هجرت
امین الله مفکر امینی
Wed, January 10, 2007 4:28 pm
این دل به سینه همچو کباب است
دیده هم ز شورچشمی بی اب است
شوری که بدل دارم از هوس نیست
ز دوری مادر وطنم تب و تاب است
این دیده سرخ از می نبود هر گز
تاثیر این سرخی ز دلی کباب است
بتارک پر زیب وطن نغمه کند زاغ
عالم و عارف ز غم خانه خراب است
در تاب و تبم حالی به سرم نیست
این پاشیده گی ز کثرت عذ اب است
کی رود ز دل اتش سوزی دامانش
روح افسرده بحقیقت جواب است
گوید اهل شرع که حرامست شراب
ریختن خون بکدام شرع ثواب است
طلب داد ازبیداد گرمحال است
این حقیقت واضح باهل کتاب است
دوری خاکم حاصل ز ظلم وستم شد
اما هنوزم ز طعم نمک واب است
از ذره جان تن بوی وطنم اید
چون مهرش با من به ز در ناب است
ای دل بس کن خدارا ناله ز هجرت
پیرو برنا زین اتش خراب است
ز اتش کین بس کاخ امیدی سوخت
تدبیر وطن چو بر دست دواب است
ای بلبل خوشخوان وطن گو پیامی
ز درد و غم شان دل به خوناب است
انروز قرین است که شویم جمع
بتلاش این صلح همه بشتاب است
«مفکر» چاره این اتش و غم چیست؟
تقوا و همدلی و عمل بجواب است