15 / 04 / 2007
فيلسوف، طبيب و انديشمند
ابن سینا (شیخ الرئیس ابو علی سینا(
«ابن سينا» حکيم و دانشمند است که روش تأثير گذار او بر تفکر علمي و برخورد انديشمندانه اش با عناصر خرافي و ارتجا ع تاريک انديش عمدهترين سهم او بر ميراث فکري و فرهنگ بشري نسلهاي پس از خود چه در غرب و چه در شرق است. «ابوعلي عبدالله بن حسين سينا» معروف به «ابن سينا» از سال 980 تا 1307 ميلادي (370 تا 428 هجري قمري) زيسته است. او در «افشنه» نزديک روستاي «خُرمَيثَن» به دنيا آمد. اين روستا در نزديکي «بخارا» در «ازبکستان» امروز قرار دارد که در آن زمان بخشي از قلمرو سامانيان بودهاست. بنا بر پژوهشهاي انجام شده، مادر «ابوعلي سينا»، «ستاره» اهل «افشنه» بوده و پدر او نيز ايراني و زادگاهش «بلخ» بودهاست. پدر «ابوعلي سينا» از باورمندان عميق مذهب اسما عيليه بود که به هنگام جواني عزم «بخارا» کرد و در آنجا بهعنوان مأمور دريافت ماليات به دربار «امير نوحبن ساماني» به کار مشغول شد. پس از مدتي امير، او را به «افشنه» فرستاد و در آنجا بود که او با «ستاره» ازدواج کرد. حاصل اين ازدواج، دو پسر بود که «ابوعلي»، پسر بزرگتر آنهاست. اين خانواده زماني که «ابوعلي» پنج ساله بود به «بخارا» مهاجرت کردند. در مورد استعداد و هوش «ابوعلي سينا» بسيار گفتهاند از جمله اينکه در سن هفتسالگي، قرآن را از حفظ ميخواند و در دهسالگي از يک شخص بقال، رياضيات و فقه اسلامي و شيوهي مباحثات مذهبي را آموخت. زماني که دانش آن بقال ديگر جوابگوي خواستهاي او نبود، «ابوعبدالله ناتلي» که فيلسوف برجستهاي بود، آموزش او را به عهده گرفت. «ابوعلي» جوان، نزد «ناتلي»، منطق، هندسهي اقليدس و المجسطي را فراگرفت و پس از آن، علوم طبيعي را بدون کمک معلم و استاد آموخت. از آموختن اين علوم که فارغ شد، تصميم به آموختن طب گرفت.
او بيشتر کتابهاي آن زمان را از جمله کتابهاي «حنين» و «زکرياي رازي» را بارها و بارها خواند و بر اين دانش نيز احاطه يافت. چيرگي او بر دانش پزشکي آن زمان تا آن جا بود که در سن شانزدهسالگي، «اميرنوح ساماني» را معالجه کرد و به پاس آن اجازه يافت که از کتابخانهي سلطنتي امير که داراي مجموعهاي غني از کتابهاي نفيس بود راه يابد و به مطالعه بپردازد. مطالعهي چنان کتابهايي براي «ابن سينا» بسيار مغتنم بود چنانکه او بيشتر وقت خود را در آنجا ميگذراند. «ابوعلي» در شرح حالي كه خود نگاشته است درباره منابع آن كتابخانه ميگويد: « هر کتابي را كه نياز داشتم در آن جا پيدا کردم. گذشته از آن، در آن کتابخانه، كتاب هايي يافتم كه نام آنها به گوش بسياري از مردم نرسيده بود و من نيز پيش از آن نديده بودم و پس از آن هم نديدم . من توانستم آن كتاب ها را بخوانم و از آنها بهره ببرم و چون به سن هجده سالگي رسيدم ، از همه اين دانشها فارغ آمدم .» اما اين کتابخانه در سال 1000 ميلادي دچار حريق شد و در آتش سوخت. دردناکتر آن که او از جانب افراد مخالف، به آتشزدن کتابخانه متهم شد. همزمان کشمکشهاي گوناگوني در اطراف «بخارا» هر روز در حال شکل گرفتن بود. در اين کشاکشها، افرادي که «ابن سينا» را اسماعيلي ميدانستند، به مخالفت و کارشکني عليه او برخاستند. «ابوعلی سينا» چندي بعد در سال 1000 ميلادي، پس از درگذشت پدر خویش، به جاي او، به عنوان پيشواي مذهب اسماعيلي به انجام وظيفه پرداخت. اين کار، بسياري را عليه او برانگيخت. علاوه بر اين، عوامل گوناگون ديگري از جمله آشفتگي اوضاع سياسي «بخارا»، او را واداشت که در سن بيست و يک سالگي، به «گرگانج» پايتخت امراء مأمونيهي خوارزم، نقل مکان کند.
در «گرگانج»، شهري در کنار رود سيحون، او با استقبال گرم «ابوالحسن محمد سهيلي» روبهروشد. «ابوالحسن سهيلي» خود از بزرگان و فضلاي عصر بود که وزارت «اميرعلي» را نيز عهدهدار بود. چندي در آن ديار به سر برد و در آرامشي که به دست آورد، توانست برخي از آثار و کتابهاي خود را تأليف کند.
پس از آن در نتيجهي نفوذ «محمودبن سبکتکين» در خوارزم و تعصب و تنگ
نظري سلطان محمود، مجبور شد به همراهي «ابوسهل مسيحي» پيش از سال 403
، « گرگانج » را از راه بيابانهاي «خوارزم» ترک کند و از راه «نسا»،
«ابيورد»، «توس»، «سمنان»، «شقاق» و «جاجرم» به «گرگان» برود. هدف «ابن
سينا» از قبول و تحمل رنج سفر آن بود که به دربار «شمسالمعالي قابوس
وُشمگير» برسد که شنيده بود حرمت دانشمندان و اهل ادب را ميشناسد. اما
در اين ميان خبر رسيد که او را به قتل رساندهاند. از اين رو،
«ابن سينا»، به سوي گرگان رهسپار شد. در آنجا نيز آرامشي به کف آورد و
توانست به نوشتن کتاب «قانون»، «رسالهي سرگذشت»، «المبدأ و المعاد»،
«ارصادالکلية» و «خلاصةالمجسطي» بپردازد.
او زماني بعد به «همدان» رفت. در اين شهر مدت نه سال ماندگار شد و وزارت «شمسالدوله ابوطاهرشاه خسرو ديلمي» را پذيرفت. در زمان وزارت او بود که سپاهيان «شمسالدوله» عليه او طغيان کردند و برکناري او را از اين شغل خواستار شدند. «ابوعلي» نيز مجبور شد که خود را از اين آشفتگي و خطر دورسازد.
او به مدت چهل روز در خانهي «ابوسعيدبن خدوک» پنهان شد و پس از آن بار ديگر به وزارت «شمسالدوله» منصوب گرديد. البته پرداختن به امر وزارت، او را از کار نوشتن باز نداشت. در همان زمان بود که به تأليف کتاب «الشفا» پرداخت و از تدريس نيز غافل نگرديد. چندي بعد «شمسالدوله» درگذشت و پسر او «سماءالدوله» به سلطنت رسيد که از «ابوعلي» خواست وزارت او را نيز بر عهده گيرد. اما «ابوعلي سينا» نپذيرفت و ترجيح داد تا با فراغت بيشتر به نوشتن آثار خود در زمينههاي گوناگون بپردازد.
نپذيرفتن شغل وزارت «سماءالدوله» بهانهاي شد تا به جرم مکاتبه با «علاءالدوله کاکويه»، او را در قلعهي «فردجان» واقع در ناحيهي «فراهان» کنوني به مدت چهار ماه زنداني سازند. او در مدت بازداشت و اسارت خود در اين نقطه، به نوشتن آثار ديگري چون «کتابالهدايت»، ترجمه و شرح«رسالهي حيبنيقظان»، کتاب «القولنج» و «تدبيرالمنازل» پرداخت. «ابوعلي سينا» پس از رهايي از زندان، ، درجامهي صوفيان، از همدان گريخت و به اصفهان نزد «علاءالدوله کاکويه» رفت. نزد او، با حرمت پذيرفته شد. اين پادشاه، از «ابن سينا» خواست که او را در سفر و حضر و جنگ و صلح همراهي کند. در يکي از همين سفرها بود که «ابوعلي» به گردآوري جدولهاي نجومي جديدي پرداخت. «ابنسينا» مدت پانزده سال نيز در اصفهان زندگي کرد. «علاءالدوله» همواره او را گرامي ميداشت و توانائيش را ارج مينهاد. اين پادشاه، جلساتي ترتيب ميداد که در آن مردان مشهور علم و فلسفه در بارهي موضوعات مورد علاقهشان به بحث ميپرداختند. «ابن سينا» در دستگاه حکومتي اصفهان هيچگونه مقام رسمي نداشت و وارد سياست نيز نشد. او تقريباً تمام وقت خود را به نوشتن گذراند. کتاب «شفا» و «قانون» را به اتمام رسانيد و به نوشتن شرحي بر «المجسطي» افلاطون پرداخت و نخستين کتاب خود را به زبان فارسي در بارهي فلسفه تأليف کرد. اين دوران، در حقيقت بهترين دوران زندگي «ابوعلي سينا» بوده است. او به زبان عربي تسلط فراوان داشت. «ابنسينا که عمدهترين سهم خويش را در عرصهي علم، فلسفه و تفکر عقلي تحت چنان شرايط مسلطي ايفا کرد، بر تفکر علمي و فلسفي نسلهاي پس از خود چه در شرق و چه در غرب نفوذ عميقي برجاي نهاد. نيازي به بيان تشريحي اين حقيقت نميبينم که «توماس آگوئيناس Thomas Aguinas» آنچنان از ابنسينا تأثير گرفتهاست که تنها در قسمت اول از کتاب خود بهنام «جامع الهيات» بيشتر از دويست و پنجاه بار براي تأييد مطلب خود از ابنسينا نقل قول ميکند. فورلاني Furlani تأثير «ابنسينا» را در نخستين مهرهي فلسفهي نوين يعني در دکارت بازمييابد و «ترويلو» به دنبال فلسفهي ابنسينا در نزد «الکساندر دوهالس Alexander de Hales»، «بونا ونتوره Bonaventura»، «روژر بيکن Roger Bacon» و «دونس اسکات Dunas Scotus» ميرود و رستاخيزي آن را در مکتبهاي پادوا و بولونيا و در پيهترو پومپوناتزي در رنسانس مييابد.فيلسوف معاصر آلمان «ارنست بلوخ Ernest Bloch» تأثير «ابنسينا» را در «داويد دو دينان David de Dinant» ، «پيترو دابانو Pietro d’Abano »، «جئوردانو برونو Giordano Bruno» و «اسپينوزا Spinoza» باز مييابد. ميراثي با وسعت تأثيري چنين عظيم، خود از آبشخور فرهنگ گستردهاي سيراب شده بود. واقعيت اين که «ابنسينا» در کار عميق و بسيار متنوع خود، از يکسو بر سنن علمي و فرهنگي يونان ناظر بود و از سوي ديگر بر سنن علمي ـ فلسفي و فرهنگي ملل شرق بهويژه ايران زرتشتي و هند و ديگر کشورهاي منطقه نظر داشت.»
در جايي ديگر در همين مقاله، «حميد حميد» بر تأثير فرهنگ شرق و غرب بر تفکرات «ابنسينا» نيز باز هم تاکيد ميکند: « در ارتباط با دستاوردهاي فلسفي و علمي متفکران و آثار آنان بايد از ياد نبرد که در آستانهي روئيدن تفکر مستقل فلسفي در ميان فرزانگان مسلمان خراساني، آثار افلاطون، ارسطو، ارشميدس و جالينوس به نحو وسيعي در سراسر منطقهي اسلامي، از آسياي مرکزي و ايران تا شمال آفريقا انتشار يافته بود. همزمان با انتشار ترجمهي نوشتههاي سرياني و يوناني، جذب و دريافت متون مربوط به علوم طبيعي، ادبيات فلسفي و اخلاقي و کلامي هند و ايران نيز عمل گرديد و بهخصوص تأثير آرماني فرهنگ ايراني قبل از اسلام، زرتشتيگري، آيين مهر، زروانيسم ، مانويت و جز اينها چه مستقيم و چه غير مستقيم در تمامي سير تحول فلسفه، کلام و عرفان قرون وسطي محسوس بود.» ابنسينا» را در تاريخ طب ودوا سازي «ملکالاطباء» خواندهاند. گفته ميشود که در نتيجهي دانش او، طب اسلامي در آن زمان به اوج خود رسيد. کتابها و آثار او در اروپاي غربي تا سالها پس از قرن شانزدهم ميلادي تدريس ميشد. آبشخور اين تأثير عظيم، بيشتر ترجمهي کتاب «القانون فيالطب» «ابنسينا»ست که توسط «جراردوس کرموننسين» در قرن دوازدهم به زبان لاتين صورت گرفتهاست. به دنبال ترجمهي «قانون» به لاتين، اين کتاب توسط «آندره آلپاگو Andrea Alpago» به زبان ايتاليايي ترجمه شد و از اواخر قرن پانزدهم ميلادي، کتاب دانشکدههاي پزشکي مسيحيت در اروپا گرديد. اين کتاب در نيمهي آخر قرن پانزدهم ميلادي، شانزده بار و در قرن شانزدهم ميلادي بيش از بيست بار تجديد چاپ گرديده است. «ابوعلي سينا» بهعنوان يک پزشک، روشهاي خود را بر اساس روش «جالينوس» و پزشکان يوناني ديگر بنا نهاد که کارشان توسط «حنينبن اسحاق» طبيب نستوري و پزشک مخصوص خليفه متوکل عباسي ترجمه شده بود. او بيشتر تحت تأثير مکتب «رازي» بود که طبق نظر برخي کارشناسان، بزرگترين طبيب دنياي اسلام و يکي از بزرگترين پزشکان همهي اعصار بود.
کتاب «قانون» ابنسينا، دايرةالمعارف عظيمي است که بر مبناي دانشهاي پذيرفته شدهي همان عصر بنا شدهاست. کتاب «قانون»، خود شامل پنج کتاب ديگر است که هر کتاب در جاي خود به چند فن، تعليم، و فصل تقسيم شدهاست.
کتاب
اول که کتاب اصلي است به چهار فن تقسيم شدهاست:
1 ـ توصيف بدن انسان، تشريح و فيزيولوژي آن همراه با شرحي از اَخلاط و
اَمزاج
2 ـ بيماري هاي رايج، علل و عوارض احتمالي آنها
3 ـ بهداشت عمومي که به توصيف مرگ و ضرورت آن منتهي ميگردد
4 ـ درمان بيماريهاي رايج
کتاب دوم در شرح چگونگي داروهاست که 785 دارو را با منشأ حيواني، گياهي و معدني آنها باز ميگويد.
کتاب سوم از 22 فن تشکيل شده که در بارهي بيماريهايي است که نه فقط بر بخش مبتلا به به بيماري، که بر کل بدن اثر ميگذارند. اين کتاب در بارهي جراحي نيز اطلاعاتي بهدست ميدهد.
کتاب چهارم در بارهي بيماريهايي است که ويژهي يک عضو نيست.
کتاب پنجم در بارهي زهرها و پادزهرهاست. همچنين در اين کتاب، دربارهي بيماريهاي پيچيده و درمان آنها صحبت ميکند.
کُل آثار «ابوعلي سينا»
آثار «ابوعلي» شامل 238 کتاب و رساله و نامه ميشود. او تنها حکيمي است که تقريباً همهي آثارش باقي مانده و بسياري از آنها به طبع رسيده و برخي به زبانهاي مختلف ترجمه شدهاست.
آثار عرفاني «ابوعلي سينا»
•الاشارات و التنبيهات:
در اصول عقايد عرفا و تعريف زاهد و عارف...
•رسالههاي زير نيز تحقيقاتي در مسائل مربوط به تصوف دارد:
حثّالذکر، ماهيةالحزن، حيبنيقظان، الخلوط، الدعا، الزهد، الصلاة و
ماهيتها، رسالةالطير، رسالة فيالعشق، العلماللدنّي، رسالهي سلامان
و ابسال، رسالهي في کلماتالصوفيه، في مخاطبات الارواح بعد
مفارقةالاشباح، بيانالمعجزات و الکرامات، مواقعالبهام
آثار «ابوعلي سينا» در منطق و حکمت
• الاشارات و تنبيهات:
حاوي مطالبي است در حکمت و نيز در منطق و علم طبيعي و الهي. در يکي از
مهمترين بخشهاي اين کتاب، شرح «خواجه نصيرالدين طوسي»، بهنام «حل
مشکلاتالاشارات» نيز آمده است.
• الانصاف:
اين کتاب از جملهي بزرگترين کتابهاي شيخ بوده و در آن پس از تحقيق
در اقوال مشرقيها يعني شارحان کتابهاي ارسطو در بغداد و ممالک شرقي
اسلامي و مغربيها يعني شارحان کتب ارسطو در اسکندريه و ساير مراکز
زبان يوناني در شرح حکمت ارسطو، به انصاف از آنها صحبت کده است. از
اين کتاب، بخشهايي باقيماندهاست مانند شرح «مقالةاللام» از
«کتابالحروف» ارسطو و شرح «اثولوجيا» که آن نيز به ارسطو نسبت داده
شده است.
• التعليقات علي حواشي کتابالنفس لارسطاطاليس
•التعليقات يا ابحاث فيالحکمة: شامل منطق و طبيعيات و الهيات.
•رسالةالحدود: شامل هفتاد اصطلاح در اقسام فلسفه
•الحکمةالعروضية:
«ابوعلي سينا» اين کتاب را در بيست و يک سالگي به اسم «ابوالحسن احمد
ابنعبداللهالعروض»، همسايهي خود در «بخارا» نوشته است.
•الحکمةالمشرقيه يا الفلسفةالمشرقية:
که منطق آن در دست است و به انضمام مجموعهي اشعار عربي شيخ که در
قاهره چاپ شده است.
•کتاب «الشفا»:
کتاب «الشفا»، مهمترين کتاب «ابن سينا» در حکمت است که چهار قسمت را
شامل ميشود: منطق، طبيعيات، رياضيات و الهيات. هر يک از اين بخشها
خود به فنون و مقالات و فصلهايي ديگر تقسيم ميشود. ترجمهي بخش هايي
از اين کتاب به عبري، آلماني، لاتين، فرانسوي و فارسي در دست است.
•عيونالحکمة:
اين کتاب در منطق طبيعي و الهي نوشته شده که «امام فخر رازي» حکيم
مشهور قرن ششم و آغاز قرن هفتم آن را شرح کردهاست.
•المباحثات:
اين کتاب مجموعهاي است از جوابهاي شيخ به سؤالاتي که از سوي شاگردان
او، «بهمنياربن مرزبان» و «ابومنصوربن زيله» مطرح شده است و به همين
سبب در اين کتاب از مطالب متفرق فلسفي سخن به ميان آمده است.
•النجاة: خلاصهاي است از شفا که به قلم خود او نوشته شده و بدينسبب حاوي نکات جامعي در بارهي منطق و فلسفه است. بخش رياضي اين کتاب را «ابوعبيدعبدالواحدبن محمد جوزجاني» شاگرد شيخ از قسمت رياضي کتاب الشفا خلاصه کرده است. «احوالالنفس» يا کتاب «حالالمعاد» يا رسالهي «فيعلمالنفس اختلافالناس في امرالنفس»، مقالة فيالنفس»، «فيمعرفةالنفسالناطقه»، «المبدأ الاول»، «حقايقعلم التوحيد»، «سرّالقدر»، «المبدأ و المعاد»، «رسالةالاضحوية في امرالمعاد»، «اثباتالنبوة»، «الاخلاق و الانفعالاتالنفسانية»، «السياسة» نيز از ديگر آثار شيخ هستند.
در باب علوم شرعيه: «ابوعلي سينا» تفسيرهايي بر بعضي از سورههاي قرآن دارد که در واقع در تطبيق اصول عقايد فلسفي بر مبناي دين اسلام نوشته شده است: تفسير «ثمّاستوي اليالسماء وهيدخان»، تفسير «سورةالاخلاص» ، تفسير «سورةالاعلي»، تفسير «سورةالفلق» معروف به «المعوذةالاولي»، تفسير «سورةالناس» معروف به «المعوّذةالثانية».
کتابهاي فارسي «ابنسينا»
دکتر «ذبيحالله صفا» کتابهاي پارسي «ابنسينا» را بدينقرار ذکر ميکند: از «ابوعلي سينا» فيلسوف بزرگ، چند کتاب به زبان پارسي باقي ماندهاست که بهتر دانستهايم همه را ذيل يک عنوان مذکور داريم. انتساب بعضي از اين کتابها به «ابنسينا» محقق و نسبت برخي ديگر مورد تأمل است چنانکه ميتوان آنها را ترجمههايي از آثار شيخ دانست که غالباً از اختصاصات نثر قرن ششم يا بعد از آنند. از ميان کتابهاي شيخ، نسبت «دانشنامهي علايي» و کتاب «نبض» بدو مسلم است.
• «دانشنامهي علايي»: اين کتاب را شيخ به خواهش «علاءالدوله کاکويه» نوشته و آن را به قصد تحقيق در منطق و طبيعيات و هيئت و موسيقي و مابعدالطبيعه تصنيف کرد اما جز به تحرير قسمت منطق و الهيات و طبيعيات، توفيق نيافت و بقيه را شاگرد او «ابوعبيد جوزجاني» بهعهده گرفت.
• «رسالهي نبض»: اين رساله شامل بحث در کيفيت آفرينش عناصر ، مزاجها و طبايع است و نيز و بحثي در نقش خون در بدن و نيز نبض و انواع آن دارد. اين کتاب از جمله نخستين کتابهايي است که در فن طب نگاشته شده و حاوي اصطلاحات علمي متعدد به پارسي است.
• رسالهي معراجيه يا «معراجنامه»: اين رساله را «ابنسينا» به خواهش يکي از دوستان خود نگاشته و در بارهي پديدهي معراج است و اينکه معراج، قاعدتاً روحاني است نه جسماني.
•«کنوزالمعزّمين»: شرحي است در باب طلسم و جادوگري.
• «ظفرنامه»: ترجمهاي است از يک کتاب به زبان پهلوي که منسوب به بزرگمهر حکيم است. «ابوعلي سينا» آن را براي «امير نوحبن ساماني» ترجمه کردهاست.
• «حکمةالموت»: ترجمهاي است از «حکمةالموت» شيخ به عربي.
• «رسالهي نفس»: ترجمهاي است از «رسالهي نفس» شيخ به عربي. اصل آن در شانزده فصل و ترجمهي فارسي آن نيز به همان شکل صورت گرفته است.
• «المبدأ والمعاد»: اصل عربي اين کتاب نيز در دست است. بعيد نيست که اين نسخهي فارسي، ترجمهي آن باشد.
• «اثباتالنبوة»: يا رسالهي نبوت که اصل آن به زبان عربي بودهاست. از ترجمهي فارسي آن نيز نسخههايي در دست است.
• «علل تسلسل موجودات»: نسخههايي از آن به نام شيخ در دست است.
• «رسالهي جوديه»: اين رساله در طب بوده و به نام سلطان «محمود غزنوي» است که بايد در انتساب آن به «ابوعلي سينا» ترديد داشت.
• «معيارالعقول»: در علم جرثقيل
• «علم پيشين و برين»
• «رساله در منطق»
• «رسالهي عشق»:
اين رساله ترجمهاي است از «رسالةالعشق» خود او.
• «رسالهي اکسير»
• «رساله در اقسام نفوس»
• «فيتشريحالاعضاء»
• «رساله در معرفت سموم»
• «حل مشکلات معينه» که گويا منسوب به شيخ است و نه از آن او.
آثار «ابوعلي سينا» در علم رياضي
مهمترين آثار «ابوعلي سينا» را در علوم رياضي بايد در همان کتاب «الشفا (جزء سوم شامل: الارثماطيقي ـ علمالموسيقي ـ علمالهيئة) ديد. با اينحال، «ابوعلي»، رسالات جداگانهاي هم در اصول و فروع علم رياضي دارد مانند: «الزاوية» يا «تحقيق مباديالهندسة»، «رؤيةالکواکببالليل لابالنهار»، «رسالة فيالموسيقي»، «الفلک والمنازل» يا «المختصر فيعلمالهيئة»، «فيسببقيامالارضفيوسطالسماء»، «ابطال احکامالنجوم»، «فيابعادالظاهرةللاجرامالسماوية».
آرامگاه «ابوعلي سينا»
«ابوعلي سينا» در بخارا که زادگاه او بوده، براي تهيهي تنديسي از وي، جمجمهي اين دانشمند بزرگ را نزد انسانشناس روسي «گورازيموف» فرستادند تا بر اساس شکل استخوانها، نيمرخي از او تهيه گردد. بعدها يک شخص ديگر روسي به نام«آتاسيکوف»، در آن نيمرخ اصلاحاتي انجام داد. اين تغييرات هماکنون در مجسمهاي که توسط بانوي هنرمندي به نام «سوکولوا» ساخته شده، اعمال گرديده و هم اکنون در بيرون از کتابخانهي «ابوعلي سينا» در «بخارا» کارگذاشته شدهاست. از طرف ديگر به دليل آنکه «ابن سينا» بخشي از آثار خود را به عربي نوشته است، نه تنها عربزبانها که مردم کشورهاي اروپايي نيز در کتابهاي تاريخي خود، کساني همچون او، «ابوريحان بيروني»، «زکرياي رازي» و بسياري ديگر را عرب ميدانند.
البته آنچه مسلم است در خراساني بودن اين افراد، جاي ترديد نيست. در آن زمان، زبان عربي، زبان رايج و قابل قبول علم بوده است همچون زبان انگليسي که امروز بسياري از پژوهشگران کشورهاي مختلف دنيا که زبان مادري آنان زبان ديگري است، کتابهاي خود را به انگليسي مينويسند. اگر زبان را در اين موردها بخواهيم ملاک مليت آنان قرار دهيم پس همه يا آمريکايي هستند و يا اهل انگستان. اين قانومندي نيز در آن زمان در بارهي انبوهي از دانشمندان خراساني نيز مصداق داشته است.
ابوعلي سينا به روايت ديگر
ابن سینا (شیخ الرئیس ابو علی سینا) یا پور سینا (980 – 1037( دانشمند, فیلسوف و طبيب بي مانند , 450 کتاب در زمینههای گوناگون نوشته است که تعداد زیادی از آنها در مورد طبابت و فلسفه است. جرج سارتون او را مشهورترین دانشمند سرزمینهای اسلامی میداند که یکی از معروفترینها در همهٔ زمانها و مکانها و نژادها است. کتاب معروف او کتاب قانون است . ابن سینا یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال 370 هجری قمری و در گذشته در سال 428 هجری قمری، دانشمند و طبيب و فیلسوف. نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرفالملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در طبابت .بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزاي فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.
وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود. بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است :پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود.
در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم . نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند .در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم .ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم.
من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم .چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم.
منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم .بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست…
یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود.
صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم .وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در طبابت آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند.
من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم.
کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم . چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم. در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم.
ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و در آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد 4 ماه در زندان بسر برد و در زندان 3 کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید.
من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه
سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان
استادم را
به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به
هنگام جنگ و صلح
استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را
تکمیل کرد و به
سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان میرفت، بیمار شد و
در آن شهر در
گذشت و هم در آن شهر به خاک سپرده شد.
مهمترین آثار ابن سینا
الشفاء یا به
پارسی شفا: این کتاب مهمترین و جامعترین اثر مولف در فلسفه مشاء و
مبین آراي شخصی
اوست. کتاب دانشنامه گونهای است در زمینه منطق،ریاضیات، طبیعیات و
الهیات که در
سال 410 قمری نوشته شده است. درابتدای کتاب، سخن ابو عبید عبد الرحمن
محمد جوزجانی
که بیانگر هدف و میزان تبعیت مولف از آراي ارسطوست،ذکر شده است. بخش
منطق در نه فن
و هر فن شامل چند مقاله است. عناوین آن عبارتند از مدخل،مقولات،باری
آرمنیاس،قیاس،برهان،مغالطه و شعر است.این بخش 4 جلد از مجموعه را تشکيل
ميدهد.
اشعار ابن سینا
ابن سینا در شعر نیز دستی داشته و اشعار زیادی به زبان
عربی سروده است و حتی منظومههایی مثل قصیده ارجوزه در مسايل علمی
ساخته است.
اشعاری نیز به زبان فارسی از او روایت کردهاند که برخی از آنها به
نام دیگران نیز
آمده است و با توجه به اسلوب و معانی آنها باید در انتساب این اشعار
به ابن سینا
تردید روا داشت. ما در اینجا، برای آشنايی مختصر با اشعار ابن سينا،
گزيدهای از
مستندترین آنها را میآوريم:
غذای روح بود باده رحیق الحق که رنگ او کند از دور رنگ گل را دق به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین همای گردد اگر جرعهای بنوشد بق به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق می از جهالت جهال شد به شرع حرام چو مه که از سبب منکران دین شد شق حلال گشته به فتوای عقل بر دانا حرام گشته به احکام شرع بر احمق شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق حـلال بر عـقلا و حـرام بر جهـال که میمحک بود وخیرو شر از او مشتق غلام آن میصافم کزو رخ خوبان به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق چو بوعلی میناب ار خوری حکیمانه به حق حق که وجودت شود به حق ملحق.
*********************
روزکی چـــــند در جهان بودم بر سر خـــــاک باد پیمودم ساعتی لطف و لحظهای در قهر جان پاکــــیزه را بــــیالودم با خرد را به طبع کردم هجو بی خرد را به طمع بـــستودم آتـشــــــی بر فروخــــــتم از دل وآب دیده ازو بــــــــپالودم با هواهای حرص و شــیطانی ساعــــتی شادمـــان نیاسودم آخر الامر چون بر آمد کـــــــار رفتـــم و تخم کشته بدرودم کـس نداند که مــن کـــجا رفتم خود ندانم که من کجا بودم.
*********************
می حاصل عمر جاودانی است، بده سرمایهٔ لذت جوانی است، بده سوزنده چو آتش است، لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است، بده.
********************
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست ولی موی شکافت اندر دل من هزارخورشید بتافت آخربه کمال ذرهای راه نیافت.
********************
مایـــیم به عفو تـو تــولاکرده وز طاعت معصیت تبرا کرده آنجا که عنایت تو باشد، باشد ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده.
********************
هر هیأت و هر نقش که شد محو کنون در مخزن روزگار گردد محزون چون باز همین وضع شود وضع فلک از پرده غیبش آورد حق بیرون.
«قسمت دوازدهم»