غزلیات
امین الله مفکر امینی
Fri, February 16, 2007 4:43 pm
خود پسندی
از نظر ها فتیده ام چون طفل یتیم
سرگردان چو سرشک دیده شام و سحرم
این حال ز روزگار کج است یا بخت بد
آنکه همدم جان بود دور گشته ز برم
بدرد و غمم خنده کنند دوستان دغل
از لطف و احسان کرده چنین چشم ترم
بطلان کنم مهر و وفا یا شکوه ز ازل
که زخانه مهر و صفا رفته داد و کرم
دستی نیست بدلاسا و مرهم زخم دلم
قربان آن سگی با وفای پاسبان درم
ز خود پسندی بزیب بود محفل خار و خس
دانا خورد ز غم خون دل چو خون جگرم
طومار سیه بندند باهل ایمان و خرد
بتماشا نشینند مدعییان عدل و کرم
«مفکر» حق پرده بر کند ز طومار ناکسان
زین حقیقت دوا گردد زخم و درد سرم
******