راز جهان
امین الله مفکر امینی
Sat, January 13, 2007 8:07 pm
گاه قهرو گهی خنده وگاه مهر سکوتم برلب
زین حال رنگین جان بستوه امده از تب
گاه کفرم و گاه ساکن دیرو گه ساکن مسجد
مقصود ندانم کدام است ازسحرتا دم شب
بر بحر تفکر نشدم حاصلی از راز جهانم
با چند سخنی اموخته , بیرون شده از لب
عفو تقصیرمرا ای مدعییان حقیقت بین
ره و منزل یکی و بردانش ماست فرقی عجب
من دیده ام چون خود نگران چرخ فلک نیز
بیچاره تر بمعمای حاضرو ماضی و ز غیب
جمله اند بحسابی که کی امد و کجا رفت
دم غنیمت دان که رباید دمت این رهی صعب
این هست جهان حقیقت دان و نبودش محال
امد و رفت وگردش افلاک ز تسلسل شده کسب
مفکرحاصل نشود زعمری حباب رازجهان
حل یک معما بر دیگری راه کشاید بیحساب