یکصد گفتار
برای نخستین آشنائی با شالوده های فلسفه مارکسیستی لنینیستی
«بخش دوم»
جبر تاریخ
بدون نقش انسان برای
تحقق آن معنی ندارد
درس 54 قانونمندی در روندهای اجتماعی (جبر تاریخ- عینی و ذهنی)
(1)
وجود قانونمندی در روندهای اجتماعی و در تاریخ جامعه بشری به معنای
فاتالیسم و گردن نهادن به تقدیر و مشیت ازلی نیست. "جبر تاریخ- این
عبارت بسیار مصطلح را به معنای آنکه همه چیزمقدر است و خواهد شد و
یا به معنای آنکه نیازی بعمل آگاهانه انسان نیست، چون قانون عینی
خود بخودی عمل می کند و راه خویش را می گشاید، نباید فهمید. چنین
درکی از "جبر تاریخ" و از قانونمندی روندهای اجتماعی، بکلی ضد
مارکسیستی است. زیرا که دیالکتیک عوامل عینی و ذهنی را از نظر دور
می دارد، زیرا که نقش اندیشه ها و آگاهی اجتماعی و برمبنای آن تشکل
و مبارزه را نفی می کند، زیرا که عمل عنصر عینی و قوانین اقتصادی
را مطلق می نماید. درک غیردیالکتیکی از جبر تاریخ- که درست نقطه
مقابل نفی هر گونه قانونمندی در تاریخ است- توده مردم را خلع سلاح
و نقش مبارزه و فعالیت زحمتکشان را نفی می کند.
مارکسیست- لنینیست ها با تکیه به قانونمندی های عینی روند اجتماعی
و با توجه به دیالکتیک عناصر ذهنی و عینی، با درک اهمیت و نقش
آگاهی اجتماعی و شرکت توده ها در خلق آگاهانه تاریخ، فعالیت خود را
بر بسیج و سازمان دادن توده زحمتکش و تدارک انقلاب اجتماعی و کوشش
همه جانبه و آگاهانه برای پیشرفت جامعه، متمرکز می کنند.
برخی ها خرده می گیرند که مارکسیست ها دچار تضاد منطقی هستند زیرا
از یک جانب ضرورت عینی و اجتناب ناپذیر فرا رسیدن نظام کمونیستی و
جبر تحول جامعه و نابودی حتمی سرمایه داری را مطرح می کنند ولی از
جانب دیگر به سازمان دادن نبرد انقلابی توده ها و متشکل ساختن
زحمتکشان می پردازند. اگر آن جبرهست پس دیگر این کوشش برای چیست؟ و
اگر این کوشش و مبارزه لازم است پس ادعای جبر و قانونمندی تاریخی
چرا؟ اگر فرا رسیدن سوسیالیسم مثل طلوع صبح صادق حتمی است پس دیگر
تشکیل حزب و مبارزه و از خود گذشتگی چرا؟ مگر کسی بر طلوع خورشید
هم حزب تشکیل می دهد؟ و بالاخره اگر قرار است حتما سرمایه داری از
بین برود و حتما سوسیالیسم بر پایه قوانین عینی و ضروری اجتماع
ظهور کند پس دیگر چه نیازی هست به این همه جنب و جوش و مبارزه و
تشکیلات و اعتصاب و تظاهرات و فداکاری و قهرمانی و فعالیت انقلابی؟
چنان ادعائی سطحی و بی پایه و چنین پرسش ساده لوحانه و بی مایه
است. مدعیان، اصلا دیالکتیک جوانب ذهنی و عینی را نفهمیده اند و
نمی دانند که درست با کشف قوانین عینی و در درجه اول اقتصادی تحول
جامعه توسط مارکس و انگلس نقش اندیشه ها و آگاهی و نقش فعالیت
آگاهانه مردم و نهادها و سازمان های روبنایی و از جمله احزاب و
تشکیلات کارگری و خلقی بنحوی کاملا علمی و دقیق روشن و ثابت شد.
(2)
تفاوت اجتماع با طبیعت در این است که قوانین عینی اجتماعی توسط
انسان ها و با فعالیت هر چه آگاهانه تر آنها تحقق می پذیرد. این،
نکته اساسی، برای درک مسئله مورد بحث است. عمل قوانین اجتماعی، خود
به خودی و جدا از انسان ها نیست، زیرا که اجتماع مرکب از انسان
هاست و کار و پراتیک و فعالیت و مبارزه انسان ها است که روندهای
اجتماعی را بوجود می آورد و در این جا است که، برخلاف روندهای
طبیعت، عامل ذهنی نقش پیدا می کند. روندهای اجتماعی به نحوی
دیالکتیکی دارای دو جنبه عینی و ذهنی هستند: دو جنبه پیوسته به هم
و در تاثیرمتقابل دائمی و جدا نشدنی از هم.
کلید درک ویژگی رشد جامعه و تفاوت آن با طبیعت، کلید درک تفاوت
قوانین هستی طبیعی و قوانین هستی اجتماعی عبارتست از درک درست
دیالکتیکی عمل و عکس العمل متقابل بین عامل تعیین کننده عینی و
عامل ذهنی.
قوانین تکامل جامعه عینی هستند. همان طور که قوانین طبیعت عینی
هستند. اما دو تفاوت عظیم بین طبیعت و جامعه هست:
- یکی فعالیت تولیدی در جامعه
- دومی آگاهی انسانی که براساس آن فعالیت، مرتبا تکامل می یابد.
قوانین طبیعت و منجمله گردش زمین به دور خورشید و طلوع آفتاب،
قوانین روند های کور و ناآگاهانه است. قوانین اجتماعی و منجمله
قانون رخت بر کشیدن حتمی سرمایه داری و فرارسیدن عصرتابناک
سوسیالیسم قوانین هستند که از عمل و آگاهی و فعالیت انسان ها یعنی
موجوداتی آگاه و ذی شعور می گذرند تا تحقق پذیرند.
قوانین عینی جامعه خود به خودی عمل نمی کنند و عمل آنها و پیشرفت
جامعه، مستلزم شرکت فعال انسان است. و هر چه جامعه تکامل یافته تر
باشد، بیشتر فعالیت ایدئولوژیک آگاهانه و مبارزه انقلابی طبقات
مترقی را ایجاب می کند.
(3)
آموزش مارکسیسم- لنینیسم در مسئله درک درست قانونمندی در روندهای
اجتماعی با فاتالیسم (جبر گرائی، تقدیر گرائی) با ماتریالیسم
اقتصادی و هم چنین با ولونتاریسم (اراده گرائی) و ذهنی گری کاملا
بیگانه است.
فلاسفه مارکسیست- لنینیست در این اواخر برای بیان هر چه درست تر و
روشن تر مطلب بین لفظ تعیین کننده به معنای مشخص کننده و نشان
دهنده محتوی و اساس (determinant)
لفظ قاطع به معنای برنده و حل کننده مسئله (decisif)،
برخلاف سابق که در ادبیات مارکسیستی هر دو لفظ به معنای مساوی بکار
برده می شد، تفاوت قائل می شوند و مسئله مورد بحث را به این شکل
فرموله می کنند:
در قانونمندی های رشد اجتماع عامل عینی دارای نقش تعیین کننده و
عامل ذهنی دارای نقش قاطع است.
این تز ماتریالیسم تاریخی بیان واقعی تاریخ جوامع انسانی است. بر
اساس این برخورد علمی وظیفه مهم همه انقلابیون راستین به بسیج توده
های مردم و سازمان دادن مبارزه زحمتکشان و ترویج ایدئولوژی
کمونیستی و تحکیم حزب طبقه کارگر و تامین نقش رهبری کننده آن کاملا
روشن می شود.
این تز ماتریالیسم تاریخی که خود ثمره کوشش خلاقانه مارکسیست
لنینیست ها برای غنی کردن مداوم آموزش ما است، پایه علمی برای
مقابله عملی و پراتیک علیه دو انحراف راست و چپ است.
این تز از یک سو از ادعاهای رویزیونیست های راست و اوپورتونیست های
معاصر پرده برمی دارد که معتقدند از جامعه سرمایه داری بطور خود به
خودی سوسیالیسم "می روید" و سرنگون کردن حاکمیت بورژوازی و استقرار
حاکمیت پرولتاریا، که تنها در یک مبارزه انقلابی به رهبری حزب طراز
نوین امکان پذیر است، ضرورتی ندارد. واقعیات نشان می دهد که تنها
انقلاب سوسیالیستی و شرکت فعال و آگاهانه توده مردم بخاطر تحولات
بنیادی و سرنگون کردن سرمایه داری و استثمار فرد از فرد و ریشه کن
کردن ستم طبقاتی و ملی می تواند راه جامعه را بسوی سوسیالیسم به
گشاید. بدون از بین بردن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و استقرار
مالکیت سوسیالیستی چنین تحولی ممکن نیست. این را تجربه کشورهائی که
در آنها رفرمیست ها و احزاب سوسیال دمکرات راست به روی کار آمده
اند- و در همه جا کار گذار و اداره کننده امور سرمایه داری شدند-
ثابت کرده است.
از سوی دیگر تز ماتریالیسم تاریخی مربوط به نقش تعیین کننده عامل
عینی و نقش قاطع عامل ذهنی در روندهای اجتماعی- تاریخی از ادعاهای
رویزیونیست های "چپ" نیز پرده برمی دارد که نقش عامل عینی را
نادیده می گیرند یا کم بها می دهند و اصولا به شرایط عینی توجه
نکرده و امکانات عامل ذهنی را پر بها داده و آن را به عامل تعیین
کننده بدل می کنند و کار را به ذهنی گرائی و اراده گرائی می کشانند
که در صحنه سیاست چیزی جز ماجراجوئی نیست.