زنده یاد احسان طــبری
«زَر»(طلا)
شعری از ویلیام شکسپیر با برگردان احسان طبری
تهیــه و ترتیب: ع . ق . فـضـلی
زنده یاد احسان طبری در سال های اقامت اجباری در مسکو (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) که با نام های مستعاری چون پرویز شاد، ا. سپهر و غیره . . . و با کسب مقام علمی «نامزد اکادمی علوم فلسفی»، به عنوان شاعر و نویسنده (و حتی گویندگی با رادیو مسکو) فعالیت مستمری داشت و نیز، در سال های اقامت در لایپزیک (جمهوری دمکراتیک آلمان) که به دریافت عالی ترین مقام علمی در رشته فلسفه یعنی «دکتر هابیل در فلسفه» نائل شد، مجموعه فراوانی از متون و اشعاری جاودانه از نام آورانِ عرصه هنر و ادبیات رئالیستی و به ویژه شعرای مشهور روس یا اروپایی را ترجمه و به فارسی روان برگردان کرده است که جز در مواردی یا به مناسبت هایی، متأسفانه کمتر در جایی گردآوری شده و یا انتشار یافته اند. طبری در آلمان شرقی سالها در دانشگاه های آلمان تدریس کرد و با زبان های عربی، پهلوی، روسی، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، ترکی آذری و ترکی اسلامبولی آشنایی و تسلط کامل داشت. اما، تخصص ویژه او در زمینه تاریخ فلسفه و ادبیات بود.
یکی از این دست برگردان ها، شعری است از شاعر و نمایشنامه نویس شهیر اروپا و بریتانیایی الاصل ملقب به سخن سرای آون (Bard of Avon) یعنی ویلیام شکسپیر با عنوان «زر» در اثری با عنوان تیمون آتنی شکسپیر در این شعر خود (که در سال ۱۳۶۲ با برگردان احسان طبری در ترجمه ای از کتاب ارزشمند «تاریخ رئالیسم» اثر بوریس ساچکوف در ایران انعکاس داشته است)، نیرو و جاذبه سحرآمیزِ «زر» (یا «طلا، این کیمیای خون انسانها …» به تعبیر هوشنگ ابتهاج ـ سایه)، را چنان توصیف و تصویر میکند که با آن، «پَست والا، پیر بُرنا، کِذب حقّ، ناکس دلاوَر» می شود و زنده یاد طبری نیز به چه زیبایی و نبوغی، رساترین و مناسب ترین واژه ها را در برگردان آن به زبان فارسی بهکار گرفته است.
«زَر»(طلا)
شعری از ویلیام شکسپیر با برگردان احسان طبری
ای فلزِ پُربَها، ای جادویِ رَخشَنده، ای زَر
زشت از تو گشته زیبا، تیره گوُن از تو مُنوّر
پَست والا، پیر بُرنا، کِذب حقّ، ناکس دلاوَر
چیست گوئید ای خدایان! ازچه رو این دیوِ اَصفَر
کاهنان و زاهدان را رانَد از مَعبد به مَنبر
بالشِ آرامشِ بیمار برُباید ز بِستر
گه بسازد دین و گاهی دین دهد بر باد یِکسر
مایهی آمُرزشِ جُرم است بیفرمان داوَر
از جُذامی دور سازد زشتی آن رَنجِ مُنکَر
دُزد را بر مَسندِ اقبال سازَد تاج بر سَر
بَخشَد او را شهرت و جاه و جلال و قدرت و فَرّ
وآن عَجوزِ شوُم را سازد عروسی نیک مَنظَر
دور شو ای دیوِ مَلعوُن! ای پلیدِ تیرِه گوهَر!
زر(طلا)
برگردان: احمد شاملوطلا؟ طلای گرانبهایِ پرتلائلو؟
نه، اِی خدایان
من مریدی بیکاره نیستم
اندک مایهای از این طلا
سياه را سپيد میكند، زشت را زيبا، ناحق را حق میكند.
فرومايه را شريف، سالخورده را نوجوان، و بزدل را دلاور
ای خدايان اين چيست؟
شگفتا كه اين طلا
خدمتگزاران و كاهنان شما را، از كنارتان دور میكند
و بالشِ دلاوران را، زير سر ايشان به كناری میافكند
طلا؟ طلای گرانبهایِ پرتلائلو؟
اين برده زرد،
اديانی به هم می ريسد و پنبه می كند [دینها به هم میبافد و میشکافد]
لعنت شدگان را آمرزش می بخشد
جذاميانِ كريه را به تختِ پرستش و سرمایه بر مینشاند،
دزدان را مورد اعتماد قرار میدهد
و به سانِ برگزيدگانِ مسندنشين
قرينِ حُرمَت و عنوان و تحسينِ شان میكند
اين همان است، این همان است كه بيوه زنِ فرتوت را ديگر بار به خانه بَخت میفرستد
و زنی را که بسترِ بیماری و جراحات به چرک اندر نشستهاش تهوعبرانگیز است،
همچون روزهای بهاری، دلپذیر و خوشبو میکند
بيا، بیا اِی خاكِ لعنتزده
تو اِی روسپیِ پستِ بشريت
که در یکپارچگی ملتها خِلَل میافکنی
و تو اِی شاه کُشِ شیرین، و تو اِی پول!
جدایی افکنِ دلبند میانِ فرزند و پدر
تو اِی آلاینده سرخوشِ بسترِ پاکِ خدایِ زناشویی
تو اِی خدای دلاورِ جنگ
تو اِی دلداده جوان و شاداب، محبوب و سرشار از لطافتِ جاودانه
که شرم و آزَرمِ تو برفِ تقدیس شده دامانِ الهه شکار را آب میکند
تو اِی پروردگار پنهان
که ناممکنهای نزدیک را به هم جوش میدهی [به هم پیوند میدهی]
و برای برآورده کردن مقاصدِ خویش
به هر زبانی سخن میگویی
اِی که در هر دلی جایی داری،
به هوش باش که بردگانات سر به طغیان بر میدارند
با هنرِ خویش، آنان را به جانِ هم انداز
تا دَدمنِشان، امپراتوریِ جهان را از آنِ خود کنند.
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat