(میر عنایت الله سادات)
پاینده باد افغانستان
مدتی است که بعضی حلقات معين از طریق وسایل نشراتی شان در خارج کشور، نام «افغان» و «افغانستان» را مورد سوال قرار داده و گاه و بیگاه به مباحثات بدون محتوی می پردازند. هدف آنها درست معلوم نیست، ولی ظاهراً از يکطرف، خود و حلقات مربوط به خود را سرگرم نگه داشته و از جانب دیگر با ایجاد اختلافات و خلق مرزهای ذهنی در ميان افغانها، بازار فروش را برای نشرات فاقد موازین ملی خود گرم میسازند.
گرچه در زمينه ی نظرياتِ وحدت شکنانه، ضد افغانی و ضد وطنی آنها، دست اندرکاران عرصه ای جامعه شناسی و تاريخ، بار-بار نوشته و ادله قانع کننده ارائه کرده اند؛ ولی طوری که دیده میشود، آنها هنوز هم بدون اندک ترين توجه به شاخص ها و حقايق تاريخی، تصورات ذهنی شان را کمافیالسابق به خورد مردم میدهند و به بیان مشخصتر و عام فهم، آنها رسالت خود مي دانند که همه روزه اين کاه بی دانه را باد بدهند. تا ذهن مردم مارا که از حوادث دلخراش جنگهای تنظیمی و گروهی سخت متأثر شده است، به انحصار خود درآورند.
باید اذعان داشت که بخاطر متأثر شدن از برخوردهای قومی و لسانی و کمبود معلومات از نقش گردانندگان بیرونی این برخوردها در دهه ای اخير قرن بیستم، برخی افراد بی غرض هم احتمالاً به صدای اين دهل های ميان خالی گوش خواهند داد و اکاذیب را بجای حقیقت عوضی خواهند گرفت. لذا بیجا نخواهد بود، اگر بخاطر رفع ابهام و افشاء اکاذیب باز هم در همین مورد نوشته شود. زیرا «وقتی حقیقت بگوش نرسد، تنها دروغ شنیده می شود». در چنین حالت دروغگویان بلند و بلندتر صدا میکشند ولی اکثریت خاموش مانند همیشه بیصدا می ماند.
با این پیشگفتار مختصر، نگارنده سعی خواهد کرد تا سوالات و ابهامات ایجاد شده را در مورد پيدايش نام های افغان و افغانستان به بررسی گرفته و واقعیتهای تاریخی را آن طوری که بوده اند، بازتاب دهد.
1. پیدايش و وجه تسمیه ای «افغان»:
امروز تمام مؤرخین وارد به تاریخ وطن ما معتقد اند که نام «افغان» از کلمهای آوستايی «اپگان» گرفته شده که به «اوغان» و بعداً در پرتو عربی سازی کلمات به «افغان» تغییر کرده است. به بیان روشن تر، مؤخذ کلمه ای افغان در زبانِ پشتو نبوده و این کلمه از زبان آوستا اقتباس شده است. لذا محدود ساختن آن به قبايل پشتون نیز مؤجه نمیباشد. از نظر نگارنده، عوضی گرفتنِ کلماتِ «پشتون» و «افغان»، از نظر ادبی صرفاً یک غلط معروف است که باید تصحیح شده و مطابق اصول زبان شناسی در همآهنگی با مبداء آن مورد استعمال قرار گیرد.
باید تذکر داد که هم در میان پشتون ها و هم در میان سایر اقوام افغانستان، تنگ نظرهای وجود دارند که قصداً و عمداً نام های «افغان» و «پشتون» را مترادف و مساوی با هم استعمال می نمایند. تا با ایجاد این سوء تفاهم متوسل به قوم ستیزی شده و از زیر لوای وحدت ملی بگریزند.
نام «افغان» در قرن چهاردهم از جانب مؤلفان چون نویسنده حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب، ابوریحان، فردوسی، بیهقی، منهاج السراج و دیگران در مورد قسمتی از پشتو زبانان افغانستان بکار گرفته شده بود. اما بعد از قرن چهاردهم بیشتر این نام وسیع تر و ادبی شده رفت و تا قرن هجدهم آنقدر وسعت یافت که احمد شاه ابدالی در کتیبه ای عمارت حاجی خانه ای خود واقع در حجاز نوشت که: «درانی و غیر درانی هر افغانی که باشد.» ازین کتیبه به وضاحت معلوم میشود که اتباع سرزمین ما در زمان زعامت احمدشاه بابا به قدر کافی به نام «افغان» شهرت یافته بودند. مقصد احمد شاه بابا از «هر افغانی که باشد» منسوبین تمام اقوام ساکن کشور ما بود. زیرا او در رأس یک امپراطوری مرکب از تمام اقوام و مناطق آنروز وطن ما قرار داشت و طبعاً هیچگاه نمیخواست خود و قدرت دولت خود را محدود بسازد.
به این ترتیب در می یابیم که یکجا و همگام با تکامل و تغییرات در فرهنگ مردم این سرزمین، کلمهای «افغان» نیز زمینۀ استعمال وسیع تر پیدا کرده است. چون خود این کلمه در گذشتۀ فرهنگی ما یعنی در قبل از ظهور اسلام ریشه دارد، لذا بطور طبیعی با فرهنگ آریانا نه تنها در تقابل قرار ندارد؛ بلکه از آن ناشی شده و شکل تغییر یافته ای آن در زبان های پشتو و دری که خود از جمله ای زبان های هندو آریایی اند، بطور همسان به ملاحظه می رسد.
2- از هم پاشیدن آریانا، خراسان و پیدایش افغانستان:
سرزمین تاریخی ما از هزار سال قبل از میلاد تا قرن پنجم میلادی به نام «آریانا» یاد میشد. سپس کلمۀ «خراسان» به عوض آن ترویج یافت.
قرن ها بعد (قرن سیزدهم) نام «افغانستان» در گوشههای شرقی سرزمین ما ظاهر شد و گام به گام تا قرن هجدهم به حوالی کابل و کندهار رسید. تا آنکه در قرن نزدهم صفت نام رسمی کشور ما را بخود گرفت.
اینکه چرا نام آریانا به خراسان تعویض شد و باز چرا نام خراسان پاینده و باقی نماند و موجبۀ عدم بقای آن چه بود، سرزمین و مدنیت های آریانا و خراسان چرا از هم پاشیدند، شرایط اضمحلال آنها چگونه بروز کرد؛ و بالاخره مساعی برای احیای مجدد هویت ملی ما چگونه به قوام رسید؟ سوالهای شاخصی اند که باید اندکی روی آن مکث کرد تا ضرورت پیدایش و بقای «افغانستان» روشن شود:
الف ــــ اضمحلال آریانا:
اعراب مسلمان در دوره ای خلفای راشدین (۶۶۱- ۶۳۲) قلمروهای زیادی را در قاره های آسیا و افریقا فتح کرده و تا حواشی افغانستان امروزی رسیدند. سپس با به قدرت رسیدن امویها (۶۶۱-۷۴۶) کار استیلا بر افغانستان با خشونت کامل دنبال شد. در تحت قومانده ای اموی ها اعراب بخاطر تصرف افغانستان در سه محاذ میجنگیدند:
افغانستان شمالی که مرکز نظامی و اداری آن در زمان دولت اموی شهر «مرو» بود. افغانستان غربی که مرکزآن شهر زرنج در سیستان قرار داشت. افعانستان جنوب شرقی (بلوچستان و حوزهای سند سفلی) که مرکز معین نداشت و در اواخر تمیم بن زید (حاکم عربی)، شهر«منصوره» را در غرب سند بساخت و مرکزقرار داد. فرماندهی عمومی افغانستان شهر «کوفه» در عراق بود.
«در مسیر هرات، لشکر اعراب توانست که بعد از مقاومتها و زد و خوردها، راه شان را در سال ۷۰۷ م به سوب بلخ باز کرده و از آن طریق به ماوراالنهر پیش بروند. ولی از مسیر سیستان به جانب کابل، با مقاومت های سرسخت و دوامدار کابل شاهان مواجه شدند». مؤرخین اسلامی این شاهان را که بنام «رتبیلها» میشناسند، به شدت هرچه تمام تر مقاومت کردند. که بالنتیجه بهترین سپاه مجهز عرب بنام «جیش الطواویس» در سر راه کابل پاشان و پراگنده شد.»
این مقاومتها دو صد سال ادامه داشت تا آنکه در زمان یعقوب لیث صفاری که مؤسس اولین دولت بومی اسلامی در سیستان بود، کابل به طور نهایی مفتوح و زمینه ای ترویج دین اسلام مساعد شد.
ب- سرنوشت خراسان:
پس از سقوط شاهان برهمنی کابل، سرزمین آریانا (حال خراسان) بدست امویان و سپس عباسیان عرب افتاد. ولی مقاومت های مردمی به مقابل آنها در هر گوشه و کنار افغانستان به طور لاینقطع ادامه داشت که پر آوازه ترین آنها، قیام اهالی خراسان زمین به رهبری ابومسلم بود. تا بالاخره اولین دولت مستقل ملی در ولایات شمالی و غربی افغانستان بسال ۸۳۶م از طرف طاهر خراسانی اعلان شد. با پایان یافتن سلطهای امویان و عباسیان، راه برای تشکیل یک دولت مستقل باز شد. صفاری های افغان مناطق مرکزی و سامانیان بلخ، ماوراالنهر و قسمتهای بزرگی از فارس را بر آن افزودند. غزنویان افغان (۹۶۲-۱۱۸۶) دین و سیاست را با هم تلفیق کرده، بر بخش های بزرگی هند و مناطق بیشتر فارس مسخر شدند. سپس غوریها (۱۱۴۹-۱۲۲۱) مراکز هندوستان را تسخیر کردند. در دوره های این سلالهها علم و ادب در حال شگوفایی بود، که ناگهان باد خنکی از جانب خوارزم به وزیدن گرفت. سلطان محمد خوارزم شاه در اوایل قرن سیزده بر خراسان دست دراز کرد و متصرفات غوریان را اشغال کرد. اما بزودی بالاثر حملهای مغلها به رهبری تموچین (چنگیزخان) سقوط یافت.
غارتگریها و ویرانگریهای چنگیز التیام نیافته بود که یکی از احفاد او بنام تیمورلنگ (۱۳۷۰) خونریزی های او را تکرار کرد. اما اولاده های این جهان کشایان که در مناطق اشغالی متوطن شده بودند (تیموریان هرات و بابری های هند)، پس از روی آوردن به دین اسلام خدمات بزرگی به فرهنگ اسلامی و مدنیت این مناطق انجام دادند.
طی سال های اخیر قرن چهاردهم حاکمیت غلزائیها، لودیها و سوری های افغان، یکی پی دیگر در هندوستان آغاز شد. سلطان جلالالدین غلزائی معروف به فیروزشاه در سال ۱۳۹۰ به تخت دهلی نشست. سپس لودی ها قدرت را بدست آوردند و سلطان بهلول بسال ۱۴۵۱ تاج سلطانی بر سر گذاشت. متعاقباً با بقدرت رسیدن فریدخان مشهور به شیرشاه، سوریها بر هندوستان مسخر شدند. هر سه سلاله جمعاً ۷۵ سال بر هند حکومت کردند تا آنکه حاکمیت آنها از جانب سلسلهای بابری مغل پایان داده شد.
بابریها بر هند و بخشهای بزرگی از شرق خراسان مسلط شدند. همین طور حصص شمالی خراسان در اختیار شیبانیها قرار گرفته و غرب آن بدست صفوی ها افتاد.
به این ترتیب خراسان در آغاز قرن شانزده (۱۵۰۵) از هم تجزیه شد و سرزمین ما تا قرن هجدهم هویت مستقل نداشت. تسلط اجانب تا سال ۱۷۰۹ در کندهار و تا سال ۱۷۱۶ در هرات و تا سال ۱۷۴۷ در ولایات شرقی و شمالی ادامه یافت. یعنی تقریباً دونیم قرن طول کشید تا قیامهای مردمی پیروز شدند. در دوره ای اشغال، دانشمندان، ادبا و شعرای زیادی بخاطر عدم مصئونیت به بیرون از خراسان رفتند و یا از جانب اشغالگران به مراکز قدرتهای آنها برده شدند. به عبارت دیگر خراسان از فرهنگ شگوفان و داشتههای علمی آن اجباراً تهی شد. همچنان تخمه های اختلافی که به هر طرف از جانب اشغالگران پاشیده شده بود، امر تأمین وحدت و یکپارچگی مردم مارا مشکل می ساخت. ولی مردم این سرزمین، سرانجام با سعی فراوان بر این مشکل فایق آمده و بخاطر نیل به آزادی و دسترسی به هویت مستقل و ملی شان پیوسته در حال پیکار علیه دشمنان اشغالگر قرار داشتند.
3- قیامها و مقاومت علیه اشغالگران:
در شرق کشور(مناطق میان کابل تا پیشاور) قیامهای نیرومند آزادیخواهی، ابتدا به قیادت روشانیها و سپس به رهبری خوشحال خان خټک و در نهایت از جانب تعدادی از سران قبایل بر ضد استیلای دولت بابری هند در جریان بود که تا قرن هفدهم طول کشید. ذیلاً معرفی فشرده ازین قیامها که مبتنی بر آثار معتبر تاریخی، بالخصوص اثر معروف شادروان غبار (افغانستان در مسیر تاریخ) تهیه شده، معرفی می شود:
بایزید انصاری معروف به پیر روشان که صاحب طریقت و مؤلف آثار متعدد در زبانهای دری، پشتو و عربی منجمله اثر معروف «خیرالبیان» بود، به مقابل اشغالگران مغلی اعلام جهاد داد و تا پیشاور نفوذ کرد. بایزید اسیر شد ولی پس از چندی از اسارت در کابل رهایی یافته و دوباره به مقاومت در نواحی شرقی ادامه داد. او در میدان جنگ شینوار از جانب محسن خان والی کابل کشته شده و در «اشنغر» پیشاور دفن شد. زندگی پیرروشان، سراسر مشحون از کارنامهای مقاومت به مقابل مغلهای اشغالگر بود. همین طور مرگ او انگیزه ای شد برای قیام های بعدی به رهبری فرزندان و اخلافش که تا به میان آمدن دولت مستقل و ملی افغان ها ادامه یافت. پس از مرگ روشان، بیست و پنج هزار جنگجوی سوار و پیاده بدور پسر او (جلال الدین) حلقه زده و طی قیامی به رهبری او «حامد خان بخاری» که حاکم بابری پیشاور بود، کشته شد. جلال الدین مقاومت مردم را تا سال ۱۵۹۱ رهبری کرد، تا آنکه او و خانواده اش از جانب دولت بابری هند اسیر شدند. سپس «احداد» برادرزاده ای جلال الدین بجای کاکایش در مقام رهبری قیام کنندگان قرار گرفته و میان سال های ۱۶۱۰ تا ۱۶۲۵ دردسر بزرگی برای دولت بابری در کابل، کوهساران چرخ لوگر و مناطق شرقی کابلستان فراهم ساخت تا بالاخره طی جنگی در کوهساران «تیراه» کشته شد و سر او را قوای بابری به دربار هند فرستادند.
پس از مرگ احداد، پسرش (عبدالقادر) رهبری مبارزین را بدست گرفت. عبدالقادر سپاه اعزامی شاه جهان را بسال ۱۶۲۷ درهم شکسته و در سال ۱۶۲۸ با قوای مجاهد دیگر به رهبری کمال الدین، پیوند اتحاد بست. ولی علی الرغم عملیات مشترک، هردو نیرو از جانب دشمن شکست خوردند. عبدالقادر بسال ۱۶۳۶ در گذشت و رهبری قیام به پسر او (کریمداد) تعلق گرفت. اما لشکریان شاه جهان در جریان سرکوبی مقاومت، کریمداد را دستگیر و اعدام کردند. پس از کریمداد، جانشین ورزیده یی از خانواده ای روشانیان ظهور نکرد.
خوشحال خان خټک شاعر حماسه سرا و حماسه آفرین، آخرین رهبر مقاومت ملی در شرق وطن ما بود که میان سالهای ۱۶۶۷- ۱۶۷۰ با قوای اورنگزیب به مقابله برخاست. در تحت قیادت او اردوی چهل هزار نفری دشمن در جنگ «تاتره» تار و مار شد. خوشحال خان بسال ۱۶۹۱ در گذشت و اولاده او در هندوستان تبعید شدند.
با آنکه قیامهای آزادی خواهی و فداکاری بخاطر اعاده هویت ملی افغان ها در شرق افغانستان شکست خورد، اما پیام این خیزشها و مقاومتها، مردم افغانستان را در جهت داشتن هویت ملی مستقل و تأسیس دولت ملی خود شان رهنما گردید. طوری که تاریخ بما میگوید، این شکست بوسیلهای پیروزی قیامهای مردمی در غرب و جنوب کشور (هرات و کندهار) بمقابل قوای اشغالگر صفوی جبران شده و روحیهای رزمی آزادیخواهان اعاده شد.
در غرب کشور قیام مردم وقتی به پیروزی رسید که صفویها در اوج قدرت قرار داشته و هنوز هم میخواستند با استفاده از بی اتفاقیهای سران قبایل افغانی در غرب و سیر انحطاطی قدرت بابری در شرق افغانستان، ساحه ای حکمرانی شانرا وسعت بدهند. ولی این فرصت را بدست نیاوردند، زیرا در نتیجهای قیام سال ۱۷۰۹ حکمران خون آشام صفوی بنام گرگین در کندهار مقتول و سلطهای صفوی ها از آن ولایت بر چیده شد. درین قیام که به اشتراک تمام دری زبان ها، تاجیکها، ازبیکها، بلوچ ها و پشتو زبانان در یک صف واحد براه افتاده بود، از جانب میرویس خان (۱۶۷۳-۱۷۱۵) رهبری می شد. دست آوردهای قیام در شش سال زعامت او برای همه ای قبایل الهام بخش بود و پیروزی قیام، روحیهای ملی افغانها را تقویت کرد. چنانچه مردم هرات بسال ۱۷۱۷ بدور عبدالله خان ابدالی بسیج شده، شهر را از لشکر صفویها پاک کاری کرده و حکومت محلی خودرا بمیان آوردند.
در کندهار، هوتکی ها پس از نیل به آزادی، متوقف نشده و در داخل ساحه ای حاکمیت ملی اشغالگران پیشروی کردند. اخلاف میرویس خان، بسوب مرکز قدرت صفوی ها تاخته و اصفهان را تسخیر کردند. آنها به عوض سلاطین صفوی بر اریکه ای قدرت آن کشور نشستند. شاه حسین آخرین شاه سلاله ای صفوی بتاریخ ۲۱ اکتوبر ۱۷۲۲ با تمام اراکین دولت اش به قرارگاه شاه محمود هوتکی رفته و تاج سلطانی ایران را بر سر او گذاشت.
در شمال افغانستان، شیبانی ها زمانی به قدرت رسیدند که دولت گورگانی در ماورالنهربه انحطاط گرائیده بود. در سال ۱۵۰۰ آخرین حکمران این سلسله (سلطان محمود مرزا) بمرد و میان سه فرزندش بخاطر تصرف قدرت نزاع بوجود آمد. درین بحبوحه، محمد خان شیبانی که یکی از احفاد چنگیز خان بود، قدرت ماورالنهر را بدست گرفته و خود را پادشاه شیبانی اعلام کرد. او به سرزمین امروزی افغانستان لشکر کشیده و در سال ۱۵۰۶ ولایت بلخ و در سال ۱۵۰۷ اندخوی و سپس هرات و بادغیس را از شهزادگان گورگانی گرفت. اما در سال ۱۵۱۰ بمقابل اسماعیل صفوی شکست خورده، هرات و حوالی آنرا از دست داد. همین طور خود موصوف نیز درین جنگ کشته شد ولی دولت شیبانی تا سال ۱۵۹۹ ادامه یافت. تا آنکه سلالهای «جنیدی» به عوض آنها قدرت را در ماورالنهر بدست گرفت. جنیدیها ۱۸۶ سال بر اریکه قدرت باقی ماندند ولی در سالیان پایانی، جانشینان این سلاله به اندازهای ضعیف شده بودند که حکام محلی ازبیک و تیموری در افعانستان خودشان اداره را بدست گرفته و از تابعیت مستقیم دولت های ماورالنهر خارج شدند.
4- احیای مجدد هویت مستقل و ملی افغان ها:
طرد اشغالگران بخودی خود تنها کافی نبود تا هویت مستقل و ملی افغان ها تبارز بیابد. بخاطر رسیدن به این مأمول می بائیست وحدت ملی تمام اقوام و قبایل وجود میداشت. در حالی که این وحدت بالاثر روحیهای قبیله گرایی و مخاصمتهای ذات البینی که از جانب اشغالگران دامن زده شده بود، هنوز هم موجب بروز اختلافات و ظهور قدرتهای محلی می شد. با آنکه شانزده سال قدرت ایران در دست شاهان هوتکی بود ولی اقتدار آنها بخاطر ازهم پاشیدگی حلقهای داخل زعامت، ادامه یافته نتوانست. تا بالاخره کشمکشهای ذاتالبینی موجب ضعف آنها شده و کار بجایی کشید، که نادر قلی مشهور به نادر افشار توانست بسال ۱۷۳۸ آنکشور را از ساحهای اقتدار هوتکی های افغان بیرون کند.
نادر افشار بالوسیله ای یک لشکر کشی به غرب افغانستان امروزی، توانست ساحه تسلط خود را توسعه داده و به جانب هندوستان پیش برود. او در حال عروج بیشتر بود که بدست افسران ناراضی خودش، کشته شد. به این ترتیب با مرگ او، بار دیگر راه تأسیس یک دولت مستقل و ملی گشایش یافت. احمد شاه ابدالی (درانی) با استفاده از فضای بمیان آمده، با یک لشکر سواره ای چهار هزار نفری به کندهار برگشت و طوری که همه میدانند از طریق یک جرگه ملی عنعنوی بسال ۱۷۴۷ منحیث پادشاه انتخاب شد. درین جرگه سران تمام اقوام غلجایی، ابدالی، تاجیک، ازبیک، هزاره و بلوچ مشترکاً تصمیم به تأسیس یک دولت مستقل و ملی گرفتند. به عبارت دیگر «هویت مستقل و ملی» افغان ها منحیث نتیجه ای منطقی مبارزات دونیم قرنه ای مردم این مرز و بوم بر علیه اشغالگران شکل گرفت که بازتاب آن «افغانستان» منحیث سرزمین مشترک و واحد ما میباشد.
«بدین ترتیب بر چند قرن تاخت و تاز اقوام بیگانه در افغانستان و دست بدست شدن این سرزمین میان ایشان، مهر پایان نهاده شد.» اگر در جریان قیام ها و مبارزات استقلال طلبی مردم ما، رهبران قومی و حماسه سرایان آنها بخاطر تحریک مردم علیه اشغالگران روی شهامت و پایمردی قوم خود تأکید کرده اند، هدف آنها برتر قرار دادن قوم خود آنها نسبت به سایر اقوام ساکن افغانستان نبود. بلکه این تاکید صرفاً ضرورتی بود که از آن منحیث وسیله علیه دشمن بکار گرفته میشد. زیرا بسیچ مردم گام اولی بود که بالوسیلهای آن میتوانستند، دشمن را دفع و طرد کرده و به احیای مجدد هویت ملی مردم خود دست یابند.
هویت مستقل و ملی افغان ها پدیده ای نیست که تصادفی و یا طوری که بعضیها تصور می کنند، بالاثر کشمکش های قدرتهای خارجی بوجود آمده باشد. این هویت طوری که در بالا اجمالاً به آن وضاحت داده شد، نتیجه و خونب های هزاران هزار انسان آزادی دوست این مرز و بوم بوده و نباید آنرا نادیده گرفت و یا به آن کم بها داد. همین گذشته ای پر افتخار، حال و آیندهای مارا میسازد.
الف «افغانستان» منحیث سمبول مقاومت و وحدت افغانها:
در مورد ظهور نام افغانستان همچنانی که قبلاً تذکار یافت، باز هم یادآوری میشود که کلمه ای افغانستان در متون بسیار قدیمی و تاریخی تذکر رفته و در قرن سیزدهم به قسمتی از ولایات شرقی کشور اطلاق میشد. هکذا در قرن شانزدهم از مناطق نورستان، کندهار و جنوب کابل بنام ملک افغان و یا مسکن افغان ها یاد شده است. پس از اشغال خراسان (از جانب صفویها، مغلها و شیبانیها) و خیزش مردم خراسان زمین در برابر اشغالگران، این نام متدرجاً در فرهنگ مقاومت راه یافت، تا آنکه به نام رسمی مردم افغانستان مبدل شد. بنابر همین انگیزه و سوابق، امروز هم گروههای توسعه طلب در همجواری کشور ما، با بکاربرد نام افغانستان مخالفت می کنند. این مخالفین در کشور ایران به یکنوع ناسیونالیزم آریایی متوسل شده و در کشور پاکستان با نیرنگ دیگری زیر نام اخوت اسلامی عمل کرده، هویت مستقل و ملی افغانها و ممیزات تاریخی آنها را نادیده میگیرند. با آنکه حقایق تلخ و دردآور کارنامه خصمانهای آنها در سه دههای اخیر بالخصوص در جنگهای کابل اظهر منالشمس میباشد.
در جریان این جنگها، آنها ضد اسلامیترین و ضد بشریترین تمثالی از توسعه طلبی را در برابر انظار جهانیان بر افغانستان همسایه ای شان تحمیل کردند که توضیح بیشتر درینجا باعث طوالت کلام می شود.
با مطالعه ای تاریخ خود، مامی دانیم که چگونه تمدن آریانا مورد تهاجم قرارگرفت و چگونه خراسان پس از سلسله ای از تهاجمات بالاخره بوسیله ای صفوی ها، مغل ها و شیبانی ها برای مدت قریب به دونیم قرن اشغال و درحالت تجزیه قرار داشت. همین طور با مطالعه تاریخ واقعی کشور خود در می یابیم که نام افغانستان در روند یک مبارزهای استقلال طلبی و احیای مجدد حاکمیت ملی ووحدت ملی به این سرزمین گذاشته شده است. هر نوع تعبیر خصمانه، جزء ریختن آب به آسیاب میراث خواران همان اشغالگران، یعنی نیرو های فتنهگر کنونی در مجاورت افغانستان، نتیجهای دیگری نخواهد داشت.
مخالفین نام «افغانستان» تلاش میکنند تا نقض حقوق گروه های قومی و مذهبی را در چهره ایقوم برتر جست و جو کرده و با نحو از انحاء با نام افغانستان گره بزنند. با این شیوه ای تحقیق و طرز دید، جناب شان انگیزه ای استبداد سلاطین و امراء را ساده ساخته و بار ملامتی ومسئولیت را از شانه آنها و شرکای جرم شان میگیرند وبه دوش قوم آنها که اکثراً بیگناه و مظلوم اند، میاندازند. با این طفره روی، ایشان دلایل نامؤجه و عوامل کاذب برای اهداف تنگ نظرانهای خود دست و پا کرده، وضاحتاً از شناسایی استبداد بخصوص از شناخت مغلقیت های «استبداد آسیایی» کنار میروند. از نظر این عالی جنابان گویا در ادوار آریانا و خراسان، هیچگاه همچو استبداد صورت نمیگرفت. استبداد مذکور گویا وقتی ظهور کرد که کشور ما نام «افغانستان» را بخود اختیار کرد. اگر این طور بهانهجوییها، جای استدلال منطقی را گرفته و تحلیلهای من درآوردی به خورد مردم رنج کشیدهای ما داده شده و بازار اکاذیب رونق یابد، بیم آن وجود دارد که مردم ما بار دیگر به وحدت ملی شان نایل شده نتوانند.
برای نیل به تحقق وحدت ملی، ضرور است تا در پهلوی مشارکت در قدرت، از ایجاد هر گونه تفاوت، جدا سازی ملی و ضدیت با سمبول های وحدت ملی، منجمله کلمه ای «افغانستان» پرهیز شود. تردید نام افغانستان و ایجاد ابهام درین زمینه هیچ وقت نمیتواند، انگیزهای برای تصمیم گیریهای مجدد باشد. زیرا درین مورد نمایندگان دلسوز و واقعی تمام اقوام و سلیقههای ملت افغانستان، در یک فضای مطمئن و آگنده از وفاق ملی، آزادی و استقلال، قبلاً اراده ای تاریخی شان را ابراز و فیصله ای سرنوشت ساز کرده اند. یک نظر بر فیصلههای لویه جرگههای دوره ای درخشان امانی، دوره هفتم شورای ملی، دههای قانون اساسی، سایر گردهمآییها و نشرات متعهد به ملت افغانستان، ضرورت هرگونه مباحثه جدید را در مورد نام افغانستان منتفی میسازد.
به ادامه ای «پیدایش نام افغانستان»که درین نبشته، ضرورت و انگیزه ای آن توضیح شد، باید یادی از تهداب گذاری دولت مدرن افغانستان نیز نمود. این دولت که بطور نهایت خلاصه میتوان آنرا «حکومت قانون به عوض حاکمیت اشخاص» نیز تعریف کرد، از جانب منادیان حق و آزادی یعنی رهبران و شخصیتهای بلامنازع مردم ما در عهد شاه امان الله غازی پایه گذاری شد. به اثر مساعی آنها برای بار اول جایگاه قانون در جامعه مطرح شد. «سوال اینکه کی یک افغان است و افغانها چه حقوق و مکلفیتها دارند؟ بالاخره بسال ۱۹۲۱ در قانون اساسی پیش بینی شد که متن آن بسال ۱۹۲۳ نافذ شد. قبل از انفاذ این قانون تنها سنت های مذهبی و قبیلوی بر جامعه و دولت در افغانستان حاکم بود. قانون مذکور حقوق و وجایب اتباع را بصورت مساوی در نظر گرفته بود.
پایه گذاران دولت مدرن امانی بخاطر وحدت، تعالی و ترقی مردم افغانستان، با افتخار کامل روی کلمات «افغان» و «افغانستان» صحه گذاشتند. متأسفانه یک قرن بعد تر از تصمیم آنها، امروز تنگنظران درین راستا قرار نگرفته و با پروسهای «ملت سازی» و «وحدت ملی» برخورد سبکسرانه می کنند. ازینها باید پرسید که با جانشین ساختن کلمات دیگربه عوض «افغان» و «افغانستان» آیا مشکل عقبماندگی کشور ما حل شده و امراض مزمن اجتماعی در جامعهای ما نابود میشوند؟
در حالیکه چنین نبوده و بالعکس همه به وضاحت میدانیم که طرح بیمورد همچو مسایل، مشکلی دیگری را بر شمار مشکلات ملت ما می افزاید. آنها گمان می کنند که آزادیهای منطقوی بصورت مجرد و بدون تحقق هردو آرمان اصلی فوق الذکر (ملت سازی و وحدت ملی) عملی شده میتواند. ازین آقایان باید پرسید:
اگر کشور ما واحد و مردم ما متحد نباشند و به جای قانون، تفنگ سالاران سرنوشت مردم را تعین کنند، چطور شما می توانید در مناطق تان احساس آزادی کنید؟ و چطور میتوانید فرهنگ مناطق مورد نظر تان را ارتقأ بخشید؟ اگر شما به عوض حاکمیت قانون، زیر شعار اشتراک قومیت و زبان در دفاع از تفنگ سالاران و دلالان مواد مخدر عمل کرده و یا در زیر سایهای تفنگ آنها، تاریخ و هویت ملی خودرا مورد سوال قرارمیدهید؛ به یقین که دیر یا زود مورد موأخذه تاریخ قرار میگیرید.
ب تکذیب برچسپ های ناروا بر سیر تاریخی افغانستان:
مخالفین نام «افغانستان» که اینجا و آنجا قلم فرسایی کرده اند، فی المجموع به این باور اند که «جغرافیای تاریخی» افغانستان بالاثر کشمکش قدرت های استعماری روسیه و برطانیه ازهم پاشید و جای آن به یک دولت حایل زیر نام افغانستان داده شد. درین اظهارات تنها کشمکش قدرتهای استعماری و ظهور اجباری «دولت حایل» حقیقت دارند. اما زمان رخداد این حوادث قصداً به مغالطه گرفته شده است. اگر از جغرافیای تاریخی منظورشان همان قلمروهای عهد خراسان باشد، پس تجزیهای آن با کشمکش استعمارگران رقیب در قرن ۱۹ و تحمیل خط دیورند و یا جدا ساختن پنجده، کدام پیوند منطقی و تاریخی ندارد. زیرا همه میدانیم که در زمان فروپاشی خراسان (۱۵۰۵)، جوامع اروپایی در عصر تاریک زندگی کرده و به انقلاب صنعتی دست نیافته بودند و استعمار نیز منحیث خطر برای ملل شرق در آن عصر مطرح نبود. اینها فواصل زمانی و تفاوت قرون را، اگرمحاسبات ذهنی گرایی شان ایجاب کند، عمداً در بین حوادث تاریخی در نظر نمیگیرند.
در حالیکه خراسان وقتی از هم پاشید که نه روس ها به این منطقه نزدیک شده بودند و نه کشتیهای برتانوی به سواحل نیم قاره ای هند لنگر انداخته بودند. روس ها برای بار اول در اواخر قرن هفده به آسیای میانه نزدیک شدند تا آنکه در قرن ۱۹ به اشغال مناطقی در آسیای میانه دست یافتند. همین طور اولین دسته از کشتیهای انگلیسی در سال ۱۶۰۸ به سواحل هند رسیدند. برتانویها پس از انقراض دولت مغلی هند و شکست مرته در اواسط قرن هجدهم قدرت شانرا توسعه دادند و گام به گام در قرن ۱۹ خودرا به افغانستان نزدیک ساختند.
با در نظرداشت فواصل زمانی میان هردو حادثه، مرتبط ساختن آنها با همدیگر فیالواقع جعل تاریخ است. اما اینها طوری از خراسان صحبت میکنند که گویا همه چیز روبراه بود و تنها این دو قوای استعماری بودند که باهم ساختند وخراسان را تجزیه کرده و از آن افغانستان را بوجود آوردند.
اگر این آقایان به اشغال خراسان از جانب شیبانیها، صفویها و مغلها معترف شوند، طبیعی است که آن وقت به مقاومتهای دونیم قرنه و جانفشانیهای مردم یعنی سازندگان تاریخ کشور ما نیز ارج خواهند گذاشت. چون ذهن تنگ نظرانهای آنها اجازه درک واقعیتها را به ایشان نمیدهد، لذا تمام این جنبشهای ملی و مردمی را با رهبران فداکار آنها نادیده گرفته و بطور ناشیانه قربانیهای مردم را با دسایس استعمار عوضی میگیرند.
یکی ازین مبصرین غیرمسئول مینگارد: «حقیقت این است که افغانستان کنونی کشور غیرطبیعی است. در آن اقوام و ملیتهای گوناگون با ویژگیها و رسوم جداگانه و زبان و مذهب متفاوت زندگی میکنند» صبحان الله!
ازین آقا باید پرسیده شود که کجای آن غیرطبیعی است؟ اقوام و نژاد ها در طول تاریخ درین سرزمین متوطن شده و فرهنگ آنها با هم امتزاج یافته است. امروز آنها فرهنگ مشترک، دوست مشترک، دشمن مشترک و وطن واحد دارند. یعنی امتزاج آنها تاریخی و طبیعی است. آیا حوادث تاریخی را قرنها بعد از وقوع آن میتوان بر طبق ارادهای جناب عالی تغییر داد؟ آیا تکامل تاریخ را میتوان به ذعم شما سر از نو بنا کرد؟ آیا بدون در نظرداشت عوامل متنفذه بر تاریخ، میتوان تاریخ را مطابق ذهن شما شکل داد؟ اگر مطابق ذهن شما موجودیت «اقوام و ملیتهای گوناگون با ویژه گیها و رسوم جداگانه و زبان و مذاهب متفاوت» غیرطبیعی است؟ پس چه باید کرد؟ نگارنده ازین قلم فرسایی شما این نتیجه را می گیرد که شما میخواهید این کشور را به اقوام، مذاهب و زبان های مختلف تجزیه کنید. و یا چطور؟ تا مطابق ذهن شما طبیعی شود.
در حالی که وجود همهای این تفاوتهای تذکار یافته موجب غنای فرهنگی ما شده و هیچ چیز در آن غیرطبیعی به نظر نمی خورد. این تنها قضاوت و برداشت شماست که غیرطبیعی مینماید. این تنها افغانستان نیست که در آن چنین تفاوتها وجود دارد. بطور مثال به کشور همسایهای ما ایران توجه کنید، در آنجا زبان و نژادها بمراتب متعدد تر و مختلف تر از کشور موجود دارند. ولی در آن کشور اشخاصی مانند شما وجود ندارند که ذهنی گرایانه، برچسپهای ناوارد را بکار گرفته و تیشه را بر ریشه وحدت ملی مردم خود بزنند.
اگر واقعاً مایل به شناخت کدام کشور غیر طبیعی هستید، لطفاً سری به پاکستان بزنید تا برای تعریف خود مثالی داشته باشید. زیرا پاکستان کشوری است که واقعاً بر طبق اراده ای استعمار به یکبارگی در همسایگی ما ظاهر شد. استعمارگران آنرا زائیدند و نامی برایش دادند که قبلاً در هیچ قاموس وجود نداشت و در هیچ مخیله تصور نشده بود. این است کشورغیرطبیعی. آیا به عاریت گرفتن این اصطلاح در مورد افغانستان میتواند غیر از بیمسئولیتی در برابر تاریخ و مردم چیزی دیگری تعریف شود؟
متأسفانه در جهت مقابل شما هم، تنگ نظرانی وجود دارند که مانند شما مگر از یک زاویه ای دیگر بنابر تعلق قومی به گروه فرهنگ ستیز طالبان، آن گروه را نماینده ای قوم پشتون معرفی کرده و در سایهای این گروه برای خویش سربازگیری می کنند. شما و این گروه، دو روی یک سکهای ناچل هستید که مرام و عملکردهای هردوی تان از دو جهت مخالف، سرانجام در یک مسیر یعنی در ضدیت با وحدت ملی قرار دارد.
اگر در جنبشهای آزادیخواهی علیه صفویها و مغلها، تحریکات قومی منحیث وسیله رهایی ملت افغانستان بکار گرفته میشد، آن تحریکات قابل تبرئه است. زیرا بخاطر احیای مجدد هویت ملی ما از آن استفاده میشد، اما تحریکات قومی شما چون در مسیر جدایی و دوری مردم ما از همدیگر سیر مینماید، لذا قابل تقبیح و نکوهش میباشد.
شما متوجه نیستید که با این تبلیغات، شما هیچ چیز را بدست نمیآورید. اما یقیناً همه چیز را از دست خواهید داد. کسی که نفع میبرد، فقط افراد و گروههای توسعه طلب و تجاوزکار در همسایگی افغانستان میباشند. یعنی آنهایی که ذهن و دماغ شماها را با تبلیغات شان انحصار کرده اند.
5- مقابل ساختن نامهای آریانا و خراسان با افغانستان:
متأسفانه شماری از روشنفکران ما هنوز هم دچار تشویش بوده و سوال مینمایند که ما چرا نام کشور خود را بازهم آریانا و یا به گونهای مرتبط با نام آریانا نگذاشتیم؟ و یا نام خراسان چرا از دست ما رفت؟ شاید این منورین به فتوحات اعراب که مقیاس ها، شیوهای زندگی و معتقدات مردم را در آریانای کهن تعویض کرد، کم بهاء میدهند و یا بنابر نارسایی در تحلیل تاریخ، ازهم پاشیدن خراسان را همان طوری که درین نبشته مختصراً تذکر رفت، نادیده میگیرند. اینها توجه نمی کنند که همچو حوادث اجتماعی و تاریخی، چه تأثیرات تعین کننده در آینده ملت ها میداشته باشد؟
شماری از منورین با انتقاد از رژیم ظاهرشاهی اعتراض می کنند که: نام ایران پیش ازین «فارس» بود و چرا در سال ۱۹۳۵ پس از تائید مقامات ذیصلاح در کابل، آنکشور این نام را بخود اختصاص داد. با این سادگی، ایران مدنیت آریانا را بخود منسوب کرد و حکام افغانستان با سبک سری ازین افتخار شان به نفع ایرانی ها منصرف شدند.
درین اظهارات، حقیقت تردید ناپذیروجود دارد، اما باید متوجه شد که افسوس و تأسف جایی را نمیگیرد. زیرا این موضوع اکنون مانند تیری است که از کمان جسته است و بر نمیگردد. اکنون چه باید کرد؟ آیا میتوان ایرانیها را متقاعد ساخت که ازین امتیاز به نفع افغانها بگذرند؟ آنها هم در فلات غربی «ایرن» زندگی میکردند و همچو انتسابی را میتوانند بخود بدهند. بناءً چنین طرحی نه تنها مضحک بلکه مستحیل هم میباشد، لذا باید به واقعیتها توجه کرده و آینده را مبتنی بر آن استوار نمود. نه اینکه جنجالهای ذهنی را بوجود آورد و وقت وطنداران را به کارهای ناشد ضایع ساخت.
روحیهای این دسته از منورین مرا به یاد حکایت دوست عزیزم مرحوم رحیم رفعت میاندازد. رفعت نه تنها مترجم توانا و مبصر تیز هوش بود، بلکه همیش با طنزها و شوخیهایش مطالب پیچیده سیاسی را در قالب فکاهیات، ساده و قابل درک میساخت. حکایت ازین قرار است: جوانی که در یکی از مکاتب لیلیهای کابل درس میخواند، پس از روزی که امتحان مضمون جغرافیه سپری شده بود، همصنف و هماطاق خودرا در مورد جوابات مربوط به سوالات مطروحه سوال کرد. او پس از تبادل نظر، دریافت که در نوشتن جوابات مرتکب اشتباه شده است. آن بیچاره که خیلی درس خوان بود و همچو اشتباه را تحمل نمیتوانست، تمام شب دست دعا بلند داشت و با راز و نیاز به خالق توانا التجا میکرد، تا فردا نام پایتخت فرانسه را به لندن تعویض کند. زیرا او در جواب سوالی مربوط به پایتخت فرانسه به جای پاریس، نام پایتخت انگلستان (لندن) را نوشته بود.
حکایت فوق مارا متوجه میسازد که چنین آرزوهای ناشد و یا افسوس از آنچه که حالا در دست نیست، نباید حرکت ما را متوقف ساخته و وقت گرانبهای ملت ما را ضایع بسازد. با چنین افسوسها، در میان ملت ما اختلافات بوجود آمده و ما را به گذشته میخ کوب میسازد. به عبارت دیگر در پرتو همچو یک روحیه، ما آینده نگری خودرا از دست میدهیم.
از ورای رسانههای افغانی متعلق به مخالفین نام افغانستان بر میآید که برخی از آنها متوجه شده اند که حالا دیر شده و نمیتوان «لندن» را پایتخت فرانسه ساخت. پس باید زیر نام دیگر این مخالفت را دنبال کرد. آنها ادامهای تلاشهای شان را با مطرح ساختن نام «خراسان» که فیالواقع پس از سلطهای اعراب در سرزمین ما شهرت یافت، رنگ و رخ میدهند. یعنی طرحی که با روحیهای عرب ستیزی و تعقیب خط ناسیونالیزم آریائی آنها در ضدیت قرار دارد. اما بازهم از آن منحیث حربه بخاطر نفی نام افغانستان کار میگیرند. اینجاست که آنها در روند ذهنی گریهای خود هم دچار اشتباه شده و میکوشند تا صرفاً به منظور گردآوری یک کمیت به دور خود به هر وسیله، ولو مضر هم باشد، چنگ اندازند.
قبل از جنگهای تنظیمی، پروسه ای تفاهم میان گروهای قومی و زبانی در شهرها، بالخصوص شهر کابل سیر طبیعی خودرا دنبال میکرد. در کابل کثیرالاقوامی، گروههای مختلف نژادی لسانی باهم امتزاج می یافتند و با همدیگر «یکی» میشدند واز آنها یک هویت کلتوری سراسری افغانی معروف به «افغانیت» بوجود میآمد وقتی که برخوردهای نژادی لسانی و جنگها، کابل را فرا گرفت، خطوط سکتاریستی در سراسر افغانستان ظاهر شدند. ذهنیت نضج یافته ای«افغانیت» از هم پاشید. حالا بخش بزرگ وظیفهای «ملت سازی» معطوف به ترمیم و احیای مجدد «افغانیت» است، تا ملت ما خودرا در تحت آن منحیث یک هویت واحد بیابد و این کلمه به معنی واقعی آن تمام باشندگان افغانستان را تمثیل نماید. مفکورهای «افغانیت» باید یک اساس وسیعالبنیاد و ذوجوانب برای تمام ادیان، نژادها، زبانها، عقاید سیاسی و مناطق در افغانستان باشد»
افغانها وقتی مفهوم وسیع «افغانیت» را تحقق داده میتوانند که از میلانهای تنگ نظرانه، طرز دیدهای بین المللی و جهان وطنی خودرا کنار کشیده و یکجا با همدیگر بیامیزند و از اختلافاتی که موجب از هم پارچه شدن ملت ما میشود، بپرهیزند.
متأسفانه گروههای تنگ نظر درک نمیتوانند که افتخارات یک کشور و مردم آن تنها به نام آن کشور خلاصه نمیشود. بلکه معرفی تمدن گذشته و داشتههای فرهنگی یک کشور در جهان کنونی، به نسلهای امروز و فردای آن الهام بخش و غرور آفرین میباشد. به عوض آنکه به مناقشات بیثمر پیرامون نام کشور ما، ادامه بدهیم، بهتر خواهد بود تا در مورد چگونگی تمدن گذشته وطن ما و اثرات آن بر مدنیت سایر ملل کاوش نمائیم. نگذاریم که از طریق بازی با کلمات، مراکز تمدن، شعرأ و دانشمندان کشور ما ایرانی قلمداد شوند. اگر فردوسی و فرخی از سلطان محمود غزنوی با القاب، با سربلندی خود را وارث نیاکان پر افتخار خود دانسته، یکجا با ما شعار خواهند داد که: «پاینده باد افغانستان» شاه ایران، ایرانشاه و یا شاهنشاه ایران نام برده اند، معنی آنرا می دهد که در عصر محمود غزنوی، فلات شرقی و غربی ایرن (خراسان و فارس) در تحت رایت او قرار داشت. نه آن طوری که نویسندگان عظمت طلب ایران کنونی، اورا ایرانی معرفی میکنند. اگر با انتشار وسیع تحقیقات در مورد تاریخ وطن ما جعلیات را افشأ و مشت دروغ گویان را باز کنیم، آنوقت تمام مغالطه ها پایان یافته و حتی آنهایی که امروز نام «افغان» و «افغانستان» را مورد سوال قرار میدهند، با سربلندی خودرا وارث نیاکان پر افتخار خود دانسته، یکجا با ما شعار خواهند داد که: «پاینده باد افغانستان!»
غبار، میرغلام محمد (۱۹۶۷) افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول، کابل، مطبعه ای دولتی ص ۳۰۸ ۳۰۹
غبار، میرغلام محمد (۱۹۶۷) همانجا ص ۹
غبار، میرغلام محمد (۱۹۶۷) همانجا ص ۷۱-۷۲
گرتس بخ، دکتور ایروین (۱۹۹۰) افغانستان شناسایی علمی کشور (آلمانی)، جلد ۳۷، آلمان، دارم شتات ص ۶
کهزاد، احمد علی کهزاد (۱۹۵۱) افغانستان و ایران، کنفرانس آقای کهزاد در موزیم ایران باستان، تهران ، چاپخانه مظاهری، ص ۲۳
کهزاد، احمدعلی (۱۹۴۶- ۱۹۴۷) افغانستان و یک نگاه اجمالی به اوضاع مملکت مذکور، د کابل کالنی، کابل ص ۲۴۶
سادات، میرعنایت الله (۱۹۹۸) افغانستان سرزمین حماسه و فاجعه جرمنی بن ص ۵-۶
غبار، میرغلام محمد (۱۹۶۷) همانجا ص
قاضی، عطاالله (۱۹۴۷) د پشتنو تاریخ، پیشاور، جلد اول، ص
توکلی، احمد (۱۹۴۸) افغانستان تهران، دانشگاه تهران ص ۱۵
کالیفورد، مری لوئیس (۱۹۹۳) افغانستان: کشور و مردم افغانستان (دری) مترجم مرتضی اسدی، تهران ص ۱۶
سادات، دکتور میرحکمت الله (۲۰۰۶) تجربه ای افغانها (انگلیسی) کالیفورنیا، کلیرمونت گرجوید یونورسیتی، ص ۳۹
عطائی، ابراهیم (۱۹۶۹) د پشتونستان مسئله (پشتو) کابل ص ۸۹
آریانای باستان، خراسان پهناور و افغانستان(۲۰۰۶) سایت آریائی
کهزاد، احمد علی (۱۹۵۱) کنفرانس آقای کهزاد در موزیم تهران همانجا، ص۳: «در فلات بزگی که بین اندوس (سند) و تیرگرس (دجله) و اوقیانوس و مجرای اکسوس (آمو دریا) و بحیره ای خزر و سلسله ای قفقاز منبسط است دو کشور افتاده آریایی نژاد که اجداد شان ده هزار سال قبل از دامنه های پامیر از(بام دنیا) فرود آمده (پامیر و خاک های ماحول آن زادگاه آریایی نیاکان افغانی و ایرانی است.) آریایی ها از دامنه های پامیر به جلگهها و درههای افغانستان پراگنده شده یک برادر اینجا ماند و برادر دیگر بطرف غرب رفت و در خاکهای بین سواحل جنوبی خزر و شمالی اقیانوس تا کناره های دجله رحل اقامت افگند و آهسته آهسته از احفاد ایشان، آنجا قبایل افغانی و اینجا عشایر ایرانی منشعب شد و نشو نما پیدا کرد و بر تعداد ایشان افزود.
سادات، دکتور میر حکمت الله (۲۰۰۶) همانجا، ص
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat