17 - 09 - 2007
)بخش ۲۳)
چگونه موفقيت را تسخيرنمائيم ؟
ممکن است تصور کنید که شما راهتان با آن دسته افراد موفقی که پیوسته
کامیابی های تازه حاصل می کنند یکی نباشد. البته ممکن است آنها توانایی
هایی داشته باشند که شما فاقد آن هستید، اما همیشه به یاد داشته باشید:
موفقیت آموختنی است و تنها تفاوت شما با آنها این است که آنها همیشه یک
سری عادات خاص را به کار می بندند و این باعث کامیابیشان می شود.
موفقیت
همین است :
جمع راه و روش های زندگی هوشمندانه.
در
اینجا به چند مورد از این شیوه ها اشاره می کنیم :
1.
با
دقت لباش بپوشید.
قبل
از ترک منزل به سمت محل کار، زمانی را صرف چک
کردن شیوه ی لباس پوشیدن خود کنید و اطمینان حاصل کنید که آیا لباس
مناسب به تن
کرده اید یا خیر. ممکن است بعضی ها بگویند که لباس برای آدم ارزش نمی
آورد، اما به
عقیده ی من کاملاً اشتباه است. دنیای کار و تجارت تا حد زیادی روی این
مسئله می
چرخد.
اگر
مثل یک فرد موفق لباس بپوشید، دیگران هم مثل یک
فرد
موفق با شما برخورد میکنند. پس در شیوه ی لباس پوشیدنتان تجدید نظر
کنید
2.
مثل
برنده ها بیندیشید.
رفتار
خود شخص نقش بزرگی در موفقیتش دارد. دیدگاهتان
نباید هیچگاه مثل انسان های شکست خورده باشد. خوب است که پیشرفت ها و
دستاوردهایی
که
در راه آنها تلاش می کنید را برای خود مجسم کنید. همیشه نیمه ی پر
لیوان را
ببینید. مردم هم همیشه از افراد موفق تبعیت میکنند نه منفی بافان.
3.
جزئی از یک گروه باشید.
موفقیت اکثر اوقات یک کار گروهی است. یک گلزن در
فوتبال هیچوقت به تنهایی نمیتواند موفقیت کسب کند. با همکاری و مساعدت
اعضای مختلف
یک
گروه، موفقیت به دست می آید. اگر در یک گروه کار می کنید، تا جایی که
می توانید
مسئولیت ها و کارهای خود را به بهترین نحو ممکن انجام دهید و از دیگران
نیز همین
انتظار را داشته باشید. در این حالت است که موفق خواهید شد.
4.
پویشگر باشید.
کسی
که شکار کردن بلد باشد، می داند که می توانید
منتظر شکار در جایی مخفی شوید اما هیچوقت چیزی شکار نکنید. قانون شکار
این نیست.
باید از مخفیگاه بیرون آیید و خودتان به دنبالش بروید. در مسائل کاری
نیز وضع به
همین منوال است. منتظر تکلیف نمانید. خودتان به دنبال کار باشید. در
خود انگیزه
ایجاد کنید و به دنبال پروژه های جدید باشید و از هیچ چیز هراسی به دل
راه ندهید.
5.
احساسات خود را به روشنی بیان کنید.
وقتی همه ی قدم ها را به دقت بردارید، تنها چیزی که
ممکن است مانع رسیدن شما به موفقیت شود، مهارت های ارتباطی است. خود را
در یک جلسه
ی
کاری تصور کنید. رئیستان از شما نظر خواهی می کند. شما دقیقاً می دانید
که چه
باید بگویید تا مشکل حل شود، اما در بیان آن عاجزید. صدایتان و
کلماتتان هیچکدام
یاریتان نمیکنند. اینجاست که همه کم کم از شما دوری می کنند. پس یاد
گرفتن مهارتهای
ارتباطی یکی از اصول اولیه است.
6.
همیشه نتیجه را در ذهن داشته باشید.
هر کاری که انجام می دهیم، قطعاً دلیلی دارد. و برای
رسیدن به نتیجه ای مشخص است که همه ی این کارها را انجام می دهیم. در
محل کار هم
باید همین طور باشد. هر کار ناخوشایندی هم که مجبور به انجامش هستید را
با در نظر
گرفتن نتیجه و هدفتان به دقت انجام دهید. این به شما انگیزه هم می دهد.
7.
بدانید چطور پشت تلفن صحبت کنید.
مهم
نیست کار شما چه باشد، تلفن همیشه یکی از مهمترین
ابزارها بوده است. حتی از کامپیوتر هم مهم تر است چون وسیله ای است که
با آن ارتباط
برقرار میکنیم. کسی که آنطرف خط است باید اطمینان یابد که شما دقت و
توجه لازم را
به
او دارید. هنگام صحبت کردن با تلفن از خوردن و آشامیدن و آدامس جویدن
خودداری
کنید.
8.
منظم باشید.
هنگام کار کردن روی یک پروژه، قدم به قدم همه ی مراحل
را
به دقت طی کنید. برای کار خود طرح و برنامه داشته باشید. اگر قسمتی از
کار را
ندیده بگیرید، مطمئناً کارتان به نتیجه نخواهد رسید.
9.
انتقاد نکنید.
گروهی
از مردم فقط برای ایراد گرفتن از سایرین زندگی
می
کنند. شما اینطور نباشید، اگر در کار کسی ایرادی مشاهده کردید، مثل یک
معلم به
او
گوشزد کنید. کسی را مسخره نکنید و بیش از حد شکایت نکنید. و زمانی هم
که کاری
شایسته ی ستایش است، تحسین کنید.
10.
مودب باشید.
سعی
کنید در برخورد با دیگران همیشه مودب و مشتاق و
علاقه مند باشید. مردم درمورد ما با نحوه ی برخوردمان با آنها قضاوت می
کنند. خوش
خلق
باشید و رفتارتان را اصلاح کنید.
11.
هر
از گاهی مسئولیت مشکلی را بر عهده گیرید.
افراد در برخورد با مشکلات دست پاچه می شوند. بهترین
راه
حل برای از بین بردن این مشکل این است که هر از چند گاهی مسئولیت برطرف
کردن یک
مشکل را بر گردن بگیرید.
12.
با
انتقادات دیگران از شما به خوبی برخورد کنید.
وقتی
کسی از شما انتقادی می کند، ابتدا ببینید منبع
معتبری دارد یا خیر. راحت است که انتقاد را ندیده بگیرید و پیش خود
بگویید طرف حسود
بود. اما خوب است که گهگاه خودمان را همانطور که دیگران می بینند
ببینیم. روی
انتقادات دیگران فکر کنید و توصیه ها را نادیده نگیرید.
13.
الگو باشید.
همیشه کارها را طوری انجام دهید که انتظار دارید
دیگران انجام دهند. این کار بسیار تاثیر گذار است و در کل شرکت انعکاس
پیدا می کند.
اگر
همیشه کارهایتان را به بهترین نحو انجام دهید، در کارتان نمونه خواهید
شد و
دیگران نیز به عنوان یک سرمشق از شما پیروی می کنند.
14.
صبور باشید.
چیزی
به اسم موفقیت یک شبه یا یک شبه ره صد ساله رفتن
وجود ندارد. حتی آنها که به نظر شما یک دفعه موفق شدند نیز مطمئن باشید
که برای
رسیدن به این موفقیت زمانی طولانی تلاش کرده اند. رسیدن به موفقیت
نیازمند گذر زمان
است. باید صبور باشید و همیشه هدف را در ذهنتان نگاه دارید.
15.
چیزهای جدید بیاموزید.
سعی
کنید همیشه در زمینه ی کاریتان از اطلاعات روز
باخبر شوید و علوم جدید مربوطه را یاد بگیرید. همیشه سطح دانش خود را
بالاتر از
دیگران نگاه دارید
.
اگر
کسی یک بار خود را به خوبی مطالعه و مرور کند،تمام کتابهای جهان را
خوانده است.
اشتباه نکردن ستودنی نیست،در اشتباه نماندن
ستودنی است.
زیبایی نه در سیما،بلکه نوری در دل است.
خوشبخت ترین موجود کسی است که خوشبختی را در
خانه خود جستجو کند.
به آسانی میشود در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا
کرد ولی به سختی میشود در قلب او جایی پیدا کرد.
برای سرکوب باطل،هنرمندانه ترین روش،ستایش از
حق است.
وجدان بعد از باز نشستگی،حقوق بگیر شیطان میشود.
نوآوری فی نفسه محترم نیست،چه کسی میگوید یک
رذیلت تازه بهتر از یک فضیلت قدیمی است؟
لطفی بکن ولی توقع جبران آن را نداشته باش.
تصمیم های خداوند اسرارآمیز ،اما همواره به سود
ما میباشد.
موفقیت سفر است،مقصد نیست.
دل معبد فرشتگان استبه شیطان اجاره اش ندهید.
قلب کودک تحقیر شده، به بمبی است که فردا منفجر
میشود.
حق تقدم همیشه با کسی است که حق را مقدم داشته
است.
دقت اول، از پشیمانی آخر،جلوگیری میکند.
دوستی هم همانند عشق، حتما باید دوطرفه باشد.
روح در سکوت سخن می گوید.
خشنود ساختن همگان محال است.
یک انسان خردمند!فرصتها و شانسها را می سازد،نه
اینکه در انتظار آنها بنشیند.
هر کجای زمین را که مایلی بکن،گنجی خواهی
یافت،البته به شرط اینکه با ایمان یک دهقان،زمین را بکنی.
بهترین مبارزه آن است که حریف از تو قوی تر باشد
بهترین شوخی ان است که بدون تحقیر و تمسخر
دیگران باعث شادی جمع شود
بهترین نگاه آن است که تمامی احساست را بدون به
زبان اوردن کلمه ای به طرف مقابل انتقال دهی
بهترین بازی آن است که برد و باخت به اندازه
نفس عمل برایت مهم نباشد
بهترین همسفر آن است که در طول سفر فکر کنی یک
نفری در عین دو یا چند نفربودن
بهترین ایینه وجدان توست آگاه و بیدار باش
بهترین شریک آن است که اصلا وجود نداشته باشد
بهترین گذشت آن است که در موضع قدرت باشی و آن
را انجام دهی
بهترین ایده ها را همیشه احساس تو به تو هدیه
میدهد نه عقل تو
بهترین راه حرف زدن صریح و شفاف حرف زدن است
ازحاشیه بپرهیز
بهترین فرارآن است که از جمع غیبت کنندگان
بگریزی
بهترین عمل آن است که بدی را به نیکی جواب دهی
بهترین مامن شانه های کسی است که از صمیم قلب
دوستش داری
بهترین نعمت بدون هیچ قید و شرطی سلامتی است و
دل خوش
بهترین راه برای بد گویانت آن است که در عمل
عکس آن چه را گفته اند نشان بدهی نه با زبان
بهترین جست و جو کنکاش در وجود خودت است
بهترین قدردانی آن است که در آن افراط نباشد
بهترین بزرگواری آن است که هر گز از بالا به
کسی نگاه نکنی مگر آن که بخواهی او را از زمین بلند کنی
بهترین طرز فکر آن است که به دیگران بر اساس
خصوصیات شخصیتی شان امتیاز بدهی نه براساس ظاهر و ثروت شان و بهترین
مرگ آن است که تنها جسمت از میان رفته باشد و نه اسمت
هیچ مال و ثروتی در جهان به اندازه نام نیک
جاودانه نیست. پوشکین.
برنارد شاو
برنارد شاو" كه زمانى گفته بود "عده بسيار كمى از مردم در طول سال بيش از دو يا سه بار فكر مى كنند.
من به شهرتى بين المللى دست يافتم چون يک يا دو بار در هفته فكر مى كنم" يكى از بزرگترين و بحث انگيزترين نمايشنامه نويسان بريتانيا است. ايننمايشنامه نويس و منتقد ادبى شهير ايرلندى، از بزرگان ادبيات نمايشى قرن بيستم به شمار مى رود كه جدا از جايگاه ادبى خود، به عنوان يک آزادانديش، مدافع حقوق زنان و طرفدار تساوى حقوق و دستمزد بود. در سال ۱۹۲۵ براى دريافت جايزه نوبل ادبى برگزيده شدو در عين پذيرش نشان افتخار از دريافت جايزه نقدى خوددارى كرد."جورج برناردشاو"در ۲۶ ژوئيه ۱۸۵۶ در دوبلين به دنيا آمد و در خانواده اى تقريباً فقير بزرگ شد."شاو" يك بار براى معرفى خود در جايى گفت:"يك ايرلندى معمولى با پدر و مادرى از يوركشاير". پدرش جورج كارشاو، در بازار عمده فروشان غلات مشغول به كار بود و مادرش لوچيندا اليزابت شاو، دختر يک ملاک ورشكسته بود، كه ۱۶ سال از شوهرش جوانتر بود. پدر برنارد دائم الخمرى تمام عيار بود و به همين دليل خود"برنارد" از مخالفان سرسخت استفاده از مشروبات الكلى بود. پدرش در سال ۱۸۸۵ درگذشت و هيچ كدام از اعضاى خانواده در مراسم تدفين و ترحيمش شركت نكردند."شاو" جوان به همراه دو خواهرش كه بيشتر دست پرورده خدمتكاران و پرستاران محسوب مى شدند پس از مرگ پدرشان به فاصله كمى از مادرشان نيز جدا شدند چرا كه مادرشان براى تعليم آواز و موسيقى خانواده اش را به مقصد لندن ترک گفت. پس از مرگ مادر"شاو" در سال ۱۹۱۳"شاو" در نامه اى خطاب به خانم"پاتريک كمپبل" مى نويسد: فقطبا شما مى توانمدرباره مادرمصحبت کنم، چون هيچ كس پيدا نمى شود كه از او متنفر نبوده باشد . در سال۱۸۶۶ خانواده به محله اى بهتر نقل مكان كرد و شاو ابتدا به مدرسه وسليان رفت و سپس تحصيلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزديكى دالكى و پس از آن در سنترال مدل اسكول دابلين ادامه داد. او تحصيلات رسمى اش را در مدرسه علوم انگليسى و تجارى دابلين به پايان رساند. براى اولين بار"شاو" در سن ۱۵ سالگى به عنوان كارمند دفترى استخدام شد و پس از آن در سال ۱۸۷۶ رهسپار لندن شد و به مادر و دو خواهرش ملحق شد و تا سى سال بعد به ايرلند بازنگشت . در طول دو سال پس ازورود به لندن در موزيم انگلستان به تعليم خود پرداخت و اولين گام هاىفعاليت ادبى خود را با نوشتن نقد موسيقى و نمايشنامه آغاز كرد و در عين حال اولين رمان خود با عنوان"خامى" (Immaturity) را به رشته تحرير درآورد كه با موفقيت كمى همراه شد. اولين رمان او، كتاب نيمه خودزندگينامه اي است، که بدون جنجال و هياهو و توجه منتقدين منتشر شدو داستان زندگى مرد گياهخوارى است كه از مصرف الكل و سيگار دورى مى كند.
در سال ۱۸۸۴ به عضويت جامعه فابيان درآمد كه نحله سوسياليستى معتدلى بودو در واقع شالوده حزب كارگر امروز به حساب مى آيد و اصحاب اين مسلک با عقايد ماركس در زمينه لزوم كشمكش طبقاتى و نيز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسياليسم مخالف بودند."اچ دى ولز" و ديگر متفكران بزرگ آن زمان عضو اين انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو كميته اجرايى اين انجمن بود. شاو- مردى با آرمان هاى متنوع - از مفاهيم متنوعى نظير برچيدن مالكيت خصوصى، تغييرات اساسى در سيستم راى گيرى، املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگليسى حمايت مى كرد و به خاطر فعاليت هاى اينچنينى اش در انگليس از محبوبيت زيادى برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابرى درآمدها بحث مى كرد و خواهان تقسيم منصفانه زمين و سرمايه مى شد. او اعتقاد داشت كه مالكيت، دزدى است و همچون كارل ماركس احساس مى كرد كه سرمايه دارى عميقاً دچار نقص شده و مانند گذشته نيست اما برخلاف ماركس، او اصلاحات تدريجى را بر انقلاب ترجيح مى داد. در يكى از مقالاتى كه در سال ۱۸۹۷ نوشت او پيش بينى كرد كه سوسياليسم بهيکنواختي قوانين عمومى و مديريت عمومى پارلمان ها، كليساها، شهردارى ها، انجمن هاى محلات و هيات مديره هاى مدارس و... دچار خواهد شد. ويدر مقام يک سخنران اجتماعى، به عنواننادرترين خطيب در انگلستان به شهرت رسيد. در سال ۱۸۹۵ به عنوان منتقد ادبيات نمايشى در نشريه"ساتردى ريويو" مشغول به كار شد. او بعدها مجموعه مقالات منتشر شده اش را در قالب كتابى تحت عنوان"تئاتر عصر ما در دهه ۹۰" جمع آورىکردو به چاپ رسانيد. شاو براى نشريات مختلف و معتبرى مانند"دراماتيك ريويو"،"اور كورنر" "پال مال گازت"،"ورلد" و... به نگارش نقدهاى هنرى، ادبى و موسيقى پرداخت و نام مستعار"كورنو بى باستو" (Corno bi basetto) را براى خود برگزيد.
درهمين دوران بود كه شاو به واسطه درد شديد پا قادر به راه رفتن نبود. خانه نشينى اش به خلق اثر"سزار و كلئوپاترا" انجاميد. شاو طى نامه اى كه براى"سنت جان ايروين" نمايشنامه نويس مى فرستد مى گويد:"هيچ دليلى وجود ندارد كه احتمال دهم اگر اين نمايشنامه را به جاى يک پا بر روى دوپا مى نوشتم بهتر از اين مى شد." در سال ۱۸۹۸ شاو با زنى ثروتمند به نام"شارلوت پين تاون شند" ازدواج كرد و در سال ۱۹۰۶ در روستاى هرت فورد شاير سكنى گزيدند. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگى شاد را در كنار هم گذراندند كه با توافق طرفين بدون ارتباط جنسى بود. با حمايت پول و مديريت همسر شاو بود كه او توانست در عين اينكه بارها عاشق بازيگران زن شود، همچنان موفق باشد. او در تمام اين سال ها رابطه اى مكاتبه اى با هنرپيشه ى بيوه به نام "پاتريك كمپبل" داشت كه صاحب نقش كليدى در نمايشنامه "پيگماليون" است. اين بيوه تنها بازيگرى بود كه حاضر شده بود در ملاء عام كلمه خونخوار را به زبان بياورد. كلمه اى كه ديگر بازيگران از اداى آن سر باز مى زدند . در سال ۱۸۹۲ شاو كمدى"خانه مردان زن مرده" را در انتقاد از ملاكان نوشت. اين نمايش درباره شرارت هاى صاحبخانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سياست هاى او بودند وحشيانه به او حمله كردند. اينجا بود كه او فهميد نمايشنامه نويس خوبى است كه توانسته عده زيادى از مردم را با گزارش هاى اجتماعى خود برآشفته كند. شاو با متمركز شدن بر مسايل اجتماعى در آثار خود، آن هم در زمانى كه بيشتر نمايشنامه نويسان مزخرفات احساساتى مى نوشتند، انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
شاو در نوشته هايش هميشه به مشكلات اخلاقى زمان خود مى پرداخت و سعى مى كرد با استفاده از طنز و كنايه مقصودش را بيان كند. بسيارى از بهترين آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزيره ديگر جان بول (۱۹۰۴) و ميجر باربارا (۱۹۰۵) كه داستان زنى آزاد در ارتش آزاديبخش در سال هاى كشمكش براى تساوى حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفى بحث مسئوليت فردى و آزادى روانى و رويارويى اين مفاهيم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمايش هاى شاو با مسايلى همچون مالكيت و حقوق زنان سروكار دارد و در آنها تاكيد مى شود كه سوسياليسم مى تواند مشكلات خلق شده توسط سرمايه دارى را حل كند. در جريان جنگ جهانى اول بسيارى از اروپاييان اين نگاه را دگرانديشانه مى پنداشتند.
با ژاندارک مقدس(سنت ژان)(۱۹۲۳) كه شاهكار او محسوب مى شود، شاو به ظرافت هاى هنرمندانه هم سن و سال هايش وفادار ماند. ناگهان او را شكسپير دوم ناميدند و ادعا كردند كه او انقلابى در تئاتر ايستاى بريتانيا به وجود آورده است. نمايش براساس زندگى ژاندارک نوشته شده و شاو او را نه قهرمان يا شهيد، بلكه زن جوان كله شقى تصوير كرده بود كه از ارتباط جنسى دورى مى كرد و روحى عجيب و غريب داشت. عجيب اينكه شاو قضاوت هايش را با نوعى احساس همدردى همراه مى كرد. نمايش چهار سال پس از آنكه ژاندارک"مقدس" ناميده شده بود، نوشته شد و اولين بار در سال ۱۹۲۳ در نيويورک و يک سال بعد در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جايزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد. در تمام نمايشنامه هاى شاو به راحتى مى توان روح مخالفسرمايه داري را مشاهده كرد و از اين رو بسيارى آثار او را "نمايشنامه هاى نامطبوع" مى خواندند.
در كل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمايشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون فراز و نشيب به كارش ادامه داد.در كنار نمايشنامه هاى بسيار قوى، شاو مهارت خاصى هم در نامه نگارى داشت. به طورى كه در عمرش حدود دويست و پنجاه هزار نامه نوشت. او نگاه نكته سنجى به همه چيز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمى كرد. او نه به عنوان يک نويسنده بلكهبيشتربه عنوان يک شخصيت و نقطه نظرهاى اجتماعى اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثير قرار مى داد. روزنامه نگارى جوان كه به مناسبت جشن تولد نود سالگى شاو با او گفت وگو كرده بود آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگى اش با او مصاحبه كند. اما شاو پاسخ داده بود: نمى فهمم چرا اين اتفاق نبايد رخ بدهد. من به اندازه كافى سالم هستم. شاو حتى تا آخرين ماه هاى زندگى اش، از نوشتن و فعاليت هاى سياسى اش دست نكشيد. وقتى دكترش گفت اگر بيشتر به برنامه هاى درمانى اش توجه كند ممكن است تا صد سالگى هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد.
جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگى در هرتفورد شاير درگذشت.
جورج برنارد شاو گفته است :
شهادت تنها راهى است كه يك مرد مى تواند بى دغدغه مشهور شود.
دموكراسى ابزارى است كه اطمينان مى دهد حكومتى بر ما تحميل مى شود كه سزاوار بهتر از آن نيستيم.
هگل راست مى گفت كه ما از تاريخ درس مى گيريم چرا كه هيچ وقت كسى از تاريخ چيزى ياد نمى گيرد.
جهنم پر از آماتورهاى عالم موسيقى است.
انگليس و آمريكا دو كشورى هستند كه با يک زبان مشترک از هم جدا شده اند.
اگر تاريخ خودش را تكرار كند و وقايع غيرمنتظره اتفاق بيفتند چقدر سخت است كه از تجربياتمان درس بگيريم.
مى توانم آلفرد نوبل را به خاطر اختراع ديناميت ببخشم اما تنها شيطانى در لباس انسان مى توانست جايزه نوبل را اختراع كند.
اگر زمان كافى در اختيار داشته باشيد، دير يا زود، همه چيز براى همه اتفاق مى افتد.
آمريكايى ها مرا مى پرستند و آنقدر مرا ستايش خواهند كرد تا چيز خوبى درباره شان بگويم.
تخيل آغاز خلق است. آنچه را كه دوست داريد به خيال مى آوريد. آرزوى چيزى را مى كنيد كه در خيالتان وجود دارد و سرانجام چيزىرا خلق مي کنيدكه آرزويش را داريد.
فقر ريشه همه شرارت هاست.
وقتى مردم مى ميرند،زندگى از خنده دار بودن دست بر نمى دارد. همان طور كه وقتى مردم مى خندند،چيزى از جديتش كم نمى شود.
وقتى چيزى خنده دار است با دقت در آن حقيقتى پنهان را جست وجو كنيد.
زندگى اى كه به اشتباه گذشته باشد افتخارآميز نيست. اما سودمندتر از زندگى اى است كه به هيچ تلف شده باشد.
هر مردى كه در بيست سالگى كمونيست نباشد احمق است و هر مردى كه در سى سالگى كمونيست باقى بماند احمق تر است.
دو تراژدى در زندگى وجود دارد: اول اينكه به آرزويتان نرسيد. ديگرى اينكه به آرزويتان برسيد.
آدم منطقى خودش را با شرايط وفق مى دهد... اما آدم غيرمنطقى شرايط پيرامونش را با خودش هماهنگ مى كند. كل پيشرفت بشر بسته به آدم هاى غيرمنطقى است.
برناردشاو: فرمول نوشتن نمايشى خوش ساخت آنقدر آسان است كه آن را در اختيار هر خواننده اى كه وسوسه شده بختش را در اين راه بيازمايد قرار مى دهم. اول از همه شما ايده اى در شرايط دراماتيک داريد. اگر به نظرتان ايده اى تازه و چشمگير بيايد چنانچه تا حد ممكن قديمى باشد بهتر است. براى مثال شخص بى گناهى كه از سوى جامعه پيرامونش گناهكار شناخته مى شود؛ بسته به شرايط اگر آن شخص، زن باشد، او بايدمتهمبه زنا باشد، اگر افسرى جوان باشد بايد متهم به فروش اطلاعات به دشمن شده باشد، حتي مناسب است کهيک جاسوسه دلفريب او را به دام افكنده و اسنادش را دزديدهباشد.در مورد زن متهم به خيانتکاري،اگر از خانه اش طرد شده باشد از غم دورى از فرزندانش رنج مى برد و وقتى يكى ازافراد خانواده اش، شوهر يا فرزند، در حال مرگ است (به علت ابتلا به يكى از بيمارى هاى كشنده كه نمايشنامه نويس انتخاب مى كند) تغيير چهره مى دهد و به عنوان پرستار بر بالين فرزندش حضور مى يابد.
دكتر كه شخصيتى جدى-كميک دارد (ترجيحاً تحسين كننده زن ها باشد) همزمان سلامت بچه را اعلام مى كند و به همه مى گويد كه پى برده زن بى گناه است. اگر نمايشنامه نويس فوت و فن خاصى در كارش به كار بسته باشد موفقيت نمايش تضمين شده است . كمدى دشوارتر است چرا كه به طنز و سرزندگى نياز دارد اما جريان كلى در همه آثار نمايشى يكسان است. نمايش، سوءتفاهم مى آفريند. اوج نمايش را بايد در پرده آخر قرار داد، جايى كه در واقع خلق نمايش آغاز مى شود. در پرده اول از ارائه توضيحات ضرورى درباره شخصيت ها به تماشاگران اجتناب كنيد. پس از بسط توضيحات بهوسيله خدمتكاران، مشاورين حقوقى و ديگر شخصيت هاى دون پايه زندگى، بايد به بقيه رسيد. (شخصيت هاى اصلى بايد دوک، يا ميليونر باشند) در آخرين پرده بايد به رفع سوءتفاهم پرداخت. حالا لطفاً دچار اين سوء تفاهم نشويد كه اين جريان بيش از اندازه مكانيكى است و فرصتى براى به كارگيرى استعداد نمى گذارد. برعكس، فرايند نوشتن نمايش آنقدر مكانيكى هست كه بدون استعداد قابل توجه نمى تواندرآن به شهرت رسيد، اگر چه بعضى ها توانسته اند بانمايشنامه نويسي به زندگى شان سر و سامانى بدهند. اين مسئله اغلب باعث مى شود كه قشر تحصيل كرده گمان كنند كه تمام نمايشنامه ها را نويسندگان با استعداد مى نويسند. در واقع اكثر كسانى كه در فرانسه و انگليس از راه نوشتن نمايش، زندگى خود را مى چرخانند،مشهور نيستند و بى سواد هستند. نامشان ارزشى ندارد كه در پوسترهاى تئاتر نوشته شود. چون اكثر تماشاگران اصلاً توجهى ندارند كه نويسنده نمايش كيست. تماشاگران اغلب فكر مى كنند كه بازيگران كل نمايش را بداهه گويى مى كنند كه در واقع گه گاهى بداهه گويى هم هست. براى رهايى از اين گمنامى بايد نويسنده خوبى باشيد و ضرورتاً يک كار مهم انجام دهيد. واقعيت دارد اما اگر اين كار را صادقانه و با بذله گويى در لحظات شاعرانه انجام دهيد، شمه هايى از شخصيت هاى واقعى را در اختيار اهالى تئاتر مى گذاريد...
چرا منتقدين هميشه اشتباه مى كنند
برناردشاو: استعداد باعث مى شود كه منتقدين به اشتباه بيفتند. آنها آنقدر به فرمول عادت كرده اند كه نمى توانند نمايشى را كه به طور طبيعى خلق شده باشد بفهمند و نظر مساعدى درباره اش داشته باشند. آنها نمى توانند"ونوسِ ميلو" را بپسندند چون كفش پاشنه بلند نپوشيده است. آنها مثل دهاتى هايى هستند كه عادت كرده اند غذايشان بوى تند سير بدهد و اگر غذايى جلويشان بگذارند كه سير نداشته باشد مى گويند كه مزه اى ندارد و اصلاً غذا نيست. به اين دليل است كه منتقدين تمام دنيا نمى توانند نمايشنامه نويسان بزرگى همچون ايبسن را بپذيرند. همان قدر كه يک آدم سالم به عصا نياز دارد يک نويسنده به فرمول نمايشنامه نويسى احتياج دارد، در ساده ترين حالت وقتى نويسنده صرفاً به دنبال سرگرم كردن است نيازى به خلق طرح ندارد بلكه قصه مى گويد. او هيچ مشكلى در قراردادن آدم ها روى صحنه در حالى كه با هم حرف مى زنند و هيجان انگيز و سرگرم كننده بازى مى كنند، نمى بيند. او شخصيت ها و ايده هايى دارد كه به خودى خود جالب هستند و هيچ لزومى نمى بيند كه آنها را در قالب طرحى همچون معماهاى چينى بپيچاند.
برناردشاو: اما نمايشنامه نويس جداى از سرگرم كردن خود يا تماشاگران هدف ديگرى هم دارد. او بايد زندگى را ترجمه كند. زندگى آن طور كه در تجربيات روزانه ما اتفاق مى افتد، مجموعه اى از اتفاقات بى نظم غيرقابل فهم است. از كنار اتللو در بازار حلب سوريه و اياگو روى موج شكن قبرس و دزدمونا در ناو كليساى مارک استريت ونيز مى گذريد بدون اينكه كمترين توجهى به سر نخ روابط آنها با همديگر داشته باشيد. مردى كه مى بينيد به داروخانه آمده تا وسيله ارتكاب يک جنايت يا خودكشى را بخرد از نظر شما تنها براى خريد مسواک يا قرص كبد به آنجا آمده است. سياستمدارى كه هدفش كسب رأى شما به نفع حزبش در انتخابات آينده است، شايد دارد شما را به جنگ يا انقلاب يا يک بيمارى همه گير و يا اتفاق ديگرى مى كشاند كه پنج سال از عمرتان را كم مى كند. پدرى كه جنايت هولناكى مرتكب مى شود در ابتدا خانواده اش و بعد هم خودش را مى كشد يا رانندگى دخترى جوان در خيابان ها، شايد نتيجه اخراج يكى از كارمندانتان در يک ماه گذشته باشد. تلاش براى فهميدن زندگى از خلال آنچه صرفاً در خيابان ها اتفاق مى افتد همان قدر بيهوده و نااميدكننده است كه سعى كنيد به استناد عكس هايى كه از راهپيمايى هاى عمومى گرفته شده به پرسش ها و خواسته هاى عمومى برسيد. اگر مجموعه عكس هايى از اعدام هاى دوران حكومت وحشت داريم، اين عكس ها شايد هزار بار به نمايش گذاشته شود بدون اينكه براى تماشاگر معنا و مفهوم انقلاب را ذره اى روشن كند. روبسپير همچون يک آقا و مارى آنتوانت همچون يك"خانم" مردند. زندگى آن طور كه اتفاق مى افتد بى معنى است. يک پليس شايد زندگى را ببيند و سى سال در خيابان ها و دادگاه هاى پاريس كار كند و از آن چيزى بيشتر از آنچه يک بچه يا راهبه از يكى از نمايش هاى خوب مى فهمد، دستگيرش نشود. چرا كه هنر نمايشنامه نويس اين است كه اتفاقات مهم را از مجموعه بى نظم اتفاقات روزانه انتخاب مى كند و جورى آنها را كنار يكديگر مى چيند كه رابطه آنها با يكديگر اهميت داشته باشند. اين بهترين نقشى است كه انسان مى تواند برعهده بگيرد. بزرگترين كارى كه مى تواند دستش بگيرد و به همين دليل است كه نمايشنامه نويسان بزرگ جهان از آريستوفان و اوريپيد تا شكسپير و مولير و ايبسن شأنى شاهانه يافته اند كه بسيار بالاتر از بازيگران سيار و نويسندگان نمايشنامه هاى معمولى است.