22 / 04 / 2007
عبيد زاکانی ازاولين هاي طنز کلاسيک
عبيد زاکانی طنزنويس مشهور ی است که در قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادی
می زيست. وی از خانواده ای بزرگ و صاحب نام بود. در جوانی به دربار
شاهان و بزرگان روزگار راه يافت و به عنوان شاعری توانا و نويسنده ای
استاد و صاحب سبک مشهور شد. شاه شيخ ابواسحاق اينجو، سلطان اويس جلاير
و شاه شجاع از آل مظفر از جمله کسانی بودند که عبيد زاکانی ايشان را در
اشعار خود ستوده و برخی از آثارش را به نام ايشان کرده است. اما شهرت
عبيد زاکانی به سبب چند منظومه و رساله کوچک است که در آن ها با طبع
ظريف و نکته ياب خويش، اوضاع اجتماعی و نابسامانی های اخلاقی زمان را
در لباس طنز و نيشخند به مسخره گرفته. وی در اين آثار نشان می دهد که
نويسنده ای دانا و آشنا بر بسياری از ترفندهای بدکاران ظاهر صلاح است.
لطيفه های عبيد، با نثری بسيار هنرمندانه، در کمترين کلمات بيشترين
معنا را می رساند و از چنان عمق و تيزبينی برخوردار است که گاه شنونده
و خواننده هوشيار را همزمان به خنده و گريه وامی دارد.
مجموعه آثار طنز عبيد زاکانی از يک منظومه به نام موش و گربه و چند
رساله کوچک به نام های صدپند و دلگشا و تعريفات و اخلاق الاشراف تجاوز
نمی کند.
قسمت قابل ملاحظه ای از رساله های او نيز به واسطه زشتی کلام و هزل تند و اشاره به مطالبی که با عفت عمومی تناسب ندارد، معمولا ناديده گرفته می شود و در جمع از آن ها سخن نمی رود. با اين همه عبيد زاکانی در بين عموم مردم ايران از شهرت بسيار برخوردار است. زشتی و تندی بخشی از هزليات او بيشتر نتيجه اوضاع روزگار است. در قرن چهاردهم ميلادی بر اثر حمله مغول نظام پيشين اخلاقی و اجتماعی درهم ريخت و کسانی که از آن پس روی کار آمدند بيشتر مردمی فرصت طلب بودند که در انديشه منافع خود از هيچ ستمی بر فرودستان خودداری نمی کردند. ظاهرسازی و رياکاري، بخصوص در پوشش دين و مذهب، رواج کامل داشت و غريزه شهوت پرستی و غلامبارگی بر صاحبان زروزورچيره بود.
در چنين احوال که کسی را يارای چون و چرا نبود، بعضی به صراحت و شدت
انتقاد می کردند و بعضی ديگر چون عبيد زاکانی مسخرگی پيشه ساختند. فضلا
و دانشمندانی بزرگ و انديشه ور با همه بلندی مقام در علم و احترامی که
نزد ايلخانان داشتند در حلقه شعبده بازها و معرکه مسخره ها و دلقک ها
می نشستند و با آنان به همان شيوه ای رفتار می کردند که با بزرگان و
قدرتمندان. آنان به اين طريق نه تنها رفتار متکبرانه صاحبان حشمت و جاه
را به چيزی نمی گرفتند بلکه با نيشخند و شوخی پليدی ها و رياکاری های
ايشان را نيز به ديگران می نمودند. عبيد زاکانی در هزليات و طنزهای خود
از همين نکته ها سخن می گويد. وی در رساله تعريفات طبقات مردم زمانه را
چنين معرفی می کند " العسس: آن که شب راه زند و روز از بازاريان اجرت
خواهد؛ البازاري: آن که از خدا نترسد؛ الطبيب: جلاد؛ دارالتعطيل:
مدرسه؛ الجاهل: دولتيار؛ القاضي: آن که همه او را نفرين کنند."
رساله صد پند را عبيد زاکاني، به تمسخر، در مقابل نوشته های مدعيان
اخلاق آورده است که در آن زمان سخن درباره آن را به ابتذال کشيده
بودند. گمان می رود که بيشترين طنز عبيد در اين رساله متوجه خواجه
نصيرالدين طوسی مولف اخلاق ناصری است. زيرا در مقدمه می نويسد که اين
پندها چکيده گفته ها و نوشته های افلاطون، ارسطو و خواجه نصير است.
آنگاه پند می دهد که: " تا توانيد سخن حق مگوئيد تا بر دل ها گران
نشويد و مردم بی سبب از شما نرنجند. مسخرگی و دف زنی و گواهی به دروغ و
دين به دنيا فروختن پيشه سازيد تا عزيز باشيد و از عمر برخوردار
گرديد."
در رساله اخلاق الاشراف روی سخن با طبقات ممتاز است. عبيد زاکانی در
اين رساله از مرگ مردمی و مردانگی و عزت و شهرت مسخرگی و بی آبرويی در
دستگاه حکومتی سخن می گويد و با نثری سنگين و فضل فروشانه از تاريخ
نمونه می آورد که: " چنگيز خان که امروز به کوری اعداء در درک اسفل
مقتدا و پيشوای مغولان اولين و آخرين است تا هزاران هزار بی گناه را به
تيغ بی دريغ از پای درنياورد، حکومت روی زمين بر او مقرر نگشت و...
ابوسعيد بيچاره چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل
موسوم گردانيد، در اندک مدتی دولتش سپری شد."
اما منظومه موش و گربه، که مشهورترين اثر عبيد زاکانی است، داستان توبه
گربه از خوردن موش است. گربه ادعا می کند که از اين پس موش ها را
نخواهد خورد. موش ها هم با همه زيرکی در مقابل ظاهر آراسته گربه، که به
مقدسات قسم خورده، فريب می خورند و هدايا و پيش کش ها برايش می آورند.
عبيد زاکانی، تک چهره ی طنز مردمی درادبيات کلاسيک پارسي، بيش ازهرشاعرونويسنده ی ديگری، نه تنها دردوره ی زندگانی، که پس ازمرگ نيز، مورد آزارطبقه ی حاکم وقشرمتعصب مذهبی قرارگرفته واين ظلم بزرگ، تا آنجا پيش رفته است که داشتن وخواندن آثاراو برای خانواده ها ممنوع اعلام شده وحتی پدران پاکدل، بی آنکه توجه به نيــّـت مخا لفان عبيد داشته باشند، خواندن لطايف عبيد را برای فرزندان خود ممنوع کرده اند. واگردرخانه ای، به احتمال، نسخه ای از ديوان عبيد وجود داشته، آنرا ازدسترس خانواده دور نگه داشته اند. اين کودکانه خواهد بود اگر تحريم عبيد را معلول بی پروا بودن زبان ورکيک بودن کلمات او بدانيم. چرا که فراوان است ازاينگونه کلمات رکيک درآثارديگر شاعران ونويسندگان زبان پارسی. تنها در مثنوی مولوی بارها به کلمات رکيکی برمی خوريم که تفاوتی با کلمات عبيد ندارند وتصادفأ گاه نيز پاره ای از تمثيل های مولوی با همان کلمات درلطايف عبيد آمده است. حال آنکه درکمترخانه ی است که مثنوی وجود نداشته باشد ودردسترس همه ی اهل خانه نباشد.
تنها بايد دريافت که چيزی ورای اين بهانه، راه ورود عبيد به خانه ها، وبه تبع آن به مدارس، را بسته است واين گرانمايه نويسنده ی گستاخ وجسوررا که بقول "فرته" حتی درادبيات اروپا بی همتاست، ظالمانه به کنج فراموشی می کشد وتنها يک اثراو (موش وگربه) را، آنهم برای کودکان ودرحد قصه ای کودکانه ونه طنزی تاريخی، اجازه ی انتشارمی دهد. با يک نگاه به مجموعه ی رسايل بازمانده ازعبيد علت به روشنی جلوه می کند؛ مبارزه ی قاطع، بی پرده، گستاخانه وجنگ آشتی ناپذيراو با شاه، با خليفه، با شيخ، با قاضی، با حاکم با گزمه وبا تمام مظاهراستبداد واستثمار ـ ومولود آن، فساد ـ درجامعه ی تحت فشار.
تحريم کنندگان عبيد، حتی به جلوگيری از آشنائی توده با آثاراو بسنده نکرده اند، وبه دست تذکره نويسان مزدورشان نيزهرجا که مجالی يافته اند، نيشی ناجوانمردانه به اين مبارزجسوروتند زبان تمام ادبيات کلاسيک زده اند. بيهوده نيست که تذکره نويسان بـَه بـَـه گو، که گاه به ذکرجزئيات بی ارزش زندگی پادشاهان ورجال ومعاريف آن زمان پرداخته اند، آنچنان عبيد را فراموش می کنند که اسناد مکتوب درباره اين متفکر هــذا ل، تقريبأ منحصر به يکی دوسطرمطلبی است که حمدالله مستوفی، معاصرعبيد، درتاريخ گزيده نوشته وپس از او هيچ اطلاعات با ارزشی اضافه برآن دوخط، درتاريخ ها وتذکره ها نيامده؛ بلکه کوشيده شده است تا با دادن نسبت های ناروا وچسباندن مطالب افسانه ای به اين بزرگ، آيندگان را ازدانستن رويدادهای زندگی وحتی تاريخ وجا وچگونگی مرگ او محروم کنند.
تنها مدرکی که برای روشن کردن زندگی وحوادث دوران زندگی عبيد دردست است، همانا آثارخود اوست که نشان می دهد اين شاعر ونويسنده ی چيره دست، سی چهل سالی پس از مرگ سعدی ودردوران کودکی حافظ شهرتی بسزا داشته وپاره ای از رسايل انتقادی خود را درهمين زمان نوشته است. آخرين آثار بازمانده از عبيد نيز نشان می دهد که که اوتا سال 768 هجری می زيسته ودرسالهای 771 و 772 ديگر زنده نبوده است. حتی مزاری از او به جا نيست وکسی نمی داند که چگونه ودرکجا درگذشته ويا به احتمال زياد به دست عمــّـال حاکمان وجهّــال پيرو واعظان کشته شده است.
تنها ذکر خبری (!) نيز که ازعبيد درديوان های ديگر شاعران می بينيم، قطعه ای است منسوب به سلمان ساوجی که عبيد را نديده درباره اش می گويد:
جهنـّّـمی هجــــــــــا گو عبيد زاکانـــــــی مقرراست به بی دولتی وبی دينی
اگرچه نيست زقزوين وروستا زاده است وليک می شود اندرحديث قزوينی
ازديدگاه سلمان که زندگی اشرافی وبا دبدبه وکبکبه ای دربغداد دارد، وبهشت آن جهانی را نيزازآن خود می داند، عبيد به علت مخالفت با مذهب، جهنمی است؛ به سبب جسارت غيراشرافی يا بهتر بگوييم ضد اشرافی اش، هجا گوست؛ بی دينی وبی نوايی ازازل براو مقررگشته است. روستا زاده بودن او نيز، ازديدگاه صاحبان تَنعُم ، فحش است. وقزوينی بودنش نشانه ی بلاهت. ازمقدمه ومتن رساله ی اخلاق الاشراف برمی آيد که عبيد فلسفه را آموخته وبا آثارفلاسفه ی يونان، تا آنجا که به زبان های پارسی وعربی ترجمه شده، آشنا بوده ودربسياری اززمينه های فکری تحت تاثير فلسفه ی افلاطون بوده است.
عبيد سفرهای بسيارکرده ودربدری های بسيارکشيده است که مشهورترين آنها بودنش درايران ،خراسان وبغداد است. ازيک رباعی عبيد نيز بر می آيد که روزگاری را بسختی درجزيره هرمز می گذرانيده وبا شکايتی که ازاين دوره می کند، بعيد نيست که بحالت تبعيد يا فرار به هرمزرفته باشد:
درهرمزم افتاده چنان با غم ودرد ازصحبت دوستان ومخدومان فرد
هندوم به نرخ ترک می بايد "ديد" تنبول به جای باده می بايد خورد
عبيد درديوان خود بارها وبارها ازتنگی معيشت وفزونی قرض شکايت کرده وگاه نيز، به اشاره ای، ازآزارها سخن می گويد:
درخانه ی من زنيک وبد چيزی نيست جـــزبـَـنگی وپاره ای نمد چيزی نيست
ازهـــــــــرچه پزند نيست غيراز سودا وزهرچه خورند، جز لگد چيزی نيست
اين شاعرونويسنده ی شجاع، اگرنه درهمه ی عمر، دربخش بزرگی ازدوران حيات، درفقر می زيسته وبه علت داشتن زبان تـُـند، به الحاد ودهری گری مشهوربوده است. شايد بی خبری تذکره نويسان اززئدگی عبيد، معلول اين علت نيز باشد که با شاعران مقــرّب دربارحشرونشرزياد نداشته ومانند آنان جذب زندگی اشرافی (که بقول خوداو، نمونه ی فساد بوده) نشده است. دفاع عبيد ازطبقه ی محروم وزحمتکش، که درسراسرآثاراو جلوه دارد، نشانه ی بارز درک او اززندگی مردم واشتراک درد او با آنان است:
"شخصی غلامی به اجاره می گرفت به مزدِ سيری شکم. و ا صرار بدان داشت که غلام هم اندکی مسامحه کند. غلام گفت: ای خواجه روز دوشنبه وپنجشنبه هم روزه می دارم."
عبيد دردوره ای زندگی می کند که ايلخانان مغول، دستگاه غارتگر خود را برمنطقه حاکم کرده اند وبه تدريج که به پايان زندگی عبيد می رسيم، زوال حکومت ايلخانان آغاز می شود. ودر جنگ های بی حاصلی که حکومت های گماشته ی مغول برسرتوسعه ی مناطق قدرت محلی خود با يکديگر می کنند، طبقه ی محروم وزحمتکش است که بدون آگاهی ازعلت جنگ، وبی آنکه دراين ميانه نفعی داشته باشد، کشته می دهد وشهيد می شود: " سربازی را گفتند چرا به جنگ نروی؟ گفت بخدا سوگند که من يک تن از دشمنان را نشناسم وايشان نيز مرا نشناسند. پس دشمنی ميان ما چون صورت بندد؟"
مغولان، که قومی فاتح هستند، برای ادامه ی سلطه ی خود، چون بسياری از متجاوزان وسلطه جويانِ ديگر، مليت ها را سرکوب می کنند وبا آنکه خود مسلمان نيستند، به اشاعه ی مذهب وبويژه خرافات وبــُـعد تقديرگرايانه ی آن می پردازند. اما چون به خود می رسند، مذهب مختارشان حکم می کند که: "روح ناطقه اعتباری ندارد وبقای آن به بقای بدن متعلق است. وفنای آن به فنای جسم موقوف... آنچه انبياء فرموده اند که اورا کمال ونقصانی هست، وبعـدِ فراق بدن، به ذات خود قائم وباقی خواهد بود، محال است. وحشرونشر، امری باطل... آنچه عبارت از لذات بهشت وعقاب دوزخ است، هم دراين جهان می توان بود. چنانکه شاعرگفته:
آنرا که داده اند، همينجاش داده اند وآنرا که نيست، وعده به فرداش داده اند"
واين کافران حامی اسلام، تا آنجا پيش می روند که تعدادی ازآْنان را "غازی" می نامند. وکشتارهاشان را جهاد درراه اسلام نام می دهند. نا گفته پيداست که اين باصطلاح مدافعان دين، به شيخ وزاهد وملا ومحتسب ميدان می دهند تا ازطريق اِعمال خفقان مذهبی، حکومت را برآنان آسان ترکنند. درست بهمين دليل، عبيد که بنياد رنج مردم را می شناسد، تازيانه ی هزل خود را برمجموعه ای می کوبد که از بنيادهای تسليم گرايانه ی مذهبی تا خلفا وپادشاهان، وازحکام وشيوخ تا ثروتمندان واشراف را دربر می گيرد. ودراين راه، نه تنها از انگِ "بی دين وملحد ودهری" نمی هراسد، بلکه خود فرياد می زند که:
وقت آن شد که عزم کار کنيم رسم الحاد آشکار کنيم
وبا شهامتی بی نظير، همه ی مظاهراستثمار وعوام فريبی وعوامل نگهداشتن توده ها درناآرامی را به زير ضربات تازيانه ی هزل خود می گيرد.
ازديدگاه عبيد ظلم همانقدر محکوم است که جهل. واين هردو را بايک تازيانه می زند.
درلطيفه ای از رساله ی دلگشا می گويد که مردی قصد تجاوز به پسری را داشت، پسر رضايت نمی داد. "مردک گفت: يا بگذار کار خود را ببينم، يا آنکه معاويه را دشنام خواهم داد. پسر گفت: شکيب بدين زخم، آسان تراست از شنيدن دشنام به حال اميرالمؤمنين. پس تن در داد."
عبيد جدا بودن ازمردم را درموردخلفا وپادشاهان، همانقدر محکوم می کند
که درمورد خدا وفرشتگانش:
"اعرابی را پيش خليفه بردند. اورا ديد برتخت نشسته وديگران
درزيرايستاده.
گفت: السلام عليک يا الله.
گفت: من الله نيستم.
گفت: يا جبرائيل.
گفت: من جبرائيل نيستم.
گفت: الله نيستی؛ جبرائيل نيستی؛ پس چرا برآن بالا تنها نشسته ای؟ تو نيز درزيرآی ودرميان مردمان بنشين." دامنه ی موضوعیِ انتقادهای هزل آميز عبيد وسيع است، اما هرگز مسائل اصلی را فراموش نمی کند ودردام پرداختن به چند تيپ يا گروه اجتماعی زمان خويش نمی افتد. آنچنان که دررساله ی اخلاق الاشراف می بينيم، با ذکر ويژگی های اشراف، که شمول آن به همه ی زمان ها وسرزمين های شناخته ی اوست، ودربرگيرنده ی همه ی قشرهای اين طبقه ازشاه تا بازاری واز خليفه تاپيش نماز مسجد است، تفکر ناشی از شناختِ روابط ظالمانه ی طبقاتی را بيان می کند، وبا نثرزيبا ومحکم وموجزخود، به زبانی ساده که درحد فهم توده ها باشد، به تفهيم علل توزيع غيرعادلانه ی ثروت می پردازد ومی گويد:
"جمع کردن مال، بی رنجاندن مردم وظلم وبهتان وزبان درعـِـرض ديگران درازکردن، محا ل است." اين چنين است که درحکايات عبيد، هيچ ثروتمندی را نمی يابيم که بی منظوری وازروی ترحم و کمک، پشيزی به بينوائی ببخشد. بلکه ويژگی طبقاتی اشراف را چنان می شناسد که دربخشش نيز همواره ظالم واستثمارگراند:
"هم از بزرگان عصر، يکی با غلام خود گفت که: ازمال خود، پاره ای گوشت بستان وازآن طعامی بساز، تا بخورم وترا آزاد کنم. غلام شاد شد. بريانی ساخت وپيش او آورد. خواجه بخورد وگوشت به غلام سپرد. ديگر روز گفت: بدان گوشت نخود آبی مــُـزَعفَر بساز، تا بخورم وترا آزاد کنم. غلام فرمان برد وبساخت وپيش آورد. خواجه زهرمارکرد وگوشت به غلام سپرد. روز ديگر گوشت مضمحل شده بود وازکارافتاده. گفت: اين گوشت بفروش وپاره ای روغن بستان وازآن طعامی بساز، تا بخورم وترا آزاد کنم. گفت:
ای خواجه حـَسـَب الله، بگذارتا من به گردن خود، همچنان غلام تو باشم. اگر هرآينه خيری درخاطر مبارک می گذرد، به نيت خدا، اين گوشت پاره را آزاد کن."
عبيد زاکانی حق دارد که اززير آوا ر توطئه ی سکوتی که درطی قرن ها بر تفکر مردمی او ريخته شده، بيرون آيد وسلاحی دردست طبقه ی مظلوم برای جنگ با ظالمان باشد. هزل عبيد چنانکه گفتيم موضوع های هزل عبيد بسيار گوناگون ووسيع است. اما دراين ميان موضوع هائی هست که بيشتر توجه اورا جلب کرده وبيشتر به آنها پرداخته است. بخش بندی موضوعی هزل عبيد، به ترتيب اهميتی که برای آنها قايل شده، با يک نگاه به مجموعه ی لطايف او، می تواند به ترتيب زير صورت گيرد:
ـ مذهب : شامل خدا، پيغمبران، امامان، خلفا، غازيان، اصول مذهب، فروغ مذهب، تعصبات مذهبی، خرافات مذهبی، اختلافات مذهبی، ابزارهای مذهب، شيخ، واعظ، قاضی شرع، زاهد و...
ـ طبقه ی حاکم: شامل پادشاهان، خلفا، وزيران، اميران، حکام، قضات، وکيلان، اشراف واشراف زادگان، مـُعرّفان، خواجگان، درباريان، بازرگانان وبازاريان، ثروتمندان، خطيبان، گزمه ها و ...
ـ ظلم
ـ فساد
ـ تضاد طبقاتی
ـ بيگانگان ومهاجمان: شامل اعراب، مغولان، ترکمنان وترکان.
ـ فقر
ـ جنگ
ـ جهل
ـ صومعه وصوفی
ـ طفيلی های جامعه.
وهمين گونه بخش بندی می تواند درباره خصوصيت خوب وبد انسانی: ترس، شهامت، حق گويی، دروغ گويی، فرصت طلبی، ضعف وجزاينها نيز صورت گيرد، که نگرشی ديگر درژرفای هزل عبيد است. بخش بندی موضوعی، نخستين نتيجه ای که بدست می دهد، دريافت اهميت درجه ی اولی است که عبيد به مبارزه با عناصر مذهب وحکومت می دهد. درپاره ای از لطايف او، اين هردو عنصردرخدمت يکديگر قرار می گيرند وچنان به هم در می آميزند که همکاری طبقه ی حاکمه با قشرحامی وپاسدار مذهب، درراه استثمارتوده ی مردم را بروشنی باز می نمايد.
«قسمت سیزدهم»