monday 2 april 2007 15:21:19

 

 

 

 

                                                                                        

بشريت پس از انداختن نخستين بمب اتمى جهان در ۶ اگست ١۹۴۵ در هيروشيما، تاكنون اينقدر در معرض يك جرمي جنگ هسته‌اى باورنكردنى قرار نگرفته كه تشعشعات راديواكتيو آن می‌تواند به طور بالقوه منطقه گسترده‌اى از خاورميانه را تحت تأثير قرار دهد. شواهد بسيارى وجود دارد كه دولت بوش همگام با اسرائيل و ناتو، در حال طرح‌ريزى جنگ اتمى با ايران هستند كه در واقع، انتقام آنها در برابر برنامه سلاح‌هاى اتمى نداشته ايران است. گفته می‌شود، مانورهاى نظامى آمريكا ـ اسرائيل نيز گامى در جهت آمادگى است.
اگر چنين طرحى پياده شود، جنگ كل خاورميانه و منطقه آسياى مركزى را در كام خودخواهد كشيد. شمارى از كارشناسان پيش‌بينى كرده‌اند كه جنگ می‌تواند به خارج از منطقه نيز گسترش يافته و سناريوى جنگ جهانى سوم را نيز تشكيل خواهد داد.
حضور نظامى دريايى به رهبرى آمريكا به طور عمده در دو منطقه است: خليج فارس و مديترانه شرقى. نظامى كردن مديترانه شرقى تا حد زيادى با تأييد ضمنى «ناتو» و اسرائيل و بيشتر متوجه سوريه است. جنگ اسرائيل با لبنان در تابستان گذشته را كه منجر به تخريب كل تأسيسات اين كشور شد، بايد مرحله‌اى ديگر از دستورالعمل گسترده نظاميگرى تحت حمايت آمريكا دانست. تركيب نيروهاى دريايى خليج فارس ـ به طور عمده ـ تحت فرمان آمريكا با مشاركت كاناداست می‌توانند براى حملات هوايى به ايران مورد استفاده قرار گيرند. در آخرين تحركات هم گزارش‌هايى وجود دارد كه آمريكا قصد انجام حملات هوايى از پايگاه‌هاى نظامى خود در رومانيا و بلغاريارا دارد. آژانس خبرى بلغاريا «نووينيت» نيز چندى پيش از احتمال استفاده آمريكا از پايگاه‌‌هاى نظامى (USAF) خود در بلغاريا و ساحل رومانيا در درياى سياه براى حمله به ايران در آوريل آينده خبر داد. اما نهايت ارتكاب يك جرم جنگى، استفاده از بمب اتم در جنگ تحت قواعد بين‌الملل آمريكا با ايران است كه می‌تواند به عنوان نهايت يك جرم جنگى قلمداد شود؛ جنايت وجنگ اتمى. بی‌شك، نتايج آلودگی‌هاى راديواكتيو آن هم كه نسل‌هاى آينده را تهديد می‌كند، تنها محدود به خاورميانه خواهد بود. در سال ٢٠٠۵، ديك چنى، معاون بوش به قطر دستور داده بود براى برخورد با حمله احتمالى تروريستى ديگر پس از ١١ سپتامبر ٢٠٠١ طرح‌هاى پيچيده‌اى تصويب شود. در اين طرح‌ها از وقايعى كه منجر به ايجاد تلفات بسيار می‌شود، مانند كشتار غيرنظاميان ـ براى تضمين حمايت افكار عمومى ـ استفاده شود. مرگ غيرنظاميان، جزو توجيهات اوليه دفاع از سرزمين آمريكا در برابر دشمنان احتمالى است كه «تروريست اسلامی» خوانده می‌شوند. «زبيگنيو برژينسكی» در كتاب «شطرنج بزرگ» می‌گويد: «با توجه به چندفرهنگى شدن رو به افزايش جامعه آمريكا، ايجاد توافق بر سر مسائل سياست خارجى آمريكا بسيار سخت است و تنها در صورتى ممكن است كه تصور وجود يك تهديد مستقيم گسترده در مردم ايجاد شود». اما هدف اصلى اين حملات، تنها نفت است. نفت مختص سرزمين مسلمانان است و هدف، تملك نفت و تبديل كشورها به قلمرو آمريكا و تغيير نقشه خاورميانه است.
جنگ يك تبليغات جعلى انسانى است و بهتان زدن به دشمنان در طول تاريخ، هميشه براى توجيه جنگ و جرايم جنگى بوده است.
دمكراتيزه كردن دشمن، نيازمند اهدافى ژئوپلتيك و اقتصادى است؛ بنابراين، بحث «تروريسم اسلامی» حامى فتح ثروت نفتى است. واژه «اسلام فاشيستی» براى كم‌رنگ كردن سياست‌ها، نهادها، ارزش‌ها و ساختار اجتماعى كشورهاى اسلامى است و در برابر آنها، تقويت «دمكراسى غربی» و «بازار آزاد» به عنوان تنها جايگزين ممكن براى اين كشورها.
جنگ آمريكا در خاورميانه و آسياى مركزى به هدف كنترل بيش از ۶٠ درصد منابع نفتى و گاز طبيعى جهان است.
كشورهاى مسلمان شامل عربستان سعودى، عراق، ايران، كويت، امارات عربى، قطر، يمن، ليبى، نيجريه، الجزاير، قزاقستان، آذربايجان، مالزى، اندونزى و برونئى بين ٢/۶۶ تا ۹/۷۵ درصد كل ذخاير نفتى جهان را در اختيار دارند. در برابر آمريكا تنها داراى ٢ درصد ذخاير نفتى جهان است. كشورهاى غربى شامل توليدكنندگان عمده نفتى (كانادا، آمريكا، ناروي، انگليس، دانمارك و استراليا) روى هم رفته تنها كنترول ۴ درصد ذخاير نفتى جهان را در اختيار دارند.
سهم عمده ذخاير نفتى جهان، مربوط به منطقه‌اى است كه از يمن تا درياى خزر و از سواحل شرق مديترانه تا خليج فارس ادامه دارد و تنها كشور عراق، پنج برابر بيشتر از آمريكا نفت دارد. اين د رحالى است كه قربانيان جرايم جنگى كه به آنها بهتان دشمن بودن زده می‌شود، سه‌چهارم اين منابع نفتى را در اختيار دارند؛ بهتان‌هايى مانند «محور شرارت»، «كشورهاى مرتجع»، «تروريست‌هاى اسلامی» و. .. اما ريشه اين تبليغات نظامى در كجاست؟ وزنه تعادل جرايم جنگى آمريكا كه از سال ١۹۴۵ تاكنون آغاز شده است، كجاست؟
جرايم جنگى آمريكا را بايد در نتايج مستقيم سياست خارجى و تبليغات نظامى آنان دانست. جنگ خاورميانه، اوج تاريخ مداخلات نظامى تحت حمايت آمريكاست.
بمباران اتمى هيروشيما، آغاز داستانى بود كه منجر به قالب‌بندى دكترين اتمى «مشترك» شد كه در آن سلاح‌هاى اتمى در جنگ‌هاى كنوانسيونى (تحت قوانين بين‌المللى) مورد استفاده خواهند بود.
بمباران هيروشيما به افكار عمومى به عنوان ايجاد امنيت براى غيرنظاميان توجيه شد، چون هيروشيما در سخنرانى راديويى ۹ آگوست ١۹۴۵ توسط «ترومن»، رئيس‌جمهور آمريكا به عنوان پايگاه نظامى معرفى شده بود: «جهان متوجه خواهد بود كه نخستين بمب اتم در پايگاه نظامى هيروشيما استفاده شد و ما با اين پيش‌دستى، از كشتن غيرنظاميان ديگر جلوگيرى كرديم» به طور مشابه، استفاده از بمب اتم عليه ايران هم به عنوان دفاع ـ مشروع جلوه داده خواهد شد. پيش از حمله به عراق، استفاده از سلاح‌هاى اتمى، بهانه‌اى براى كشتن صدام حسين بود و به دنبال آن دكترين استفاده از بمب‌هاى اتمى ضعيف كه منجر به كشتار گسترده جانداران اطراف نشود و هدف را تا شعاعى معين از بين ببرد، به عنوان رويه‌اى جديد مطرح شد، چيزى هم كه به طور عمده آن را دوران پس از جنگ می‌دانند، درواقع دوره‌اى از جنگ‌هاى مداوم و نظامی‌گرى است. از زمان پايان جنگ جهانى دوم، ايده «جنگ طولانی»، يكى از ابزارهاى استيلاى آمريكا در سطح جهان بوده است.
اين دوره با جنگ‌هايى نمايشى (كوريا، ويتنام، كامبوج، افغانستان، عراق و يوگسلاوى) و شكل‌هاى گوناگون مداخله نظامى از درگيری‌هاى سخت تا اشغال در زمان جنگ‌هاى داخلى (كنگو، آنگولا، سومالى، اتيوپى، سودان) و جوخه‌هاى مرگ و كشتار تحت حمايت آمريكا (شيلى، گواتمالا، هندوراس، آرژانتين، اندونزى، تايلند، فيليپين) مشخص می‌گردد. اين دوره (١۹۴۵ تاكنون) با جنگ‌ها و مداخلات نظامى اطلاعاتى آمريكا در مناطق عمده جهان برجسته می‌شود.
به طور كل، آمريكا مستقيم و غيرمستقيم در اين مدت به ۴۴ كشور حمله كرده است؛ بنابراين ريشه‌هاى استراتژى «جنگ طولانی» كنونى ملاقات بوش را بايد در دكترين ترومن ديد كه براى نخستين بار در سال ١۹۴٨ از سوى «جورج كنان»، مشاور سياست خارجى ترومن اعلام شد.
سخنرانى كنان در سال ١۹۴٨ را بايد ادامه تبديل سياست خارجى آمريكا از سياست مهار به جنگ مشترك دانست. اين استراتژى به طرز متين و موقرى بيان می‌كند كه آمريكا بايد سلطه اقتصادى و استراتژيك خود را با توسل به ابزار نظامى حفظ كند.
انزواى سيستم سازمان ملل هم به عنوان يك نهاد بين‌المللى مستقل و بانفوذ از همان ابتداى شكل‌گيرى آن در سال ١۹۴۶، جزيى از سياست خارجى آمريكا بوده است.
جورج كنان گفت: «به طور معمول سازمان ملل اهداف مفيدى دارد، اما بيش از آن‌كه بتواند مشكل را برطرف كند، مشكل پديد آورده و تلاش‌هاى ديپلماتيك ما را تا حد زيادى پراكنده كرده است. استفاده از اكثريت سازمان ملل براى اهداف بزرگ سياسى، سلاحى است كه ممكن است روزى به سوى خودمان هم نشانه رود.
هرچند هم‌اكنون آمريكا ظاهرا همگام با جامعه بين‌الملل است، اما به ندرت زير بار افكار سازمان ملل رفته و در سال‌هاى اخير نيز تلاش كرده تا آنها را در حد يك مؤسسه پايين بياورد. از زمان جنگ اول خليج فارس، سازمان ملل، تنها نقش يك مهر پاك‌كننده را داشته است. اين سازمان چشم خود را بر جرايم جنگى آمريكا بسته و تلاش‌هايش با نام حفظ صلح را از سوى متجاوزان «آنگلو ـ آمريكن» انجام می‌دهد كه نقض منشور سازمان ملل است.
تبليغ نومحافظه‌كاران و دولت بوش را بايد اوج چهارچوب سياست خارجى «پس از جنگ» دانست كه پايه و زمينه را براى ايجاد جنگ‌هاى معاصر و تأسيس اتاق‌هاى شكنجه، كمپ‌هاى نظامى و استفاده گسترده از سلاح‌هاى ممنوعه كه غيرنظاميان هدف آن هستند، آماده كرده است.
از كوريا،‌ ويتنام و افغانستان تا كودتاهاى نظامى تحت حمايت «سيا» در آمريكاى لاتين و آسياى جنوب شرقى، هدف همه آنها، تضمين استيلاى نظامى و حاكميت اقتصادى آمريكاست كه فرمول اوليه آن در دكترين ترومن بوده است.
كل دوره «پس از جنگ» با مجموعه‌اى از جرايم جنگى مشخص می‌شود كه منجر به مرگ بيش از ده ميليون نفر شده و اين آمار، جداى از تلفات ناشى از فقر، گرسنگى و بيماری‌هاى ناشى از جنگ است.
چيزى كه ما با آن روبه‌رو هستيم، سياست خارجى مجرمانه‌ آمريكاست كه مربوط به كل سيستم ايالات متحده است.
جرايم جنگى نتيجه جرم‌انگارى دستگاه سياست خارجى آمريكاست كه مهم‌ترين جنبه آن، جرايم جنگى شخصى است، ولى تحت دستورهاى رده‌اى مختلف؛ چيزى كه دولت بوش را متفاوت از سوابق تاريخى آمريكا در اين زمينه می‌كند، پذيرش مصمم اتاق‌هاى شكنجه، آدم‌كش‌ها و كمپ‌هاى نظامى است كه آمريكا آنها را شكل‌هاى مشروع مداخله خود در بحث جنگ عليه تروريسم و گسترش دمكراسى غربى می‌داند.
جرايم تحت حمايت آمريكا، تنها محدود به تلفات جنگ و تخريب فيزيكى ساختار كشورها نيست. برخى كشورها نيز حاكميت يا تماميت ارضى خود را با تحميل اصلاحات «بازار آزاد» از دست می‌دهند.
براى جلوگيرى از اين روند، پيشنهاد ما در ابتدا، شكست توافق بر سر انجام اين كارهاست تا بحث مشروعيت جنگ عليه تروريسم از هم فرو پاشيده شود.
در پاسخ به پيشنهاد مؤسسه صلح «perdana» در جرم خواندن خود جنگ، بايد بحث جنگ‌هاى آمريكا ـ اسرائيل را در صحنه سياست مطرح كرد، به ويژه در آمريكاى شمالى، اروپا، اروپاى غربى و اسرائيل و رهبران سياسى و نظامى كه مخالف جنگ هستند، بايد موضع محكمى در پيش بگيرند و شهروندان نيز بايد به صورت شخصى و جمعى عليه جنگ متحد شوند.
نمونه‌هاى تاريخى جرايم جنگى آمريكا
كوريا(١۹۵٠ـ١۹۵٣): كورياي شمالى در ٣۷ ماه جنگ، حدود يك‌سوم جمعيت ٨ـ۹ ميليونى خود را از دست داد.
ويتنام (١۹۵۴ـ١۹۵۷): به گفته منابع ويتنامى، تلفات غيرنظامى، حدود چهار ميليون نفر بوده است. به طور كلى تلفات جنگ ويتنام ١٢ تا ١٣ درصد جمعيت ٣٨ ميليونى اين كشور را در سال‌هاى ١۹۵۴ تا ١۹۵۷ تشكيل می‌دهد.
اندونزيا: در حالى كه اندونزيا از سوى نيروهاى آمريكا آماج حمله نبود، بنا بر گزارش «سيا»، اما يكى از بزرگ‌ترين كشتارهاى قرن بيستم را داشت. گزارش «سيا» نقش مستقيم آمريكا را در كشتارهاى ناشى از شورش حاميان حزب كمونيست اندونز يا (
PKI) فاش نمی‌كند.
كنگو (١۹۹٨ ـ ٢٠٠٠): جنگ‌هاى داخلى كنگو و سودان تحت حمايت آمريكا بود. دو سال جنگ در كنگو، باعث مرگ حدود ٨/٣ ميليون نفر شد كه علت مرگ اغلب آنان، گرسنگى و بيمارى بود.
سودان: دو ميليون تلفات ناشى از جنگ داخلى هجده ساله سودان كه بر سر كنترول منابع نفت بود.
نيجريه ـ بيافرا: اواخر سال‌هاى دهه ۶٠، يك ميليون نفر در درگيری‌هاى تحت حمايت آمريكا كشته شدند كه باز هم بر سر نفت بود.
رواندا (١۹۹۴ـ١۹۹۵): حدود پنجصد هزار تا يك ميليون نفر در اثر نسل‌كشى و جنگ داخلى كشته شدند. گزارش‌هاى جديد، نقش كليدى آمريكا و انگليس را در اين كشتارهاى قومى، آشكار می‌كند.

امریکا همواره بعد از انقلاب ۱۹۷۹ (۱٣۵۷) که تهران را از مدار واشنگتن خارج ساخت، سیاست های عراقی اش را با چشم داشتی به آن چه در ایران کاشته شده پیش برده است.
امریکا در دهه ۱۹٨۰ از جنگ صدام حسین علیه ایران حمایت کرد و حتی بعد از آن که روشن شد رژیم عراق از سلاح های شیمیایی استفاده کرده است، عراق را در شورای امنیت سازمان ملل مورد حفاظت قرار داد. تهاجم اوت ۱۹۹۰عراق علیه کویت خصومت شدید امریکا علیه بغداد را بر انگیخت اما امریکا سیاست «مهار دوگانه» را به برقراری روابط حسنه با تهران ترجیح داد. پس از خروج نیروهای عراقی از کویت در ۱۹۹۱، جرج بوش پدر، گزینه پیشروی تا بغداد را داشت. اما این گزینه را انتخاب نکرد چون خواهان ایجاد موقعیتی که می توانست کمکی به ایران- که امریکا حریفی چالش بر انگیزتراز عراق تصور می کرد،- باشد نبود.
تغییر رژیم همیشه هدف بود اما تصور این که سرنگونی رژیم بعث عراق سبب خیزش نیروهای سیاسی عراقی هوادار ایران گردد حتی برای بیل کلینتون لیبرال انترناسیونالیست بعنوان سدی علیه تهاجم کامل عمل می کرد. در طول دهه ۱۹۹۰ که کاخ سفید تحریم و قدرت نیروی هوایی را برای مهار صدام حسین در «سگدونی خود» به کار برد بیش از نیم میلیون عراقی در نتیجه مستقیم اجرای ممنوعیت های تحمیلی سازمان ملل یا در اثر حملات هوایی هواپیماهای امریکایی که اغلب اهداف خود را گم می کردند کشته شدند.
در مورد ایران، کاخ سفید با همکاری نزدیک کنگره قانونی را از تصویب گذراند که شرکت ها ی جهان سومی را که بیش از ۴۰ میلیون دالردر بخش های نفت و گاز ایران سرمایه گذاری کرده بودند تهدید به کیفر می کرد. هدف تضعیف اقتصاد ایرانیان با توسل به محدود کردن منابع اصلی درآمدهای کشور از فن آوری و سرمایه خارجی بود. صنعت هسته ای غیرنظامی ایران، که امریکا در دوران شاه عملا مورد تشویق قرار می داد، نیز ممنوع اعلام شد: تلاش آشکار ایران برای دست یابی یه چرخه سوخت با همکاری چین، آرژانتین و سازمان بین المللی انرژی هسته ای به خاطر فشار امریکا، فشاری که مقامات ایران را به پنهان کاری وادار کرد سرانجام به بن بست رسید.
 به هر حال در پیش فرض محاسبات تعادل قوای عرفی (در منطقه)، مهار دو جانبه هرگز قرار نبود یک سیاست بی انجام نیروی بازدارنده باشد، در حقیقت لابی نئو کان ها در پایان دهه ۱۹۹۰ فشار برای تغییر سیاست مهار دوگانه به «بی اثر سازی دوگانه» را آغاز کردند.

این سیاست جاه طلبانه ای است که استفاده از فشارهای نظامی و غیرنظامی برای تدارک تغییر رژیم در هر دو کشور عراق و ایران و تحکیم منافع امریکا واسرائیل در منطقه را مد نظر دارد، قشنگی بی اثر سازی دوگانه آن بود که منطق مهار دوگانه را می پذیرفت اما دستور عمل آن را به خارج بر می گرداند اگر حمله به ایران به معنای تقویت ایران تلقی شود، پاسخ نئو کان ها نه «مهار دوگانه» بلکه جنگ دوگانه بود.  حداقل در اصل، طرح های پنتاگون برای نیروهای مسلح امریکا در طی جنگ سرد گذشته، به گسترش این سناریو اجازه می داد. این شرایط، جنگ و برنده شدنِ ِ همزمان ِ امریکا در دو جنگ، برابر دشمن ِ بزرگ منطقه ای در دو صحنه جغرافیایی جدا از هم، چون آسیای غربی و شرقی را بدون سخن گفتن از دو دشمن در همان منطقه تصویر می کرد. پیروزی نیروی هوایی در جنگ یوگسلاوی ناتو در ۱۹۹۹ فهرست گزینه های سودمند «بی اثر سازی » یا «تغییر رژیم» را برای طراحان نظامی بیشتر گسترده کرد.

 با این حال، علیرغم تفوق نئوکان ها در ماه های اولیه ریاست جمهوری بوش، به نظر می رسید که فرض بی اثر سازی دوگانه و اصل دو جنگ می تواند         کرسيرا اشغال نماید .دونالد رامسفلد که تا آخر ۲۰۰۶ بعنوان وزیر دفاع خدمت می کرد، در ابتدا خطی را پیش گرفت که آماج سخت افزاری آن تقویت اصل دو جنگ را در راه نوسازی ارتش الزامی می کرد اما در جریان یازده سپتامبر رامسفلد نه تنها اصل را پذیرفت بلکه آن را به فورمول جدید۱-۴-۲-۱ گسترش داد که ارتش امریکا باید برای دفاع از وطن، جلوگیری از تجاوز در چهار گوشه دنیا، راه اندازی و برد جنگ علیه دو دشمن عمده منطقه ای آماده و حداقل در وضعیت اشغال پایتخت یکی از دشمنان باشد.
امریکا امروز به ماورا الزامات دشوار ۱-۴-۲-۱ رفته است. تغییر رژیم را در هر دو کشور افغانستان و عراق عملی کرده و نه تنها یک کشور بلکه هر دو کشور در اشغال باقی است. و علیرغم داشتن هیچ اصلی یا تجهیز نیرویی برای مقابله با طغیان های تقویت شده در هر دو صحنه، دولت بوش آماده سازی برای کارزار نظامی علیه ایران را آغاز کرده است. 
با رها کردن مهار دوگانه در مارس ۲۰۰٣ و رفتن به کشتار در عراق، رئیس جمهور بوش بسیاری از پی آمدهای هشدار مخالفی را که مشاوران پدرش در ۱۹۹۱ داده بودند بازتولید کرد. ایران، امروزه هم با رژیم نوری المالکی دست نشانده امریکا وهم با مجاهدین مقتدا صدر بستگی نزدیکی دارد. ایران تاثیر بی سابقه ای در عراق به دست آورده است. چنین به نظر می رسد که امریکا عصبانی از این وضعیت، به دیدگاهی نزدیک می شود که تنها راه خروج از این آشفتگی، فشار برای بی اثر سازی دوگانه است، برافروختن آتشی بزرگ برای خاموش کردن آتشی کوچک تر.

 علیرغم این که واقع بینی گروه مطالعات عراق به گفتگو با ایران فرا می خواند، گفتگویی که برای پژواک واقع گرایانه عدم تمایل به تقویت بیشتر دست های تهران رد شده بود، تنها ایران را هدف گرفته است که استعداد گردهم آوری کلیه گروه های جنگنده واشنگتن را در یک خط مشی دارد. جمهوری خواهان ودموکرات ها می توانند مشاجره بی پایانی در باره چگونگی پایان افتضاح عراق داشته باشند اما هیچ داوطلب ریاست جمهوری که برای خود ارزشی قائل است با استفاده از «گزینه نظامی» علیه ایران آن چنان که پرزید نت بوش فراخوان آن را به عهده می گیرد مخالفت نخواهد کرد. این چیز ارزشمندی نیست که در ۱۰ روز گذشته، حداقل دو مدعی دموکرات، هیلاری کلینتون و جو ادواردز، در گردهمایی لابی اسراییل حضور یافته و زبان جنگ طلبانه ای را علیه تهران به کار برده اند.   
موقعیت دولت بوش برای عمل نظامی علیه ایران در سه راه جداگانه شکل گرفته است.
هدف واشنگتن در موضوع هسته ای، تحریک ایران به خروج از ان پی تی یا اخراج بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی وحذف وسایل نظارت است. از آن جایی که آژانس بین المللی انرژی هسته ای تاکنون هیچ مدرکی مبنی بر این که ایران مواد هسته ای را به اهد افی ممنوع منعطف کرده باشد نیافته است، از این رو ایران با وضعیت محال در خواست اثبات عدم وجود فعالیت های مخفی و تعلیق فعالیت های هسته ای خود تا اثبات آن تحت فشار قرار گرفته است. امریکا با استفاده از تهدید نظامی یک جانبه بعنوان اهرم فشار، شورای امنیت سازمان ملل را به تحمیل تحریم علیه ایران متقاعد کرده است. اما چون اثبات خلاف آن برای تهران غیرممکن است، واشنگتن به زودی فشار برای تصویب تحریم را آغاز خواهد کرد. دولت بوش امیدوار است که در همان مقطع، بازهای ایران اعلام کنند که (فشار) دیگر بس است واز آژانس بین المللی انرژی هسته ای خارج شوند، و شرایط لازم را برای توجیه منطقی استفاده از زور برای امریکا فراهم آورند.
تصادفی نیست که امریکا از هر ابتکاری که بتواند راه حل دیپلماتیکی برای بحران ایران باشد جا خالی کرده است. سال گذشته، پیشنهاد روسیه مبنی بر الحاق ایران به فعالیت های غنی سازی محدود با جزئیات بسیار دقیق تسهیلات در داخل روسیه پذیرفته نشد. مورد دیگر پیشنهادی بود که در پاییز گذشته داده شد که ایران پس ازآغاز گفتگو با اتحادیه اروپا غنی سازی را به تعلیق درآورد که مورد عنایت واقع نشد. همین اواخر هم پیشنهاد البرادعی رئیس آژانس انرژی هسته ای مبنی بر تعلیق همزمان تحریم سازمان ملل وتعلیق غنی سازی ایران بود که از سوی امریکا پذیرفته نشد.

چون دلالی وحشت هسته ای ممکن است درزمانی که افکار عمومی امریکا به نحو فزاینده ای نسبت به جنگ های وابسته به سلاح های کشتار جمعی هشیار شده است نتواند بعنوان بهانه مطلوبی به خدمت گرفته شود. از این رو توجیه دومی پیش رانده می شود که ایران مستقیما به شورشیان عراق در حمله مرگبار علیه سربازان امریکایی کمک می کند. مثلا هفته گذشته، رابرت گیتس وزیر دفاع «واقع گرا» ادعا کرد که ۷۰درصد حملات مرگبار شورشیان عراق به ایران متصل است. دستگیری مقامات ایرانی در اربیل توسط سربازان امریکایی و دستور حکم تیر ریاست جمهور علیه «کارگزاران ایرانی» در عراق به طور اشکار چند روز پس از بیانات پرخاشگرانه سخنرانی اتحاد بوش در ماه گذشته نشان می دهد که کاخ سفید در باره پیشبرد کارت ها جدی است .  کارت سومی هم وجود دارد که شاید مقدمتا باب میل واقع گراها نباشد. این کارت طرح یشنهاد مزخرفی است که اگر خود امریکا قادر نیست سریعا علیه ایران اقدام نماید، رژیم اسرائیل می تواند به طریقی دست به اسلحه برده و با یک یا دو دور بمباران هوایی تاسیسات هسته ای ایران به نتایجی بسیار مصیبت بارتر از اقدام خود امریکا دست یازد .

 در برابر این پشت صحنه، پیشنهاد موج سربازان امریکایی در عراق که واقعا موج عظیمی است که حداقل ۵۰۰۰۰ سرباز دیگررا به کام خود می کشد، اشکارا قصد دارد در خدمت افزایش عملی مورد اظهار شده باشد. آری، امریکا ممکن است توقف خون ریزی در عراق را دوست داشته باشد، اما در اصل تصمیم به عقب نشینی از عراق بدون تضعیف ایران در نقطه بی اثر سازی ندارد.  در واقع، توان استقرار دومین کشتي هواپیمابر امریکا در خایج فارس، پایگاه دریایی اضافه ای در اختیار طراحان پنتاگون قرار می دهد که حمله به ارتش و تاسیسات هسته ای ایرانیان می تواند از آن جا انجام گیرد. قدر مسلم ،هر عملکرد نظامی علیه ایران به احتمال قوی با ترجیح مدل یوگسلاوی نسبت به مدل عراق، کاربست طولانی و گسترده قدرت هوایی را به جای هجوم زمینی پی خواهد گرفت. اما نیروی زمینی قدرتمندی برای مقابله با گرد وغبار اتمی ناشی از هرگونه تجاوز علیه ایران در داخل عراق مورد نیازاست.  اگر روسیه، چین، هند و اروپا، احساس مشترکی دارند، باید راه مشترک دفع این مصیبت قریب الوقوع را پیدا کنند. امروز جهان بهای سنگینی برای متوقف نکردن تهاجم عراق می پردازد. ساکت کردن واشنگتن بازهم گزینه ی ساده ای نیست.

همچنان" خریستوس خلیجیا" نویسنده و خبرنگار یونانی ميگويد : آمریکا در عراق و افغانستان شکست خورده‌است و باایجاد رعب و وحشت در بین مردم و کشورهای منطقه ، در صدد گریز و خروج آبرومندانه از این کشورها می‌باشد.  این نویسنده با اشاره به جنگ ویتنام افزود: آمریکا باحمله به افغانستان و عراق درصدد تسلط بر منابع منطقه برآمد، اما شکستی را که تاکنون متحمل شده ، به مراتب سنگین تر از شکست در ویتنام است.

 خلیجیا تصریح کرد: آمریکا در صدد است تا راهی بیابد که از مشکلی که خود در عراق و افغانستان ایجاد کرده و با شکست مواجه گردیده است ، را طوری وانمود نماید که خود خواهان خروج نیروهایش ازاین دو کشوراست، زیرا در صورتی که مجبور به ترک این کشورها با زور گردد و شکست این کشور بیش از پیش روشن شود،اعتبار این کشور درسطح بین‌المللی بشدت لطمه خواهد خورد و به عنوان کشوریکه ادعای ابرقدرتی دارد، دیگر کشورهای دوست آن، روی آن حساب نخواهند کرد و لکه سیاهی برای همیشه در تاریخ این کشور باقی خواهد ماند.

 وی افزود: به همین دلیل است که‌این کشور به‌تازگی شروع به‌انتشارآماری از کشته‌های خود در عراق می‌نماید تا زمینه را برای پذیرش افکار عمومی شهروندانش جهت پذیرش و در خواست خروج نیروهای این کشور از افغانستان و عراق آماده و سوق دهد ، و بدین ترتیب وانمود کند که به علت احترام و حرمت به جان سربازانش و خواست شهروندان این کشور ، عراق را ترک می‌کند و بدین ترتیب صدای طبل رسوایی شکست خود را فروکش نماید.  خلیجیاگفت: آمریکا توان حمله به ایران را ندارد ، زیرا در کشورهایی ضعیفی همچون افغانستان و عراق گیر کرده است و روز بروز صدای شکست وی بیشتر هویدا می‌گردد و بنابراین در موقعیتی نیست که با کشور قدرتمند ایران وارد جنگ شود و جبهه جدیدی بگشاید.
این نویسنده یونانی در ادامه گفت : صهیونیست‌ها سال هاست که درصدد تشویق آمریکابرای حمله به‌ایران تلاش می‌کنند و نخست وزیر رژیم صهیونیستی در سال ‪
۲۰۰۰میلادی در سفری که به‌آمریکا داشت ،به همراه لابی صهیونیست‌ها تلاش‌های زیادی در این راستا به عمل آورد.  وی درادامه با تاکید براینکه آمریکا برای اجرای طرح خاورمیانه بزرگ ترجیح داد که از کشورهای ضعیف تری شروع کند گفت : آمریکا حتی در این کشورها( افغانستان و عراق ) با مشکلات فراوانی روبرو شده که تصور آن را هم نمی‌کرد .

 خلیجیا گفت : این کشور برای آزمایش توانایی خود و همپیمانش ، یعنی اسراییل درصدد برآمدند که از نقطه دیگری برای عملی کردن‌اهداف خود وارد عمل شود و به‌همین ترتیب هم عملیات نظامی گسترده‌ای را بر علیه حزب‌الله لبنان شروع کردند که به سختی شکست و سرخورده شدند که نه تنها برای آنان بلکه برای جهانیان غیر منتظره بود و بدین ترتیب آمریکا و رژیم صهیونیستی وقتی که در مقابل یک حزب معمولی و غیرسازماندهی شده چنین سر شکسته شدند، به این نتیجه رسیدند که با کشوری کار آزموده و مجهزی همچون ایران نمی توانند ، وارد درگیری نظامی شوند .

  این خبرنگار یونانی در ادامه گفت : آمریکا بخوبی متوجه شده است که اروپا و حتی خیلی از کشورهای دیگر هم پیمان آن به‌این نتیجه رسیده‌اند که ادامه راه و سیاست آمریکا محکوم به شکست و عوامل اقتصادی ، سیاسی،انرژی و تاریخی جمهوری اسلامی ایران با این کشورها نیز دارای نقش مهمی دراتخاذ چنین رویه‌ای موثر و نقش ایفا می‌کنند.

خریستوس خلیجیا همچنین به خبرنگارایرنا گفت : دراین رابطه می‌توان از سفر روز شنبه " محمود احمدی نژاد" رییس جمهوری ایران به عربستان سعودی یاد کرد.  وی سفر رییس جمهور کشورمان به عربستان سعودی را بسیار مهم توصیف کرد و گفت : دو کشور جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی کشورهای مهم و بزرگ منطقه و جهان اسلام هستند و همکاری‌های این دو کشور می‌تواند، نقشه ایجاد تفرقه بین سنی و شیعه را نقش برآب نماید و زمینه را برای همکاری کشورهای اسلامی و در نتیجه کاهش نقش آمریکا در منطقه خاورمیانه تا حد زیادی فراهم آورد.

 این نویسنده یونانی بااشاره به نقش فرهنگ و تمدن درایجاد صلح و ثبات بین‌المللی گفت : ملت‌هایی که دارای تمدن و تاریخ بزرگی همچون یونان ، ایران و دیگر کشورهای متمدن، هرگز تسلیم خواسته‌های زیاده‌خواهان نخواهند شد و بر مبنای این ریشه‌های تاریخی و فرهنگی خود، جایگاهی برای تسلط سلطه گران ، باقی نخواهند گذاشت .

 کشورهایی که دارای فرهنگ غنی نباشند ممکن است تسلیم زورشوند، ولی‌این در مورد کشورهای متمدن و تاریخدار هرگز صادق نبوده است.  این خبرنگار یونانی درادامه افزود: آمریکا ادعا می‌کند که درصدد ایجاد دمکراسی در کشورهاست و به همین دلیل هم به دیگر کشورها لشکر کشی می‌کند، در حالیکه خود مفهوم دموکراسی با زور و استفاده از خشونت و اسلحه کاملا مغایرت دارد و راه ایجاد دموکراسی اسلحه و زور تحت هیچ شرایطی نمی‌باشد.

 وی گفت : پینوشه دیکتاتور سابق شیلی در حالیکه هزاران انسان بی‌گناه را می کشت و یا زندانی می‌کرد، دم از دموکراسی می‌زد ، سرهنگ‌ها و حکومت دیکتاتوری یونان که از سال ‪ ۱۹۶۷الی ‪ ۱۹۷۳دراین کشور قدرت را با کودتا بدست گرفته بودند، درحالیکه شهروندان یونانی را زندانی می‌کردند و یا می کشتند ، دم ازایجاد دموکراسی درکشور می‌زدند و جرج بوش رییس جمهورآمریکا نیز با ایجاد زندان گوانتانامو و قتل هزاران انسان بی‌گناه در کشورهای مختلف ، داعیه ایجاد دموکراسی درجهان را دارد و دراینجا بایستی به‌آمریکا گفت که این نوع دموکراسی ارزانی خودتان و از کشتار مردم بیگناه دست بردارید.  و دراینجا این سوال مطرح است که آیا می‌توان با کشتن انسان‌های بیگناه دموکراسی ایجاد کرد ؟

دروغی که تا کنون 655000  نفررا کشته است!

                                   

)از راست به چپ: کارل روو، لیبی و د یک چنی(

با گزارش دروغین لیبی Libby(در سپتامبر 2002)، رئیس سابق دفتر دیک چنی (معاون بوش)، جنگ آمریکا در عراق در مارچ سال 2003 آغاز شد. لیبی گزارش کرده بود که صدام حسین در پى خريد اورانيوم از نيجریه است تا برنامه سلاح هسته اى خود را گسترش دهد. گرچه همان موقع تردیدهایی در این مورد وجود داشت و بر همین اساس، «سیا» فرد دیگری را برای تحقیق فرستاد، اما برای جرج بوش بقیه گزارشات مهم نبودند، و او همین گزارش لیبی را به سنا برد و مجوز شروع جنگ در عراق را از آنان گرفت. چندی نگذشت که از دهها سو، ماجرای دروغین بودن گزارش لیبی بیرون زد، اما چه فایده که جنگ و کشتار بر اساس یک دروغ بزرگ شروع گشته بود، که تا به امروز جان بیش از 655 هزار عراقی و تعدادی آمریکایی و دیگر خارجی ها را در عراق گرفته است. گزارش زیر از لوس آنجلس تایمز و ایندیپندنت در مورد محاکمه «لوئیس اسکوتر لیبی» است. قضییه دردناک اینست که لیبی به جرم اصلی خود یعنی قتل 655000 عراقی محاکمه نمی شود، بلکه بعد از همه این جنایاتها، تنها به اتهام "دروغگويى در جريان بازپرسى و جلوگيرى از روند تحقيقات" به دادگاه رفته است. و البته کیست که نداند پشت این گزارش، دیک چنی و جرج بوش مستقیما قرار داشتند، و اینک لیبی می بایستی قربانی شود تا سرو صداها بخوابد:
لاس آنجلس تایمز نوشت:" بنظر می آید که محاکمه لیبی، علاوه بر محاکمه قضایی یک عضو عالیرتبه کاخ سفید، محاکمه کاخ سفید هم هست.

 این محاکمه قادر است که بر نتیجه آرای ریاست جمهوری سال 2008 تاثیر بسزایی داشته باشد. لوئيس اسكوتر ليبى رئيس سابق دفتر ديك چنى معاون رياست جمهورى آمريكا به جرم شهادت دروغ و دروغگويى به FBI متهم شناخته شد و به عنوان يك دروغگوى بزرگ با 25 سال زندان روبرو است.  روزنامه اينديپندنت نیز اين ماجراى حساس را از ابتدا تا انتها به چهار مرحله تقسيم بندى كرده است.
دروغ: دولت تونى بلر نخست وزير انگليس در سپتامبر 2002 پرونده اى درباره صدام حسين رئيس جمهورى پيشين عراق تهيه كرد و مدعى شد كه صدام در پى خريد اورانيوم از نيجریه است تا برنامه سلاح هسته اى خود را گسترش دهد. جورج بوش رئيس جمهورى آمريكا در ژانويه 2003 در گزارش سالانه خود به كنگره، اين ادعا را تكرار كرد و آن را دستاويزى براى حمله به عراق قرار داد.
ترديدها: آژانس اطلاعات مركزى آمريكا (سیا) جوزف ويلسون را براى بررسى اين ادعا به نيجریه مى فرستد و او به اين نتيجه مى رسد كه چنين ادعايى صحت ندارد. پيش از حمله آمريكا به عراق در مارچ 2003 اسناد مربوط به دروغ بودن اظهارات بوش، به دست مقام هاى ايتاليايى مى رسد و آنان اين اسناد را به آژانس هسته اى سازمان ملل ارائه مى دهند.
افشاگرى: پس از حمله به عراق، هنگامى كه هيچ گونه سلاح هسته اى كشف نمى شود، جوزف ويلسون دولت بوش را به تحريف اطلاعات جاسوسى متهم مى كند و روزنامه اينديپندنت در جون همان سال اظهارات او را منتشر مى كند.

 افشاى نام جاسوس سیا: اطلاعات و اظهارات ويلسون را برگرفته از دانسته ها و تحقيقات «والرى پليم» دانست. پليم همسر او و جاسوس CIA است. اما در 14 جولای 2003 ، نام پليم به مطبوعات آمريكا درز مى كند و زندگى، هويت و آينده كارى پليم دچار تزلزل شده و در معرض خطر قرار مى گيرد. از آنجا كه افشاى هويت جاسوسان آمريكايى خلاف قانون است، جست وجو براى يافتن افشاگر آغاز مى شود.
سپر بلا : يك ثارنوال ويژه، مأمور يافتن عامل افشاى هويت پليم مى شود و سايه ترديدها بر دفتر ديك چنى مى افتد. سرانجام خط پايان تحقيقات به ليبى مى رسد و از ادامه مسير بررسى ها به سوى چنى جلوگيرى مى شود. در واقع افشاگر اصلى ليبى بوده و او نام پليم را به خبرنگاران داده است. اما وكلاى مدافع او مى گويند كه كار ليبى عمدى نبوده و او به دليل فشار كارى چنين اشتباهى را مرتكب شده است. نكته اينجاست كه ليبى به دليل افشاى نام پليم، محكوم نشده بلكه اتهام وى دروغگويى در جريان بازپرسى و جلوگيرى از روند تحقيقات است.
محكوميت: ليبى نخستين مقام دولت بوش است كه در رابطه با تحريف اطلاعات پيش از جنگ عراق، متهم شناخته مى شود. بسيارى از تحليلگران بر اين باورند كه محاكمه ليبى، در واقع، محاكمه و محكوميت چنى است كه مسئوليت اقدام هاى مشاور برعهده اوست.
ليبى رئيس دفتر قدرتمندترين معاون رياست جمهورى در تاريخ آمريكا بود و پس از رئيس جمهورى و معاونانش يكى از دو يا سه سياستگذار مهم كاخ سفيد به شمار مى آمد. او از جمله عالى رتبه ترين مقام هاى كاخ سفيد است كه پس از جريان ايران كنترا در آمريكا محاكمه مى شود. اين محكوميت انتقاد از دولت بوش را در ارتباط با سلاح هاى كشتار جمعى در عراق تازه مى كند. اما عجيب آن كه در جريان محاكمه وى هرگز از دريچه جديدى به تحريف اطلاعات در آستانه جنگ عراق نگريسته نشد. با اين حال محكوميت وى به معناى خدشه دار شدن اعتبار چنى و بوش است. از نگاه منتقدان، كاخ سفيد به عمد هويت پليم را فاش كرد تا از همسرش كه به شدت مخالف حمله به عراق بود، انتقام بگيرند كه سرانجام ليبى قربانى بزرگ اين ماجرا شد. اگر اين دوسيه تا نوامبر 2008 كه رئيس جمهور جديدى انتخاب مى شود، فيصله نيابد، بوش مى تواند ليبى را عفو كند.

اهداف پنهاني استراتژي جديد

                                

با حمله آمريكا به عراق در سال 2003 كه در قالب استراتژي مبارزه با تروريسم دولت بوش انجام شد، دولتمردان كاخ سفيد اميدوار بودند در مدت كوتاهي با ايجاد ثبات نسبي در عراق و روي كار آمدن دولت اين كشور بتوانند علاوه بر تحقق اهداف خود، حضور نظامي خود را نيز در عراق كاهش دهند. با اين حال و با وجود چهار سال حضور نظامي آمريكا در عراق و روي كار آمدن دولت جديد، هنوز اين كشور با بي ثباتي و حملات مكرر گروه‌هاي شورشي روبرو است. در واقع، وضعيت عراق با توجه به فشار داخلي به دولت بوش به خاطر هزينه هاي انساني و مالي بالاي آن براي آمريكا باعث شد تا انتقادهاي زيادي در رابطه با عملكرد آمريكا در عراق مطرح شود. بر اين اساس و به دنبال افزايش مشكلات آمريكا در عراق كه به نوعي به معناي شكست استراتژي دولت بوش در اين كشور تلقي مي شود، كاخ سفيد استراتژي جديدي را در عراق تدوين كرده است كه بوش در 10 ژانويه 2007 آن را در قالب سخنراني براي ملت آمريكا بيان كرد.

انتشار استراتژي جديد آمريكا در عراق نشان مي دهد كه آمريكا در نظر دارد طرح‌هايي را در رابطه با كل منطقه به مرحله اجرا در آورد كه در نهايت به نوعي پيروزي براي توجيه فعاليت‌هاي پر هزينه خود در عراق دست يابد. در اين بين به نظر مي‌رسد استراتژي جديد به نوعي به سياست‌هاي آمريكا در قبال ايران ارتباط داشته باشد. در چنين چارچوبي نوشتار حاضر اين مسئله را مورد توجه قرار داده است كه استراتژي جديد بوش حاوي چه محورهايي است و چه تأثيراتي براي ايران مي‌تواند داشته باشد؟ به نظر مي رسد در اوضاع حساس كنوني كه پرونده هسته‌اي ايران به مرحله بغرنجي رسيده است، رفتار ايران نمي تواند تبعات سياست‌هاي خاص آمريكا را ناديده انگارد.

دولت بوش با شعار مبارزه با تروريسم و گسترش سلاهاي كشتار جمعي در سال 2003 با حمله به عراق اين كشور را به اشغال نظامي خود در آورد. با اين حال، پس از گذشت چهار سال از حضور نيروهاي آمريكايي در عراق امنيت، آرامش و دموكراسي بر اساس شعارهاي آمريكا در عراق برقرار نشده است. از سوي ديگر، قدرت گرفتن گروه‌هاي شيعي منتسب به ايران انتقادهاي داخلي در آمريكا عليه دولت بوش را برانگيخته است. اين در حالي است كه آمريكا بيش از پيش از اهداف خود در عراق دور مي‌شود، به گونه اي كه بسياري از اعضاي هر دو حزب دموكرات و جمهوري‌خواه خواهان خروج نيروهاي آمريكايي از عراق شده‌اند. اين مسئله باعث شد تا تيمي تحقيقاتي از هر دو حزب بزرگ آمريكا به سرپرستي جيمز بيكر و لي هاميلتون به نام گروه مطالعات عراق از مارس تا دسامبر 2006 وضعيت عراق و طرح هاي پيش روي آمريكا در عراق را بررسي كند. مطالعات نُه ماهه گروه مطالعات عراق موسوم به كميسيون بيكر-هاميلتون به ويژه بر مشاركت دادن كشورهاي كليدي منطقه خاورميانه از جمله ايران و سوريه در حل بحران عراق تأكيد گذاشت.

به دنبال انتشار گزارش بيكر-هميلتون كه حاوي توصيه هايي پيرامون تغيير سياست‌هاي آمريكا در عراق بود، دولت بوش بيش از پيش تحت فشار محافل داخلي آمريكا براي ايجاد تغييرات اساسي در استراتژي خود در عراق قرار گرفت. بر اين اساس، جورج بوش در سخنراني تلويزيوني خود براي مردم آمريكا در 10 ژانويه 2007، استراتژي جديدي را اعلام كرد كه مهمترين هدف آن غلبه بر بحران امنيتي در حال گسترش عراق و ممانعت از شكست كامل آمريكا در عراق است. همچنين همزمان با اعلام تغيير استراتژي آمريكا در عراق، كاخ سفيد اقدام به انتشار رئوس و نكات مهم استراتژي جديد كرد. در اين بين در استراتژي جديد توجه خاصي به ايران شده، به گونه اي كه در سخنراني بوش بيش از شش بار از ايران نام برده شده است. بر اين اساس نكات محوري زير در اين سخنراني و در استراتژي جديد آمريكا مي‌تواند براي ايران حائز اهميت باشد:

- اعزام 21 هزار و 500 نيروي نظامي تازه نفس آمريكايي به عراق در قالب استقرار 17هزار و 500 نفر در پنج لواه رزمي در بغداد و استقرار 4 هزار نفر در الانبار عراق.

- اعزام دومين ناو هواپيمابر آمريكا به سمت خليج فارس؛ در اين رابطه، رابرت گيتس، وزير دفاع آمريكا در توضيح اعزام اين ناو هواپيمابر تأكيد كرد «اين پيامي به ايران است بدين معني كه چهار سال جنگ در عراق، آمريكا را ضعيف نكرده است.»

- ارسال موشك‌هاي دفاع هوايي پاتريوت براي كشورهاي عربي حاشيه خليج فارس.

- مقابله با نفوذ ايران و سوريه در عرصه سياسي عراق و قطع حمايت‌هاي ايران و سوريه از گروه‌هاي تروريستي و شورشي.

- تشديد عمليات آمريكا عليه عناصر ايراني و يافتن و انهدام شبكه‌هاي تأمين كنند آموزش و سلاح‌هاي پيشرفته براي دشمنان آمريكا در عراق.

- جلوگيري از شكست آمريكا در عراق و در نتيجه رشد اسلام گرايي افراطي و جسورتر شدن ايران در تلاش براي كسب سلاح‌هاي هسته‌اي.

- خنثي كردن حملات عليه نيروهاي آمريكايي.

- كمرنگ‌تر كردن سياست بعثي‌زدايي و بازگرداندن اقليت‌هاي قومي و مذهبي به ويژه اعراب سني به روند سياسي در سطح محلي.

بوش به شكل صريح‌تري مقابله با ايران را به عنوان مضمون اصلي استراتژي جديد آمريكا در عراق در

سي بي اس آمريكا در 14 ژانويه 2007 مورد تأكيد قرار داد. وي در اين مصاحبه، «عراق را تنها قسمتي از يك منازعه ايدئولوژيك بزرگ در منطقه خاورميانه دانست و تصريح كرد كه عراق را بايد بزرگتر از يك صحنه منازعه دانست كه البته اين مسئله به واكنش‌ها و اقدامات ايران بستگي خواهد داشت». از سوي ديگر، به گفته بوش، جمهوري اسلامي ايران تهديد عمده‌اي براي صلح جهان است و شكست آمريكا در عراق سبب قدرت گرفتن ايران خواهد شد. وي تأكيد كرد نيروهاي آمريكايي در عراق با هر شهروند ايراني در عراق كه ثابت شود به شهروندان آمريكا و يا عراق آسيب وارد مي آورد، برخورد خواهند كرد.

به طور كلي مي توان نكات محوري زير را براي استراتژي جديد بوش در نظر گرفت:

- اين استراتژي، در واقع، ابتكار عملي از طرف دولت بوش به دنبال ضعف و شكست استراتژي قبلي آمريكا در عراق محسوب مي‌شود. از سوي ديگر، تلاشي است به اين منظور كه كاخ سفيد نشان دهد همچنان زمام امور را در دست دارد. در اين رابطه، لازم به ذكر است كه اعزام بيش از 21 هزار سرباز ديگر به عراق علي رغم مخالفت‌هاي موجود در آمريكا، بعيد است بتواند اهداف مورد نظر در استراتژي جديد را تأمين كند.

- در اين استراتژي سعي شده است تا علائم دلگرم كننده‌اي به متحدين مضطرب آمريكا در منطقه، به ويژه كشورهاي حوزه خليج فارس نشان داده شود؛ از جمله استقرار سيستم‌هاي موشك‌هاي ضد موشك پاتريوت يا تقويت نيروي دريايي آمريكا در خليج فارس.

- طرح‌هايي براي ايجاد اشتغال در عراق و اختصاص بودجه اي به اين منظور از جمله ايجاد اشتغال در محله‌ها و محدوده هاي مجاور شهرهاي بزرگ در اين كشور با هدف از بين بردن زمينه‌هاي شورش در نظر گرفته شده است.

- براي دولت عراق به منظور بهبود شرايط امنيتي مهلت معيني تعيين شده است و تأكيد به عمل آمده است كه اين دولت در صورت عمل نكردن به قول و قرارهاي خود حمايت آمريكا را از دست خواهد داد.

- در تنظيم استراتژي جديد بخش‌هايي از گزارش دو حزبي بيكر-هاميلتون، به ويژه در جايي كه به مسئله صلح اعراب و اسرائيل پرداخته شده، مورد توجه قرار گرفته است. هر چند كه به توصيه مهم گزارش مزبور مبني بر ضرورت تعامل آمريكا با ايران و سوريه نه‌تنها توجه به‌عمل نيامده بلكه سياستي كاملاً مخالف با آن‌اتخاذ شده است.

- استراتژي حاضر هر چند با افزايش نيروهاي آمريكايي نشان دهنده حضور گسترده‌تر آمريكا در عراق مي‌باشد، اما هدف نهايي آن زمينه‌سازي براي كاهش نيروهاي آمريكايي پس از نوامبر 2007 است.

زمينه‌هاي شكل‌گيري استراتژي جديد

يكي از مهمترين دلايل ارائه استراتژي جديد آمريكا در عراق، همانا عدم موفقيت و در واقع شكست استراتژي قبلي است. سياست‌هاي قبلي آمريكا نه تنها در تأمين امنيت و برقراري ثبات موثر نبوده‌اند بلكه به گسترش فعاليت‌هاي شورشيان در عراق نيز منتهي شده‌اند، به نحوي كه سال 2006 به لحاظ حملات تروريستي بدترين سال در مدت حضور آمريكا در عراق بود.

از سوي ديگر، نتايج انتخابات ميان دوره اي كنگره آمريكا كه به نوعي رفراندوم در مورد سياست‌هاي دولت بوش تبديل شده بود نشان داد كه نارضايتي هاي داخلي به خاطر سياست‌هاي بوش و تلفات هر روزه سربازان آمريكايي در عراق به شدت افزايش يافته است، به گونه‌اي كه رهبري هر دو مجلس سنا و نمايندگان آمريكا به دست دموكرات‌ها افتاد. همچنين انتشار گزارش بيكر-هميلتون كه سياست‌هاي آمريكا در عراق را ناكارامد ارزيابي مي كند و راه كارهايي ارائه مي‌كند، دولت بوش را واداشت تا به ارائه يك استراتژي جديد بپردازد.

دولت بوش در منطقه خاورميانه و به ويژه در ارتباط با ايران با معضلي اساسي روبرو است، بدين معنا كه در اثر فشار اسرائيل و لابي صهيونيست‌ها ناچار به اتخاذ سياستي موثرتر براي متوقف ساختن برنامه هسته اي ايران از يك سو و تلاش براي احياي روند صلح ميان اعراب و اسرائيل از سوي ديگر، مي‌باشد. در واقع، استراتژي كنوني بوش پيش زمينه هايي نيز داشته است‌؛ از جمله اقدام آمريكا در حمله به كنسولگري ايران در اربيل آشكارا در راستاي سياست جديد انجام شد. سياست جديد بوش بر اين نكته تأكيد دارد كه ايران مواد و تجهيزات لازم را براي گروه‌هاي شورشي در حمله به سربازان آمريكايي فراهم مي كند. بر همين اساس دولت بوش اعلام كرده است شبكه‌هاي حمايت از گروه‌هاي تروريستي در عراق را نابود مي كند.

به دنبال اعلام استراتژي جديد دولت بوش در عراق، تحليل‌هاي مختلفي عمدتاً از سوي محافل رسمي و غير رسمي داخل آمريكا ارائه شد كه هر كدام با توجه به گرايش‌هاي سياسي در آن كشور از اهميت خاصي برخوردار مي باشد. در اين رابطه، نانسي پلوسي، رئيس مجلس نمايندگان و هنري ريد، رهبر اكثريت سناي آمريكا نيز در بيانيه اي مشترك با افزايش شمار نظاميان آمريكا در عراق مخالفت كردند و خواهان پايان درگيري نظامي آمريكا در عراق شدند. آنها در اين بيانيه خواستند تا بوش برنامه اي را براي كاهش تدريجي سربازان آمريكايي در عراق ظرف مدت چهار تا شش ماه ارائه كند. از سوي ديگر، رهبران دموكرات كنگره به كاخ سفيد هشدار دادند كه براي اتخاذ هر گونه تصميمي براي حمله به ايران ابتدا بايد نظر مساعد قانون گذاران آمريكايي جلب شود. هنري ريد در اين رابطه گفت رئيس جمهور اين اختيار را ندارد كه براي حمله نظامي به ايران به تنهايي تصميم‌گيري كند.

همچنين سناتور جان راكفلر از حزب دموكرات تأكيد دارد كه دولت بوش در حالي بر ضد ايران موضع‌گيري مي كند كه آژانس‌هاي اطلاعاتي آمريكا اطلاعات اندكي از انگيزه‌هاي داخلي ايران و يا مقاصد اين كشور در منطقه خاورميانه دارند. به عقيده وي، سياستگذاران دولت بوش هيچ شناختي از ايران ندارند. از سوي ديگر، چند تن از سناتورهاي آمريكايي به دولت بوش نسبت به حمله به ايران هشدار داده اند. از جمله سناتور چاك هگل به استراتژي موازي نيكسون در كشاندن جنگ آمريكا با ويتنام به كامبوج اشاره كرد و تأكيد كرد دولت بوش نبايد تصور كند كه مي تواند از همين شيوه براي حمله به ايران استفاده كند. همچنين سناتور جوزف بايدن با اشاره به توجيه برخي محافل مبني بر اينكه دولت بوش براي حمله به ايران نيازي به مصوبه كنگره ندارد و مي تواند بر اساس مصوبه سال 2002 در مورد مبارزه جهاني با تروريسم اقدام كند، به دولت بوش هشدار داد و چنين توجيهاتي را مردود دانست. ايران و سوريه يعني دو كشوري كه حاميان اصلي گروه‌هاي تروريستي و شورشي در عراق در سخنراني بوش قلمداد شده‌اند، در واكنش به اين سخنراني تأكيد كردند استراتژي جديد آمريكا به افزايش درگيري‌ها و خشونتها منجر خواهد شد. از جمله محمد علي حسيني، سخنگوي وزارت خارجه ايران اعلام كرد كه اعزام 21 هزار سرباز آمريكايي ديگر به عراق نشان دهنده استمرار اشغال اين كشور است كه نه تنها مشكل عراق را حل نمي كند بلكه به گسترش ناامني و تنش در اين كشور خواهد انجاميد.

در اين رابطه همچنين آيت الله اكبر هاشمي رفسنجاني، رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام، در سخناني گفت آمريكا در رسيدن به اهداف خود در منطقه ناكام بوده و براي سرپوش گذاشتن بر روي اين ناكامي به دنبال ماجراجويي جديدي است و ايران بايد در مقابل هوشيار باشد.

آقاي لاريجاني، دبير شوراي عالي امنيت ملي ايران نيز اظهارات و استراتژي اخير بوش در خصوص عراق را نوعي «فرار به جلو» دانست و گفت: «اين اظهارات نشان مي دهد كه آمريكايي ها نمي خواهند اشتباهات گذشته را بپذيرند، اما ماهيت اين مسئله نشان مي دهد كه اشتباهات خود را پذيرفته اند، كما آنكه اين موضوع در برخي الفاظ قابل مشاهده است.» همچنين فاروق الشرع، معاون رئيس جمهور سوريه در اين رابطه تأكيد كرد: «استراتژي جديد آمريكا را نبايد گامي مثبت براي حل مسئله عراق تلقي كرد بلكه اين استراتژي ريختن نفت بر آتش است.» نوري المالكي، نخست وزير عراق از استراتژي جديد آمريكا در عراق حمايت كرد و نيز كشورهاي عرب منطقه از اين استراتژي استقبال كردند. وزراي خارجه شش كشور حوزه خليج فارس، مصر و اردن با صدور بيانيه‌اي ضمن ابراز نگراني از احتمال گسترش منازعه عراق به ديگر نقاط منطقه خليج فارس، استراتژي جديد بوش را راهكار مناسبي براي برقراري ثبات و امنيت در عراق ذكر كردند. در اين رابطه، برخي از كشورهاي منطقه مانند عربستان نگران خروج ناگهاني سربازان آمريكايي از عراق هستند و معتقدند در اين صورت شيعيان كاملاً بر عراق مسلط خواهند شد.

علاوه بر محافل رسمي، نظرات كارشناسان برجسته بين المللي نيز در ارتباط با استراتژي جديد بوش بايد مد نظر قرار گيرد. از جمله زبگنيو برژينسكي‌ كه از چهره‌هاي سرشناس در عرصه ديپلماسي آمريكا به شمار مي رود، استراتژي جديد آمريكا را تلاش نوميدانه كاخ سفيد براي فرافكني مشكلات خود دانسته است. به عقيده وي، آمريكا مي‌خواهد بار شكست خود در عراق را بر دوش ايران و سوريه بيندازد. برژينسكي تأكيد دارد با وجود مخالفت افكار عمومي آمريكا و حتي بسياري از اعضاي كنگره اين كشور با حمله به ايران، در شرايط فعلي اين احتمال وجود دارد كه در صورت عدم دستيابي آمريكا به اهداف خود در عراق، دامنه جنگ گسترده‌تر شود، با اين توجيه كه ايران براي آمريكا در منطقه دردسرآفرين شده‌ است.

همچنين ريچارد هاس، رئيس شوراي روابط خارجي آمريكا تصميم جورج بوش، رئيس جمهور آمريكا، براي افزايش نيروهاي نظامي اين كشور در عراق را راه كاري نامناسب براي حل مشكلات آمريكا در عراق دانست. وي تأكيد كرد عدم حمايت رئيس جمهور آمريكا از گزارش گروه مطالعات عراق مبني بر مذاكره با ايران و سوريه اشتباهي آشكار است. به عقيده وي موضع قدرتمند ايران در منطقه و كم بودن اهرم‌هاي نفوذ آمريكا از جمله عوامل عدم پذيرش استراتژي ديپلماتيك از سوي جرج بوش است.

برخي كارشناسان نيز معتقدند سياست آمريكا در قبال ايران از تأكيد صرف بر مقاصد تسليحاتي در برنامه هسته اي به تأكيد بر رفتار چالش‌زاي ايران در سراسر منطقه خاورميانه تسري پيدا كرده است. در واقع، سياست جديد بوش تأكيد دارد كه ايران نقش بي ثبات كننده‌اي در منطقه دارد و به اين خاطر تهديد مهمي عليه منافع و امنيت كشورهاي سني منطقه محسوب مي‌شود. كنت كاتزمن از كارشناسان برجسته مسائل عراق و ايران معتقد است كه اتحادي از آمريكا، اسرائيل و كشورهاي سني منطقه خاورميانه عليه ايران در حال شكل‌گيري است. به گفته وي، اتحاد جديد بر اساس منافع مشتركي است كه عربستان سعودي و ديگر حكومت‌هاي عرب حوزه خليج فارس و اسرائيل در برخورد با ايران به عنوان دشمن مشترك دارا هستند.

از سوي ديگر، برخي از شخصيت‌هاي آمريكايي از چند ماه قبل ضرورت اتخاذ استراتژي جديدي از سوي دولت بوش را متذكر مي‌شدند. در اين خصوص مقاله رابرت كاگان و ويليام كريستول از نظريه پردازان نو محافظه كار آمريكا جالب توجه است. نامبردگان طي مقاله‌اي كه در اوائل دسامبر 2006 منتشر شد و در آن توصيه‌هايي مطرح شده بود كه اينك در استراتژي جديد بوش مد نظر قرار گرفته است، با اشاره به گزارش بيكر- هاميلتون تأكيد كرده بودند كه مهمترين هدف آمريكا در استراتژي جديد خود بايد واگذاري مسئوليت تأمين امنيت عراق به خود عراقي‌ها باشد. بر اين اساس آمريكا تنها بايد نقش تعليم و مشاوره نيروهاي عراقي را ايفا كند و به جاي اينكه خود مستقيماً با شورش ها و ديگر مشكلات امنيتي عراق مقابله كند، اين مسئوليت را به عراقي ها واگذار كند. از سوي ديگر آنان بر خلاف گزارش بيكر- هاميلتون بر عدم ضرورت مذاكره با ايران و سوريه در زمينه مسائل عراق تأكيد كرده اند. به عقيده نامبردگان، كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق كه از جمله ديگر توصيه هاي گزارش مذكور بود نيز به شرايط و وضعيت عراق بستگي دارد و نمي توان به طور قطع از آن صحبت كرد. تريتا پارسي، يكي ديگر از كارشناسان آمريكايي ايراني‌ تبار با تحليل استراتژي جديد بوش در مورد عراق، هدف استراتژي مزبور را بيشتر متوجه ايران و نه عراق مي‌داند. وي معتقد است بوش نه تنها به توصيه‌هاي گزارش بيكر-هاميلتون توجهي نكرده است بلكه موضعي كاملاً مخالف آن اتخاذ كرده است. پارسي تأكيد دارد مقام‌هاي آمريكايي به كرات اظهاراتي كرده‌اند كه نشان از احتمال حمله به ايران دارد، از جمله در استراتژي جديد بوش به تقويت موضع دفاعي كشورهاي منطقه حوزه خليج فارس و استقرار موشك‌هاي ضد موشك پاتريوت اشاره شده است. به گفته وي چنين اقداماتي نمي‌تواند به ناامني و افزايش درگيري ها در عراق مرتبط باشد، زيرا كه هيچ كدام از گروههاي شورشي در عراق به موشك‌هاي بالستيك مسلح نيستند، بلكه چنين اقداماتي تنها مي‌تواند در برابر ايران معنا پيدا كند. با اين حال، وي معتقد است حمله به ايران در چارچوب استراتژي آمريكا براي مبارزه با سلاح‌هاي كشتار جمعي همچون مورد عراق احتمال موفقيت زيادي نخواهد داشت. به طوركلي اغلب كارشناسان معتقدند با توجه به مشكلات موجود در عراق بعيد است آمريكا بتواند تعهدات جديد خود را تا نوامبر 2007 به انجام برساند. از اين رو، برخي معتقدند كه بخش مهمي از استراتژي جديد نامشخص و تحقق آن عملي نيست.

افزايش قابل ملاحظه نفوذ منطقه اي ايران در پي سقوط رژيم بعث در عراق موجبات نگراني عميق دولت بوش و ساير رقباي جمهوري اسلامي ايران را فراهم كرده است. با وخيم‌تر شدن اوضاع در عراق و ضرورت بازنگري در استراتژي گذشته آمريكا، فرصت مناسبي براي دولت بوش به وجود آمد تا با ايراد اتهام دخالت ايران در شورش‌ها و نا آرامي‌هاي عراق تلاش كند تا بار شكست‌هاي خود را متوجه ايران سازد و با گشودن جبهه ديگري عليه ايران خود را از انتقادات روز افزون رهايي بخشد. بر اين اساس موارد زير حائز اهميت به نظر مي رسد...

 

 منابع مورد استفاده : باشگاه انديشه ،اخبارروزو سخنرانى «مايكل چسودوفسكی» در كنفرانس بين‌المللى سازمان صلح جهانى پردانا در بخش جرايم جنگى.

 

www.esalat.org