monday 26 march 2007 23:38:43
براساس دكترين «جين كرك تپريك»، دانشمند علوم سياسى و سفير وقت آمريكا
در سازمان
ملل متحد در دوره رياست جمهورى رونالد ريگن،
ايالات متحده بين دو گزينه «مبارزه با
نفوذ و اشاعه كمونيسم» و«مبارزه با رژيم هاى ديكتاتورى راست گراى منطقه
خاورميانه»
گزينه نخست را مرجح دانست. در واقع با اين انتخاب استراتژيك، آمريكا
نفوذ و اشاعه
كمونيسم در سراسر جهان و از جمله در منطقه خاورميانه را تهديدى به
مراتب خطرناك تر
از تحمل و ناديده گرفتن رژيم هاى اقتدارگراى منطقه مى پنداشت، چرا كه
اگر رژيم هاى
اين منطقه از جانب آمريكا دوست و حامى خود احساس تهديد مى كردند يا
ماهيت
رژيم ها يشان به زير سئوال مى رفت، به سوى شوروى سابق و كمونيسم گرايش
پيدا
مى كردند و در نهايت، شوروى سابق با پيشروى به جنوب مى توانست به
خواسته ديرينه خود
يعنى دسترسى به آب هاى گرم و منابع طبيعى سرشار اين منطقه دست يابد. در
زمان جنگ
جهانى دوم نيز متفقين به منظور شكست آلمان نازى و فاشيسم، مجبور به
حمايت از شوروى
سابق و كمونيسم شدند؛ اما اردوگاه غرب به رهبرى آمريكا هزينه هاى اين
حمايت را نيز
متقبل شد و نزديك به نيم قرن تلاش كرد تا با ايجاد «رقابت تسليحاتى»
اردوگاه شرق را
به زانو درآورد و سرانجام نيز اين كشور در دهه پايانى قرن بيستم مضمحل
شد. در دوران
جنگ سرد، هريك از طرفين براى پيروزى بر طرف مقابل حداكثر امكانات خود
را به كار
مى گرفت و در اين راستا حتى گروه هايى كه به ترور، رعب افكنى و خشونت
متوسل مى شدند
به استخدام درآمدند.
در نهايت، از يك سو حمايت آمريكا و شوروى سابق از گروه هايى
كه در مواقع لزوم از ابزار خشونت براى تامين منافع اين كشورها در سطح
منطقه استفاده
مى كردند _ همچون همكارى گروه القاعده در جنگ عليه شوروى به نفع آمريكا
در سال ۱۹۷۹
_
و از سوى ديگر حمايت آمريكا از رژيم هاى اقتدارگراى غيرمردمى موجب
ايجاد موجى از
نارضايتى وسيع در بين توده مردم و تشديد توسعه نيافتگى اين كشورها شد؛
اينها عواملى
هستند كه باعث تكوين و تقويت دو روند ذيل به ويژه از دهه ۱۹۸۰ به بعد
شده اند:
۱ _
تشديد برداشت هاى بنيادگرايانه از ملت گرايى، دين و سياست در بيشتر
كشورهاى عرب
منطقه خاورميانه
۲ _
انزجار توده مردم منطقه از آمريكا و سياست هاى اين كشور كه
بازتاب آن ترور شخصيت هاى وابسته به اين كشور يا حمله به مكان هاى
سياسى، نظامى و
اقتصادى واقع در سرزمين اين كشور و يا در كشورهاى منطقه است. از
نمونه هاى اين موج
نارضايتى و انزجار مى توان از ترور انورسادات رئيس جمهور سابق مصر به
دست خالد
اسلامبولى در ۶ اكتبر ،۱۹۸۱ انفجار يك خودرو در دمشق توسط
اخوان المسلمين در ۲۹
نوامبر همان سال كه منجر به كشته شدن ۱۷۵ تن شد، كشته شدن گروهى از
آمريكائيان در
پى عمليات انفجار انتحارى در يكى از ساختمان هاى وابسته به سفارت
آمريكا در بيروت
در سپتامبر ،۱۹۸۴ شليك يك راكت كوچك در يمن به سوى سفارت آمريكا در
ژانويه ،۱۹۹۳
انفجار بمب در مركز تجارت جهانى نيويورك در فوريه ۱۹۹۳ و انفجار مركز
آموزش گارد
ملى عربستان سعودى در رياض در نوامبر ۱۹۹۷ ياد كرد. سرانجام، تازه ترين
رويداد
چشمگير تروريستى كه به اعتراف همگان بزرگترين نمونه در طول تاريخ بود،
حمله ۱۱
سپتامبر ۲۰۰۱ بود كه منجر به كشته شدن صدها نفر و تخريب كامل برج هاى
دوقلو و بخشى
از ساختمان پنتاگون شد.
از سوى ديگر مى توان رشد و گسترش گروه هاى اسلام گراى
افراطى را به ويژه در كشورهاى عربى منطقه مشاهده كرد. در ايدئولوژى
اسلام گرايان
افراطى، ضرورت بازسازى و بازنويسى تاريخ اسلام مورد تاكيد قرار گرفته
است. الگويى
كه آنان چونان جامعه آرمانى خود مى سازند، از همين تاريخ بازسازى شده
اسلام به ويژه
در سال هاى حكومت پيامبر اسلام اخذ مى شود. از ديدگاه بنيادگرايان
افراطى، سرتاسر
جهان غيراسلام را پليدى، بى بند و بارى، بى اخلاقى و تساهل افراطى
فراگرفته است.
از
ديدگاه آنها اين دارالكفر زير سيطره اى فرهنگى است كه سنت ها را تضعيف
مى كند،
ارزش هايى كاملاً غيردينى و غيراخلاقى را رواج مى دهد و به فساد،
لذت جويى و
فردگرايى دامن مى زند. در باور آنها عامل اصلى توسعه نيافتگى كشورهاى
منطقه
امپرياليسم است كه همواره به دنبال استعمار و استثمار كشورهاى
توسعه نيافته بوده
است و در عصر حاضر تجلى امپرياليسم جهانى شدن است. بنابراين راه
رستگارى را فقط
بايد در فرهنگ و تاريخ اسلام جست وجو كرد. نخستين گام در اين راه،
مبارزه و جهاد
عليه جهل و مفاسد اجتماعى و فرهنگى منحط بيگانه در سرزمين هاى اسلامى
است تا همه
چيز اسلامى شود و سياست براى هميشه در خدمت دين قرار گيرد. پس از آنكه
جهان اسلام
از هرگونه پليدى و فرهنگ بيگانه پاك شد و جامعه اى واقعاً اسلامى پديد
آمد، نوبت به
بلاد غيراسلامى مى رسد. هنگامى كه جهاد با بلاد غيراسلامى با موفقيت به
پايان برسد،
تضاد بين دارالاسلام و دارالكفر از ميان مى رود و جامعه جهانى راستين
شكل مى گيرد
كه با الگوبردارى از نخستين جامعه و حكومت اسلامى زمان پيامبر اسلام
بازسازى و
اداره خواهد شد.
آسيا به عنوان خاستگاه دين اسلام، «كانون» اينگونه جنبش دينى به
شمار مى آيد. در طول يازده سال حكومت نظامى ژنرال ضياءالحق در پاكستان
فضاى مناسبى
براى رشد بنيادگرايى فراهم شد و احزاب بنيادگراى عمده اى مانند «جماعت
اسلامى
پاكستان»، «جماعت علماى اسلام» و «جماعت علماى پاكستان» در چنين فضايى
رشد كردند.
امروزه ترورها و درگيرى هاى خشونت بار ميان گروه هاى مذهبى و قومى به
پديده اى
عادى در زندگى مردم پاكستان تبديل شده كه عملكرد افراطى گروه صحابه را
مى توان يك
نمونه برجسته به شمار آورد. طالبان در افغانستان نيز مدت مديدى عرصه
فعاليت چنين
گروه هايى بوده است. در غرب آسيا نيز مى توان به عربستان سعودى اشاره
كرد كه
دربرگيرنده چنين جنبش هايى است.
كانون اسلام گرايى افراطى در آفريقا، چند كشور واقع در شمال اين قاره است. از دهه ۱۹۸۰ جنبش اسلامى نيرومندى در مصر شكل گرفته است. اين جنبش كه در بين اقشار تحصيلكرده مصر پايگاه گسترده اى دارد، خواستار برقرارى يك حكومت اسلامى راستين است. در الجزاير نيز مى توان «جبهه نجات اسلامى» را نام برد. در سودان نيز مى توان به كودتاى ۱۹۸۹ عمر بشير اشاره كرد كه در پى آن موقعيت اسلامگراها مستحكم شد و برخى فعالان اسلامى به پست هاى كليدى دست يافتند . بنابر دكترين دفاعى _ امنيتى آمريكا، اين گروه هاى غيردولتى كه ممكن است مورد حمايت كشورهاى مخالف سياست هاى آمريكا _ همچون سودان و ليبى _ واقع شوند، مى توانند موجد تهديدات نامتقارن در قرن ۲۱ شوند. براساس تعريف مفهوم جنگ نامتقارن در «گزارش بررسى دفاعى چهارساله» آمريكا در سال ،۱۹۹۷ وقتى تضاد منافع بين دو نيروى متخاصم وجود دارد، اقدامات نامتقارن با بهره گيرى از نقاط ضعف و آسيب پذيرى هاى دشمن از جانب گروه ضعيف تر صورت مى گيرد.
اراده دشمن هدف رويكردهاى نامتقارن است و در جنگ نامتقارن از فناورى هاى پيشرفته و غيرقابل انتظار و روش هاى مبتكرانه استفاده مى شود .حادثه ۱۱ سپتامبر به مثابه يك رخداد استراتژيك به معناى تحقق عينى تهديدات نامتقارن بود و همين امر نقطه عزيمت آمريكا براى بازتعريف نقش و موقعيت آمريكا و طرح استراتژى جديد مقابله با تهديدات نامتقارن بود. از همين رو، ايالات متحده گروه هاى تروريستى غيردولتى نظير القاعده را در چارچوب تهديدات نامتقارن قرار مى دهد. اگرچه پايگاه علمى و منبع مالى اين گروه ها ممكن است كوچكتر از سازمان هاى تحت حمايت دولت باشد، براى به كارگيرى روش هاى افراطى تر كه براى گروه هاى وابسته به دولت ها خودكشى محسوب مى شود، آزادى عمل و آمادگى بيشترى دارند. همين ويژگى مى تواند تنگناى مالى و ضعف پايگاه علمى شان را جبران كند و اين امر موجب نگرانى مى شود.
اين نگرانى دوچندان خواهد شد هنگامى كه اين عاملان غيردولتى به تسليحات ذخيره شده دولت ها و يا تسليحات مرگبار نظير تسليحات بيولوژيكى دست يابند. دستيابى به جنگ افزارهاى بيولوژيكى - همچون سياه زخم- مخفى نگاه داشتن آنها و پراكندن آن در ميان دشمن بسيار ساده تر و آسان تر از كاربرد ساير جنگ افزارهاى كشتارجمعى همچون تسليحات هسته اى و يا شيميايى است. از سوى ديگر، اين سلاح ها را مى توان به گونه اى به كار برد كه رديابى مهاجم بسيار مشكل باشد . بر اين اساس پس از حادثه ۱۱سپتامبر، ماهيت تحولات اخير صرفاً نظامى نيست؛ بلكه آمريكايى ها به منظور مهار موج تفكرات افراطى عليه اين كشور و ايجاد فرصت هاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى در منطقه خاورميانه كه در دوران جنگ سرد ناديده گرفته مى شد، به دنبال تحقق نوع جديدى از مهندسى سياسى- اجتماعى در كشورهاى منطقه بودند تا بتوانند امنيت استراتژيك ايالات متحده براى منافع ملى و برترى بلامنازع را تضمين كنند.
ايالات متحده مى پندارد كه امروز گسترش دموكراسى و روى كار آمدن حكومت هاى سكولار دموكراتى كه در سازگارى و هماهنگى با منافع حياتى اين كشور اقدام كنند، به نحوى بهتر منافع حياتى غرب را تامين خواهند كرد . در واقع، بنا بر الزامات نظام دوقطبى كه تصميمات رهبران به شدت متاثر از آن بود، آمريكا از رژيم هاى اقتدارگراى منطقه حمايت مى كرد اما امروزه ايالات متحده به اين نتيجه رسيده است كه اصلاح ساختارهاى آموزشى كشورهاى منطقه در جهت سازگارى با فرهنگ و تفكر غربى، بهترين گزينه ممكن براى خشكاندن تفكرات افراطى عليه غرب است. در نهايت ايالات متحده تغيير ساختار سياسى كشورهاى منطقه را طى يك پروسه درازمدت به يكى از دو شكل ذيل انجام خواهد داد:
۱- تغيير انقلابى و بنيادين (از بالا به پايين) مانند عراق و افغانستان كه اين كشور نيز در «طرح خاورميانه بزرگ» مى گنجد.
۲- تغيير تدريجى و آرام (از پايين به بالا). به عنوان نمونه آمريكا بنا بر منافع حياتى خود درخصوص عربستان، اين دوست ديرينه اش، كه داراى ذخاير نفتى عظيمى است و نيز جزء دولت هاى سركش چالشگر هژمونى آمريكا نيست، بدين نحو اقدام كرده است. در واقع با حفظ حكومت عربستان تغيير تدريجى از پايين و از طريق تغيير و اصلاح ساختار نظام آموزشى اين كشور شروع شده است. چرا كه اگر فرهنگ يك جامعه كه همواره از طريق نظام آموزشى جامعه پذير مى شود تغيير يابد، ساختار سياسى و حتى اقتصادى نيز متاثر از آن خواهد شد و در نهايت اين تغيير به بالا تسرى خواهد يافت. اما يك پرسش مهم در اين رابطه مطرح است: اگر انتخابات آزاد انجام شود، آيا اسلام گرايانى كه داراى پايگاه مردمى نيز در ميان توده مردم هستند، روى كار نخواهند آمد؟ چنانچه در انتخابات پارلمانى مصر، اكثريت كرسى هاى پارلمان را اخوان المسلمين به دست آوردند و يا در انتخابات پارلمانى فلسطين نيز حماس اكثريت نمايندگان خود را به پارلمان فرستاد. بنابراين بسيار محتمل است كه در كوتاه مدت در برخى از كشورها اسلام گرايان روى كار آيند و شايد اين كشور در درازمدت بتواند تا حدى بافت فرهنگى- اجتماعى اين منطقه را دگرگون كند.
دلايل اقدام نظامى ايالات متحده در عراق هرچه كه باشد، نتيجه مستقيم آن
به هم خوردن توازن قدرت به نفع ايران است. چنين مسئله اى نمى تواند
زياد خوشايند ايالات متحده و شركاى منطقه اى وى باشد. از ديگر سو شركاى
منطقه اى ايالات متحده نيز وى را در اين امر مسئول خواهند دانست. در
سال هاى بعد از عراق تفكر اصلى آمريكايى ها در حول و حوش كمرنگ كردن
چنين مزيتى خواهد بود. ولى اينكه ايالات متحده براى اين كار از چه
راه حلى سود خواهد جست، بحث وسيعى است.
كسى در اشتباه جورج دبليو بوش به خاطر كم آوردن در مورد گفته مشهور
پدرش شكى ندارد: «The
Things Vision»
بلافاصله پس از حملات ۱۱ سپتامبر رئيس جمهورى عليه همه تروريست ها در
سرتاسر جهان اعلان جنگ كرد و با جمله «با ما ايستاده ايد يا با
تروريست ها» به كشورهاى حامى تروريسم هشدار داد. دو ماه بعد از حملات
بوش بسيار صريح تر از همه اسلافش راه حلى دو- دولتى را براى مناقشه
اسرائيلى- فلسطينى تائيد كرد ولى چشم انداز بزرگى را براى ليبراليزه
كردن سياست و اقتصاد در خاورميانه با پايان دادن به سياست شصت ساله
اشتباه حمايت از رژيم هاى اقتدارگرا در جهان عرب به خاطر منافع
استراتژيك كوتاه مدت توسعه داد. همين طور وى با صراحت نظريه خاورميانه
دموكراتيك خود را به استراتژى تغيير رژيم در بغداد و صلح عربى-
اسرائيلى مرتبط ساخت. بحث ايجاد كشورهاى دموكراتيك در عراق بعد از صدام
و فلسطين مى توانست دلگرمى براى نشر دموكراسى باشد. متاسفانه در حالى
كه حرف هاى بزرگ عنوان مى شد، رئيس جمهور درباره هر يك از اين موضوعات
كمتر انديشيده بود. نتيجه سقوط صدام توزيع قدرت در سطح همه كشورهاى
خليج استراتژيك و حياتى فارس شده است كه وارد حالت عدم توازن بالقوه
خطرناك شده اند. با يك عراق به شدت تضعيف شده ايران به عنوان كشور
قدرتمند در منطقه ظاهر شده است. در چشم اندازى از يك دولت تحت تسلط
شيعه در بغداد ايران با توانايى هسته اى و با رهبرى محافظه كار متحد
شده در وضعيت توازن خاورميانه با يك نقش مهم بالقوه ظاهر مى شود و موجب
نگرانى كشورهاى تحت حاكميت اكثريت سنى در سرتاسر منطقه مى شود. برخورد
منفى [از جانب ايالات متحده] با ثبات منطقه اى به وسيله افزايش قدرت
ايران امكان پذير است و برخورد مثبت با تحت فشار قرار دادن ايران
چنانچه رهبرى محافظه كار متحد شده در آن تصميم داشته باشد و بار ديگر
حمايت هاى خود را از شيعيان عراق افزايش دهد بدون به حاشيه راندن جمعيت
شيعه در كشورى مثل عربستان سعودى، بحرين و كويت. همزمان با اين اقدام
توانايى آمريكا براى برخورد با اين وضعيت به شريك دوجانبه سنتى وى در
منطقه كه به وسيله تصميم بزرگ بوش تضعيف شده است برمى گردد.
خودآزارى اى كه اجازه مى دهد به اعتبار آن بوش به عنوان ميانجى بين
اعراب و اسرائيل و بانى اصلاحات ظاهر شود.
ترس باطنى رئيس جمهور مايه تاسف است. چون در تفكر بزرگ در مورد
خاورميانه براى ايالات متحده نياز آشكار و فرصت واقعى وجود داشت. حملات
۱۱ سپتامبر، راه انداختن جنگ در تمام دنيا عليه تروريسم و عمليات نظامى
ايالات متحده براى بركنارى صدام حسين، در توازن منطقه اى قدرت
تاثيرگذار بوده است. مثل استراتژى ايالات متحده در مورد توزيع قدرت در
اروپا كه حاصل سياست هاى ايالات متحده در جنگ جهانى دوم بود و هنوز بر
آن اساس رفتار مى شود: پيشگيرانه و انديشمندانه با وجود اين چالش
واقعى. در دوران بعد از جنگ جهانى دوم آمريكا شيوه اى را در اروپاى
غربى توسعه داد كه شامل بازسازى اقتصادى (طرح مارشال)، ساختارهاى امنيت
دسته جمعى (ناتو) و پايه گذارى سياست هاى دموكراتيك بود. همه اينها
قسمتى از استراتژى اساسى با هدف مهار توسعه شوروى بود. ايالات متحده در
مجموع از توسعه مكانيسم هاى همكارى امنيتى حمايت كرد. نظير كنفرانس
امنيت و همكارى اروپا (CSCE)
كه به صورت سازمان امنيت و همكارى اروپا (OSCE)
تكامل پيدا كرد. برآيند آنها مهار هر دو طرف بلوك هاى شوروى و غرب بود.
اهداف اين ساختارهاى همكارى امنيتى، تداوم رقابت بين دو بلوك بود، با
محدوديت هاى قابل قبول و مشروط به همكارى ابرقدرت ها و متحدانشان با
«قوانين راه». هدف از اين كار تنظيم فعل و انفعالات آنها و مشروع جلوه
دادن تشويق به اصلاحات سياسى در بلوك شوروى بود. اين تغيير گامى اساسى
و مهم در موفقيت نهايى سياست خارجى آمريكا در جنگ سرد بود.
فرآيند معروف به «هلسينكى» كه در ۱۹۷۲ اجرايى شد و منجر به سند نهايى
هلسينكى در سال ۱۹۷۵ شد، موكول به توافقى اساسى شد: ايالات متحده خود
متعهد شده بود كه از زور به منظور تغيير مرزها و شكل حكومت در اروپا
استفاده نكند. در مقابل شوروى نيز به قواعد الزام آور بين المللى در
مورد حقوق بشر متعهد شد. محافظه كاران آمريكايى معاصر به خاطر اهميت
اين تعهد شوروى به حقوق بشر جشن گرفتند. براى اينكه پايبندى شوروى به
اين تعهدات دگرانديشان و فعالان جامعه مدنى را كه براى فروپاشى نهايى
بلوك شوروى خيلى مهم بودند، توانا مى ساخت. اما همان محافظه كاران از
ديگر قسمت هاى پيمان هلسينكى صر ف نظر كردند. براى برخى از اين
كوتاهى ها هنرى كيسينجر در زمان خود به صراحت مورد سرزنش قرار گرفت.
ولى برخى نيز به صورت شاهكارهاى استراتژيك درآمدند: توافق شد كه اتحاد
شوروى و هر يك از اقمارش در اروپاى شرقى كه نگرانى هاى امنيتى مشروع
داشته باشند، بدون كسب موافقت شوروى سند توافق حقوق بشر هلسينكى را به
تنهايى اجرا كنند. همين طور براى سست كردن پايه هاى كمونيسم و تضمين
«فرودى آرام» براى اروپا به عنوان فروپاشى كمونيسم!امروزه ايالات متحده
براى «خاورميانه بزرگ» به استراتژى بزرگ مشابه نياز دارد مثل
استراتژى اى كه رشته هاى مختلف سياست خاورميانه اى ايالات متحده را
بافته است، نظير دنبال كردن جنگ عليه تروريسم، ثبات بخشى در عراق، مهار
ايران، دنباله گيرى صلح عربى- اسرائيلى و تشويق اصلاحات در قالب يك
راهكار صحيح براى امنيت فراگير براى جهان بعد از ۱۱ سپتامبر. هدف
مى تواند مهار اسلام گرايى افراطى باشد كه منبع بسيار موثر تهديدهاى
تروريستى براى ايالات متحده و متحدانش است.
استراتژى صحيح براى خاورميانه مى تواند بر پايه هاى مكانيسم همكارى امنيتى قرار گيرد. در منطقه اى كه نياز شديدى به تجديد و ازدياد موازنه استراتژيك دارد، البته در خاورميانه همكارى امنيتى نمى تواند جايگزين امنيت دسته جمعى شود ايالات متحده مى تواند روابط امنيتى دوجنبه مهم را در منطقه ادامه دهد. نظير تضمين هاى امنيتى مستقيم و غيرمستقيم كه با متحدان كليدى خود در منطقه همچون اسرائيل، اردن و عربستان سعودى شكل داد اما مثل CSCE/OSCE، ساختارهاى همكارى امنيتى در اروپا كه با ناتو و چند قرارداد امنيتى دوجانبه به هم پيوسته، همزيستى پيدا كرده است، ايالات متحده بايد اقدامات مكمل را براى ازدياد امنيت دسته جمعى در خاورميانه با چارچوب همكارى امنيتى توسعه يافته مورد ملاحظه قرار دهد.چارچوب امنيت منطقه اى براى خاورميانه كه ناشيانه براساس تجربه CSCE/OSCE قرار داده شد، بايد دربرگيرنده كشورهاى خاورميانه، حتى كشورهايى باشد كه در روابطشان با ايالات متحده داراى مشكلاتى هستند. چنين چارچوبى بايد شامل اهداف واقعى آنان نيز باشد، شامل موضوع تغييرات اقتصادى و سياسى و جنگ عليه تروريسم، درست مثل مشكلات امنيتى سنتى آنها. همين طور اين چارچوب براساس همكارى امنيتى ناشى از قواعد و اصول وابستگى متقابل مورد توافق طرفين بنا خواهد شد. اين شامل حل مسالمت آميز مناقشات، عدم مداخله در امور داخلى يكديگر، عدم توسعه سلاح هاى كشتار جمعى، مقابله با تروريسم و احترام به حقوق بشر نيز مى شود. براى پيوستن به چارچوب، كشورها بايد اصول مورد توافق دوجانبه را تاييد كنند و به منظور بازبينى و ارزيابى پيوستن مشاركتى و همكارى جويانه به اصول، اين كشورها بايد متعهد به گفت وگوهاى سازنده با ديگر كشورهاى عضو شوند. ايجاد چارچوب امنيتى منطقه اى براى خاورميانه مى تواند با تمركز مقدماتى بر خليج فارس شروع شود. چارچوب بايد حداقل شامل ايالات متحده، اعضاى شوراى همكارى خليج (بحرين، كويت، عربستان سعودى، قطر، امارات متحده عربى و عمان) و عراق باشد. اين چارچوب همين طور ممكن است شامل بعضى از همسايگان ديگر عراق مثل اردن، سوريه و تركيه نيز باشد، به علاوه بازيگران بين المللى نظير اتحاديه اروپا را نيز ممكن است به عنوان شركاى خارجى دربرگيرد.چارچوب مى تواند به صورت مشخص شامل ايران نيز باشد. اما اين نبايد به عنوان جايزه رفتار به نظر برسد. برعكس، دربرگيرى ايران براى ثبات توازن قدرت منطقه اى اساسى است. جذب ايران در ترتيبات امنيت منطقه اى مى تواند تهران را ملزم به ايجاد زمينه هاى اصول مورد توافق بكند. اين مسئله از جانب ايالات متحده مى تواند به منظور پاسخگو و مسئول نگه داشتن علنى و آشكار جمهورى اسلامى مورد استفاده قرار گيرد و در يك قالب منطقه اى به واشينگتن براى دسته بندى بين المللى و منطقه اى در برابر بدرفتارى ايران، شانس بهترى بدهد. اين دربرگيرى، اعمال فشار ايالات متحده را براى متوقف ساختن تلاش هاى ايران به منظور دستيابى به سلاح هاى كشتار جمعى و حمايت از فعاليت هاى تروريستى، مى تواند بهبود بخشد. ايالات متحده همچنين مى تواند از روابط دوستانه اش با عربستان سعودى و ساير كشورهاى شوراى همكارى خليج فراتر رود _ گامى كليدى در تجديد جنگ عليه تروريسم، به وسيله پايه گذارى اصول و استانداردهاى منطقه اى با موضوعاتى نظير تامين مالى تروريست ها. به طور مثال از كشورهايى كه همكارى بيشترى با اهداف ايالات متحده دارند مى توان براى اعمال فشار به ديگر كشورها استفاده كرد.