دوشنبه، ۲۵ اگست ۲۰۰۸
)بخش ۳۶)
از بزرگان علم وادب
آنقدر شكست خوردن را تجربه كنيد تا راه شكست دادن را بياموزيد.
مسایل تغییر نمي کنند این ما هستیم که نحوه نگرشمان را تغییر می دهیم همین و بس
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید....
ممکن ا ست مردم به نظز کا ملا غیر قابل تحمل به نظر ایند اما اگر ما ۱۰ قدم به سمت چپ گام بردارید و با نوری که از زاویه ای دیگر می اید به انان بنگرید امکان بسیار زیادی وجود دارد که انان را بخشنده کریم و مهربان ببینیم اینها بستگی به این دارد که از چه نقطه ای به انان بنگرید.
زمانی که کار مشکلی پیش بیاید برای حل ان به زمان نیاز داریم و کار غیر ممکن به زمان طو لانی تری برای حل احتیاج دارد.
یکی از سخت ترین درسهای که از مرگ می اموزیم این است که زندگی بایستی ادامه یابد اگر زندگی را برای یکدیگر راحتر نسازیم برای چه زندکی می کنیم.
هر وقت نااميد شدي به اسپرمت فكر كن! تعجب كردم. مانده بودم چه مي گويد؟ بعد ادامه داد: «به اينكه تو از بين ميليون ها اسپرم، يك اسپرم موفق بوده اي».
خرد و دانایی بیشتر از زندگی کردن حاصل می شود تا از مطالعه و تنها چیزی که هیچکس از تو نمتواند بگیرد خرد و دانایی توست.
با دوست چنان رفتار كن كه به دادگاه و قاضي نياز نداشته باشي و با دشمن چنان رفتار كن كه در هنگام قضاوت، تو پيروز باشي.
زيبايي به سيما و صورت نيست زيبايي به نوري است كه در دل ميتابد هر انساني به واقع دو انسان است: يكي انكه در تاريكي بيدار است و ديگري انكه در روشنايي همچنان خواب است.
خدا عظیم نیست، او عظمت است. خدا مهربان نیست، او مهربانی است. خدا عاشق نیست، او عشق است. وقتی دست ناتوانی را می گیریم، وقتی با عشقی خالصانه به حرفهای انسانی تنها و درمانده ای گوش میدهیم. پروردگار مجال حضور بر زمین یافته است. کار خدا خلق انسان بود و رسالت انسان تجلی خداوند بر زمین. انسان نردبانی است که از طریق آن خدا از فراز آسمان بر زمین گاه می نهد.
به خاطر داشته باش كه رهسپار مكحاني هستي كه نه دوست را مي شناسي و نه دشمن را، پس اينجا از كسي عيبجويي مكن.
بدانكه از نعمتهاي الهي هيچ چيز بهتر از (حكمت) نيست و (حكيم) كسي است كه فكر و قول و عمل او مانند هم باشند.
وابستگي به هر چيزي استيصال و بينوايي به همراه ميآورد.
وابسته شدن ضد زندگي كردن است.
وابستگي ايجاد سد و مانع در مقابل هرگونه تغيير و دگرگوني است. زندگي تغيير مداوم را ميطلبد در صورتي كه جلوي اين تغيير را بگيريم در حقيقت جلوي پويش زندگي را گرفتهايم.
امروز را درياب و به فردا هر چه كمتر بتواني تكيه كن.
غرورت را براي كسي كه دوستش داري بشكن ولي دل كسي را كه دوستش داري به خاطرغرورت نشكن.
قرض پدر و مادر به فرزندان علم وثروت نيست، تربيت است و اخلاق.
در هيچ كاري قبل از فرا رسيدن وقت به آن مشغول نشو و چون به كاري مشغول شدي، از روي فهم و بصيرت باشد.
كار خود را انجام بده و هميشه در حال خود تفكر و تدبر كن و در انجام كارهاي بزرگ، خستگي ناپذير باش.
يك رهبر بايد ميان درشخويي و نرمخويي تعادل پديد آورد. در حقيقت بايد مشتي آهنين در پنجه اي مخملين داشت.
اگر شما هرگز نرمخويي نكنيد اقتدار شما نيز نيروي خود را از دست خواهد داد و اگر هرگز درشت خويي نكنيد مهرباني شما بي اثر خواهد شد.
قاعدتا درشتخويي بايد كمتر از نرمخويي بكار گرفته شود.
در رفع گرفتاري ديگران بكوش مگر آنكه كسي به واسطه اعمال ناپسند خويش گرفتار شده باشد. از كارهاي بزرگ، بخاطر خوشي زودگذر، روگردان مباش كه از خوشي جاوانه روگردان شده اي. فراواني دانش فردي را معيار عالم بودن او قرار مده، بلكه معيار شناخت عالمان راستين را دوري از شر و فساد بدان.
مصيبتها، شكست و خواري به خود راه مده.
بر شانس و بخت، اعتماد مكن.
از كار خير، پشيمان مباش.
هميشه بر صراط عدل و استقامت و خير باش
با هيچكس نزاع و جدال مكن.
تجربه نامیست که همه افراد روی اشتباهات خویش میگذارند. اسکار وایلد
اگر جز اين می توانستند، جز اين می خواستند. ناتمامان هر تماميتی را تباه می کنند. نيچه
تا وقتی که قلب شما نخواهد، مسلماً مغزتان هرگز به چیزی اعتقاد پیدا نمی کند. ویلیام جیمس
یک بوسه مادرم بود که مرا نقاش کرد. رافئیل
یکی از مزامیر داوود پیامبر به نام آرامش فکر:
ای خدای عادل من، وقتی نزد تو فریاد بر میآورم، مرا اجابت فرما. زمانی که در سختی و تنگنا بودم، تو به داد من رسیدی. پس اکنون نیز بر من رحم فرموده دعایم را اجابت فرما.
بسیاری میگویند: " کیست که به ما کمک کند؟" ای خداوندا، تو نور چهره ات را بر ما بتابان. تو قلب مرا از شادی لبریز کرده ای!... با آرامش خیال به خواب میروم. زیرا تو ای خداوند، تنها تو، مرا در امنیت نگاه میداری....
هیتلر در خاطراتش می نویسد: شبها حرامزادگان جهود نفرت انگیز خرچنگ پا چون کابوس صدها هزار دوشیزه را می فریفتند و از راه به در می بردند. او معتقد بود که مسئولیت خرید و فروش بردگان سفید یعنی زنان روسپی تا اندازه زیادی با یهودیان است.
هیتلر سه سال از خدمت سربازی گریخت و دلیلش آن بود که از خدمت کردن با اسلاوها و یهودیان در یک جا در صفوف ارتش نفرت داشت.
كانت: « ما اين قدر خود دوست هستيم كه وقتي مي بينيم بر كسي مصيبتي، بيماري، فقري،... وارد مي شود نخستين واكنش رواني كه ما نا آگاهانه داريم، اين است كه پيش خود مي گوييم " باز خوب است كه اين مصيبت بر من فرو نيامد بدانيد، هيچ عمل ايثار گرانه اي در جهان وجود ندارد هيچ كس نسبت به هيچ كس ديگري ايثار و از خود گذشتگي نمي كند. از خود نمي شود گذشت. چون ما حب ذات و خود دوست هستيم. خوب و بد بردار نيست چارهاي جز آن نداريم. اينگونه ساخته شده ايم بنابر اين قبح اخلاقي ندارد.
فرياد نكنيم هميشه به اين نكته توجه بكنيم كه بر زبان آوردن و فرياد بر آوردن هيچ هنري نيست.
خدا براي شنيدن صداي تو به فرياد تو احتياج ندارد ولي تو،براي شنيدن صداي خدا به سكوت احتياج داري.
هر چه اين سكوت ها را بيشتر آرزو كنيم، صداي خدا بيشتر در درون ما شنيده مي شود.
اعتراف وولتر دانشمند معروف فرانسوی درباره مارتین لوتر یکی از رهبران
نهضت
مذهبی اروپا که اهل آلمان بود و از روحانیون آزاد منش و روشنفکر مسیحی
بود:
لوتر لیاقت آنرا ندارد که بند کفش محمد (ص) را بگشاید
آگوستين قديس: گاهي خداوند به من مي گويد كمي آهسته تر من هم دارم حرف مي زنم. اگر شما يک سکه و من هم يک سکه داشته باشم و سکه هايمان را با هم عوض کنيم , باز هر کدام از ما يک سکه خواهيم داشت. اما اگر شما يک ايده و من يک ايده داشته باشم وآنها را با هم مبادله کنيم هر کدام داراي دو ايده خواهيم بود.
بيش از هر چيز نخست بدان كه چه ميخواهي.فوخ
بردن، همه چيز نيست، اما تلاش براي بردن چرا.لومباردي
اگر خاموش بنشيني تا ديگران به سخنت آورند، بهتر از آنست كه سخن بگويي و خاموشت كنند.سقراط
عادتمند كسي است كه به مشكلات و مصائب زندگي لبخند بزند. شكسپير
از استثنائـات است كه كسي را بـه خاطر آنچه كه هست دوست بدارند. اكثر آدمها چيزي را در ديگران دوست دارند كه خود به آنها امانت مي دهند: خودشان را، تفسير و برداشت خودشان را از او..............گوته
ماهي و مهمان دو روز اول خوب هستند، از روز سوم بو مي گيرند. البته از ديد اسپانيوي ها
در روز عشاق براي دوستت كارتي بفرست و روي آن بنويس: از طرف كسيكه فكر ميكند تو بينظيري.براون
عشق ما را ميكشد تا دوباره حياتمان ببخشد.بوبن
خوشبختی وبدبختی ایام پیری عصاره اعمال گذشته ماست سنت بود
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم. هلن كلر
انسان هيچ وقت بيشتر از آن موقع خود را گول نميزند که خيال ميکند ديگران را فريب داده است. لارشفو کو
كساني كه در انتظار زمان نشستهاند در واقع آنرا از دست دادهاند. اينجا هرچه ميدوي باز هم سر جاي اولت هستي. اگر ميخواهي جايي ديگر بروي، بايد دو برابر تندتر بدوي. لوييس كارول
پادشاهی عالمی ربانی را گفت مرا پندی ده وموعظتی کن که به آن رضای خلق وخالق هردوحاصل آید.
گفت:در روز دادگدایان بده تا خلق ازتو راضی باشند و در شب دادگدایی بده تا خدا از تو راضی باشد.لطایف الطوایف
انسان وقتی بلند حرف بزند صدایش را می شنوند اما وقتی که یواش حرف بزند به گفته اش گوش می دهند.پل رینو
واعظ می گوید: چنان کن که من می گویم، نه چنان که من می کنم. جان سلدن
خداوند، شریر را به اندازه کافی بر تخت نگه میدارد تا فرصت کافی برای توبه کردن داشته باشد. سوفی سگور
برای شاد بودن، تنها به بدنی سالم و حافظه ای ضعیف نیاز داری. آلبرت شوایتزر
من مردانی را دوست دارم که مردانه رفتار کنند، قوی و کودکانه. فرانسواز ساگان
وقایعی مثل انقلاب، تنها شروع جذابی دارند. هوارد ساکلر
زن زشت وجود ندارد، تنها زنانی وجود دارند که حوصله نشستن جلوی آینه و آرایش را ندارند. هلنا روبنیشتین
كاش دانسته بودم چگونه زندگي كنم يا كسي را يافته بودم كه روش زندگي را به من تعليم دهد ! تئودور پاركر
خداوند به هر پرنده ای دانه ای میدهد، اما آن را در داخل لانه اش نمی اندازد. هالندی
بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است. متبرک کسی است که علی رغم همه رویدادها قلب خود را بسوی خدا می گیرد و می گوید: به " تو " توکل میکنم. جی پی.واسوانی
زندگی هدیه خداوند به ماست و " شیوه زندگی " ما، هدیه ما به خداوند. لئو بوسکالیا
سرنوشت هر کسی را سرنوشت او تعیین می کند. هراکلیتوس
اگر نتوانید ریسک کنید نمی توانید رشد کنید. اگر نتوانید رشد کنید نمی توانید بهترین باشید. اگر نتوانید بهترین باشید نمی توانید شاد باشید و اگر نتوانیید شاد باشید چه چیز دیگری مهم است. دیوید ویسکات
هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور "قلبش " می گذارد نه دور سرش. " نورمن وینسنت پیل"
امروز اولین روز بقیه ی عمر شماست. رابرت گرسیولد
همه میخواهند بشريت را عوض کنند، دريغا که هيچ کس در اين انديشه نيست که خود را عوض کند. لئو تولستوی
مردم از شما تقاضاي انتقاد و خردهگيري ميکنند ولي در انتظار تحسين هستند. سامرست موام
اگر شير درندهای برابرت باشد بهتر از اينست که سگی خائن پشت سرت باشد. ايرلندی
همو که با اهريمنان به نبرد برمیخيزد بايد بر حذر باشد که در اين فرآيند خود به اهريمنی تبديل نشود. در هنگامهای که تو به خاک مینگری، خاک نيز به تو مینگرد. فردريش ويلهلم نيچه
ما از جنس روياهايمان هستيم. ويليام شکسپير
آنکه میخواهد روزی پريدن آموزد، نخست میبايد ايستادن، راه رفتن، دويدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمیکنند. فردريش ويلهلم نيچه
همه چیز می گذرد حتی صحبت ها و بوسه ها و دربرگرفتن ها و سایر تظاهرات عشق جسمانی،اما رشته ی دوستی دو روح که یکبار همدیگررا درآغوش کشیده وبه حقیقت یکدیگررا شناخته اند هرگزگسیخته نمیشود. رومن رولان
کسیکه از سرنوشت خود شکایات کند از کوچکی و ناچیزی روح خودشکایت می کند. مترلینگ
اولين طليعه عشق آخرين تابش عقل است! آنتوان برت عشق مرد قسمتي از زندگي او و عشق زن همه زندگي اوست. لرد بايرون
همه بخاطر عشق زاده شده ايم... عشق پايه و اساس هستي و تنها پايان آنست! ديز رائيلي
اگر مي خواهيد دوستتان بدارند دوست بداريد و دوست داشتني باشيد! فرانگلين
زن بهتر است کور باشد بجای اینکه زیبا باشد. برمه ای
زن زشت درد دل است و زن زیبا دردسر. انگلیسی
زن در نظر مرد یا الهه است یا افریطه. انگلیسی
زن در شیطنت از مرد ماهرتر است. انگلیسی
زن به رویت می خندد و گلویت را می برد. انگلیسی
زن کچل به موهای عمه اش می نازد. عربی
زن نداری، غم نداری. عربی
زن فقط سن خود و آنچه را که نمی داند مخفی نگه می دارد. بلغارستانی
زن یا فرمانبر است یا فرمتنده. یونانی
زن گرفتن شری است که مردان برای انجام آن دست به دعا می برند. یونانی
به زن نگویید زیباست چون از شادی دیوانه می شود. اسپانیایی
زن اول جارو زن هست بعد بانو. اسپانیایی
زن و گوسفند را باید زود به خانه آورد. پورتغالی
زن در هفته هفت روز جمعه دارد. روسی
زنی که می خواند، شوهر می خواهد. آلبانیایی
هیچ راهی به سوی روشن نگری وجود ندارد. روشن نگری، خود یک راه است. بخش عمده زندگی را همین طول مسیر تشکیل می دهد.وین دایر
تو، انسانی نیستی که طعم معنویت را می چشد. تو عین معنویتی، که طعم انسان بودن را می چشد.وین دایر
بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند:" امروز، اولین روز از بقیه زندگی من است."
من ترجیح می دهم اینگونه تصور کنم:" امروز، آخرین روز زندگی من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگار دیگر هیچ فرصتی ندارم."وین دایر
افراد گشاده ذهن نمی گویند: "می خواهم همه چیز داشته باشم." آنان می گویند: "همه چیز دارم اما می توانم ترقی کنم." وین دایر
وقتی مثبت اندیشی و افکار نیک و توآم با عشق را به ذهنت راه می دهی، در مقایسه با زمانی که افکار تنش زا، منفی، اندوه آور و مآیوس کننده به ذهن راه می دهی، فعل و انفعالات شیمیایی متفاوتی صورت می گیرد.وین دایر
معجزه در لحظه رخ می دهد. آماده باش و بخواه. وین دایر
زندگی خودش را به تو هدیه می کند و در مقابل چیزی از تو نمی خواهد. تو می توانی زندگی را بپذیری و مشتاقانه درون آن غوطه ور شوی، یا اینکه می توانی با آن بجنگی اما وقتی تصمیم می گیری وقت ات را صرف مبارزه با زندگی کنی، نمی توانی به همان اندازه برای لذت بردن از آن فرصت داشته باشی.وین دایر
می توانم به تو اطمینان خاطر بدهم هنگامی نیاز به درس گرفتن از زندگی نداری که دیگر رویدادهای ناخوشایند برایت پیش نیایند.وین دایر
تمام معلمان بزرگ به ما درسی مشابه داده اند: با خویشتن خود بنشین، خود برتر نامرئی ات را پیدا کن و بدان که خدا، عشقی است که در درون جای دارد.وین دایر
وقتی درباره نقاط ضعفت صحبت می کنی، آنها را تشدید می کنی.وین دایر
در آینه بنگر، احساس بد داشتن نسبت به خودی که آن را هر جا می روی با خود می بری، آب در هاون کوبیدن است.وین دایر
اکنون را دریاب. آینده، یکی دیگر از لحظات حال است که وقتی از راه می رسد باید در آن زندگی کنی.وین دایر
هر مشکلی که روی این کره پیش می آید، یا فرصتی برای ترقی است و جسم و فکر ما را به گونه ای متفاوت فراسوی آن مشکل می برد، یا از آن بهانه ای می سازیم تا باور کنیم به دردسر افتاده ایم.وین دایر
وقتی می دانی که مسئولیت رسیدن به اهدافت به عهده توست، پس باید بدانی که مسئولیت تمام زندگی ات به عهده توست.وین دایر
تو، جدا از دیگران نیستی. قضاوت در مورد کارهای خوب دیگران هم دست کمی از قضاوت در مورد کارهای بدشان ندارد.وین دایر
تو قدرت آن را داری که هر چه می خواهی بشوی. آرزوهایت را پیش چشم بیاور و بدان به هر چه در فکرش باشی می رسی.وین دایر
به نظر می رسد هر چه بیشتر سعی کنی به زور و اجبار چیزی را در جهت منافع خودت پیش ببری، کمتر از آنچه در طلب اش هستی لذت می بری.وین دایر
در زندگی همه چیز ضد و نقیض است. هر چه بیشتر بخواهی مورد تایید دیگران باشی، فردی می شوی که دیگران نمی خواهند تو را تایید کنند هر قدر به تایید دیگران کمتر اهمیت بدهی، بیشتر تایید می شوی.وین دایر
گذشته، گذشته است. آنچه را گمان می کردی بایست انجام بدهی، انجام داده ای. کارت درست یا غلط یا خوب یا بد نبوده. فقط کاری بوده که انجام داده ای. امروز را دریاب. نمی توانی امروز را به عقب برگردانی.وین دایر
ما همیشه در یک مسیر قرار داریم. فقط مناظر کنار راه فرق می کند.وین دایر
ذهن آشتی جو، ذهنی که نمی خواهد دیگران آسیب ببینند، قوی تر از هر نیروی مادی در دنیاست.وین دایر
هرگز نمی توانی همه را خوشحال کنی. در واقع، اگر نیمی از مردم را خوشحال کنی، کارت را به خوبی انجام داده ای. وین دایر
باید از منظر حال به اتفاق های بی ربط و بی معنی نگاه کرد، همگی مقدمه ای برای رساندن تو به این لحظه اند. وین دایر
تو از جسم و فکر تشکیل شده ای. قوانین مربوط به جسم وضع می شوند، اجرا می شوند، پایان می پذیرند، اما فکر ما مرز نمی شناسد.وین دایر
همه چیز" در جهان برای خدمت به تو بسیج شده؛ قرار نیست تو به خدمت آنها در آیی. وین دایر
بیشتر، کم است. به نظر من، بیشتر داشتن یعنی نگهداری چیزی، حمایت کردن از چیزی، مراقبت کردن از چیزی، اهمیت دادن به چیزی، سعی در دو برابر کردن چیزی، افتخار کردن به چیزی، ارزشمند دانستن چیزی، شاید فروختن چیزی برای برآوردن نیازی و...وین دایر
ذات تو، شعوری نادیدنی است. فطرت تو زاییده تفکر توست، جایی که عاری از هر پیرایه است. وین دایر
استقلال رای بی نیازی از تکیه کردن به کسی یا چیزی است.نوعی شیوه تفکر است و به ما امکان می دهد که با جریان زندگی پیش برویم.استقلال رای تنها وسیله ی نقلیه ی موجود است که تو را از تقلا برای رسیدن، معاف می دارد. وین دایر
مشغول کردن ذهن به مال و جمال این و آن، ما را از هدف مان دور نگه می دارد. ما باید بیاموزیم زمین خود را شخم بزنیم.وین دایر
رنج تو ناشی از این است که می خواهی همه چیز برای تو متفاوت باشد. وقتی اینگونه خواستن پایان یابد، رنج تو نیز به پایان خواهد رسید. تو می توانی چیزهایی بخواهی، اما نیاز است که باید پایان یابد. وین دایر
همیشه با این جمله مخالف بوده ام" تمام سعی ات را بکن." بهتر است گفته شود" فقط کارت را بکن"وین دایر
اگر دنیا به قدری نظم و ترتیب داشت که همه چیز رضایت بخش می بود، هیچ موجود زنده ای نمی توانست یک روز هم دوام بیاورد. خوردن کرم ها برای پرندگان قدغن می شد و نفع شخصی بر منافع جمع تقدم می یافت.وین دایر
سستی در زندگی، ناموجه است. تمام دلایل ات برای دلخواه نبودن زندگی چیزی نیست جز بهانه هایی که خودت می تراشی. وین دایر
به خودت و دیگران در این دنیای دیوانه نگاه کن و سپس تصمیم بگیر خشم را کنار بگذاری و شوخ طبعی پیشه کنی که با این کار یکی از ارزشمند ترین هدایا را به خود و دیگران می دهی – خنده.وین دایر
به دست آوردن پول درست مثل بدست آوردن چیزهای دیگر در زندگی است. نباید به آن بچسبی و اختیار زندگی ات را دست پول بدهی. وین دایر
عادات قدیمی ات را در پس این تفکر که:"دیگر هیچ وقت در زندگی به سراغش نمی روم" ترک کن. وین دایر
در هر رابطه ای که دو نفر، یکی می شوند، نتیجه دو نصفه آدم است.وین دایر
یک بار هم نشنیده ام کسی در بستر مرگ اظهار پشیمانی کند که:"کاش بیشتر در اداره کار کرده بودم."وین دایر
باید از منظر حال به اتفاق های بی ربط و بی معنی نگاه کرد، همگی مقدمه ای برای رساندن تو به این لحظه اند. وین دایر
تو می توانی افکارت را دوباره سازماندهی کنی، به شرط آنکه دیگر افکار منفی به ذهنت راه ندهی. وین دایر
فلسفه وجود کائنات این است که تو لذت ببری، به ناشناخته ها سفر کنی و در عین حال بدانی هیچ تضمینی برای هیچ چیز وجود ندارد.وین دایر
قبلا اوضاع طوری بود که وقتی از دانشمندان می پرسیدند:" آیا به خدا اعتقاد داری؟" آنان می گفتند:" نه، من دانشمندم." امروز اگر از دانشمندی بپرسی:" آیا به خدا اعتقاد داری؟" می گوید:" البته، من دانشمند هستم."وین دایر
به نوعی، خیال می کنیم زندگی سالن مد است اما این طور نیست! وین دایر
اگر دنیا به قدری نظم و ترتیب داشت که همه چیز رضایت بخش می بود، هیچ موجود زنده ای نمی توانست یک روز هم دوام بیاورد. خوردن کرم ها برای پرندگان قدغن می شد و نفع شخصی بر منافع جمع تقدم می یافت.وین دایر
مرتکب خطا شدن به این معنی نیست که ارج و قرب تو کمتر شده. معنی اش این است که از اشتباهت چیزی یاد می گیری، به همین سادگی. وین دایر
آرزوهای تو کلید حل مشکلات روحی توست. اگر دوست داری در زندگی ات شاد، سلامت و ثمر بخش باشی، پس در جهت رسیدن به آنها بیشتر تلاش کن. وین دایر
آرزوهای تو کلید حل مشکلات روحی توست. اگر دوست داری در زندگی ات شاد، سلامت و ثمر بخش باشی، پس در جهت رسیدن به آنها بیشتر تلاش کن. وین دایر
آدم از همان راهی که عادتهای ناسالم می یابد عادتهای سالم پیدا می کند. امتحان کن! وین دایر
در آموزه های ذن آمده:" پیش از روشن بینی _ هیزم بشکن، آب بیاور. بعد از روشن بینی هیزم بشکن، آب بیاور." تو باید بشکنی و بیاوری. این، تنها بخشی از زندگی ست. وین دایر
مبارزه با مواد مخدر، فقر و گرسنگی برای جوانی فرهیخته و روشن بین به همان کارآمدی تلاش برای ارتقای سطح زندگی و احترام گذاشتن به حقوق و اموال یکدیگر، نیست.وین دایر
در زندگی به گونه ای با دیگران رفتار کن که دوست داری با تو رفتار کنند. وین دایر
نوع خاصی آزادی در دسترس توست. به شرط آنکه بخواهی خطرات همراه آن را بپذیری: آزادی گام زدن در گستره زندگی و انتخاب راه خویش. وین دایر
آرام باش. با چشمان باز و قلب گشاده به معجزه هر لحظه نگاه کن. هر لحظه را کاملا حس کن و با تمام وجود در لحظه زندگی کن. همه چیز در لحظه است. وین دایر
تو افکارت را شکل می دهی، افکارت اهداف تو را تعیین می کنند و اهدافت واقعیت تو را رقم می زنند.وین دایر
وقتی مبتلا به درد جسمانی می شوی، یا می توانی برای رنج کشیدن آماده شوی، یا برای بهبود یافتن. وین دایر
اغلب افراد خوشحالی را در چیزی بیرون از خود جستجو می کنند اینان کاملا در اشتباهند. خوشحالی چیزی است که در خودت وجود دارد و از طرز فکرت ناشی می شود. وین دایر
سازگاری زاییده افکار توست. ریشه تمام اعمال ما فکر است. وین دایر
همانطور که النور روزولت می گوید: "هیچ کس نمی تواند تو را بفریبد، مگر اینکه خودت بخواهی." هیچ کس نمی تواند. به خودت بستگی دارد. وین دایر
در زندگی خواهان چهار چیز باش – موفقیت، شادمانی، عشق، ثمر بخش بودن – اینها فرایندهایی باطنی است. وین دایر
مهر طلبی نیاز به این است که کسی تو را به شیوه ای خاص دوست داشته باشد، وقتی چنین نشود، می گویی: "این منصفانه نیست." مهرطلبی از فقدان اعتماد به نفس ناشی می شود. وین دایر
وقتی درباره دیگران قضاوت می کنی، آنان را تعریف نمی کنی؛ خودت را تعریف می کنی. وین دایر
وقتی بیشتر بدانی تا اینکه باور داشته باشی، توانایی های ضروری برای تحقق بخشیدن به هدفت را کشف خواهی کرد. باورها در تو به ودیعه نهاده شده اند؛ از این رو آنها را با اندکی تردید پذیرفته ای. دانستن از درون نشات می گیرد. وین دایر
بر چسب هایی را که به خود چسبانده ای بررسی کن. هر یک از این برچسب ها تعیین کننده حد و مرزی خاص است. وین دایر.
چخوف
آنتوان چخوف در هفدهم ژانویه سال ۱۸۶۰ در "تاگانرک" به دنیا آمد. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" و بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل پرداخت. چخوف تحصیلات پزشکى خود را در سال ۱۸۷۹ در دانشکده پزشکى دانشگاه مسکو آغازکرد. در زمان دانشجویى، براى گذران زندگى خود و خانواده اش، صدها داستان کوتاه نوشت. چخوف دیپلم دانشکده پزشکی را در سال ۱۸۸۴ گرفت.تابستان آن سال برای استراحت به «بابکیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
نامه های چخوف به ساورین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف می باشد. در سال ۱۸۸۶ اولین نمایشنامه اش را به نام «آواز قو» در یک پرده تنظیم کرد و در سال ۱۸۷۷ مسافرتی به جنوب روسیه داشت که تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشکار است. آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» که مجموعه داستان است و «ایوانف» یک نمایش چهار پرده ای که هم در مسکو و هم در پترزبورگ به نمایش گذارده شده است. در سال ۱۸۸۸ با جمعی از دوستان و از آن جمله «ساروین» به کریمه رفت و در آنجا داستانهای معروف «استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگها» را نوشت و لطیفه ای به نام «خرس» در یک پرده تنظیم کرد.
در سال ۱۸۸۸ جایزه پوشکین (به مبلغ ۵۰۰ روبل» به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود که نمایش «دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم کرد. لطیفه «خواستگاری» را در یک پرده و داستان معروف «افسانه خسته کننده، از دفتر یادداشت یک پیر مرد» را نوشت. در ۱۸۹۱ «فراریان ساخالین»، «دوئل» و «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی کرد. در سال ۱۸۹۲ به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد کرد و خودش هم از مسکو به ده «میلخوف» نقل مکان کرد و در دهکده مزبور هم به مبارزه بر علیه بیماری وبا که تازه شایع شده بود پرداخت.
آثار معروفش در این سال عبارتست از داستانهای: اطاق شماره ۶- ملخ- زوجه- در تبعید- همسایگان.
در سال ۱۸۹۳، «داستان مرد ناشناس» و یادداشتهای معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر کرد. دکترها توصیه کردند که به کریمه و یا جنوب فرانسه مسافرت کند و در این سالها و سالهای بعد بود که آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به در آمد: «خانه با مزانین» نمایشنامه «شاهین دریا» داستان بلند «سه سال» و داستانهای کوتاه «جنایت»، آریادانا و «زن». و در سال ۱۸۹۷ به خرج خود در ده های روسیه از جمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد. برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیار برد و داستان های معروف «زندگی من»، موژیکها»، «درگاری» و «دریک نقطه محلی» را به رشته تحریر در آورد. در این سال داستانهای «آدم توی جلد»، «یونچ»، «مستأجر»، «شوهر»، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال ۱۸۹۹) داستانهای «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد. همچنین از سال ۱۸۹۱، چخوف کار خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا، در فاصله ۸۰ کیلومترى جنوب مسکو، آغازکرد. بیماران از ۵۰ کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى میآمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف میایستادند و در برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى میکردند. چخوف جزئیات را ثبت میکرد، به رایگان دارو میداد و ظرف کمتر از ۶ ماه، ۵۷۶ ویزیت خانگى انجام داد. در ماه ژوئیه، براىکمک به تحت کنترل درآوردن همه گیرى ویرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومى ناحیه گماشته شد. درکمتر از ۲ ماه، تقریبا ۱۰۰۰ بیمار را ویزیت کرد.
با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پاىدرآمده بود. روشن نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل، او نسبت به حملات بیماری سل بی اهمیت بود. بیمارى او درساخالین بدتر شد اما در بازگشت به مسکو، تا سال ۱۸۹۷ از دریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد تا زمانیکه بیماری اورا به شدت مورد حمله قرار داد. بنا بر توصیه دکتر آلکسى اوسترومف، -یکى از اساتید او در دانشکده پزشکى- چخوف براى علاج کامل، به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته، او به جاى استراحت،مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایش مسلولین شد. در سال ۱۹۰۰ به عضویت «آکادمی علوم» درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد.
در این سال وضع جسمیش روز به روز بدتر می شد در سال ۱۹۰۱ با «اولگاکنیپر» ستاره «تاترهنری» مسکو ازدواج کرد. او همچنین درهمین مدت ۳ شاهکار خود را نوشت: "بانوى صاحب سگ (۱۸۹۹)، سه خواهر (۱۹۰۰)، و باغ آلبالو (۱۹۰۳).. در ماه مه سال ۱۹۰۴ دیگر قادر نبود که از تخت به زیر آید و به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر» رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال ۱۹۰۴ بدرود زندگی گفت و جسدش را به مسکو حمل کردند و آنجا در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند. کنستانتین استانیسلاوسکى، رئیس سالن تئاتر معروف هنر مسکو،تصمیم گرفت تا نخستین نمایش باغ آلبالو را در ۱۷ ژانویه سال ۱۹۰۷ درگرامیداشت ۴۴ سالگى چخوف و ۲۵ ساله شدن عمر نویسندگى وى به نمایش درآورد. اولین اثر چخوف در روزنامه فکاهی «استروکوزا» انتشار یافت و در عرض هفت سالی که در دانشکده طب به تحصیل اشتغال داشت چهارصد اثر مختلف از داستان، رمان و یادداشت و مقاله و غیره انتشار داد که معروفترین آنها: «دکتر بی مریض»، «مرد زود رنج» و «برادرم» بود.
چخوف حدود ۴۰۰ داستان کوتاه و ۶ نمایشنامه بلند نوشت. شهرت او به عنوان نمایشنامهنویس به خاطر نمایشنامه هاى مرغ دریایی، عمو وانیا، سه خواهر و باع آلبالوست.
بیش از ۷۰ فیلم براساس نمایشنامه ها و داستانهاى وى ساخته شدهاند. قهرمانان اصلى نمایشنامه هاى او را بورژواهاى معمولى، ملاکان کوته فکر و آرسیتوکرات هاىکوچک تشکیل میدهند. آنها با واژگانى معمولى رنج هاى زندگى عادى را بیان میکنند. مطلب قابل توجه این نمایشنامه ها، نه حرکات نمایشی بلکه روانشناسی(امیدهاى بربادرفته، فرصت هاى ازدست رفته، دلدارى و پذیرش قضا و قدر) است. داستانهای کوتاه او قسمت هایى غیرقابل قضاوت، بدون پایان، فراموش نشدنى و در برخى موارد تکان دهنده از زندگى را یاد میکنند. این داستانها، امروزه همانقدر جدید و مبتکرانه هستند که یک قرن پیش بودهاند. پزشکان، شخصیت هاى برجسته داستانهاى چخوف را تشکیل میدهندکه البته همیشه تحسین نمیشوند. درایوانف، اولین نمایشنامه بلند چخوف، دکر لوف نه تنها نمیتواند افسردگى ایوانف را تشخیص دهد بلکه از درمان بیمارى سل همسر وى نیز عاجز است. دورن، یک پزشک دهکده درمرغ دریایی پس از ۳۰ سال طبابت همه چیز زندگى خود را از دست میدهد و مانند لوف بیش از آنکه شفادهنده باشد، اشتباه میکند. در سه خواهر، دکتر چبوتیکین یک شکست خورده الکلى، تصدیق میکند که تمام دانش خود درباره پزشکى را از یاد برده است. میخاییل آستروف، پزشک دهکده درعمو وانیا زندگى خود را چنین توصیف میکند: "صبح تا شب را سر پا، بدون لحظه اى آرامش سرى میکنم و سپس نگران از آنکه توسط بیمارى فراخوانده شوم، زیر پتو میخوابم. در تمام این اوقات، یک روز مرخصى هم نداشته ام." مطمئنا، این صداى دکتر چخوف است که از زبان دکتر آستوف میشنویم.
زندگی چخوف از نگاه خودش
من آنتون چخوف در هفدهم ژانویه سال ۱۸۶۰ در "تاگانرک" به دنیا آمده ام. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور قسطنطنین" به تحصیل می پرداختم بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل خود ادامه دادم. در سال ۱۸۷۹ به دانشگاه مسکو رفتم و در دانشکده پزشکی نام نویسی کردم. در آن موقع عقیده مبهم و اطلاع گنگی از دانشکده ها داشتم و یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را انتخاب کردم. اما بعدها هم از این انتخاب خود پشیمان نشدم. در همان سال اول دانشکده به نویسندگی در مجلات هفتگی و روزنامه ها پرداختم و وقتی دانشکده را تمام کردم نویسندگی حرفه ام شده بود. در سال ۱۸۸۸ جایزه پوشکین به من عطا شد در سال ۱۸۹۰ به جزیره ساخالین رفتم که کتابی درباره تبعیدیها بنویسم. در زندگی ادبی بیست ساله ام صرفنظر از گزارشهای حقوقی، یادداشتها مقالاتی که روز به روز در روزنامه انتشار دادم ام -که پیدا کردن و جمع آوری آنها مشکل است- بیش از سیصد داستان و افسانه نوشته و به چاپ رسانده ام. نمایشنامه هم برای تئاتر تنظیم کرده ام. بی شک تحصیلات من در دانشکده پزشکی تأثیر مهمی بر آثار ادبیم داشته است.
اطلاعات پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و سرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تأثیر آن را در آثار ادبی من فقط یک دکتر می تواند درک بکند و بعلاوه تأثیر مستقیم علم پزشکی در آثار من چنان بوده که از خیلی اشتباهات بر کنار مانده ام. آشنایی من با علوم طبیعی و با متد و روش علمی همیشه مرا در راه منطقی نگاه داشته است و من تا آنجا که ممکن بوده است کوشیده ام که اصول علمی را مورد ملاحظه قرار بدهم و آنجا که رعایت و پیروی از اصول علمی امکان نداشته است اصلاً از نوشتن چنان مطلبی صرفنظر کرده ام.
این را باید اضافه کنم که ابداع هنری همیشه با اصول علمی وفق نمی دهد. مثلاً محال است که روی صحنه، مرگ یک نفر سم خورده را،آنگونه که در عالم واقع اتفاق می افتد نشان داد. اما می توان با رعایت اصول علمی آن صحنه را به طبیعت نزدیک کرد. چنانکه خواننده یا تماشاچی در عین حالی که کاملاً به ساختگی بودن و عدم واقعیت آن صحنه واقف است،دریابد که با نویسنده مطلعی سرو کار دارد. "انسان وقتی داستان های چخوف را می خواند خود را در یکروز غمناک اواخر پائیز احساس می کند. هوا صاف و شفاف است، طرح درختها وخانه های تنگ و مردمان تیره و اندوهگین کاملاً آشکار است. همه چیز غریب، بی حرکت، بی امید و تنهاست. افق آبی رنگ و خالی، و به آسمان رنگ پریده ای منتهی می گردد. و نفس آن بر روی زمین بطور وحشتناکی یخ کرده است. زمین هم از گل و لای یخ بسته ای پوشیده شده است. فکر نویسنده بسان خورشید پائیزی با طرح خاصی جاده های یکنواخت، کوچه های کج و معوج، خانه های کثیفی که مردمان بیچاره و درمانده و ناچیز در آنها زندگی می کنند، مردمانی که از ناراحتی و تنبلی نزدیک است خفه بشوند و خانه ها را با جنجال و غو غای خواب آلوده و نامعقولی انباشته اند.
در آثار چخوف صفی از مردان و زنان از برابر ما می گذرند. آنها بنده عشقشان، بنده حماقتشان و بنده بیکارگی و غلام طمع خودشان هستند. و همه چیز خوب زندگی را برای خود می خواهند. بردگان ترسویی که به زندگی سیاهشان چسبیده اند. با انحراف، کج و کوله و بی هدف رد می شوند. زندگی را از حرفهای مفت و بی ربط خود راجع به آینده پر می کنند. و حس می کنند که در حال حاضر در جهان جایی برای آنها نیست. غالب این مردمان خوابهای خوشی را جع به زندگی آینده بعد از دویست سال دیگر می بینند. اما خودشان به این فکر نمی افتند که از خود بپرسند اگر آنها بنشینند و به خواب و خیال بپردازند کی زندگی بشر را سر و سامان خواهد داد و او را سعادتمند خواهد کرد؟ پیشاپیش این مردم محزون وتیره دل و نومید انسان تیزبین بزرگ و دانشمندی قرار گرفته است. او به تمام ساکنین درمانده و افسرده کشورش نظر می اندازد با تبسمی محزون، با آهنگی ملایم و سرزنشی عمیق، با دردی در دل و انعکاسی از آن درد بر چهره، با صدایی صمیمی و زیبا به آنها می گوید: دوستان من بد زندگی می کنید، اینگونه زیستن شرم آور است.
رويکردها: پی سی دیتا، سخنان بزرگان، گنجينه گرانبها، ميراث، چهره هاي ماندگار، درسهاي جاودانه…