تهيه کننده و گردآورنده : اسکاري
}ازهرخرمن خوشه اي ، ازهربوستان گلي ، ازبحرقطره ا ي ، ازهرنيستان نايي ، ازبهارشکوفه اي و... جمع آوري ومنظورم ازتهيه وتنظيم اين مطالب خد متي است به نسل جوان کشورومخصوصآ آنانيکه درآغوش غربت ودرديارهجرت بافرهنگ بيگانه زندگي دارند ، تا باشد سطرهاي ازميراث گرانبهاي نياکان وفرهنگ پرباربزرگان خويش را به خوانش گرفته به تاريخ ، فرهنگ وادبيات زاد گاهش افتخارنموده وجملا ت را بخاطربسپارند . {
»بخش پانزدهم»
طاووس و زاغ و...
مولانا نورالدّين عبدالرّحمن جامي (817-889هـ.ق) از شاعران و نويسنده گان بزرگ قرن نهم و از عارفان شهير است. آثار متعدّدي به نظم و نثر از وي باقي مانده كه از آن جمله كتاب بهارستان است كه آن را به نثر مسجٌع و به نام فرزندش ضياءالدٌين يوسف نوشته است.
طاووسي و زاغي در صحن باغي فراهم رسيدند و عيب و هنر يكديگر را ديدند.
طاووس با زاغ
گفت: اين موزه سرخ كه در پاي توست, لايق اطلس زركش و ديباي منقّش من است.
همانا كه
آن وقت كه از شب تاريك عدم, به روز روشن وجود مى آمدهايم در پوشيدن موزه
غلط
كردهايم. من موزه كيمخت سياه تو را پوشيدهام و تو موزه اديم سرخ مرا.»
زاغ
گفت:«حال بر خلاف اين است؛ اگر خطايي رفته است, در پوششهاي ديگر رفته است,
باقي
خلعتهاي تو مناسب موزه من است؛ غالباً در آن خوابآلودگي, تو سر از گريبان
من
برزدهاي و من سر از گريبان تو.» در آن نزديكي كشَفَي سر به جيب مراقبت فرو
برده
بود و آن مجادله و مقاوله را مى شنود. سر برآورد كه:«اي ياران عزيز و
دوستان صاحب
تميز! اين مجادلههاي بيحاصل را بگذاريد و از اين مقاوله بلاطائل دست
بداريد خداي
–
تعالي- همه چيز را به يك كس نداده و زمام همه مرادات در كف يك كس ننهاده.
هيچ كس
نيست كه وي را خاصّه[اي] داده كه ديگران را نداده است و در وي خاصيتي نهاده
كه در
ديگران ننهاده, هر كس را به داده خود خُرسند بايد بود و به يافته
خُشنود.
مور با همّت
موري را ديدند به زورمندي كمر بسته, و ملخي را ده
برابر خود برداشته. به تعجب گفتند:«اين مور را ببينيد كه با اين ناتواني
باري به
اين گراني چون مى كشد؟» مور چون اين سخن بشنيد بخنديد و گفت: مردان, بار را
با
نيروي همّت و بازوي حميت كشند, نه به قوّت تن و ضخامت بدن،
روباه
زيرك
روياهي با گرگي مصادقت مى زد و قدم موافقت مى نهاد. با يكديگر به باغي
بگذشتند. در استوار بود و ديوارها پرخار. گرد آن بگرديدند تا به سوراخي
رسيدند, بر
روباه فراخ و بر گرگ تنگ. روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان .
انگورهاي
گوناگون ديدند و ميوههاي رنگارنگ يافتند روباه زيرك بود, حال بيرون رفتن
را ملاحظه
كرد و گرگ غافل چندان كه توانست, بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد. چوبدستي
برداشت و
روي بديشان نهاد. روباه باريك ميان, زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شكم در
آنجا محكم
شد. باغبان به وي رسيد و چوبدستي كشيد. چندان بزدش كه نه مرده و نه زنده،
پوست
دريده و پشم كنده, از سوراخ بيرون شد.
حكايت عبدالله جعفر
از عبدالله بن
جعفر- رضي الله عنه- منقول است كه روزي عزيمت سفر كرده بود و در نخلستان
قوي
فرودآمده بود غلام سياهي نگهبان آن بود. ديد كه سه قرص نان به جهت قوت وي
آوردند.
سگي آنجا حاضر شد. غلام يك قرص را پيش سگ انداخت , بخورد. ديگري را
بينداخت, آن را
نيز بخورد. پس ديگري را هم به وي انداخت, آن را هم بخورد. عبدالله- رضي
الله عنه-
از وي پرسيد كه هرروز قوت تو چيست؟ گفت: اين كه ديدي. فرمود كه چرا بر نفس
خود
ايثار نكردي؟ گفت:اين در اين زمين غريب است؛ چنين گمان مى برم كه از مسافتي
دورآمده
است و گرسنه است نخواستم كه آن را گرسنه بگذارم. پس گفت: امروز چه خواهي
خورد؟ گفت
روزه خواهم داشت. عبدالله –رضي الله عنه- با خود گفت: همه خلق مرا در سخاوت
ملامت
كنند و اين غلام از من سخي تر است. آن غلام و نخلستان را و هرچه در آنجا
بود همه را
بخريد. پس غلام را آزاد كرد و آنها را به وي بخشيد.
ویگتور هوگو
ويكتور ماري هوگو
،بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد
بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس،درام نويس و
بنيانگذار مكتب
رومانتيسم در بيست و ششم فوريه 1802 پاي به عرصه هستي گذارد.وي سومين پسر
كاپيتان
ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو(بعدها به مقام ژنرالي نائل آمد) و سوني تره بوشه
بود.هوگو قويا تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت.مادر از سلطنت طلبان و از
پيروان
متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش،آن سرباز
شجاع
توانست ستايش و علاقه فرزندش را نسبت به خود بر انگيزد
.
سال هاي كودكي
ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان در
مادريد
اسپانيا
درس خواند و در فرانسه تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير
،كشيش بازنشسته قرار گرفت.
در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورديير شد كه بخش
اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند
.
تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار
معاصران به ويژه شاتوبريان و نيز مانع ازنگارش تصنيفا اديبانه او نشد.
سرودن شعر را
با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار،قصيده بلندي در وصف
(سيل(
سرود
.
شعر بلند (شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات) او را به جمع شاعران پيوند
داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي)نخستين قصه بلند خود ،يعني كتاب
Bug Jargalرا
منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت.
در ال 121
با انتشار كتاب(نوتردام دوپاري) كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست
شهرتي فراگير
يافت.در سال 1822 با آدل فوشه دوست دوران كودكي خود ازدواج كرد.در سال 1827
درام
كرمول را نوشت.بر اين كتاب مقدمه اي مفصل نوشت كه خود كتابي مستقل است و
اهميت آن
به مراتب فراتر از خود درام است.اين مقدمه را مي توان مرامنامه مكتب
رومانتيسم
دانست و با همين مقدمه است كه رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود
و بدين
گونه هوگو مكتبي به نام رومانتيسم را بنيان مي نهد.
او معتقد بود كه(هر
آنچه كه در طبيعت است به هنر تعلق دارد.)و در مقدمه كرمول نوشت:
...بشر
در
طول حيات خود،پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است.بشريت مانند هر
يك از
واحدهاي خود ،يعني انسانها ،بزرگ شده،باليده،به بلوغ رسيده و آن گاه به
پيري پر
عظمت خود رسيده است.پيش از عهدي كه جامعه امروز عهد عتيق مي خواند،دوره اي
بوده
كه(عهد افسانه) خوانده مي شده كه بهتر بود (عصر آغازين) خوانده شود و در
آنجا كه
شعر،آينه انديشه هاي آدمي است،شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و
عهد جديد
را طي كرده است.اشعار غنايي،زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي
،عهد عتيق
و درام،پرورده عهد جديد است.نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند.ماهيت
غنا،طببيعي
بودن،خصوصيت دومي (حماسه) سادگي و صفت سومي(درام) حقيقي بودن است.
قهرمتنان اشعار
غنايي اشخاص بزرگي چون آدم،قابيل و نوح بودند،قهرمانان حماسه ها ،پهلوانان
غول صفتي
چون آشيل،هركول،آژاكس،پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي
عادي
،.كس
ديگري نيستند،كساني چون هاملت،مكبث،اتللو و...
و بدين گونه هوگوي
جوان ،عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود عصري كه عنوان (عصر رمانتيسم) به
خود
گرفت.از اين زمان به بعد هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال
هاي
بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران ده ها رومان و منظومه سرود.در سال
1845
بعد از آن كه از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد ،انتخاب وي اعتراضات چندي
را بر
انگيخت و به مدت سه ماه درگيري هايي آغاز شد كه منجر به گوشه گيري هوگو
گرديد و
هوگو در انزواي خود،شاهكار انسان دوستانه خود«بينوايان» را به رشته تحرير
كشاند.با
وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد
جريانات سياسي
شد.در دسامبرآن سال از كانديداتوري لويي ناپلئون بهعنوان رييس جمهوري حمايت
كرد و
براي مدتي هم حامي حزب محافظه كار و هم رياست جمهور بود ،لكن بالاخره از
رياست
جمهوري بريد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت: چون
زماني
ناپلئون كبير داشته ايم،بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟.
بعد از ودتاي
2
دسامبر 1851 به بروكسل گريخت و در تبعيد دراز مدت خود ،آثار بزرگي تدوين
كرد.
با سقوط ناپلئون سوم در سال 1870 به ميهن بازگشت.به مدت چندين سال او مظهر
مخالفت با امپراتوري و طرافدار جمهوري بود.در سال 1871 به مجلس ملي راه
يافت ولي
خيلي زود از نمايندگي مجلس كناره گرفت.
در سال 1874 بي اعتنا نسبت به نقد
هاي تاريخي ناتوراليست ها،كتاب نود وسه را نوشت
.
در سن هفتاد و پنج سالگي
كتاب دلنشين«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛اما باز هم تمايلي به دنياي سياست
داشت و
در سال 1876 به مجلس سنا راه يافت.در فوريه 1881 به مناسبت ورود به هشتاد
سالگي
مراسم با شكوهي به افتخار وي بر پا گرديد كه كمتر كسي به زمان حيات
خود،چنين
افتخاري را كسب كرده است.
ويكتور هوگو در مي سال 1885 بعد از يك دوره
بيماري در گذشت،لكن با به جاي گذاردن اشعار و
داستان هاي شكوهمند،هميشه جاويد
ماند.
آثار هوگو را بطور کلی در پنج بخش می توان مرور کرد:
الف- آثار ابتدای نوجوانی:
1-
اینه دوکاسترو: درامی به نثر در سه پرده
که هوگو در پانزده سالگی نوشته است
2-
ترجمه بخشهایی از « انه اید» شاهکار
ویرژیل:
هخامنشی
پیرمرد گالز
غار سیکلوپها
کاکوس
3-
درلیدی»
ترجمه ای از اشعار اوراس
4-
سزاراز از روبیکون می گذرد ترجمه ای از فارسال
تصنیف لوکن
ب- اشعار هوگو:
۱-
اغانی جدید
۲-
اعانی و قصاید
3-
شرقی ها
4-
برگهای خزان
5-نغمات
شفق
۶-صداهای
درونی
۷-
پرتوها و سایه ها
8-کیفرها
9-
سیر و سیاحت
۱۰-افسانه
قرون
۱۱-
غزلیات کوچه ها و بیشه ها
12-
سال مخوف
۱۳-
فن پدر بزرگی
14-
پاپ
15-
شفقت عالی
16-
ادیان و دین
17-
خر
۱۸-
ریاح چهارگانه روح
19-
عاقبت شیطان
۲۰-
مکنونات چنگ
21-
خدا
22-
سالهای شوم
۲۳-
دسته گل آخرین
ج- نمایشنامه های هوگو:
۱-
کرامول
۲-
آمی روبسار
3-
ارنانی
۴-
ماریون دلورم
5-
شاه تفریح می کند
۶-
لوکرس بورژیا
۷-
ماری تودور
۸-
آنژلو
۹-
اسمرالدا
۱۰-
روی بلاس
۱۱-
توامان
۱۲-
بورگراوها
۱۳-
تورکه مادا
14-
تئاتر در هوای آزاد
د-
رمانهای هوگو:
۱-
بوگژارگال
۲-
هان دیسلند
۳-
آخرین روز یک محکوم
4-
نتردام دو پاری
5-
کلود گدا
۶-
بینوایان
۷-
کارگران دریا
۸-
مردی که می خندد
۹-
نود و سه
.
وسعت امپراتوری اسکندر
اسکندر کبیر، فقط 20 سال داشت که پادشاه دولت- شهر مقدونیه در یونان، شد. او تنها در مدت 13 سال، یک امپراتوری وسیع را که از مصر تا هند کشیده شده بود، بوجود آورد. اسکندر در جنگ بيهراس بود و سربازانش او را خدا می پنداشتند. هنگامی که او در سال 323 قبل از میلاد از دنیا رفت، او را در یک تابوت طلایی قرار دادند و در شهر مصری اسکندریه دفن کردند. اسکندر (356-323 قبل از میلاد) که شیفته شهرت بود، بزرگترین امپراتوری را که جهان باستان به خود دیده بود، بوجود آورد. اما هنگامی که فقط 32 سال داشت، بعد از ضیافتی مجلل، بیمار شد و از دنیا رفت. در حالیکه داستان فتوحات او در بسیاری از زبانها بازگو می شود، میراث اسکندر، مسیر دیگری را طی می کند.
فرهنگ یونانی
:اسکندر
کبیر در زمان کودکی، بوسیله فیلسوف بزرگ یونانی، ارسطو (384-322 قبل از
میلاد) آموزش می دید. او به فرهنگی که به ارث برده بود، افتخار می کرد و
قصد داشت فرهنگ یونانی را در سراسر امپراتوری گسترش دهد. اسکندریه، شهری که
در سال 332 قبل از میلاد، توسط اسکندر تاسیس شد، تحت حکومت بطالسه در مصر،
پایتخت تمدن یونان باستان شد
.
کشور گشایی ها
:اسکندر
در جریان ساختن امپراتوری خود، نقشه سرزمینهای نا شناخته را به جهان غرب
معرفی کرد. او بیش از 70 شهر تاسیس کرد و راههای تجا رتي جدیدی به وجود
آورد. امپراتوری وسیع و جوان او بعد از مرگش پایدار نماند، چرا که اسکندر
خود نیروی اصلی حفظ امپراتوری بود. با این حال ، کشور گشایی های او دانش
تاریخ و جغرافیایی طبیعی را گسترش داد.اسکندر قصد داشت بهترین بخش فرهنگ
یونانی را با بهترین بخش فرهنگ آسیایی در یکجا جمع کند. او برنامه ای برای
استقرار آسیائیها در اروپا و اروپایی ها در آسیا داشت و سربازان خود را
تشویق می کرد که با زنهای محلی (آسایی) ازدواج کنند. دو نفر از بهترین
دوستانش با دختران پادشاه شکست خورده ، داریوش سوم (مرگ 330 قبل از میلاد)
و 80 نفر از افسرانش با زنان اشراف با کتريازمين ازدواج کردند. تعداد 10000
نفر از سربازانی که با دختران محلی ازدواج کردند، به عنوان پاداش جهزیه
فراوانی دریافت کردند. اسکندر خودش نیز دختر (پادشاه باکتریا افغانستان)
رکسانا را به عقد خود درآورد. اسکندر کبیر در فتوحات خود سپاه خود را 19000
کیلومتر، از یونان تا شمال هند، رهبری کرد. مردان او همه ارتشهای سر راه
خود ار شکست دادند
. 338 قبل از میلاد :در جنگ چایرونیا، فیلیپ مقدونی، پدر اسکندر، حاکم ارشد
دولت شهرهای یونان شد. اسکندر جوان فرمانده سواره نظام فیلیپ است
. 336 قبل از میلاد :بعد از مرگ پدر، اسکندر پادشاه مقدونیه می شود
. 334 قبل از میلاد :در جنگ گرانیکوس (امروزه کوکاباس)، اسکندر اولین
پیروزی خود را در عبور فاتحانه از آسیای صغیر، بدست می آورد
. 333 قبل از میلاد :اسکندر با ختري ها را در جنگ ایسوس، شکست می دهد.
داریوش می گریزد و خانواده و گنجینه اش را پشت سر خود باقی می گذا رد
. 332 قبل از میلاد :سپاه اسکندر با موفقیت شهر تایر(در لبنان) را محاصره
کرده و از آنجا به طرف مصر می رود.
331 قبل از میلاد :
در جنگ گواگاملا (در عراق)، داریوش نهایتاٌ شکست می خورد. وقتی سال بعد
داریوش به دست یکی از بستگانش کشته می شود، اسکندر حاکم خاور میانه می شود
. 330 قبل از میلاد :اسکندر شهر سلطنتی تخت جمشید را فتخ کرده و آنرا آتش
می زند
. 328 قبل از میلاد: بعد از محاصره موفقیت آمیز آکسیارت، پادشاه باختر
(افغانستان امروزی)، در قلعه کوهستانی او، اسکندر دخترش، شاهدخت رکسانا، را
به عقد خود در می آورد
. 326 قبل از میلاد :در جنگ هایداسپس، در پنجاب هند، اسکندر شاهزاده هندی،
پوروس، را شکست می دهد. جنگجویان فرسوده او از پیشروی در ناحیه بارانهای
استوایی، خودداری می کنند و اسکندر هندوستان را ترک می کند . 323 قبل از
میلاد :اسکندر در بابل از دنیا می رود. بطلیموس، سردار سابق او، جسدش را به
مصر باز می گرداند و او را در یک تابوت طلایی در اسکندریه دفن می کند. وقتی
اسکندر از دنیا رفت، سردار مورد اطمینان او، بطلیموس، حکومت مصر را به دست
گرفت سلسله ای که او بنیاد نهاد تا زمان خود کشی کلئوپاترا در سال 30 قبل
از میلاد،ادامه پیدا کرد.
بطالسه به زبان یونانی صحبت کرده و خدایان یونانی را پرستش می کردند. اما
آنها نیز مثل فراعنه قبل از خود، غالباٌ با خواهران خود ازدواج می کردند و
خدایان مصر باستان را مورد احترام قرار می دادند. پایتخت آنها، اسکندریه یک
شهر بزرگ با فرهنگ یونانی بود. اسکندر اسب خود، بوسفالوس، را بسیار مورد
احترام قرار می داد. گفته می شود که این اسب جنگی نیرومند فقط به صاحب
سلطنتی خود سواری می داد. وقتی بوفالوس در جریان جنگ هایداسپس در ایالت
پنجاب ( ایالتی در هند) کشته شد، اسکندر برای او مراسم تدفین سلطنتی برگزار
کرد و به احترام بوسفالوس یک بنای یادبود بسیار زیبا ساخته شد. شهری در آن
نزدیکی که هنوز وجود دارد، به نام بوسفالوس، نام گذاری شد.
اسکندریه
:اسکندریه
یکی از شهرهای مصر است که در طرف غرب دلتای نیل مصر و در کرانه دریا و در
شمال قاهره در 13 درجه و 120 دقیقه عرض شمالی و 27 درجه و 32 دقیقه طول
شرقی واقع است . این شهر در سال 331 قبل از میلاد به امر اسکندر مقدونی بنا
گردید بعدها جانشینان اسکندر(بطالسه)اسکندریه را پایتخت خود قرار دادند.
اسکندریه قدیم دارای دو خیابان بود که یک خیابان از شمال به جنوب و دیگری
از شرق به غرب امتداد داشت و شهر به این ترتیب به 4 قسمت تقسیم شده بود.
بخشی را که توده مردم در آن می زیستند حوتیس منطقه ای را که مخصوص اعیان و
اشراف بود در مشرق قرار داشت بروخیوم می گفتند در این قسمت معبدی بزرگ با
کتابخانه و موزه ای عظیم ایجاد شده بود.
پس از مرگ اسکندر روز به روز رونق اسکندریه افزوده و از رواج علم و تمدن در یونان کاسته شد در نتیجه اسکندریه مر کز علم و دانش و محل اقامت دانشمندان بزرگ گردید و این شهر مورد توجه دانش پژوهان جهان قرار گرفت. در این روزگار اسکندریه جمعیت فراوانی داشت. عده ای از بزرگترین نام آوران علم و ادب و فلسفه طب و صنعت از قبیل: اراتوستن اقلیدس هرون بقراط در این سرزمین به تحصیل و تدریس پرداخته اند. اما چون کار رومیان بالا گرفت بر اسکندریه لطمه های جبران ناپذیر وارد آمد در جنگ هایی که میان کلئوپاترا و رومیان در میان گرفت این شهر به ویرانه ای تبدیل شد کتابخانه عظیم آن و معابد و بناهای با شکوهش دچار حریق و ویرانی گشت دیگر اسکندریه رفته رفته راه انحطاط می پیمود تا اینکه مسیحت بروز و ظهور کرد و چون مسیحیان قدرتی به هم رسانیدند به اذیت و آزار دانشمندان پرداختند زیرا بزرگان علم را متهم به ارتداد می ساختند با این حال مشعل فروزان دانش در اسکندریه یکباره خاموش نشد به طوری که تا ظهور اسلام و حمله اعراب به اسکندریه و تصرف مصر باز نور علم در این شهر پرتو افشان بود.
اما دیگر آخرین روزهای افتخار آمیز اسکندریه فرا رسیده بود بعد از اینکه این شهر مدتها در تصرف مسلمین بود به چنگ مسیحیان افتاد بعدها که جنگ های صلیبی در گرفت اسکندریه یکی از میدانهای تاخت و تاز مسلمین و مسیحیان بود. اسکندریه اگر چه رونق علمی خود را از دست داده بود با این حال از لحاظ تجاری اهمیت داشت و با کشف دماغه امید نیک رشته فعالیت اقتصادی اسکندریه گسیخته شد و رفته رفته به صورت شهر کوچکی درآ مد اما با حفر کانال سويس دوباره رو به پیشرفت نهاد .
و ماثر دینی و دنیوی هر چه بخواهی دارد ظاهر و باطن آن بدیع و لطیف است. ون وهری یکتا می درخشد و چون دختری دوشیزه در زیورهای خود جلوه می کند. جمالش مغرب را روشنایی بخشیده است و به سبب موقعیت خود که در وسط شرق و غرب واقع شده جامع محاسن هر دو است. دروازه های اسکندریه : اسکندریه 4 دروازه دارد: دروازه سدره که بر سر راه مغرب است و دروازه های رشید و باب البحر و باب الخضر این دروازه آخر فقط روزهای جمعه گشوده می شود و مردم برای زیارت اهل قبور از آن دروازه بیرون می روند. ا ع: 9:16 و آن شهر معروفی است که در مصر تحتانی ما بین بحر متوسط و بحر مریوتیس دوازده میل به شعبه مغربی رود نیل مانده واقع است و آن را اسکندر در 332 قبل از مسیح بنا کرده اسم خود را بدان نهاده مهاجرین یهودی و یونانی را در آن جا مسکن داد و مسقط الراس اپلس نیز همان جا بود ا ع 024:18 و این شهر به زودی به سوی خوشبختی و اقبال ترقی کرده ومرکز تجارت مشرق و مغرب گردید. ا ع: 6:27 11:28 به طوری که تا مدت زمانی در عظمت و دولت بعد از روم اسم آن شهر معروف بود. محیط این شهر در قدیم الایام تخمیناً 16 میل و صاحب 700000 نفوس بود که تخمیناً نصف ایشان غلام بودند و آن را دو کوچه بسیار عالی بود یکی از آنها از نزدیک دریا از وسط شهر گذشته به دروازه کنوپس منتهی می شد و عرضش تخمیناً به 600 ذرع می رسید و منظر نیکویی برای اهالی شهر می بود زانرو که از شمار کشتی هایی را که از بحر ماریوتس وارد بندر می شدند می دیدند؛ و بحر ماریوتس با بحر متوسط به واسطه دو بوغاز اتصال داشت و کوچه فوق تقاطع می نمود و از این تقاطع چهار سویی تشکیل یافته محیط آن تخمیناً نیم فرسخ بوده و روبروی شهر مناره بر جزیره فاروس بنا شده بود که یکی از 7 عجایب دنیا بود و چون اسکندر جهان را بدرود گفت وی را بدین شهر تازه آورده دفن نمودند از آن پس ملوک بطالسه که بر مصر سلطنت می داشتند اسکندریه را پایتخت خود ساخته در مدن سلطنت آن سه شاهزاده که نخست به این اسم معروف شدند اسکندریه به اعلا درجه جلال ترقی نمود و فیلسوفان معروف از مشرق و یونان و روم در این جا برای تعلیم فراهم شدند و اشخاص معروفی که در تمام علوم آن عصر مهارت داشتند در این جا یافت می شدند تا ملی سطر که اول سلاطین فوق بود موزه ای در این شهر برپا کرد که کتابخانه آن دارای 700000 جلد کتاب بود و علاوه بر این اعمال عالیه دیگر نیز به جا آورد که در اینجا متعرض آن نمی شویم.
محل تولد کلمتتوس و اریجن نیز در این جا بوده و چون کلیوپترا در سال 26 قبل
از مسیح از جهان درگذشت رومانیان اسکندریه را به تصرف در آوردند و از آن پس
در 640 میلادی در خلافت عمر ابن الخطاب اعراب بر آن دست یافته کتابخانه را
سوزاندند. اما اسکندریه حالیه فقط مشتمل 8 یک مکان شهر سابق است و معبدهای
عالیه و مزین آن به مساجد پست و کلیساهای محقر تبدیل گشته و در جای عمارات
عالیه خانه های محقر و بد ساخت بنا شده است ليکن دراین اوان تجارتگاه عظیم
گشته ترقی بسیار دارد . و بسیاری از کوچه های قدیم این شهر به طوری تنگ است
که اهالی حصیرها را از بامی به بام دیگر می کشند و بدین طور خود را از اثر
تابش آفتاب سوزان محفوظ می دارند و عدد نفوس از ترک و عرب و قبط و یهود و
ارمنی به 240000 می رسد برخی از اهالی در این شهر دفترخانه ها دارند و متاع
های اروپا را با متاع های شرقی مبادله می کنند
منار اسکندریه : منار بر روی تپه مرتفعی ساخته شده و تا شهر یک فرسنگ فاصله
دارد این فاصله عبارت است از امتداد خشکی به طوری که سه طرف آن را دریا فرا
گرفته و پیشرفت آب تا پای دیوار باروی شهر ادامه یافته بنابراین منار فقط
از راه شهر با خشکی مرتبط است. از غرائب اسکندریه ستون مرمری مهیبی است که
خارج شهر قرار دارد و عمودالسواری خوانده می شود این ستون در میان انبوهی
از درختان خرما واقع شده و ارتفاع آن در وسط نخلیات به خوبی مشخص است.
سواری قطعه سنگی است که با مهارت تمام تراش خورده و صاف شده و آن را بر روی
پایه های سنگی چارگوشی که به شکل دکه های بزرگی می باشد کار گذاشته اند و
معلوم نیست که چگونه آن جا قرار گرفته و یا چه کسی آن را بنیاد گذارده است.
خورجين عطار