسلام ارتباط دارند (اعم از رويارويي فلسطيني-اسرائيلي، حوادث در چچن يا جنگ در عراق) ريشه هاي متفاوتي دارند، آن ها در حال حاضر به يك رويارويي مشترك يعني رويارويي با تمدن غرب و شمال، تبديل ميشوند. بن لادن، رهبر اين جنبش است كه مرتباً تقويت ميشود. بن لادن و شبكه “القاعده” كه خواستند از طريق حمله تروريستي 11 سپتامبر 2001، ايالات متحده را به جنگ مستقيم با اسلام در خاك جهان عرب بكشانند، به مراد خود رسيدند. هدف «القاعده» اين بود كه جنگ طولاني و طاقت فرسا با تلفات سنگين انساني در مركز جهان اسلام را به آمريكا تحميل كند و از طريق طغيانهاي گسترده، رژيمهاي غربگراي عربستان سعودي و پاكستان را سرنگون كند. آن ها مي خواستند اسرائيل را ازبين ببرند، انتقال نفت خليج فارس به كشورهاي اصلي جهان را قطع كنند و جهان عرب را در مبارزه با غرب متحد سازند. آمريكاييها نه در عراق اوضاع را تماماً كنترل مي كنند و نه در افغانستان. در عراق مقاومت جديد سازمان يافته تروريستهاي اسلامي شكل مي گيرد كه در زمان صدام حسين وجود نداشت.

در حال حاضر، غرب از مواضع تعرضي دست كشيده و وارد حالت دفاعي مي شود. اروپا در جنگ عليه عراق، متحد آمريكا نشده است. پس از اعمال تروريستي 11 مارس 2004 در «مادريد»، سياستمداران اروپايي به شدت ترسيده‌ اند. كشورهاي اتحاديه اروپا به ساخت تب‌آلود مكانيزمهاي دفاع داخلي پرداخته‌ اند. قوانين شدت يافته و جمعيتهاي اسلامي كشورهاي غرب تحت كنترل شديدتر مقامات رسمي قرار گرفتند زيرا دولتهاي غربي نگران راديكال شدن آن ها هستند. رئيس جمهور ايالات متحده به طور مأيوسانه سعي مي كند حمايت از سياست خود را در خاور ميانه به دست آورد. ولي كشورهاي عضو اتحاديه اروپا عجله نمي كنند نيروهاي خود را به عراق حتي زير پرچم سازمان ملل بفرستند. محافل بروكراتيك «ناتو» حتي سعي كردند يك نوع “مشاركت راهبردي” با كشورهاي عربي به وجود آورند و بدين وسيله براي اين پيمان وظيفه جديدي در مبارزه جهاني عليه تروريسم پيدا كنند ولي كشورهاي منطقه به همكاري نظامي با «بروكسل» علاقه از خود نشان نمي دهند. اظهارات برخي از سياستمداران غربي مبني بر اينكه «ناتو» در آينده مي تواند اسرائيل را هم به عضويت اين پميان بپذيرد، بر گفتگوي پيمان با جهان عرب اثر منفي مي گذارد. ناتو، اتحاديه اروپا با سياست جديد خارجي و دفاعي خود و حتي سازمان ملل متحد نمي توانند به دمكراتيزه ‌سازي گسترده خاور ميانه بزرگ بپردازند. كشورهاي اروپايي كه بر خلاف ايالات متحده مزه عمل تروريستي11 سپتامبر را نچشيده‌ اند، براي مبارزه طولاني با افراط اسلامي كه در جريان آن تلفات سنگين انساني اجتناب ‌ناپذير است، آمادگي ندارند.

 نظم جهاني مانند سابق تغيير مي كند ولي در جهت متفاوت با پيشبينيهاي كارشناسان. ايالات متحده هدف مبارزه با تروريسم اسلامي و دمكراتيزه كردن تدريجي جهان عرب بر اساس الگوي دمكراتيزه كردن آلمان بعد از سال 1945، كشورهاي سوسياليستي اروپاي شرقي در سال 1989 و «صربستان» بعد از سال 1999 را مطرح كرده است ولي عده زيادي اين هدف را تحقق ‌ناپذير مي دانند. ممكن است ايالات متحده براي مدت طولاني در عراق گير كند كه اين امر به رژيم حقوقي آمريكا به عنوان ضامن نظم دمكراتيك جهاني لطمه خواهد زد.اوضاع منطقه مي تواند پيچيده‌تر شود.

سرنگوني يا تعويض قدرت در كشورهاي كليدي جهان اسلام (عربستان سعودي و پاكستان) و به قدرت رسيدن نيروهاي افراطي در اين كشورها مي تواند بر توسعه اقتصاد جهاني اثر شديداً منفي بگذارد. ممكن است نظم جهاني سال 2010 با پيشبينيهاي ما تفاوت زيادي داشته باشد. مناقشه شمال-جنوب ناگزير بر سياست روسيه اثر گذاشته و رهبران كشور را با ضرورت اتخاذ تصميمات مهم سياسي روبرو خواهد كرد. «ولاديمير پوتين» بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001 طرف ايالات متحده را گرفته و مواضع روسيه را دقيقاً تعيين كرد. ولي در حال حاضر روابط «مسكو» با «غرب» و به ويژه با «اروپا» كاملاً مثبت نيست. همگرايي كامل روسيه با اتحاديه اروپا به خاطر اختلاف نظرها و مواضع ناسازگار در زمينه اقتصاد و برداشت از ارزشهايي چون جامعه مدني، ميسر نيست. ولي اگر مناقشه شمال-جنوب صلح را تهديد كند، شكي نيست كه روسيه و غرب  و به ويژه اتحاديه اروپا به همكاري خيلي نزديك ‌تر در زمينه امنيت دست خواهند زد.

 

 با استفاده ازمنابع خبري وتحليلي .