sunday 29 april 2007 14:09:23
رفع فقر در وهله نخست نیازمند درکی صحیح از مقوله فقر و ریشه های آن می باشد؛ اما امروز به واسطه تجویزهای ناصواب اقتصاددانان غربی، تصویری غلط از این مفهوم و ریشه های آن در جوامع مختلف شکل گرفته است. بی شک این کج فهمی سبب شده است تا تعاریفی بیگانه از مقوله توسعه که خود عامل نابسامانی های مختلف است، در اذهان عمومی نقش بندد. از باب گلدوف، خواننده راک گرفته تا گردون برون، سیاستمدار بریتانیایی، همه و همه با طرح های خود برای پایان دادن به فقر، تصویری از دنیایی را ترسیم می کنند که مملو از افرادی است که با طرح های خود در پی نوعی شهرت هستند. اما جفری ساچس، نه مصلحی ناشی که اقتصاددانی برجسته و مدیر مؤسسه زمین و مسئول هیئتی در سازمان ملل است که به تبلیغ و ترویج توسعه سریع در کشورهای مختلف می پردازد.
از این رو، زمانی که وی کتاب خود را با عنوان «پایان فقر» منتشر ساخت، توجه همگان به نظرات وی جلب شد و حتی نشریه تایم، این کتاب را برای تیتر نخست روی جلد خود انتخاب نمود. تجویزهای ساچس برای پایان دادن به فقر، مشکلی است که نتیجه عدم درک وی از دلایل فقر است. به نظر می رسد که وی به فقر به مثابه گناهی ذاتی می نگرد. او در این باره می نویسد: «تنها چند نسل پیش، تقریباً همه جهانیان فقیر بودند؛ این انقلاب صنعتی بود که ثروت را به ارمغان آورد که البته عمده جهانیان از این معرکه عقب ماندند.» بی شک این حکایتی کاملاً غلط از تاریخ فقر است. اساساً فقرا آنهایی نیستند که از این معرکه عقب مانده اند بلکه فقرا آنهایی هستند که توسط دیگران در این روند به غارت رفته اند. ثروتی که اروپا و آمریکای شمالی برای خود انباشته است، عمدتاً بر پایه منابعی است که از آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی گرد آمده است. یقیناً انقلاب صنعتی بدون نابودی صنعت نساجی در هند، تصاحب بازار ادویه، نسل کشی اقوام بومی آمریکا، دامن زدن به بردگی در آفریقا و... نمی توانست به افزایش ثروت در اروپا و آمریکای شمالی یاری رساند. این موارد را می توان نمونه هایی از اشغال و تصرف منابع و بازارهای جهان سوم برشمرد که به خلق ثروت در کشورهای شمال و دامن¬زدن به فقر در کشورهای جنوب انجامیده است.
دو افسانه اقتصادی برجسته در عصر ما سبب شده است که مردم این ارتباط نزدیک را انکار نمایند و درباره فقر با درکی نادرست مواجه باشند. اولین افسانه، آن است که مسئول تخریب طبیعت و از بین رفتن توانایی هایی مردم و جوامع، نه رشد صنعتی و استثمار اقتصادی که خود مردم فقیر هستند. بر پایه این افسانه است که فقر عامل تخریب محیط زیست می باشد. در چنین شرایطی، که خود بیماری به عنوان عامل درمان این شرایط تجویز می شود و تصور می گردد که توسعه اقتصادی به مشکلات فقر و فروپاشی اکولوژیکی که خود معلول توسعه است، پایان می دهد و البته این پیامی است که در کانون تحلیل های ساچس قرار دارد.
افسانه دوم این فرض است که اگر شما آنچه را که تولید می کنید مصرف نمایید، در حقیقت از لحاظ اقتصادی، تولیدکننده واقعی نیستید. بدین معنا که اگر من غذای مورد نیاز خود را، خود تولید کنم و آن را به فروش نرسانم، تأثیری در تولید ناخالص داخلی کشورم ندارم و در نتیجه، نقشی در «توسعه» ندارم.
در چنین دیدگاهی، مردمی که به جای استفاده از غذاهای هله و هوله عرضه شده توسط شرکت های فعال در این صنعت، غذایی را می خورند که خود تولید می نمایند، به مثابه افرادی فقیر نگریسته می شوند. چنین افرادی در چنین جوامعی در صورتی که به جای زندگی در منازل سیمانی، در منازلی زندگی کنند که با شرایط اکولوژیکی جامعه شان سازگار می باشد، افراد فقیر بر شمرده می شوند.
به علاوه بر پایه چنین دیدگاهی است که مردمی که خود پوشاک خود را با
الیاف طبیعی تولید می
نمایند و از لباس
هایی با الیاف مصنوعی پرهیز می
کنند هم افرادی فقیر شناخته می
شوند.
چنین زندگی
ای که جوامع ثروتمند غربی به آن به مثابه مصداق فقر می
نگرند، الزاماً به معنای پایین بودن کیفیت زندگی آنها نیست، بلکه
اقتصادهایی که بر پایه چنین شرایطی استوار می
باشند، تضمین کننده کیفیت بالایی برای زندگی
شان است که این مسأله را می
توان در مواردی چون دسترسی
شان به غذا و آب سالم، داشتن فرصت معاش پایدار، برخوردار بودن از هویت
اجتماعی، فرهنگی و قومی و... یافت.
از آن جا که این جوامع ظاهراً نقشی در منافع و امتیازات ظاهری توسعه
اقتصادی ندارند، به مثابه افرادی عقب مانده از این معرکه نگریسته می
شوند. این تمایز غلط بین عوامل خلق کننده رفاه و فقر، اساس تحلیل¬های
ساچس را به خود اختصاص می
دهد و از همین روست که تجویزهای وی به جای پایان
دادن به فقر، بیش از پیش بدان دامن خواهد زد. مفاهیم نوین توسعه
اقتصادی که ساچس آنها را به عنوان درمان فقر برمی
شمارد، مفاهیمی هستند که سابقه
ای در تاریخ بشریت نداشته
اند. قرن
هاست که اصول زندگی پایدار به جوامع سراسر دنیا این اجازه را داده است
تا به بقای خود ادامه دهند و حتی بیش از پیش پیشرفت داشته باشند. در
چنین جوامعی، هیچ
گاه به محدودیت
های طبیعت به مثابه نقص نگریسته نمی
شود. هنگامی که روابط جامعه با طبیعت بر این پایه استوار باشد، طبیعت
به مثابه سرمایه
ای مشترک نگریسته می
شود.
به هر حال، آنچه بیش از پیش فراموش نموده
ایم یا انکار می
نماییم آن است که مردم در همه جوامع هنوز هم به طبیعت متکی هستند و
بدون آب سالم، خاک حاصلخیز و تنوع ژنتیکی، بقای بشریت ناممکن است.
امروزه در سایه توسعه اقتصادی است که این سرمایه
های مشترک سابق در حال نابودی است که نتیجه آن هم خلق یک تناقض جدید
است. در چنین تناقضی است که توسعه ادعا می
کند، برای کمک به زمین و وضع معیشت جوامع به میدان آمده است و این در
حالی است که آنها را از همین سرمایه
ها محروم ساخته و مجبور می
سازد تا در دنیایی که روز به روز نابودی بیشتری را تجربه می
کند، زندگی کنند.
الگویی چون الگوی رشد اقتصادی که امروز آن را می
شناسیم، از سویی خالق تریلیاردها دالر سود برای شرکتها و از سوی دیگر
با خلق میلیاردها فقیر در سراسر جهان همراه است. برخلاف نظر ساچس که
فقر را اولین مرحله رشد بشری می
داند که باید از آن گریخت، فقر آخرین مرحله حیات بشری است که با نابودی
نظام
های اجتماعی و اکولوژیکی که عامل بقای حیات، سلامت و معیشت مردم و زمین
برای سالیان سال بوده است، همراه می
شود. واقعیت آن است که مردم از کمبود درآمد از پای درنمی
آید، بلکه در نتیجه عدم دسترسی به سرمایه نهفته در چنین منابعی است که
جان خود را از دست می
دهند.
ساچس در تحلیل خود وقتی می گوید، در دنیایی با وفور منابع، یک میلیارد نفر به قدری فقیرند که در معرض خطر جدی به سر می برند، دچار اشتباه دیگری شده است، چرا که مردم بومی آمازون، جوامع کوه نشین هیمالیا و نیز کشاورزان و مردمی که در مناطقی زندگی می کنند که سرمایه های طبیعی شان به استثمار درنیامده است و در نتیجه کشاورزی صنعتی، آب و تنوع زیستی شان نابود نشده است، شاهدیم که حتی با درآمد کمتر از یک دالر در ماه زندگی خوبی را تجربه می کنند. از سویی دیگر، در صورتی که مردم مجبور باشند نیازهای اصلی خود را با هر درآمدی که دارند، به قیمت گزاف بخرند، باید اینان را مردمی فقیر برشمرد که نمونه آن را می توان در هند مشاهده نمود. به واسطه عرضه غذا و الیاف ارزان قیمت توسط جوامع توسعه یافته به این کشور و کاهش حمایت های اقتصادی دولت، قیمت محصولات زراعی در هند پایین آمده است و این به معنای زیان 26 میلیارد دالری دهقانان این کشور است.
عدم توانایی آنها در چنین شرایط جدید اقتصادی سبب شده است تا بسیاری از کشاورزان با فقر دست و پنجه نرم کنند و حتی شاهد هزاران خودکشی در بین آنها در سال باشیم. در دیگر نقاط جهان نیز به واسطه خصوصی شدن آب آشامیدنی شاهدیم که شرکت ها چیزی حدود یک تریلیون دالر سود هر سال عاید خود می سازند و این حاصل عرضه سرمایه ای است که پیشتر به رایگان در دسترس بوده است. همچنین کمک 50 میلیارد دالری کشورهای شمال به جنوب، در واقع یک دهم سرمایه 500 میلیارد دالری است که همه ساله به واسطه مکانیسم های ناعادلانه تحمیلی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی از کشورهای جنوب به کشورهای شمالی سرازیر می شود. بی شک، در صورتی که بخواهیم جداً به فقر پایان دهیم، باید در پایان دادن به نظام هایی که با توسل به غارت سرمایه های مشترک، معیشت و درآمد جوامع جهان سوم، به خلق بیشتر فقر دامن می زنند، جدی باشیم .
منبع ارقام ها دنياي اقتصاد و دنياي ما.