تهيه کننده و گردآورنده : اسکاري
}ازهرخرمن خوشه اي ، ازهربوستان گلي ، ازبحرقطره ا ي ، ازهرنيستان نايي ، ازبهارشکوفه اي و... جمع آوري ومنظورم ازتهيه وتنظيم اين مطالب خد متي است به نسل جوان کشورومخصوصآ آنانيکه درآغوش غربت ودرديارهجرت بافرهنگ بيگانه زندگي دارند ، تا باشد سطرهاي ازميراث گرانبهاي نياکان وفرهنگ پرباربزرگان خويش را به خوانش گرفته به تاريخ ، فرهنگ وادبيات زاد گاهش افتخارنموده وجملا ت را بخاطربسپارند . {
»بخش هشتم»
شيرين در خسرو و شيرين نظامي
چكيده :
شخصيت شيرين در منظومه خسرو و شيرين نظامي محور اين داستان محسوب
است، اما به طور كلي هالهاي از ابهام اين شخصيت را فرا گرفته است
و وي
شخصيت واحدي ندارد. اين مقاله با بررسي الگو و پيشنمونه شخصيت
شيرين، بر
آن است كه كليت شخصيت شيرين، برآمده از سه شخصيت مجزاست:
ـ
آفاق، همسر نظامي
ـ
شخصيت حكيمانه نظامي
ـ
پيش نمونه
طبقاتي
اين
نتيجه با بررسي سير شخصيت شيرين در كليت جريان داستان
تحليل و ثابت شده است.
پيشنمونه
شيرين
پرفروغ
ترين چهره داستان خسرو و
شيرين ، بي ترديد «شيرين» است. نظامي در يك سير صعودي و متعالي،
شخصيت
شيرين را چنان پرداخت مي كند كه بعد از او هر شاعري تحت تأثير و عاجز
از هر
گونه آفرينش مشابهي بوده است. «قهرمان واقعي سرتاسر منظومه و نقطه
مركزي
آن، بي گمان خسرو نيست، بلكه شيرين است» و شخصيت شعفانگيز
شيرين
پرداختي كامل و عالي دارد و تأثير آن بر كل داستان غيرقابل انكار
است.
عوامل چندي در صورتگري پيشنمونه شيرين دخيلاند كه در اينجا
بدانها
ميپردازيم.
يك. آفاق، همسر نظامي
درباره
آفاق، شواهد تاريخي
ميگويند: حاكم دربند كنيزي براي او (نظامي) فرستاد، اين كنيز جوان
كه از
طايفه قبچاق بود، آفاق نام داشت. نظامي او را به همسري برگزيد. او
را دوست
داشت، ولي نتوانست مدت زيادي با او زندگي كند.» مرگ همسر محبوب او
سبب
شكست و دل رنجورياش شد و از آنجا كه «آفاق به كلبه فقيرانه نظامي
سعادتي
راستين آورد، مهر و عشق نظامي به آفاق چنان شكوهمند و پرمعنا بود و
زندگي
مشتركشان چنان سعادتبار بود كه شاعر پس از مرگ آفاق، مدت زمان
درازي در
حسرت خوشبختي از دسترفته خود ميسوخت
.
با توجه به سال مرگ آفاق
(576
ق) و مدت تأليف خسرو و شيرين يعني از سال 571 تا 587 ق، بيترديد
از
دست دادن آفاق در اين مدت ذهن و انديشه نظامي را بهشدت تحت
تأثير قرار
ميدهد و مناسب ترين جاي عقده گشايي و اندوه تنهايي اين سوز و
حسرت
دروني، منظومه خسرو و شيرين است.
نظامي
كه شيرين را به لحاظ جوانب
شخصيتي، نسخه بدلي از آفاق خود مي داند، همواره با چشم حسرتبار، آن
چنان
كه مولوي شمس را مينگريست، شيرين را پابهپاي آفاق خود به اوج
ميكشاند.
آنجا
كه نظامي در پايان منظومه و در حالي كه مي خواهد از
داستان نتيجه گيري كند، به طور صريح، شيرين را نه مثل آفاق، بلكه
خود
آفاق مي داند:
تو كز عبرت بدين افسانه ماني
چه پنداري مگر افسانه خواني
در اين افسانه شرط است اشك راندن
گلابي تلخ بر شيرين فشاندن
به حكم آن كه آن كم زندگاني
چو گل بر باد شد روز جواني
سبكرو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود كافاق من بود
همايون پيكري نغز و هنرمند
فرستاده به من داراي دربند
پرندش درع و از درع آهنينتر
قباش از پيرهن تنگ آستينتر.
نكته قابل توجه اين است كه نظامي، خودخواسته و ارادي، تكتك خصوصيات آفاق را به شيرين تسرّي ميدهد و پا را از حد هم فراتر مي گذارد؛ مثلاً با عمر بيش از پنجاه سالي كه بنا بر اقوال از شيرين نقل ميكنند، آوردن تعبير «به حكم آن كه آن كم زندگاني...» حداقل در مورد شيرين صدق نمي كند. به هر حال مهر نظامي به سوي آفاق است. اين نيز تعجبآور نيست كه اين تمثال بر جنبه، از سوي نظامي، در شباهت با آفاق تصوير شده و يادگار مجسم عشق گرديده است.
دو. شخصيت حكيمانه نظامي
نظامي را ما به صفت «حكيم» مي شناسيم. كلمه حكيم جامع علوم عقلي و ديني و اعتقادي است. ديدگاه حكيمي مانند نظامي در جاي جاي آثارش يعني «هفت گنج» پيداست. در خسرو و شيرين نيز شخصيت آرماني نظامي (شيرين) گاه زبان گوياي وي ميشود . ابعاد شخصيت شيرين مثل عاشق وفادار، دلسوز، شجاع و... به لحاظ عقلي كاملاً در باب او صدق مي كند؛ اما مواقعي پيش مي آيد كه شيرين به تبيين امور دنيايي و اخروي مي پردازد، گويي نقش يك حكيم فرزانه را بازي مي كند. در اين موارد شخصيت شيرين را نظامي تسخير كرده است و شيرين كسي نيست جز خود نظامي؛ در واقع بخشي از پيشنمونه شيرين را نيز شخصيت خود نظامي پر مي كند. به عنوان نمونه شيرين در مناظرهاي پردامنه، جواب هايي چنان قاطع و كوبنده و حكيمانه به خسرو ميدهد كه عقل حيران ميماند!
بلي چون رفتني شد زين گذرگاه
ز خارا، به بريدن تا ز خرگاه
برين تن كو حمايل بر فلك بست
به سرهنگي حمايل چون كني دست.
اين گونه شخصيتپردازي ها و سخنان حكيمانه، در جاي جاي منظومه، به ويژه با توجه به سير صعودي شخصيت شيرين، در اواسط و اواخر منظومه پررنگتر و غليظتر هم ميشود؛ تا جايي كه در سرانجام تراژيك اين منظومه، شيرين نه فقط سخنان حكيمانه مي گويد، بلكه به اراده نظامي عملاً جان خويش را هم در راه عشق فدا مي كند.
سه.
پيشنمونه طبقاتي
شخصيت
هر فرد با محيط اطرافش
رابطه تنگاتنگي دارد. محيط باز، موجب ذهن باز و محيط بسته سبب
تنگانديشي
است. نظامي براي آفريدن شخصيتي چون شيرين، كاملاً بدين امر واقف
است.
شخصيت شيرين برساخته محيط باز و امني است كه اين چنين بارور و
پرتكاپوست.
برتلس
مي گويد: جالب توجه است كه نظامي براي خلق تمثال
شيرين از دنياي اسلام بيرون آمده و به مسيحيت قفقاز آن روزي توجه
كرده
است
.
تأثير محيط در دو منظومه خسرو و شيرين و ليلي و مجنون نظامي
كاملاً مشهود است؛ چرا كه «در ديار شيرين منعي بر مصاحبت و معاشرت
مرد و زن
نيست. پسران و دختران با هم مينشينند و با هم به گردش ميروند و با
هم در
جشن ها و ميهماني ها شركت مي كنند». اما در جامعه ليلي و مجنون
اوضاع و
احوالي تنگ نظرانه و محدود حاكم است. ارتباطها محدود، نگاههاي
مشكوك تيز،
حصارهاي شخصيتي تو در تو، و محتسب به دنبال مست ميگردد و...
اين
دو
جامعه و طبقه متفاوت، به طور حتم شخصيت هايي متفاوت چون شيرين و
ليلي را
به بار خواهند آورد. نظامي با دقت در پيشنمونه طبقاتي شيرين، محيط
و بستر
مناسبي را براي شخصيتي چون شيرين تدارك ديده است، به طوري كه
به ادعاي
سعيدي سيرجاني در سرتاسر داستان خسرو و شيرين بيتي و اشارتي به
چشم
نميخورد كه آدميزاده اي خيرخواه مصلحتانديش به نهي از منكر
برخاسته باشد
و از عمل نامعقول شيرين انتقادي كرده باشد
.البته
اين ادعا به طور
مطلق قابل قبول نيست. به طور مثال مهين بانو، عمه شيرين، وقتي از
عشق
متقابل آن دو مطلع مي شود، شيرين را از وصال با خسرو بر حذر مي دارد
و او را
نصيحت مي كند كه
نبايد كز سر شيرين زباني
خورد حلواي شيرين رايگاني
فروماند تو را آلوده خويش
هواي ديگري گيرد فراپيش
چناي زي با رخ خورشيد نورش
كه پيش از نان نيفتي در تنورش
پس مردان شدن مردي نباشد
زن آن كش جوانمردي نباشد.
اما محيط اجتماعي كه شيرين در آن هست، محيطي است كه «زبان زنان...
از دست جور مردان غرب (در مقايسه با ليلي و مجنون ) درازتر و
گزنده تر
است. در اينجا زن بودن و زيبا بودن لازمه اش بدبختي و محكوميت
نيست؛ زن
زيباي اين ديار چيزي از شاه شاهانش كم ندارد كه قصب بر سر و موي
فروهشته
را كه از تاج مرصعي شاهي كم نمي داند، بيپروا سخن مي گويد.
فراموش
نكنيم شخصيتي پرفروغ كه نظامي ميآفريند، در دورهاي است كه
كمترين ارزشي
به زن نميدهند؛ خودِ زن بودن مدرك جرم است. اما نظامي در يك
محيط و
اجتماعي كاملاً متفاوت شخصيت خود را ميآفريند. «وي از احترام به
زن، از
شخصيت انساني او، و از قهرمانيها و شعور و ذكايش با قاطعيت سخن مي
گويد.
پس
به طور كلي آنچه به عنوان پيش نمونه شخصيت شيرين در سه محور
خلاصه شد، مهمترين و برجسته ترين عواملي مي توانند باشند كه
نظامي در
آفريدن شخصيت شيرين از آنها بهره برده است. هر چند موارد زير و درشت
ديگري
نيز ميتوانند مؤثر باشند، اما اين پيشنمونه ها يعني آفاق (همسر
نظامي)،
شخصيت حكيمانه نظامي، پيشنمونه طبقاتي مهمتر از ديگر موارد به نظر
ميرسند.
فرآيند شخصيت شيرين در داستان
يك.
شخصيت شيرين
از نظر ادبيات داستاني شخصيتي پوياست؛ به عبارتي شخصيتي است كه در
جريان
داستان دستخوش تغيير و تحولات عمده اي مي شود. علل اين تغيير و
تحولات نيز
در راستاي اهداف داستاننويسي است. همچنين آنچه از كليت داستان
ميتوان
نتيجه گرفت اين است كه شخصيت شيرين در ابتداي داستان، شخصيتي
ساده
است. اين نوع شخصيتها هر گاه ظاهر ميشوند به سهولت باز شناخته مي
شوند و
ديده عاطفي خواننده، ايشان را تشخيص مي دهد
.
نظامي در نخستين گام 32
بيت را در توصيف زيبايي هاي شيرين مي آورد. اين معرفي در مجموع
بيانگر
زيبايي هاي معمول و شاعرانه معشوق در ادبيات فارسي است:
پري دختي، پري بگذار ماهي
به زير مقنعه، صاحب كلاهي
شب افروزي چو مهتاب جواني
دل افروزي چو آب زندگاني...
شكرخند لبش را نوش خوانند
وليعهد مهينبانوش خوانند.
اين اولين نمود شخصيتي است كه ما از شيرين به ذهن ميسپاريم.
در
ادامه وقتي شاپور براي جلب توجه شيرين نسبت به خسرو به ارمن مي
رود،
شيرين را مي بينيم كه چون زيبارويي عشرت طلب و خوشگذران، همراه
خيل
كنيزكان و خدمتكاران خود در «چمنگاهي، گردشبيشه اي چند» مشغول
تفرّج و عيش
و نوش و رقص و عشوه و ناز است:
چو محرم بود جاي از چشم اغيار
ز مستي رقصشان آورد در كار
گه اين مي داد بر گل ها درودي
گه آن مي گفت با بلبل سرودي
دو. عشق شيرين ناگهان با ديدن تمثال خسرو بر روي تنه درخت، گل مي كند.
به هر ديداري از وي مست مي شد
به هر جامي كه خورد از دست ميشد
چو مي ديد از هوس مي شد دلش سست
چو مي كردند پنهان باز مي جست .
همراهان شيرين آب سردي بر عشق بي مقدمه و هيجاني شيرين مي ريزند. شاپور براي بار دوم و سوم كارش را تكرار مي كند. در نهايت شيرين با ديدن تمثال خسرو، پرسانپرسان به طلب صاحب تمثال ميرود؛ با يافتن شاپور نقاش، درد عشق خود را با او در ميان مي گذارد و در يك حركت جسورانه به بهانه شكار، از پيش ياران مركبش را تيز مي كند و دور از چشمان مهين بانو، به سوي سرزمين موعود، مداين، ميتازد تا جايي كه جهان را مينوشت از بهر پرويز .نظامي كمكم شخصيت مورد علاقه خود را آماده تبديل به يك تيپ مي كند. شيرين كه در ابتدا شخصيتي خوشگذران و راحتطلب دارد، اكنون چون سالكي شده است كه
رخش سيماي كم رختي گرفته
فراج نازكش سستي گرفته.
همين بيت پيشدرآمدي است براي تبديل شخصيت ساده به شخصيتي جامع . شخصيت جامع معمولاً خواننده را به شيوه مقنع و متقاعدكنندهاي، با شگفتي روبهرو ميسازد. از شخصيت نازكمزاجي چون شيرين، بدون هيچ زمينه اي، كمتر انتظار مي رود كه «به كوه و بيشه بزند.
شده شيرين در آن راه از بس اندوه
غبارآلوده چندين بيشه و كوه
شيرين غبار تن را در چشمه اي ميزدايد، غافل از اينكه خسرو با حسرت، نظاره گر اوست. وقتي ناگهان چشمش به شخص ناشناس مي افتد، عاملي به نام شرم و حيا كه پيشتر هيچ نشان هاي از آن در وجود شيرين نديده ايم، او را مي پوشاند و از آنجا به سوي مداين مي گريزد:
ز شرم چشم او در چشمه آب
همي لرزيد چون در چشمه مهتاب
عبير افشاند بر ماه شب افروز
به شب خورشيد مي پوشيد در روز.
سه. شيرين كه هنوز آن چنان به شخصيت آرماني و روحاني تبديل نشده، در دل هوس «شكرآميزي» با آن شخص ناشناس را نيز در سر مي پروراند.
هواي دل رهش ميزد كه برخيز
گل خود را بدين شكّر درآميز
ولي
دگر ره گفت از اين ره روي برتاب
روا نبود نمازي در دو محراب.
تزلزل شخصيت قوام نيافته شيرين كاملاً پيداست. اما نظامي به هر ترتيبي كه شده شخصيت شيرين را بسي والاتر از اينها مي داند كه خود را ارزان بفروشد. شيرين سرانجام به مداين ميرسد. خسرو از بيم پدر از مداين بهسوي ارمن گريخته است. پس از حوادث گوناگوني كه بر تعليق داستان ميافزايند، خسرو فرصت مناسبي براي ديدار شيرين پيدا مي كند. شخصيت شيرين در ديدار با خسرو شخصيت عاشق دلسوخته اي است كه پس از هجراني طولاني اينك ديدار يار او را ميسر شده است. مهين بانو به شيرين هشدار ميدهد كه
نبايد كز سر شيرين زباني
خورد حلواي شيرين رايگاني
فروماند تو را آلوده خويش
هواي ديگري گيرد فراپيش
نكته جالب درباره علاقه مفرط نظامي به شخصيت شيرين در اين قسمت است: پس از نصيحت هاي مهين بانو و بيان تجربه هاي عاشقي اش و اين كه شيرين نبايد، مثل «ده هزار خوبروي» ديگر، بازيچه دست خسرو باشد، نظامي مي گويد:
چو شيرين گوش كرد اين پند چون نوش
نهاد اين پند را چون حلقه در گوش
دلش با آن سخن همداستان بود
كه او را نيز در خاطر همان بود
آيا
واقعاً شيرين
اين هشدارهاي مهينبانو را به خاطر داشت؟
از
شخصيت ساده و بي تجربه و
خوشگذران شيرين بعيد است كه مثل مهين بانو عاقلانه رفتار كند، اما
نظامي
كه نمي خواهد قهرمان مثالي اش از اوج بيفتد، مي گويد: كه او را نيز
در
خاطر همان بود.
چهار. به اين ترتيب شيرين سوگند مي خورد كه «نخواهم شد مگر جفت حلالش.
خسرو و شيرين به چوگان بازي و تفرج وقت مي گذرانند. نظامي در اينجا يكي ديگر از وجوه شخصيتي شيرين را يادآوري مي نمايد و آن چابك سواري و شجاعت اوست:
ملك زان ماده شيران شكاري
شگفتي مانده در چابك سواري .
در رويارويي هاي خسرو با شيرين، نظامي از شيرين يك شخصيت كاملاً محتاط و محافظهكار و در عين حال دورانديش ارائه مي دهد، به طوري كه داد از دل خسرو بلند مي شود:
شهنشه گفت كاي بر نيكوان
شاه جمالت چشم دولت را نظرگاه
بيا تا بامداد از اول روز
شويم از گنبد پيروزه، پيروز...
نهاد انگشت بر چشم آن پريوش
زمين را بوسه داد و كرد شب خوش.
در فرصت نزهتي كه خسرو و شيرين بهدست مي آورند
خرامان خسرو و شيرين شب و روز
به هر نزهتگهي شاد و دل افروز.
شيرين كه از شجاعت خسرو در كشتن شير به وجد آمده است ز بوسه دست شه را پر شكر كرد ؛ خسرو نيز فرصت را از دست نمي دهد و نخستين بوسه شكرين را از شيرين مي گيرد:
لبش بوسيد و گفت اين انگبين است
نشان دادش كه جاي بوسه اين است.
در ادامه، نظامي به مدد صور خيال، ابياتي چند را به معاشقه خسرو و شيرين اختصاص ميدهد. اما بيت قابل توجه و نكته اي كه باز درباره شخصيت شيرين اهميت دارد، اين بيت است:
صنم تا شرمگين بودي و هشيار
نبودي بر لبش سيمرغ را بار
نظامي خود متوجه است كه درباره معاشقه خسرو و شيرين، شيرين را دربست در اختيار خسرو گذاشته است، تا جايي كه
در آن ساعت كه از مي مست گشتي
به بوسه با ملك همدست گشتي
چنان تنگش گرفته شه در آغوش
كه كردي قامتش را پرنيانپوش
او براي اينكه بر دامن شخصيت آرمانياش لكه ننگي ننشيند و منظورش را خدشه دار نكند، توجيه مينمايد كه اين اتفاقات در حالت هوشياري و خودآگاهي شيرين اصلاً اتفاق نميافتد. حتي سيمرغ افسانهاي نيز اجازه ورود به لبش را ندارد؛ يعني اين كه اين كارها محال است. اما آيا نميتوان پرسيد در حالت مستي اتفاق افتادن را چه توجيهي است؟ اصلاً اساس اين كارها در حالت بيخويشتني است وگرنه در حالت هوشياري محلي از اعراب ندارد.
پنج. ميبينيم كه نظامي براي جانبداري از شخصيت شيرين به هر توجيهي، ممكن يا ناممكن، دست ميزند تا قهرمانش را در برج عاج نگه دارد. در آنجا هم كه خسرو طلب وصال از شيرين مي كند، شيرين هرچند در ظاهر به خواسته او جواب منفي ميدهد، اما در دلش غوغايي است:
سرش گر سركشي را رهنمون بود
تقاضاي دلش يا رب كه چون بود.
نظامي شيرين را چون عاشق طنازي توصيف مي كند كه بنا بر عشوه و ناز با خسرو مي گذارد و با اصرار خسرو بر شدت لجبازي اش افزوده مي شود. نظامي كه منتظر چنين فرصتي است، بيست بيت را از زبان شيرين مي گويد: سخناني كاملاً اخلاقي كه گاهي نيز رنگ حكيمانه به خود مي گيرد و اين از پيش نمونه شخصيت خود نظامي نشئت گرفته است:
مجو آبي كه آبم را بريزد
نخواه آن كام كز من برنخيزد
كزين مقصود بي مقصود گردم
تو آتش گشته اي من عود گردم.
جهان نيمي ز بهر شادكامي است
دگر نيمي ز بهر نيك نامي است
همان بهتر كه از خود شرم داريم
بدين شرم از خدا آزرم داريم...
زن افكندن نباشد مرد رائي
خودافكن باش اگر مرد خدايي.
عاقبت، پس از خواهش و انكار متقابل، شيرين شرط وصال خود را به دست آوردن «ملك پادشاهي» خسرو مي داند:
تو ملك پادشاهي را بهدست آر
كه من باشم اگر دولت بود يار.
شيرين نتيجه اين عمل مبتكرانه و كفران نعمت را با مفارقت دردناكي پس ميدهد. خسرو به روم ميرود و دختر قيصر روم، مريم، را به همسري انتخاب مي كند.
شش. نظامي در بخش «زاري كردن شيرين از مفارقت خسرو» شخصيت عيني تري به شيرين ميدهد. ناراحتي و سوز عشق درونياش و نهيبي كه بر خود ميزند، يك انسان داراي گوشت و پوست و خون و استخوان را به ذهن متبادر ميسازد؛ انساني كه در عشق شكست خورده است و خود را مقصر مي داند
تن از بيطاقتي پرداخته زور
دل از تنگي شده چون ديده مور
گهي از پاي مي افتاد چون مست
گهي دستارچه بر ديده مي بست
گهي دل را به نفرين ياد ميكرد
ز دل چون بيدلان فرياد ميكرد...
گهي با بخت گفتي كاي ستمكار
نكردي تا تويي، زين خوبتر كار
مرادي را كه دل بر وي نهادي
به دست آوردي و از دست دادي.
اين موارد از جمله موارد استثنايي است كه نظامي سعي كرده است به درون شخصيت داستان نقب بزند و احساسات پنهاني وي را، هر چند سطحي، بروز دهد. به نظر ميرسد نظامي از روي قصد و هدفي خاص، به زاري و دلسوختگي شيرين اشاره دارد. شايد اين كار نظامي كه بنمايه هاي عرفاني نيز دارد، براي تكامل بخشيدن شخصيت شيرين باشد. اين گونه درد و رنج ها، لازمه شخصيت متعالي داشتن است؛ درد بايد كشيد تا لذت عشق را دريافت: «مرد را دردي اگر باشد خوش است» (مولوي). آنجايي هم كه مهينبانو را به شكيبايي دعوت مي كند، بيانگر همين مسئله است.
كنون وقت شكيبايي است مشتاب
كه بر بالا به دشواري رود آب.
هفت. برجسته ترين ويژگي شخصيتي شيرين در «بر تخت نشستن پس از مرگ مهين بانو» است. با پادشاهي شيرين:
به انصافش خلايق شاد گشتند
همه زندانيان آزاد گشتند
ز هر دروازه اي برداشت باجي
نجست از هيچ دهقان خراجي
ز مظلومان عالم جور برداشت
همه آيين جور از دور برداشت
مسلم كرد شهر و روستا را
كه بهتر داشت از دنيا دعا را
ز عدلش باز با تيهو شده خويش
به يكجا آب خورده گرگ با ميش
رعيت هرچه بُد از دور و پيوند
به داد و عدل او خوردند سوگند
فراخي در جهان چندان اثر كرد
كه يك دانه غله صد بيشتر كرد
فراخي ها و تنگي هاي اطراف
ز عدل پادشاه خود زند لاف.
نظامي به يكباره شيرين را به مرتبه حكيمي ميرساند كه جامعه مدني مورد نظر افلاطون را بنيانگذاري كرده و خود بر اريكه قدرت آن تكيه زده است. فروغ شخصيت شيرين در اين بخش آن چنان به چشم مي آيد كه به يكباره عشق حزن انگيز شيرين را از خاطر ميزدايد. اما نظامي دوباره شيرين را از اوج به واقعيت پيوند ميدهد، چرا كه رقيب سرسختي چون مريم پيش روي دارد:
چو شيرين در چنين تلخي خبر يافت
نفس را زين حكايت تلخ تر يافت .
و عجبا شيريني كه جامعه مدني را بنيان مينهد، در كار خويش
ز دلكوري به كار دل فرو ماند
در آن محنت چو خر در گل فروماند.
شخصيت شيرين در رقابت با مريم ناشي از همان حسادت ها و خصلت هاي زنانه است. مريم كه به هيچ وجه حاضر نيست شيرين را در كنار خسرو ببيند، تهديد به خودكشي مي كند. از طرفي خسرو آنقدر عاقل است كه مريم را بر شيرين ندهد! شيرين در اين جريان شخصيتي است كه حاضر به هيچ گونه خواري و سازگاري نيست. او در جواب شاپور مي گويد:
برآوردي مرا از شهرياري
همي خواهي كه از جانم برآري
من از بي دانشي در غم فتادم
شدم خشك از غم، اندر يم فتاديم...
كسادي چون كشم، گوهرنژادم
نخوانده چون روم، آخر نه بادم
چو زآب حوض تر گشته است زينم
خطا باشد كه در دريا نشينم
چه فرمايي دلي با اين خرابي
كنم با اژدهايي همنقابي
چو آن درگاه را در خور نيفتم
به زور آن به بود كز در نيفتم.
بدين ترتيب كسر شأن خود مي داند كه هوويي چون مريم را تحمل كند و
با
تمثيل جالبي
مي گويد:
ترازو را دو سر باشد نه يك سر
يكي جو در حساب آرد يكي زر
ترازويي كه ما را داد خسرو
يكي سر دارد، آن نيز پر جو.
شيرين كه چندي پيش آن همه ناز و عشوه و افاده مي فروخت، اكنون با درماندگي تمام خود را سرزنش مي كند و با پريشان گويي و پرخاش، از برخورد خسرو گله مي كند و حتي خود را تا مرتبه سگ پايين مي آورد:
گرفتم سگ صفت كردندنم آخر
به شير سگ نپروردندم آخر
سگ از من به بود گر تا توانم
فريبش را چو سگ از در نرانم
شوم پيش سگ اندازم دلي را
كه خواهد سگدل بيحاصلي را
دل آن به كور در آن كس وا نبيند
كه در سگ بيند و در ما نبيند
مرا خود كاشكي مادر نزادي
وگر زادي به خورد سگ بدادي.
هشت. به طور يقين اين نقش بازي كردن ها چيزي جز «رموز دلبري» نيست. آري، عشق تماميت خواه است. شيرين يا خسرو را با تمام وجود ميخواهد يا هيچ. نظامي دوست ندارد شيرين را بيسروصدا و با خواري و درماندگي، همچون ليلي و مجنون ، تسليم خسرو و هوويي تازه از راه رسيده كند، چرا كه شيرين دخترك مغرور لجبازي است كه جسورانه پنجه در پنجه سرنوشت ميسازد و در نبرد با شاهنشاه قدرتمند و بلهوسي چون پرويز همه استعدادها و امكانات خود را به كار مي گيرد و با تقوايي آگاهانه و غروري برخاسته از اعتماد به نفس، رقيبان سرسختي چون مريم و شكر را از صحنه مي راند . شيرين كه سخت از دست خسرو به تنگ آمده است همه خواسته هاي بحق خود را از طريق شاپور به گوش خسرو مي رساند و در پايان با كنايه اي شاپور را به نزد خسرو روانه مي سازد:
بدين سان گرچه شيرين است رنجور
ز خسرو باد دايم چشم بد دور
شاپور نيز جانبدار شيرين است كه به او مي گويد:
كه از تدبير ما راي تو بيش است
همه گفتار تو بر جاي خويش است.
نظامي در صحنه اولين برخورد فرهاد با شيرين و تقاضاي جوي كندن، آن چنان پرداختي به شخصيت شيرين مي دهد كه فرهاد مدهوش و حيرتزده ميشود، تا جايي كه حتي از شنيدن سخنان و درك آنها نيز عاجز است:
ز شيرين گفتن و گفتار شيرين
شده هوش از سر فرهاد مسكين
سخن ها را شنيدن مي توانست
وليكن فهم كردن مي ندانست.
نُه. البته هدف نظامي از پرداختي اين چنين پرجاذبه بيدليل نيست. خوار و زبون شدن و بيحرمتي قهرمان آرماني نظامي بايد جبران شود؛ چه كسي بهتر از عاشق دلسوخته و پاكبازي چون فرهاد كه حاضر است همه بود و نبودش را بيدريغ تقديم معشوقي چون شيرين كند. پس از آن همه ناملايماتي كه شيرين ديده و سرزنشهايي كه شنيده، اكنون وقت آن است كه سرش را بالا بگيرد و فرهاد را شيفته و مجذوب سازد، تا جايي كه
گرفته كوه و دشت از بيقراري
و زو در كوه و دشت افتاده زاري.
اصولاً شيرين نيز كه مورد بيحرمتي و بيتوجهي خسرو قرار گرفته، چاره اي ندارد كه عاشقي ديگر براي خود دست و پا كند تا هم خسرو را بر سر غيرت آورد و غيرمستقيم به او بفهماند كه چه گوهري را از دست داده است و هم زهرچشمي از او بگيرد. همين طور هم ميشود. نظامي مي گويد:
ملك چون گوش كرد اين داستان را
هوس در دل فزود آن داستان را
دو هم ميدان به هم بهتر گرايند دو بلبل بر گلي خوشتر سرايند
چو نقدي را دو كس باشد خريدار
بهاي نقد بيش آيد پديدار
دل خسرو به نوعي شادمان گشت كه با او بي دلي همداستان گشت
به ديگر نوع غيرت برد با يار كه صاحب غيرتش افزود در كار.
از طرفي فرهاد آن چنان مقهور شخصيت و عشق شيرين شده است كه خسرو را در گفت وگو عاجز مي كند (مناظره خسرو و فرهاد). خسرو به ناچار كارِ به نظر محالي را به او مي سپارد و نكته جالب اينكه از شيرين مايه مي گذارد و فرهاد را به جان شيرين سوگند مي دهد:
به حق حرمت شيرين دلبند
كزين بهتر ندانم هيچ سوگند
كه با من سر بدين حالت درآري
چو حاجتمندم اين حاجت برآري.
ده. جواب نامه شيرين به خسرو جهت تعزيت مريم به طريق طنز نيز نشان از شخصيت باريكبين و نكته سنج شيرين دارد كه نظامي در اينجا نيز از پيشنمونه شخصيت خود سود برده است. خسرو با خواندن نامه تازه ميفهمد كه
به دل گفتا جواب است اين نه جنگ است
كلوخ انداز را پاداش سنگ است.
ضمناً
شيرين در جواب هايش لطايفي نهفته دارد كه صريح ترين پيام آن
فراغت خاطر از مرگ رغيبش مريم و فتح بابي دوباره براي قصه عشق
است؛ اما
روز از نو روزي از نو: شيرين باز هم ناز بنياد مي كند.
ميتوان
گفت
بارزترين ويژگي شخصيتي نهفته در وجود شيرين، غرور و طنازي است.
شيرين
شخصيتي است كه ميخواهد كه تغيير و تحولاتي اساسي در شخصيت خسرو
ايجاد كند؛
هرچند سوگندي را هم كه پيش مهين بانو خورده است، آويزه گوش دارد و
جز به
وصلت رسمي تن در نميدهد. اما به نظر ميرسد نظامي ميخواهد با پيش
كشيدن
حوادث و وقايع گوناگون از جمله داستان فرهاد، رقيبي به نام مريم،
و
همچنين قضيه شكر اصفهاني، ضمن استفاده از شگرد داستاني طرح و توطئه
شيرين را كمكم به نقطه اوج برساند. پس يكي از دلايل تعلل شيرين
و ناز و
عشوهاش همين مسئله است.
يازده. شايان توجه است كه نظامي بدون لحاظ سبك كارش، كه بدان در بحث تيپ سازي اشاره شد، عمدتاً منعكس كننده جدالهاي بيروني شخصيت است تا دروني؛ با اين حال در جريان داستان مريم و خسرو و شيرين، نظامي بيشترين سعي خود را در توصيف جدالهاي دروني اين شخصيت بهكار گرفته است. در جواب هايي كه خسرو و شيرين به يكديگر به طريق طنز مي دهند، كاملاً منطبق به ويژگي «طرح و توطئه» است كه في نفسه از طنزي برخوردار است، و نظامي هوشمندانه اين شگرد را به كار برده است .پس از شخصيت مريم، به عنوان يكي از عوامل طرح و توطئه، نظامي شكر را به صحنه مي آورد. داستان شكر اصفهاني اصولاً زائد به نظر مي رسد، چرا كه به قول داستان نويسان در پيشبرد حوادث داستاني رابطه علّي و معلولي ايجاد نمي كند؛ يعني حتي مي توان آن را از كليت داستان حذف كرد. اما به نظر ميرسد نظامي كه در همه جا سعي در مهم جلوه دادن شخصيت شيرين دارد، اينجا نيز با به صحنه آوردن شخصيتي فرعي چون شكر، مي خواهد شخصيت اصلي خود، شيرين، را پرفروغتر جلوه دهد. ابيات زير كه نظامي در پايان قصه شكر اصفهاني مي گويد، تبيينكننده همين موضوع است:
سوي شهر مداين شد دگر بار
شكر با او به دامن ها شكر بار
به شكر عشق شيرين، خوار مي كرد
شكر شيريني بر كار ميكرد
چو بگرفت از شكر خوردن دل شاه
به نوش آباد شيرين شد دگر راه
شكر در تنگ شه تيمار ميخورد
ز نخلستان شيرين خوار ميخورد
شه از سوداي شيرين شور در سر
گدازان گشته چون در آب شكر
چو شمع از دوري شيرين بر آتش
كه باشد عيش موم از انگبين خوش
كسي كز جان شيرين باز ماند
چه سود ار دهن شكر فشاند
شكر هرگز نگيرد جاي شيرين
بچربد بر شكر حلواي شيرين
چمن خاك است چون نسرين نباشد
شكر تلخ است چون شيرين نباشد
مگو شيرين و شكر هست يكسان
ز ني خيزد شكر، شيريني از جان.
دوازده. نظامي به صراحت و زيبايي تفاوت هاي اساسي شكر و شيرين را بر مي شمارد. دقت در اين تعابير نشان مي دهد كه نظامي كم كم مي خواهد شيرين را در هالهاي از معنويت بپوشاند و اين در ادامه داستان از لحن كلام نظامي هويداست؛ آنجا كه شيرين تنها مانده است، خالصترين مناجات خود را همچون عارفي تمام عيار، بر زبان مي آورد:
دل شيرين در آب شب خيره مانده
چراغش چون دل شب تيره مانده.
شبا امشب جوانمردي بياموز
مرا يا زود كش يا زود شو روز.
من آن شمعم كه در شب زنده داري
همه شب ميكنم چون شمع زاري.
مناجات شيرين در دل شب كه از آن به «شبزنده داري» تعبير شده، جز از شخصيتي عارف مسلك برنميآيد خسرو يا «به قصد شيرين راندن» عشق مجدد خود را به شيرين ابراز مي دارد؛ اما اين بار خسرو با شخصيت كاملاً متفاوت شيرين روبه روست. نظامي از همان اول اين را گوشزد مي كند:
ز عشق او كه ياري بود چالاك
ز كرسي خواست افتادن سوي خاك
زبان بگشاد با عذري دلاويز
ز پرسش كرد بر شيرين شكرريز.
گفت وگوي خسرو و شيرين با يكديگر كه نظامي بيش از پانصد بيت صرف آن كرده است، درد دل دامنهدار اين دو دلسپرده است. خسرو از ناز و عشوه شيرين گله مي كند، شيرين هم شخصيت مغرور خود را بر شيرين تحميل مي كند. شيرين كه حساب خود را پاك مي داند، ميخواهد به طور غيرمستقيم به خسرو بفهماند كه عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد. مثلاً شيرين در جايي به خسرو مي گويد:
هنوزت در سر از خواهش غرور است
دريغا كين غرور از عشق دور است
نياز آرد كسي كو عشقباز است
كه عشوه از بي نيازان بي نياز است
نسازد عاشقي بر سرفرازي
كه بازي برنتابد عشقبازي
در اين گرمي كه باد سرد بايد
دل آسان است، با دل درد بايد.
نكته قابل توجه اينكه نظامي با حساسيت خاصي سخنان شيرين را بازگو مي كند؛ كلمات او لحن حكيمانه و عارفانه دارند. مثلاً شيرين درباره خسرو مي گويد:
نه عشق آن شهوتي باشد هوايي
كجا عشق و تو اي فارغ، كجايي
اين حرف از دهان كسي بيرون مي آيد كه خود در ابتداي داستان از زمره خوشگذرانان و عشرت طلبان بود. اما در اين مرحله بيشترين تأكيد و پافشاري شيرين در گفت وگويش با خسرو بر همين نكته و زدودن روحيه عشرت طلبانه خسرو است. شيرين مي گويد:
شكر خوردي و شيرين نيز خواهي
شكار ماه كن يا صيد ماهي
هواي قصر شيرينت تمام است
سر كوي شكر داني كدام است.
باز هم تلاش خسرو كارگر نمي افتد و در پايان
چو خسرو ديد كان معشوق طناز
ز سر بيرون نخواهد كرد آن ناز.
چون نمي تواند به قصر شيرين راه يابد، نوميدانه برميگردد و «شكايت كرد با شاپور بسيار». از طرفي شيرين كه احساس مي كند بيش از اندازه ناز و عشوه فروخته است، سوار بر گلگون به شكارگاه خسرو مي آيد و شاپور را در جريان كار قرار ميدهد:
دو حاجت دارم و در بند آنم
بر آور زان كه حاجتمند آنم
يكي چون شه طرب را گوش گيرد
جهان آواز نوشانوش گيرد
مرا در گوشهاي تنها نشاني
بگويي راز من شه را نهاني
بدان تا لهو و نازش را ببينم
جمال جاننوازش را ببينم
دوم حاجت كه چون يابد به من راه
به كاوين سوي من بيند شهنشاه.
اين بار شيرين شخصيت خود را در زير نقاب نكيسا بروز مي دهد. در اين گفت وگوي غيرمستقيم و در قالب نكيسا (از طرف شيرين) و باربد (از طرف خسرو) باز هم شخصيت انحصارطلبانه عشق شيرين نسبت به خسرو ديده مي شود:
تو را آيينه، چشم چون مني بس
كه ننمايد بجز تو صورت كس
اين بار سخنان شيرين معتدلتر و عاشقانهتر است. گويي خسرو از آزمون عشق، روسفيد بيرون آمده است كه شيرين اين چنين خود را از كاخ غرورش به درگاه خسرو نازل مي كند. پس از گفت وگوهاي طولاني، سرانجام
حكايت برگرفته شاه و شاپور
جهان ديدند يك سو نور در نور
پريپيكر برون آمد ز خرگاه
چنان كز زير ابر آيد برون ماه
چو عياران سرمست از سر مهر
به پاي شه درافتاد آن پريچهر
چو شه معشوق را مولاي خود ديد
سر او به زير پاي خود ديد
ز شادي ساختش بر فرق خود جاي
كه شه را تاج بر سر به كه در پاي.
خسرو به مهمترين شرط شيرين نيز تن در مي دهد:
بسي سوگند خورد و عهدها بست كه بي كاوين نيارد سوي او دست
و در فضايي روحاني
سخن را نقش بر آيين او بست
به رسم موبدان كاوين او بست
چو مهدش را به مجلس خاصگي داد
درون پرده خاصش فرستاد.
سيزده. شخصيت شيرين بعد از پيوند با خسرو، وارد مرحله جديدي ميشود. اينك شيرين كه عاشق خويش (خسرو) را از هفت خوان عشق عبور داده است، در مقام ناصح به او مي گويد:
ز نزهت بود روزي با دلافروز
سخن در داد و دانش مي شد آن روز
زمين بوسيد شيرين كاي خداوند
ز رامش سوي دانش كوش يك چند.
و هشدار ميدهد كه
ببين ــ دور از تو ــ شاهاني كه مردند ز مال و مملكت با خود چه بردند .خسرو كه ديگر كاملاً تحت تأثير شخصيت تكامليافته شيرين است، اين توصيه را مي پذيرد:
چو خسرو ديد كان يار گرامي
ز دانش خواهد او را نيكنامي
بزرگ اميد را نزديك خود خواند
به اميد بزرگش پيش بنماد.
و در پيش بزرگ اميد علوم مختلف را ياد مي گيرد.
بايد
توجه داشت كه
نظامي ميخواهد ميزان نفوذ شخصيت شيرين را در خسرو به رخ بكشد تا
جايي كه
عشق شيرين مايه ترقيهاي آينده خسرو است كه دختر خويشتندار
مآلانديش، با
ملايمت اين واقعيت را با جوان محبوب خود در ميان مي گذارد كه رعايت
تعادل
شرط عقل است و آدميزاده را منحصراً براي عياشي و بلهوسي نساخته اند
و جهان
نيز نيمي ز بهر شادكامي است و نيمي ديگرش را بايد صرف كار و نام كرد.
تضادي
كه در ابتداي داستان ميان آن دو به نظر مي رسيد، در پايان رنگ
وحدت مي گيرد و آن چنان كه در آغاز داستان در علاقه مندي شيرين
به خسرو،
هوس چهره اي غالب دارد. در پايان داستان جز عشق آرماني و پاك نمي
توان
ديد
.
در پايان، توطئه شيرويه باعث مرگ خسرو مي شود. اما شخصيت متحول شده
خسرو رضا
نمي دهد كه شيرين را از خواب بيدار كند.
چهارده. نظامي با خلق صحنه اي تراژيك از مرگ خسرو وفاداري او را در عمل نيز به اثبات مي رساند. شيرين كه بيدار مي شود، خسرو را غرق خون مي بيند. شيرين كه خود نماد وفاداري است، با جواب قاطع درخواست شيرويه را در ازدواج با او، رد مي كند و با رفتن به دخمه خسرو جان خويش را فداي معشوق مي كند و وفاداري اش را همچون خسرو نشان مي دهد . نظامي كه از اين نوع صحنهها نهايت استفاده مي كند، نحوه جان دادن شيرين را ــ كه در شاهنامه با زهر مسموم شده ــ در اينجا با اغراقي خيال انگيز و تراژيك با مرگ به وسيله دشنه خلق مي كند، چرا كه جان دادن اين چنيني بسي حماسي تر و برازنده تر است تا با زهر:
زهي شيرين و شيرين مردن او
زهي جان دادن و جان بردن او
چنين واجب كند در عشق مردن
به جانان جان چنين بايد سپردن
و هستي نيز در مرگ اين دو عاشق داغدار مي شود:
غباري بردميد از راه بيداد
شبيخون كرد بر نسرين و شمشاد
برآمد ابري از درياي اندوه
فروباريد سيلي كوه تا كوه.
عناصر
تشكيلدهنده شخصيت شيرين
فرآيند
سير شخصيت
شيرين را ديديم. آنچه در اين فرآيند برجسته مي نمايد ويژگي هاي
اخلاقي
خاصي است كه نظامي با آميختن پيش نمونه گوناگون، به صورت ارادي
و همسو
با ضرورت هاي شخصي و اجتماعي، شخصيتي به نام «شيرين» پديد آورده
است.
مواردي كه از نتيجه فرآيند شخصيتي شيرين مي توان برشمرد، فهرستوار
ارائه
ميشود:
1.
شخصيت عرفاني؛
2.
عفت و شرم؛
3.
آشنايي با رموز دلبري
و عاشق نوازي؛
4.
هنرشناسي و هنردوستي؛
5.
زودرنجي و تندخويي؛
6.
وفاداري؛
7.
آگاهي از امور مملكت داري و دادگري؛
8.
زيبايي فوق
العاده ظاهري و باطني؛
9.
خوشگذراني و عشرت پرستي؛
10.
انتقام جويي
)كه
آتش رشك و حسد در دلش زبانه مي كشد)؛
11.
چيره دستي در
سواركاري؛
12.
پايبندي به مقام و موقعيت خانوادگي و شخصيت اجتماعي.
فدریکو گارسیا لورکا شاعر و نویسنده اسپانیایی
دوران جوانی
فدریکو به تاریخ ۵ ژوئن ۱۸۹۸ در دهکده
Fonte Vacros
در جلگه غرناطه ،چند کیلومتری شمال شرقی شهر گرانادا زاده شد در
خانوداهای که پدر یک خرده مالک مرفه و مادر فردی متشخص و فرهیخته بود.
نخستین
سالهای زندگی را در روستاهای غرناطه ؛ پایتخت باستانی اسپانیا، شهر
افسانههای
کولیان و آوازهای کهنه میگذراند. شاید از این روی و به خاطر بیماری فلج که
تا ۴
سالگی با او بود و او را از بازیهای کودکانه بازداشت، فدریکوی کودک به
داستانها و
ترانههای کولی رغبت فراوانی پیدا میکند، آنچنانکه زمزمه این آوازها را
حتی پیش از
سخن گفتن میآموزد. این فرهنگ شگرف اندلسی و اسپانیایی کولی است که در
آینده در
شعرش رنگ میگیرد. لورکا بدست مادر با موسیقی آشنا میشود و چنان در نواختن
پیانو و
گیتار پیشرفت میکند که آشنایانش او را از بزرگان آینده موسیقی اسپانیا
میدانند،
ولی درگذشت آموزگار پیانویش به سال ۱۹۱۶چنان تلخی عمیقی در او به جای
میگذارد که
دیگر موسیقی را پی نمیگیرد. همزمان با فرا رسیدن سن تحصیل لورکا، خانوداه
به
گرانادا نقل مکان میکند و او تا زمان راهیابی به دانشگاه از آموزش پسندیده
با طبقه
اجتماعی اش برخوردار میشود .(در همین سالهاست که فدریکو موسیقی را فرا
میگیرد.)
ولی هر گز تحصیل در دانشگاه را به پایان نمیرساند، چه در دانشگاه گرانادا
و چه در
مادرید. باری در همین سالهاست که در
Residencia de Etudiante
مادرید جایی برای
پرورش نیروهایی با افکار لیبرالی ـ لورکا، شعرش را بر سر زبانها میاندازد
و در
همین دورهاست که با نسل زرین فرهنگ اسپانیا آشنا میشود.
زندگی هنری
پژوهشهای لورکا، هرگز در چارچوب «فلسفه» و«حقوق» که به تحصیل آنها در
دانشگاه سرگرم بود، باقی نمیماند. مطالعه آثار بزرگان جهان از نویسندگان
جنبش ۹۸
چون ماچادو
(Machado)
و آسورینAzorin)
(وهمینطور
آثارشاعران معاصر اسپانیا چون روبن
داریو
(Roban Dario)،
خیمنز گرفته تا نمایشنامههای کلاسیک یونانی، از لورکا شاعری
با دستان توانا و تفکری ژرف و گسترده میسازد. لورکا نخستین کتابش (به نثر)
را در
سال ۱۹۱۸ به نام " باورها و چشم اندازهاً
(Impersiones y Viajes)
در گرانادا به چاپ
میرساند. به سال ۱۹۲۰ نخستین نمایشنامه اش با نام «دوران نحس پروانهها»
(el malificio de la mariposa)
را مینویسد و به صحنه میبرد که با استقبال چندانی
روبرو نمیشود. و سال بعد (۱۹۲۱)، «کتاب اشعار»
(Libre de Poems)
که نخستین مجموعه
شعرش است را منتشر میکند. ۱۹۲۲ سالی است که با مانوئل دفایا جشنواره بی
همتا کانته
خوندو(Conte
Jondo)،
آمیزهای از افسانهها، آوازها و پایکوبیهای کولیان اسپانیا که
میرفت در هیاهوی ابتذال آن سالهای فلامنکو به دست فراموشی سپرده شود، را
برپا
میکند . لورکا در ۱۹۲۷ «ترانهها
(Canciones)»
را منتشر میکند و نمایشنامه
"
ماریانا پینداً
(Mariana Pineda)
را در ماه ژوئن همین سال به صحنه میبرد و در
بارسلونا نمایشگاهی از نقاشیهایش بر پا میشود. در ۱۹۲۸ محبوبترین کتابش،
«ترانههای
کولی»
(Romancero Gitano)
منتشر میشود. نشانی که بسیارانی آن را بهترین
کار لورکا میدانند. مجموعهای که شهرتی گسترده را برای فدریکو به ارمغان
میآورد
چنانکه لقب«شاعر کولی» را بر او مینهند. شکل گیری هسته نمایشنامه «عروسی
خون» با
الهام از خبر قتل نیخار(Nijar)
در روزرنامهها، نیز به سال ۱۹۲۸ بر میگردد. در
تابستان ۱۹۲۹ شاعر به نیویورک سفر میکند و برای آموختن انگلیسی وارد
دانشگاه
کلمبیا میشود. در نیویورک است که لورکا به شعر سختش میرسد. به سرزنش از
شهری با
معماریهای مافوق آدمین، ریتم سرگیجه آور و هندسهٔ اندوهناک میرسد. حاصل
سفر
نیویورک مجموعه اشعاری است با نام«شاعر در نیویورک» که در ۱۹۴۰ (پس از مرگ
شاعر)
منتشر میشود. واژههایی که مملو از همدردی با سیاهان آمریکا است و اثر
دیگری که
نمایشنامهای شعرگونه و ناتمام و کارایی گرفته از سفر شاعر به آمریکاست
«مخاطب»Audience
و یا به تعبیر گروهی دیگر «مردم»(people)
نام دارد. فدریکو، دربهار
۱۹۳۰
خسته از زندگی سیاه هارلم و ریشههای فولادی آسمان خراشهای نیویورک، در
پی
یک دعوت نامه جهت سخنرانی در هاوانا به آغوش سرزمینی که آنرا جزیرهای
زیبا با
تلألو بی پایان آفتاب میخواند، پناه میبرد .شاید دوماه اقامت لورکا
درکوبا و خو
گرفتن دوباره اش با ترانههای بومی و تم اسپانیایی آن بود که سبب گشت تا
شاعر به
اندلس اش بازگردد. در همین سال است که نگارش «یرما» را آغاز میکند. با
بازگشت به
اسپانیا در خانه پدری (گرانادا) ساکن میشود و «مخاطب» را در جمع دوستانش
میخواند
و در زمستان«همسر حیرت آور»
(la zapatero prodigiosa)
را به صحنه میبرد.(در
مادرید) سال بعد (۱۹۳۱) چنین که گذشت این ۵ سال را مینویسد که تنها پس
از مرگش
یه صحنه میرود و پس از آن کتاب جدیدش به نام «ترانههای کانته خوندو»
el poems del Conte Jondo،
که در ادامه کار بزرگش در جشنواره کانته خوندو و «ترانههای کولی» است
را منتشر میکند.
در ماه آوریل حکومت جمهوری در اسپانیا اعلام موجودیت
میکند و این سبب میشود تا شاعر، که تئاتر را بی وقفه به روی مردم
میگشاید، بیش
از پیش موفق شود. چرا که در ۱۹۳۲ به نام کارگردان یک گروه تئاتر سیار
(la barraca)
که کسان آن را بازیگران آماتور پایه ریزی میدادند به شهرها و روستاهای
اسپانیا
میرود و آثار کلاسیک و ماندگاری چون کارهای لوپه دبگا)
lope de vega (و
کالدرون)
Calderon)
و ..را به اجرا در میآورد. در زمستان همین سال عروسی خون را در جمع
دوستانش میخواند و به سال ۱۹۳۳ آنرا به صحنه میبرد.(مادرید) اجرای این
تراژدی با
کامیابی و استقبال بی مانندی روبه رور میشود، و همچنین وقتی در همین سال
شاهکارش
را به آرژانتین میبرد و در بوئینس آیرس به نمایش در میآورد، این کامیابی
برای
لورکا تکرار میشود. در همین سفر (از سپتامبر ۱۹۳۳ تا مارس ۱۹۳۴) است که
هسته دنا
رزیتا شکل میگیرد.۱۹۳۴ سالی است که فدریکو، «یرما
(Yerma)»
و «دیوان تاماریت)»
Divan del Tamarit)
را به پایان میرساند. «یرماً نیز چونان اثر پیشین (عروسی
خون)تراژدی است که از فرهنگ روستائیان اندلس و ناامیدی ژرف اشان سرچشمه
میگیرد.و
درخشانترین جای شعر لورکا (و حتی اسپانیا) به همین سال است که رقم
میخورد.»مرثیهای برای ایگناسیو سانچز مخیاس"
Mejias Lianto por Ignacio Sanchez
؛
سوگنامهای که برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان بی مانند و بی جانشین ماند؛
شعری
جادویی برای دوستی گاوبازکه مرگی دلخراش را در میدان گاوبازی درآغوش
میکشد
.
خورجين عطار