19 april 2007 18:42:49

 

 

 

 

 

                                                                    

 

 

                                                                       

آيين «بودا» از شاخه هاى كيش هندوست . اين آيين از هندوستان بيرون آمده و سراسر مناطق خاورى را در نور ديده است و به علت داشتن انديشه هاى عرفانى لطيف و گسترش در مناطق پرجمعيت جهان، پيروان زيادى دارد و اخيرا به اروپا و آمريكا نيز سرايت كرده است .

1- سرگذشت بودا

بودا (Buddha) به معناى بيدار لقب گوتاماشاكيامونى (Gautamamuni -Sakya) بنيانگذار مكتب اصلاحى بوديسم است . به عقيده بوداييان وى كه فرزند پادشاه شهر كاپيلاوستو (vastu-Kapila) در شمال هندوستان بود، در حدود سال 563 ق .م . به دنيا آمد و در آغاز سيدارتا (Siddhartha) يعنى كامياب ناميده مى شد. ستاره شناسان پيشگويى كرده بودند كه اين شاهزاده پس از مشاهده نمونه هاى بيمارى ، پيرى و مرگ و برخورد با يك رياضت كش دنيا را ترك خواهد كرد و به رياضت روى خواهد آورد. بدين سبب پدرش دستور داده بود وى را به دور از ناملايمات زندگى بشرى و در ناز و نعمت پرورش دهند و مراقب رفتار و كردار او باشند. شاهزاده با دخبر عمويش يشودهرا (Yasodhara) ازدواج كرد و داراى پسرى به نام راهولا (Rahula) شد. وى در 29 سالگى پس از مشاهده موارد مذكور، شبانه از كاخ و تنعمات آن گريخت و تحت ارشاد فردى به نام آلارا (Alara) زندگى راهبان را برگزيد و پس از شش سال رياضتهاى سخت و سنگين در جنگلها سرانجام هنگامى كه از وصول به حقيقت از طريق رياضت نوميد شد، رياضت را كنار گذاشت و به تاءمل و تفكر و مراقبت معنوى روى آورد. جهاد اكبر او نيز شش سال طول كشيد و پس از آن با هفت هفته توقف زير درختى كه بعدا درخت بيدارى ناميده شد، با مارا (Mara) يعنى شيطان ويرانگر مبارزه كرد و در نهايت به حقيقت دست يافت و بوداى دوره كنونى شد. به عقيده بوداييان در دورانهاى پيشين جهان نيز تعدادى بودا آمده اند. هر يك از اين بوداها قبل از ظهورشان بودى ستو (sattva-Bodhi) خوانده مى شود، يعنى كسى كه به معرفت كامل دسترسى دارد يا بوداى بالقوه است .

بودا در مدت 40 سال با مسافرتهاى فراوان ، آيين خود را در سراسر هندوستان تبليغ كرد و بر اثر ملاقات با افراد مختلف ، به اصلاح نفوس و تربيت شاگردانى همت گماشت كه برجسته ترين آنان پسر عمويش آنندا (Ananda) بود. وى سرانجام در هشتاد سالگى در حدود سال 483 ق .م . به نيزوانا پيوست .

داستان زندگى شگفت آور بودا از قديم الايام جذابيت داشته و به همين دليل اين داستان دينى به زبانهاى گوناگون ترجمه و در سراسر جهان منتشر شده است . نقل عربى آن با اضافاتى از فرهنگ سريانى ، به عنوان داستان بلوهر و يوذاسف بين مسلمانان رواج پيدا كرد.

2- تأسيس نظام

انديشه هاى اصلاحى بودا در مخالفت با تعصب هاى برهمنان بود و اختلافات طبقاتى را باطل مى شمرد. تعاليم اخلاقى وى در مجموعه هايى مانند ترى پيتكا (pitaka-Tri) يعنى سه سبدگرد آمده است . اين تعاليم كه بر آيين هندو پايه گذارى شده است ، ترك دنيا، تهذيب نفس ، تاءمل ، مراقبه و تلاش براى رهايى از گردونه زندگى پر رنج اين جهان را توصيه مى كند و براى وصول به نيروانا اهميت زيادى قائل است و مفهوم آن را توسعه مى دهد. آيين بودا در قرون بعدى بخش عمدمه اى از خاك هندوستان را تسخير كرد و در كشورهاى همسايه نيز گسترش يافت . در قرون هشتم و نهم ميلادى ، دو تن از دانشمندان آيين هندو را نوسازى كردند و بر اثر آن ، آيين بودا اندك اندك از هندوستان برچيده و آيين هندو جانشين آن شد، اما اشكال گوناگون آن در خاور دور و مناطق ديگر گسترش يافت .

3- فلسفه بودا

هنگامى كه بودا به حقيقت دست يافت ، ابتدا به شهر بنارس رفت تا پنج تن از راهبان را كه از وى روى برتافته بودند، بيابد. او مى انديشيد كه اين پنج تن مانند وى در جستجوى حقيقتند و تعليم دادن ايشان از ساير مردم آسانتر است .  و چون به بنارس پا نهاد آن پنج تن را ديد كه در ميان بيشه اى نزديك شهر نشسته اند و با هم سخن مى گويند.  هنگامى كه چشم آنان به بودا افتاد، به يكديگر گفتند: اين سيدارتاست كه مى آيد؛ همان كه دست از رهبانيت كشيد؛ خوب است به او كارى نداشته باشيم .

اما چون بودا به آنان نزديك شد به وى سلام كردند و از او خواستند در كنارشان بنشيند. آنگاه از وى پرسيدند: (سرانجام ، حقيقتى را كه مى جستى ، يافتى ؟) بودا گفت : (آرى ، آن را يافتم .)

راهبان گفتند: (پس به ما بگو حقيقت و حكمت و راز هستى چيست ؟) بودا پرسيد: (آيا شما به كارما يعنى قانون كردار ايمان داريد؟) گفتند: (آرى .) بودا گفت : (پس بدانيد كه همان سرآغاز حكمت و آگاهى از حقيقت است . از نيكو نيكو پديد مى آيد و از بد بد. اين نخستين قانون زندگى است و همه چيزهاى ديگر بر اين قانون استوار است .)

گفتند: (اين كه تازگى ندارد.) گفت : (اگر چنين است قربانى ، دعا و تضرع به درگاه خدا عاقلانه نيست .)

راهبان پرسيدند: (چگونه ؟) بودا پاسخ داد: (زيرا آب هميشه سراشيبى مى رود، آتش هميشه داغ است و يخ همواره سرد. اگر براى همه خدايان هندوستان هم دعا كنيم ، آب هرگز سربالا نمى رود و آتش سرد و يخ گرم نمى شود. زيرا در زندگى قانونهايى يافت مى شود كه همه چيز بر آنها استوار است . از اين رو، كارى كه انجام گرفت ، قابل ابطال نيست و دعا و قربانى براى خدايان نيز سودى ندارد.)

آنان با اين سخن موافقت كردند و بودا افزود: (اگر اين سخن درست است ، كتاب وداها كه به مردم راه و رسم دعا و قربانى را مى آموزد، درست نيست و برخلاف گفته پيشوايان دينى ، من اعلام مى كنم كه وداها مقدس نيستند.)  راهبان از اين جراءت بسيار شگفت زده شدند و از بودا پرسيدند: (تو مى گويى برهما هنگام آفريدن جهان مردم را به طبقات گوناگون تقسيم نكرده است ؟) پاسخ داد: (اصلا من باور ندارم برهما چيزى را آفريده باشد تا جهان آفريده او باشد.)

آنان پرسيدند: (پس جهان ساخته كيست ؟) بودا پاسخ داد: (به نظر من جهان ابدى است و آغاز و انجامى ندارد. دو چيز است كه بايستى از آن پرهيز كرد: يكى زندگانى پر از لذت كه زاييده خودخواهى و فرومايگى است و ديگر زندگى پر از رنج و خود آزارى كه آن نيز سودى ندارد و هيچ يك از اين دو به نيكبختى منجر نمى شود.)

4- اخلاقيات

سرانجام راهبان از بودا پرسيدند: (پس راه درست كدام است ؟) پاسخ داد: راه ميانه ، ميان لذت و رنج است كه از راه هشتگانه به دست مى آيد. راه هشتگانه هشت قانون بزرگ زندگى را مى آموزد:

1. پرهيز از آزار جانداران ؛

2. پرهيز از دزدى ؛

3. پرهيز از بى عفتى ؛

4. پرهيز از دروغ ؛

5. پرهيز از مستى ؛

6. پرهيز از بدگويى ؛

7. پرهيز از خودخواهى ؛

8. پرهيز از نادانى ؛

9. پرهيز از دشمنى .

5- فرقه هاى بودايى

آيين بودا سه فرقه دارد:

1. مهايانا (yana-Maha) يعنى چرخ بزرگ ، آيين شمالى كه در چين رواج دارد. اين شعبه اى آيين بودا با طيفهايى از اعتقادات و سنن كنفوسيوس و لائوتسه در چين و شينتو در جاپان در آميخته است . يكى از آداب آن كه به سانسكريت دهيانا (Dhyana) يعنى تاءمل ، به چينى (Chang) و به جاپانى زن (Zen) خوانده مى شود، شهرت جهانى دارد.

2. هينايانا (yana-Hina) يعنى چرخ كوچك ، آيين جنوبى كه در سرى لانكا (سيلان ) و كشورهاى جنوب شرق آسيا مشاهده مى شود. پيروان چرخ كوچك آيين خود را تراوادا (Theravada) يعنى آيين نياكان و بزرگان مى خوانند و كتب دينى آنان به زبان پالى است .

3. وجريانا (yana-Vajra) يعنى چرخ الماس . اين فرقه در تبت وجود دارد و آيين بودا را با سحر و كهانت و توتم پرستى در آميخته و تشكيلاتى نيرومند براى خود پديد آورده است . آيين مذكور لامائيسم (Lamaism) نيز خوانده مى شود و عنوان رهبر مذهبى مقتدر آن دالائى لاما (Lama Dalai) به معناى رئيس درياگونه است . از چيزهاى جالب توجه اين فرقه آن است كه هنگامى كه رهبر مذهبى آن وفات يابد، راهبان براى پيدا كردن جانشين وى به جستجوى كودكى مى پردازد كه در لحظه درگذشت رهبر به دنيا آمده باشد. سپس اين كودك را با توجهات ويژه پرورش مى دهند. وى پس از فراگيرى دانش و گذراندن مراحل مختلف به مقام مورد نظر نائل مى آيد. دالائى لاماى عصر ما پس از سرايت كمونيسم چينى به تبت رهسپار هندوستان شده و در آنجا به ارشاد و رهبرى مشغول است . اخيرآ وى ، برخلاف سنت ، پسر ى را براى جانشينى خود تعيين كرد و به خاطر اين مساءله مورد انتقاد قرار گرفت .

6- كتب بودايى

قديمى ترين كتاب مقدس بوداييان «ترى پيتاكا» يعنى سه زنبيل ناميده مى شود كه داراى سه بخش است :

1. قواعد رهبانيت ؛

2. وسيله رستگارى ؛

3. مفهوم فلسفى و روانشناسى .

فرقه هاى مختلف بودايى نيز كتابهاى مخصوص به خود دارند .

تقد س نزد هندوها

Shri Ramchandra laxmi-ganesha-durga-saraswati                           

هندوستان از گذشته هاي دور سرزمين عجايب جهان بوده است و در چند دهه ي اخير بسيارمورد توجه جهان غرب قرار گرفته است به طوريكه امروزه تمام اطلاعات مربوط به تمدن و اديان و افسانه هاي هند در سايتهاي اينترنتي بسياري قرار گرفته و كتابهاي مذهبي و تاريخي آن به زبانهاي گوناگوني ترجمه شده است.در چنين شرايطي باعث تاسف است كه ما ايرانيان با وجود داشتن تمدني مشترك با هندوستان, اطلاعات اندكي از اين سرزمين در اختيار داريم. هندوستان با بيش از ۱ ميليارد جمعيت, دموكراسي ترين كشور جهان سوم است و مردمي خونگرم و مهربان دارد.۹۹% از جمعيت هند را هندوان( پيروان هندوييسم ( تشكيل مي دهند.از آنجا كه آيين هندو غالبترين مذهب هندوستان است و آشنايي ما با اين آيين چندان زياد نيست, در اين جا به بررسي مختصري از مقدسات هندو و قوانين آن مي پردازيم.
هند: سرزمين رودها
در حيات هندو, رودخانه ها نقش بسيار مهمي بازي مي كنند.زيرا رودها براي هندوان مقدس هستند اما اين تقدس و پرستش به معني كفر ابتدايي و يا شرك آنان نيست, بلكه ريشه در فرهنگ و تمدن كهن تري دارد كه پيرو احترام به طبيعت است, همانگونه كه در نزد زرتشتيان باستان بوده است.
رودخانه هاي مقدس براي هندوان :

  1. گنگ: مقدس ترين رود هند است .الهه گانگا اين رود را نگهباني مي كند.گنگ از هيماليا سرچشمه مي گيرد و از شهرهايي مثل بنارس, هردوار , الله آباد, وراندابن و...مي گذرد. بر طبق افسانه ها گنگ از پاي ويشنوVishnu) خداي نگهدارنده زندگي در زمين) جاري شده و پس از گذشتن از گيسوان شيوا Shiva)خداي فنا و نابودي) به زمين مي رسد. هندوان معتقدند كه غسل در گنگ, گناهان كبيره را مي شويد و اصولاً غسل در رودهاي مقدس به هنگام كسوف و خسوف واجب است.آنها همچنين خاكستر و استخوانهاي نيم سوخته ي مردگان خود را با مراسمي خاص در آب گنگ مي ريزند

  2. سند: دومين رود مقدس هندوان است و نام هندوستان نيز از همين رودخانه گرفته شده است. نام قديم سند, سندو , بوده است و ايرانيان باستان آن را ,هندو, نام نهادند و در اثر گذر زمان هندو به نامي براي اين سرزمين تبديل شد و هندوستان يعني "سرزمين رودها". شايد جالب باشد بدانيد كه نام لاتين هند, يعني اينديا Indiaنيز از همين رود سند برداشته شده است.يونانيان باستان در زبان خود سند را ايندوسIndus مي ناميدند و اينديا با كمي تغيير از ايندوس برداشته شده است.البته لازم به ذكر است كه نام قديم هند در زبان سانسكريت " بهارات" (Bharat)مي باشد. رود سند نيز از هيماليا سرچشمه مي گيرد و به درياي عرب مي ريزد

  3. برهماپوترا(Brahmaputra) :از كوههاي هيماليا واقع در تبت سرچشمه مي گيرد و رودخانه اي طوفاني است.

  4. جمنا (yamuna) : از پنج آب (پنجاب ( به سمت جنوب جاري مي شود و دهلي را مشروب مي كند و شكوه تاج محل در آگره را در آبهاي خود منعكس مي كند.جمنا با افسانه هاي مربوط به كريشنه وابسته است.

  5.  سرسوتي(Saraswati) : رودخانه اي مقدس كه در دوران باستان , در كنار آن قرباني هاي ودايي انجام مي دادند و عالمان ودايي در حوزه اين رود زندگي مي كردند. سرسوتي نام الهه علم و دانش است.

    ساير رودهاي مقدس هندوستان در جنوب هستند و شامل رودهاي گوداوري, كاوري , نرمدا و تاپي مي باشند.
    گياهان مقدس :
    درختان و گياهان نيز به عنوان يكي از مظاهر طبيعت , مورد احترام هندوان هستند به طوريكه آنها پيش از قطع يك درخت او را ستايش كرده و عذر خواهي مي كنند كه اين نوع احترام به طبيعت با فرهنگ سرخپوستان بسيار مشابهت دارد. مقدس ترين گياه هند , انجير مقدس (Pippala) است كه نماينده ويشنو است.اين درخت حتي مورد احترام بوداييان نيز هست زيرا معتقدند كه بودا زمانيكه زير سايه اين درخت نشسته بود, به حقيقت دست يافت. از ديگر درختان مقدس مي توان از درخت پنبه ابريشم نما, درخن تمالا , درخت ويلوا و درخت شمي نام برد.
    گل ها نيز بسيار مورد توجه و علاقه هندوان هستند.آنها تقريبا در اكثر مراسم خود از گل به اشكال مختلف استفاده مي كنند. گل سرخ چيني براي شيوا, گل سفيد براي ويشنو , گل نيلوفر براي لكشمي(Laxmi) (الهه ثروت و خوشبختي) , گل زرد براي سرسوتي, گل انبه به خداي كام وگل نيلوفر سرخ براي خورشيد , نمونه هايي از تقديم گل به خدايان هستند.
    كوههاي مقدس:
    مقدس ترين كوه هندوستان هيماليا است.( هيماليا در لغت از دو جزء تشكيل شده است.يكي هيما-به معني برف و سرما و ديگري ليا- به معني خانه و انبار و هيماليا در كل به معني "خانه برف" است)هيماليا از اين جهت مقدس است كه در گذشته محل زندگي خدايان بوده است. در مقابل كوههاي بلند هيماليا در جنوب, چند رشته كوه و تپه نيز در جنوب هند وجود دارند كه ويندهيا (Vindhia)ناميده مي شوند.ويندهيا در زبان هندي به معني كوه جنوبي مي باشد و افسانه هاي زيادي در مورد اين كوه وجود دارد.
    نوشته هاي مقدس:
    مهمترين و معتبرترين نوشته هاي مقدس هندوان كه بين تمام فرق هندو مورد قبول است, عبارت است از: -كتب ودا (Veda) - براهمن (Brahmana) - آرنيك (Aranyaka) -اوپانيشاد(Upanishad) - پوران(Purana) - راماينه (Ramayana) -مهابهارت ( هند بزرگ) (Mahabharat) - آگم ها (Agamas) -پنج راتره (pancara tras) -تنتره(Tantras)
    اين نوشته ها در يك زمان فراهم نيامده و متعلق به ازمنه متوالي است
    خدايان (شخصيت هاي مقدس(:
    شايد با شنيدن نام خدايان, اين تصور پيش آيد كه هندوان بت پرست هستند و از وجود خداي يكتا بي خبرند.اگرچه هندوان در ظاهر بت مي پرستند اما حقيقت اين است كه دانايان,حكيمان و هندوان با سواد, خداي يكتا را مي پرستند و معتقدند كه ذات مطلق الهي يگانه است ولي قشر فقير و كم سواد هندوستان تا حدود زيادي به همان مظهر مادي توجه دارند و آن را مي پرستند اما اين نيز به معني كفر آنان نيست.هندوان معتقدند كه اين خدايان, مظاهر گوناگون همان خداي يكتا هستند در اين باره در ريگ ودا(يكي از چهار وداي موجود) آمده است :
    "
    بر هر ثابت و جنبنده و نيز بر هر آنچه را ه مي رود وبر هر آنچه مي پرد و بر تمام اين آفرينش رنگارنگ,تنها يك خدا فرمانروايي مي كند."

در واقع بايد گفت كه حقيقت يكي بيشتر نيست اما به نامها و شيوه هاي گوناگون توصيف مي شود.

آفريدگار در اين آيين , برهما (Brahma)ناميده مي شود كه مظهر آفرينش است.ساير خدايان مهم هندو عبارتند از:
-
ويشنوVishnu(خداي مظهر بقا و زندگي روي زمين.
-
شيوا Shiva(خداي فنا و نابودكننده و وحشت آور اما نام او در سنسكريت به معني مهربان نيز هست.
-
سرسوتيSaraswati(الهه ي علم و دانش و همسر برهما.سرسوتي دختر شيوا از همسرش پاروتي است.
-
لكشمي Laxmi(الهه ي ثروت و خوشبختي و همسر ويشنو. و خواهر سرسوتي.
-
شكتيShakti( الهه قهر و نابودي و همسر شيوا.

-گانشا Gnesha( خداي علم و دانايي كه سري همچون سر فيل دارد و پسر شيوا است.
-
كاليKali (الهه مرگ.
-
رام چندر Ram chandar(رام ماه مانند كه يكي از مظاهر ويشنو روي زمين است.

-كريشنهKrishna(هشتمين مظهر ويشنو است.
-
اندرا Indra(خداي باستاني اقوام آريايي كه خداي رعد و برق است.
-
اگني Agni(خداي آتش و تجسم آتش مقدس است.ِاگني از دير باز توسط آرياييان باستان پرستش مي شده است و هنوز هم آثار تقدس آتش ميان هنديان و زرتشتيان وجود دارد.اگرچه زرتشتيان آتش پرست نيستند اما تقدس آتش متعلق به فرهنگ پيش از زرتشت است و تا كنون نيز باقي مانده است.
-
گرودهGaruda(رئيس پرندگان كه نيمي از بدنش انسان و نيم ديگر پرنده است و مركب ويشنو است.
-
خورشيد Suryaو ماهSoma وبسياري خدايان ديگر
شهرهاي مقدس:
شهرهاي مقدس و زيارتگاههاي هندو عبارتند از:
۱-
اجودهيا يا آيوديا(Ayodhya): اين شهر در شمال هند واقع است و بنابر داستانهاي هندو،اين شهر پايتخت سلاطين سلسله ماه و از آن جمله رام چندر بوده است.
۲-
اوانتي(Avanti): از شهرهاي قديمي هند است و امروزه اوجين(Ujjayina) ناميده مي شود.گويند كريشنه در اين شهر بزرگ شده است.
۳-
گايا(Gaya):شهر گايا واقع در ايالت بيهار در شمال هند است.
۴-
كاشي(Kashi): مقدس ترين شهر هندوان است.نام قديم آن "بنارس" است و پس ازآن كاشي و بعد هم وارانسي ناميده شده است.شهر بنارس در ساحل شمالي رود گنگ احداث شده است.
۵-
كانچي(Kanchi): اين شهر در نزديكي چناي يا مدرس قرار دارد.
۶-
متهورا(Mathura):نام يك شهر قديمي است كه اكنون شهر جديدي روي آن ساخته شده است.بنابر روايات هندو اين شهر زادگاه كريشنه است.شهر متهورا در كنار رودخانه مقدس جمنا در شهر آگره واقع شده است و هر سال هنگام عيد هولي زايران كثيري به اين شهر مي روند.
۷-
دواركا(Dvaraka):اين شهر در ساحل رود كاتهياور است و گويند كه پايتخت كريشته بوده است.
۸-
هردوار: اين شهر در مجاورت رود گنگ است.و در آن كشتن حيوانات و حشرات ممنوع است و حتي خوردن تخم مرغ هم ممنوع است
۹-
پوشكر(Pushkar): نام اين شهر به معني نيلوفرآبي است و در ايالت راجستان قرار دارد.
روزهاي مقدس(اعياد(:
در آيين هندو روزهاي مقدس بسيار زياد است و به مناسبت هر روز جشن مخصوصي بر پا مي شود.اين جشن ها به منظور نزديكي به معبود از طريق ستايش و شادي و اميد است و سبب پاك شدن گناهان مي شود.چند عيد مهم عبارت اند از:
-
ديواليDiwali: جشن سال نو در شمال و غرب هند
-
ويشوVishu:جشن سال نو در ايالت كرالا در جنوب
-
عيد هوليHoli: جشن رنگ كه مردم پودرهاي رنگي و آبهاي رنگي به يكديگر مي پاشند.
-
دورگا پوجاDurgapuja: جشن پيروزي رام بر ديو پليد راونا كه شرح آ، در راماينه آمده است.
-
جانمشتاميJanmashtami: جشن تولد كريشنه
-
گانش چاتورتهيGanesh chatuthi: جشن ستايش گانشا
-
ماها شيوراتريMahaShivratri: جشن ستايش شيوا
هر يك از اين جشن ها داراي چندين افسانه و داستان هستند كه هر كدام در نوع خود شنيدني است.
سرزمين يوگا:
بسياري از ما كلمه يوگا را به عنوان شناسهاي از هندوستان شنيده ايم و كتابهاي بسياري در اين زمينه به فارسي موجود است.
يوگا(جوگ( Yogaبه معني انضباط فكري است و در مفاهيم متعددي استفاده مي شود مثل تمركز فكر،مكاشفه،اتحاد روح با ماده،استغراق،اتصال و هر عملي كه موجب انضباط فكري شود.كلمه يوگ از فعل يوج(Yuj) مشتق شده است و به معني بستن و مهار كردن حيوان سركش است (وشايد از اين نظر با كلمه يوغ در فارسي مشابهت داشته باشد اگرچه يوغ در حال حاضر در فارسي فعل نيست.)پس يوگا يعني اينكه انسان نفس سركش خود را مهار كند تا بتواند در نهايت به روح كيهاني و اعلي متصل شود.يوگا بر خلاف تصور،از آيين بودا برنخاسته بلكه متعلق به آيين هندو است و شامل تمرينها و مراحل بسياري مي باشد كه برخي از آنها در يوگا سوتره آمده است.
مذهب هندو:
آيين هندو،قديمي ترين و كهن ترين مذهب زنده جهان است و اكنون بالغ بر ۹۰۰ ميليون هندو از آن پيروي مي كنند.مذهب هندو،مكتبي ماوراي طبيعي است و اجازه نمي دهد كه پيروانش فقط به دنيا يا آخرت دلخوش كنند.زيرا مذهب هندو هدف بزرگتري را دنبال مي كند و آن دست يابي به حقيقت زندگي است.منظور اصلي آيين هندو آن است كه هر هندوي واقعي بتواند به حقيقت مطلق كه برهمن نام دارد ،متصل شود.اين حقيقت عبارت است از روحي ابدي كه برتر و بالاتر از هرگونه علت و معلول و زمان و مكان است.
در مذهب هندو تمام كارها و اعمال مثل كارهاي هنري،علمي،سنتي،سياسي و اجتماعي،وسيله اي هستند براي رسيدن به رستگاري و به همين دليل يك هندوي كامل،كارهاي خود را با نيتي پاك و والا به درست ترين شكل ممكن انجام مي دهد.
رقص نيز جزئي از آيين هندو است و جايگاه بسيار بالايي در فرهنگ آن دارد.زيرا رقص كاري مقدس است كه از خدايان به انسان رسيده است.شيوا معتقد بوده است كه تمامي كائنات همواره در حال رقص جاودانه اي هستند و او اين رقص را ايجاد كرد و خودش به انجام آن مي پرداخت.رقص هندي كه بسياري ازحركات يوگا را در خود دارد،فقط براي سرگرمي يا تفريح نيست بلكه يك رقصنده با ايمان هنگام انجام اين حركات به حالت خلسه رفته و به آرامش دست مي يابد.اين رقص موجب نشاط و شادي روح وروان نيز مي شود.
رقصها نيز انواع متنوع و مختلفي دارند.
مذهب هندو دستوراتي خاص در مورد غذاي هندوان دارد.هندوان معتقدند كه افراط در غذا سبب تنبلي جسم و انحطاط فكر مي شود.اغلب هندوان در تمام طول عمر خود، لب به گوشت قرمز نمي زنند وعده اي نيز فقط گوشت مرغ و جوجه يا ماهي مصرف مي كنند.
غذاي هندوان غالباً شير گاو و گاوميش و فراورده هاي شير است اما شير گاو زلئو و شتر را نمي خورند.برنج، جو،گندم،لوبيا،خردل،نارگيل،دانه هاي نباتي، انواع ميوه و آجيل از غذاهاي عمده هندوان است.همچنين مصرف سير،پياز،تربچه و قارچ براي هندوان و مخصوصا براهمن ها ممنوع است.اگرچه اين قوانين، كمي عجيب به نظر مي رسد، اما نرم خويي و آرامش و قناعت مردم اين سرزمين، ناشي از همين تغذيه است.اهميت ندادن به خوراك و توجه به روح و روان ، مهمترين دليل پرورش عارفان و ريشيانRishi بزرگ در هند است.
از ديگر معتقدات هندوييسم، تناسخ است. اعتقاد به تناسخ روح به اين دليل است كه هندوان مي گويند، انسان در طول يك عمر كوتاه، نمي تواند به رستگاري و شعور الهي دست يابد و براي همين هر كسي سلسله اي از چند زندگاني دارد و در هر زندگي بر حسب كارهاي زندگي قبلي به قالبي در مي آيد،گاهي در غالب انسان و خدايان و گاهي در قالب حيوان و گياه و آنقدر به اين تناسخ ادامه مي دهد تا به حقيقت مطلق الهي پي برده و رستگار شود.
مذهب هندو،هم مذهبي ساده و ابتدايي است و هم مذهبي پيچيده و فلسفي است.بر همين اساس هر فردي از هر طبقه جامعه مي تواند به آن بگرود و از آن استفاده كند.به همين دليل نيز در جامعه هندو،هم عارفاني هستند كه به مقصد عالي رسيده اند و هم عامياني هستند كه هنوز قدمي در راه مذهب برنداشته اند.
اخلاق اساسي هندوييسم، بر پايه طهارت،ضبط نفس،آزادي، راستي و بي آزاري است.بسياري تصور مي كنند كه هندوييسم يعني رياضت،اما چنين نيست.هندوييسم از زهد و رياضت طرفداري نمي كند و اصرار هم ندارد كه پيروانش اميال نفساني را به كلي سركوب كنند.اين تفكر مورد تاييد پيروان مذاهب جينJain و بودا Buddhaاست اما هندوييسم برعكس، پيروانش را به ازدواج و تشكيل خانواده ترغيب مي كند و يكي از مراحل برهمني نيز ازدواج مي باشد.
در هر صورت هندوييسم مذهبي است كه اگر عميقاً به آن نگاه كنيم، دستورات خوب و اخلاقي در خود دارد و معتقد به افراط و تفريط در هيچ كاري نيست بلكه ميانه روي را توصيه مي كند.با اين حال هر فرد هندو آزاد است كه بر حسب توان و خواست خويش، از اين مذهب بهره برداري كند.
و سرانجام آنكه، هندوييسم مي گويد،بشر ناآگاه است و نمي داند كه ذات مطلق چگونه روح خود را در آفريدگان دميده است.آغاز و پايان جهان، ماوراي زمان است و زمان همانند پلي است ميان ازل و ابد و چون انسان مادي ،اسير در حصار زمان و مكان است، نمي تواند از ازل و ابد آگاهي داشته باشد.
جمله اي زيبا در بهگودگيتا (Bhagavad gita)هست كه مي گويد:
"
آغاز هستي مخفي و وسط آن آشكار و پايانش ناپيدا است."

رقص شيوا چيست؟

                                     
 آناندا كومارا سوامي Ananda K.Coomaraswamy در خانواده‌اي مركب از پدري هندو از اشرافيان سرانديب (سيلان) و مادري انگليسي پا به عرصة وجود گذاشت و عمر او بين تمدونهاي شرق و غرب كه هر دو را به ارث برده بود طي شد. در آغاز حيات تربيتي غربي يافت و علم زمين شناسي را دنبال كرد لكن هنگام مراجعت به هند پس از تكميل تحصيلات خود در انگلستان و آلمان شيفته تمدون هندو شد و مدتي نيز در گيرودار نهضت استقلال هند گذرانيد تا اينكه تصميم بر آن گرفت كه زندگي خود را وقف حفظ ميراث ديني و هنري شرق سازد. رياست بخش هنرهاي شرقي موزيم بستن را در آمريكا پذيرفت و تا سال 1947 هنگامي كه در هفتاد سالگي در گذشت در آن ديار اقامت گزيد .

كومارا سوامي نابغه‌اي عجيب بود. به بيش از دوازده زبان آشنايي داشت و در تفسير و تأويل هنر ديني و تمثيلي شرق و غرب و آشنا ساختن مردمان غرب با هنر اصيل شرق پيشقدم و رهنما بود. او لحظه‌اي از هنر رمزي سخن راند كه غرب اصلاً فراموش كرده بود كه رمز چيست و آن هنري كه عالم ماده را به عالم روح مي‌پيوندد كدام است.  بسياري از بزرگترين مورخان هنر بعدي چه در ريشه هنر هندي و اسلامي و حتي غربي شاگردان اين استاد بي‌همتا بوده‌اند .

علاوه بر آثار صرفاً علمي دوران جواني در زمين‌شناسي و علوم مشابه كومارا سومي بيش از پنجصد مقاله و ده‌ها كتاب از خود به جاي گذاشت و آثار او چه از لحاظ كيفيت و چه كميت واقعاً حيرت انگيز است. افسوس كه بسياري از اين مقالات در مجلات كمياب درج شده و دسترسي به آن مشكل است. حتي در خود هند كومارا سومي را فقط از يكي دو اثر معروفش همچون «رقص شيوا» مي‌شناسند. فقط در كتابخانة بي‌نظير آن مرحوم مي‌توان به عظمت آثاري كه از خود به جاي گذاشت پي‌ برد. كتب و مقالات كومارا سومي بيش از آن است كه بتوان در اين مجمل نام برد.

فهرستي از آنها توسط ريچارد اتينگهاوزن R.Ettinghausen در مجله Art Islamica (1946) و نيز در پايان يادنامه كومارا سومي Art and Thought (ed. K. B. Iyer), (London, 1947) درج شده است. اين مقالات تقريباً در تمام زمينه‌هاي هنر سنتي در شرق و غرب و نيز حكمت و فلسفه و عرفان و دين است  .در زمينه هنر سنتي و ديني در زمره شاهكارهاي جاويدان كومارا سومي مي‌توان
The Transformation of Nature in Art, (Cambridge, 1934)
Why Exhibit Works Of Art, (Lonon, 1947)
Figures of Speech or Figures Of Thought, (London, 1946)
را نام برد .كومارا سومي علاقة خاصي نيز به حكمت و عرفان و اديان تطبيقي داشت و شاهكارهايي در اين زمينه مخصوصاً درباره اديان هند نوشته است از قبيل
Hinduism and Buddhism, (New, York, 1943)
كه به فرانسه نيز ترجمه شده است و
The Bugbear Time and Eternity Ascona, 1946, of Literacy, (Iondon, 1934)
در زمينه تمدون و فرهنگ هند معروف‌ترين اثر كومارا سوامي همان The Dance of shiva است كه بارها در غرب و نيز در هند اقبال نشر يافته است. و نيز آثاري متعدد در زمينه‌هاي مردم‌شناسي و فرهنگ عاميانه و غيره دارد كه بررسي آنها مستلزم بحثي جداگانه مي‌باشد.

كومارا سوامي را مشرق زمين و مخصوصاً هند مفسري يافته بي‌همتا كه توانسته است براي اولين بار نقاب از چهره معنويت هنر شرقي بردارد و معناي واقعي هنر سنتي و ديني را پس از چند قرن فراموشي باردگر جلوه ‌گر سازد . در زمره بزرگترين نامهاي شيوا، ناتاراجا (Nataraja) به معناي رب‌النوع رقصند گان يا سلطان بازيگران است. جهان پهنه نمايش اوست. در نمايشنامة او مراحل مختلف وجود دارد.

او خود هم بازيگر و هم تماشاگر است .در آن هنگام كه بازيگر دهل را ساز مي‌كند .

همه كس به ديدن نمايش مي‌آيد و هنگامي كه بازيگر وسايل صحنه را گرد مي‌آورد .
او به تنهايي در سعادت جاويدان خود باقي مي‌ماند .
 نمي‌توانيم بگويم چند نوع مختلف رقص شيوا بر پرستندگان او معلوم است. بدون شك ريشه اصلي اين رقصها كم و بيش يكي است و آن ظهور و تجلي قدرت ازلي پروردگار است. شيوا همان عشق ازلي است كه لوسيان(Lucian) درباره آن چنين گفته است: «به نظرمي‌رسد كه رقص و پايكوبي در آغاز همه چيزها به وجود آمد و به همراه عشق، آن ذات قديم، پديد شد، زيرا ما اين رقص ازلي را بوضوح در رقص دسته جمعي بروج و در ثوابت و سيارات و در پيوستگي آنها و در تغييرات متبادل آنها و در هم آهنگي موزون و بانظام آنها مشاهده مي‌كنيم  .  منظور من اين نيست كه عميق‌ترين تعبير و تفسير رقص شيوا در ذهن كساني كه در آغاز، ديوانه‌وار و با شور و مستي، به افتخار الهه كوهستاني كه بعداً با شيوا تلفيق يافت، رقص و پايكوبي مي‌كرده‌اند وجود داشته‌است.  

يك اصل برجسته در دين يا هنر و هر رمز و تمثيل و اشاراتي بزرگ در نظر مردم اهميت و احترام خاصي كسب مي‌كند اعصار و قرون متمادي به مردم همان گنجينه‌اي را كه در قلب و ضمير آنها مكنون است، تسليم مي‌كند. اصل و منشاً رقص شيوا هر چه باشد، در طول زمان به روشن‌ترين صورت و مثال قدرت و فعليت خداوند كه هر هنر و ديني به وجود آن مباهات مي‌كند، مبدل شد .از رقصهاي مختلف شيوا فقط درباره سه تاي آن صحبت خواهيم كرد و فقط يكي از آنها موضوع اصلي بحث و تفسير ما خواهد بود.

اولين آنها يك رقص شامگاهي با يك گروه آوازه‌ خوان لاهوتي است. شرح آن در شيوا پرادوشا ستوترا (Shiva Pradosha Stotra) چنين آمده است  .شولاپاني (Shulapani) بعد از نشان مادر سه جهان بر تختي زرين كه از گوهرهاي گرانبها زينت يافته بود،‌بر بلنديهاي كيلاس (Kailasa) به رقص پرداخت و تمام خدايان گرد او جمع شدند . ساراشواتي (Sarasvati) ساز زهي را نواخت، ايندرا (Indra) ني را، و براهما(Brahma) سنجهاي زمان‌سنج را به دست گرفت. لك شمي (Lakshmi) نغمه‌اي را آغاز كرد. ويشنو (Visnnu) طبلي را نواخت و تمام خدايان گرد آنها ايستادند.

گاندهارواس (Gandharvas)يا كشهاس (Yakshas)، پتاگاس (Patagas) اوراگاس (Uragas) سوددهاس (Suddhas) سادهياس (Sadhyas) ويديدهاراس (Vidyadharas) اماراس (Amaras) اپساراسس (Apsarases) و تمام موجوداتي كه در سه عالم سكونت داشتند در آنجا گرد آمدند تا آن رقص آسماني را به چشم ببينند و آن موسيقي رباني را به هنگام شفق بشنوند دراوراد و اذكاري كه قبل از كاتها ساريت ساگارا (Katha Sarit Sagara) آمده است، به اين رقص شامگاهي اشاراتي رفته است .

در تصويرهايي كه از اين رقص در دست است، شيوا دو دست دارد و سازگاري و هم آهنگي خدايان از وضع ايستادن آنها در دسته رقصندگان به وضوح نمايان است.

ديگر آسوراي (Asura) به خاك افتاده در زير پاهاي شيوا پايمال نشده است. تا آنجا كه مي‌دانيم هيچ گونه تغيير و تفسير بخصوصي از اين رقص در ادبيات شيوا ديده نمي‌شود .

دومين رقص مشهور شيوا تانداوا (Tandava) نام دارد و متعلق به جنبه ظلماني و تاريك و غصبي او به صورت بهيراوا (Bhairava) و ويرا – بهادرا (Vira-bhadra) است.اين رقص در گورستانها و آتشگاهها برپا مي‌شود و در آنجا شيوا معمولاً به صورت موجودي است، به همراه دسته‌اي از ديوهاي رقصان با دوي (Devi) وحشيانه برقص مي‌پردازد. تصاوير و نقوش اين رقص در ميان سنگ‌تراشي‌هاي باستاني مثلاً در الوار (Elura)، الفانتا (Elcphanta) و همچنين در بهووانشوارا (Bhuvaneshvara) فراوان به چشم مي‌خورد.  رقص تانداوا، اصلاً مربوط به يك الهه آريايي به صورت نيم خدا و نيم ديو است كه عيش و نوش نيم شب خود را در گورستانها برپا مي‌كند  .

در دوره‌هاي بعد، اين رقص كه در خاكستر مردگان مي‌شود و گاهي از شيوا و گاهي به دوي (Devi) است، در ادبيات شيوا، و شهكتي(Shakti) به عميق‌ترين وجه مورد تعبير و تفسير قرار گرفته است .

سومين رقص ناتاراجا، رب‌النوع رقصندگان كه نادانتا (Nadanta) نام دارد در مقابل انجمني در ايوان طلايي چيدامبارام(Chidambaram) يا تيلاي (Tillai) مركز عالم، در مقابل خدايان و ريشي‌ها يا طبقه حكما و دانايان هند، بعد از تسليم اين گروه در جنگل تاراگام (Taraqam) برپا شد. افسانه پيدايش اين رقص را بالاخره هيچ ارتباط نزديكي با معناي واقعي اين رقص ندارد مي‌توان چنين خلاصه كرد:در جنگا تاراگام، گروهي از رويشي‌هاي بدعت‌گزار پيرو ميمانسا (Mimansa) سكونت داشتند، شيوا براي مجادله با آنها در حاليكه بوسيله ويشنو كه به صورت زن زيبايي در آمده بود و آتي ششان (Ati-Sheshan) همراهي مي‌شد بدانجا رفت. ريش‌ها در ابتدا بين سختي به نزاع و جدال پرداختند ولي به زودي خشم و غضب آنها متوجه شيوا شد و سعي كردند تا با سحر و افسون او را نابود كنند.

در آتشهاي قرباني ببري درنده و خشمگين پديدار شد و بر شيوا هجوم آورد شيوا با لبخندي آرام آن را به چنگ گرفت و با ناخن انگشت كوچك خود، پوست او را از تن جدا كرد و مانند پارچه ابريشمين آن را بدور خود پيچيد. رويش‌ها از شكست نهراسيدند و دوباره قرباني‌هاي خود را به پيشگاه خدايان عرضه كردند و اژدهايي عظيم به وجود آورند ولي شيوا آنرا با دست گرفت و مانند حلقه گل دور گردن خود پيچيد و سپس شروع به رقصيدن كرد. ولي براي آخرين بار غولي عظيم‌الجثه به شكل موي‌لك، عفريت دژخيم بر او حمله آورد.

خداوند نوك پاي خود را بشدت بر روي او فشرد و پشت اين جانور را آنطور شكست كه از شدت درد به خود مي‌پيچيد. بعد از شكست آخرين دشمن، شيوا رقص خود را در حالي كه خدايان و ريشي‌ها شاهد آن بودند از سر گرفت . سپس آتي ششان، شيوا را پرستش كرد و بيش از هر چيز براي سعادت ديگر بار ديدن اين رقص عرفاني دعا كرد. شيوا نويد داد كه اين رقص را دوباره در تيلاي مقدس مركز عالم خواهد ديد.

اين رقص شيوا در چيدا مبارام يا تيلاي مركز عالم، از ويژگي‌هاي برجسته مجسمه‌هاي مسي شري ناتاراجا رب‌النوع رقص، در هند جنوبي است. اين مجسمه‌ها از حيث جزئيات با يكديگر اختلاف دارد ولي تمام آنها مبين و نمودار يك اصل اساسي است. قبل از پرداختن به بحث و تحقيق درباره ماهين آنها لازم است كه صورت نوعي شري ناتاراجا را آنطور كه غالباً مجسم مي‌شود، شرح دهم، اين مجسمه‌ها، شيوا را در حال رقص نشان مي‌دهد كه چهار دست دارد با گيسوان بافته و مزين به گوهرهاي گرانبها، كه طره‌هاي پايين آن به هنگام رقص به گردش مي‌آيند. در موهاي او يك مار كبراي پرپيچ و خم، يك جمجمه و چهره گنگ (Ganga) را كه شكل عروس درياهاست مي‌توان ديد. در بالاي آن ماه هلالي شكل قرار دارد كه با تاجي از برگهاي درخت فلوس زينت يافته است. در گوش راست گوشوارة مردان و در گوش چپ گوشواره زنان دارد و با گردن‌بند، با روبند، كمربند مرصع و حلقه‌ها و انگشتريهاي دست و پا مزين شده است.

قسمت عمده لباس او عبارت از نيم شلوارهاي كوتاه و چسبنده و محكم است و همچنين يك شال در حال اهتزاز و يك نخ مقدس بر تن دارد. در يك دست راست او طبلي است و دست ديگر او به علامت اينكه انسان نبايد، بيم و هراس به خود راه دهد بلند شده است. در يك دست چپ خود آتش گرفته است و دست چپ ديگر او به سوي موي لك، عفريتي كه مار كبرا به دست دارد، اشاره مي‌كند و پاي چپ او بالا رفته است. پايه‌اي از چوب درخت سدر كه از آن هاله‌اي از عظمت و جلال (Tiruvasi) مي‌درخشد و اطراف آن را شعله‌اي از آتش فرا گرفته است، ديده مي‌شود و دستهايي كه طبل و آتش را نگهداشته است، درون آن هاله را لمس مس‌كند.

اين مجسمه‌ها در اندازه‌هاي گوناگون يافت مي‌شود ولي بندرت اندازه آنها بطور كلي از يك ذراع يا كمي بيشتر تجاوز مي‌كند.حتي بدون اتكاء به مآخذ و منابع ادبي، تعبير و تفسير اين رقص چندان دشوار نيست.

خوشبختانه ما از مساعدت و ياري آثار متعدد در ادبيات عصر حاضر برخوردار هستيم كه مدد آنها مي‌توانيم نه تنها اهميت كلي اين رقص، بلكه همين طور دقايق، رموز و تمثيلات انضمامي آنرا تبيين و توجيه كنيم و البته بعضي از خصايص مجسمه‌هاي ناتاراجا، مثل گيسوان بافته‌اي همانند گيسوان جوكيها، حلقه‌هاي برگ درخت فلوس، جمجمه برهما، پيكر گنگ (همان گنگي كه از آسمان هبوط كرده است و در موهاي شيوا ناپديد شده است)، مارهاي كبرا، گوش آويزهاي گوناگون كه رمز و تمثيل طبيعت دوگانه ماهادو (Mahadev) است كه «اوما (Uma)نيمي از اوست» و چهار دست، همه بطور كلي به خود شيوا بستگي دارد و بطور اخص مربوط به رقص شيوا نيست .

طبل شيوا هم يكي از مظاهر و اسماء و صفات كلي اوست كه به تجلي او در مظهر جوكي ارتباط دارد، گرچه در رقص داراي اهميت خاص ديگر است، ولي معناي رقص نادانتا شيوا آنطور كه مفسرين رقص درك كرده‌اند، چيست؟ اهميت اساسي آن از متون مقدسي كه در زير آمده است استنباط مي‌شود.پروردگار ما رقصنده است و مانند گرمايي كه در هيزم نهفته است قدرت خود را در جسم و روح پراكنده مي‌كند و آنها را نيز به رقص مي‌آورد. اين رقص در حقيقت ممثل و نمودار پنج اسم يا پنج فعل (Pancakritya) اوست كه عبارتند از :شريشتي  Shrishti، به معناي رحمت شامله، خلقت، كمال بخشيدن) ستهيتي (Sthiti به معناي حفظ، استمرار و تأييد، سامهارا Samhara به معناي، نابودي و عدم و كمال، تيروبهاوا Tirobhava، به معناي حجاب، ستر، تجسم، و هم و خيال و همچنين آرام بخشيدن) و انوگراها (Anugraha، به معناي نجات، رهايي، رستگاري، فيض و عنايت است. اگر اين فعال را جداگانه مورد التفات قرار دهيم، افعال و مظاهر پنج رب‌النوع يعني براهما (Brahama)، ويشنو (Vishnu)، رودرا (Rudra) مهشورا و ساداشيواSada Shiva هستند .اين فعل كيهاني يا فيض عام و رحمت شامل از خصايص مهم و برجسته رقص است.

عبارات بعدي اشارات و رموز دقيق را توجيه و تبيين مي‌كند.

در آيه 36 كتاب اون ماي ويلك كم چنين آمده است:آفرينش از نواي طبلي برخاسته است. حفظ و ابقاء از دست اميد و نابودي و فناي آن از آتش به وجود مي‌آيد و پاپي كه بلند شده است نجات و رستگاري مي‌بخشد. بايد توجه داشت كه دست چهارم به اين پاي بلند شده كه ملجأ و مأواي روح است اشاره مي‌كند.عبارات زير از كتاب چيدامبارا موماني كواي (Chidambrb Mummani Kovai) گرفته شده است:اي پروردگار من، دست تو كه طبل مقدس را نگهداشته است آسمانها و زمين و جانهاي ديگر و ارواح بيشمار را هستي و نظام بخشيده است. دست بلند شده تو، نظام ذي‌شعور آفرينش را حفظ مي‌كند. تمام اين عوالم، با آن دست تو كه آتش دارد، دگرگون مي‌شود. پاي مقدس تو كه بر زمين نهاده شده است، پناهگاه جانهاي خسته‌اي است كه در رنجهاي سلسه اسباب و علل تكاپو مي‌كنند. پاي بلند شده تو است كه سعادت جاويدان را به كساني كه به تو تقرب مي‌جويند عطا مي‌كند. اين پنج عمل در حقيقت از آثار صنع تو است. اشعار زير از تيرو كوتو دارشانا مشاهده رقص Tirukuttu Darshana  كه فصل نهم كتاب تيرو مانترام (Tirumantram) اثر تيرومولار (Tirumular) است اين مضمون مجمل را با تفصيل بيشتر بيان مي‌كند.

صورت او در همه جا هست، عظمت و كبرياي او در همه جا را فرا گرفته است .همه جا چيدامبارام، همه جا مركز عالم است. همه جا پهنه رقص اوست همان‌طور كه شيوا همه چيز است و بر همه جا محيط است.
در همه جا رقص زيبا و موزون شيوا متجلي شده است.
رقصهاي پنجگانه او هم گذران و هم جاودان است.
رقصهاي پنجگانة او پنج فعل اوست.
با فيض و عنايت ازلي خود اين پنج فعل را برپا مي‌دارد.
اين رقص مقدس اوماساهايا (Uma sahaya) است.
او با آب، آتش، باد و اثير مي‌رقصد.
پروردگار ما، اين سان در عرصه گيتي به رقص مي‌پردازد.
فقط كساني كه در عالم وهم و خيال و عالم ماوراء وهم در گذشته‌اند او را مشاهده مي‌كنند.
پروردگار ما رقص جاودانه خود را برپا مي‌كند.
صورت شكهتي (Shakti) پر از وجد و سرور است.
اين شادي وصال از بدن اوما (Uma) است.
و اين صورت سهكتي كه در زمان پديد آمده است.
و پيوند‌دهندة اين دو، آن رقص است.
بدن آكاش (Akash) و ابر سياه درون آن موي لك است.
هشت گوشه جهان، هشت بازوان اوست.
و سه نور يه چشم او.در اين شكل، او در بدن ما، همانگونه كه در انجمني مي‌رقصد.
اين رقص اوست. عميق‌ترين و دروني‌ترين معناي آن وقتي احساس مي‌شود كه انسان وقوف يابد كه اين رقص در درون قلب و ضمير او برپا مي‌شود. همه جا وجه خداوند است و همه جا مهبط دل است.
بنابر اين در شعر ديگري چنين مي‌خوانيم :
پاي رقصان و آواي طنين افكن جرسها
نغمه‌هايي كه زمزمه مي‌شود وپا دگرگون شونده
صورتي كه پروردگار، هر لحظه در آن تجلي مي‌كند.
همه اينها را در درون خود جستجو كن و در آن وقت تمام بندهاي نفس تو فرو خواهد ريخت
.
براي حصول اين غرض، قلب بايد از هر چيز جز ذكر و فكر خداوند تهي شود تا او بتواند در آن مستقر شود و به رقص آيد  .در اون ماي ويلك كم چنين آمده است :

حكماي خاموش كه بندهاي سه‌گانه را نابود كرده‌اند، آنگاه آرام و قرار مي‌يابند كه نفس و خودي آنها نابود شده باشد. در آن هنگام عالم قدس را مشاهده خواهند كرد و وجود آنها از سعادت ابدي آكنده خواهد شد. اين رقص پروردگار عالميان است كه حتي صرف صورت او از فيض و بركت است.اشاره فوق درباره حكماي خاموش را با اين كلمات زيباي تيرومولار مقايسه كنيد.وقتي كه در آنجا مي‌آرامند، آنها (يعني جو كيهايي كه به عاليترين مرتبة سكينه و طمأنينه قلبي رسيده‌ داند) خود را به فاني مي‌كنند و به‌ بطالت مي‌گرايند.

جايي كه اين تن آسايان مأوا گزينند فضاي بحت است . جايي كه اين تن آسايان به لهو و لعب پردازند نور بحت است و آنچه كه اين تن آسايان عالم بدان هستند، حكمت محض است و آنچه كه اين تن آسايان بدست مي‌آورند خوابي است ژرفشيوا نابود كننده است و به گورستانها عشق مي‌ورزد. ولي چه چيز را نابود مي‌كند ؟ او تنها آسمانها و زمين را در انتهاي ادوار كيهاني نمي‌كند بلكه زنجيرهايي كه روح هر انساني را به بند كشيده است از هم مي‌گسلد. اين گورستان چيست و در كجاست؟ آن جايي نيست كه بدنهاي خاكي ما در آن خاكستر مي‌شود. بلكه اين گورستان دلهاي عشاق اوست كه نابود و ويران شده است.

جايي كه نفس و انانيت انسان نابود مي‌شود رمز و علامت حالتي است كه در آن وهم و اعمال موهوم از لوح خيال زدوده مي‌شود، آن خاكستر گاه است، گورستاني كه شري ناتاراجا در آن به رقص مي‌پردازد و بدين جهت او را سودالي‌يادي (Sudalaiyadi) يا رقصنده خاكسترهاي گورستان نام نهاده‌اند. در اين تشبيه و تمثيل، ما مي‌توانيم،‌ ارتباط تاريخي بين رقص ظريف و موزون شيوا به صورت ناتاراجا و رقص وحشيانة ‌او را در صورت ديوهاي گورستان تشخسص دهيم.اين عقيده دربارة رقص شيوا همچنين در بين شهكتي‌ها (Shaktas) مخصوصاً در بنگال رواج دارد ولي در آنجا جنبه مادري و نه جنبة پدري او مورد ستايش قرار مي‌گيرد. در اينجا كالي (Kali) رقصنده است كه براي نزول او قلب بايد بوسيلة آتش عشق از تمام آلايش‌ها پاك و صافي شود و با تسليم و رضا و توكل از تمام بديها تهي گردد. يكي از سرودهاي بنگالي خطاب به كالي چنين مي‌گويد:
چون تو گورستان را دوست داري
من از قلب خود گورستاني ساخته‌ام
تا تو اي تاريكي، اي كه جاي تو در گورستانهاست
بتواني رقص جاودانه‌ات را بر پا كني
اي‌ مادر جز تو هيچ در درون دل من نيست
تودة آتش مردگان، روز و شب مي‌گدازد
و خاكستر مردگان، همه جا پراكنده است
من به اميد آمدن تو، در برابر ناگواريها، ايستادگي و پايمردي كرده‌ام.
با ماها كالا(Mahakala) تسخير كننده مرگ زير پاي تو
در كاشانة قلب من مأوي گزين و رقص موزون خود را برپا دار.
تا بتوانم با چشمان بسته ترا ببينم

در جنوب هند هم، در ساير كتب مقدس تاميلي، مقصود و منظور رقص شيوا بيان شده است. در كتاب شيوا جانا سيدهيار (Shiva jhana Siddhiyar) فصل پنجم چنين آمده است :پروردگار ما بخاطر افاضة دو نوع ثمره معنوي به جانهاي بيشمار، با پنج فعل و مظهر خود به رقص پرداخت دو نوع ثمره، يعني ايهم (Iham) يا پاداش اين جهاني و پارام (Param) يا سعادت حصول رستگاري و نجات ابدي . همچنين در كتاب اون‌ماي ويلك كم، ابيات 32، 37 و 39 آمده است كه:عقل متعال بخاطر زدودن آلايش گناهان در روح ما به رقص مي‌آيد. با اين وسيله، پدر ما، ظلمت و هم و جهل را تارو مارو مي‌كند.

و سلسله اسباب و مسببات را مي‌سوزاند و شر و تباهي را مغلوب مي‌كند و فيض و عنايت و رحمت خود را سريان مي‌دهد و با عشق و با محبت روح را در بحر سعادت غوطه‌ور مي‌سازد. كساني كه اين رقص رباني و عرفاني را مشاهده كرده‌اند، هرگز دوباره زاده نمي‌شوند.  اعتقاد به اينكه فيضيان جهان، همان ملعبه الهي (Lila) است در كتاب مقدس شيوا فراوان به چشم مي‌خورد  .  بنابراين تيرومولار مي‌نويسد:

« رقص جاويدان ملعبه اوست.» دروني بودن و تلقائيت رقص شيوا بوضوح در شعر جذبه، سروده سكريابين (Skryabin) وصف شده است كه قسمتهاي بر گزيده زير بهتر از هرگونه شرح و تفسير صوري آن را بيان مي‌كند. آنچه كه سكريابين در قالب شعر سروده است، درست همان چيزي است كه مجسمه‌ساز هندو آنرا در قالب مجسمه بيان كرده است.
روان در حال بازي
روان در جذبة اشتياق
روان كه با وهم و خيال همه چيز را آفريد
خود را در برابر سعادت عشق تسليم مي‌كند
در ميان گلهاي آفرينش خويش بوسه زنان مي‌خرامد
خيره از زيبايي آنها، به پيش مي‌دود، وجد و شادي مي‌كند، مي‌رقصد و مي‌چرخد.
در اين بازي او همه جذبه و شور، همه سعادت است
و در اين پيكار عشق آزاد و رباني
و در عظمت خيره كنندة‌ غنا و بي‌آرزويي محض
و در يگانگي و وحدت ذات
در آگاهي مطلق، در عشق مطلق
روان نسبت به ذات الهي خويش معرفت حاصل مي‌كند.
اي‌دنيا من، اي زندگي من، اي شكوفه نوبهار من، اي جذبة من
ترا هر لحظه در پندار خويش مي‌آفرينم
با نفي تمام صورتهايي كه گذشته در آنها زيسته‌ام
من نفي و عدم جاودانه هستيم
سرمست از اين رقص، گرفتار اين گردباد
در ميدان جذبه، به پرواز مي‌آيد
در اين صيرورت و تجدد ناگسستني، در اين جولان، بي‌آرزو،
الهي .روان ذات خود را ادراك مي‌كند
با قدرت اراده تنها، آزاد، رستگار
هميشه آفريننده، همه اشراق، حيات بخش
به روش خدايان، با بازي در كثرات صور، او ذات خويش را ادراك مي‌كند
اي دنياي من، در تو پناه مي‌گيرم
اي كه رؤياي تو از من، مرا هستي بخشيده است
و همه تويي، موجي از آزادي و سعادت
آتشي جهانسوز عالم را فرا گرفت

روان در اوج هستي است و او موج بي‌پايان قدرت الهي و اراده لايزالي را درمي‌يابد. او پر از شهامت است
آنچه كه بيم مي‌داد، اكنون نويد مي‌دهد .و آنچه كه مي‌هراسيد، اكنون سرور و شادي است. و بر جهان اين فرياد شادي آفرين طنين افكنده است كه من هستم، اين جنبة ظهور و تجلي و حلول شيوا، خرده گيران را بر آن داشته است كه ايراد كنند كه او مانند كساني كه درصد ارضاي خاطر ميرندگان فاني هستند مي‌رقصد.

ولي در پاسخ مي‌توان گفت كه او در حقيقت براي حفظ و ابقاء حيات عالم و براي رستگاري و نجات آنانكه در طلب او هستند مي‌رقصد، به علاوه اگرما، حتي رقص رقصندگان انساني را درست بفهميم مي‌بينيم كه آن رقص هم به آزادي منتهي مي‌شود ولي نزديك‌تر به حقيقت آن است كه پاسخ گوييم كه علت رقص او در حاق طبيعت و ذات اوست و تمام حركات و سكنات او زاده طبيعت او، تلقائي و بدون غرض و غايت است زيرا وجود او وراء دنياي اغراض و غايات است.به عبارت تحكمي‌تر، رقص شيوا با پانكاكشارا (Pancakshara) يا پنج هجاي دعاي شيواياناما shi-va-ya-na-ma، درود بر شيوا يكسان است در كتاب اون ماي ويلك كم چنين آمده است : «اگر اين پنج حرف زيبا را مورد تأمل قرار دهند روح به آن سرزميني خواهد رسيد كه در آن نه نور است و نه ظلمت و در آنجا سهكتي روح را به شيوا واصل مي‌كند.بيتي ديگر از اون‌ماي ويلك كم، كمان آتش‌زا (Tiruvasi) را شرح مي‌دهد، پنج هجاي شيواياناما و رقص با حروف عرفاني ام (om) يكسان است و اين كمان كمبو (Kombu) يا سر كج حرف اين علامت رمزي است !كمان بالاي شري ناتاراجا، امكارا (Omkara) است و آكشارا (Akshara) كه هرگز از امكارا جدا نيست شكوه و جلال آن است و اين رقص پروردگار چيدامبارام مركز عالم است.

 ولي تيرو آسول پايان (Tiru-Asul-Payan) كمان آتش‌زا را بطور طبيعي‌تر وصف كرده و آنرا ممثل رقص طبيعت دانسته است و آنرا با رقص‌حكمت‌ آميز شيوا قياس كرده است : رقص طبيعت از يك طرف و رقص نور و روشنايي از طرف ديگر جريان دارد. فكر خود را در رقص اخير متمركز كن . من براي شرح و تفسير اين عبارات خود را مديون نالاس‌وامي پيلاي
(Nallasvami Pillai)
مي‌دانم.رقص اول عمل ماده‌ـ نيروي متفرد و مادي است اين رقص، همان كمان امكارا و رقص كالي است‌، رقص ديگر رقص شيواست. اكشري كه از امكارا جدايي‌پذير نيست و آردهاماترا (ardhamatra) يا حرف چهارم پراناوا (Pranava) ـ چاتورتام (Chaturtam) و توريام (Turiyam) نام دارد، رقص اول ممكن نيست مگر اينكه شيوا آن را اراده كند و خود به رقص آيد.
نتيجه اين تعبير و تفسير كمان اين است كه آن نمودار ماده و طبيعت است و اين هاله عظمت كه شيوا در درون آن در حال رقص است و با سر و دستها و پاهايش اين كمان را لمس كرده است نفس كلي محيط بر همه اشياء عالم است. بين اين دو، روح فردي مانند يا (ya) بين شيوا و ناما قرار دارد.ملخص و ماحصل كلام آنكه اهميت ذاتي رقص شيوا در سه چيز است :

اول صورت رقص موزون وهم آهنگم او كه رمز و تمثيل منبع و منشأ تمام حركت در جهان است، بوسيله كمان نشان داده شده است.

دوم آنكه، غرض و غايت رقص او، رستگار كردن و آزاد كردن ارواح مردم از بند و دام وهم و خيال است. سوم آنكه محل رقص او، چيدامبار، با مركز عالم، در درون قلب انسان است .

ولي بي‌مورد نيست كه درباره عظمت اين عقيده في‌نفسه كه تركيب و تلفيقي از علم، دين و هنر است، قدري تأمل كنيم .دامنه تفكر و صرافت طبع آن هنرمندان حكيمي كه براي اولين بار اين نوع انديشه را پرورده‌اند براستي شگفت‌‌آور است. آنها صورتي از واقعيت را كه مفتاح رموز پيچيده حيات است و نظريه‌اي درباره طبيعت به دست داده‌اند كه تنها ملايم طبع طبقه و نژاد خاص ومورد قبول متفكران يك قرن نيست بلكه نظريه‌اي است جهاني وكلي كه مورد پسند حكيم فيلسوف، عاشق، هنرمند، در تمام اعصار و قرون ودر همه سرزمينهاست. نيرو، لطافت و ظرافت اين پيكر رقصان در نظر كساني كه كو شيده اند تا در قالب الفاظ شهود و بينش خود را دربارةحيات بيان كنند چقدر با عظمت است.

در اين دوران تخصص، ما با اين نوع تلفيق آراء عادت نكرده‌ايم ولي براي كساني كه مجسمه‌هايي چون مجسمه شيوا را برأي العين مي ديدند هيچ‌گونه انفكاك و جدايي بين نظر وعمل وجود نداشت و همچنين ما در نقد ارزش آثار هنري، هرگز به اهميت كامل نيروي خلاقه‌اي كه، در اصطلاح موسيقي، مي‌توانست پرده ومقامي را بنوازد كه بيان كننده وزنهاي اصيل و داراي اهميت عميق دروني بود، توجه نداريم . هر جزئي از چنين پيكري بيان كننده خرافات و تمحلات واهي نيست بلكه مبين حقايق ضروري و ابدي است. هيچ هنرمندي در عصر حاضر، هرچند بزرگ و ارجمند باشد، نمي‌تواند با دقت فرزانگي بيشتر از آنها، صورت آن قدرت لايزال را كه علم جديد بايد در وراء تمام اين ظواهر فرض كند بيافريند، اگر ما مي‌توانستيم زمان و ابديت را با يكديگر آشتي‌ دهيم، اين كار جز از طريق مفهوم تناوب و تسلسل مراحل تكوين كه در فاصله‌هاي عظيم زمان ومكان گسترش يافته است امكان‌پذير نمي‌بود آنچه كه داراي اهميت است اين است كه اين تسلسل و تناوب مراحل تكوين، در مفهوم طبل شيوا و آتشي كه تغيير حاصل مي‌كند ولي نابود نمي‌كند مضمر است اينها چند علامت ورمز بصري دربارة روز و شب براهماست .

در شب براهما، طبيعت ساكن است و تا شيوا اراده نكند نمي‌تواند به رقص بپردازد. او از جذبه و سكر خويش بيدار مي‌شود و به صحو مي‌آيد و در حال رقص، امواج خروشان حيات را به ماده بي‌جان مي‌دمد و ماده هم پر از جلال و شكوه، گرد او به رقص مي‌پردازد، او در رقص خود، تمام ظواهر متكثر اين عالم را بقا مي‌بخشد و در ضرب‌الاجل موعود، در حالي كه هنوز مي‌رقصد، تمام اسماء و صور را با آتش نابود مي‌كند و جهان را دوباره آرام و سكون مي‌بخشد. آنچه كه گفتيم به شعر شباهت دارد ولي با وجود اين لطيفه‌اي بسيار دقيق است. عجيب نيست كه صورت ناتاراجا، حس اعجاب و تحسين نسلهاي گذشته را كه با تمام روشهاي شك آشنا بودند و در بازگشت دادن عقايد به خرافات و گزافه بسيار مهارت داشتند و چيزهاي بي‌نهايت خرد و كلان كشف كرده‌اند، برانگيخته است و با وجود تمام اين شك و ترديد باز هم ناتاراجا را پرستش كرده‌اند.

آيين كنفوسيانيسم

                            

كنفوسيوس (Confucius) حكيم و سياستمدار چينى آيين تازه اى براى مردم چين آورد كه با وجود مقبوليت عامه ، پس از چندى از رونق افتاد و جاى خود را به آيين بودا داد.

1- سرگذشت كنفوسيوس : در حدود سال 551 ق .م . در ايالت لو (Lu) در چين ، در خاندان كونگ (Kung) فرمانرواى تسو (Tsow) كودكى به دنيا آمد كه او را چيو (Chiu) ناميدند. وى در سه سالگى پدر خود را از دست داد و اين در حالى بود كه آن فرمانروا هيچ ميراثى براى زن و يگانه فرزند خود باقى نگذاشته بود. كودك نزد مادر رشد كرد و آموزگارانش هوش او را مى ستودند و آينده درخشانى را براى او پيش بينى مى كردند. نوزده ساله بود كه وزير اعظم آن منطقه سرپرستى مزرعه ها را به او سپرد. وى در كنار اين منصب دولتى به مطالعات و تحصيل هنر ادامه داد و دانشمندان براى كسب علم و كمال نزد او حاضر مى شدند. مردم او را كونگ فوتسه (futze-Kung) يعنى كونگ فيلسوف مى ناميدند كه ما آن را كنفوسيوس تلفظ مى كنيم .  كنفوسيوس زندگى پر ماجرايى داشت و علاوه بر تعليم شاگردان ، به كارهاى حكومتى نيز مى پرداخت و در پنجاه سالگى به وزارت دست يافت و مقام او در زمانى كوتاه بالا رفت و وزير اعظم شد. توانايى وى در مديريت كشور حسادت رقيبان را برانگيخت . از اين رو، پس از چندى از مناصب حكومتى كناره گيرى كرد و تنها به تربيت شاگردان پرداخت .  سرانجام هنگامى كه به سال 479 ق .م . مرگ به سراغ وى آمد، از عدم موفقيت كامل خويش اندوهگين بود، ولى شاگردان و يارانى از خود باقى گذاشت كه پيام او را به همه رساندند.

2- آثار  :كنفوسيوس در سالهاى آخر عمر خود كتابهايى نوشت كه جزء ادبيات كلاسيك چين شد. كتابهاى وى عبارتند از:

1. شوچينگ (كتاب تاريخ )؛

2. شى چينگ (كتاب شعر)؛

3. لى چى (كتاب شعائر)؛

4. اى چينگ (كتاب تبديلات )؛

5. چون چيو (سالنامه بهار و پاييز).

چهار كتاب نخست گزيده اى از سخنان پيشينيان را نيز در بردارد، ولى سراسر كتاب پنجم از خود اوست .

3- تعاليم  :تعاليم كنفوسيوس تركيبى بود از اصول اخلاقى ، سياست مدن و مقدارى مسائل دينى . وى معتقد بود كه اجداد مردم طبق قاعده لى (Li) زندگى مى كردند و از اين رو، از انواع نيكيها و بركات برخوردار بودند، ولى مردم زمان وى بر اثر رها كردن آن شيوه ، از آن امور محروم مانده اند. لى از ديدگاه كنفوسيوس معانى مختلفى داشت و براى پاكى ، ادب ، تشريفات و عبادت به كار مى رفت . وى معتقد بود با پيروى از لى هر چيزى بسامان مى آيد و جامعه آرمانى تشكيل مى شود.

4- اصول اخلاقى : وى پنج رابطه را مطرح كرد كه هرگاه درست باشند، همه چيز درست مى شود:

1. مهربانى در رابطه ميان پدر و پسر؛

2. لطف برادر بزرگتر به برادر كوچكتر و تواضع برادر كوچكتر در مقابل برادر بزرگتر؛

3. عدالت شوهر با زن و اطاعت زن از شوهر؛

4. علاقه مندى زبردستان به زيردستان و اطاعت زيردستان از زبردستان ؛

5. مهربانى فرمانروايان به رعايا و وفادارى رعايا به فرمانروايان .

كنفوسيوس در مورد آرمانشهر و رابطه شهريار با رعايا تعليم مى داد كه هرگاه كشور نيز مطيع قانون مى شوند. وى درباره انسان كامل نيز سخن گفت و صفات پنجگانه وى را چنين نشان داد: عزت نفس ، علو همت ، خلوص نيت ، شوق به عمل و خوش رفتارى .

5- مناسك :گر چه كنفوسيوس قبل از هر چيز يك معلم اخلاق بود و بيش از اين ادعايى نداشت ، مردم در تعاليم او روح معنويتى مشاهده كردند كه وى را مثل اعلاى ديندارى به حساب آوردند. دينى كه او مطرح مى كرد بسيار ساده و به دور از مسائل ماوراءالطبيعه بود و بيشترين سعى وى در آن بود كه خود را با عبادات و مناسك موجود زمان خويش وفق دهد. او مى گفت خاقانهاى اعصار گذشته مردمى سعيد و نيكبخت بوده اند؛ زيرا اولاد و اعقابى چند از ايشان بر جاى مانده بودند كه مراسم قربانى و عبادت و احترام را درباره آنها بعد از وفات به دقت انجام مى دادند.

6- پيروان و رقيبان :شاگردان كنفوسيوس كه گفته مى شود هفتاد تن بودند، به سراسر كشور چين رفتند و به تعليم حاكمان و صاحب منصبان مشغول شدند و گروهى از آنان نيز گوشه گيرى را برگزيدند. تعاليم اين حكيم به وسيله شاگردانش تا يكى دو نسل پس از وى گسترش يافت . با ضعيف شدن نظام سلطنتى فئودال و پديد آمدن مكاتب فلسفى رقيب ، نشر انديشه هاى وى با مشكل روبرو شد. هر يك از اين مكاتب به گونه اى انديشه هاى حكيم را مورد حمله قرار مى داد. در اين گير و دار، پيروزى گاهى از آن مكتب كنفوسيوس و گاهى از آن مكاتب رقيب بود تا اينكه با ورود آيين بودا به چين ، نزاع به نفع اين آيين پايان يافت و انديشه هاى كنفوسيوس تا اندازه اى در حاشيه قرار گرفت . با اين وصف ، شهرت و عظمت وى پيوسته در چين حضور داشته است .

7- دين رسمى :فرمانروايان چين در دورانهاى مختلف همواره كنفنوسيوس را حرمت مى نهادند و رسما او را بزرگترين حكيم مى شناختند و به روان او اداى احترام مى كردند. قربانى كردن نزد آرامگاه او از زمان شاگردانش معمول بود، ولى نخستين پادشاهى كه به اين كار اقدام كرد كائوتسو ناميده مى شد كه در سال 195 ق .م . پس از زيارت آرامگاه وى ، قربانى گذارند.پس از وى ، پادشاهان ديگر اين رسم را ادامه دادند و قربانيها و هدايايى تقديم روح حكيم كردند. از سال 1911 اداى احترام رسمى و دولتى به روح كنفوسيوس به تدريج ترك شد. پس از چندى ، دولت چين براى احياى افكار وى به عنوان يك متفكر در رديف نيوتون و پاستور اقدام كرد، ولى پس از انقلاب كمونيستى چين به سال 1945، مبارزه شديدى با انديشه هاى وى آغاز شد و كمونيستها او را كسى معرفى كردند كه در مقابل توده هاى زحمتكش ، از طبقه اشراف حمايت كرده است .

تائو

174609.jpg                            

یکی از ادیان رسمی چینی‌های قدیم آیین «تائو» و یا «دائو» است. که در قرن ۶ ق.م در چین با مجموعه‌ای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی که اغلب با خرافات و اوهام همراه بود پیدا شد. که بعدها با مسایلی فلسفی و عرفانی نقش بست .بنیانگذار این دین فردی به نام (لائو تزو/لائوتان) است. او یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان بعد از کنفوسیوس بود. وی به حکمت، سکوت و آرامش واقف بود و عمری طولانی کرد. وی از سیاست بیزار اما شغلش نیز کتابدار سلطنت (چو) بود که به آن نیز علاقه‌ای نداشت. لذا در صدد ترک چین برآمد. هنگامی که قصد عبور از مرز چین را داشت مرزبان به او گفت:«حال که داری دستگاه حکومت را ترک و گوشه نشینی را انتخاب می‌کنی، برای من کتابی بنویس» وی کتابی را در دو بخش که مجموعاً ۵۰۰۰ کلمه داشت نوشت و بعد از آن آواره شد. محل مرگ وی مشخص نیست اما ۸۷ سال عمر کرد. نام کتاب او (تائوته/تائوته چینگ= راه و فضلیت) بود. به نظر برخی از محققان اندیشه‌های اولیه تائویی قبل از لائوتزه بوده ولی او آن را زنده کرده‌است . تائو به معنای راه و فضیلت است. راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. به عبارتی درست اندیشیدن و یا اصلا نیاندیشیدن است. تائوئیسم‌ها اعتقاد دارند که«تفکر فقط در مباحث بکار می‌رود و بی‌ارزش است. تفکر قبل از هر سودی دارای زیان است. آن‌ها اعتقاد دارند که برای راه دست زندگی باید عقل را ترد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و می‌گویند:» انسان باید به سادگی و گوشه‌گیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد. آن‌ها می‌گویند دانش فضیلت نیست بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار ارازل افزوده می‌شود. دانش از خرد به دور است و میان یک خردمند و عارف دانشمند تفاوت زیادی وجود دارد. بدترین حکومت از نظر تائوئیسم‌ها حکومت فلاسفه‌است. فیلسوفان در سایه پندارهای خود جریان طبیعی را مسخ شده مطرح می‌کنند. آن‌ها می‌گویند: فیلسوفان کارشان سخن‌آوری و پندار سازی است و این ناتوانی آنها را می‌رساند. آن‌ها می‌گویند: روشنفکر دولت و حکومت را به خطر می‌اندازد، زیرا در قالب و مقررات سخن می‌گوید. اما در مقابل افراد ساده دل که در امور شخصی خود لذت و خوبی کار مرقون به آزادی را دریافته‌است، اگر به قدرت برسد برای جامعه خطر کمتری نسبت به روشنفکر و فیلسوف دارد. زیرا ساده دل می‌داند که قانون خطرناک است و قبل از هر فایده‌ای ضرر دارد. پس چنین فرمانده ساده‌دلی تا می‌تواند در زندگی مردم کمتر پیچیدگی ایجاد می‌کند. و آن‌ها را به حیات ساده که مطابق طبیعت است سوق و راهنمایی می‌کند.

تائوتیسم‌ها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی می‌دانند. آن‌ها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان می‌افزاید. لذا به کتابت و صنعت توجه‌ای ندارند. داد و ستتد را در حد روستاها قبول دارند.

جنبه‌های آئین تائو

-‌ جنبه فلسفی یا صورت مثبت= می‌گویند که این دین نیست بلکه، فلسفه‌ای است که در قرن ۴ و ۵ ق.م مطرح شده‌است. و کنفوسیوس در قرن ۶ ق.م با یکی از فلاسفه تائویی به نام (یانگ چو) ملاقات داشته‌است که سعی می‌کرده تمدن بشری را کنار بگذارد.

یانگ‌چو در در قرن ۵ ق.م می‌زیسته‌است. او می‌گوید: نظام اجتماعی مردم چین دچار آشفتگی شده و امراض علاج ناپذیری بر جامعه استیلاپیرا کرده و حیات مردم را به خطر انداخته‌است. پس هر کس مسئول نفس خودش است ولاغیر. لذا زندگی خود را در اولویت قرار داد و آن را گرانبهاتر از هر چیز می‌دانست. و گفت:«نباید شیاً و امور خارجی بر شخصیت و روح انسان غلبه کند.» یانگ چو و پیروان او به راه تسلیم صرف رفتند و آخرین حکیمی که در این راه به سرنوشت گردن نهاد (چوانگ تزو) بود.

چویانگ ترو گفت: "وقتی دست چپ من به شکل خروس درآید آن را علامت زمان شب می‌دانم و اگر دست راست من به شکل کمانی در آید آن را آلت شکار مرغی قرار خواهم داد. اگر پایم به شکل چرخی درآید و جان من مانند اسب دونده‌ای شود بر آن سوار خواهم شد و حرکت خواهم کرد و به اسب احتیاج ندارم. از این صورت متوجه می‌شویم که نظر وی ساده اندیشی و طبیعت گرایی بوده‌است. به عقیده تائویی‌ها مرد حکیم و دانشمند کسی است که راز سعادت عمر و کلید نیک بختی را در زندگی به دست آورد و به قضا و قدر تسلیم شود و به جریان حوادث راضی باشد. آن‌ها نفس خود را تسلیم راه تائو کردند و اعتقاد داشتند هر کس که راه طبیعت انتخاب کند، طبیعت گوهر سعادت عمر و صفای نفس به او عطا می‌کند.

برخی از متفکران بعدها کتاب (تائو چینگ و چوآنتزو) را جمع‌آوری و کتاب دینی خود قرار دادند. در این کتاب آمده‌است «شن تائو زندگی خود را بر ترک دانش گذاشت و تن را به تقدیر سپرد، و نسبت به اشیا وامور دنیوی بی اعتنا شد. او گفته» دانش غیر از معرفت نیست." او دانش را بی‌اعتبار دانسته و در صدد نابودی آن بود. او تفکر گذشته و آینده را ترک و به همه چیز بی‌تفاوت بود و به هرجا که سوق داده می‌شد می‌رفت. او همانند گردبادی سیار به هر کجا می‌رفت و خود را در معرض باد طبیعت قرار می‌داد. کتاب تائوچینگ که همان فلسفه تائو است در قرن ۴ ق.م تنظیم شده فلسفه آن بر این قائده‌است که " هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند هر آیینه با نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد. تائو یک راه ازلی است و به هیچ مانع و حایلی برخورد نمی‌کند به سهولت و نرمی پیش می‌رود. تائو تعریف غیر ممکنی دارد و می‌گویند که کلمات و عباراتی که در زمان حادث بوجود می‌آید ممکن نیست بر امری ازلی و قدیمی احاطه داشته باشد. لذا هر اسمی بر تائو عین حقیقت آن است.

تائو در پرده‌ای از اسرار است. سعی و تلاش در طلب تائو انسان را به حالت سرمدی قبل از وجود (عالم عدم) می‌کشاند. در این کتاب مطرح شده که تائو چگونه در عالم هستی اثر گذاشته‌است و تائو خودش پاسخ می‌دهد که:" هدف انسان در زندگی آن است که خودش را با تائو هماهنگ کند تا در طول عمر به حد کمال برسد. همان گونه که زمین و آسمان در اثر جریان تائو به تناسب و التزام کاملی رسیده‌اند و همان طور که خاقان‌های دوران گذشته در نتیجه تسلیم مطلق خود به طریقه تائو برای خود و رعایای خود خوش بینی و فراوانی به بار آورند. بر همین قیاس هم، هر فرد می‌تواند به مرتبه سلامت و سعادت برسد به شرط آن که زندگی خود را با تائو هم وزن کند. تائوئیسم‌ها اعتقاد دارد که انسان فاعل مختار است و در انتخاب روش زندگی خود آزاد است و حتی می‌تواند راهی را بر خلاف راه ازلی تائو پیش گیرد که حاصل آن رنج و درد است. شاید انسان از روی پندار و غرور خود را بزرگ‌تر از طبیعت ببیند و تصور کند که می‌توان بر طبیعت پیروز شود. اما این خیال باطل است و انسان گرچه مختار است و تائو او را آزاد گذاشته، ولی تا می‌تواند باید با قانون تائو معارضه نکند.

می‌گویند که طبیعت مشوق و نیکوکار نیست و با بی‌رحمی و بی‌تفاوتی هر چه خواست می‌کند. هر که با تائو مخالفت کرد نابود می‌شود. هرکس خودخواه است هرگز نخواهد درخشید و خود پسند هرگز راه کمال نخواهد پیمود. چین کسی مانند غده‌ای ناهنجار مورد نفرت تائو خواهد بود. تائو پر خروش نیست بلکه خاموش و بی‌آزار است که دیده و شنیده نمی‌شود و باید با حالت کشف و شهود آن را شناسایی کرد.

چینی‌ها اعتقاد دارند که تائو به معنای راه و صراط است. آسمان، زمین و انسان‌ها می‌توانند خود را با تائو هماهنگ سازند تا از کمال وجودی خود بهتر بهره ببرند. تائو ضمن آن که ساکت راکد است در عین حال هیچ کاری و چیز نیست که نکرده باشد. کسانی که راه تائو را مطالبت نمی‌کنند شاید به طور موقت در اعمال خود کامیابی جزیی داشته باشند، ولی خبر ندارند که قانون تائو تغییر ناپذیر است. تائو در مقابل همه چیز ثابت و استوار است و هر حرکتی بر خلاف تائو اگر به آخر هم برسد فوری واکنش خواهد داشت.

تائوئیسم‌ها اعتقاد دارند که همه چیز به عالم وجود برمی‌گردد و از آنجا به عالم عدم بازگشت می‌کند. بسیاری از چیزها که در عالم رشد و شکوفا شده‌است دوباره به اصل خود باز می‌گردد. یعنی همه چیز به نقطه حرکت خود را رجوع می‌کند و در آنجا همه موجودات به هم آمیخته شده و یک واحد مطبق را تشکیل می‌دهد و این نتیجه معیشت راه تائو است. تمامی موجودات که در زیر آسمان جای گرفته‌اند اسیر قدرت تائو هستند. تائو همواره خود را تیره و تار نشان می‌دهد ولی ثابت و اصیل است و ضمن مخفی بودن بر همه موجودات احاطه دارد. تائو با چشم دیده نمی‌شود و به همین دلیل تصور می‌کنند که تائو نامعلوم و معدوم است. اگر به او گوش بسپارند، چیزی شنیده نمی‌شود لذا تصور می‌کنند که آرام است. اگر دست به سوی او دراز کنند نمی‌توانند او را لمس کنند. لذا تائو را جز لایتناهی می‌دانند.

حواس انسان‌ها تائو را موشکافی می‌کند ولی عاقبت سرگردان و حیران می‌شوند. تائو شخصیت و هویت ندارد اما همه شخصیت‌ها و هویت‌ها مظاهر گوناگون او هستند که در دنیا ظاهر شده‌اند. او دارای صورت و شکل نیست و از این رو افراد متفکر درباره او اندیشه می‌کنند اما برای او هیچ گونه رسم پرستش و عبادت به جا نمی‌آورند. او به استدعا و التماس مردم پاسخ نمی‌دهد بلکه یک سبک عملی و ازلی است که به واسطه تائو همه معدوم‌ها بوجود می‌آیند. همه چیز در اثر تائو از نیست به هست در می‌آید. و اگر در مورد آن تفکر خاصی داشته باشند به جایی نمی‌رسد. از آن جایی که سرونوشت تائو سرونوشت همه چیز را معین می‌کند می‌توان آن را حاکم نامید که اطاعت و توافق با اراده آن یک نوع ایمان عرفانی لطیف است که از فلسفه بالاتر است و هر کس سعی دارد تا خود را با این حقیقت ازلی وفق دهد.

در کتاب تائو چینگ که تعلیم تائو در آن درج شده‌است تعایم اخلاقی زیادی دیده می‌شود که از دو قاعده (مثبت و منفی) پیروی می‌کند. هر تائویی که در قاعده مثبت وارد می‌شود در قاعده منفی نیز وارد می‌شود تا به آن تعلق یابد. مردی که به تعالیم تائو رفتار کند در اثر هم وزن ساختن وجود خود با تائو دارای یک نیروی سحری خواهد شد که این نیروی سحری جنبه منفی دارد و از برکت آن هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نمی‌شد و حتی می‌تواند با افراد قصی‌القلب و جانوران درنده و ... مقابله کند واز مرگ در امان باشد. کسی که دارای نیروی تائو باشد حیات طولانی دارد و می‌تواند از انحلال و ضعف قوا مصون بماند. در این کتاب آمده است«من بدان کسانی که به من نیکی کنند، نیکی می‌کنم. و بدان‌ها که نیکی نمی‌کنند و نیز باز نیکی می‌کنم و این چنین نیکی باقی می‌ماند» در جایی دیگر می‌گوید«این که مردم را دروغگو می‌شماری، این عیب در خودت هست. چرا که سخن آن‌ها را قبول نداری» تائو چینگ می‌گوید: فرضیه حکومتی چین با این عبارت مشخص می‌کند که تنهاترین اصل سیاسی که تائو در کتاب تائو چینگ سازگار است آزاد گذاشتن مردم است. عدم ملاحظه حکومت در زندگی مردم راه پایداری صلح آزادی است.

تائو به طور ازلی وابدی غیر فعال است ولی با این همه چیزی و کاری نیست که او نکرده باشد. اگر خاقان و حاکمان چین در برگه نوشته‌اند این اصل را رعایت می‌کردند همه به راه صلاح پیش می‌رفت.

در این کتاب مدینه فاضله را روستایی کوهستانی معرفی می‌کند، سرزمین کوچک با جمعیت اندک که در آن ماشین‌های وجود دارد که و چندین برابر انسان‌ها کار می‌کنند. اما مردم از آن‌ها استفاده نمی‌کنند و نمی‌خواهند که به جای دیگر مهاجرت کند. در این سرزمین وسیله نقلیه فراوان است اما کسی مایل به راندن آن نیست. اسلحه جنگی فراوان است ولی کسی حاضر به استفاده از آن نیست. در واقع مردم روستا می‌خواهند با صلح و صفا زندگی کنند. لذا دیگر محلی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. در این کتاب آمده است اسله هر چند زیبا است ولی وسیله‌ای مورد اکراه است و باید از آن دوری کرد.

شخصیت چوانگ‌تزو

چوانگ تزو شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق.م می‌زیست و در فلسفه تائو شناخته شده‌است. او سعی می‌کرد که دستورات لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقاله‌است در حقیقت مبادی افکار کنفوسیوس را دنبال می‌کند. وز در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود می‌دانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و می‌گوید:" اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایره‌ای از وجود و تحول دور می‌زند. زمان‌ها به طور متوالی فرا می‌رسد و فصول چهارگانه از پی هم می‌گذرد و هر کدام که وارد می‌شود دیگری نابود می‌شود. و از این دایره بی‌نهایت (یانگ و یین) بوجود می‌آید. و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام بوجود می‌آید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت.

چونگ تزو برای مبدا سکون وعدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال می‌کند که«چون در این عالم قائده تبدیل احوال طبیعی به طور منظم حکم فرما است به همین دلیل نیک و بد مطلق وجود ندارد. و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در زمان حال بوجود می‌آورد مانند چیزه‌هایی است که در زمان گذشته و آینده بوجود آورد و یا خواهند آورد. وهمه آن‌ها در زمان خود خوب و ضروری هستند. بنابراین خوب و بد یا خیر و شر مطلق وجود ندارد و با مثالی می‌گوید:» اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلح مبتلا می‌شود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان؛مارماهی و میمون نیست. و هر کدام نسبت به دیگری فرق می‌کند و هیچ کدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او درباره گذشته نیز نظر دهد که«ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق می‌خوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق می‌دانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله می‌نهید و بین کوچک و بزرگ قیاس می‌کنید). چونگ تزو می‌گوید:» سر در گمی بشر به حیرتی در جهان موجودات دیگر به طور مقایسه درست و نادرست، کامل و ناقص تشبیه می‌کند.«و می‌گوید»شیر دریایی که یک پا دارد بر هزار پا حسد می‌ورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است. و چشم بر فکر وعقل حسد می‌ورزد.

شیر دریایی به هزار پا می‌گوید من در آرزوی یک پای دیگر هستم ولی به مراد خود نمی‌رسم. تو این همه پا را از کجا آورده‌ای؟ او می‌گوید: طبیعت من چنین است و من در ساختن آن هیچ نقشی ندارم. هزار پا به مار می‌گوید: چگونه من با این همه پا نمی‌توانم به تندی تو که هیچ پا نداری حرکت کنم؟ مار می‌گوید: این یک ساختمان طبیعی است و در آن هیچ تغییری روانیست. و به پا هیچ حاجتی ندارم. مار به باد می‌گوید: من می‌توانم در یک جهت به سرعت حرکت کنم اما شکل و اندام دارم. چطور تو که هیچ شکل و اندام نداری می‌توانی از شمال به جنوب و از شرق به غرب بوزی و همه جا را درنوردی؟ باد می‌گوید: درست است که همه دنیا را در می‌نوردم و حتی درختان تنومند را می‌شکنم و حتی بناهای بزرگ را ویران می‌کنم. اما آن که بتواند مرا پس بزند از من تواناتر است.

تزو می‌گوید که باد خردمند است و در داوری به کسی حسد نمی‌ورزد. و در تحلیل عاقلانه روشن ساخت که قدرت او با دیگران متفاوت است. و همان باد به طور نسبی خالی از ضعف نیست. چرا که گفت هر کس که مرا پس بزند از من تواناتر است .از این سو باد با نیروی قدرت به راهی می‌رود که طبیعت نشان داده‌است. چونگ تزو این منطق را برای انسان صادق می‌داند و می‌گوید: "انسان نباید درباره بزرگ و کوچک، بلند و پست؛ درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد. که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست.

لانگ تزو اعتقاد داشت که مرد حکیم حواس خود را برای درک اشیا متغیر و موجودات متعدد عالم وجود یا عالم ماده به طور انفرادی خسته نمی‌کند بلکه همیشه سعی می‌کند که در اموال کلی عالم سیر کند و با چشم جهان‌بین خود بر مطلق اشیا نظر کند .از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است. لذا تمایز و تباین را ترک می‌کند و همه چیز را در عالم یکی می‌داند. و در مثالی می‌گوید: بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود؛ و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است. چوانگ با همین عقیده مبانی فلسفی خود را پیش می‌برد و بدون آن که غم و اندوهی به خود راه دهد و بی‌دردسر زندگی خود را طی می‌کرد.

در حکایتی از او می‌گویند: زمانی که زنی تزو مرگش فرارسید دوستی به نام «هوی تزو» داشت که مرد عاقلی بود. وی برای تسلیت به دیدن تزو رفت. و دید که تزو در گوشه‌ای نشسته‌است و طبلکی می‌زند. مرد گفت: زنت مرده و پسرت بی‌سرپرست شده. خجالت نمی کشي؟

گفت: اول که زنم مرد افسوس خوردم. اما بعد فکر کردم متوجه شدم که او از ازل بی‌جان بوده و صورت و شکلی هم نداشته‌است و از لوث ماده نیز پاک بوده‌است. در طول یک دوره آشفتگی که اسمش حیات و زندگی است. این ماده بوجود آمده و شکل گرفت و این صورت جان پیدا کرد و به صورت زن درآمد. حال که کارها بر عکس شده‌است یعنی تغییر و تبدیل انجام شد و این صاحب جان بی‌جان شد و این صاحب صورت ترک صورت گفته و نابود شده؛ دیگر باید غصه بخورم؟ و سرگذشت زن من عین فصول سال است که می‌آیند و می‌روند و پا برجا نیستند و همان طور که بر آن‌ها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل مانده‌ام.

یکی دیگر از مسایلی که درباره او مطرح می‌کنند؟ روزی در کنار رودخانه‌ای نشسته بود و ماهی می‌گرفت. و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او نزدوی شود. تزو گفت: من شنیده‌ام که در نزد حاکم لاک پشتی است که ۳۰۰۰ سال پیش مرده و از اجدادش به او رسیده و این مقدس می‌شمارد. به نظر شما اگر این لاک‌پشت زنده باشد و در لجن زار زندگی کند بهتر است یا مرده باشد و درون محفظه‌ای نگهداری شود و مقدس بشماریدش؟

گفتند: اگر زنده باشد. گفت: من الان زنده‌آم و در لجن زار!

فلسفه چوانگ تزو توسط لائوتزو گسترش یافت و جنبه سحری به خود گرفت.

- جنبه سحری یا جادویی= مردم چین از قدیم در صدد عمر طولانی بودند و در آیین تائوئیسم جنبه‌هایی در جهت رسیدن به سحر مطرح شد. مثلاً خود تزو می‌گوید: هر کس که در کنه تائو وارد شود به حیات ابدی می‌رسد و در این صورت هیچ درنده و گزنده‌ای نمی‌تواند به او زیان برساند. همان‌طور که در زمان خاقان «فوشی» چنین اتفاقی افتاد و او به تائو وصل شد و عمر جاودانه پیدا کرد و فاصله و برابر سوار شد و به آسمان صعود کرد. هم چنین فرشته غربی یا ملکه مادر که زنی بود به تائو وصل شد و عمر جاودانه یافت. کم کم تائو جنبه سحری پیدا کرد و در زمان خاقان «ووتی» از سلسله «هان» فالگیری به نام «لی شائو چین» خاقان را فریب داد و به او گفت: برو در کنار کوره کیمیاگری که در فلان کوه قرارداد و به گمت ارواح آسمانی عمل «شنجرو» را به طلا تبدیل کن و از آن طلاها ظروفی درست کن و غذای خود را در آن بخور تا عمر جاودانه پیدا کنی . و در مورد دیگر به خاقان گفت: که به کوه «تای شان» برود و با اعمال و تشریفات خاصی برای ارواح آسمانی از مرگ خلاصی پیدا کند و حیات ابدی پیدا نماید. همان طور که خاقانی قبل از تو این کار را کرد و عمر جاودانه یافت.

از قرن اول میلادی سحر در آیین تائو جای خود را باز کرد و اغلب خاقان‌ها عمر جاودانه پیدا کردند. یک خاقان چینی به نام «چانگ تائولینگ» از چین غربی به چین شرقی مهاجرت می‌کند و انجمن سرّی به نام «۵ پیمانه برنج» تشکیل می‌دهد. و هر کس می‌خواست که به عضویت آن درآید باید ۵ پیمانه برنج می‌آورد. لذا چانگ تائولینگ به معلم آسمانی لقب می‌گیرد و بعد از ۱۲۲ سالگی سوار بر ببری به آسمان می‌رود. پس از او جانشینانش راه او را ادامه می‌دهند و مردم هدایایی زیاد برای او تقدیم می‌کنند. تا این که ثروت آنان بیش از حد می‌شود و این موضوع تا انقلاب کمونیستی چین ادامه داشت. از قدیم در تائو جادوگری تاثیر زیادی داشت. محقق برجسته‌ای که در قرن چهارم به نام «کوهونگ» زندگی می‌کرد کتابی می‌نویسد که در آن زمان، انواع و اقسام تائو را ذکر می‌کند و طریقه رسیدن به آن را ریاضت هر روزه و تارک دنیا بودن می‌داند تا این که به امداد غیبی برسند. او در کتابش از مهر سحری نام می‌برد که اگر آن را بر گل بزنند و آن را بر طویله حیوانات؛ انبار و خانه‌های خود آویزان نمایند؛ هیچ روح خبیثی نمی‌تواند از آن عبور کند.

- جنبه دینی= از سال ۱۶۵ میلادی آیین تائو رنگ دینی پیدا کرد و در آن سال خاقانی به نام «هوآن» از سلسله‌ هان رسماً هدایایی را به لائو تزو که موسس تائو بود تقدیم کرد و معبد مخصوص را برای او بنا کرد و رسماً به آن جنبه دینی داد. اما مجدداً این جنبه دینی کم رنگ شده تا در دوران «لی شی مین» در قرن هفتم که بنیانگذار سلسله «تانگ» بود به وی ایمان آورد و رسمیت مخصوص به آیین تائو می‌دهد.

در قرن هفتم در سراسر چین آیین بودا رواج پیدا می‌کند و آیین کنفوسیوس نیز پیروان فراوان داشت. با آن که فضلا به آیین بودا گرایش داشتند امّا به لحاظ اخلاقی به آیین کنفوسیوس داشتند. لذا تائو از نظر روشنفکران و طالبان علوم غیبی یک نوع مقبولیت داشت ولی هیچ یک از آیین‌های تائو و کنفوسیوس افراد بی‌سواد افراد بی‌سواد را راضی نمی‌کرد و آنها به آیین بودایی گرایش داشتند. در آیین تائو منابعی وجود داشت که در برابر آیین بودا که ارمغان سرزمین بیگانه بود می‌توانست قد علم کند و به همین خاطر افسانه‌های زیادی برای لائو تزو مطرح شد. آن‌ها برای خاقان الوهیت قایل شدند و آن را عالم اسرار می‌دانستند. و در کنار معبد او به تقلید از بوداییان مجسمه‌هایی ساختند و نوشته‌هایی در ردیف صحف مرسل بود و معابد بزرگی در مقابل بوداییان بنا کردند. لذا مردم می‌آموختند که در این معابد روح لائو تزو حاکم است و او را به عنوان معبودی برجسته قرار دادند. این روش در تائو بدون غرض نبود. در سال ۱۰۰۴ میلادی «چن تسونگ» خاقان چین که از تاتارهای ختن شکست خورد برای حکومت او یک ننگ محسوب می‌شد. و به عبارتی اعتبار خود را از دست داد. لذا برای چاره جوی به دنبال ساحران و جادوگران رفت و وزیر مکار او پیشنهاد داد که از طریق امور غیر واقعی (دروغ و شیادی) آبروی خودش را بدست آورد. اما وی قبول نکرد.

وزیر گفت خاقان‌های چین در گذشته بعد از شکست به این نیرنگ‌ها متوصل می‌شدند و چاره‌ای جز این نیست. لذا با مراجعه به کتابخانه سلطنتی و هم فکری دانشمندان؛ نظریه وزیر تایید شد و در سال ۱۰۰۸ میلادی مجلسی تشکیل و در آن اعلام شد که در رویای به او نشان داده شد که ملکوت آسمانی به او فرمان داده‌است و الان نیز آن فرمان از دیواره دروازه شهر آویخته شده‌است. نوشتار طومار چیزی شبیه به کتابت لائوتزو بود. مردم با دیدن این طومار بر دروازه شهر تسونگ را معظم و معزز معرفی کرده و طومار مذکور به سراسر چین فرستاده شد. در سال ۱۰۱۲ میلادی مجدد اعلام شد که در مکاشفه‌ای نگارنده طومار (یوهوانگ) بوده‌است. وی در قرن ۹ میلادی فردی در ردیف لائوتزو بود و به همیت دلیل در میان مردم جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد و مردم از خاقان راضی شدند و از دینی که او در آن مورد نظر و تفقد خدایان اساطیری قرار گرفته بود شاد شدند و از آن زمان به بعد خاقان را آسمانی و یگانه ذات واحد می‌دانستند و شروع به یک هزار حکایت برای مردم کردند . تسونگ برای جلب رضایت مردم کم کم صحبت از بهشت و دوزخ کرد و گفت افرادی که نیکوکار هستند به بهشت می‌روند که مکان آن جزیره‌ای است بین چین و ژاپن و تا کنون کسی از آنان بازنگشته‌است. و دوزخ مکانی است که در آن افراد بد عذاب و شکنجه می‌شوند. از آن زمان به بعد در آیین تائو روحانیون آمدند و به این اندیشه‌های خرافی دامن زدند و مردم به لائو تزو اعتقاد خاصی پیدا کردند. آن‌ها تزو را خاقان عالم زبر جدین می‌دانستند. کم کم تثلیت و سه گانه پرستی در آیین ریشه پیدا کرد و ثالوثی به نام سه گوهر طاهر که شامل (لائوتزو/لینگ پانو/یوهوانگ) بود شکل گرفت.

آن‌ها اعتقاد دارند که ۸ روح جاوید به اتفاق خدای کانون خانوادگی و خدای محافظ شهر بر کل عالم حکومت می‌کند. در افسانه‌های تائویی ارواح جایگاه زیادی دارند و می‌گویند که آن‌ها در کوهستان‌های مرتفع زندگی می‌کنند و ابتدا انسان‌های زاهد و ریاضت کش بودند که یکی از آن‌ها شراب ناب درست می‌کند و دیگری آن را می‌نوشد و یکی نی می‌نوازد و مابقی آن‌ها را نگاه می‌کنند.

خدای (هوشین کو) در ابتدا دختری بود که در مغازه فردی زندگی می‌کرد و در اثر ریاضت به ابدیت رسید. خدای حافظ دروازه‌ها ۲ نفر هستند که در اول هر سال مورد احترام قرار می‌گیرند. تصاویر آن‌ها با البسه سپاه غ نیزه و شمشیر مشخص است که به روی دو لنگه درب دروازه آویزان می‌کنند. تا به برکت آن‌ها به شهر آسیب نرسد. با این اوصاف آیین تائو دوام نیاورد.

سخنانى از تائو

تائوى بزرگ، در همه جا جارى است.
همه چيز از او به وجود مى آيد.
با اين وجود او آنها را به وجود نمى آورد
او خودش را درون كارهايش جارى مى سازد
با اين حال ادعايى ندارد
جهان هاى بى شمارى را مى پروراند
ولى به آنها وابسته نمى شود.
از آنجايى كه با همه چيز ادغام شده
و در قلب آنها پنهان است
مى توان آن را فروتن ناميد
از آنجايى كه همه چيز در او فانى مى شود
و او تنها باقى مى ماند
مى توان آن را بزرگ ناميد
او از بزرگى اش آگاه نيست
بنابراين او واقعاً بزرگ است.
كسى كه همواره با تائو يگانه است
هرجا كه بخواهد مى رود، بدون خطر
او هماهنگى جهانى را مى فهمد
حتى در حين دردى بزرگ
زيرا او آرامش را در قلب خود يافته
موسيقى يا بوى خوب غذا
ممكن است مردم را براى لذت بردن متوقف كند
اما كلماتى كه در مورد تائو هستند
به نظر يكنواخت و بى مزه مى رسند.
وقتى كه مى نگرى چيزى براى ديدن نيست
وقتى كه گوش مى كنى، چيزى براى شنيدن نيست
هنگامى كه از آنها استفاده مى كنى، تمام شدنى نيست.

 

 www.esalat.org