به تو ای ظالم خونخوار زمان مي گويم
زار لشکر کشيت را به جهان مي گويم
قــصد تسخیر کنی خانه ام ای ديو پليد
اين همٌ شوم ترا بر همگان مي گويم
قتل ما مايهً آبادی سودای تــــــو شد
نفرت از فکر تو اين دم به عيان مي گويم
ساخت بس توطئه اندر ره آزاد کسان
با کسان قصه از نيرنگ خسان مي گويم
بانگ آزادگيت مکر و ريايي است بزرگ
عــزم نابودی ما است در آن مي گويم
ســـد آرامـــش و آزادگي خلـــق تويي
شرح اين قصه به اين کون ومکان مي گويم
چهره زشت شما کشته نمایان به همه
باغتان را به سرانِشب خزان مي گويم
قاصد مرگ، نــــه ناجــي تهي ستاني
به خزان عزم تو طوفان و زان ميگويم
ای خوش اين خاک که داراست جوانان غيور
وين زجِر نامه ات از پير و جـــوان مي گويم
کي بود عــــدل و مساوات و حــقوق بشری
اين ســـــخن را ز زبان دگــــران مي گـــويم
نجیب برید