هنر موسیقی و زندگی اجتماعی

چهارشنبه، ۵ دسمبر ۲۰۰۷

)دوشی چی)

موسیقی هرچه هست، سرچشمه ای از درون انسان دارد و مخلوقی است كه «از روح آدمی جان گرفته و به روح آدمی جان میدهد» موسیقی، طنین از دل برآمده ای است كه لاجرم بر دل می نشیند.

مثل یک پرستوی آزاد تا افق پرواز کن

قصه ای تازه برای فصل سرما ساز کن

زند گی تکرار زخم کهنه دیروز نیست

بال های خسته ات را رو به فردا بازکن.

هنر لذت نیست، بلکه وسیله ارتباط انسانهاست. برای حیات بشر و برای سیر به سوی فرد و جامعه انسانی، موضوعی ضروری و لازم است، زیرا افراد بشر را با احساساتی یکسان به یکدیگر پیوند می دهد.

موسیقی چیست؟ از زمانهای قدیم تاكنون این سؤال اذهان پژوهشگران را بخود مشغول داشته است. بعنوان مثال، محقق موسیقی كهن هندوستان «باهاراتا» (قرن اول پیش از میلاد) در كتاب «گیتالان كارا»ی خود (كاری درباره زیباییهای موسیقی) اهمیت آن را اینچنین بیان میكند: «ادمی فراتر از هر چیزی سعادت میخواهد. موسیقی همانند انرژی زندگی سرچشمه سعادت و بهروزی است.

موسیقی را یكی از راههای رسیدن به چهار هدف مهم زندگی، تقوا، دارایی، كامیابی و آزادیخواهی بیپایان به حساب آوردهاند. پس باید صادقانه برای ترانهخوانی و گوش سپردن به نوای دلنشین موسیقی به تلاش برخاست». محقق دیگر هند «نارادا» (قرن هشتم) در ارتباط با جایگاه موسیقی در رساله موسوم به «سانگیتا ماكاران» میگوید: «به ترانه و صدای موزون آن، رقص موسیقی میگویند». و همچنین: «به محض شنیدن صدای آهنگی، نوزاد درون گهواره آرام میگیرد، او كه هنوز شرینی زندگی را تجربه نكرده با مزه شربت موسیقی شادمانه در پوست خود نمیگنجد.

آهوبره یی كه در جنگل آسوده به چرا مشغول است و با شنیدن آواز شكارچی، طلسم شده و بار رضای خاطر به پیشواز مرگ میرود. نوای آن نیز سبب شادی مارِ سیاه میشود. پس چه كسی میتواند اینگونه عظمت ترانه و موسیقی را ترسیم كند». در فاصله قرنهای اول تا ششم میلادی آثاری از پژوهشگران برجسته موسیقی چین كوُنفوتیسی. سیونی تسزی ایل – تسزی و دیگر فیلسوفان آن دوره درباره سرشت موسیقی و چگونگی تأثیر آن بر انسانها بدست ما رسیده است. در آنجا ضمن ارج گذاری به جنبه مردمی و عمومی موسیقی از آن در حكم پیشاهنگ آزادی خواهی و نمادِ هدفمند تمدن بشری یاد كردهاند.

برای كنكاش در موسیقی شرقی از آثار و نسخههای خطی قرنهای هفتم وهشتم میلادی یعنی اوج مناسبات فئودالی باید بهره گرفت بعنوان مثال كتابهایی با نام «كتابی بزرگ در باره موسیقی»، «اطلاعاتی در مورد موسیقی»، «كتابی در ارتباط با پایههای علوم، «درجه ریتمها» از ابونصر-فارابی و «كتاب شفا» از فیلسوف نام آور فرن دهم و یازدهم میلادی ابوعلی-سینا (1037-930-م) كه بخشی از آن كتاب در موضوعاتی نظیر «گردآوری اطلاعات موسیقی» به تحریر درآمده است.

 همچنین از دانشمندان مشهور قرنهای 14، 15 و 18 میلادی مانند درویشعلی، علیآملی، عبدالرحمن جامی، علی – حسینی و دیگر محققان كه رسالههایی درباره موسیقی داشتهاند. آنها با توجه به ویژهگی دورههای مختلف به صنعت موسیقی به مثابه علمی مستقل نگریسته و در آن مورد نظریههای گرانبها از خود بجا گذاشتهاند. در آن منابع چگونگی پیدایش موسیقی و ارتباط آن با زبان و دلبستگی یكسان تمام موجودات جاندار، بوضوح نشان داده شده است. تقسیم موسیقی به دو بخش نظری و عملی و تلقی پژوهشگران از مسئله صدا به عنوان یك علم. نشاندهنده اهمیت عالی صنعت موسیقی در بیشتر دورههاست.

در رابطه با این هنر بدون مراجعه به اسطورهها و روایاتی كه بصورت شفاهی و سینه به سینه به ما رسیده امكان مطالعه و تحقیق مقدور نیست. به این سبب است كه نوشته و آثار هر فیلسوف و پژوهندهای را چنانچه مورد بازنگری قرار دهیم متوجه میشویم كه در بیشتر قسمتهای اثر منجمله در مقدمه، متن، تطبیق و نتیجهگیری آن از راهنماییهای روایتهای قدیمی بهر بردهاند و.ب. شستاكوف محقق فرهیختهای كه در رابطه با موسیقی تحقیقات ارزندهای داشته است چنین میگوید:

«براستی، رشد اولیه موسیقی كهن شرق در نتیجه پیروی از اشكال حماسی و اسطورههاست، علت آن نیز این است كه در اینجا موسیقی تنها برای تأثیر گذاری بر روانشناسی انسانها نیامده بلكه وسیلهآی است كه آگاهانه و با تمام نیرو در طبیعت، گیاهان، كوهها، كائنات و فصلها و … برمیخیزد». اندیشه نیروی سحرآمیز موسیقی در اسطوره «اُورفه» در زیباییشناسی یونان قدیم كاملاً به شكلی روشن نمود یافته است.

در منابع یونان باستان «اوُرفه» با ساز خود توانسته همسر مردهاش «اوریدكا» را دوباره زنده كند. در برخی اسطورههای دیگر نیز رفابت آهنگسازان دیده میشود. در این رقابتها خدایان یونان باستان نیز شركت داشتهاند. ضمن یادآوری ارزش و اعتبار موسیقی در آن دوره. ارتقای شأن آدمی به درجات خدایان آشكار میشود. ورود ما به این گونه اسناد تصادفی نیست.

روایتهای مختلفی كه در ارتباط با زیبایی شناسی یونان باستان گفته شده در اشكال گوناگون وارد فرهنگ تودهها شده و با رسیدن به روزگار ما زنده مانده است. بعنوان مثال یكی از بنیانگذاران و صاحبنظران موسیقی شرق كه تُنهای صدا وساماندهی شكلهای آن را بعهده گرفته و در آن رابطه پژوهشهایی اساسی انجام داده فیلسوف یونان قدیم «فیثاغورث» میباشد كه در آثار دانشمندان شرق مانند:

فارابی، ابن سینا، عبدالرحمن جامی، علی الكندی، علی آملی، درویش علی و دیگر محققان بازتاب یافته است. به این سبب ناگزیر باید بپذیریم كه سرچشمه موسیقی شرق ضمن وابستگی به تمدن فرهنگی بونان قدیم كم و بیش از آن بهره برده است.

موسیقی چیست؟ چگونه تعریف میشود؟ آیا واقعا موسیقی ملودی تكنواخت و نوای سازهای مختلف است، كه طنینی به صدای خواننده بدهد و دنگ و دونگی باشد برای پوشاندن صدای ناهنجارش؟

ولی نه، موسیقی فراتر از تعریف در الفاظ است و شگفتی آن نیز در همین است. موسیقی جبران ناكامیهای زبان است و شیوهای برای بیان احساسات ناملموس. احساساتی كه نمیدانیم چه هستند…

آنجا كه زبان از گفتن باز میماند، موسیقی مأمنی میشود برای روح، و زبانی میشود برای بیان احساسات و ناگفتههای ناشناخته… موسیقی هرچه هست، سرچشمهای از درون انسان دارد و مخلوقی است كه «از روح آدمی جان گرفته و به روح آدمی جان میدهد» موسیقی، طنین از دل برآمدهای است كه لاجرم بر دل مینشیند. ولی از چه دلی برآمده و بر چه دلی مینشیند؟ روح پویا و احساسات متغیر كه ارتباطی مستقیم با شرایط سنی، حوادث گوناگون و … دارد چه میگوید و چه میخواهد؟ شاید نداند «چه میخواهد» ولی آنچه را كه میخواهد میشناسد. در هر لحظه به موسیقی گوش میدهیم، از آن لذت میبریم و همین كافیست…

 البته موسیقی فقط غذای روح و زبان احساسات نیست، بلكه درمانی برای جسم نیز هست. تحقیقات نشان داده است موسیقی كه تركیبی از صداهای گوناگون است، بر روی عملكرد و متابولیسم بدن تأثیر میگذارد و اثری مستقیم بر روی بخشهای اصلی بدن از جمله، قلب، دستگاه تنفسی، مغز و … دارد و موسیقی به عنوان تركیبی «منظم» و «زیبا» از اصوات، تأثیری مثبت بر روی جسم نیز میگذارد.

 ولی شناخت تأثیرات مستقیم آن بر روی بدن نیاز به ورود به دنیای علم موسیقی درمانی دارد. البته ارتباط روح و جسم انسان باز هم به ما میگوید كه در هر لحظه، لذت بردن روح از یك موسیقی مترادف است با تأثیر مثبت آن بر روی جسم انسان… روح انسان است كه زیبایی موسیقی را میفهمد و این روح است كه مانند یك استاد خبرهی زیباشناسی در مورد موسیقی قضاوت میكند.

زیباییشناسی در موسیقی دارای دو جنبهی تحلیلی و تركیبی است.

زیباییشناسی تحلیلی مربوط به زیبایی اصوات و نوای سازهاست و موج برخاسته از پیانو و ناله و افغان ویولن، سه تار، رباب و … همه واژههای زیبایی هستند برای گفتن سخنی زیبا، ولی بعد تركیبی موسیقی برمیگردد به «نظم» و «آهنگی» كه هنرمند با كنار هم چیدن نتها و آواها میآفریند.

در جنبهی تركیبی است كه هنرمند معنا پیدا میكند و موسیقی سخن میگوید و جملهای زیبا میشود از واژههای زیبا… حتی اگر واژههای اصوات نیز زیبا نباشند، جمله زیباست و اگر صدای ساز زیبا نیست، هنرمند آهنگی زیبا از آن میآفریند، براستی كه هنر همین است و نه نواختن ساز و نه دامبول و دیمبول… دریغا كه این هنر در سرزمین هنر و موسیقی گم شده است، اگر هم هست، محو، ثابت و بیحركت است و این ثبوت در گذر زمان و تحول انسان از بین خواهد رفت. افسوس كه آوایی از «چنگ» و «عود» و «نای» و … توسط پیش کسوتان زمان آفریده نمیشود…

به محض شنیدن صدای آهنگی، نوزاد درون گهواره آرام میگیرد، او كه هنوز شرینی زندگی را تجربه نكرده با مزه شربت موسیقی شادمانه در پوست خود نمیگنجد.

مرد هنرمند باید بر سطح رفیعترین جهانبینی عصر خویش جای داشته باشد و احساسی را تجربه کرده باشد و رغبت و اشتیاق و فرصت انتقال آن را داشته باشد و نیز در یکی از انواع هنر، خداوند استعداد باشد.

نگاه آنها به زندگی و روان آدمی ملموس و قابل فهم است همانند این جمله ارد بزرگ که: آهنگ دلپذیر، ریتم و آوای زندگی است. و فردریش نیچه نگاه خود را کمی رسمی تر بیان می کند: زندگی بدون موسیقی اشتباه است. و جبران خلیل جبران با سخنی آهنگین ما را به ژرفای یک پندار شیرین می کشاند: آن هنگام که تاب زیستن در خلوت دل از کف دهید، زندگانی در لبهایتان جاری شود. و صدا، موسیقی دلنوازی ست که بدان، اوقات گذرانید و دل، خوش دارید.

او برای صدا ارزشی ویژه قائل است و آن را موسیقی زندگانی می نامد این موسیقی می تواند بشر را از خلوت تنهایی خویش که گاهی بسیار سنگین هم می نماید نجات بخشد
صدا در سخن ارد بزرگ نیز جایگاهی ویژه دارد: نوا زنده است یا مرده؟ رنگ ها بخشی از پیکره زنده اند یا مرده ؟ ! آذین بند، پرده و پیرهن... آنها چگونه؟ ! اگر کسی در این پرسش ها بنگرد خواهد دید همه آنها دارای روان و نیرو هستند. یک نوای زیبا می تواند شما را از خود بی خود کند، رنگی ویژه می تواند شما را آرامش و یا به خشم آورد و پدیده های بی جانی، همچون نامه، پرده و پیرهن... به هزار زبان با شما گفتگو می کنند، همه آنها در حال ستایش دمادم زندگی اند...

چه کلمات بسیار زیبایی ستایش دمادم زندگی اند...

نیچه هم برای زندگی ارزش قائل است او می گوید: زندگی، زمین و هستی، درد و رنج و بلا نیست. و در جای دیگر می گوید: جرم این است که ندانیم زندگی خیلی ساده تر از اینهاست که ما فکر می کنیم.

جبران خلیل جبران هم از زیبای زندگی سخن می گوید: باید رنج ها پوست شما را بشکافند پیش از آنکه معنای حیات را دریابید، چرا که اگر می توانستید شگفتی های روزانه زندگی خود را سراسیمه و در عین حال به درستی و با تامل بشناسید، چنین نمی پنداشتید که شگفتی های رنجها کمتر از عجایب شادیهایتان است.

و باز می گوید: چقدر فرومایه ام من، هنگامی که زندگی به من طلا می دهد، و من به تو نقره می دهم، و با این وجود خود را سخاوتمند می انگارم.

آری زندگی محل درد و رنج و بلا نیست زندگی زیباست به این تفسیر زیبا از جبران توجه کنید: هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو:

 دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد. شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند، فردا در قلب من شکوفا می شود.عطر دل انگیز تو، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.

ارد بزرگ در مقابل صوفی منشانی که زندگی را عرصه هیچ می پندارند دفاع می کند و می گوید: پذیرفتن این سخن برایم دشوار است که: پیکر بزرگترین زندان روان بشر است. باید گفت پیکر بهترین دوست و همدم زندگی این جهانی روان است و همیشه بدون کوچکترین ایستادگی بدنبال خواسته های روان می دود. این که انگاشته شود با رفتن روان از جسم، می توان زودتر به دیدار دلدار شتافت، اشتباه است چون هم او چنین سرنوشتی را برای ما آفریده است کسی که دلدار می خواهد باید به خواست او تن دهد.

و به نا امیدان امید می بخشد: تاریکی در زندگی ماندگار و ابدی نیست، برسان روشنایی. و اندرز می دهد که پیرایه را از تن باید شست بدین گونه: ساده باش، آهوی دشت زندگی، خیلی زود با نیرنگ می میرد. نگاه او به زندگی همچون نگاه یک کودک به اطرافش پاک و روحانی است هوای تازه را به همراه دارد هوای که در این جمله جبران خلیل جبران نیز دیده می شود: زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست. آنگاه كه به درون آن پای می نهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید.

آهنگ دلپذیر، ریتم آوای زندگی است.

فعالیت هنر یعنی: انسان احساسی را که قبلا تجربه کرده است، در خود بیدار کند و با برانگیختن آن به وسیله حرکات و اشارات و خطها و رنگها و صداها و نقشها و کلمات؛ به نحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند، آن را به سایرین منتقل سازد.

مقصود از هنر، مخصوصا منظور از هنر خوب و مفید، هنری که به نام وی میبایستی قربانیها داد، چیست؟

برای این که هنر را دقیقا تعریف کنیم، پیش از همه لازم است که به آن، همچون یک وسیله کسب لذت ننگریم، بلکه هنر را یکی از شرایط حیات بشری بشناسیم.

آنگاه که به زندگی این چنین نگریستیم، ناگزیریم که هنر را یکی از وسایل ارتباط میان انسانها بدانیم.

هریک از محصولات هنر، این نتیجه را دارد که گیرنده تاثیر آن محصول هنری، با بهوجود آورنده هنر، و با تمام کسانی که در عصر او، پیش او، و یا بعد از او همان تاثیر هنری را گرفتهاند و یا خواهند گرفت، رابطة خاصی پیدا میکند. به همانسان که سخن افکار و تجربیات انسانها را انتقال میدهد و برای اتحاد و همبستگی افراد و تجربیات انسانها را انتقال میدهد و برای اتحاد و همبستگی افراد وسیلهای بهشمار میرود، هنر نیز چنین کاری را انجام میدهد. صفت ویژه این وسیلة ارتباط که آن را از وسیلة دیگر، یعنی سخن، متمایز میسازد، این است که انسان به یاری «کلام» افکار خویش و توسط هنر احساسات خود را به دیگری انتقال میدهد. فعالیت هنر، بر بنیاد این استعداد انسان قرار دارد که انسان، با گرفتن شرح احساسات انسان دیگر، از راه شنیدن یا دیدن، میتواند همان احساسی را که شخص بیان کننده و شرح دهنده تجربه کرده بود، وی نیز همان احساس را تجربه نماید.

بر این خاصیت انسانها، یعنی پذیرفتن سرایت احساسات انسانهای دیگر است که فعالیت هنر بنیان دارد.

هنر آنگاه آغاز میگردد که انسانی، با قصد انتقال احساسی که خود آن را تجربه کرده است، آن احساس را در خویشتن برانگیزد و به یاری علائم معروف و شناخته شده ظاهری، بیانش کند.

 لحظهای که به بینندگان و شنوندگان، همان احساسی که به مصنف دست داده است، سرایت میکند، همان لحظه هنر را در اختیار خود داریم.

فعالیت هنر یعنی: انسان احساسی را که قبلا تجربه کرده است، در خود بیدار کند و با برانگیختن آن به وسیله حرکات و اشارات و خطها و رنگها و صداها و نقشها و کلمات؛ به نحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند، آن را به سایرین منتقل سازد.

هنر یک فعالیت انسانی و عبارت از این است که: انسانی آگاهانه و یه یاری علائم مشخصه ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد، به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی که او گذشته است، بگذارد.

هنر…لذت نیست، بلکه وسیله ارتباط انسانهاست. برای حیات بشر و برای سیر به سوی فرد و جامعه انسانی، موضوعی ضروری و لازم است، زیرا افراد بشر را بااحساساتی یکسان به یکدیگر پیوند میدهد.

به جای آن فعالیت هنر که هدفش انتقال احساسات عالیتر بود، … فعالیتی پدید آمده است که مقصودش اعطای بزرگترین لذت، به جماعت معینی از انسانهاست. و بر همین اساس، از حوزه عظیم هنر، تنها آن قسمت مجزا شد و عنوان هنر یافت که به گروه مخصوصی لذت میبخشید.

…این مسخ هنر، خود هنر را نیز تضعیف کرد و تقریبا تا سرحد انهدام تحلیل برد. نخستین نتیجه تجزیه هنر این بود: هنر از مضامین اختصاصی و بیحد متنوع و عمیق (انسانی) خویش محروم شد. نتیجه دوم این بود: هنر که به هیچ کس جز دسته کوچکی از مردمان، توجه نداشت، زیبایی شکل را از دست داد و مصنوعی و پیچیده و مبهم شد. نتیجه سوم، یا نتیجه بزرگ آن این بود که: خلوص و بیریایی خود را از دست داد و فرضی و استدلالی شد. محصول حقیقی هنر، فقط آن است که احساسات نو را، آن چنان احساساتی را که تاکنون انسانها تجربهاش ننمودهاند انتقال دهد.

هنر…هر اندازه که بیشتر به محدودیت و انحصار گراییده است، در همان حال بغرنجتر و مبهمتر و مصنوعیتر شده است. …مضامین این هنر [منحط] که روز به روز محدوتر شده است، سرانجام به مرحلهای رسیده است که در نظر هنرمندان طبقات ممتاز، همه چیز گفته شده است و چیز تازهای باقی نمانده است تا گفته شود. از این رو، برای آن که هنر را تازگی بخشد، در جست و جوی شکلها و قالبهای تازه برمیآیند.

هنر فاسد ممکن است برای عدهای قابل فهم باشد، ولی هنر خوب، همیشه برای همه مردم قابل درک است. …اظهار میدارند برای فهمیدن آثار هنری لازم است آنها رابارها، بخوانیم و ببینیم و بشنویم.

ولی معنی این کار، توضیح دادن و بیان کردن نیست، بلکه تربیت است و مردم را برای بدترین کارها نیز میتوان تربیت کرد.…

موضوعات بزرگ هنری، فقط به این دلیل بزرگ است که قابل فهم و ادراک همگان است.

کار هنر این است: آنچه را که ممکن است در قالب استدلال و تعقل، نامفهموم و دور از دسترس باقی بماند، مفهوم سازد و در دسترس همه مردم قرار دهد. معمولا، وقتی انسان تاثیری را که حقیقتا هنری است، میگیرد، تصور میکند این حالت را قبلا در خود احساس میکرده، اما از بیان آن عاجز بوده است.

هنر ملی، فقط به وجود میآید که انسانی از زمره توده مردم، ضرورت انتقال احساس نیرومندی را که خود تجربه کرده است، دریابد.

لیکن ایجاد هنر طبقات دولتمند، نه به این جهت است که هنرمند ضرورت آن را احساس میکند، بلکه سبب اصلی پیدایش آن این است که افراد طبقات عالیه، خواستار سرگرمی و تفریحاند و برای این کار مزد کافی نیز میدهند. افراد طبقات ثروتمند از هنر خواستار انتقال احساساتی هستند که مورد پسند ایشان باشد و هنرمندان نیز میکوشند این خواستها را برآورند. ولی ارضای این خواهشها بس دشوار است.

زیرا دولتمندان که عمر خویش را با تن پروری و عشرت به سر میبرند، پیوسته از هنر، سرگرمیهای تازه میطلبند. این را نیز باید گفت که آفریدن هنر، گرچه از نوع پستترین هنرها باشد، به خواهش دل امکانپذیر نیست. از اینرو، هنرمندان برای اقناع تمایلات افراد طبقات عالیه، ناگزیر از ابداع شیوههایی بودند که به یاری آنها موضوعاتی شبیه هنر به وجود آورند. … لیکن «تاثیر هنری» یعنی «سرایت» فقط آنگاه به وجود میآید که نویسنده با روش مختص به خود، احساسی را که آزمایش و تجربه کرده باشد…به دیگران انتقال دهد.

 برای به وجود آوردن موضوع حقیقی هنری، شرایط بسیار لازم است: مرد هنرمند باید بر سطح رفیعترین جهانبینی عصر خویش جای داشته باشد و احساسی را تجربه کرده باشد و رغبت و اشتیاق و فرصت انتقال آن را داشته باشد و نیز در یکی از انواع هنر، خداوند استعداد باشد.

هنر در مقطع کنونی، تا آن حد تباه شده است که هنر بد، نه تنها هنر خوب به شمار میرود، بلکه مفهوم خود هنر نیز از میان رفته است. از این رو، برای آن که سخن از هنر جامعه خود گوییم، پیش از همه لازم است که هنر حقیقی را از تقلبات هنری جدا کنیم. علامتی که هنر واقعی را از تقلبات هنری تفکیک میکند، این شاخص تردید ناپذیر است: مسری بودن هنر. اگر انسانی به هنگام خواندن و دیدن و شنیدن اثر انسان، … حالت روحی خاصی را دریابد که او را با سازنده اثر و افراد دیگری که مانند او، موضوع هنر را دریافتهاند، متحد سازد، موضوعی که چنین حالتی را به وجود میآورد، موضوع هنری است.

 خصوصیت اساسی احساسی هنری این است که دارنده آن به حدی با هنرمند متحد میشود که موضوع مورد ادراک خود را ساخته و پرداخته خود میپندارد و دیگری را سازنده آن نمیداند. در نظر وی، آنچه این موضوع بیان میکند، همان است که او از مدتها پیش، خود میخواسته است بیان کند.

محصول حقیقی هنر، این تاثیر را دارد که در شعور ادراک کننده، حد فاصل میان او و هنرمند، نه تنها بین او و هنرمند، بلکه بین او و همه کسانی که در حال ادراک همان محصول هنر هستند، از میان برمیخیزد. در این آزادی شخصیت، یعنی رهایی شخصیت انسان منفرد از قید عزلت و تنهایی و در این اختلاط و اتحاد شخصیت فرد با شخصیت افراد دیگر است که نیروی اساسی جذبه و صفت برجسته هنر نهفته است.

هنرمند بایستی برای بیان احساسی که انتقال میدهد، یک ضرورت باطنی احساس کند.

از لحاظ محتوا، هنر خوب یا بد، کدام است؟

هنریکی از وسایل ارتباط انسانها با یکدیگر و از موجبات ترقی، یعنی: پیشرفت به سوی کمال است.

هنر به افراد نسل هر عصر امکان میدهد تا احساساتی را که انسانهای پیشین دریافتهاند و احساساتی را که هم اکنون بهترین و پیشروترین افراد تجربه میکنند، دریابند.

همچنان که در کار دانش، تکاملی تدریجی صورت میپذیرد، یعنی همانگونه که علم صحیحتر و ضروریتر، دانش ناقص و غیر ضروری را از راه خویش میراند و به جایش مینشیند، در مورد احساسات نیز، به وسیله هنر، تکاملی تدریجی رخ میدهد و این تکامل، احساسات نسبتا بد و پست را که برای بهروزی آدمیان کمتر مورد لزوماند، از میان برمیدارد تا راه احساسات بهتری را که به کار این نیکبختی بیشتر میخورند، بگشاید. این است رسالت هنر. از این رو، هر اندازه هنر از نظر محتوا بهتر باشد، به همان نسبت نیز این رسالت را بهتر انجام میدهد. …در هر زمان تاریخی مشخص و در هر یک از جوامع بشری، ادراک عالیتری از معنای حیات وجود دارد که افراد جامعه، به آن دست یافتهاند واین ادراک عالیتر، بزرگترین سعادتی را که جامعه در تکاپوی تحصیل آن است، تعیین میکند. این ادراک، شعور دینی یک عصر و جامعه معین است.

شعور انسانی عصر ما، از نظر مصداق کلی و عمومی آن، آگاهی بر این واقعیت است که سعادت ما، یعنی سعادت مادی و معنوی و فردی و عمومی و موقت و دائم ما، در زندگی برادرانه همه انسانها و در اتحاد محبتآمیز آنهاست. هنر لذت و سرگرمی نیست، هنر موضوع بزرگی است.

هنر یک عضو حیات انسانی است که شعور معقول انسانها رابه حوزه احساس منتقل میکند. رسالت هنر عبارت از این است که از حوزه عقل، این حقیقت را که سعادت انسانها در اتحاد آنها با یکدیگر است، به حوزه احساس انتقال دهد و به جای زور و تعدی کنونی… سلطنت محبت را مستقر سازد.

همان محبتی که در نظر همه ما عالیترین هدف حیات بشری است. شاید در آینده، علم راه آرمانهای نو و عالیتر را به روی هنر بگشاید و هنر آنها را تحقق بخشد، لیکن در عصر ما رسالت هنر روشن و مشخص است: رسالت هنر…تحقق اتحاد برادرانه انسانهاست. برگزیده از- هنر چیست؟ نوشته: لئون تولستوی.هنروبزرگان، زندگی برای زیستن است، موسیقی تکاپوی بی پایان وسخنان جاودانه.

کار هنر این است: آنچه را که ممکن است در قالب استدلال و تعقل، نامفهموم و دور از دسترس باقی بماند، مفهوم سازد و در دسترس همه مردم قرار دهد. معمولا، وقتی انسان تاثیری را که حقیقتا هنری است، میگیرد، تصور میکند این حالت را قبلا در خود احساس میکرده، اما از بیان آن عاجز بوده است.

 

 

  

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org