دوشنبه، ۲۹ جنوری ۲۰۰۷
تهیه و ترتیب : «جانباز نبرد» از شهر پلخمری
قسمت سوم
شاعري از راز و نياز تا رمز و راز
بيدل شاعري نامدار و عارف بيدار
در سال 1054 هـ.ق در ساحل جنوبي رودخانه «گنگ» در شهر عظيم آباد پتنه «ميرزا عبدالخالق» صوفي سالخورده قادري صاحب فرزند پسري شد، ميرزا به عشق مراد معنوي سلسله طريقت خود يعني «عبدالقادر » نام فرزندش را «عبدالقادر» گذاشت. دوست و هم مسلك «ميرزا عبدالخالق»، «ميرزا ابوالقاسم ترمذي» كه صاحب همتي والا در علوم رياضي و نجوم بود براي طفل نورسيده آينده درخشاني را پيشگويي كرد و به ميمنت اين ميلاد خجسته دو ماده تاريخ «فيض قدس» و «انتخاب» را كه به حروف ابجد معادل تاريخ ولادت كودك ميشد، ساخت. نسبت ميرزا به قبيله «ارلاس» ميرسيد، قبيلهاي از مغول با مرداني جنگاور. اين كه كي، چرا و چگونه نياكانش به سرزمين هند مهاجرت كرده بودند، نامعلوم و در پردهاي از ابهام است.
«عبدالقادر» هنگامي كه هنوز بيش از چهار سال و نيم نداشت پدرش را از دست داد و در سايه سرپرستي و تربيت عمويش «ميرزا قلندر» قرار گرفت، به مكتب رفت و در زماني كوتاه قرائت قرآن كريم را ختم كرد، بعد از مدتي كوتاه مادرش نيز درگذشت و او در سراي مصيبت تنها ماند. «عبدالقادر» پس از مدتي به توصيه «ميرزا قلندر» ـ كه خود از صوفيان باصفا بود ـ مكتب و مدرسه را رها كرد و مستقيماً تحت آموزش معنوي وي قرار گرفت، ميرزا قلندر معتقد بود كه اگر علم و دانش وسيله كشف حجاب براي رسيدن به حق نباشد خود تبديل به بزرگترين حجابها در راه حق ميگردد و جز ضلالت و گمراهي نتيجهاي نخواهد داشت.
«عبدالقادر» در كنار وي با مباني تصوف آشنايي لازم را پيدا كرد و همچنين در اين راه از امداد و دستگيري «مولينا كمال» دوست و مراد معنوي پدر بهرهها برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق ميسرود و چون بر حفظ و اخفاي راز عشقش به حق مصر بود «رمزي» تخلص ميكرد تا اين كه بنابر قول يكي از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدي از مصراع «بيدل از بينشان چه گويد باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزي» به «بيدل» تغيير داد. بيدل در محضر شاهان اقليم فقر: «شاه ملوك» «شاه يكه آزاد» و «شاه فاضل» روح عطشانش را از حقايق وجود سيراب ميكرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسلامي و شعر غني پارسي توشهها برميگرفت. وي در كتاب «چهار عنصر» از كرامات شگفت انگيزي كه خود از بزرگان فقر و عزلت مشاهده كرده بود سخن ميگويد.
«بيدل» هنگامي كه سيزده سال بيشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه «شجاع» يكي از فرزندان شاه جهان در ترهت (سرزميني در شمال پتنه) به سر برد و از نزديك شاهد درگيريهاي خونين فرزندان شاه جهان بود، پس از آن كه نزاعهاي خونين داخلي فروكش كرد و اورنگ زيب فرزند ديگر «شاه جهان» صاحب قدرت اول سياسي در هند شد، بيدل همراه با ماماي خوش ذوق و مطلعش «ميرزا ظريف» در سال 1017 به شهر «كتك» مركز اوريسه رفت. ديدار شگفت «شاه قاسم هواللهي» و بيدل در اين سال از مهمترين وقايع زندگياش به شمار ميرود. بيدل سه سال در اوريسه از فيوضات معنوي شاه قاسم بهره برد.
بيدل چهرهاي خوشآيند و جثهاي نيرومند داشت، فن كشتي را نيك ميدانست و ورزشهاي طاقت فرسا از معموليترين فعاليتهاي جسمي او بود. در سال 1075 هـ.ق به دهلي رفت، هنگام اقامت در دهلي دايم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است.
به سبب تزكيه درون و تحمل انواع رياضتها و مواظبت بر عبادات درهاي اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحاني به وي دست ميداد، در سال 1076 با «شاه كابلي» كه از مجذوبين حق بود آشنا شد، ديدار با شاه كابلي تأثيري عميق بر او گذاشت.
و در همين سال در فراق اولين مربي معنوياش ميرزا قلندر به ماتم نشست، وي در سال 1078 هـ.ق سرايش مثنوي «محيط اعظم» را به پايان رساند، اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز از تأملات و حقايق عرفاني. دو سال بعد مثنوي «طلسم حيرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضي كه از حاميان او بود هديه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زيب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهي، چون او از تقاضاي مديحه كردند، از خدمت سپاهي استعفا كرد.
بيدل در سال 1096 هـ.ق به دهلي رفت و با حمايت و كمك نواب شكرا خان داماد عاقل خان راضي مقدمات يك زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دهلي فراهم كرد، زندگي شاعر بزرگ در اين سالها به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت و منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همين سالها بود كه بيدل به تكميل مثنوي «عرفان» پرداخت و اين مثنوي عظيم عرفاني را در سال 1124 هـ.ق به پايان رساند، با وجود تشنج و درگيريهاي سياسي در بين سران سياسي هند و شورشهاي منطقهاي و آشفتگي اوضاع، عارف شاعر تا آخرين روز زندگي خود از تفكرات ناب عرفاني و آفرينشهاي خلاقه هنري باز نماند. بيدل آخرين آينه تابان شعر عارفانه پارسي بود كه نور وجودش در تاريخ چهارم صفر 1133 هـ.ق به خاموشي گراييد. از بيدل غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مهمترين آنها عبارتند از:
1 ـ مثنوي عرفان
2 ـ مثنوي محيط اعظم
3 ـ مثنوي طور معرفت
4 ـ مثنوي طلسم حيرت
5 ـ رباعيات
6 ـ چهار عنصر (زندگينامه خود نوشت شاعر)
7 ـ رقعات
8 ـ نكات و... زبان بيدل براي كساني كه براي اولين بار با شعر وي آشنايي به هم ميزنند اگر شگفت انگيز جلوه نكند تا حد زيادي گنگ و نامفهوم مينمايد، اين امر مبتني بر چند علت است:
الف: شعر بيدل ميراث دار حوزه وسيعي از ادب و فرهنگ پارسي است كه بيش از هزار سال پشتوانه و قدمت دارد. ادب و فرهنگي كه در هر دوره با تلاش شاعران و نويسندگان آن دوره، نسبت به دوره پيشين فنيتر و عميقتر و متنوعتر شده است و تا به دست بيدل و همگنانش برسد تا حد بسيار زيادي چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه انديشه و عرفان و تفكر گرانبار شده است.
از طرفي چون در حوزه شعر سنتي همواره اندوخته پيشينيان همچون گوهري گرانبها مد نظر آيندگان بود و خلاقيت و آفرينش در بستر سنت اتفاق ميافتد و نوآوري شكستن سنتها نبود بلكه آراستن و افزودن به سنتها بود (در عين توجه به اصول سنتي)، در شعر بيدل بار ادبي و معنايي كلمات و دايره تداعي معاني موتيوها به سرحد كمال خود رسيده است و همچنين موارد جديدي نيز به آن افزوده شده و زبان نيز در عين ايجاز و اجمال است. به گونهاي كه خواننده شعر او براي آن كه فهم درستي از شعر وي داشته باشد لازم است به اندازه كافي از سنت شعر پارسي مطلع و به اصول اساسي عرفاني اسلامي آگاه باشد.
ب: بيدل شاعري است با تخيل خلاق، كشف روابط باريك در بين موضوعات گوناگون و طرح مسائل پيچيده عرفاني به شاعرانهترين زبان، و همچنين نوآوري شاعر در مسائل زباني و سبكي، دقتي ويژه و ذهني ورزيده را از مخاطب براي فهم دقيق و درك لذت از شعر وي طلب ميكند
ج: شعر بيدل همچون جنگلي بزرگ و ناشناخته است كه در اولين قدم به بيننده آن حس حيرت و شگفتي دست ميدهد و چون پا به داخل آن ميگذارد دچار غربت و اندوه و ترس ميشود و در واقع مدتي طول ميكشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راههايي كه در آن است آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتي با آن پيدا ميكند، به شور و اشتياق در صدد كشف ناشناختههايش برميآيد، با شعر بيدل بايد انس پيدا كرد تا... بيدل شاعري با حكمت و تفكر قدسي است، وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي، عطار، مولانا و حافظ و... است، شاعراني كه شعر شان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان، شعر زبان راز و نياز است و شاعري شأني خاص و ويژه دارد، همه آنان به زبان شعر نيك آشنايند و در اين زبان سرآمد روزگاران به شمار ميروند و همچنين در عرصه معني و حكمت الهي نهنگاني يگانهاند، در دستكار اينان صورت و معناي شعر چنان درهم سرشته ميشود كه تشخيص يكي از ديگري سخت و ناممكن به نظر ميرسد به گونهاي كه ميتوان گفت انديشه آنان عين شعر و شعرشان عين انديشه آنان ميگردد، غزليات شمسي مولانا و غزليات بيدل و حافظ آيا سخني غير از شعر ناب است و باز هم آيا آثار همه اينان، غير از بيت الغزل معرفت و عرفان است؟ بيهيچ اغراقي فهم تبيين و توضيح انديشههاي ژرف و باريك بينانه عرفاني بيدل به زبان تفصيل عمر گروهي از زبدهترين آگاهان را به سر خواهد آورد و اين نيست مگر جوشش فيض ازلي از جان و دل و زبان اين شاعر بزرگ و شاعران عارف ديگري كه حاصل عمر كوتاه و اندكشان، جهاني راز و معناست،...
بيدل غير از غزلياتش كه هر يك آينهاي مجسم از شعر نابند، در مثنويهاي «محيط اعظم»، «عرفان»، «طلسم حيرت» و «طور معرفت» به تبيين انديشههاي عرفاني خود پرداخته است در ميان اين مثنويها دو مثنوي «محيط اعظم» و «عرفان» از قدر و شأن ويژهاي برخوردارند، مثنوي محيط اعظم را شاعر در روزگار جواني خود سروده است بررسي سبك شناختي و معنا شناختي اين اثر نشان ميدهد كه شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زباني نوآئين و غني از ظرفيتهاي بياني شاعرانه دست يافته، بلكه شاعري صاحب انديشه با تفكري متعالي است. مثنوي «عرفان» كه به مرور در طي سي سال از عمر شاعر سروده شده است در برگيرنده يك دوره كامل از جهان شناسي، انسان شناسي و خداشناسي عرفاني بيدل است، اين مثنوي از آثار ارجمند شعر عرفاني زبان فارس است كه در آن نور حكمت الهي با زبان شيفته شاعرانه يكي شده است و بيهيچ تعصبي ميتوان آن را به لحاظ عمق و ژرفاي انديشه و زبان پرداخته و نوآئينش هم وزن و همسنگ آثاري چون مثنوي معنوي و حديقه الحقيقه سنايي به حساب آورد.
در يك نگاه گذرا به مثنوي عرفان و محيط اعظم ميتوان به مشابهت و مقارنت بسيار آرا و افكار بيدل با انديشههاي ابن عربي (عارف مغرب) پي برد، با اين همه و به يقين بيدل خود صاحب تفكري خاص است كه مشي فكري او را از بزرگان ديگري همچون ابن عربي جدا ميكند توضيح دقيق اين نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربي و بيدل است. انديشه بيدل، انديشه وحدت و يكانگي است، در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان آينهاي كه حيران به تماشا چشم گشوده است، به تماشاي تجلي حق در عالم وجود، بيدل حق را تنها حقيقت هستي ميداند، در نگاه خود نيز همه موجودات قائم به حق ميباشند و بدون فيض وجوديي كه حق به آنها ميبخشد محكوم به فنا و نيستياند و همه موجودات و اشياء را همچون خيال و وهم تصور ميكند كه تنها صورتي از وجود دارند و حقيقت آنها حضرت حق ميباشند كه از چشم غافلان هميشه اين نكته پوشيده ميماند. در نگاه شاعر ذره تا خورشيد چشم به سوي حق دارند و تمام هستي، پرشكوه و پاك به عشقي ازلي در جستجوي حق است: ذره تا خورشيد امكان، جمله، حيرت زادهاند جز به ديدار تو چشم هيچ كس نگشادهاند.
تقريبا همه اديبان و شاعران و نويسندگان معتقدند كه هيچ شاعري نيست كه تمام اشعارش يكدست وهم طراز باشد. هرشاعري درطول عمر شاعريش ودرطي رشد آرام و ناگزير انديشهاش، شعرهايي سروده كه به دليل شرايط گوناگون دروني وبيروني حاكم براو، با يكديگر متفاوتند وبيدل هم ازاين امرمستثني نيست. حجم زياد غزليات اووتفاوتهاي ساختاري ومحتواييشان بيانگرايناست كه اين دستمايهها حاصل چندين دوره زندگي پرفراز ونشيب اوبوده است.
به گفته اقبال لاهوري:
«كرم شبتاب است شاع، درشبستان وجود
درپروبالش، فروغي گاه هست و گاه نيست»
اگر باورداشته باشيم كه بيدل مانند دريا ژرف ووسيع است بايد اينراهم بپذيريم كه دريا وهمكف داردوهم گوهرواماازبيدل بشنويم كه ميگويد:
درپرده ســازما، نوابسيــــاراسـت
عيب وهنرورنگ وصفابسياراست
خواهيكف گيروخواه،گوهربردار
ما درياييم و موج ما بسيــــار است
اشعاربيدل صرفنظر ازبعضي پيچيدگيهايش ودركنار درونمايه ارزندهاش سرشار ازقابليتهاي موثر زبان شعراست وبيدل با صراحت واژهها مانند دوم درشت تخيّل خود ميگيردوبه آن شكلي گيرا ميبخشد:
داغم ازكيفيّت آگاهي واوهـــام، هـــم
جنس،بسياراست ونقدفرصتناكام،هم
آنچه مادرحلـــقه داغ محبــــّت ديدهايم
ني سكندرديد درآئينه، ني درجام، جم
اززندگي بيدل چه ميدانيم؟
بيدل شاعري ديرآشناست وهنوز سالهاي زيادي ازشهرت محدود اودرکشورما نگذشته است. محبوبيت بيدل درهند وافغانستان و تاجيكستان وازبكستان، درحدمحبوبيّت حافظ ومولانا است. معمولا چنين است كه خواننده باخواندن چند اثراصيل، مشتاق دانستن زندگي صاحب اثرميشود واگرخالق اثر،شاعربلند انديشي چون بيدل دهلوي باشد به منش وروش زندگي سراينده اشعاري چون:
ادب، نه كسب عبادت، نه سعي حق طلبي است
به غير خاك شدن، هرچه هست، بيادبي اســت. علاقمند ميشويم.
نبوغ بيدل ازكسي پنهان نبودتا آنجا كه«شاهزاده محمداعظم» اورابه دربارآورد. اما زماني كه ازاوخواست تادرمدحش شعري بسرايد ازدرباربيرون آمد وهرگز به آنجا بازنگشت. بيدل بعدازسفرها وتجربههاي بيشمار به شاهجهان آباد رفت وپس ازمدتي رخت اقامت دردهلي افكند وآثاربسياري ازنظم ونثر رابه مردمان هديه كرد. ازآنجا كه بيدل ساليان درازي دردهلي زندگي كردبه دهلوي معروف شد وتخلص خود راكه ملهم ازشعرسعدي است خود اختياركرد:
عاشقـــــان كشتگان معشوقند برنيـــايد زكشتــــــــگان آواز
گركسي وصف اوزمن پرسد بيدل ازبينشان چه گويد باز؟
بيدل دهلوي دردهلي به روايتي درعظيم آباد پنته جانبهجان آفرين تسليم كرد وبه وصيت خود درصحن خانهاي كه درآن ميزيست دفن شد واين رباعي آخرين شعراوست كه دربستربيماري سرود:
بيدل! كلف سياه پوشــــــي نشوي
تشويش گلوي نوحه گويي نــشوي
برخاك بميروهمچنان روبــــربــــاد
مرگت سبك است، باردوشي نشوي
بيدل با اين رباعي، پاسخ اين پرسش را كه چرا وصيت كرده بود درصحن خانهاش دفن شود صراحتا بيان ميكند؛ براي اينكه بعدازمرگ باربهدوش كشيدن تابوتش رابه كسي تحميل نكند، وخواسته بود تا با استقلال ازمرگي سبك، جسم اورا همان جايي كه زيسته بود دفن كنند.
رمز آشناي معني، هرخيره سرنبـــاشد
گريهاي عين تـــــماشا، حيرت سرشا رباش
طبع سليم، فضلاست، ارث پدرنبـاشـد
سربه سردلــــدار، يـا آيينه دلــــــــدار باش
برآسمان رسيديم، راز درون نديديــــم
يا هجوم عيش شو، چون نغمه ذوق وصال
اين حلقه، شبهه دارد، بيرون درنباشـد
يا سراپا درد دل، چون نالـــــــه بيمار باش
خلق وهزارسودا، ماوجنون ودشتــــي
بال وپر وفرسوده دام فلك، نتـــــــوان شدن
كانجا زبي كسيها ،خاكي به سرنباشــد
گرهمه مركزشوي، بيرون از اين پرگارباش
امروزقدرهركس، مقدارمالوجاهاسـت
گرهمه بويي زافســـــــــــون حد دارددلـت
آدم، نميتوان گفت، آنرا كهخردنباشـد
بردم عقرب نشين، يا بردهان ماربـــــــاش
نقد حيات تاكي، دركيسه تـــوهــــــم؟
سيرچشمي، ذره ازمهر قناعت بودن اســت
آهي كه مانداريم گودرجگرنبــــــــاشد
پيش مردم اندكي، درچشم خود، بسيارباش
آن به كه برق غيرت بنياد مابســـوزد
بي نيا زيهاي عشق آخر به هيچت ميخرد
آيينه ايم وما راتــــــــاب نظرنبـاشـــد
جنس موهومــي، دوروزي برسر بازار باش
پيداست ازندامت، عذر ضعيفيمــــا
يك قدم راه است(بيدل) ازتو تا دامــان خاك
شبنم چه وا نمايد، گرچشم ترنبــــاشد؟
برسرمژگان،چو اشك استادهاي، هشيارباش.
توجه !
کاپی
و نقل مطالب از «اصالت» صرف با
کسب مجوز کتبی از «اصالت»
مجاز است !
کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «اصالت»
می باشد.