غزلیات

 

 

 

امین الله مفکر امینی

Fri, February 16, 2007 4:43 pm

فصل بهاران

هر فصل خوش است، فصل بهاران دگر است

دور پیری و شباب را جولانی دگر است

مستی آرد دشت و دمن و جامه سبز چمن

باد هم جان پرور ز فیض نسیم سحر است

هر طرف ز شور و مستی بینی و خیل بتان

کنج عزلت گزیدن دور ز عقل بشر است

باده نوشی ز لب یار نباشد جرم و خطا

شوخ چشمی و مستی بتان با زیب و فر است

زاهدان را دامن تقوا میدرد دختر رز

ز نوش آب انگور چون پیر بیخبر است!

خم سنبل و خمار نرگس دل عشاق رباید

از پی زهد و تقوا رفتن پر درد سر است

نغمه مرغان سحر کدورت بر کند از دل

شر شر بید و چنار جانبخش بوم و بر است

افسردگی را سر و سامانیست فصل بهار

هر ذره جان است و هر جان جهان دگر است

«مفکر» نتوان وصف چو فصلی جان آفرین

تقصیر ما درین باب ز کلک بی هنر است

******