29.06.2007
)بخش سیزدهم)
از انديشمندان بزرگ
پائولو کوئيلو : در جواني آنگاه که رؤياهايمان با تمام قدرت درما شعله ورند خيلي شجاعيم ولي هنوز راه مبارزه را نمي دانيم، وقتي پس از زحمات فراوان مبارزه را مي آموزيم ديگر شجاعت آن را نداريم.
برای خريد زمين خيز بردار ولی برای شوهر کردن دست به عصا برو.
با کسی همراه شويد که او برای شما زينت باشد نه اينکه شما برای او زينت باشيد .
آنکه بينای عيوب خود شد از ديدن عيوب مردم کور می شود .
آنکس که از روزگار تجربه آموخت هرگز فريب جهانيان را نخواهد خورد .
پيش تمام دشمنان به نزديکترين دشمن خود که زبانت است توجه داشته باش .
کسی را که به دوستی گرفتی نه با او مزاح کن و نه جدل .
ايمن مباش از شر کسی که برای خود ارزشی قائل نيست .
يا چنان نما که هستی يا چنان باش که مي نمايی .
هر صاحب نعمتی مورد حسد ديگران است .
تا ميتوانی از درخواست کردن خودداری کن .
دشمنی کسی را در دل راه مده که تو را غمگين می سازد .
آنکه راز خود را پنهان می کند کليد موفقيت را در دست دارد .
اگر بر خود مسلط باشيم فرمانروای سر نوشت خود خواهيم بود .
اقبال لاهوری
:
زمین به دوش خود الوند و بیستون
دارد
غبار ماست که بر دوش او گران بوده ست.
ارد بزرگ : وطن برای خود خواهان مفهومی ندارد .
فردوسی
:
چنين گفت رستم به اسفنديار
که
کردار
ماند ز ما يادگار
امشب به قصّه دل من گوش مي کني
فردا مرا چو قصّه
فراموش مي کني
پروراندن عقل ضامن فردايی روشن است .
زندگی يعنی تلاش برای آموختن ـ تلاش برای تجربه کردن ـ و تلاش برای به خاطر سپردن ـ و تلاش برای انتقال درست آن به ديگران .
هفت بار خویشتن
را خوار یافتم:
نخست
آنگاه كه
ديگران را فريفتم و خويش را زرنگ پنداشتم
دوم
آن زمان که به طمع مقام ٬
جامه خواری به تن کردم وزان پس خود رابزرگ و والا مقام پنداشتم
سوم
آنگاه
که
در انتخاب میان سخت و آسان آزاد گذارده شدم و آسان را بر گزیدم
چهارم
آن
دم
که گناهی انجام دادم و خويشتن را دلداری دادم که دیگران نیز چنين
کنند
پنجم
آنگاه که سستی خود رابه تقدير و پيروزي هايم را به توانمندی خويش
نسبت دادم
ششم
آن زمان که زشت چهره ای را خوار شمردم حال آنکه زشتي وخواري
درخويشتن خويشم بود
هفتم
در ان دم كه زبان به ستایش چون خودي گشودم وانگاه
اندیشیدم که کار نیکویی انجام داده ام
پيرمرد 75 ساله عصا زنان خود را به طبقه پنجم ساختمان
نيمه كاره اش رساند ،
از
ان بالا نگاهي پر حسرت به زمين باير همسايه انداخت
واهي از نهاد كشيد و با خود
گفت
:
اگر
اين زمين هم مال من بود پنج طبقه
ميساختم! و تا اخر عمر با خاطري اسوده با
اجاره هايش زندگي مي كردم
.
بلاخره من هم بابامو راضي کردم گاو وگوسفند ها را
بفروشه!! بيايم شهر يک پژو
بخره
مگه ما چي مون از بچه هاي مش رجب وکربلايي
قربان ! و.......کمتره ها
...
اگر
قضاوقدر به تو کيلو ، کيلو طلا داد
تو
حداقل
مثقال ، مثقال نقره
ببخش.
مهمانی دنيا چند روز است در اين چند روز طوری زندگی کن که چون از اين دنيا رفتی همه بگويند جايش خالی .
الطاف الهی را در وجود سالم و جوان خود قيمت گذاری کن تا ببينی که بر چه گنج ثر بها و استواری ايستاده ای .
تداوم خوشبختی فردا يعنی انديشه درست و عاقلانه امروز .
ارد بزرگ : بزرگترین ثروت یک ملت ، آزادی است.
نهان کاری همواره خطر ناک است ، مواظب باش .
هيچ کس بدون تمايل خودتان نمی تواند بيازاردتان .
اگر خودمان احترام خود را به کسی ندهيم احدی نمی تواند آنرا از ما بگيرد .
کسی که چرايی دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت .
گوته : هر آنچه را که مي توانيد انجام دهيد ، و يا در رؤياي خود مي بينيد که قادر به انجام آن هستيد شروع کنيد ، جسارت در بطن خود، نبوغ و قدرت جاودانه اي را نهفته دارد.
دلا نزد كسی بنشين كه او از دل خبر دارد
به زير ان درختی رو كه او گل های تر دارد
به
راستی اگر شما پروانه را صدا بزنيد ايا پروانه جواب
شما
را خواهد داد ؟ وقتی شما ندارم و نمی توانم و نمی شود و بد شانسم را
صدا می
زنيد توقع داريد كه دارم و می توانم و می شود پاسخ شما را بدهند؟
در
تعريف
قانون تلقين امده است كه تلقين فقط گويشی نيست يك محيط زيبا و
سعادتمند و يك صورت
ارام و متين و يك حركت در چشم و سر ( اشاره) می تواند تاثيری بيش از
گفتار داشته
باشد
.
ايا
تا به حال برايتان اتفاق افتاده است كه در جوار
كسی
بنشينيد و ناگهان احساس ارامش ژرف و يا بی قراری نماييد؟ايا نگاهی را
به ياد
داريد كه با ان نگاه در خود احساس ارامش نموده باشيد؟
زندگی يعنی تلاش برای
اموختن ـ تلاش برای تجربه نمودن ـو تلاش برای به خاطر سپردن ـ و تلاش
برای انتقال
درست ان به ديگران است.
سعی
كنيد كه هميشه زيبا زندگی كنيد و زيبايی زندگيتان را
به
ديگران نيز منتقل كنيد
......
سعی
كنيد زيبا بينديشيد و زيبايی انديشه تان را
نيز
در ديگران شكوفا كنيد
.....
سعی
كنيد ديگران را دوست بداريد تا انان نيز شما
را
دوست بدارند...
چرا
كه شما لايق اين دوست داشتن هستيد.....
دو چیز را هرگز
فراموش مکن:
اول خدا را
دوم مرگ را
دو چیز را همیشه
فراموش کن:
اول
به کسی خوبی
کـردی
دوم
کسی به تو بـدی کـرد.
رومن رولان : هيچکس حق ندارد وظايف خود را فداي تمايل دل خويش کند، اما دست کم بايد اين حق را به دل داد که هنگام عمل به وظايف خويش خوشنود نباشد.ما بسيار تواناتر از آنيم که مي پنداريم . لحظه هايي هست که در آنها تنها با دست نزدن به هيچ ابتکاري و انجام ندادن هيچ کار است که مي توانيم بياموزيم ، زيرا در اين زمانهاي خاموشي بخش نهان هستي ما به کار افتاده و پويا مي گردد.
کونگ تين گان : فرزانگان سخن نمي گويند، بلکه با استعدادان سخن مي گويند و تهي مغزان بگومگو مي کنند.
مارکز : دوستت دارم ؛ نه به خاطر شخصيت تو ؛ بلکه به خاطر شخصيتي که در هنگام با تو بودن پيدا مي کنم .
لائو تسه : يک مسافر خوب از خود هيچ ردي بر جا نمي نهد.
امرسون : در قانون هستی شادی آرامش و آزادی وقتی تحقق می یابند که آنها را ببخشیم .
انیشتین : لذت نگرستن و درک طبیعت والاترین نعمت است .
امیر مهدی بدیع : حقیقت فردا از پستان خطا و اشتباه دیروز شیر می خورد .
لافونتن : هنگامی که فیلسوفی معتقد است که مدام حواس انسانی او را می فریبد فیلسوف دیگری سوگند یاد می کند که هرگز حواس ما را نفریفته است .
علی شریعتی : برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن ، بد از آن دفاع کن.
حافظ : فلک به مردم نادان دهد زمام مراد *** تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس.
کوروش : جامعه وجود ندارد جوامع وجود دارد .
فرانسوا کوپه : گریه در روزهای مصیبت ، چون باران در صحرای سوزان سبب ادامه زندگی می گردد .
اپیکتوس : اگر می خواهی خوب باشی باید اول معتقد باشی که بد هستی .
فردریش نیچه : آنکس که نمی تواند فرمان دهد بایستی فرمان ببرد.
فردریش نیچه : مرغان دیگری هم هستند که بالاتر می پرند .
ولتر : هرکه قلبی پاک و مهربان دارد به وطنش مهر می ورزد.
وینه : زندگی به وجود آوردن اثری جاودان است .
سنت بور : تنها به قصد دست یافتن به امور محال است که بشر می تواند به بالاترین حد امور ممکن دست یابد.
توماس مان : در روزگار ما ، سرنوشت آدمی در سیاست تحقق یافته است .
توماس مان : هنر ، قدرت و توانایی نیست بلکه تسلی خاطر است .
چارلي چاپين: در دنيا جاي كافي براي همه هست پس بجاي اينكه جاي كسي را بگيري سعي كن جاي خودت را پيدا كني.
اسپنسر جانسون : بهترین راه تغییر دادن خود ، عبارت از خندیدن به حماقتها و اشتباهات است.
ناپلون بناپارت : مردان مردد هرگز موفق نمي شوند
اديبان : غذايي را بخور كه مي پسندي ,لباسي را پبوش كه مردم مي پسندند.
ناشناس : در عشق اجباری نیست. عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن .
ويكتور هوگو : در هر ملت چراغي است كه به عموم افراد نور مي دهد و آن معلم است.
زرتشت : آن چه را مي شنويد به عقل سليم و منش پاك و روشن بسنجيد و آن گاه بپذيريد.
ناشناس : برای اینکه کسی یا چیزی را بدست آوری رهایش کن .
اسکاول شين : خدا به زمان احتیاج ندارد و هرگز دیر نمی کند.
تولستوي : ميان آدميان چيزي نيست جز ديوار هايي كه خود ساخته اند .
ناشناس : همان چیزی باش که فکر میکنی هستی.
ناشناس : در این دنیا هیچ شادی و رضایتی به پای غلبه بر ترس نمی رسد اگر شما برای حرکتی رو به جلو به کمک قدرت فکر ایمان و دعا آماده باشید همه آنچه را که برای فتح شجاعت و غلبه بر ترس در ذهن وقلبتان نیاز دارید دارا هستید.
ناشناس : اگر به راستی رسالت اصلی زندگی ما ، تحمل کردن زندگی باشد چشم انداز بسیار سیاه و غم افزای پیش روی ما خوا هد بود . عقیده و تصور بهتر این است که می توانیم بر موانع خود غلبه کنیم تفکر شجاعانه را عادت خود کنید آنگاه جراعت و شهامت به طرف شما جاری خواهد شد .
ناشناس : به کمک ایمان ترس را عقب برانید و برای شجاعت دعا کنید.
جبران خلیل جبران : تمام مردم جهان چيزي دارند كه به خاطر آن سزاوار ستايش باشند. ستايش ها نشانگر ادراك هستند. در خلوت خويش انسانهايي عالي هستيم، و هيچ كس از ديگري بهتر نيست. نگريستن به عظمت همسايه ات را بياموز و عظمت خودت را نيز بنگر.
ناشناس : انسانهای موفق خود پنداری خود را کنترل کرده واطلاعات رایانه خود را همان طور که می خواهند تغیییر می دهند.
ناشناس : آنها دنیای خودرا وسعت می بخشند ومی دانند مه اضطراب وخشم، خصومت ،غم ، اندوه ، کینه ونفرت عوامل تخریب کننده تصورات خلاق و سازنده می باشند .
ناشناس : شما مخلوق پروردگارتان هستید بس روند امور را به او بسپارید.
ناشناس : گاهی زندگی از انسان روی بر می گرداند و تمام مشکلات با هم می ایند در یک لحظه شاد و خوشحالیم و در یک لحظه بعد چند خبر بد به گوشمان می رسد خود را به آخر خط رسیده می بینید در این هنگام است که خالق بزر گ تصمیم گرفته که ما را آزمایش کند کار ها را به او بسپارید و با اطمینا ن روند زندگی خود را ادامه دهید کم کم روزنه های امید پیدا می شوند فقط کاری را که از دست خودتان بر می آید انجام دهید بقیه امور با اوست .
ناشناس : کلمه ها برای ساختن درست شده اند نه برای بابود کردن پس حرف های سازنده بگو نه حرف های تخریب کننده و نابود کننده .
ناشناس : اگر نمی توانی خورشید باشی ستاره باش بهتر آن است هر آنچه هستی باش .
ناشناس : اگر نمی توانی شاه راه باشی کوره راه باش.
ناشناس : اگر به تو دوستی کردند به خاطر بگذار واگر تو به کسی دوستی کردی فراموش کن .
ناشناس : در هنگام مشکلات . نگویید که مشکل دارم بلکه بگویید : هی ... مشکل من خدای بزرگی دارم.
ناشناس : کسی که کار نمی کند هرگز به موفقیت نمی رسد.
گوته : زيبايي ناپايدار است و فضيلت جاوداني .
ناشناس : عاشق واقعی کسیست که معشوق خود را آزاد می گذارد تا خودش باشد .
بودا : هيچ كس جز خود ما مسئول بدبختي ها و يا خوشبختي هاي ما نيست.
ناشناس : خدا به کسی کمک می کند که به خودش کمک کرده باشد.
ناشناس : به آنان که رازت را می گویی آزادیت را می فروشی .
ناشناس : اگر عشق بورزی به تو عشق می ورزند.
آنتونی رابینز : آموختیم که شکست و موفقیت با ایمان آغاز می شود اگه ایمان داشته باشی که در کاری موفق میشوی ویا بر عکس اگر معتقد باشی که موفق نخواهی شد در هر دو صورت درست فکر کرده اید همین که به خود بگویید که من نمی توانم راه های فکری خود را برای رسیدن به موفقیت سد کرد ه اید اما اگر به خود بگویید که قادر به انجام کاری هستم راه های رسیدن به منابع نیرومندی را به روی خود گشوده اید .
دیل کارنگی : و سعی کنید که امروز را به بهترین وجه وبا اطمینان خاطر بگذرانید .
سقراط : زندگي كوتاه است و فاني ، اما هنر طولاني و ماندگار .
ديل كارنگي : دري آهنين مقابل ديروز و فردا بكشيد و فقط براي امروز زندگي كنيد .
ناشناس :
تا انجا که می توانید بخندید و همیشه پیش از
انکه دیگران به شما بخندند به خودتان بخندید
مطمئن باشید که در هر کسی چیزهای
مضحکی برای خندیدن وجود دارد.
ناشناس : هميشه لبخند به لب داشته باش حتي وقتي ناراحتي ==> شايد كسي عاشق لبخند تو باشد .
ناشناس : انسان تا متواضع نباشد نمي تواند به بزرگي برسد.
ناشناس
:
در
زندگی اشتباه نکن
اشتباه کردی
اعتراف نکن
اعتراف کردی التماس نکن
التماس کردی زندگی نکن
.
ناشناس : انسانها دو دسته اند: آنهایی که بیدارند در تاریکی و آنهایی که خوابند در روشنایی .
ضرب المثل مصري : تندرستي ، تاجي است بر سر انسان سالم ولي هيچ كس جز يك بيمار اين تاج رانمي بيند .
بالزاك : حسد نمايشگر آرزوهاي ناكام ، استعدادهاي به ثمر نرسيده و شكست ها و ادعاهاي واهي است .
نظام وفا كاشاني : زندگي درياي متلاطمي است كه قطب نماي آن محبت است .
ناشناس
:
اشتباهي
كه همه عمر پشيمانم از آن
اعتمادي است كه بر مردم دنيا كردم
پيش
از اين مردم دنيا دلشان درد نداشت؟
ناشناس : سكوت نشانگر پايان نيست! بلكه آغازِ يك موسيقي ست..
ناشناس : اگر کسی حقیقتی را نداند، نادان است؛ اما اگر کسی بداند و دانایی خود را انکار کند جنایتکار است .
مثل فرانسوي : هر كس نگهبان شراف خويش است .
ويكتور هوگو : به كسي عشق بورز كه لايق عشق تو باشد نه تشنه عصق ... چون تشنه عشق روزي سيراب ميشود ...
والتر : انسان در همان لحظه كه تصميم ميگيرد آزاد باشد آزاد است .
ميوست : تنها با اشخاص موافق معاشرت كنيم,چرا كه كسي به مخالف احتياج ندارد.
موريس مترلينگ : خداوند آنقدر وسيع است كه هرچقدر از او دور شويم به او ملحق خواهيم شد.
سعيد نفيسي : اگر مي خواهي مرا بفريبي بقين بدان كه خويشتن را فريفته اي .
گابريل گارسيا مارکز:
تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك
نفر
باشي ،ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي.
ويكتور هوگو :
آنان كه نمي توانند خود را اداره كنند ناچار از اطاعت
ديگرانند.
بوالو : ابله هميشه به دنبال بزرگ تر از خود مي گردد ، كه او را تحسين كند.
ناشناس : احتمالا همه ما این اصطلاح را شنیدایم که )یادت باشد که هر وقت از کنار گل رزی رد شدی لحظه ای با یستی و آن را ببوی) اما به راستی چند بار در زندگیمان فرصتی را به توجه به جهان اطراف مان اختصاص می دهیم ، اگر می خواهید شاهد زیبایی ها اطرافتان شوید فقط کافیست سر عتتان را کم کنید و گل های رز اطرافتان را ببویید.
اسمايلز : در اين دنيا هر كس چيزي را درو مي كند كه قبلا تخم آن را كاشته باشد.
مترلينگ : اگر در اولين قدم ، موفقيت نصيب ما مي شد ؛ سعي و عمل ديگر معني نداشت.
لودويگ ويتگنشتاين
يكى از نوابغ فلسفه كه به حق مى توان او را فيلسوفى مولف در قرن بيستم
ناميد «لودويگ ويتگنشتاين» است. نابغه اى كه در مدت زندگانى اش دو دوره
فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحليلى تاثيرات
عميقى در ميان فيلسوفان هم عصر و بعد از خودش به وجود آورد. ويتگنشتاين
در 1889 در وين چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا
دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقيق در علوم
هوانوردى پرداخت اما مطالعه رياضى لازم براى آن تحقيق باعث شد به مبانى
رياضيات علاقه مند شود. در سال 1911 به كمبريج آمد تا زير نظر «راسل»
مبانى رياضيات بياموزد و همانجا تحت تاثير او به فلسفه روى آورد. اولين
مقاله فلسفى او را كه «راسل» خواند شكى برايش نماند كه با نابغه اى
روبه رو است.
ويتگنشتاين در طول زندگى اش فقط يك كتاب خود را به چاپ رساند و آن هم
«رساله منطقى- فلسفى» بود. او اين كتاب را پس از چند سال يادداشت
بردارى در آگوست 1918 يعنى هنگامى كه در ارتش اتريش خدمت مى كرد به
پايان رساند و در نوامبر همان سال كه به اسارت نيرو هاى ايتاليايى در
آمد دست نويس آن را به همراه خود به اردوگاه اسرا برد و بعداً از آنجا
براى «راسل» فرستاد. متن آلمانى كتاب او در سال 1921 و ترجمه انگليسى
آن كه به پيشنهاد «مور» نام لاتينى بر آن نهادند در سال 1922 به چاپ
رسيد. او معتقد بود كه اين كتاب راه حلى پايانى براى مسائل فلسفى است
بدين لحاظ بعد از انتشارش به مدت ۸ سال از فعاليت هاى آكادميك كناره
گرفت و مابين سال هاى 1920 تا 1926 در روستاهاى دور دست اتريش به تدريس
در دبستان پرداخت. در سال 1929 او تصميم گرفت به «كمبريج» بازگردد و
مصمم شد تقاضاى دكترا از كمبريج كند و «رساله منطقى- فلسفى» را كه شهرت
جهانى پيدا كرده بود به عنوان تزش معرفى كرد. «راسل» و «مور» از او
امتحان شفاهى گرفتند و «مور» چنين گزارش داد: «نظر شخصى من اين است كه
تز آقاى ويتگنشتاين اثرى نبوغ آميز است و هر چه كه باشد يقيناًَ مطابق
سطح لازم براى دكتراى فلسفه كمبريج است.»
از همان سال 1929 او شروع به رد نتايج كتاب «رساله» كرد و بيش از ۲۵
سال برسر كتاب دومش كاركرد و نهايتاً موضع جديدى را اتخاذ كرد كه در
كتاب «پژوهش هاى فلسفى» كه بعد از مرگش منتشر شد انعكاس يافت. اثرى كه
به تصديق بسيارى از صاحب نظران يكى از مهمترين و تاثير گذارترين آثار
فلسفى قرن بيستم است. بدين ترتيب بايد گفت «ويتگنشتاين» يگانه فيلسوفى
است كه دو بار در انديشه فلسفى انقلاب به پا كرده است.
او در «رساله» (ويتگنشتاين متقدم) معتقد بود هدف فلسفه توضيح منطقى
انديشه است و در پژوهش هاى فلسفى -(ويتگنشتاين متاخر) بر اين باور بود
فلسفه نبردى بر عليه سرگردانى هوشمند ما به وسيله زبان است.
ويتگنشتاين متقدم
آموزه هاى ويتگنشتاين در «رساله منطقى- فلسفى» پژواكى از نظريه «اتميسم
منطقى» راسل است كه پوزيتيويست هاى منطقى و ديگر پيروان تحليل زبانى در
اين دوره را تحت تاثير قرار دارد.
قصد «راسل» از گزينش «منطقى» تحكيم اين موضع بود كه از طريق تحليل مى
توان حقايقى بنيادى درباره چگونگى كاركرد هر زبانى را كشف كرد و اين
كشف هم به نوبه خود ساختار بنيادى آنچه را كه زبان به قصد توصيفش به
كار مى رود نشان خواهد داد؛ و مقصود او از كلمه اتميسم اين بود كه
ماهيت ذره اى نتايج را برجسته سازد. ويتگنشتاين در «رساله» هدف خود را
قرار دادن حدى براى ابراز تفكرات و حل مسائل فلسفى از طريق فهم صحيح
زبان معرفى مى كند.غرض او از مسائل فلسفى، مسائلى نظير رابطه ميان زبان
و واقعيت، ماهيت منطق، مفهوم عدد، عليت و استقرا و پرسش هاى مربوط به
امور اخلاقى، دين و زندگى بود.از ديدگاه ويتگنشتاين متقدم آنچه قابل
بيان كردن است معادل آن چيزى است كه انديشيدن درباره آن امكان پذير است
در نتيجه با درك منطق زبان امكان حل مسائلى كه ناشى از عدم فهم صحيح
زبان است فراهم مى آيد. آموزه هاى رساله را مى توان در پنج اصل صورت
بندى كرد:
۱-
زبان از قضاياى پيچيده اى تشكيل شده است كه مى تواند از طريق تحليل به
قضاياى كمتر پيچيده تجزيه شود تا در نهايت به قضاياى بنيادى يا ساده
برسيم.
در واقع زبان بايد درپى تحليل به عناصرى نهايى تجزيه شود كه ديگر به
اجزاى سازنده كوچك ترى تجزيه پذير نيستند. در اين حالت زبان مشتمل بر
قضاياى بنيادى است كه تصوير واقعيتند و ادات منطقى آنها را به هم وصل
مى كند تا قضاياى مركب را پديد آورند.
در بند ۲۲/۴ رساله آمده است «يك قضيه بنيادى شامل نام هاست، اين قضيه
شبكه اى يا رشته اى از نام هاست» و در توضيح اسم در بند ۲۰۳/۳ مى
نويسد: «يك نام يعنى شى، شى معنى آن است». بنابراين قضاياى بنيادى،
تركيبى از زنجيره هايى از نام ها هستند كه به مفهومى دقيقاً منطقى درك
مى شوند و تمام قضاياى معنى دار ديگر با اين قضاياى بنيادى ساخته مى
شوند. قضاياى بنيادى به لحاظ تشبيه با شيمى، قضاياى اتمى هستند و
قضاياى مركب، قضاياى مولكولى.
۲-
متناظر با اصل اول، جهان هم از واقعيات پيچيده اى تشكيل يافته است كه
مى توان از طريق تحليل در نهايت به واقعيات اتمى ساده آن برسيم كه جهان
كليتى از اين واقعيات ساده است.
وقتى زبان بايد در پى تحليل به عناصر نهايى تجزيه شود كه به اجزاى
سازنده كوچك تر قابل تجزيه نيست، چون زبان بازنمايى واقعيت است پس جهان
هم بايد متشكل از امورى واقعى باشد كه به تمامى بسيط اند. در سطح زبانى
قضاياى اتمى ساده ترين احكامى هستند كه مى توان درباره جهان صادر كرد و
واقعيت هاى اتمى مركب از اشياى ساده اند (همانند قضيه بنيادى كه مركب
از اسم هاست و اسم يعنى شى)كه مى توانند به مفهوم دقيقاً منطقى درك
شوند. كه اصل بعد جمع اصل يك و دو است.
۳-
ماهيت زبان نيازمند قضاياى بنيادى است و قضاياى بنيادى يا اتمى به لحاظ
منطقى واقعيات اتمى را تصوير مى كند.اين نظريه كه به «نظريه تصويرى
معنا» شناخته مى شود، جان كتاب رساله منطقى- فلسفى است. برطبق اين
نظريه، زبان تصوير واقعيت است و واقعيات در زبان منعكس مى شوند به
عبارت ديگر ساختار زبان ساختار جهان را باز مى تابد. ويتگنشتاين در
دوره متقدمش جهان را متشكل از اشيايى بسيط، مجزا و بدون تغيير مى داند
كه تنها روابط ميان آنها دستخوش تغيير مى شود و وضع و حالت هاى تازه اى
پديد مى آيد. اين وضع و حال ها (States
Of
Affairs)
زمينه ساز ايجاد امور واقع مى شوند كه جهان از آنها به وجود مى آيد. از
ديدگاه او ميان جهان و زبان تناظرى يك به يك حاكم است يعنى اتم ها يا
اشياى بسيط سازنده عالم، به وسيله نام ها و اسم ها در زبان بيان مى
شوند و وضع و حال ها در قالب قضاياى بنيادى يا اتمى؛ توصيف امور واقع
نيز به وسيله قضاياى مركب صورت مى گيرد كه از به هم پيوستن قضاياى
بنيادى پديد مى آيند. در نتيجه از ديدگاه او جهان عبارت است از وضع و
حال هاى موجود. پس مى توان ديدگاه ويتگنشتاين متقدم را اينگونه نشان
داد كه امور واقع همان قضاياى مركب، وضع و حال ها قضاياى بنيادى و
اشياى بسيط همان اسم ها هستند.
۴-
برطبق نظريه تصويرى معنا تنها قضايايى كه واقعيات را تصوير مى كنند
يعنى قضاياى علمى معنا دار هستند.
ويتگنشتاين در بند ۵۳/۶ رساله مى نويسد: «روش درست در فلسفه در واقع
چنين خواهد بود چيزى نگويى مگر آنچه كه بشود گفت يعنى قضاياى علم
طبيعى، يعنى چيزى كه هيچ ربطى به فلسفه ندارد و هر گاه كه كسى بخواهد
چيزى ما بعد الطبيعى بگويد برايش اثبات كنى كه نتوانسته به برخى علائم
در قضايايش معنى بدهد هرچند كه اين كار آن فرد را راضى نخواهد كرد، اين
روش تنها روش اكيداً درست است.»
بنابراين در نزد ويتگنشتاين روش صحيح در فلسفه اثبات اين معنى است كه
هر قضيه متافيزيكى خاص، بى معنى است. البته او بعداً نظريه معنى دارى
خود در «رساله» را نقد كرد و از آن دست كشيد. البته نظريه معنى دارى او
دنباله منطقى همان اصول پيش است.
5-
قضاياى متافيزيكى، اخلاقى و الهياتى اظهاراتى هستند كه به لحاظ تجربى
قابل شناخت نيستند چون اين قضايا، ارتباطى با آنچه كه مى توان تجربه
كرد ندارد. ويتگنشتاين براين باور بود كه رساله منطقى- فلسفى از طريق
آنچه كه درباره زبان و جهان بيان كرده است اخلاق و دين را به منزله
امورى كه تنها مى توانند خود را ظاهر سازند و نمايش دهند اما توصيف
پذير نيستند، روشن ساخته است. از ديدگاه او اخلاق و الهيات امورى هستند
كه نمى توان بيانشان كرد. آنها خود را آشكار مى سازند و در واقع امر
راز آميز هستند. در بند ۴۲/۶ از رساله مى نويسد: «بنابراين ممكن نيست
كه قضاياى اخلاقى وجود داشته باشند، قضايا نمى توانند چيزى را كه
والاتر است ابراز كنند» و در بند ۴۲۱/۶ مى گويد: «آشكار است كه نمى
توان اخلاقيات را به زبان آورد. اخلاقيات متعالى هستند» همچنين در بند
۰۰۳/۴ رساله آمده است: «غالب قضايا و پرسش هايى كه در آثار فلسفى ديده
مى شوند، كاذب نيستند، بلكه بى معنى هستند. بنابراين ما به پرسش هايى
از اين دست نمى توانيم پاسخ دهيم بلكه تنها مى توانيم اثبات كنيم كه بى
معنى هستند و تعجب آور نيست كه عميق ترين مسائل فى الواقع اصلاً مسئله
نيستند.»
ويتگنشتاين متاخر
ويتگنشتاين در دوره دوم فلسفى خود بر اين باور بود كه برخى از ديدگاه
هاى «رساله» اشتباه است. نقد او از «رساله» منجر به اصول جديدى شد كه
در كتاب «پژوهش هاى فلسفى» منعكس شد. او در اين كتاب نظريه تصويرى معنا
را مورد انتقاد شديد قرار مى دهد و آراى خود را از بسيارى لحاظ نقطه
مقابل نظريه اتميسم منطقى مى داند. او توجه خود را به نقشى كه زبان در
شكل دادن به شخصيت آدمى و در تعامل ميان افراد يك جامعه بازى مى كند،
معطوف داشت. از اين جهت كل محتواى «پژوهش هاى فلسفى» بررسى در باب
ماهيت زبان و جامعه و ارتباطات پيچيده ميان آن دو است. آموزه هاى او در
«پژوهش هاى فلسفى» را مى توان بدين صورت خلاصه بندى كرد:
۱-
واژگان به مانند ابزارها هستند. همچنان كه ابزارها براى كاركردهاى
مختلف به كار برده مى شوند، واژه ها يا بيان هاى زبانى نيز براى
كاربردهاى مختلف به كار گرفته مى شوند. اگرچه برخى قضايا براى تصوير
كردن واقعيات استفاده مى شوند اما برخى ديگر چنين نيستند.
در نظريه اتميسم منطقى زبان واجد نوعى ساختار نهفته ضرورى و نسبتاً
ساده تلقى مى شد كه وظيفه آشكار ساختن آن به عهده فلسفه است.
ويتگنشتاين در حقيقت اين فرضيه را مورد حمله قرار مى دهد. او در پژوهش
هاى فلسفى بر اين اعتقاد است كه زبان همانند ابزار يا آلتى است كه مى
تواند براى مقاصد بى شمارى استفاده شود. در نتيجه هر تلاشى براى تعيين
چگونگى كاركرد زبان به كمك تنظيم تعداد اندكى از قواعد، به مانند آن
است كه بگوييم ابزارى نظير پيچ گوشتى فقط براى باز كردن و بستن پيچ
كاربرد دارد و از ياد ببريم كه پيچ گوشتى به خوبى مى تواند در باز كردن
در قوطى ها يا چفت كردن پنجره ها هم به كار مى رود.
او در دوره متقدمش بر اين باور بود كه زبان بايد ساختارى انعطاف ناپذير
داشته باشد و بدون قواعد هيچ زبانى ممكن نيست. اما در دوره متاخر اين
عقيده را ابراز كرد كه قاعده به صرف خود امرى بى جان است. به مانند كسى
كه خط كشى در دستش است و كاربرد آن را نياموخته باشد. قواعد نمى توانند
كسى را مجبور كنند و حتى نمى توانند او را هدايت كنند مگر آن كه فرد
بداند كه چگونه آنها را به كار برد. شناخت اين انعطاف پذيرى زبان
ويتگنشتاين را به اصل دوم مى رساند.
۲-
افراد درگير بازى هاى زبانى مختلفى هستند. مثلاً دانشمندان درگير بازى
زبانى متفاوتى نسبت به الهيون هستند و معناى قضيه بايد در زمينه آن
فهميده شود يعنى برحسب قواعد بازى اى كه قضيه جزيى از آن است. منظور از
بازى زبانى نوعى فعاليت اجتماعى قاعده مند است كه در آن كاربرد زبان
نقش اساسى دارد. در بند ۷ كتاب «پژوهش هاى فلسفى» مى نويسد: «كل زبان،
شامل زبان و اعمالى را كه در آن بافته شده است، بازى زبانى مى نامم». و
در بند ۲۳ مى گويد: «منظور او از بازى زبانى در اينجا، برجسته ساختن
اين واقعيت است كه سخن گفتن به زبان بخشى از يك فعاليت يا بخشى از يك
صورت زندگى است».ويتگنشتاين با مثال مشهورش درباره استاد و وردست در
ساختمان سازى، مفهوم بازى زبانى را توضيح مى دهد. استاد مثلاً فرياد مى
زند «نيمه» و وردست بايد يك «نيمه» بياورد. سخن ويتگنشتاين اين است كه
معنى كلمه «نيمه» را كاربردش در فعاليتى كه استاد و وردست انجام مى
دهند تعيين مى كند. به عبارت ديگر آدمى زبان را در درون يك جامعه و در
جريان آنچه ويتگنشتاين از آن به عنوان «شكل زندگى» ياد مى كند فرا مى
گيرد. معانى واژه ها كاربرد آنها در حوزه عمل اجتماعى است، مفاهيم نيز
كه به وسيله واژه ها بيان مى شوند در چارچوب «بازى هاى زبانى» و ظرف
تعامل اجتماعى معنا و محتواى خاص خود را مى يابند.
۳-
زبان شخصى و خصوصى امكان پذير نيست و در اين خصوص تجارب شخصى به همان
اندازه تجارب بيرونى بى فايده اند. ويتگنشتاين از مفهوم درد به عنوان
مثال خوبى از تجربه درونى براى ابطال زبان خصوصى استفاده مى كند. او از
طريق بررسى كاربرد زبانى درد نشان مى دهد اين واژه معناى خود را نه از
طريق رجوع به درون بلكه با توجه به محيط پيرامون پيدا مى كند. از
ديدگاه او تجربه هاى شخصى نمى توانند منشا توليد مفاهيم عمومى و ايجاد
زبان مشترك براى تفهيم و تفاهم ميان آدميان باشند. ويتگنشتاين بر اين
باور است كه از طريق اشاره اى نمى توان زبان را فراگرفت و اگر كسى
بخواهد بدين طريق زبان بياموزد بايد از قبل بر بخشى از زبان، يعنى بازى
زبانى اشاره كردن، احاطه داشته باشد.او تعريف از طريق اشاره را هم در
مورد امور بيرونى و هم در مورد امور درونى مانند درد صحيح نمى داند و
منكر اين بود كه افراد به حالت درونى و شخصى خود دسترسى مستقيم دارند.
مثلاً اگر كسى بگويد مى دانم درد دارم بى معنى است. (بند ۲۴۶ كتاب
پژوهش هاى فلسفى). او همچنين تاكيد دارد كه اجزاى تشكيل دهنده انديشه
تنها در زمينه شكل زندگى ما به دست مى آيند و فهم مى شوند. فراگيرى
مفاهيم از طريق يادگيرى زبان در درون يك جامعه معين امكان پذير است. از
ديدگاه او قواعد به وسيله جمع و براساس توافق كسانى كه در يك شكل زندگى
با يكديگر مشترك اند ساخته مى شود و به صورت خصوصى نمى توان از يك
قاعده پيروى كرد. به طورى كه در بند ۳۸۴ كتاب پژوهش هاى فلسفى مى
نويسد: «شما مفهوم درد را وقتى ياد گرفتيد كه زبان را ياد گرفتيد».
۴-
رسالت فلسفه تبيين امور نيست بلكه روشنگرى و توصيف آنهاست. در واقع
فلسفه هدفش يافتن ديدى روشن از وضع امور است و نه كسب معرفت بيشتر.
در بند ۱۲۶ كتاب پژوهش ها مى نويسد: «فلسفه فقط همه چيز را پيش روى ما
قرار مى دهد و نه چيزى را توضيح مى دهد و نه چيزى را استنتاج مى كند
چون همه چيز آشكارا در معرض ديد است چيزى براى توضيح نمى ماند».
به اعتقاد او فلسفه يكى از شاخه هاى درونى مقوله شناخت انسانى نيست و
قضاياى تبيينى و توضيحى جايى در فلسفه ندارند و همان گونه كه در بند
۲۵۵ مى گويد: «پرداخت يك فيلسوف به يك مسئله همانند مداواى يك بيمارى
است». او وظيفه فيلسوف را در پژوهش هاى فلسفى اش اين مى داند كه ببيند
مردم چگونه در كاربردهاى متعارف از زبان كمك مى گيرند.در بند ۱۲۷ كتاب
مى نويسد: «كار فيلسوف عبارت است از گردآوردن يادآورى ها براى يك مقصود
خاص».
ويتگنشتاين از بند ۸۹ تا ۱۳۳ كتاب پژوهش هاى فلسفى اين معناى جديد از
فلسفه را بسط مى دهد. ويتگنشتاين با دو كتاب خود دو انقلاب فلسفى ايجاد
كرد كه تا به امروز محل ارجاع و برداشت هاى گوناگون است. اين نابغه
بزرگ فلسفه در سال 1965 در كمبريج چشم از جهان فرو بست.