تهيه کننده و گردآورنده : اسکاري
}ازهرخرمن خوشه اي ، ازهربوستان گلي ، ازبحرقطره ا ي ، ازهرنيستان نايي ، ازبهارشکوفه اي و... جمع آوري ومنظورم ازتهيه وتنظيم اين مطالب خد متي است به نسل جوان کشورومخصوصآ آنانيکه درآغوش غربت ودرديارهجرت بافرهنگ بيگانه زندگي دارند ، تا باشد سطرهاي ازميراث گرانبهاي نياکان وفرهنگ پرباربزرگان خويش را به خوانش گرفته به تاريخ ، فرهنگ وادبيات زاد گاهش افتخارنموده وجملا ت را بخاطربسپارند . {
»بخش هفدهم»
شیخ الرئیس، ابو علی سینا
شيخ الرئيس ، ابوعلي سينا ، حسين بن عبدالله حسن
بن علي بن سينا ، معروف به ابن سينا در سال 370 هجري قمري در دهي به نام
خورميثن
در نزديكي بخارا چشم به جهان گشود . شركت در جلسات بحث اسماعيليان از دوران
كودكي ،
به واسطه پدر – كه از پيروان آنها بود – بوعلي را خيلي زود با مباحث و دانش
هاي
مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وي در فراگيري علوم ، پدر را بر آن
داشت تا به
توصيه يكي از استادان وي ، بوعلي را به جز تعليم و دانش اندوزي به كار
ديگري مشغول
نكند . و چنين شد كه وي به دليل نبوغ خود در ابتداي جواني در علوم مختلف
زمان خود
از جمله طب مهارت يافت . تا آنجا كه پادشاه بخارا ، نوح بن منصور ( حكومت
از 366 تا
387
هجري قمري ) به علت بيماري ، وي را به نزد خود خواند و ابن سينا از اين راه
به
كتابخانه عظيم دربار ساماني دست يافت . وي در شرح حالي كه خود نگاشته است
درباره
منابع آن كتابخانه خود مي گويد : هر چه از آنها را كه بدان نياز داشتم
خواستم و
كتاب هايي يافتم كه نام آنها به بسياري از مردم نرسيده بود و من هم پيش از
آن نديده
بودم و پس از آن هم نديدم . پس اين كتاب ها را خواندم و از آنها سود
برداشتم و
اندازه هر مردي را در دانش دريافتم و چون به سن هجده سالگي رسيدم ، از همه
اين دانش
ها فارغ آمدم
.
به اين ترتيب وي در علوم مختلف از جمله حكمت ، منطق و رياضيات
–
كه خود شامل عدد ، هندسه ، نجوم و موسيقي است – تسلط يافت
.
وي با وجود
پرداختن به كار سياست در دربار منصور ، پادشاه ساماني و دستيابي مقام وزارت
ابوطاهر
شمس الدوله ديلمي و نيز درگير شدن با مشكلات ناشي از كشمكش امرا – كه
سفرهاي متعدد
و حبس چند ماهه وي توسط تاج الملك ، حاكم همدان ، را به دنبال داشت – بيش
از صدها
جلد كتاب و تعداد بسياري رساله نگاشته كه هر يك با توجه به زمان و احوال او
به رشته
تحرير در آمده است . وقتي در دربار امير بود و آسايش كافي داشت و دسترسي اش
به كتب
ميسر بود ، به نوشتن كتاب قانون در پزشكي ، يا دائره المعارف بزرگ فلسفي
خود كتاب
شفا مشغول مي شد . اما در هنگام سفر فقط يادداشت ها و رساله هاي كوچك مي
نگاشت . در
زندان به نظم اشعار مي پرداخت و يا تاملات ديني را با اسلوبي كه خالي از
جمال نباشد
مقيد مي نمود
.
از ميان تاليفات ابن سينا ، شفا در فلسفه و قانون در پزشكي
شهرتي جهاني يافته است . كتاب شفا در هجده جلد در بخش هاي علوم و فلسفه ،
يعني منطق
، رياضي ، طبيعيات و الاهيات نوشته شده است . منطق شفا امروز نيز همچنان به
عنوان
يكي از معتبرترين كتب منطق اسلامي مطرح است و طبيعيات و الاهيات آن هنوز
مورد توجه
علاقمندان است . كتاب قانون نيز – كه تا قرن ها از مهمترين كتب پزشكي به
شمار مي
رفت – شامل مطالبي درباره قوانين كلي طب ، داروهاي تركيبي و غير تركيبي و
امراض
مختلف مي باشد . اين كتاب در قرن دوازدهم ميلادي همراه با آغاز نهضت ترجمه
به
زبانهاي لاتين ترجمه شد و تا امروز به زبان هاي انگليسي ، فرنسه و آلماني
نيز
برگردانده شده است . قانون – كه مجموعه مدوني از كل دانش طبي باستاني و
اسلامي است
–
به عنوان متن درسي پزشكي در دانشگاه هاي اروپايي مورد استفاده قرار مي گرفت
و تا
سال 1650 ميلادي در كنار آثار جالينوس و موندينو در دانشگاه هاي لوون و مون
پليه
تدريس مي شد
.
ابن سينا در زمينه هاي مختلف علمي نيز اقداماتي ارزنده به عمل
آورده است . او اقليدس را ترجمه كرد . رصدهاي نجومي را به عمل درآورد و
اسبابي نظير
ورنيه كنوني ابداع نمود . در زمينه حركت ، نيرو ، فضاي بي هوا ( خلا ) ،
نور ،
حرارت و چگالي تحقيقات ابتكاري داشت . رساله وي درباره كاني ها يا مواد
معدني تا
قرن سيزدهم در اروپا مهمترين مرجع علم زمين شناسي بود
.
درباره اين رساله
فيگينه در كتاب دانشمندان قرون وسطي چنين آورده است : ابن سينا رساله اي
دارد كه
اسم لاتين آن چنين است
: De Conglutineation Lagibum .
در اين رساله فصلي است به
نام اصل كوه ها كه بسيار جالب توجه است . در آنجا ابن سينا مي گويد : ممكن
است كوه
ها به دو علت به وجود آمده باشند . يكي برآمدن قشر زمين . چنان كه در زمين
لرزه هاي
سخت واقع مي شود و ديگر جريان آب كه براي يافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در
عين حال
سبب برجستگي زمين مي شود . زيرا بعضي از زمين ها نرم هستند و بعضي سخت . آب
و باد
قسمتي را مي برند و قسمتي را باقي مي گذارند . اين است علت برخي از برجستگي
هاي
زمين
.
ابن سينا به واسطه عقل منطقي و نظام يافته اش – كه حتي در طب نيز تلاش
داشت مداوا را تا سرحد امكان تابع قواعد رياضي سازد – تسلط بر فلسفه را
كمال براي
يك دانشمند مي دانست . وي براي آگاهي از انديشه هاي ارسطو و درك دقيق آن ،
آن گونه
كه خود در شرح احوالش نوشته است ، 40 بار كتاب مابعدالطبيعه را خواند و در
نهايت با
استفاده از شرحي كه ابونصر فارابي درباره آن كتاب نوشته بود ، به معاني آن
راه يافت
.
بوعلي در دوران عمر خود از لحاظ عقايد فلسفي دو دوره مهم را طي كرد . اول
دوره اي
كه پيرو فلسفه مشاء و شارح عقايد و معارف ارسطو بود و دوم دوره اي كه از آن
عقايد
عدول كرد و به قول خودش طرفدار حكت مشرقين و پيرو مكتب اشراق شد
.
وي به
پشتوانه تلاش يك صد ساله اي كه پيش از او از سوي كساني همچون الكندي و
فارابي براي
شكل گيري فلسفه اسلامي صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفي منسجمي را
ارائه دهد
.
با توجه به اين كه پيش از او مقدمات اين كار فراهم شده بود ، كار و وظيفه
ابن سينا
اين بود كه مشكلات و پيچيدگي ها را كشف و حل كند و آنها را به نحوي مظبوط و
موجز
شرح نمايد . فروع جزئي را به تصول شامل ارتباط دهد و اطراف آن را به هم
بياورد
.
او با ارائه نظر خود در مورد نحوه ارتباط و نسبت بين مفاهيم كلي مثل انسان
،
فضيلت و جزئيات حقيقي به يكي از پرسشهاي علماي قرون وسطي – كه مدت هاي
طولاني ذهن
آنها را به خود مشغول كرده بود - پاسخ داد . تاثير آراي فلسفي ابن سينا ،
همچون
آموزه هاي طبي او ، به جز در قلمرو اسلامي ، در اروپا نيز امري قطعي است
.
آلبرتوس ماگنوس ، دانشمند آلماني فرقه دومينيكي (1200 تا 1280 ميلادي )
نخستين
كسي بود كه در غرب تفسير و شرح جامعي بر فلسفه ارسطو نوشت . به همين دليل
اغلب او
را پايه گذار اصلي ارسطوگرايي مسيحي مي دانند . وي كه جهان مسيحيت را با
سنت
ارسطويي الفت داد ، در شناخت آثار ارسطو سخت به ابن سينا متكي بود
.
همچنين
فلسفه ما بعد الطبيعه ابن سينا ، خلاصه مطالبي است كه متفكران لاتيني دو
قرن بعد
از او بدان رسيدند و توانستند مذاهب مختلف فلسفي را در فلسفه مدرسي هماهنگ
كنند
.
ابوعلي
سينا در سال 428 هجري قمري ، زماني كه تنها 58 سال داشت ، در حالي رخت
از جهان بربست كه با اداي دين خود به دانش بشري ، نامي به صلابت تمدن
ايراني از خود
به جاي گذاشت
.
روضةالعقول
كتاب روضةالعقول تحرير ديگري از مرزباننامه اسپهبد مرزبان بن رستم است كه
از
لحاظ زمانِ تحرير بر مرزباننامه سعدالدين وراويني تقدّم دارد و جزو كتب
قرن ششم
محسوب ميشود و در اواخر اين قرن تحرير يافته در حالي كه مرزبان نامه
وراويني در
اوائل قرن هفتم به نگارش در آمده است با اين حال از حيث دشواري نثر, همچون
مرزباننامه شهرت عام نيافته, بطوري كه هنوز نسخه كامل آن به تصحيح و طبعي
منقّح
نرسيده و فقط باب اول آن را ايرانشناس مشهور, هانري ماسه در سال 1938 در
پاريس چاپ
كرده است كه نگارنده, همان را با توضيحات و مقدمهاي در سال 1362 به طبع
رساندم.
نويسندة روضة العقول محمد بن غازي ملطيوي است كه كتابي ديگر به نام بريد
السعاده دارد. نثر روضة العقول, مصنوع و دشوار است و از كلمات عربي, فراوان
در آن
به كار رفته است. تعداد ابواب روضة العقول دو باب بيش از مرزبان نامه و حجم
كتاب
مفصّلتر است.
روضة العقول تحرير ديگري است از كتاب مرزبان نامه كه توسط اسپهبد مرزبان
بن رستم
از ملوك آل باوند در اواخر قرن چهارم نوشته بود. روضة العقول در اواخر قرن
ششم
تحرير شده است كه همزمان با مرزبان نامة ورواويني و شايد هم كمي پيش از كار
وراويني
به اتمام رسيده است.
حكايت
ملكزاده گفت: از اخوانِ صفا كه
معادن وفا و سزاي اصطفا بودند چنان شنيدم كه صيّادي در بياباني دام نهاده
بود؛
آهويي زرّين گوش نام, آنجا گذشت, شقاوت او را در آن دام كشيد و خدلان او را
در آن
حبال انداخت, چون آهوانِ ديگر صورتِ واقعه و شدّت حادثه بديدند, او را در
آن مضاّر
بگذاشتند, موشي از سوراخ بيرون آمد آن آهويِ محزون بدو استغاثت كرد, و از و
در
ابوابِ خلاص, استعانت خواست
.
موش جواب داد كه سرِ درست را به عصابه بستن, محض
جهالت و غايتِ حماقت است؛ من اگر در بريدنِ عقودِ حباله تو استبداد نمايم,
ممكن
باشد كه دندانِ من شكسته شود و بسياري از تعب و بليّت و ضور و اذيّت به من
رسيد و
اينك, صيّاد نزديك آمد, اگر خوضي رود و ازين طوارق و بوايق تو را برهانم و
خود را
به گوشهاي اندازم. صيّاد از سر حقد و از روي غيظ, مضجع مألوف و مرجع معروف
مرا
خراب كند. آنچه نه لايق حال و موافق احوال من است نكنم تا آنچه نه مستحق
آنم نبينم,
ميان من و تو هرگز قواعد اتحاد ممهّد نبوده است, و اسباب و داد مهيّا
.
آهو جواب
داد كه: اگر چه ميانِ ما مباسطتي قويم, و معرفتي قديم نبوده است؛ اقتضاي
مروّت,
استخلاص من ميكند.
موش گفت: اگر در خلاصِ تو مضرّتِ من منوط و در مناص تو
معرّت من مربوط نبودي هر آينه در آن سعيي تمام و جدّي بغايت رفتن.
آهو جواب داد
كه : هر كه را ارومت طاهر و دوحه كريم باشد, تحمّل شدايد جهت اصطناعِ اغيار
جايز
دارد.
رجز:
وَ اِنّما المَرلإُ حضديثُ بَعدَهُ
فَكُن حَديثاً
حَسَناً لِمَن وَ عَي
و قدما گفتهاند كه:
هر كس كه حيواني را از مضارّ
و متعب خلاص دهد و ضالّي را به هدايتِ خويش, به مقصد رسانَد از هاويه هوان
و سعير
تغرير مسلّم مانَد.
موش, سخن او را التفات ننمود, خواست كه عودت نمايد, غليواژي
او را صيد كرد.
صيّاد آمد و آهو را لطيف ديد, گفت: همچنين زنده فروشم. در راه
او را شخصي پيش آمد به كمالِ ديانت معروف و به حُسنِ امانت موصوف. به شعارِ
ورع
متلفّع و به دثار زهد متدرّع . صيّاد را گفت كه: بهاي آهو چند است؟
صيّاد گفت:
يك دينار.آن
عابد متّقي گفت: هر كه معصومي را از قتل برهاند به ورطة بوار
نيفتد. آهو را بخريد و آزاد كرد.
سبب اِعادتِ اين حكايت آن است كه مَلِك, در
اهتمامِ من تنوّقي شامل و تأنُقي بسزا فرمايد.
ملك گفت: تمامترِ ارفاق و
كاملترِ اشفاق كه از پدر در حق فرزند صادر گردد سه نوع است:يكي
آنكِ به دوستي
صادق, او را هدايت كند.
و دوم
آنكِ در تعليم علومِ او جدّ نمايد كه بدان سبب
منظور جهانيان و مذكور عالميان گردد و به آخرت, سعادت ابد يابد.
سيم آنكِ او را
به شهري مقرّ سازد كه ابواب عدل و انصاف و اسباب صدق و انتصاب در و مفتوح و
موجود
باشد و در و پادشاه عطوف و شهريار رؤف بود و مرا در اقطارِ عالم و آفاقِ
زمين
دوستان بسياراند كه هر يك كانِ حصافت و مكانِ شهامتاند اما در خراسان,
دوستي دارم
به حُسن سيرت مشهور و به لطف سريرت مذكور, هادي خير و احسان و مهدي برّ و
استحسان
به شعارِ فضل پيراسته و به دثار علم آراسته يقين است كه تعطّف و تلطّف او
در حقّ تو
بغايت باشد
.
ملك زاده گفت: مودّت پادشاهان, همچنانكِ درختِ مثمر است كه جذبِ آب
چندان كند كه ارتوا (؟) يابد, بعد از آن اگر درياي قلزم برو گذرد, بدان
التفات نكند
و پادشاه را چندانكِ افتقار و احتياجِ به كسي باشد او را تقريب و ترحيب
ارزاني
دارد, چون غرض او به نجح رسد و مراد او به نجاز پيوندد, رقم عدم برو كشد و
حقوقِ
خدمات او در جريدة نسيان, ثبت كند, چه تودّد ايشان موقوف بر حدوثِ مراد و
زوال
ارتياد است و هر كس كه بديشان تقرّب بيشتر نمايد, به هوان و امتهان نزديكتر
باشد.
وافر:
وَ مَا السُّلطانُ اِلّا البَحرُ عُظماً
وَ قُربُ البَحرِ
مَحظُورُ الَعواقِب
و نيز عقلا گفتهاند كه: مودت پادشاه چون مغرفه زرين
است كه هنگام استعمال برو اقبال رود, چون از و غرض مُحَصَّل شد و مراد
ميسّر گشت,
بر طاق نهند.
و فضلا گفتهاند كه: دوستي مردم, يكي از آن جهت باشد كه ازو رهين
خوف و قرين روع بود تا از و ايمن شود شود و يا از طرفي مستظهر گردد, حالي
آن اتّحاد
زايل و آن محبّت مدروس گردد و آن صداقتي باشد كه عاقبت به عداوت انجامد, چه
هدم
بنايِ آن به اعتضاد جانبي تعلّق دارد, چنانكِ از آن گراز با خرس افتاد و كه
به وقت
احتياج ضراعت نمود و چون استظهار يافت خُبث طينت, ظاهر گردانيد.
جوامع الحكايات
جوامعالحكايات از كتب اوايل قرن هفتم است كه همانند ديگر كتابهاي اين سده,
آثار
نثر سدههاي نخستين ادب فارسي, كمتر در آن ديده ميشود. اين كتاب كه مجموعة
حكايات
گوناگون است كه عوفي از منابع مختلف گرد آورده است, از كتب منثوري است كه
شيوه و
سبك نثر در آن يكدست نست. مرحوم بهار معتقد است كه چون عوفي در تأليف اين
كتاب
ناگزير به استفاده از منابع مختلف داستاني بوده است نثر او تحت تأثير كتب
گوناگون,
متغير گشته است عامل ديگر در اينكه در بعضي موارد نثر او سادهتر و
كمتكلّف است
آنست كه داستاننويس به هر حال توجه دارد كه خوانندة اثر او از هر گروه و
طبقهاي
خواهد بود كه در سنين مختلف و با اطلاعات و معلومات كم يا زياد, خوانندة
كتاب او
خواهند بود و طبعاً همين انديشه, او را به سادهنويسي سوق خواهد داد,
همانطور كه
توجه به نثرهاي مصنوع و انديشة اينكه با سادهنويسي به كماطلاعي منسوب
نشود, او را
به سوي تصنع و تكلّف,- كه لازمة نثر ادوار كهن محسوب ميشد- ميكشاند.
نثر
جوامعالحكايات مانند ديگر متون آن روزگار از آيات و احاديث در ضمن حكايت و
داستان
بهرهمند است. از اشعار فارسي و عربي نيز براي تنّوع كلام ميآورد.
عوفي در
انتخاب مطالب تبحّر و حسن نظر دارد و در هر دو كتاب بزرگ خود يعني
جوامعالحكايات و
تذكرة لبابالالباب از بهترين حكايات و بهترين اشعار شعرا برگزيده است.
شماره
لغات عربي در حدود پنجاه درصد است.
جوامع الحكايات يكي از جامعترين كتابهاي كهن در نقل حكايات آموزنده است. مؤلف اين كتاب كه از نويسندگان مشهور اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم است سديدالدين محمد عوفي است. اين دانشمند, نخست كتاب «فرج بعد از شدت» قاضي تنوخي را كه به زبان عربي در قرن چهارم هجري نوشته شده بود به پارسي ترجمه كرد و سپس با استفاده از حكايات آن كتاب و ديگر داستانها, كتابِ جوامع الحكايات را به تدوين و تأليف آورد. كتاب مشهور ديگر عوفي كه قديمترين تذكرة لبابالالباب اوست در شرح احوال شاعران فارسي گوي تا زمان او .نثر جوامعالحكايات مانند ديگر متون آن روزگار از آيات و احاديث در ضمن حكايت و داستان بهرهمند است. از اشعار فارسي و عربي نيز براي تنّوع كلام ميآورد. شماره لغات عربي در حدود پنجاه درصد است.
شك نيست كه اسراف, مُبذَّرِ كنوزِ اموال و مخرَّبِ
قصورِ اعمار ست و مرد مسرف, از فايدة نعمت محروم بود و به وخامت عاقبت و
ندامت,
گرفتار. و نصّ قرآن, مر فرزندان آدم را در تناولِ طعام و محافظت غذا
ميفرمايد:
قوله- تعالي- «كُلُوا وَ اشَرُبوا وَ لا تُسِرفُو اِنَّهُ لا يُحِبُّ
المُسرفين» و
مصطفي- صلعم- فرموده است: «الاِقتصادُ نِصفُ العيش» و گفتهاند: اين حديث
در ميانه
گرفتن آن است كه دخل چنان گيري كه شايد و نتيجة ديگر آن است كه خرج چنان
كني كه
بايد
.
و جماعتي كه آفريدگار- سبحانه و تعالي- مرايشان را نعمتي فاخر, و مالي
وافر كرامت فرموده است, ايشان مر آن اموال را به اسراف و تبذير بر باد
دادند, و به
عاقبت جامِ مذلّت چشيدند و از آن اسراف, هيچ فايده نديدند, و درين باب
حكاياتي چند
ايراد خواهد افتاد تا برهانِ اين معني و صدقِ آن دعوي, به حقيقت انجامد.
بتوفيق
الله و مشيّته.
حكايت 1- آوردهاند كه نديمي از ندماي اميرالمؤمنين مأمون, شبي
در خدمت او سمري ميگفت و از نظم و نثر در پيش وي دري ميسفت. پس در اثنايِ
آن گفت
كه: در همسايگيِ من مردي بود ديندارِ پرهيزگار, و كوتاه دستِ يزدان پرست.
چون مدتِ
حياتش به آخر آمد, و اجل بر املِ او غالب شد, پسري جوان داشت و بيتجربه؛
او را پيش
خود خواند و از هر نوعي او را وصيتها كرد و در اثنايِ آن گفت: اي جانِ پدر,
آفريدگارِ عالم- جلّ جلاله- مرا مال و نعمتي داده است و من, آن را به رنج و
سختي,
حاصل كردهام؛ و آسان آسان به تو ميرسد؛ نميبايد كه قدرِ آن نداني و به
ناداني آن
را به باد دهي. جهد كن تا از اسراف كردن, دور باشي و از حريفانِ پياله و
نواله
كرانه كني.
و من يقين دانم كه چنانكه من به عالم آخرت روم, جماعتي از ناهلان,
گردِ تو در آيند و يارانِ بد, تو را به فسادها تحريض كنند و تمامت اين مالِ
تو تلف
شود.
باري, از من قبول كن كه اگر اين همه ضياع و متاع بفروشي, زينهار تا اين
خانه نفروشي كه مردِ بيخانه چون سپري بود بي دسته. و اگر افلاسِ تو به
نهايت رسد و
نعمتِ تو سپري شود و دوست و رفيق, خصم شوند, زينهار تا خود را به سؤال
بدنام نكني؛
و در فلان خانه رسني آويختهام و كرسي نهاده, بايد كه در آنجا روي و حلقِ
خود را در
آن طناب كني, و كرسي از زير پايِ خود برون اندازي. چه مردن به از زيستن به
دشمنكامي.
پدر, جوان را اين وصيّت بكرد و به دارِ آخرت, رحلت كرد. پسر, چون از
تعزيت پدر باز پرداخت, روي به خرج ِ اموال آورد, و در مدت اندك, تمامت آن
مالها را
تلف كرد و آنچه عروض و اقمشه بود جمله بفروخت, و جز خانه, مر وي را هيچ
ديگر نماند.
و كار فقرو فاقه و عُسرتِ او به درجهاي رسيد كه چند شبانروز گرسنه بماند و
هيچ كس
او را طعامي نميداد.
پس وصيّت پدرش, ياد آمد. برفت در آن خانه كه رسن آويخته
بود و كرسي نهاده. بيجاره از غايتِ اضطرار به استقبالِ مرگ باز شد و در آن
خانه شد
و رسني ديد از سقف معلّق و كرسي در زير آنه بنهاد و حيات را وداع كرد و بر
كرسي شد
و رسن را در حلقِ خود انداخت, و كرسي را به قوّت پاي, دور انداخت. از گراني
جُثّة
او, تيرِ آن خانه بشكست و ده هزار دينار سرخ از ميان تير بيرون افتاد
.
چون
جوان, آن زر بديد, بغايت شادمان شد, و دانست كه غرضَ پدر وي از آن وصيّت,
آن بوده
است كه بعد از آنكه جامِ مذّلت, تجرّع كرده باشد, چون زر بيابد, دانسته خرج
كند
.پس,
جوان دو ركعت نماز بگزارد و آن زرها به آهستگي در تصرّف آورد و اسبابِ
نيكو بخريد و زندگاني ميانه آغاز كرد و از آن واقعه, از خوابِ غفلت بيدار
شد و
بغايتي متنبّه گشت كه حكيمِ روزگار شد
.و
فايدة اين حكايت آن است كه مرد مُسرِف,
آنگه از خواب بيدار شود كه مال از دست بداده باشد و از پاي در آمده بُود.
خورجين عطار