قدوس زریر
لشکرکشی اتحاد شوروی در اواخر دههء هفتاد عیسوی به افغانستان از آن معماهای حل ناشدهء قرن بیست است که هیچکس تا کنون سرنخ واقعی گشایش این معما را پیدا نکرده است که چرا چنین شد ؟ بازیگران افغانی این معرکه، آنهای که پدرود حیات گفته اند اگر چیزی میدانستند یا در بیان افکار خویش دیپلوماسی را بر صراحت کلام ترجیح داده و یا دانسته را با خود برده اند و آنهای که در قید حیات اند یا همان شیوهء دیپلوماتیک گفتار را ادامه میدهند و یا هم تقصیر واقعه را به دوش حریفان سیاسی حواله میکنند٠
هزارویک گفته ایکه تا کنون در آثار تاریخ نویسان، تحلیلگران و کارشناسان افغانی تجلی یافته اند یا منبع در اسناد سرکاری دارند یا به حکایات و شنیده گی ها اتکا میورزند به گونه ایکه آخرالامر فهمیده نمی شود که آیا ارتش سرخ آمد ویا او را آوردند٠
وضعیت در جناح شوروی وابسته به این قضیه هم تصویر بهتر ارائه نمی کند٠قبل از اینکه زبان در شوروی باز میشد تصمیم گیرنده گان اصلی به دیار نیستی رفتند و آرشیف ها هم بعد از آن و تا کنون آنطور گشایش نیافتند که بتوان به تمام حقیقت دسترسی یافت، سیاست مداران گناه را درمیان نظامیان جستجو میکنند و نظامیان هم به نوبهء خود ادارهء «اندروپوف» ﴿کا جی بی﴾ را مقصر میشمارند٠
من تصمیم ندارم بخش افغانی این قضیه را به تحلیل بگیرم و نه میخواهم کاوشی در آرشیف های شوروی سابق انجام دهم چون نه حوصلهء این کار را دارم و نه امکانش را، بلکه می خواهم تأملی بر یک نگارش نمایم که با موضوع بالا بی رابطه نیست٠
«جنرالان شوروی» بعد از اینکه آخرین سرباز شان بدون سرفرازی «پل حیرتان» را به قصد بازگشت عبور کرد، همیشه سعی کرده اند تا دولتمردان آن برههء افغانستان را به گونهء شریک «شکست» خویش قلمداد کرده و «بی کفایتی» نوع «روسی» ناشی از مصرف «الکُل» را به آنها نسبت دهند٠
در شمار این «جنرالان» یکی هم «لیف گوریلوف» سرمشاور نظامی وزارت دفاع افغانستان در دوران حکومتهای «محمد داؤد»- «حفیظ الله امین» ﴿١٩٧٥-١٩٧٩﴾ است٠
من نظریه های این «سرمشاور» را در نوشتهء زیر عنوان "چطور چنین واقع شد؟" در سایت وزین «کابل ناتهـ» خواندم، که دوست محترم «عزیزعلیزاده» برگردان آنرا به فارسی آغاز کرده است٠چون برگردان را ختم ناشده یافتم به متن روسی آن مراجعه کرده مطلب را تا آخر به خوانش گرفتم٠
از مترجم محترم آقای «علیزاده» پوزش می طلبم، که قبل از ختم زحمات ایشان خواننده را قسماً در جریان قرار میدهم. به هیچ وجه هدفِ پیشدستی در ترجمه را ندارم، تنها می خواهم به خواننده اشاره برسانم، که در گفته های این «جنرال روسی» زوایای وجود دارند که هوشیاری خواننده رامی طلبند٠
مطلب "چطورچنین واقع شد؟" در قالب یک «مصاحبه» تهیه گردیده، که اُمیدوارم برگردان مکمل فارسی آن به زودی توسط محترم «عزیز علیزاده» در دسترس خواننده گان قرار گیرد٠
برمیگردم به اصل موضوع :
به اینکه جنرال «گوریلوف» اعزام قوای شوروی به افغانستان را مشکل «اندروپوف» و «کا جی بی» میپندارد کاری ندارم چون آنها بدون آنهم در این بحث سرگردان اند، بلکه می خواهم معلومات جنرال موصوف را بحیث «سرمشاور نظامی» در بارهء اوضاع آنوقت افغانستان و ارتش این کشور زیر سوال قرار دهم٠
وی در صحبتهایش مدعی می شود، که کار بزرگی در جهت ارتقای قابلیت محاربوی ارتش افغانستان در سالهای ١٩٧٥-١٩٧٩انجام داده در حالیکه نمی داند کدام «فرقه» در هرات مستقر است، اگر این یاد فراموشی را نتیجهء کبر سن بپذیریم، که شمارهء ﴿١٧﴾ «فرقه هرات» یادش رفته، ولی باید میدانست که در ارتش زیرمشوره اش فرقهء با شمارهء (4) وجود نداشت، از جانب دیگر بغاوت در «فرقهء ١٧ هرات» در آن زمان نه کار طرفداران رییس جمهور «محمد داود»، طوریکه «جنرال گوریلوف» می گوید، بلکه نتیجهء تحریکات «افسران اخوانی» بود، چون «محمد داؤد» سازمان و تشکیلاتی در ارتش نداشت که به سودش قیام کند٠
نشانهء دیگری از بی خبری این «جنرال مشاور» اظهاراتش در مورد خلقیها و پرچمیهاست٠ وی «خلقیها» را «مانند خودش» فقیر و «پرچمیها» را وابسته به ثروتمندان معرفی مینماید٠درست است که خلقیها بیشتر منشأ «اطرافی» و پرچمیها منشأ «شهری» داشتند، اما هردو قبل از آنکه راه و هدف اصلی خود را بخاطر خدمت به مردم در ماجرای حاکمیت دچار سردرگمی سازند متعلق به زحمتکشان کشور بودند ﴿لطفاً به بیانیه های ببرک کارمل در پارلمان شاهی مراجعه شود﴾٠ خنده آور است اگر بگوئیم، که «تره کی» چون از «ناوهء غزنی» بود، فقیر بود و «ببرک کارمل» که اهل «کابل» بود، فابریکه ای در اختیار داشت٠اظهر من الشمس است، که نه «خلقیها» و نه «پرچمیها» هیچکدام مالک سرمایه و ثروت نبودند، همانطوریکه « تره کی» بدون هیچ ترک دنیا گفت، «کارمل» هم دیناری از خود بجا نگذاشت٠بنائا ًچنین اظهاریه ها را تنها می شود ابتذال سرائی نامید٠
دیگر از حرفهای سبک سرانهء این «جنرال» حکایت اش در مورد «ببرک کارمل» است٠
وقتی خبرنگار از وی سوال میکند، که «ببرک کارمل» چگونه آدمی بود؟ بدون آنکه شناخت شخصی و یا وظیفوی با او داشته باشد میگوید:" آدم باسواد، ولی «پیانیتسه» ﴿به فارسی «میخور»﴾، به همین دلیل نمی توانست کشور را رهبری کند، در اطاقی میخوابید، که کنارش «آدم ما» جا بجا شده بود تا از رسانیدن «ودکا» برایش ممانعت کند."
بعد خبرنگار می پرسد، آیا شما با او ملاقات کرده اید؟ در پاسخ میگوید، که قبل از تبعیدش به «چکوسلواکیا» در ضیافت «سفیر شوروی» با او ملاقات کرده است ٠
خواننده محترم! لطفأ به تناقض گویی در گفتار این «جنرال» توجه فرمائید. او «ببرک کارمل» را تنها در سفارت شوروی در زمان حکومت «نورمحمد تره کی» دیده و بعد از بازگشت «ببرک کارمل» از تبعید، که اصلاً در افغانستان نبود از جزئیات در اطاق خوابش خبر داشت٠ «جنرال گوریلوف» به قول خودش بتاریخ ٤ دسامبر ١٩٧٩ افغانستان را به قصد شوروی ترک گفت و در آنجا حتی رهبری سیاسی - نظامی شوروی به وی اعتماد نکرد تا او را در جریان تصمیم ارسال نیرو به افغانستان قرار دهد و خبر این حادثه را از دوستش که در شهر «ویتبسک» زنده گی میکرد بدست آورد. پس چطور ممکن است علی الرغم پنهان کاری ها و رازداری ها در نظام شوروی، آدمی، که دیگر ربطی با این قضایا ندارد و از «کا جی بی» هم، که" دوست" «دولت جدید افغانستان» است بدش می آید، از جزئیات در اطاق خواب رئیس دولت افغانستان با خبرشود، که او را غیر مسئولانه «پیانیتسه» می نامد٠
معلوم است که جنرال موصوف زیر تاثیر دوران مشاورت و خاطره های دوستی با «حفیظ الله امین» صاف و ساده دروغ می گوید ٠
«جنرال گوریلوف» پنهان نمی کند، که با «حفیظ الله امین» و «جنرال های» او دوستی و صمیمیت داشته است، چنانچه زمانیکه بعداً از وی تقاضای بازگشت به افغانستان صورت می گیرد، تمام اصول "انترناسیونالستی" را زیر پا کرده پاسخ می دهد، که چه گونه بازگشت کند در حالیکه «دوستانش» تیرباران شده اند، به گونهء مثال از «جنرال یعقوب» رئیس ستاد ارتش ﴿لوی درستیز﴾ در حکومت «امین»، که به جرم قتل «نورمحمد تره کی» اعدام شد به عنوان «دوست صمیمی اش» نام می برد اما این «انترناسیونالست» از سرنوشت هزاران مظلوم و بی گناه، که در زیر ساطور «امین» جان سپردند اظهار بی خبری می کند٠
در اخیر عرض میکنم، که در میان جنرالان باز نشستهء شوروی سابق هستند فراوان افرادی، که به علت یاس ناشی از باخت قدرت، تراوشهای ذهنی خود را هذیان گونه به خورد مردم می دهند و یا شکست شان در افغانستان را ارزیابی عقده مندانه نموده تلاش می ورزند برف رسوائی خود را به بام دیگران اندازند تا در میان «هم پیکان» و «هم نشینان» حفظ آبرو کنند٠
والسلام
نگاهی بر «چطور چنین واقع شد؟»