Friday 01 June 2007

  نقش ادبيات در جامعه انسانی

پژوهش - زيميرو اسکاری

بخش دوم
 

جايگاه انسان در تاريخ

                      

طبق مدارك مدلل دا نشمندان زيست شناس و باستان شناس، آخرين عصر يخبندان كه حدود دو صد ميليون سال پيش آغاز و شروع به پيشروي كرده بود . در مسير خود تمامي جنگلها را به نابودي ميكشاند و تمام حيواناتي كه زيستگاهشان روي درختان بود درمعرض نابودي قرار داده بود . حيوانات درخت زي، تحت شرايط تحميلي طبيعت براي بقاي خود ناچار به ترك و پائين آمدن از درخت بودند، تا براي جستن مواد غذائي و مكان گرمتر در مسيري مخالف پيشروي يخبندان مهاجرت كنند . اين حيوانات درخت زي كه زيستگاه خود را ترك كرده و بسوي مناطق گرمتر مهاجرت ميكردند، ناچار بودند كه مواد خوراكي خود را از رو ي زمين و زير زمين از كرم و ريشه گياهان و هر آنچه قابل خوردن بود استفاده كنند تا زنده بمانند .

براي جمع آوري مواد غذائي از زمين ناچار بايد از ابزاري چون دست استفاده كنند و گاهي ناچار بودند با دو پا به ايستند . شرايط تحميلي طبيعت، حيوان درختزي خميده پشت را، بمرور زمان بيك حيوان راست قامت تا حدودي انسان ريخت تبديل نمود، و ريشه اصلي اجداد انسان امروزي در بطن جهشهاي طبيعت متولد شد . اما تا رسيدن نخستين انسان ريخت (انسان وش) با تكامل تدريجي به مرحله انسان امروزي در حدود هشت ميليون سال طول كشيده است . طبق نظريه دانشمندان، تكامل انسان با استفاده از يافته هاي فسيلي از يك تنه اصلي حيواني، كه به دو شاخه، جدا از هم تكامل يافته اند حكايت ميكند . از يك شاخه ميمونهاي امروزي بوجود آمده، و از شاخه ديگر (هموبند) ها (انسان ريخت) ها بوجود آمده اند .

كه انسان امروزي از شاخه فرعي بسيار تكامل يافته شاخه دوم ميباشد . نخستين انسان ريخت ها ي قايم با نام (همواركتوس) ها ميباشند كه بعدازطي مراحل تكاملي، بدل به انسان ريخت هاي قايم (نئاندرتا ل) شده كه در روند تكاملي انسان ريخت هاي قايم (نئاندرتال) ها به انسان ريخت (هموساپين) يا(انسان هوشمند) بدل گرديدند، كه هموساپين ها در واقع اجداد انسان امروزي ميباشند . هر سه نوع اين انسان ريخت هاي قايم كه براي تكامل تارسيدن به شكل انسان امروزي قرون متمادي را پشت سر گذاشته اند، امكان طبقه بندي زماني تكاملي آنها، با استفاده از پرتونگاري، خط تكاملي آنها را به آساني امكان پذير مي سازد و اين همان دستاوردي است كه براي اثبات نظريه تكامل داروين، دانشمندان از آن استفاده كردند . شواهد آنقدر انكار ناپذير بودند كه مخالفان نيز ناچار به پذيرش آن شدند .

پيدا شدن استخوانها فسيل آنچه دانشمندان انسان شناسي و باستان شناسي را ياري رساند، كه بتوانند تا حدودي به تاريخ تولد انسان دست يابند، پيدا كردن استخوانهاي فسيلي انسانها ي دورانهاي مختلف درقرون متمادي بود، كه نه تنها تاريخ و بلكه چگونگي پيدايش انسان را بازگو كرده، زبان كشوده رازهاي چگونگي تفكر و انديشه و خلق رسم ورسوم و آئين خود را نيز بيان ميداشتند در پي جستجوي مداوم دانشمندان با پيدا كردن نخستين استخوان فسيل شده انسان راست قامت در سرزمين آفريقا، و انجام آزمايشات با دقيق ترين ابزارهاي پيشرفته امروزي، معلوم گرديد، كه در حدود دو ميليون سال پيش نخستين انسان راست قامت (انسان ريخت) در سرزمين آفريقا پا به صحنه هستي نهاده است . در سال 1976 ميلادي آثار و بقاياي استخوان فسيل شده انسان ريختي در اتيوپيا به دست آمد، كه حاكي از راست قامتي داشت . و بر اثر فرم لگن خاصره و ساختمان مهره ها، نشان ميداد كه متعلق به يك زن راست قامتي است، كه در حدود يك و نيم ميليون سال پيش مرده است . يك سال بعد در حوالي همان منطقه اتيوپيا فسيلهاي مربوط به يك گروه سيزده نفره از (انسان ريخت) ها يافت شد كه مشتمل بر چهار كودك زير چهار سال و نه نفر در سنين پيش از بلوغ و يا تازه بالغ بودند، كه احتمالا در يك حادثه طبيعي مرده بودند .

هرچند اينان از نظر گنجايش جمجمعه و اندازه مغز هنوز به حد تكامل نرسيده بودند و تا انسان هاي هوشمند فاصله زيادي داشتند، پيدا شدن تعدادي سنگ در كنار آنها، با آزمايشهاي ميكروسكوپي آثاري از پوست ميوه ها ي سخت پوست مشاهده گرديد كه نشان ميداد كه (انسان ريخت) ها براي شكستن ميوه هاي سخت پوست از سنگ استفاده ميكردند و علاوه بر اين در آزمايشهائي كه روي دندانهاي آنها بعمل آمد، از آثار پوست درختان و لاشه حيوانات، ميوه هاي آبدار و تخم پرندگان و موريانه مشاهده شد، كه بيانگر اين واقعيت بودند كه اين انسان ريختها همه چيز خور بودند . انسان شناسان اين گروه را بنام (انسان ريخت هاي ماهر) اسم گذاري كرده اند . و زير گونه نوعي (انسان وش) ، به نام (استرا لوپتيكوس) قرار داده اند، كه به جز آفريقا در هيچ نقطه ديگر جهان ديده نشده است .

بعدها استخوان فسيلي پيدا كردند، كه در حدود دو ميليون سال پيش از تبار انسان بودند كه به نام (همواركتوس كانترپوس) يا انسان ريخت راست قامت ابزار ساز نام كذاري شدند . كوچكي جثه انسان قائم، كوچكي سنگ ابزار ها و عظمت جثه بقاياي فسيلي حيواناتي كه در اطراف زيستگاه آنها زندگي ميكردند و به دست اين انسانهاي راست قامت شكار و كشته و خوراكشان شده بودند، نشان مي داد كه نه تنها كشتن اين حيوانات عظيم جثه، بلكه تكه وپاره كردن آنها از توان يك نفر و يا چند تن خارج بوده است . اين آثار گوياي آن هستند كه انسانها نه تنها گروهي زندگي ميكردند، بلكه تهيه غذا شكار نيز مشتركا انجام ميگرفته كه حتما تحت يك سازماندهي اجتماعي بوده است . مهمترين آثاري كه دانشمندان موفق به كشف آن شدند، آثاري از انسانهاي نئاندرتال ها است، كه انسانهاي ما قبل انسانهاي امروزي بودند .

انسان نئاندرتال اولين بار در حدود صد هزار سال پيش در دوران خوش ميان دو يخبندان كه در فاصله زماني صدو سي تا هفتاد هزار سال پيش، در صحنه جهان ظاهر شده اند، حضور انسان نئاندرتال در صحنه گيتي، با پيدا شدن چگونگي مراسم تدوين مردگانشان گواه بر، تكامل يافتن انسان نئاندرتال است . در تمام مناطقي كه زيستگاه انسان نئاندتال بوده است، در اروپا، خاور نزديك و شمال آفريقا، آسيا، دهها نمونه گورهايي از اين آدميان يافت شده كه اجساد مرده گان پير و جوان زن، مرد را با كيفيت خاص و احتمالا همراه با آداب ورسوم ويژه اي به خاك مي سپرده اند، در(ل موستر) گوري كشف شده كه جواني را به پهلو خوابانده ودست راستش را ريز سرش قرار داده و قطعه سنگي مثل بالش در زير سرش گذاشته بودند . يكي از ارزنده ترين و تفسير پذير ترين گورستان مرده گان نئاندرتال ها كه كشف شده در دامنه كوههاي زاگرس در غاري به نام (شانيدار) واقع در كردستان عراق است، كه يگانه شاهد مراسم پيچيده تدفين مردگان نئاندرتال در پهنه گسترده هستي را به نمايش ميگذارد .در شانيدار گوري كشف شد كه حدود شصت هزار سال پيش به خاك سپرده شده بود، كه بستري از شاخه هاي بلوط و كاج واز گلهاي رنگارنگ مختلف از قبيل گل ختمي، سنبل كوهي، گل اشرفي كه سر تا پاي جسد را با آنها پوشانده بودند .

 نتيجه اي كه از مجموعه آثار، آداب و رسوم تدفين انسان نئاندرتال ميتوان بدست آورد، نشان از تفكر تجريدي، انديشيدن به مرگ و زندگي و نوعي احساس بيزاري از نيستي مطلق است، كه در انسان نئاندرتال آغاز شده بوده است .با توجه به اين كه بدون شك براي انسان نئاندرتال و حتا به انسان وشهاي پيشين نيز كه با شرايط سخت زندگي كرده و براي بقا مبارزه ميكردند، مرگ نا شناخته نبوده است و تمام مراسم تدفين و بجا آوردن تشريفات و آداب رسوم در تدفين مرده گان، باز انديشيدن به چيزي فراتر از مرگ را نشان ميدهد . چون مرده گان را چنان دفن ميکردند كه گويا باور نداشتند كه مرده است و براي تغذيه مرده گان آب و غذا در گور مينهادند . شايد در اين انديشه بودند كه پس از مرگ چه ميشويم و به كجا ميرويم ؟ در واقع اين انسان هاي كهن با اين اعمال و مراسم خود، انديشيدن به فلسفه هستي را آغاز كرده بودند و همان هدف غائي كه تا به امروز بيش از هرچيز ذهن انسان هوشمند و دانا را به خود مشغول كرده است .

علاوه بر اينها گورهاي نئاندرتال در شانيدار ضمن بازگو كردن از يك جامعه سازمان يافته . سخن شگفت انگيز از تلطيف زيباشناسي و درك هماهنگي رنگها و توانائي هنر تزيين ميگويد، و از همه مهمتر، صرف وقت براي مواردي غير از امور مادي در زندگي روزمره آنها را بيان ميكند . كشف فسيل هاي استخواني انسانهاي نخستين و ساير يافته هاي با ارزش كه درنيمه دوم قرن نوزدهم و اعلام نظريه ساير دانشمندان، كه روي يافته هاي فسيلي خود آزمايشات مختلف انجام داده و به پيدايش انسان را در قرون متمادي دست يافته بودند، نظريه داروين را با مدارك علمي به اثبات رساند، و توانستند اذهان عمومي توده ها را به حقانيت گفته هاي چالز داروين جلب كند و دهان مخالفين را به بندد . ريچارد ليكي (richard leakey) در كتاب معروف (ساختار نوع بشر) به ساده ترين و گوياترين وضع چگونگي تكامل انسان را در طول تاريخ طولاني خود بيان ميكند و اينگونه تشريح ميكند . ميگويد : از نقطه نظر انسان شناسي و در جستجوي اصل خويش و چگونگي دور تكاملي آن، بهتر آن است كه به فرايند انسان همچون صحنه يك نمايش نگاه كنيم، كه بازيگران فراواني در آن نقشهاي طولاني و بسيار پيچيده اي را بازي ميكنند و بدانيم چند بازيگر در اين درام ايفاي نقش كرده چگونه وارد صحنه شده و چه روابطي با بازيگران قبلي داشته و چگونه و كي را به چه دليل صحنه را ترك كرده است . در واقع چگونه (انسان وش) اوليه، به انسان متمدن امروزي تبديل شده است .

مهاجرت انسانهاي اوليه براي اولين بار در آفريقا دانشمندان موفق شدند استخوان فسيلي يك انسان راست قامت را يپدا كنند كه مربوط به دوميليون سال پيش بود . و اين نوع استخوان فسيلي ديگر هيچ جا يافت نشد و طبق شواهد تاريخ و جغرافياي زمين شناسي، دانشمندان معتقد هستند، كه مكان پيدايش انسان اوليه در آفريقا بوده است . پيدا شدن استخوانهاي فسيلي مربوط به سالهاي بعد در شرق و جنوب آسيا، در شمال آفريقا و جنوب اروپا، داستان مهاجرت انسان اوليه را باز گو ميكند . نخستين انسان ريخت ها (همواركتوس) در روند تكاملي خود با ساختن ابزارهاي شكار بهتر، و بالا بردن مهارت شكار كردن، با اجراي شكار سازمان يافته گروهي، از سوئي دامنه غذائي را وسعت بخشيده و از سوي ديگر براي جستن شكار، پديده جابجائي (حركت) را موجب گرديدند . و در اين زمان است كه ميتوان به يقين حدس زد كه شكارچيان بصورت گروهي براي پيدا كردن شكار از قرارگاههاي دائمي خود جدا شده و به سر زمين هاي دورتر و جديد تر مهاجرت كرده اند . علاوه براين، ساير عوامل طبيعي، چون تغيير آب و هوا، خشک شدن رودخانه و ازدياد جمعيت در درون گروهها و كمبود شكار، كه هر كدام نوعي زندگي انسان هاي اوليه را تهديد ميكردند، و ميتوانستند علت مهاجرت به نقاط مختلف باشند .

طبق يافته هاي فسيلي باقيمانده از انسانهاي اوليه نشان ميدهند كه انسان هاي اوليه ابتدا به طرف شمال آفريقا مهاجرت كرده و سپس بدنبال يافتن زيستگاه هاي بهتر به ساير نقاط جهان، چون شمال و غرب اروپا و آسياي ميانه و تا جنوب و شرق آسيا و حتا تا قطب شمال مهاجرت كرده اند . در غار چوكوتاين (در فاصله 60 كيلومتري جنوب غربي پكن) در چين آثاري از قديمترين انسانهاي راست قامت بدست آمده است . در غار چوكوتاين توده بزرگي از ابزار هاي سنگي شكار و قشر عظيمي از خاكستر وجود دارد، كه فراواني ابزار شكار بيانگر گسترش شكار و دومي نشانه اي از شناخت آنها از آتش و استفاده دائمي آنها از آتش بوده است . شگفت انگيز ترين مسئله در اين غار وجود جمجمه هاي خالي ميباشد كه مغزهاي آنها را بطور ماهرانه خارج كرده اند . تعدادي از محققين بر اين عقيده باور دارند كه وجود اين جمجمه هاي خالي نشان از يك دوران قحطي ميباشد كه (انسان پكني) را وادار به خوردن جسد مرده گان و مغز درون آنها نموده است . البته بعضي ديگر اعتقاد دارند كه ممكن است، اين گونه خالي كردن مغز ازجمجمه، بدون شكستن و از قسمت پائين، ممكن است جزئي از آئين و جز مبهمي از يك رسم ويژه و يا نوعي از تشريفات اعتقادي ديني بوده باشد . اگر نتيجه باورهاي گروه دوم صحت داشته باشد و اگر چنين كشتار ريشه در آئين اعتقادي ديني داشته باشد، اين شايد نخستين كشتار دسته جمعي انسانها است كه تحت تاثيرات باورهاي رواني ديني به چنين كشتار دست زده اند كه انگيزه آن ميتواند بازتاب خشمي باشد، كه كمبود شكار بوجود آورده باشد .

سخن گفتن زندگي اجتماعي انسان قائم در طلب نوعي ارتباط با ساير افراد جامعه بوده كه بتواند براي انتقال و تبادل انديشه و تجربه خود با ساير افراد گروه انتقال داده ارتباطي برقرار نمايد . انسان با بهره گيري از هوش خود با ابداع واژه گان با شگفت انگيزترين شكل توانست وسيله اي براي انتقال يك مفهوم از ذهن خود به ديگري دست يابد . در واقع واژه ها نمادهائي از انديشه هستند كه هر اندازه بر تعداد آنها افزوده شود انتقال انديشه ها دقيق تر و قابل ادراك تر ميشوند . در اين مقوله رشد مغز انسان هوشمند به ياري انسان آمده، به باز سازي واژه گان از مفاهيم ذهني كمك كرده است . گروهي از دانشمندان اعتقاد دارند كه (سخنگويي) اندكي بعد از آن آغاز شده، كه انسان موفق به ساختن ابزار گرديد .

چون ساختن يك ابزار نياز به كارگيري يك انگاره واژه دارد، لذا اختراع يك ابزار و ابداع يك واژه، از بسياري جهات به يكديگر شباهت دارند . بنابراين زماني كه انسان به ساختن ابزار براي شكار گروهي سازمان يافته دست ميزند، سخنگويي را نيز آغاز ميكند . اما گروهي از دانشمندان موافق اين عقيده نيستند، معتقد هستند كه شكار و ابزار سازي به خودي خود انگيزه سخنگويي نميتواند باشد، هر چند كه امكان ارتباط بين افراد، و امر شكار را تسهيل ميكند . بلكه اين روش زندگي تعاوني و مبتني بر اقتصاد است كه (گرد آوري و سهم بري) منظم و زندگي اجتماعي در قرار گاهها كه به نوعي تقسيم كار ميان افراد گروه نياز دارد، بيشتر برقراري ارتباط بين افراد را از طريق سخنگويي امكان پذير مي سازد . در يك جامعه ابتدائي كه اقتصاد متكي بر (گرد آوري و سهم بري) است براي ايجاد نظم و اعمال قوانين مورد نياز در چنين جامعه، هيچ راهي جز سخنگويي نيست كه بتواند نظم و قوانين مورد نياز جامعه را به تك تك افراد جامعه تفهيم كند . سخنگويي بهترين شكل در اختيار گذاشتن وسيله آموختن ميباشد و دستاويزي براي احساسات فردي و گروهي است، بنا براين دانشمندان اعتقاد دارند . سخنگويي و ابداع واژه گان براي انتقال مفاهيم مجرد احتمالا به وسيله زنان پايه گذاري شده است، زيرا مسئوليتهاي متعدد كه در درون گروه بعهده زنان بود . از جمله سرپرستي و حمايت و آموزش كودكان و افراد نابالغ در درون شبکه خويشاوندي و همچنين استقرار و حفاظت از قرارگاه و سازماندهي زندگي جمعي، كه نياز بيشتر را براي برقراري ارتباط زنان داشتند .

عصر آخرين يخبندان در حدود پانزده هزار سال پيش پايان پذيرفت، و با گرم شدن تدريجي هوا، طبيعت پيرامون زيستگاه انسان، فرهنگ ديرپاي مبتني بر (شكار و گرد آوري) نيز هماهنگ با تعييرات آب هوا شروع به دگرگون شدن نمود، خواه نا خواه شرايط زيستگاه انسان با تابعيت از تغييرات جوي ناچار به دگرگون شدن ميبود .ابتداء تغييرات آب وهوا بيشتر در محيط زيست نيم كره شمالي مانند، مركز، غرب، و جنوب اروپا و غرب آسيا اثر نهاد، دراروپا با عقب رانده شدن يخها به طرف قطب شمال و از ميان رفتن دشتهاي گسترده يخبندان، گوزن قطبي كه منبع اصلي شكار گران بود، همسو با عقب رانده شدن يخ ها، آنها نيز بطرف قطب شمال عزيمت نمودند . بسيار از حيوانات مثل ماموت ها بعلت تغيير آب و هوا نابود شده و از ميان رفتند . دشتهاي گسترده بيرون آمده از زير يخها، به تدريج بدل به جنگلهاي وسيع شده و جايگزين جلگه های گسترده و دشتهاي بي درخت گرديدند . شرايط محيط زيست براي انسانها كاملا بتدريج تغيير يافت، شكاركردن در جنگلها به آساني دشتهاي گسترده و جلگه هاي سر سبز و بي درخت نبود . قبل از اين شرايط، جمعيت در نتيجه فراواني شكار وامكان تغذيه مكفي سير صعودي راپيموده بود، كم شدن غذا به صورت معضل بزرگي گروهاي مختلف اجتماعي انسانها را تهديد به نابودي ميكرد . تعقيب مدائم وطولاني شكار به طرف شمال شرايط قرارگا ه ها را در هم ميريخت، عدم وجود شكار فراوان در دسترس، شرايط شكار را زير سئوال برده و انسانها در معرض تهديد كمبود غذائي قرار گرفته بودند، در نتيجه فرهنگ زندگي متكي بر شكار راه زوال را ميپيمود . در نتيجه وجود چنين شرايط محيط زيست، گروهي ناچار به دنبال شكار گوزن قطبي روانه شمال شدند، كه هنوز هم بقاياي اين مهاجران در قطب شمال با همان زير بناي فرهنگي، بر اساس مبارزه اي همه جانبه با طبعيت خشن و سرد شمال به زندگي خود ادامه ميدهند .

 گروهي زيستگاه هاي خود را ترك كرده به نقاط ديگر براي يافتن زيستگاه بهتر مهاجرت كردند . اما گروهي زيستگاه خود را ترك نكردند و ماندگار شدند، گرچه تغيير آب و هوا و نبود شكار دچار مشكلات كمبود غذا شده بودند، ولي توانستند منابع غذائي جديد را جايگزين كمبود مواد غذائي شكار و با تغييرات آب و هواسازگاري كردند . هواي گرم و بارانهاي مداوم امكان رشد بسياري از گياهان را به سرعت فراهم ميكرد . درخت بلوط بامواد غذائي غني خود يك سرچشمه پايان ناپذير خوراك بود كه تقريبا در تمام نقاط پيدا ميشد، وسختي دانه آنها باعث شد كه انسانها براي خورد كردن آنها چاره انديشي كنند و بالاخره به آسياب دست يافتند كه با كوبيدن آنها آرد دانه بلوط به دست آورده و بالاخره خمير كردن و پختن آن فرا گرفتند . و از آن بعنوان مواد غذائي استفاده كردند . بنابراين انسان در نتيجه نياز در شرايط خاص كه طبيعت محيط زيست به او تحميلش كرده بود، به تدريج با شناخت گياهان خودرو، و با دستكاري در ژنيتكي آنها موفق شد گندم و جو وساير دانه هاي غذائي را بوجود آورد، وزيربناي انقلاب بزرگ كشاورزي را پايه گذاري كرده و سر فصل جديدي را در مسير تكاملي خود بگشايد . باستان شناسان اولين آثار فرهنگ كشاورزي را كه مربوط به ده هزار سال پيش مي باشد شناسائي كرده اند . بنابراين در پاياني عصر آخرين يخبندان انسانها به دو گروه شكارگر و كشاورز تقسيم شدند، اين تقسيم شدن كه متكي بر كيفيت انتخاب زندگي در زيستگاههاي متفاوت را اجباري كرده بود، در بطن خود دو فرهنگ مبتني بر فرهنگ شكارگري و فرهنگ كشاورزي را در دو جامعه متفاوت بوجود آورده .

بعد ها گروه جدا شده از گروه كشاورز به تدريج راه اهلي كردن شكار را فرا گرفتند و با اهلي كردن حيوانات جامعه دامداري دوره گرد را بوجود آوردند . لذا بعد از قرون متمادي انسان با تحمل وابستگي مطلق به اقتصاد محيط زيست طبيعت زيستگاهش، با دستيابي به فن كشت و برداشت و اهلي كردن حيوانات، سر فصل جديد اقتصاد توليد را پايه گذاري كرد و طبيعت زيستگاهش را تحت كنترول خود در آورد و از وابستگي مطلق به طبيعت تا حدودي خود را رها كرد و به دو جامعه متفاوت، كشاورز مقيم در يك محل ثابت و جامعه دامدار دوره گرد تقسيم شدند، كه هر يك فرهنگ و آئين مبتني بر خصلت محيط زيست خود را آفريدند . سالاري ها آثار باقيمانده از انسانهاي نخستين گواه بر يك جامعه اشترا كي ابتدائي ميدهند كه هنوز غريزه مالكيت فردي در ذهن ها جوانه نزده بوده، لذا چنانچه قبلا اشاره شده اقتصاد بر مبناي (گرد آوري) متكي بوده .

يعني همه افرادگروه كه توان شكار كردن و يا جمع آوري مواد غذائي را داشتند، همه در امر شكار و يا جمع آوري كردن شركت ميكردند، بعد تمام گروه گرد هم آمده از آنچه توانسته بودند بدست آورند، براي سير كردن شكمشان استفاده ميكردند . بنا براين در چنين جامعه اشتراكي زن همانند ساير اعضاي جامعه محسوب مي شد، كه ضمن شركت در جمع آوري و حتا ممكن است در شكار، وظايف خاص ديگري را در درون گروه بعهده داشت، مثل زايش و سرپرستي آموزش كودكان و نگهداري آنها تا رسيدن به سن بلوغ و حفظ و استقرار قرارگاهها و دهها مسئوليتهاي ديگر كه بعهده زنها بود، وچون زن در مالكيت مرد خاصي نبود، در نتيجه پدر كودكان مشخص نبودند، واين مادرها بودند كه شناخته ميشدند، لذا خويشاوندي متكي بر مادر بود . چنين جامعه از ديدگاه جامعه شناسي يك جامعه مادر سالاري است . وچون مادر شناخته شده است و وظايف نگهداري و بزرگ كردن و آموزش دادن بهعده مادر ميباشد، لذا مادر در چنين جامعه مورد احترام همه اعضاي جامعه بوده . ورهبري گروه را بعهده ميداشتند و در واقع فرماندهي گروه را عهده دار بودند . با تغييرات آب و هوا و محيط زيست جوامع انساني نيز به ناچار با تابعيت از شرايط متغير آب و هوا و زمان و مكان تغيير ميكردند، و در نتيجه اين تغيير پذيري بود، كه جوامع همسو متكي به شكار كردن را از هم پاشيد جامعه انساني به دو جامعه كشاورز و مالدار دوره گرد تقسيم گرديد .

جوامع مبتني بر فرهنگ مادر سالاري، با تابعيت از وجود دو شرايط زيست محيطي مختلف، در دو جامعه متمايز از يكديگر، به تدريج شروع به تغيير كردن نمودند، بطوري كه در جامعه كشاورزي، مادر سالاري به دلايل كيفيت و چگونگي زيست محيطي و وظايفي كه به عهده داشتند . سنت و آئين مادر سالاري خود را حفظ كرد وتغيير نكرد . اما در جامعه دامداري دوره گرد به علت شرايط خشن زندگي دوره گردي و دشواري مراقبت و چرانيدن حيوانات و حتا دفع تهديداتي كه متوجه دام ها مي شد، لذا جامعه دامداري نيروي بازوي قوي و خشن مرد را طلب ميكرد كه بتواند پاسخگو اين مشکلات باشد، لذا به تدريج در جامعه دامداري غريزه تملك فردي زودتر از جامعه كشاورزي جوانه زد و مرد سالاري جايگزين زن سالاري شد . ولي اين بدان معني نيست كه مادر از محور مادر ي كنار گذاشته شد، بلكه در كنار مرد و همسو با آن در راهبردي جامعه فعاليت و وظايف خاص خود را ادامه ميداد . كه هنوز هم در قبايل كوچي كه نماد بارزي از جامعه مالداري هستند، اين آئين و قوانين پس از گذشت قرنها حفظ شده و پا برجاست .

 پي نوشتها: آنگاه که هدایت شدم، رسول هادی - پنج دوره تاريخي - تاريخ انسانهاي اوليه نوشته م. ل.

 

بخش سوم

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org