تهيه کننده و گردآورنده : اسکاري

 }ازهرخرمن خوشه اي ، ازهربوستان گلي ، ازبحرقطره ا ي ، ازهرنيستان نايي ، ازبهارشکوفه اي و... جمع آوري ومنظورم ازتهيه وتنظيم اين مطالب خد متي است به نسل جوان کشورومخصوصآ آنانيکه درآغوش غربت ودرديارهجرت بافرهنگ بيگانه زندگي دارند ، تا باشد سطرهاي ازميراث گرانبهاي نياکان وفرهنگ پرباربزرگان خويش را به خوانش گرفته به تاريخ ، فرهنگ وادبيات زاد گاهش افتخارنموده وجملا ت را بخاطربسپارند . {

»بخش یازدهم»

 

 

عالم آراي عباسي

 

 

 

 

 

 

تاريخ عالم آراي عباسي تأليف اسكندر بيك تركمان، منشي شاه عباس، كه در سال 1025هجري قمري تاليف آن آغاز شده، از مهمترين و مشهورترين متون تاريخي است, كه اتفاقات و مشهورترين دوران پادشاهي سلاطين صفوي تا پايان سلطنت شاه عباس را شامل است. وفات اسكندر بيك در سال 1043 اتفاق افتاد .تاريخ عالم آراي عباسي تاريخ وقايع و حوادث نيست. كتابي است كه در آن به مباحث و مسائل اجتماعي نيز كم و بيش توجه شده است.
 يك
ذكر دفع ضاله ملاحده كه در اين سال به تقويت شريعت غرا روي داد
از وقايع اين سال قتل درويش خسرو قزويني و چند نفر از مريدان اوست، كه به الحاد اشتهار يافته بودند. بيان اين حال بر سبيل اجمال آنكه درويش خسرو از مردم فرومايه محله درب كوشك قزوين بود كه آبا و اجدادش به چاهخويي و قمشي مشغول بوده‌اند. مشاراليه ترك صنعت پدران كرده، به كسوت قلندري و درويشي درآمد و مدتها سياحت نموده، با جماعت نقطويان آميزش كرده، در آن شيوه به قدر استحضاري به هم رسانيده، به توسعه مشرب اشتهار يافت؛ و به قزوين آمده، در گوشه مسجدي رحل اقامت انداخت. جمعي درويشان گرد او مي‌گرفتند، و او دكان معرفت گشوده، در آن معامله گرم بازار گشت. علما و محتسبان بر اطوار او انكار نموده، از مسجد نشستن منع نمودند. رفته رفته اطوار او به عرض شاه جنت مكان رسيد. نواب جنت مكاني او را طلب نموده، از احوال او استفسار فرمودند. شرايع اسلام و قواعد مذهب حق اماميه را در خدمت آن حضرت القا نموده، آنچه بر او اسناد مي كردند منكر شد. چون خلاف شرعي ا ز او مشاهده نشده بود، شاه جنت مكان رعايت ظاهر شرع كرده، متعرض او نشده، امر فرمودند كه در مسجد مسكن نسازد و كوته خردان عوام را به خود راه ندهد. بعد از اين واقعه، مشاراليه، جهت رفع مظنه، به خدمت علما تردد آغاز نموده، فقه مي‌آموخت و روزهاي جمعه به مسجد جامع مي‌رفت و ديگر كسي را با او كاري نبود.

بعد از رحلت شاه جنت مكان، به دستور مسجدي را كه در جنب خانه‌اش بود نشيمن ساخته، سفره توكل گسترده بود، و جمعي بيدولتان و هرزه كاران ترك و تاجيك نزد او تردد آغاز نهادند و تا زمان جلوس همايون اعلا چند سال در آن مسجد روزگار گذرانيده، اسباب معيشت او و درويشان، كه در خدمت او بودند بي تعب و تشويق مهيا و آماده مي‌شد و آن مسجد مجمع او را بر نمي‌تافت. در آن حوالي تكيه بنياد كرده، شروع در عمارت كرده، و مردم آن محله، از ترك و تاجيك، او را مدد كرده، تكيه و باغچه در غايت نزاهت و خرمي ترتيب داده، به آنجا نقل نمود، و همه روزه الوان اطعمه در مطبخ او طبخ مي‌شد. حضرت اعلا كه اكثر اوقات در كوچه و محلات سير فرموده، با طبقات خلايق آشنايي مي‌كردند، به سروقت درويش رسيده، با او صحبت داشتند و گاه گاه به تكيه‌اش تشريف حضور ارزاني مي‌داشتند و به جهت آنكه عقيده او را فهميده، بر اطوار او آشنا گردند، با او به سخنان ارباب سلوك تنطق فرموده، شيوه خداشناسي خود را به روش درويشان در نظر او جلوه مي‌دادند و او از غايت ملاحظه و احتياط سررشته دكانداري و زهدفروشي را از دست نداده، به حرفي كه خلاف شرع باشد متنطق نمي‌شد.

اما جمعي از درويشان، كه در تكيه او را راه داشتند، خصوصاً استاد يوسفي تركش دوز و درويش كوچك قلندر، دعويهاي بزرگ كرده، سخنان بلند مي‌گفتند و بي‌ملاحظه و محابا اظهار عقيده فاسده درويش خسرو به آن حضرت مي‌كردند و الحاد آن طبقه بي‌اشتباه در آيينه خاطر شاه عاليجاه پرتو ظهور انداخته، دفع آن جماعت جهت اجراي رسوم شرع انور بر ذمت همت پادشاه شريعت‌پرور لازم شد. در وقتي كه متوجه سفر لرستان بودند، به گرفتن درويش خسرو و اتباع او امر كردند و جماعت تاجي بيوك بدان خدمت مأمور گشته، همه را در قيد سلاسل كشيدند و العياذبالله چون در اين سال منجمان القا كردند كه آثار كواكب و قرانات علوي و سفلي دلالت بر افنا و اعدام شخصي عظيم القدر از منسوبان آفتاب، كه مخصوص سلاطين است، مي‌كند و محتمل است كه باشد و از زايجه طالع همايون استخراج نموده بودند كه تربيع تحسين در خانه طالع واقع شده، اختر طالع در حضيض زوال و وبال است و مولانا جلال‌الدين محمد منجم يزدي، كه در اين فن شريف سرآمد زمان و در استدلالات احكام نجومي مقدم اقران است آن نحوست را بدين تدبير دفع نمو دكه حضرت اعلا در آن سه رو زكه معظم تأثير قران و تربيع تحسين است خود را از سلطنت و پادشاهي خلع نموده، شخصي از مجرمان را كه قتل بر او واجب شده باشد به پادشاهي منسوب سازند و در آن سه روز سپاهي از مجرمان را كه قتل بر او واجب شده باشد به پادشاهي منسوب سازند و در آن سه روز سپاهي و رعيت مطيع فرمان او باشند كه ما صدق امر پادشاهي از او به فعل آيد و بعد از سه روز آن مجرم را به شحنه نحس اكبر قران و جلاد حادثه دوران سپارند كه به قتلش پردازد.

 همگنان اين راي را صايب شمرده، قرعه اختيار به نام استاد يوسفي تركش دور افتاد كه در شيوه الحاد از رفقا پاي پيشترك مي نهاد. بنابر آن از زمره ملاحده مذكور يوسفي مذبور را به اردو آورده، حضرت اعلا خود را از سلطت و پادشاهي خلع فرموده، اسم پادشاهي بر آن خون گرفته اطلاق فرمودند و تاج شاهي بر سرش نهاده، اثواب فاخره در او پوشيدند و در روز كوچ بر استر بردعي بازين و لگام مرصع سوار كرده، اعلام پادشاهي را بر سرش افروختند و جميع امرا و مقربان و اهل خدمت با لشكر و قشون به آيين مقرر در ملازمتش كمر بسته، به منزل مي‌رسانيدند و در ديوانخانه همايون فرود آورده، اطعمه و اشربه مي‌كشيدند و شب قورچيان عظام و عساكر منصوره به كشيك قيام مي‌نمودند و آن بيچاره عاقبت كار خود را فهميده، آن سه روز را به فراغت گذرانيد، آري.
سلطنت گر همه يك لحظه بود مغتنم است
و حضرت اعلا در آن روز، با دو سه نفر جلودار و خدمتكاري كه سوار گرديده، اصلا به تمشيت امور سلطنت نمي‌پرداختند.
مولانا يوسفي در سر سواري جناب مولانا جلال منجم را ديده، به او گفته بود: "اي حضرت ملا, چه به خون ما كمر بسته اي؟" يكي از ظرفا با جناب مولانا خوش طبعي نموده بود كه: "يكي از آثار و علامات پادشاهي اجراي حكم است، و تا غايت هيچ حكمي از اين پادشاه مصنوع صادر نگشته. چون شما را ساعي قتل خود مي‌داند اگر پيشتر از آنكه او به قتل رسد، به قتل شما فرمان دهد، به جهت تحقق امر پادشاهي، ناگزير است كه به امضا رسد. شما را در اين دو سه روزه احتياط تمام لازم است." جناب مولانا را از ساده لوحي اضطراب عظيم دست داده، در آن سه روز به تفرقه خاطر گذرانيد. حكيم ركناي كاشي قطعه در اين باب گفته بود، مرقوم گشت.
شها تويي كه در اسلام تيغ خونخوارت
هزار ملحد چون "يوسفي" مسلمان كرد
فتاد در دلم از يوسفي و سلطنتش
دو بيت قطعه مثالي كه شرح نتوان كرد
جهانيان همه رفتند پيش او به سجود
دمي كه حكم تواش پادشاه ايران كرد
نكرد سجده آدم به حكم حق شيطان
ولي به حكم تو آدم سجود شيطان كرد
و في الواقع يوسفي بسيار شيطان صفت واقع شده، كلام شياطين الانس بر او صادق و از قيافه و تركيبش شيطنت ظاهر بود.
مجملاً بعد از سه روز از لباس مستعار حيات عريان گشته، از تخت بر تخته افتاد. بعد از واقعه مذكور حضرت اعلا مجددا بر مسند فرماندهي جلوس فرمودند و به اعتقاد ظاهربينان عالم صورت اثر آن و بال بدين تدبير مندفع گرديد. اما در نظر خلوت گزينان عالم معني و آگاهدلان علوم باطن جلوه اي ظهور داشت كه دافع اينگونه وبال جز اقبال بيمهال شهريار نيست.
كسي را كه ايزد بود ياورش
هميشه درخشان بود اخترش
درويش كوچك قلندر، دعويهاي بزرگ كردي، ترياك بلندي انداخته، سر به خرقه فرو برده، به حارسان خود گفته بود كه رفتيم تا در دوره ديگر بياييم.
رفت و رفت و رفت و رفت آن است كه رفت
و بعد از معاودت از سفر لرستان، جناب درويش خسرو را حاضر ساخته، علما را جمع نموده، به تفحص حال او پرداختند؛ خمهاي شراب در تكيه‌اش يافت شد. به ظهور پيوست كه از وسعت مشرب و بد اعتقادي رسوم شرع را منظور نمي‌دارند و نقطوي بودن او از غايت اشتهار در محكمه باطن مبارك اشرف درجه ثبوت يافته بود. جهت ترويج شريعت غرا، حكم به قتلش فرموده، از جهاز شتر به حلق آويخته، در تمامت شهر قزوين گردانيدند. مولانا سليمان طبيب ساوجي شهرت داشت كه از آن طايفه و اعلم آن طبقه بود. او را نيز گرفته، آوردند نواب اشرف مهم او را به صلاح علما حواله كردند. علما به ظاهر شرع عمل نموده به جهت دغدغه اضلال جاهلان محله به حبس قرار دادند. چند روزي محبوس بود تا آنكه بندگان اشرف از رسوخ اعتقاد و شريعت‌پروري قتل او را راجح دانسته به ياران ملحق گرديد.
ديگري از كبار آن طايفه ميرسيد احمد كاشي بود كه بسياري از نادانان تبه‌روزگار را در تيه ضلالت انداخته بود. پادشاه صفت نژاد پاك اعتقاد در نصرآباد كاشان او را به دست مبارك خود شمشير زده، دو پاره عدل كردند. در ميان كتب او رساله ها، كه در علم نقطه نوشته شده بود، ظاهر شد كه آن طايفه به مذهب حكما عالم را قديم شمرده‌اند و اصلا اعتقاد به حشر و اجساد قيامت ندارند و مكافات حسن و قبح اعمال را در عافيت و مذلت دنيا قرار داده، بهشت و دوزخ همان را مي‌ِشمارند، نعوذبالله از اين اعتقادات فاسده. درويش كمال اقليدي و درويش برياني را كه نيز مقتداي فوجي از آن طبقه بودند با سه چهار نفر مريد او، كه با او در صفاهان مي‌بودند، در راه خراسان به راه عدم فرستادند.

از اصطهبانات فارس نيز چند نفر را كه اعلم آن طبقه بودند آورده، به ياران ملحق ساختند و همچنين بر هر كس مظنه الحاد بود ابقا نرفت. از اتراك نيز بوداق بيك دين اغلي استاخلو تابع اين طبقه، و مريد درويش خسرو بود، به قتل رسيد و در اين مراتب ظاهر شد كه در ممالك محروسه، اين طبقه بسيار شده بوده اند و در اضلال مي كوشيدند. از واردين ديار هند مسموع شد كه شيخ ابوالفضل ولد شيخ مبارك، كه از ارباب فضل و استعداد ولايت هند و در ملازمت پادشاه عاليجاه جلال الدين محمد اكبر پادشاه تقرب و اعتبار تمام يافته بود، اين مذهب داشت و او پادشاه را به كلمات واهمه وسيع المشرب ساخته، از جاده شريعت منحرف ساخته بود. منشوري كه به اسم مير سيد احمد كاشي انشاء نموده، فرستاده بود، در ميان رساله‌هاي او ظاهر شد، دلالت بر اين معني نمود العلم عندالله و هو عالم بحقايق الامور. شريف آملي، كه جامع كمالات و حامل مقالات مزخرفه و از اكابر اين طايفه بود، از بيم مضرت فقهاي عصر فرار نموده، به هند رفت و حضرت پادشاه و امرا و اعيان ايشان تعظيم و تكريم بسيار به او نموده، پير مريدانه سلوك مي‌كردند.
القصه از سياست اين جماعت اگر كسي از اين طبقه بود از اين ديار بيرون رفت يا در گوشه خمول خزيده خود را بي‌نام و نشان ساخت و در ايران شيوه تناسخ منسوخ گشت.
دو
ذكر آمدن وليمحمدخان به درگاه سدره نشان و
ملاقات آن پادشاه عاليجاه با قهرمان زمان و خسرو ايران
داستان‌سرايان انجمن قصه‌پردازي و پيرايه‌بندان بزم سخن‌سازي پيشگاه ايوان بلند پايه سخن را بدين نمط آذين بسته‌اند كه چون وصول وليمحمد خان به كاشان قرع سمع اهل صفاهان گرديد، موازي بيست هزار بندق‌انداز بلده و بلوكات سرانجام داده، حاضر ساختند كه در روز استقبال از شهر تا موضع دولت آباد، كه سه فرسخ است، دو رويه صف كشيده، ايستاده باشند و تمامت چهار بازار نقش جهان و قيصريه و خانات و قهوه خانه‌ها را آذين‌بندي كرده، و بازار چون نوعروسان حجله نشاط آرايش يافت، و در روزي كه وليمحمد خان داخل شهر مي‌شد حضرت شاه جمجاه فريدون بارگاه به سعادت و اقبال به عزم استقبال سوار شده با امرا و اركان دولت سيما الله ويرديخان و الله قلي بيك قورچي باشي و ندرخان مهردار و ساير امرا و اعيان كه در پايه سرير خلافت مصير حاضر بودند، از حسن خلق و مهرباني و ميهمان‌نوازي, رسوم و آداب پادشاهانه را منظور نداشته، از غايت بي‌تكلفي تا موضع دولت‌آباد، كه سه فرسخ است، تشريف بردند و از آنجا چند گام پيشتر نهاده، به او رسيدند و از عواطف ذاتي و اخلاق حميده بي‌تكلفانه همچنان او را سواره دريافته، به مصافحه و معانقه پرداختند و به زباني انواع اشفاق و مهرباني و پرسشهاي دوستانه و تواضعات يارانه به ظهور آورده، امراي عظام قزلباش نيز راه رسم مردمي و آداب تواضع مسلوك داشتند.
آقا كمال دولت‌آبادي از خدمت اشرف استدعا نمود كه آن ميهمان گرامي را لحظه‌اي در كلبه درويشانه فرود آورند. حسب الالتماس آن پير جوكار به اتفاق به منزل او رفتند، و او از خانه خود تا بيرون آن موضع اقمشه و اجناس مناسب پاي‌انداز گسترده، چنانچه بايد و شايد، به لوازم ضيافت پرداخت و آنچه لايق دانست پيشكش كرد و از آنجا به سعادت و اجلال سوار شده، متوجه شهر شدند. از موضع دولت‌آباد تا نقش جهان از سر كار خاصه شريفه اجناس و اقمشه لطيفه به رسم پاي‌انداز گسترده شده بود و از دو طرف تفنگچيان يسل بسته ايستاده بودند. از ازدحام خلايق و انبوهي تماشاييان، كه در عرصه خيال گنجايي نداشت، طرق تنگي پذيرفته عبور شاه و سپاه يكسان نبود. بنابر آن حضرت اعلا با وليمحمد خان تكلم آغاز نهاده، آهسته آهسته طي مسافت مي‌نمودند و چند جا توقف فرموده، جهت انبساط خاطر او جرعه‌هاي نشاط نوشيده، صحبت سر اسبي مي‌داشتند و انواع مهربانيها به ظهور مي‌آوردند، و چون به دروازه شهر رسيدند، حسب‌الامر اشرف لحظه‌اي دروازه را بستند كه از كوچه و بازار گذار توانند كرد.القصه به اعزاز و كامراني داخل شهر شده، در منازل مرغوب، كه جهت سكناي آن حضرت تعيين شده بود نزول نمود و عليقلي خان به دستور ميهماندار بود و همه روزه مايحتاج و ضروريات سر كارش از سر كار خاصه شريفه بروجه لايق سرانجام مي‌يافت. شعراي بلاغت شعار اشعار آبدار و تواريخ مرغوب در سلك نظم كشيدند.
روز ديگر حضرت اعلا به وثاق او تشريف قدوم ارزاني داشته، به آيين بزرگي و ميهمان‌نوازي پرسشهاي دوستانه و دلجوييهاي مشفقانه به ظهور آوردند و اگر گاهي از اطوار او قبض خاطر و كدورت و ملالي كه از گردش چرخ كجرفتار داشت مفهوم مي‌گشت، حضرت اعلا به شكفتگي و گرم اختلاطي رفع آن كرده، در مهرباني و دلجوييها مي‌افزودند و چون يكد و روز از رنج راه و مشقت سفر في‌الجمله آسودگي يافت، در خلوتخانه خاص بزم ضيافت به آيين بزرگان روزگار ترتيب يافته، مجلس پادشاهانه آراستند و جناب خاني با چند نفر از خواص ملازمان و مقربان به آن محفل جنت نشان در آمده، نواب همايون اعلا، به نفس نفيس در آن انجمن بهجت‌فزا بي‌تكلفانه به مجلس‌آرايي توجه مي‌نمودند و پريچهرگان لاله عذار در آن عشرتسراي شادماني اقداح ريحاني و جرعه هاي دوستكاني به گردش آورده، مطربان خوش آهنگ و مغنيان تيز چنگ به نواي دلگشا زنگ زداي خواطر گشته، حوروشان عراقي و خراساني به رقاصي در آمده، خرامش و جلوه گري آغاز نهادند.
در آن فرخنده بزم و محفل خاص
همي بودي ز شادي زهره رقاص
به هر گوشه خرامان دل ستاني
به هر طرفي روان آرام جاني
بهشت آسا در آن رشك گلستان
به خدمت ايستاده حور و غلمان
وليمحمد خان از مشاهده آن بزم خلد آيين، كه مشحون به چندين حور و غلمان بود، حيرت‌افزا بوده، آثار بهجت و خرمي به ظهور مي‌آورد و حضرت اعلا شاهي ظل اللهي به سخنان دلكش و مهربانيها كه در چنين اوقات پسنديده عالميان است تسلي‌بخش خاطر تفرقه‌آلودش بودند و امرا و مقربان او را به ثبات عهد و حسن وفاداري و رعايت حق نمكخوارگي ستوده وعده هاي جميل مي‌دادند و تا قريب به صبح صحبت پادشاهانه انعقاد يافته، دقيقه‌اي از دقايق مردمي و مهمان‌نوازي فرو گذاشت نكردند و تفصيل آنچه بر سبيل نزل و اقامت شايسته ميهماني چنان و در خور همت ميزباني چنين از نقود و افره و انواع ملبوس و ضروريات بيوتات و غيرذلك ارسال يافت موجب تطويل بود، عنان قلم از تحرير كيفيت و كميت آن كشيده داشت. چون حضرت اعلا شاهي ظل اللهي در آن ايام خجسته فرجام، جهت تنشيط خاطر و انبساط ضمير، اكثر اوقات در ميدان نقش جهان، كه نگارستان صوري و بهارستان معنوي بود، با مخصوصان و مقربان به نشاط چوگان بازي و قپق‌اندازي آتشبازيها، كه استادان آتشباز به فنون غريبه ترتيب مي‌دادند، مشغولي مي‌فرمودند، در ايام معاشرت و همصحبتي وليمحمدخان بدان شغل شگرف پرداخته, بعد از چوگان‌بازي و قپق‌اندازي، آتشبازان گرمدست آتش فعل اسباب آنها را مهيا كرده، آتشبازي غريب و عجيب كه هرگز مشاهده نكرده بود تماشا كرد. بعضي از اسباب آتشبازي در فيل بزرگي از افيال پادشاهي تعبيه كرده بودند.

در حين آتش دادن و توپ انداختن از آن كوه پيكر آتشخوي زمين نورد بادپا حركات عجيب حمله‌هاي مهيب مشاهده گشت كه موجب انبساط خاطر جناب خاني و حاضران بساط اقدس گرديد، و نظارگيان تماشايي اطراف و جوانب ميدان را فرو گرفته، نظارگر آن انجمن بودند و بعد از فراغ از آن شغل سرورافزا به سير چراغان چهار بازار و قيصريه و خانات تشريف برده، در هر مكاني صحبتي و در هر شبستاني عشرتي انعقاد مي‌يافت، و حضرت اعلا هر دم و هر ساعت به تقريبي در بي‌تكليفي و تواضع افزوده، حسن خلق و گرم اختلاطي بيشتر از پيشتر به ظهور مي‌آوردند و مكرراً صحبتهاي چراغان و مجلسهاي نقش جهان اتفاق افتاد.
در اول تحويل سرطان كه به عرب اهل عجم و شگون كسري و جم روز "آب پاشان" است، باتفاق در چهارباغ صفاهان تماشاي آب پاشان فرمودند و در آن روز زياده از صد هزار نفس از طبقات خلايق و وضيع و شريف در خيابان چهارباغ جمع آمده، به يكديگر آب مي پاشيدند. از كثرت خلايق و بسياري آب پاشي، زاينده‌رود خشكي پذيرفت و في‌الواقع تماشاي غريبي است .بالجمله بعد از فراغ از سير و صحبت و آسودگي سفر، گفتگوي سلطنت و اصلاح اختلال مهام دولت به ميان آمده، از طغيان برادرزاده و بدعهدي ملازمان و اختلالي كه به اقتضاي قضا به هر جهت روي داده بود سخنان مذكور گشت. هر چند تمشيت امور عالم در قبضه ارادت و اختيار حي قدير و انتظام مهام بني آدم در مشيت آفريننده هر صغير و كبير است، و تدبير عقلاي دهر را در تقديرات ازلي دخلي نه كه يفعل الله مايشاء و يحكم ما يريد، اما به مقتضاي عقل دورانديش رأي جهان آرا اقتضاي آن مي‌نمود كه چون اعانت و امداد جناب خاني بر ذمت همت، بل كل طبقه قزلباش لازم آمده مناسب آن است كه موكب نصرت قرين شاهي به مرافقت عالي به جانب خراسان در حركت آمده، جناب خاني را با لشكر گران روانه ديار خود گردانند كه اگر به نهضت همايون احتياج افتد زودتر لوازم مدد و كمك به ظهور آيد. ليكن در اين سال چون سردار روم كه در سال گذشته به تبريز آمده بازگشت در ديار بكر قشلاق كرده، اگرچه گفتگوي صلح در ميان دارد، اما اعتمادي بر اقوال روميان نيست.

بنا بر تنظيم امور دولت، عزيمت سفر آذربايجان در خاطر مصمم است و فسخ آن موجب مفاسد كليه. اولي اينكه جناب خاني اين خانواده را خانه خود دانسته، در هر جا از ممالك محروسه اختيار نمايد رحل اقامت انداخته، چند گاه به آسايش و استراحت پردازد كه ان شاءالله تعالي در اين سال امور ضروري سرح درا انتظامي داده، خاطر از آن صوب جمع گردد. در سال ديگر به توفيق الله به اتفاق يكديگر عنان عزيمت به صوب مقصد انعطاف داده، لواي ملك ستاني برافرازيم.
وليمحمد خان تصديق كرد كه حضرت اعلا را فسخ عزيمت آذربايجان، كه در خاطر اشرف استقرار دارد، لايق دولت نيست. اما از كنكاش اتاليقان و بهادران رفيق قرارداد خاطرش آن بود كه بازگشتن او عاجلاً به جانب ماوراءالنهر لازم است و تأخير و تعويق در آن مناسب وقت نيست، زيرا كه اكثر امرا و حكام ازبكيه كه در آن ولايتند گماشته و نصب كرده اويند تا غايت نزد امام قليخان نيامده، چشم انتظار در شاهراه اين طرف دارند و تا كافه خلق سر به چنبر اطاعت او در نياورده اند و او را هنوز شوكت و اقتدار تام حاصل نشده، به دفع حادثه مي بايد پرداخت كه بعد از تمكن و استقرار او بر سرير دولت كار مشكلتر خواهد بود و رفاقت و همراهي جنود مرضي خاطر ازبكيه نيست، و يمكن كه اگر سپاه قزلباش همراه باشد، موجب رميدگي خلق گشته، از خوف و بيم جمعيتي كه ملحوظ خاطر است روي ندهد و چون از آثار سلف و اخبار ماضي به تحقيق پيوسته كه تا غايت هر كس از سلاطين ازبكيه و جغتاي بدين دودمان قدس نشان كه خاندان كرامت است توسل جسته، بر حسب دلخواه كامروا گشته، غرض از آمدن بدين صوب آن بود كه تيمناً و تبركاً به سعادت ملاقات اشرف فايز گشته، كمر همت از اين دولت بسته، روي به مقصد آورد.

اكنون ملتمس آنكه توجهات ظاهر و باطن دريغ نداشته به همت يار و مددكار باشند و اميدواريم كه به يمن توسل اين دودمان والا و توجه ظاهري و امداد باطني همايون اعلا بر حسب نيت كامرواي مقصود و كامياب دولت گرديم و اگر مهم نوع ديگر باشد و آنچه مكنون خاطر دوستان است به ظهور نپيودند و مدد و كمك قزلباش لازم افتد، همان امرا و لشكريان خراسان كافي اند اشاره فرمايند كه بيگلربيگي خراسان با جنود قزلباش آماده كمك بوده هر گاه احتياج افتد همراه فرزند اعز رستم محمد كه در هرات است روانه شوند و حضرت اعلا را از شمول عاطفت و مهرباني مطلب آن بود كه چون به اين دودمان والا توسل جسته، در تدارك اختلال احوال او، كه امري است عظيم و كاري است بزرگ به تأني و تأمل فكري به صواب انديشند، زيرا كه ميانه او و ازبكيه به فساد انجاميده چندان وثوق و اعتمادي برايشان نمانده بود تا آنكه چند مرتبه مجالس كنگاش انعقاد يافته، ريش سفيدان و معتمدانش بازگشتن را به تعجيل بيمدد و كمك قزلباش صايب شمرده، مبالغه به سر حد افراط رسانيدند و از جانب خراسان نيز اخبار مي‌رسيد كه جمعي كثير از سپاه ازبك منتظر ورود مقدم خانند. بعد از گفتگوي بسيار، جناب خاني جانب رفتن را ترجيح داده، نيك و بد آن را به گردن خود گرفتند و حضرت اعلا رضاجوي گشته، در روانه نمودن او توجهات پادشاهانه به ظهور آورده، اسباب و مايحتاج سر كار او و ملازمان از نقد و اجناس و اسب و استر و شتر و خيمه و يراق بيوتات و غير ذلك بر وجه لايق سرانجام يافت و در روزي كه حضرت اعلا شاهي ظل اللهي ساعت سعد جهت يساق آذربايجان اختيار فرموده، پيشخانه همايون در كنار زاينده رود نصب فرموده، از آنجا به شهر نقل نموده بودند.

وليمحمد خان را طلب فرموده، آن شب با يكديگر صحبت مخصوصانه داشتند و بسياري از سخنان حقيقت پيرا در امور ملكداري و تأليف قلوب دوست و دشمن و عفو نمودن از جرايم بي‌اختيار لشكر و اعلام نمودن حقايق يومي و سوانح غيبي بر زبان الهام بيان آورده، سفارشات بليغ كردند و از همراهان، خصوصاً خواجم بيردي اتاليق در باب خدمت و جانسپاري و دولتخواهي عهد و ميثاق گرفته، يكديگر را وداع كردند و زينلخان بيك شاملو را، كه از معتبران طايفه شاملو بود، تعيين فرمودند كه تا آن جناب در قلمرو همايون باشد، در ملازمت بوده، روز به روز نزل و مايحتاج سرانجام داده، متكفل خدمت باشد و جناب خاني بعد از وداع اشرف اعلا دو روز ديگر در شهر توقف نموده، روز سيم روانه شد. از جهلاي ازبكيه بعضي اعمال ناصواب و بدسلوكي و جلافت و بي‌انداميها صدور يافت، كه به محض رعايت جانب ميهمان‌نوازي از آنها اغماض شد.

لودویگ وان بتهوون

 

 

 

 

 

 

 

 

لودویگ وان بتهوون (متولد ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰ – فوت ۲۶ مارس ۱۸۲۷) یکی از موسیقیدانان برجسته آلمانی بود که بیشتر زندگی خود را در وین سپری کرد. وی یکی از بزرگترین و تأثیر گزارترین شخصیتهای موسیقی در دوران کلاسیک و آغاز دوره رومانتیک بود. بتهوون به عنوان بزرگترین موسیقیدان تاریخ همیشه مورد ستایش قرار گرفته. آوازه او موسیقیدانان، آهنگسازان، و شنوندگانش را در تمام دوران تحت تأثیر عمیق قرار داده. در میان آثار شناخته شده وی می‌‌توان از سنفونی نهم، سنفونی پنجم، سنفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.
بتهوون در شهر بن آلمان متولد شد. پدرش یوهان وان بتهوون هلندی فلاندری بود و مادرش ماگدالِنا کِوِریچ وان بتهوون تبار اسلاو داشت . اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. پدرش یوهان یکی از موسیقیدانان دربار بن بود. او مردی الکلی بود که سعی می‌‌کرد بتهوون را به‌زور کتک به عنوان کودک اعجوبه‌ای مثل موتزارت به نمایش بگذارد. هر چند استعداد بتهوون بزودی بر همه آشکار شد. بعد از آن بتهوون تحت آموزش کریستین گوت‌لوب نیفه قرار گرفت. همچنین بتهوون تحت حمایت مالی شاهزاده اِلِکتور (همان درباری که پدرش کار می‌کرد) قرار گرفت . بتهوون در سن ۱۷ سالگی مادر خود را از دست داد و مسئولیت دو برادر کوچکترش را به عهده گرفت . بتهوون در سال ۱۷۹۲ به وین نقل مکان کرد و تحت آموزش ژوزف هایدن قرار گرفت. ولی هایدن پیر در آن زمان در اوج شهرت و به قدری گرفتار بود که وقت بسیار کمی را می‌‌توانست صرف بتهوون بکند، به همین دلیل بتهوون را به دوستش یوهان آلبرشت‌برگر معرفی کرد. بتهوون به سرعت به عنوان نوازنده چیره‌دست پیانو و نیز کم‌کم به عنوان آهنگساز سرشناس شد . بتهوون بالاخره شیوه زندگی خود را انتخاب کرد و تا پایان عمر به همین شیوه ادامه داد: به جای کار برای کلیسا یا دربار (کاری که اکثر موسیقیدانان پیش از او می‌کردند) به کار آزاد پرداخت و خرج زندگی خود را از برگزاری اجراهای عمومی و فروش آثارش و نیز دستمزدی که عده‌ای از اشراف که به توانایی او پی برده بودند به او می‌دادند، تأمین می‌کرد . زندگی بتهوون به عنوان موسیقیدان به سه دوره «آغازی»، «میانی» و «پایانی» تقسیم می‌شود.
دوره آغازی
در دوره آغازی (که تقریباً از سال ۱۸۰۲ آغاز می‌شود) کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتزارت بود، در حالی که در همان زمان مسیرهای جدیدتر و به تدریج دید وسیع‌تری در کارهایش را کشف می‌کرد. بعضی از آثار مهم وی در دوران آغازی: سنفونی‌های شماره ۱ و ۲، شش کوارتت زهی، دو کنسرتو پیانو، دوازده سونات پیانو (شامل سوناتهای مشهور پاتِتیک و مهتاب(.

دوره میانی
دوران میانی کمی بعد از بحران روحی بتهوون به علت کری آغاز شد. آثار بسیار برجسته‌ای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل می‌شود. آثار دوره میانی: شش سنفونی (شماره‌های ۳ تا ۸)، سه کنسرتو پیانو (شماره‌های ۳ تا ۵) و تنها کنسرتوی ویولن، پنج کوارتت زهی (شماره‌های ۷ تا ۱۱)، هفت سونات پیانو (شماره‌های ۱۳ تا ۱۹) شامل سوناتهای والدشتاین و آپاسیوناتا، و تنها اپرای بتهوون «فیدلیو.

دوره پایانی
دوره پایانی فعالیتهای بتهوون در سال ۱۸۱۶ آغاز شد. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایشند و آنها را می‌توان عمیقاً متفکرانه و بسیار بیانگر سیمای شخصی بتهوون توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختار شکنی‌های بتهوون را در آثار این دوره می‌توان یافت (به طور مثال، کوارتت زهی شماره ۱۴ در دو دیِز مینور دارای ۷ موومان است، همچنین بتهوون در آخرین موومان سنفونی شماره ۹ خود از گروه کُر استفاده کرده). آثار برجسته این دوره: سونات پیانوی شماره ۲۹ هامرکلاویر، میسا سولمنیس، سنفونی شماره ۹، آخرین کواتت‌های زهی (۱۲ - ۱۶) و آخرین سونات‌های پیانو (۲۰ - ۳۲). بتهوون در این زمان شنوایی خود را به طور کامل از دست داده بود با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنری بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر موسیقیدان و نویسنده انگلیسی اتریشی‌تبار، بتهوون را اینچنین توصیف می‌کند: «برترین ذهن در کل بشریت.
شخصیت
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم نزاع و به تلخی برخورد می‌کرد. شخصیت بسیار مرموزی داشت و برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش کثیف و به هم ریخته بود. در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی می‌کرد. بسیار تغییر مکان می‌داد. طی ۳۵ سال زندگی در وین حدود چهل بار مکان زندگی‌اش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بی‌دقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.

بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار بر سر حضانت برادر زاده‌اش کارل با بیوه گاسپار مدت ۵ سال نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکلش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتی‌اش حالا کمتر شده بود زیر بار آن خرد شد.
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. بر این اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احترام‌اند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل می‌کنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچه‌های وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره می‌کند که بهتر است کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت می‌گوید که ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند.» گوته بتهوون را رها می‌کند و در گوشه‌ای منتظر می‌ماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر می‌دارد وگردنش را خم می‌کند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه می‌دهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار می‌روند و راه را برای عبور وی باز می‌کنند و به وی ادای احترام می‌کنند. بتهوون هم از میان آنها عبور می‌کند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا می‌برد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته می‌شود تا پس از عبور اشراف زاده‌ها به وی بپیوندد . وِجهه او به قدری عظیم بود که وقتی در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراطور و شاگرد بتهوون داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بی‌سابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.
موسیقی
بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را می‌توان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگی‌اش پدید آمدند یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲ در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامه‌ای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأسش از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۴ سنفونی عظیم شماره ۳ خود به نام اروئیکا را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است تصنیف کرد. طی مبارزه چند ساله‌اش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینی‌ها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت: «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگترین آثارش: میسا سولمنیس، سنفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد مرگ بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد شکم شروع به آزاردادنش کرد. در سال ۱۸۲۶ سلامت وی به شدت وخیم شده بود. یک سال بعد مرض کبد باعث مرگش شد (در آن زمان این طور تصور شده بود). ولی تحقیقات اخیر بر اساس دسته‌ای از موهای بتهوون که از بعد از مرگش نگهداری می‌شود، نشان می‌دهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰ برابر بیشتر از مقدار نرمال سرب در خون در یک فرد عادی بوده). احتمالاً منبع این سرب از ماهیهای رودخانه آلوده دانوب و ترکیبی از سرب که برای شیرین کردن شراب استفاده می‌شود بوده. بعید است کری بتهوون به خاطر مسمومیت از سرب بوده، برخی از تحقیقات نشان دهنده این است که اختلال در پادتن سیستم دفاعی بدن عامل آن بوده.

 

 

خورجين عطار