16 april 2007 18:38:21

 

 

 

مرگ حقیقتی بی کتمان، جایگهی ابدی و پایان تمامی رنجهاست

فردوسی  بزرگ  می  فرماید:

جهان یادگار است و ما رفتنی

به گیتی نماند به جز مردمی

به نام نیکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

کجا شد فریدون و هوشنگ شاه؟

که بودند با گنج و تخت و کلاه

برفتند و ما را سپردند جای

جهان را چنین است آئین و رای

مرگ در کنار ما آرمیده است

به گفته بزرگان مرگ حقیقتی بی کتمان، جایگهی ابدی و پایان تمامی رنجهاست. مرگ بدون شک در یک قدمی ماست. با کوچترین تصادفی در جاده، آمدن بلاهایی ناگهانی و طبیعی، بسته شدن رگهای مغز، استرس و فشارهای عصبی، پریدن غذایی در مجرای تنفسی و هزاران اتفاق ناگوار دیگر می تواند مانع از تامین امنیت حتا برای یک لحظه دیگر ما شود. با این وجود بسیاری از ما در راهی قدم می گذاریم که گویی برای ابد زندگی خواهیم کرد و در طول حیات باعث ایجاد نفرت در بین اطرافیانمان می شویم. بزرگان بسیار در نکوهش سرای سپنج یا همان دنیای زودگذر کنونی سخنها گفته اند. از نیکی ها، سختی ها و رنجهایش.

بسیاری از نیاکان بزرگ ما در زمانی که بر بالاترین مقام حکمروايي یا بالاترین مقام معنوی آن روزگار قرار داشته اند همواره روی به یزدان پاک می نموده اند و وی را از این مقام و منزلت سپاس می گفتند. همواره درخواست رهنمایی از خداوند را می نمودند و اینکه مبادا روزی بر ضعیفان ستم کنند.

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

 دگر عضوها را نماند قرار.

چه شده که امروز تنها در اندیشه جمع آوری مال و برتری پیدا کردن بر دیگر هم کيشانش است؟ حال این امر به چه قیمتی تمام می شود؟ آری تنها نداشتن آگاهی از هویت ملی و فراموش کردن سرانجام کار یعنی مرگ است که به چنین فجایعی دامن می زند.

چه خوش گفت فردوسی شیرین سخن که بر هیچکس نماند این روزگار. چنان زندگی کن که گویی زندگی دشمن توست پس دل بر او مبند.

چنین است رسم سرای سپنج

نمانی درو جاودانه مرنج

نه دانا گذر یابد از چنگ مرگ

نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ

اگر شاه باشی و گر زرتشت

نهالی ز خاکست و بالین ز خشت

چنان دان که گیتی ترا دشمن است

 زمین بستر و گور پیراهن است

اگر چرخ گردان کشد زین تو

سرانجام خشت است بالین تو

دلت را به تیمار چندین مبند

 پس ایمن مشو از سپهر بلند

تو بیجان شوی او بماند دراز

حدیثی دراز است چندین مناز.

این آموزه ها بدون شک راهنمای کسانی خواهد شد که از آزار و اذیت دیگران دوری می گزینند. زیرا دلیلی برای غرور ما انسان ها وجود ندارد. شیر زنانی با ابهت و با زیباترین چهره ها و اندامهای رویایی راهی خاک شدند که به راستی خاک از پذیرش آنان شرمگین بوده است. آرتمیس بزرگ بانوی دریانورد جهان که مسوول کشتي دریایی ارتش شاهنشاهی خشایار شاه بود با چنین تعاریفی که از وی شده است در زیبایی و کردار و منش سرآمد روزگار خود بوده است ولی وی هزاران سال است که در خاک خفته است ولی نامی نیک از خود بر جای گذاشت. بزرگ مردانی راهی گور شدند که روزگاری بر جهان حکم می رانند و با فرمانی سرنوشت روزگار پسین خودشان را تغییر می داده اند. به راستی ما چه هستیم امروز که بخواهیم در برابر آنان غرور و کبر و خودپسندی نشان بدهیم و بر دیگران فخر بفروشیم؟

فردوسی بزرگ نمونه ای کامل از الگوی اخلاقی و فرهنگی ما و جهان است. شاهنامه وی یکی از سه کتاب ادبی جهان شناخته شده است.

وی می فرماید: ای مردم بی آزاری را الگوی زندگی خویش قرار دهید و از آنچه دارید خرسند باشید و بر مال دیگران چشم نداشته باشید تا روانی آسوده داشته باشید. دیگران را آزار ندهید و ستم بردیگران مکنید. این است راهی جاودان برای زندگی نیک و آسوده. به همسایگان نیکی کنید بخصوص بزرگان و فرهیخته گان را ارج گذارید. پاکی و نیکی تنها راهی است که انسان بایستی از آن پیروی کند.

بی آزاری و جام می برگزین

که گوید که نفرین به از آفرین؟

بخور آنچه داری و اندوه مخور

که گیتی سپنج است و ما برگذر

میازار کس را از بهر درم

مکن تا توانی به کس ستم

ز چیز کسان دور کنید دست

بی آزار باشید و یزدان پرست

مجویید آزار همسایگان

بویژه بزرگان و پرمایه گان

به پاکی گرائید و نیکی کنید

دل و پشت خواهندگان را مشکنید.

فردوسی بزرگ پس از چنین سخنانی می فرماید: در جهان تنها دو چیز است که برای ابد باقی می ماند. آری آنهم سخن راست و کردار نیک است. این حاصل آموزه های گذشتگان فردوسی است که وی با مهارت و بهترین شکل ممکن از آن سود می برد و آن را بکار می برد. آری فردوسی این سخنان را بکار برد زیرا امروز پس از هزار و اندی سال نام فردوسی یکی از نورانی ترین و پرفروغ ترین نامهایی است که حتی جهان شنیده می شود. آرامگاهش محلی دلنشین و رویایی برای فرهیختگان و اهل علم و دانش است و هیچ کس نتوانسته است چهره ای نادرست از او به نمایش بگذارد. فردوسی نیک می دانست که گذر زمان، باد، آب، آتش و خاک نمی تواند نام نیک و انسانیت را از بین ببرد.

ز گیتی دو چیز است جاوید و بس

دگر هرچه باشد نماند به کس

سخن نغز و کردار نیک

بماند چنان تا جهان است یک

ز خورشید و ز آب و از باد و خاک

 نگردد تبه نام و گفتار پاک

گذر زمان پس از صدها سال نه تنها نام فردوسی را به فراموشی نسپرد بلکه روز به روز به پیروان او افزود و سخنانش آشکار تر از گذشته هویدا می شود. فردوسی با گوش جان دادن به آموزه ها خود را فدای تاريخ ومردمش کرد. فردوسی هیچ لذتی که شایسته او و تفکرات بزرگ اش باشد از گذر عمر خویش نبرد تنها راهی که برگزیده بود برای حفظ نام شرق زمين و زنده کردن دگر باره فرهنگ بود. به راستی که هیچ لذتی برای وی بالاتر از این راه نبود است. او در قسمتهای پایانی شاهنامه در حالی که مشغول نبشتن این اثر بزرگ جهانی بود پسر بزرگش را که به سن سی و هفت رسیده بود از دست می دهد ولی چه نیکو و چه والا منشانه با سرودن چند بیت در نکوهش دنیا و از دست دادن عزیزش و کسی که در مواقع گرفتاری همواره یاری اش می داده به راهش ادامه می دهد:

مرا سال بگذشت بر شصت و پنج

نه نیکو بود گر بیازم به گنج

مگر بهره گیرم من از پند خویش

بر اندیشم از مرگ فرزند خویش

مرا بود نوبت برفت آن جوان

ز دردش منم چون تنی بی روان

شتابم همی تا مگر یابمش

 چو یابم به بیغاره بستایمش

که نوبت مرا بود بی کام من

گرا رفتی و بردی آرام من

ز بدها تو بودی مرا دستگیر

چرا راه جستی ز همراه پیر

مگر همرهان جوان یافتی

 که از پیش من نیز بشتافتی

جوان را چو شد سال بر سی و هفت

نه بر آرزو یافت گیتی برفت.

آری چنین بزرگ مردی با چنین دانش و وسعت آگاهی از خوب و بد جهان در بسیاری از گفته هایش به مرگ می اندیشد. هرگز این حقیقت همیشه جاوید را از یاد نمی برد همواره در گفته هایش پس از سپاس از یزدان پاک به سرانجام کار خویش نیم نگاهی می اندازد. مرگ را در برخی موارد در این آشفته بازار راه نجات میپندارد :

دلم سیر شد زین سرای سپنج

 خدایا مرا زود برهان ز رنج
نزادی مرا کاشکی مادرم

وگر زادی مرگ آمدی بر سرم
که چنین بلاها بباید کشید

ز گیتی همی زهر باید چشید.

ولی هرگز از یاد خدا و راهی که برگزیده بود نا امید نمی شود. او به حاکمان و بزرگان آینده کشور سفارش میکند که از گذشته عبرت بگیرند. از مرگ که در نزدیک ترین فاصله با آنها قرار دارد پند بگیرند و بر دیگران ظلم نکنند. چراکه با نفرین و لعن مردم بایستی راهی خاک شوند.

سعدی بزرگوار نیز می فرماید: چنان زندگی کن که یادت را به نیکی برند. نه اینکه با نفرین و لعنت یادت کنند. رسم و قوانین زشت از خود بجای نگذارید زیرا که آیندگان هزاران نفرین به شما خواهند فرستاد.

چنان زی که ذکرت به تحسین کنند

چو مردی نه بر گور نفرین کنند

نباید به رسم بد آیین نهاد

که گویند لعنت بر آن کاین نهاد

وگر بر سر آید خداوند زور

 نه زیرش کند عاقبت خاک گور

آری فردوسی گاهی از شیرینی های زندگی فانی سخن می گوید، گاهی از رنجهایش. ولی مرگ تنها و آخرین گام زندگی است که باید طی شود و اندیشیدن به آن موجب دوری از ظلم به دیگران می شود. وی می فرماید:

اگر به ثروتهای بیکران خویش ببالی هیچ سودی برایت ندارد. اگر به تاج و تخت و مقام کنونی ات بنازی باز هم هیچ سودی برایت ندارد. اگر به زیبایی و دانش ات بنازی نهایت هیچ برایت ندارد. نیک ترین کاری که شایسته توست گذاشتن نام نیک با منش و فروتنی است تا آیندگان با نامی جاوید از تو سخن بگویند.
فردوسی بر این باور است که اگر صد سال عمر کنی و اگر بیست و پنج فرقی نمی کند نهایت بایستی از این سرای فانی و درد و رنج راهی خروارها خاک شوی. پس هرگز نامی زشت از خودت بر جای نگذار. برای کسب مقام و جاه و جلال خون بی گناهان را مریزید. لذت در راه درست و نیک جزئی از آموزه های نیاکان است.

چنین است رسم سرای سپنج

گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج

سرانجام نیک و بدش بگذرد

شکارست مرگش همی بشکرد

نمانی همی در سرای سپنج

 چه یازی به تخت و چه نازی به گنج

اگر صد بمانی و گر بیست و پنج

 بیایدت رفتن ز جای سپنج

مریزید خون از پی تاج و گنج

 که بر کس نماند سرای سپنج

جهان را نمایش چو کردار نیست

 نهانش جز از رنج و تیمار نیست

اگر تاج داری اگر گرم و رنج

همان بگذری زین سرای سپنج.

این فرهنگ کهن تنها به فردوسی بزرگ ختم نمی شود. دهها نفر پیش و پس از وی نیز چنین گفته اند.  بابا طاهر عریان پیامی برای حاکمان ظالم و مردمان مغرور و خود پسند دارد:

اگر شیری اگر ببری اگر کور

سرانجامت بود جایت ته گور

تنت در خاک باشد سفره گستر

بگردش موش و مار و عقرب و مور.

دلا اصلا نترسی از ره دور

 دلا اصلا نترسی از ته گور

دلا اصلا نمی ترسی که روزی

شوی بنگاه مار و لانه مور.

به گورستان گذر کردم کم و بیش

بدیدم حال دولتمند و درویش

نه دولتمندی بی کفن در خاک رفت

نه دولتمندی برد از یک کفن بیش

سعدی بزرگوار نیز پیرامون مرگ چنین می فرماید:

بده ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

 که یک جو نمی ارزد سرای سپنج

بیا ساقی آن آتش تابناک

که زردشت می جویدش زیر خاک

به من ده که در کیش رندان مست

چه آتش پرست و چه دنیا پرست

بیا ساقی آن بکر مستور مست

 که اندر خرابات دارد نشست

به من ده که بدنام خواهم شد

خراب می و جام خواهم شد.

آری به گفته سعدی جمشید شاه در حداقل چهار هزار سال پیش چنین گفته است که جهان نمی ارزد به یک جو. اندیشه های عارفان و فیلسوفان بزرگ  همگی بر این امر تاکید کرده اند ولی به راستی برخی از ما انسانها تا چه اندازه گستاخ هستیم که تا آخرین دم که از زندگی باز با دیگران با خشم و غضب و توهین رفتار می گوییم. با سخنان خواسته یا ناخواسته عزیزانمان را می رنجانیم. به همسایه و دوست و بستگان نیکی نمی کنیم و دوری و نفرت را در دل آنان با جای راستی و درستی میکاریم. فریب و دروغ شیوه زیرکان و عاقلان می شود.

سعدی بزرگوار می فرماید ای حاکم و ای کسی که امروز بر دیگران حکم می رانی حال که نوبت تو شده است و قدرتی داری که به زیر دستان دستور می دهی و کشوری را اداره میکنی از این فرصت به درستی استفاده کن. زیرا دو خصلت نگهبان کشور و دین است که این خصلتها را تو بایستی اجرا کنی. نخست برکنار کردن و مجازات دادن به کسانی که بر دیگران زور و ظلم و ستم میکنند و دیگری با مهر و نیکی با ضعیفان و بیچاره گان رفتار کردن و در جایی دیگر از طرف جمشید شاه کهن که بنیان گذار نوروز است می گوید: عالمی را ما گرفتیم با مردانگی و زور و قدرت ولی نبریدم هیچ کدام از آنها را با خود به خاک. آری پس چه دلیلی را می توان یافت برای تحقیر دوستان و بستگان؟ گردآوردن مالهای بسیار؟ ظلم و ستم کردن بر دیگران؟ خوار شمردن زیر دستان؟ فخر فروختن بر دیگران؟ احترام نگذاشتن به بزرگان و فرهیخته گان ؟

به نوبت اند ملوک اندرین سپنج سرای

 کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای
دو خصلت اند نگهبان ملک و یاور دین

به گوش جان تو پندارم این دو گفت خدای
یکی که گردن زور آوران را به قهر بزن

دوم که از در بیچارگان به لطف درآی.

شنیدم که جمشید فرخ سرشت

به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت

بر این چشمه چون ما بسی دم زدند

 برفتند چون چشم بر هم زدند

گرفتیم عالم به مردی و زور

 ولیکن نبردیم با خود به گور.

رودکی با تاکید بر دنیای سپنج چنین می گوید :

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

 گرچه اکنون ات خواب بر دنیاست

با کسان بودن ات چه سود کند؟

که به گور اندرون شدن تنهاست

یار تو زیر خاک مور و مگس

 چشم بگشا ببین کنون پیداست

ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود

تا می خورم امروز که وقت طرب ماست.

نظامی گنجوی شاعر بزرگ نیز پندی برای ما بر جای گذاشته است :

هرکه آید درین سپنج سرای

 بایدش باز رفتن از سرپای

در وی آهسته رو که تیز هشست

دیر گیر است لیک زود کشست.

فردوسی از طرف بوذرجمهر فیلسوف می فرماید:

در این روزگار فانی کسانی که پر دانش تر و آگاه ترند عذاب و درد بیشتری را تحمل میکنند.

این سخن نیز در بسیاری از زندگی بزرگان دیده شده است. خیام فیلسوف با شکایت از ناآگاهی مردم عصر خود و عذابی که تحمل می کرده لب به سخن می گشاید و به آنان می گوید ما می رویم و خاک ما را آیندگان کوزه ها کنند. این لحظه عمر را بهره ببرید و نام نیک و دانش گردآوری کنید.

بوذرجمهر

یکی گفت که اندر سرای سپنج

نباشد خردمند بی درد و رنج.

خیام می فرماید:

می خور که فلک بهر هلاک من و تو

قصدی دارد بر جان پاک من و تو

در سبزه نشین و می روشن میخور

که این سبزه بسی دمد ز خاک من و تو.

از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

و آنگاه برای خشت گور دگران

در کالبدی کشند خاک من و تو.

بر خیز ز خواب تا شرابی بخوریم

زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

کاین چرخ ستیزه جوی ناگه روزی

چندان ندهد زمان که آبی بخوریم.

پیری دیدم به خانه خماری

 گفتم نکنی ز ز رفتگان اخباری

گفتار می خور که همچو ما بسیاری

 رفتند و خبر باز نیامد باری.

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل از بهر چه آراست مرا.

سعدی می فرماید:

نشنیدی حدیث خواجه بلخ

 مرگ خوش تر که زندگانی تلخ

موی گردد پس از سیاهی بور

 نیست بعد از سپیدی الا گور

عاقبت پیک جانستان برسد

ما گرفتار و الامان برسد.

سنایی غزنوی می فرماید :

ایا سرگشته دنیا مشو غره به مهر او

که بس سرکش که اندر گور خشتی زیر سر دارد

طمع در سیم و زر چندین مکن گردین و دل خواهی

که دین و دل تبه کرد آن که دل در سیم و زر دارد .

در چنین روزگار بی اعتباری آیا نیک نیست که از تک تک لحظه های زندگی به نیک ترین روش ممکن بهره ببریم و نامی پسندیده از خویش بر جای گذاریم؟...

منابع مورد استفاده: ادبيات جاودانه و گفت و گوي  ادبي.

 

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org