دو شنبه، ۲۶ می ۲۰۰۸
)بخش ۳۲)
متفکرين چه ميگويند؟
چارلز دوگل:مرد
پر
جربزه و قابل وقتي با بحران روبهرو ميشود، به تكيهگاه فكر نميكند؛
روش خود را
تحميل ميكند، مسؤوليتش را ميپذيرد و نتيجه كار را [پيروزي يا شكست]
از آن خود
ميداند.
آرنولد توينبي
:به
ما انسانها حق انتخاب دادهاند پس نميتوانيم
مسؤوليتها را به گردن خدا يا طبيعت بيندازيم. مسؤوليت خود ماست و بايد
خودمان به
دوش
بكشيم.
توني رابنيز
:زندگي
يك هديه است: به ما حق ويژه، فرصت و مسؤوليت
ميدهد؛ بايد به ازاي آن، چيزي بازگردانيم و آن «خودِ اصلاحشده» ماست.
زيگموند
فرويد
:بيشتر
مردم به آزادي علاقه چنداني ندارند چون آزادي مستلزم و متضمن
مسؤوليت است و بيشتر مردم از مسؤوليت واهمه دارند.
ديويد گاور
:در
تئوري اگر
به
انسان در برابر اعمالش مسؤوليت بدهيد، در آن صورت حق انتخاب دارد كه
قبول كند يا
نكند.
اليور نورث
:من
آمدهام كه مسؤوليت كارهايي را كه كردهام بر عهده
بگيرم. من مسؤوليت كاري را كه نكردهام، نميپذيرم.
جوسيا گيلبرت
هولاند
:مسؤوليت
دوش به دوش قدرت و لياقت [ظرفيت] حركت ميكند.
فرانك
كرين:مردم
از هيچ چيز به اندازه مسؤوليت وحشت ندارند؛ با وجود اين هيچ چيز به
اندازه مسووليت در دنيا باعث پيشرفت انسان نميشود.
آنتوني رابينز:مسؤوليت
قبول كن، بگذار هرچه ميخواهد پيش بيايد.
هلن
كلر
:خوشبختي
شكل ظاهري ايمان است ،تا ايمان و اميد و سخت كوشي نباشد ،هيچ
كاري را نمي توان انجام داد
.
گوته
:كسي
كه داراي عزمي راسخ است ،جهان را
مطابق ميل خويش عوض مي كند.
سقراط
:
يك
زندگي مطالعه نشده ،ارزش زيستن ندارد
.
ژاك
دوال
:اگر
مي خواهي بنده كسي نشوي ، بنده هيچ چيز مشو
.
فرانسيس
بيكن
:آنچه
مردم را دانشمند مي كند ،مطالبي نيست كه مي خوانند بلكه چيزهايي است
كه
ياد مي گيرند.
جرج
برنارد شاو
:آنكه
مي تواند ، انجام مي دهد،آنكه نمي
تواند انتقاد مي كند.
.
ديل
كارنگي
:فكر
خوب معمار و آفريننده است
.
پاسكال
:انديشه
و تفكر پشتوانه اي بزرگ در سراسر حيات بشر است و انسان بي
انديشه و تفكر به ماده اي بي روح مي ماند
.
اديسون
:تمام
پيشرفتهاي عالمگير
خود
را مديون تفكر منظم و يادداشت برداري دقيق هستم
.
ارنست ديمنه
:افكار
افراد متفكر خودبخود مي انديشد
.
انيشتين
:فكر
كردن،سخت ترين كار بشر است
.
جبران خليل جبران
آن
هنگام كه روحم عاشق جسمم شد و جفت گيري اين دو سر
گرفت من بار ديگر متولد شدم
.
ويكتور هوگو
:الماس
را جز در قعر زمين نمي توان
يافت و حقايق را جز در اعماق فكر نمي توان كشف كرد.
مارك تواين
:مردي
كه فكر
نو
دارد مادام كه فكرش به ثمر نرسيده است آرام و قرار ندارد.
هربرت
اسپنسر:فكر
نو بسيار ظريف و حساس است ،با يك ريشخند كوچك مي ميرد و كنايه اي
كوچك آن را بسختي مجروح مي كند.
كارلايل
:هرگاه
بتوانيم از نيروي تخيل به
همان اندازه استفاده كنيم كه از نيروي بصري استفاده مي كنيم هر كاري
انجام پذير است
.
پاسكال
:آدم
بي مغز و پرگو چون آدم ولخرج و بي سرمايه است
.
كنفسيوس
:
به جاي آنكه به تاريكي
لعنت بفرستيد ، يك شمع روشن كنيد.
وئيس لومباردي
:
بردن
همه چيز نيست ؛ امّا تلاش براي بردن چرا
.
مثل آلماني
:
افتادن در گل و لاي ننگ نيست. ننگ در اين است كه آنجا بماني.
فلوبر:
خوشبختي يعني هماهنگي با حوادث روزگار
.
سارنف
:
داشتن پشتكار ، تفاوت ظريف بين شكست و كاميابي
است.
لاوس
:
وقتي آنچه داريم مي بخشيم ، آنچه نيازمند
آنيم دريافت خواهيم كرد.
ارسطو
:
عاقل آنچه را كه مي
داند ، نمي گويد ؛ ولي آنچه را كه مي گويد ، مي داند.
ابوالعلا
:
بايد از بدي كردن بيشتر بترسيم تا بدي ديدن.
منتسكيو
:
انسان همچون رودخانه است ؛ هر چه عميق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر
است.
پرمودا باترا
:
مشكلات خود را بر ماسه ها بنويسيد و
موفقيت هايتان را بر سنگ مرمر.
اپيكور:
كسي كه از هيچ
چيز كوچكي خوشحال نمي شود ، هيچگاه خوشبخت نخواهد شد.
وقتي ارتباط عاشقانه ات به انتها ميرسد ، فقط به سادگي بگو«همه اش تقصير من بود .جكسون براون
اگر به مهماني گرگ مي رويد ، سگ خود را به همراه ببريد .گوته
آنكسي كه از رنج زندگي بترسد ، از ترس در رنج خواهد بود .چيني
وقتي نانوا نان را با دقت و وسواس مي پزد و به دست مشتري ميدهد ، خدا با او در كنار تنور ايستاده است .
كريستيان بوبن
اگر قرار است براي چيزي زندگي خود را خرج كنيم ، بهتر آن است كه آنرا خرج لطافت يك لبخند و يا نوازشي عاشقانه كنيم .شكسپير
استعداد در فضاي آرام رشد ميكند و شخصيت در جريان كامل زندگي .گوته
بيش از هر چيز نخست بدان كه چه ميخواهي .فوخ
بردن ، همه چيز نيست ، اما تلاش براي بردن چرا .لومباردي
اگر خاموش بنشيني تا ديگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست كه سخن بگويي و خاموشت كنند.سقراط
عادتمند كسي است كه به مشكلات و مصائب زندگي لبخند بزند .شكسپير
از استثنائـات است كه كسي را بـه خاطر آنچه كه هست دوست بدارند . اكثر آدمها چيزي را در ديگران دوست دارند كه خود به آنها امانت مي دهند : خودشان را ، تفسير و برداشت خودشان را از او ............ ..گوته
در روز عشاق براي دوستت كارتي بفرست و روي آن بنويس : از طرف كسيكه فكر ميكند تو بينظيري .براون
عشق ما را ميكشد تا دوباره حياتمان ببخشد .بوبن
مردان آفريننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان .رومن رولان
جريان زندگی چيزی جز مبارزه ميان عاطفه وعقل نيست .مارک تواين
آزادی متعلق به يک نفر نيست ، مال همه است .اسپنسر
هر کس مرتکب اشتباهی شده ، اکتشافی هم نکرده است .گاليله
با ديگران آنگونه رفتار کن که ميخواهی با تو رفتار شود .براون
نياسائيد ، زندگی در گذر است . برويد و دليری کنيد ، پيش از آنکه بميريد ، چيزی نيرومند و متعالی از خود بجای گذاريد ، تا بر زمان غالب شويد .گوته
عشق ما را می کشد تا دوباره حياتمان بخشد .شكسپير
لبخند، حتی زمانيکه بر لبان يک مرده می نشيند ، بازهم زيباست .کريستيان بوبن
نامه ، خاص ترين ياد بودی است که شخص از خود بجا می گذارد .ناشناس
نيکی و سود خويش را در زيان ديگران مخواه .زرتشت
من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد در آن بگذرانم .کترينگ
برای آنکه عمر طولانی باشد ، بايد آهسته زندگی کنيم .سيسرون
به گونه ای زندگی کنيد که وقتی فرزندانتان به ياد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شويد .جکسون براون
هرکس بايد روزانه يک آواز بشنود ، يک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند . گوته
تواضع بيجا آخرين حد تکبر است . لابروير
هيچکس بدبخت تراز کسی نيست که هميشه خوشبخت است .هالندی
آنها که غائب اند ، کمال مطلوب اند و حاضرين معمولی و پيش و پا افتاده اند .گوته
در دعوا اولين مشت را بزن و محکم هم بزن .جکسون براون
فقط به ندای کودک درون خويش گوش بسپار نه هيچ ......کريستيان بوبن
سعادت ديگران بخش مهمی از خوشيختی ماست .رنان
با مردمان نيک معاشرت کن تا خودت هم يکی از آنان به شمار روی .ژرژهربرت
با تقوی و خوبی ميتوان سعادت آفريد .زنون
برای شب پيری در روز جوانی چراغی بايد تهيه کرد .پلوتارک
هرگز فرصت گفتن « دوستت دارم » را از دست مده .براون
اميد با مرگ هم به گور نمی رود .شيلر
مرور زمان به خودی خود بسياری از نگرانی ها را از بين می برد .ديل کارنگی
هر چه نور بيشتر باشد ، سايه عميق تر است .گوته
- خشم و غضب را به درگاه مردان با اراده راهي نيست. ( سقراط )
- در انديشه ي آنچه كرده اي مباش، در انديشه آنچه نكرده اي باش. ( سعيد نفيسي )
- در جهان تنها كسي موفق مي شود كه به انتظار ديگران ننشيند و همه چيز را از خود بخواهد. ( شيللر)
- خطاها ، گناه ها و ناكامي هاي اغلب مردم از نداشتن اراده است. ( كاظم زاده ايرانشهر)
- رمز كليه پيروزي ها اراده است. ( روبرتسون )
- آدمي ساخته افكار خويش است. فردا همان خواهد شد كه امروز مي انديشيده است. ( مترلينگ )
- انسان مي تواند دو دقيقه بدون هوا و دو هفته بدون نوشيدن آب ، سه هفته بدون غذا و يك عمر بدون بدون پول زندگي نمايد . ولي نمي تواند يك لحظه بدون انديشه و فكر زندگي كند. ( فرانكلين )
- انديشه هاي خوب ، تراويده روح پاك است و بوي خوش تراويده گل خوشبو. ( آناتول فرانس )
- انديشه دريايي است كه مرواريد آن فلسفه و فرزانگي است. ( يحيي برمكي )
- براي درست فكر كردن بايد اول دل را از كينه و بدي پاك كرد. (محمد حجازي )
- تفكر در عاقبت هر كار باعث رستگاري است. ( سقراط )
- تمام شأن و عظمت انسان در فكر است. ( پاسكال )
- حرف زدن بدون فكر مانند تيراندازي بدون هدف است. ( فيلسوف يوناني )
- درگرفتاري بايد فكر را به جنب و جوش در آورد نه اعصاب را. (محمد حجازي )
- توجه نسبت به آينده باعث مي شود كه انسان هميشه به قوت خويش بيفزايد و براي فرداي خود بيش از آنچه امروز به كار برده است توانايي حاصل كند. ( سعيد نفيسي )
- فقير از بعضي نعمت ها محروم است ، ولي خسيس از همه ي نعمت هاي دنيا. ( لابروير )
- كمرويي براي نيازمندان سودمند نيست. ( افلاطون )
- آنچنان رفتاركن كه رفتار تو بتواند قانون كلي شود. ( كانت )
- نظم اولين قانون طبيعت است. ( ديل كارنگي )
- اگر به ناتوان خشمگين شوي دليل براين است كه قوي نيستي. ( ولتر )
- در هر وضعيتي قدرتي است و در هر توانايي ضعفي. ( محمد حجازي )
- زندگي عبارت از تنفس نيست ، مقتدر شدن به اجراي آمال و نظريات است. ( روسو )
- شادماني و نشاط بيشترمولد لذت نيست ، بلكه زاييده نيرومندي است. ( امرسون )
- تشخيص دادن عيوب ، خيلي بهتر از ديدن عيوب است. (ديل كارنگي )
- شخصيت اشخاص را مي توان با نفوذي كه آنها بر روي دوستان خود دارند سنجيد. ( اسكاروايلد )
- ناراحتي هايي كه به علت سوء تفاهم در اين دنيا به وجود مي آيد، حتي با وَبا و گرسنگي قابل مقايسه نيست. ( مولير )
- هرچه شنيدي ، مادام كه دليلي بر خلاف آن نداري ممكن بدان. ( ابوعلي سينا )
- همه از حافظه خود شكايت دارند ولي كسي نيست كه از نحوه قضاوت خود اظهار نارضايتي كند. ( لاروشفوكو).
امانوئل کانت
امانوئل کانت در بامداد شنبه ۲۲ آ وريل ۱۷۲۴ در کُنيگسبرگ Konigsberg ، در ايا لت ساتلرگاس Sattlergasse آلمان زاده شد. اجدادش اسکاتلندی بودند و پدرش يک دکان سراجی داشت. مادرش، آنا رژينا روئترAnna Regina Reuter ۱۱ فرزند به دنيا آورد و در سن ۴۰ سالگی در گذشت. امانوئل که چهارمين فرزند خانواده بود، در آن زمان ۱۳ سال بيشتر نداشت. ا و در مدرسه ی "فردريکيا نوم"(Collegium Fredericianum) که مدرسه ای وابسته به جنبش زهد پرستی (pietiste) در کليسای آلمان بود به تحصيل پرداخت. در ۱۶ سالگی وارد دانشگاه شد اما بر اثر مرگ پدر پيش ازموعد و بدون دريافت درجه ای دانشگاهی، آنجا را ترک کرد.
پس از آن نزديک به ده سال، برای امرار معاش، به تدريس خصوصی در خانواده ها پرداخت . تنها در سال ۱۷۷۵، يعنی در سن سی و يک سالگی ، به واسطه ی تزی که در باره ی شناخت ماورا الطبيعه منتشر کرده بود، به دانشگاه راه يافته ، در آن جا به تدريس پرداخت. از آن هنگام و تا سال ۱۷۹۷ به تدريس موضوع هايی گوناگون از علوم طبيعی گرفته تا ستاره شناسی، هوا شناسی و جغرافيا که همه با روحيه ِ دايره المعارفی دوران روشنگری همخوانی داشتند ، پرداخت. اين بازگشايی در های دانشگاه به روی کا نت، نگارش رساله های متعددی را در پی داشت که در نهايت به سه رساله ی با اهميت نقد انجاميد : " نقد عقل محض " ، " نقد عقل عملی" و " نقد داوری". کانت يک زندگی يکنواخت و در تجرد را در پيش گرفت که با حکا يت های بيرونی اما افشاگر از قبيل ماجرای زندانی که در همسايگی خانه ی او قرار داشت، همراه بود.
مديرپرهيز کار و نيک انديش زندان ادعا می کرد که زندا نيا نش را وادار به خواندن سرود های مذهبی (مزامير) می کند تا آ ن ها را اصلاح کند. اين سرود خوانی های کيفروتزکيه بخشاغلب به شدت مانع کانت در تمرکز کاری اش می شد. اما اين مطالعه ی " قرار داد اجتماعی" و " اميل"ِ ژان ژاک روسو در سال ۱۷۶۲ است که تحول بزرگ کانت درآ ينده را باعث می شود. در تاريخ انديشه ی غرب هيچ چيز شگفت انگيز تر و اساسی تر ازاين پيوند روحانی ميان نابغه ی دربدرِ "ژنو" ی و استاد کوچک دانشگاه " کُنيگسبرگ" نيست. روسو ۱۲ سال بزرگتر از کا نت بود و به احتمال، هرگز نام ا و را نشنيده بود. کا نت اما، در دفتر کارش تصويری از روسو داشت. امری که ، نظر به امکانات آن زمان قابل توجه به نظر می رسد. بنا بر اين از خود می پرسيم که چه کسی يا چه چيزی باعث آشنايی کانت با روسو و توجه وافر به او شد يا اين که روسو چه چيزی به کا نت می داد؟ پاسخ چنين است :
تنها کشف وجدان اخلاقی که کا نت را مبدل به مبدِع اخلاق کرد. چنان که می دانيم، در " اميل" و با بيان شگفتی آفرين و معروفش می خوانيم: " وجدان، وجدان، ای غريزه ی الهی ناميرا و ملکوتی ، ای راهنمای هر فرد نادان و کوته فکراما آزاد و هوشيار،ای داور بی چون چرای نيکی و بدی که انسان را مشابه خداوند می سازي!" و ... تمام " نقد عقل عملي" ِ کانت حاصل اين نگاه است. کا نت مبتکر اخلاق بود. ممکن است اين ادعا نوعی بزرگ نمايی پنداشته شود اما... در برابر پرسش ِ "چگونه زندگی کنم؟" ، هر يک از دو منبع تمدن غرب ، پاسخ خود را داشت. منبع يهودی – مسيحی، به واسطه فرامين الهی به اين پرسش پاسخ می گفت و منبع يونانی – لاتينی به وسيله ی احکام خِرد. اما اين پاسخ ها دو وجه مشترک داشتند : نخست اين که هر دودر مجموع ، تنها اقليتی از بشريت يعنی اشراف را در نظر می گرفتند. چون خداوند فقط به مومنان فرمان می راند يعنی برگزيدگان يا جماعت تعميد شدگان. وخِرد نيز تنها انسان های باسواد و با فرهنگ را در بر می گيرد. وجه مشترک ديگر اين است که اين " راه حل ها" سود جويانه اند .
کسی که از خدا فرمان بَرَد به بهشت روانه می شود حال آن که نافرمان به
دوزخ می رود. به هين ترتيب، پيروی از خِرد به سعادت می انجامد در صورتی
که حاصل به سُخره گرفتن آن ، بد بختی است.
اما
در "اخلاق" وضع به گونه ای ديگر است. غريزه ی الهی، برای تمام بشريت و
صرف نظر از تفاوت مليت و نژاد، مشترک و يکسان بوده، به طور کامل، فاقد
سود جويی است. قانون نه کسی را که به آن احترام می گذارد، پاداش می
دهد، نه جزايی برای متجاوز قائل می شود. فرد متجاوز به ميزان بسيار
اندکی از تشويش يا ندامت می هراسد.
اين
نوع اخلاق ِ فاقد سود جويی چنان بر ذهنيت ما حک شده که به دشواری باور
می کنيم پيش از کانت وجود نداشته است. با اين حال واقعيت همين است که
آمد.
همچنين بيان ا ين که ا و زيبايی شناسی را آفريد، مبالغه آميز نيست. از
ميان سه" نقد" کانت، "نقد داوري" کمتر شناخته شده ا ست. برخی از مفسران
اصلا از آن بی اطلاعند و اين نا آگاهی غير قابل بخشش است. کانت بدون شک
هرگز يک رمان نخوانده و گام در يک موزه ننهاده بود.
با اين حال او تمامی تناقض گويی های داوری زيبا شناسی را – در شعر، نقاشی، موسيقی و غيره – با ژرف نگری تحسين آميزی با ظرافت و در عين حال قاطعانه ، جرء به جزء بررسی می کند. بنا بر تحليل او زيبايی ای که در برابر ما قرار می گيرد حاصل يک رشته ا ز تناقض ها است. در وهله ی نخست، لذتی ا ست غير انتفاعی. در حالی که هر لذتی مويد يک رضايت فيزيولوژيک می باشد، شعفی که در ما بر اثر گوش دادن به يک سمفونی موتزارت ظاهر می شود، پاسخگوی هيچ نياز مادی ای نيست.
به علاوه اين امر، جهانی و بدون مفهوم سازی است. " ا سکيمو" ها و "با نتو" ها نيز موتزارت را دوست دارند بی آن که مفهومی مطلق اين علاقه را به آنان القا کرده باشد در حالی که مثلا در فيزيک يا شيمی آن مفهوم برای القا وجود دارد.
سر انجام بايد گفت که زيبايی متاثر از يک ضرورت درونی است و اين خود فرمول يا کليشه ای بحث انگيز و با تناقض است : زيرا من شما را از ترجيح دادن " يوهان اشتراوس" بر " موتزارت" منع می کنم اما نمی توانم اين موضع گيری ام را به گونه ای منطقی توجيه کنم. در نتيجه زيبايی کمالی بی پايان است چرا که هر اثر هنری از کنار هم قرار گرفتن ِ اجزا و تکه ها ( واژگان، نت ها، رنگ ها و...) به وجود آمده اما بدون استفاده ای ويژه. يک ماشينی است که به هيچ کاری نمی آيد. ماشين های ژان تينگلی Jean Tinguely*** که در موزه ی فرايبورگ به نمايش گذاشته شده اند، نمود نهايت اين تناقض اند. کا نت در واقع در جهانشمول است. برای پايان بخشيدن به اين نتيجه گيری ، به تداوم خيالی يکی از اکتشاف هايش می پردازم. او نخستين کسی است که پی برد فضای خالی هندسه دارای خِرد پذيری (éintelligibilit) ويژه ای است اما اين خِرد پذيری تشابهی با مفهوم درک ندارد.
او برای بيان اين مقاومت از مثالی تکان دهنده مدد می گرفت : اگر بنا بود که تمامی جهان درلنگه دستکشی خلاصه شود، آيا اين لنگه، لنگه ی راست يا چپ می توانست باشد. امری که برای خرد هرگز قابل درک نيست. نماد اين خِرد پذيری ِ فضا را ما در سفرهايی که با تغيير ساعت همراهند می بينيم. نمايشی که " دور دنيا در ۸۰ روز" ِ ژول ورن آن را به گونه ای شگفتی آفرين نشان می دهد. فيلاس فوگ Phileas Fogg ( قهرمان داستان) شرط بست که دور دنيا را در ۸۰ روز طی می کند.به اين ترتيب او بايد در نهايت در ساعت ۸ شب شنبه ۲۱ دسامبر، در محل "رفرم کلوب" حاضر می شد.
ا و سفر خود را در پيش گرفت و پس از مسافرت به دور دنيا در روز يکشنبه ۲۲ دسامبر به لندن رسيد. شرط را باخته بود. اما اين نوکرش "پاس پَر تو" Passe partout بود که او را به اشتباه انداخته بود. فوگ به خيابان رفت و به او گفتند امروز شنبه است نه يکشنبه! شرط را برده بود. اين تناقض از کجا می آمد؟ در واقع او سفرش را از غرب به سمت شرق در پيش گرفته و به اين ترتيب ۲۴ ساعت بدست آورده بود. تناقض موجود در اين واقعه ی مربوط به فضا و سفر مسافر، به نظر آشکار و در ضمن غير قابل درک می آيد. اين همان ماجرای لنگه ی دستکش کانت است .امانوئل کا نت در روز ۱۲ نوامبر ۱۸۰۴در شهر زادگاهش چشم از جهان فرو بست.