Sunday 27 May 2007 17:29:04

نقش ادبیات در جامعه انسانی

)پژوهش -زیمیرواسکاری)

بخش اول

آزادی چیست؟

 

هگل درموردآزادی می گوید: «تاریخ جهان چیزی نیست مگر پیشرفت آگاهی ازآزادی». نگرش ها در مورد آزادی بسیار زیاد است و هر متفکری با توجه به اهمیت و ضرورتی که برای حق فطری تفکیک ناپذیر بشر- آزادی - قائل است، آنرا تعریف می کند. مثلا جان لاک برای تعریف آزادی از حق به عنوان ایجاد کننده آزادی شروع می کند، درحالیکه چارلز منتسکیو بحث آزادی را از قدرت به عنوان مهم ترین خطر و تهدید برای آزادی آغاز می کند.در یونان و روم باستان، تنها بالاترین رده های جامعه از آزادی بالایی برخوردار بودند.

حدود سال های 500 قبل از میلاد مسیح اهالی آتن و چندین شهر از ایالت های یونان، حکومت های دموکراتیک داشتند. گروه اقلیتی از شهروندان می توانستند رای بدهند، اما زنان، بردگان وخارجی ها از چنین حقوقی برخوردار نبودند. قرون وسطی، نظامی سیاسی و اقتصادی به نام فئودالیسم را پدیدآورد. در این نظام، روستائیان از آزادی بسیار کمی برخوردار بودند، اما نجبا آزادی بسیاری داشتند. نجبای رده های پایین، سربازان بودند و به نجبای رده بالا مالیات می پرداختند و آنها را لرد یا ارباب خود می خواندند. در سال 1215 میلادی، جان پادشاه انگلستان سندی را به نام مگناکارتا امضائ کرد. بر طبق این سند هیچ فرد آزادی را نمی توان زندانی، اعدام یا از مالکیت محروم کرد مگر به حکم قانون.

این سند اصلی را پایه ریزی کرد که حتی پادشاه نیز باید از قانون پیروی می کرد. رنسانس و اصلاح طلبی بر اهمیت فرد تاکید می کرد. در نتیجه مردم، کم کم آزادی های فردی بیشتر را طلب می کردند. دامنه این آزادی ها به مسایل سیاسی کشیده شد و به رشد دموکراسی و آزادی سیاسی کمک کرد. در سال 1620 میلادی، مسافرانی که در ماساچوست آمریکا مستقرشده بودند سندی را امضائ کردند که پیمان «می فلاور» نام گرفت و در آن به موافقت و اطاعت از قوانین عدل و مساوات تصریح شده بود.

در طول عصر خرد مردم کم کم آزادی را به دیده حق طبیعی می نگریستند. مجلس انگلیس در سال 1689 لایحه حقوق مردم انگلیس را به تصویب رساند. این لایحه بسیاری از اختیارات پادشاه را محدود و حقوق و آزادی های اساسی مردم انگلیس را تضمین می کرد.در همین زمان، فیلسوف انگلیسی جان لاک اعلام کرد هر انسانی با حقوق طبیعی زاده می شود که نمی توان از او سلب کرد. این حقوق شامل حق زندگی و داشتن مالکیت و آزادی اظهارنظر، مذهب و بیان است. به نظر لاک، منظور عمده حکومت حمایت از این حقوق است.

اگر حکومتی به اندازه کافی از آزادی های شهروندانش حمایت نکند، مردم حق دارند علیه آن سر به شورش بردارند. در سال 1776 میلادی، مستعمره های امریکا، بسیاری از عقاید لاک را در اعلامیه استقلال گنجاندند. مثلا اعلامیه بیان می کند که به مردم حقوق خدادادی برای زندگی، آزادی و شادی اعطا شده است.در دهه های 1700 میلادی که انقلاب صنعتی گسترش می یافت، نظام فعالیت های تجاری به صورت ثابت مستقرشد.

آدام اسمیت - پدر علم اقتصاد- آزادگذاری را در کتابش «ثروت ملل» به بحث کشید.

درهمین دهه سه فیلسوف مهم فرانسوی مونتسکیو، ژان ژاک روسو و ولتر با صراحت از حقوق و آزادی های فردی سخن گفتند. مونتسکیو در کتاب روح القوانین، تفکیک قدرت حکومت در 3مقوله قانونگذاری، اجرایی و قضایی را اعلام کرد. روسو درکتاب قرارداد اجتماعی اعلام کرد که حکومت قدرتش را از رضایت مردمی که بر آنها حکومت می کند، استخراج می کند و ولتر در نوشته هایش با دخالت حکومت در حقوق افراد مخالفت کرد. نوشته های آنها به انقلاب فرانسه یاری رساند که در سال 1789کشور را در برگرفت.

انقلابی که دم از آزادی و برابری می زد. اما از ایجاد دموکراسی برای فرانسه عاجز ماند ولی از اختیارات پادشاهان کاست. جنگ انقلابی در امریکا(1775-1783) منجربه استقلال مستعمره ها از بریتانیا شد. در 1788 میلادی، قانون اساسی ایالت متحده، حکومت دموکراتیکی برقرار ساخت که قدرت را بین رئیس جمهوری، کنگره و دادگاه های فدرال تقسیم می کرد. ده ماده از قانون اساسی درسال 1791 میلادی به اجرا درآمد. این ده ماده که اکنون به لایجه حقوق شناخته شده اند آزادیهای اساسی شامل آزادی بیان، نشر و مذهب و حق محاکمه به وسیله هیات منصفه را تضمین می کنند. در دهه های 1800 میلادی، بسیاری از عقاید آزادی که در عصر خرد تحول یافته بودند. در سال 1830 میلادی و دوباره پس از آن در سال 1848 میلادی، شهروندان بسیاری ازکشورها مانند بلژیک، هالند و دانمارک، به آزادی های اساسی دست یافته بودند و یا دست کم در آغاز تجربه حکومت های دموکراتیک بودند. در طول دهه های 1800 میلادی، اروپاییان به برده داری خاتمه دادند، اما استعمار اروپایی در سراسر افریقا وآسیا گسترش یافت.

در همین دوره کارگران حقوق بسیاری را به دست آوردند. بسیاری از کشورها قوانینی را به تصویب رساندند که شرایط کاری را درکارخانه ها کنترول می کرد. کارگران از حق تشکیل اتحادیه های کارگری برخوردار شدند.در دهه های 1900، پس از آنکه جنگ جهانی اول در سال 1918به پایان رسید.

بسیاری از ملت های اروپایی نمونه ای از دموکراسی را برقرار ساختند. در تعدادی از آنها زنان نیز به حق رای دست یافتند که نمونه هایی از تجربه هایی بود که قبلا در نیوزلند(1893)، استرالیا(1902) و برخی از کشورهای دیگر تحقق یافته بود. تا دهه 1930 بسیاری از مردم به این باور رسیده بودند که از بین رفتن تعداد اندکی از محدودیت ها نمی تواند آزادی آنان را تامین کند. درعوض عقیده آزادی به کار، بهداشت، غذای کافی و مسکن توسعه یافت. در سال 1948 مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر را پذیرفت. دراین اعلامیه، حقوق و آزادی هایی را که سازمان ملل فکر می کرد باید هدف همه ملتها باشد، فهرست شده است.

ماهیت و تقدس انسان

فروید ماهیت انسان را به شیوه خاصی عنوان میکند به نظر او انسان ذاتا نه خوب است و نه بد. بلکه از نظر اخلاقی خنثی است. فروید انسان را ماحصل نهایی رشد تدریجی (تکامل) میداند. به اعتقاد او انسان از هر نظر در حکم یک ماشین فیزیولوژیک است که در آن کششها و انگیزشهای ارگانیزم بیولوژیک به صورت فرایندهای فکری، آرزو و سوائق عاطفی ظاهر میشوند. بدی و شرارت انسان زمانی ظاهر میشود که عمل منطقی انسان زیر نفوذ کششهای غریزی قرار میگیرد، بدون آنکه انسان این کششها را بشناسد و یا درصدد کنترل آنها برآید. فروید وجود اراده و آزادی انسان را نفی میکند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی میداند. ی

از نظر روانکاوی انسان تابع اصل جبر روانی است. انسان موجودی تلقی میشود که بوسیله نیروهای غریزی ناخودآگاه بر منطق او تسلط مییابند هدایت میشود. این نیروها را میتوان به سطح آگاهی آورد و تحت کنترول قرار داد. از این دیدگاه آگاهی باعث آزادی میشود و جهل انسان را به بردگی میکشد. از این رو تسلط اصل جبر روانی زمانی کاهش مییابد که خودآگاهی انسان افزایش یابد. هر چه دانش فرد از خودش بیشتر باشد احتمال اینکه عقلانیتر عمل کند بیشتر میشود. فروید از بین نیروهای غریزی تاکید بسیار زیادی روی غریزه جنسی دارد. آدلر به انسان و امور او دیدی کلینگر، غایت انگار و اجتماعی دارد. او انسان را موجودی خلاق، انتخابگر، اجتماعی، مسئول و در حال شدن میداند که نه خوب است و نه بد.

ماهیتش در جامعه شکل میگیرد و تکامل او در واقعیت بخشیدن به خویش است. یونگ با عقیده فروید مبتنی بر مرکزیت سکس مخالفت کرده و ابراز عقیده کرد که انسانها همان قدری که بوسیله اهداف، آرزوها و امیال دیگرشان هدایت میشوند بوسیله تمایلات جنسی نیز برانگیخته میشوند. از نظر یونگ فضیلت خود بودن، تلاش برای رشد و خود شکوفایی خلاق از ویژگیهای اصلی انسان است. بطور کلی یونگ در نظریات خود جهت گیری انسان دوستانهای را دنبال میکند. روانکاوان دیگر مثل اریکسون، کارن هورنای، اریکزدم و ... بیشتر ماهیت اجتماعی انسان را مورد تاکید قرار دادهاند.

از دیدگاه انسان گرایان انسان دارای ماهیت خوب و ارزشمندی است. بر اساس عقیده راجرز انسان اصولا منطقی، اجتماعی، پیش رونده و واقع بین است. وی موجودی سازنده و قابل اعتماد است که میتواند خودش نیازهایش را منظم و متعادل کند. مازلو سلسله مراتب این نیازها را مطرح میکند و معتقد است انسان میتواند با برآورده کردن نیازهای خود در هر یک از طبقات به مرحله نهایی که تحت عنوان خود شکوفایی مشخص میشود برسد. انسان در این مرحله انسانی با کارکرد کامل شناخته میشود. یعنی فردی که توانسته است که تمام ظرفیتهای وجودی خویش را آشکار سازد. از این دیدگاه انسان ذاتا تمایل به رشد یا تحقق بخشیدن به خویش دارد. ارگانیزم نه تنها سعی میکند که خود را حفظ کند بلکه میکوشد که خویش را در جهت تمامیت وحدت کمال و خود مختاری سوق دهد. این دیدگاه، نگرشی خوش بینانه به انسان دارد.

در نظر رفتارگرایان انسان ذاتا نه خوب است و نه بد، بلکه یک ارگانیزم تجربه گرا است که استعداد بالقوهای برای همه نوع رفتار دارد. به اعتقاد این گروه انسان در بدو تولد همانند صفحه سفیدی است که هیچ چیزی بر آن نوشته نشده است. او به منزله یک موجود واکنشگر به حساب میآید که در قبال محرکهای محیطی پاسخ میدهد. رفتار او پاسخی به تحریک است که قسمت اعظم این تحریک بیرونی است ولی تا حدودی هم درونی است. او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که به شدت تحت تاثیر محیط قرار دارد و اصولا انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است. رفتار گرایان مفهوم اراده آزاد را مطلقا انکار میکنند و اعتقاد ندارند که فرد میتواند به شیوهای رفتار کند که به حوادث پیشین وابسته نباشد.

انسان را موجودی میدانند که بر اساس شرطی شدنش زندگی میکند نه براساس عقایدش. او موجودی است که خودش را کنترل نمیکند بلکه بوسیله عاداتش کنترل میشود. به نظر آنها انسانهای خوب نیز مانند اتومبیلهای خوب باید تولید شوند و کار مهندسان رفتار و رفتار درمانگران آن است که افراد خوب بوجود بیاورند. به نظر آنها تمام ویژگیهای خوب و بد انسان حاصل محیط است. از نظر صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق، طبیعتی خنثی دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد. روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند. انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیاتهای خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند. ی

تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب میکند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود میآورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند.

بر اساس دیدگاه اسلام انسان بر اساس فطرت الهی خلق شده است. قرآن کریم در این باره میفرماید: حقگرایانه روی به این آور، ملازم سرشت و فطرتی باشید که خداوند مردم را بر آن سرشته است (آری این آفرینش خداوند است) و آفرینش خدای را دگرگونی نیست.

(روم، 30). از دیدگاه اسلام، انسان در جنبههای شناختی و قلبی (عاطفی) خصوصیات فطری دارد. انسان در بعد شناختی برخی چیزها را که البته زیاد نیست بوسیله فطرت خود دریافته است. اصول تفکر انسان که در همه مشترک است فطری است و فروع و شاخههای آن اکتسابی. زیرا انسان در دانستن اصول تفکر نیازمند به مقدمات و قیاس کردن یا نتیجه گرفتن نیست. یعنی ساختمان فکری او به گونهای است که آن مسائل وقتی عرضه میشود نیاز به استدلال و برهان ندارد و قابل فهم است. بر اساس فطرت خویش انسان حقیقت جو است. نیاز دارد به اینکه حقیقت چیزها، امور و جهان را آنچنان که هست دریابد. همان چیزی که حس کنجکاوی یا انگیزه اکتشاف در روانشناسی نامیده میشود.

 انسان به فضائل اخلاقی و نیکیها گرایش دارد. این قبیل مسائل برای او منفعت مادی ندارند بلکه تنها به دلیل فضیلتی که دارند برای او ارزشمندند مثل گرایش به پاکی، صداقت و غیره. بر این اساس انسان موجودی خیرجو است. علاوه بر این انسان موجودی زیبا پسند است. گرایش به زیباییها دارد و زیبایی و جمال برای او یک موضوع اصلی و مستقل از سایر امور است. گرایش به خلاقیت و ابتکار بطور فطری در ذات او وجود دارد. علاوه بر اینکه مقداری از نیازهای زندگی مادی او را تامین میکند. از سوی دیگر عشق و پرستش گرایش مخصوص انسان است که با انسانیت او پیوند قطع ناپذیر دارد. فطرت انسان فنای عاشق را در راه معشوق یک افتخار میداند.

اسلام در مورد ماهیت انسان و خوب یا بد بودن او دیدگاه کلیتری را ارائه میدهد و یکسویگی برخی مکاتب انسانی را ندارد. در این دیدگاه انسان دارای قدرت اراده و تواناییهایی است. و برخلاف روانکاوی وجود اراده و آزادی انسان را نفی نمیکند و او را تابع عوامل جبری یا محدودیتهای اجتماعی نمیداند و هچون رفتار گرایان او را تحت کنترول عادات خویش نمیداند. با این حال او کاملا مستقل از عوامل دیگر عمل نمیکند که بتواند همچون نظر انسان گرایان در ارضای نیازهایش مستقل و خود مختار عمل کند. هر یک از دیدگاههای روانشناختی در مورد ماهیت انسان گاه به برخی مفاهیم اسلام و نظریات او در این مورد نزدیک و گاه از آن دور میشوند. به هر حال هر یک از آنها نظریات انسانی هستند که توسط خود انسان در مورد ماهیت انسان مطرح شدهاند. چنین نظریاتی مسلما نیاز به تجدد نظر و تکامل خواهند داشت.

اوصاف و خصوصیات جامعه انسانی

غالبا تعاریفی که جامعه شناسان از جامعه به دست داده اند با یکدیگر شباهت دارد و نکات مشترکی در آنها دیده می شود . بسیاری از متفکرین جامعه انسانی را با بدن انسان مقایسه کرده اند، رشه این شیوه تفکر را بایستی در یونان قدیم جستجو کرد . ارسطو جامعه را به موجودی زنده تشبیه می کند که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است . ی

اسپنسر فیلسوف انگلیسی عقیده دارد که هم جامعه هم بدن انسان تابع اصل تکامل بوده و از طرف دیگر سیستم عصبی در انسان را با نظام ارتباطات در درون جامعه مقایسه کرده است .

اگوست کنت بانی جامعه شناسی معتقد است که جامعه از تمام افراد زنده و همچنین از تمام کسانی که از این جهان رفته اند ولی با تاثیر خود در ذهن اخلاف خویش به حیات خود ادامه می دهند تشکیل می یابد . به نظر کنت هیچ موجودی به اندازه جامعه مستعد پیشرفت سریع و بویژه ترقی مداوم نیست زیرا در نتیجه توالی نسل ها اجتماع مسلط بر زمان گردیده است و بنابراین از نظر وی جامعه همانند کاروانی از نسل های گذشته و معاصر است که در راه ترقی و تعالی سیر می کند . امیل دورکیم جامعه را موجودی زنده می شمارد و معتقد است همچنانکه هر جانداری تنها از اجتماع ساده سلولها بوجود نیامده و دارای حس عمومی یا حیات می باشد، جامعه نیز تنها از گرد آمدن ساده افراد تشکیل نیافته بلکه دارای وجدان و روحی جمعی است و مطالعه جلوه های وجدان جمعی ( حالات روحی و عاطفی جمع ) را می توان موضوع علم جامعه شناسی دانست . ی

گاستون بوتول جامعه شناس فرانسوی جامعه را متشکل از گروه انسانهایی که دارای طرز فکری مشابه اند می داند که روابط آنها مبتنی بر تفاهم متقابل است . مرتضی مطهری در کتاب جامعه و تاریخ جامعه را مجموعه ای از افراد انسانی می داند که با نظامات و سنن و آداب و قوانین خاصی به یکدیگر پیوند خورده و زندگی دسته جمعی دارند . زندگی دسته جمعی این نیست که گروهیاز انسانها در کنار هم و در یک منطقه زیست کنند و از یک آب و هوا و یک نوع مواد غذایی استفاده نمایند . آهوان یک گله نیز با هم می چرند و با هم می خرامند و با هم نقل مکان می کنند اما زندگی اجتماعی ندارند و جامعه تشکیل نمی دهند . ی

زندگی انسان که اجتماعی است به معنی اینست که ماهیت اجتماعی دارد . از طرفی نیازها، بهره ها، برخورداریها، کارها و فعالیتها ماهیت اجتماعی دارد . جز با تقسیم کارها و تقسیم بهره ها و رفع نیازمندیها در داخل یک سلسله سنن و نظامات میسر نیست . از طرف دیگر نوعی از اندیشه ها، ایده ها، خلق و خویها بر عموم حکومت می کند و به آنها وحدت ویگانگی می بخشد و به تعبیر دیگر:

جامعه عبارتست از مجموعه ای از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیده ها و ایده ها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند .

آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی تعاریفی چند از جامعه به قرار زیر را بدست می دهد:

وحدت جزیی، جسمی، روانی و اخلاقی بین موجودات هوشمند، با برخورداری از حکومتی پایا، فراگیر و کارا، در جهت تحقق هدفی مشترک بین تمامی افراد . ( وحدت جزیی، پیوند و تشارک بین افراد یک جامعه است، نه از هر نظر، بلکه از برخی جهات آنچنانکه فردیت آنها نیز محفوظ بماند )

جمعی سازمان یافته، متشکل از افرادی که در سرزمین مشترک زندگی می کنند و به صورت گروهی با یکدیگر، در جهت ارضای نیازهای اجتماعی اساسی، همکاری دارند، فرهنگی مشترک دارند و هر گروه به صورت واحد اجتماعی متمایزی به کار می پردازند .

گروهی متشکل از موجودات انسانی که با پیوند های روانی، زیستی، فنی و فرهنگی، همبستگی یافته اند .

با این تعاریف می توانیم به تعریف جامعی از جامعه به قرار زیر اشاره کنیم:

یک جامعه، جمعیتی سازمان یافته از اشخاصی است که با هم در سرزمینی مشترک سکونت دارند، با همکاری در گروهها نیازهای اجتماعی، ابتدایی و اصلی شان را تامین می کنند و با مشارکت در فرهنگی مشترک به عنوان یک واحد اجتماعی متمایز شناخته می شود .

ویژگیهای جامعه

آلن بیرو ویژگیهای اساسی جامعه را به قرار زیر بر می شمرد:

عمومیت: به عنوان یک واحد معنی دار در سازمان هستی، هم فرد را در خود جای می دهد، هم جایگزین آن می شود و افرادی در هر دو جنس و تمامی سنین را در بر می گیرد .

تداوم و استمرار: طول عمر جامعه، از طول هستی هر یک از افراد فراتر می رود . معمولا انسانها در یک جامعه تولد می یابند، با آن انطباق می پذیرند ولی نمی توانند خود جامعه ای خاص بنا کنند .

مشارکت کم و بیش فعالانه که مورد خواست افراد است، کم و بیش از آن آگاهند و آن را در وجود خویشتن احساس می کنند . لیکن در جریان این مشارکت، هرکس از مزایای حیات جمعی سهم می برد، ضمن آنکه نقشی فعال در آن ایفا می کند .

هر جامعه به صورت یک واحد عملیاتی یکپارچه است که افراد باید در درون آن جذب شوند و در برابر قوانین مربوط به جریان امور در جامعه خاضع باشند یعنی به تبعیت از قانون بپردازند .

در هر جامعه برخی تفاوتهای درونی از نظر روابط، وظایف و نقشها وجود دارد که در جامعه صنعتی این تمایزات ابعاد وسیعتری یافته است ولی در هر حال هدف از چنین تمایزاتی در نقشها و وظایف رفع نیازهای مختلف جسمانی، روانی، فرهنگی و فنی به بهترین وجه است .

وظایف جامعه

ایجاد روابط: جامعه افراد را در زمان و مکان دور هم جمع می کند، به گونه ای که بتوانند میان خودشان روابط انسانی برقرار کنند .

نظام ارتباطی: جامعه وسایل ارتباطی سیستماتیک و کامل در اختیار افراد می گذارد به طوری که آنان به کمک زبان و دیگر نمادهای مشترک می توانند معانی و مقاصد رفتارهای یکدیگر را بفهمند .

نظام قشر بندی: جامعه نوعی نظام قشر بندی پایگاه های اجتماعی و طبقات ایجاد می کند که به هر شخص در ساختار اجتماعی پایگاه یا موقعیتی نسبتا پایدار می دهد .

نظام جایگزینی: جامعه برای جانشینی نسلها که برای بقا و تداوم هستی اش ضروری است تدابیر و شیوه های منظم و کارآمد تدارک دیده است . بعبارت دیگر جامعه از طریق ازدواج، خانواده، گروه های خویشاوندی تداوم خود را تضمین می کند . این وظیفه را می توان تحت عنوان نظام جایگزینی جامعه نیز عنوان نمود .

نظام نظارت اجتماعی: جامعه با نظارت و مراقبت از الگوهای مشترک رفتاری (ارزشها و هنجارها) که افراد آنها را در روابط با هم نوعان خود به کار می برند نظم اجتماعی را ایجاد می کنند . نظام نظارت اجتماعی به دو دسته تقسیم می شود: بخشی از آن نظام مقررات و ارزشها را شامل می شود و بخشی دیگر نظام تنبیه و پاداش را در بر می گیرد که در حقیقت محرکهای رفتاری افراد از آن ناشی می شود .

همنوایی اجتماعی: جامعه از طریق نظام سازمان یافته تربیتی رسمی یا غیر رسمی اش، نسبت به اجتماعی شدن ( جامعه پذیر کردن و فرهنگی کردن ) افراد اقدام می کند .

نظام تولیدی: جامعه با سازمانها و گروههای گوناگون اقتصادیش کار تولید و توزیع کالاها و خدمات ضروری برای زندگی افراد را سامان می دهد .

نظام دفاعی: جامعه با سازمانهای سیاسی، اداری و انتظامی خود امنیت خارجی و نظم را تامین نموده و ضمنا به تدابیری در زمینه پزشکی و بهداشتی نیز دست می یازد تا اعضایش طولانی تر و با تندرستی بیشتری زندگی کنند و نسل آینده بتواند با تامین بیشتری به بزرگسالی دست یابد .

یکی از جنبههای بسیار مهم و با اهمیت نظریات شخصیت (Personality Theoris) تصور یا برداشتی از ماهیت انسان است که بوسیله هر نظریه پرداز مطرح میشود. هر نظریه پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی از سوالهای بنیادی مربوط به سرشت انسان مربوط میشود. (این سوالها همیشه وجود داشته و خواهند داشت). دیگران (شعرا، فلاسفه، هنرمندان و ...) همواره به بیانی دیگر به این سوالها پاسخ میدهند و در کنار آن نظریه پردازان شخصیت نیز به این مباحث جدل برانگیز پرداختهاند.

این سوالهای بنیادی را میتوان حول شش موضوعی بنیادی « اراده آزاد یا جبرگرایی، وراثت محیط، گذشته یا حال، بی همتایی یا جهان شمولی، تعادل جویی یا رشد و خوش بینی یا بدبینی » جمع کرد. این موضوعات چارچوبهایی هستند که به کمک آنها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراک (Perception) میکنند و بر اساس آنها نظریههای خود را بنا مینهند.

اولین موضوع اساسی که به برداشتی از ماهیت انسان مربوط میشود، اختلاف نظر پایدار بین اراده (اختیار) یا جبرگرایی (Free Will or Determinism) است.

آیا ما آگاهانه کنترل اعمال خود را در دست داریم؟

آیا ما در انتخاب، آزاد و مسئول سرنوشت خود هستیم، یا قربانیان تجربههای گذشته، عوامل زیست شناختی، نیروهای ناهوشیار (آن گونه که فروید میگوید) محسوب میشویم؟

نظریه پردازان شخصیت در این موضوع از یک نقطه افراطی تا نقطه نظرهای میانهروتر در نوسان هستند و استدلال میکنند که رفتار تا اندازهای تحت تاثیر رویدادهای خارج از اختیار ما است و در عین حال میتوان بطور خودانگیخته آن را انتخاب و هدایت کرد.

کدام یک از این دو عامل تاثیر بیشتری بر رفتار دارند؟ صفتهای ارثی (طبیعت) یا ویژگیهای محیطی (پرورش).

آیا شخصیت ما صرفا به وسیله تواناییها، خلق و خوهایی که به ارث میبریم، تعیین میشود یا اینکه قویا تحت تاثیر محیطی که در آن زندگی میکنیم، قرار دارد؟

این اختلاف نظر به موضوع هوش (Intelligence) نیز کشیده است:

آیا هوش بیشتر تحت تاثیر خرانه ژنتیکی است و یا تحت تاثیر میزان و کیفیت تحریکی که در موقعیتهای مدرسه و منزل فراهم شود، قرار دارد؟

هر گاه همانند بعضی از نظریه پردازان (نظیر روانکاوان) فرض کنیم رویدادهایی که در دوران خردسالی و کودکی رخ میدهند، در شکل گیری شخصیت نقش به سزائی دارند و در نتیجه معتقد شویم که رشد بعدی افراد تاثیر چندانی بر شخصیتشان ندارد، آن موقع با یک نظریه گذشتهنگر همدل شدهایم. دیدگاههای مخالف نیز وجود دارند که میگویند شخصیت مستقل از گذشته است. این بدان معنی است که شخصیت میتواند تحت تاثیر رویدادها و تجربههای زمان حال شخص و حتی آرزوها و اهداف آینده قرار داشته باشد.

آیا ماهیت انسان بی همتا است یا جهان شمول (Uniqueness or Universality) است؟ شخصیت یک فرد را میتوان چنان بی همتا در نظر گرفت که هر عمل یا سخن وی، همتا یا معادلی در دیگران نداشته باشد. بدین ترتیب، مقایسه یک فرد با افراد دیگر بی معنی خواهد بود و نظریههای شخصیت که مدعی تعیین شخصیت و رفتار اکثر انسانها هستند، بی اعتبار خواهند بود. در مقابل دیدگاههایی وجود دارند که بی همتایی را میپذیرند، ولی آن را در الگوهای کلی رفتاری تفسیر میکنند که در یک فرهنگ معین کم و بیش جهان شمول است.

چه چیزی هدف غایی و ضروری انسان محسوب میشود؟

آیا هر یک از افراد بطور ساده تا زمانی که تعادل درونی (تعادل جویی) فراهم نشود، در پی رفتار کردن هستیم؟

آیا افراد تنها به منظور کسب لذت و اجتناب از درد و صرفا در پی ارضای نیاز جسمانی هستند؟ و یا انسان نیازها و انگیزههای بالاتری دارد؟

آیا انسانها میخواهند رشد کنند و به خود شکوفایی (Self Actualization) برسند؟

بعضی از نظریه پردازان شخصیت بر این عقیده تاکید دارند که انسانها از حیواناتی که صرفا در جستجوی کاهش تنش و کسب لذت هستند، برترند. آنها انسانها را موجودی میدانند که عمدتا بوسیله نیاز به رشد و تحقق استعدادهای بالقوه و ابراز خویشتن، برانگیخته میشوند.

خوشبینی یا بدبینی

آیا انسانها اساسا خوب هستند یا بد؟

مهربان هستند یا بی رحم؟

دلسوز هستند یا سنگدل؟

این سوالات، پرسشهای اخلاقی و ارزشی هستند که در دنیای عینی گرای علم جایی ندارند. با این وجود بطور آشکار چنین سوالی به چند تن از نظریه پردازان مربوط میشود. بعضی از نظریه پردازان بطور آشکار نقطه نظرهای خوشبینانهای نسبت به انسان دارند. (نظیر انسان گرایان) آنها انسانها را افرادی بشر دوست، نوع دوست و از لحاظ اجتماعی آگاه میدانند. در مقابل نظریه پردازانی نظیر فروید با بدبینی به انسان نگاه میکنند.

 

بخش دوم

 

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org