فروپاشي اتحاد شوروی

نويسندگان:  توماس کني  روجرکيران

تراژدی بزرگ قرن ۲۰

 

 هر اندازه حزب کمونيست و برنامه ريزی بي جان تر مي شد. وجود بازار اجتناب ناپذيرتر مي شد. در ۱۹۸۷ ، تصميم روی آوری به سوی اصلاحات سياسي راديکال اين فرض را به دنبال داشت که، «نظام اداری- دستوری» - يعني حکومت مرکزی و حزبي- مشکل اصلي است. چنين فرضي تجديد نظرطلبان و اقتصاددانان آن را به طور گريزناپذير به سوی چنان انديشه اقتصادی راند که فقط به مکانيسم های خود به خود بازار، مالکيت خصوصي، و سود وابسته است. طرفداران بازار، در شرايط از هم گسيختگي وزارتخانه های مرکزی در مسکو و حزب ناتوان برای هدايت گذار، توجه خاصي به «شوک درماني»، نظام تحميلي بازار آزاد، بي محافظ يا با محافظان اندک، که به يکباره از بالا اعمال شود، معطوف داشتند.

حتي نيکلای ريژکف، نخست وزير و مقام اقتصادی اصلي اتحاد شوروی با جهش کور به بازار آزاد سرمايه داری مخالفت کرد. ريژکف نوشت که، برخلاف اصلاحگران از نوع چيني، گورباچف حزب و دولت را، زماني که بسيار مورد نياز بودند ضعيف مي کرد:

ابتدا، من فکر مي کردم گورباچف خيلي ساده ماهيت مسئله را درک نمي کند، اما مذاکرات بعدی و به ويژه نشست های دفتر سياسي، که اين مسايل در آن به بحث گذاشته شد، نشان داد او آگاهانه خط خود را دنبال مي کند. راديکال های افراطي درخواست مي کردند که انديشه برنامه به کلي حذف شود و تاکيد داشتند که توليدکنندگان خود به سرعت همه چيز را مي فهمند و روابط هموار و متقابلا سودآور بين يکديگر برقرار مي کنند، و وظايف مربوط به سراسر کشور را خودشان حل مي کنند. ياکولف، مدودف، و شواردنادزه بر اين نظر اصرار داشتند، گورباچف نيز از آن پشتيباني مي کرد.

 عوامل ديگری هم چرخش به سوی بازار را سرعت بخشيدند. تغيير پايگاه سياسي گورباچف از حزب به نهادهای دولتي و دستيابي اش به مقام رياست جمهوری در مارس۱۹۹۰ آزادی عمل بيشتری به اوداد. اعتصاب معدنچيان ذغال سنگ در۱۹۸۹ ، که مسبب و نيز منعکس کننده سير نزولي اقتصاد بود، بسياری از رهبران را در مسکو وحشت زده کرد، و غيرقابل تفکر را تفکرپذير کرد.

تحليل تحريف شده نپ، به لحاظ ايدئولوژيک، افکار عمومي را برای سمت گيری کاپيتاليستي آماده ساخت. هواداران گورباچف، آنتوني جونس و ويليلام مسکوف بهره برداری تجديد نظرطلبانه از نپ را به عنوان حالتي در برابر برنامه ريزی مرکزی به تصويرکشيدند. آن ها تاکيد کردند که بين بوخارين و اکثريت حزب کمونيست شوروی به رهبری استالين در شصت سال پيش دو بحث «موازی»- برخلافت جهت يکديگر، درباره صنعتي کردن وجود داشت. در آن زمان شوروی ها برنامه ريزی، نه بازار، را به عنوان بهترين راه رسيدن به ملل سرمايه دار غرب برگزيدند. «اما بحث کنوني بر اين نکته تمرکز يافته است که اين ملت چگونه، و با چه سرعت مي تواند راه بازگشت به يک نظام بازار را بيابد».

 فشارهای بين المللي همچنان ادامه يافت. جيمز بيکر، وزير خارجه ايالات متحده برای دادن توصيه ای درباره اصلاح قيمت ها به مسکو رفت. غرب بازی با وام ها را آغاز کرد. بين اقتصاددان های غرب و شوروی تماس ها سرعت گرفت، کنفرانس های مشترک که بازار آزاد را همچون درمان هر دردی جار مي زد و برگزاری سمينارهايي در مسکو با جلوه گری اقتصاددانان بازار آزاد، و گردش های سياحتي سودمند ايالات متحده برای گزينش اقتصاد دانان شوروی شتاب يافت. در اغلب ماه های سال ۱۹۸۹ ، جورج سوروس، ميلياردر امريکايي، که ثروتش ناشي از سفته بازی مالي بود، يک گروه مخفي مشاوره با امکان دسترسي به عاليترين محافل در مسکو داشت. آن جا از ايجاد بخش باز به عنوان سرپلي تا بازگشت سراسری سرمايه داری طرفداری مي کرد.

در ۹۱  - ۱۹۹۰ گورباچف هدايت "گذار به اقتصاد بازار" را دشوار يافت زيرا، با افت محبوبيت اش، بيم داشت که شوک درماني مخالفانش را مشهور و محبوب تر کند. نمايش مضحکي از پيشنهادهای بازار سازی در آخرين دو سال عصر گورباچف حاکم بر محيط بود. اين وضع بي اعتباری گورباچف را باز هم بيشتر کرد. حکومت جمهوری روسيه به زعامت يلتسين سريع تر از حکومت اتحاد شوروی به سوی «شوک درماني» رفت، و پيشنهادات او مقامات بي علاقه تر اتحاد شوروی را کنار زد. در نوامبر۱۹۸۹ ، لئونيد آبالکين اقتصاددان ريژکف يک برنامه شش ساله را مطرح کرد که خصوصي سازی و افزايش قيمت را در بر مي گرفت. در نيمه فوريه ۱۹۹۰ آبالکين و رئيس گاسپلان برنامه تجديد نظر شده را که شامل گام های سريعي به سوی اقتصاد بازار بود پيش کشيدند تا در ميانه سال ۱۹۹۰ يا ژانويه ۱۹۹۱  به ثمر برسد. ريژکف و صاحب منصبان حکومتي و اقتصادداناني که در خدمت آن ها بودند در برابر انديشه های جمهوری روسيه مبني بر گذار برق آسا به اقتصاد بازار مقاومت مي کردند. در حالي که ريژکف بر احتياط تاکيد داشت، قدرت بوريس يلتسين رو به افزايش بود. در ژوئيه ۱۹۹۰ گورباچف تصميم گرفت ريژکف را فدا کند و با يلتسين، که اخيرا به مقام صدر شورای عالي فدراسيون روسيه انتخاب شده بود، بر سر اقتصاد معامله ای انجام دهد. گورباچف و یلتسين، به اتفاق، استانيسلاو شاتالين را برگزيدند تا «طرح توافق شده برنامه گذار به اقتصاد بازار را به عنوان شالوده بخش اقتصادی پيمان اتحاد آماده کند.

برنامه پانصد روزه شاتالين به طور معني داری به مبارزه بين گورباچف و يلتسين بر سر پيمان اتحاد وابسته بود. اين برنامه که خصوصي سازی همه جانبه و تثبيت ارزش پول را در نخستين صد روز طلب مي کرد، به طور«خنده داری» به دور از واقع بيني اقتصادی بود.

برنامه شامل افزايش قيمت عمده ای بر کالاهای ضروری بود. برنامه پانصد روزه، به طرز تعيين کننده ای، تمام قدرت مالياتي را به جمهوری ها داد، تا پس از آن تصميم بگيرند چه مبلغي را به اتحاد شوروی بازگردانند. همچنين بر ارجحيت قوانين جمهوری ها بر قوانين اتحاد شوروی تاکيد داشت. طرفداران برنامه شاتالين به وضوح خواستار الغای ا.ج.ش.س. بودند. گورباچف طرح شاتالين را رد کرد. در نوامبر۱۹۹۰ گورباچف مشاور قديمي خود، آبل آگانبگيان را برای کار با شاتالين، آبالکين، و پتراکف بر روی برنامه اقتصادی ديگری تعيين کرد. اين کار محصول موضع ميانه ای بود که گورباچف برای خويش مقرر کرده بود. نتيجه برنامه رئيس جمهوری همچون برنامه ريژکف- آبالکين شامل افزايش قيمت ها بود.  جمهوری روسيه يلتسين قانوني را گذراند که افزايش قيمت را مانع مي شد. اين اقدام عوام فريبي يلتسين را به روشني به نمايش گذارد. او در آرزوی تخريب اتحاد شوروی بود تا به سرعت به سوی سرمايه داری روانه شود، اما با تکذيب پذيرش افزايش قيمت که با استقرار بازار آزاد اجتناب ناپذير بود، و يلتسين سرسخت ترين طرفدار آن بازار بود، به گورباچف نيز آسيب مي رساند. اين اقدام عبارت بود از تلاش برای به چنگ آوردن سهم کيکي ديگر و خوردن آن. در۱۹۹۰، اگر نه زودتر، يلتسين و نزديکترين مشاوران او فهميدند که حرکت آنان به سوی اقتصاد بازار تمام و کمال به معنای تجزيه کشور شوروی است. در برنامه پانصد روزه شاتالين نيز چنين درکي تلويحا وجود داشت. برای بازگشت سرمايه داری به روسيه، گورباچف و ا.ج.ش.س. بايد مي رفتند. مشاوران گورباچف نيز اين نکته را فهميده بودند. آن گاه که گورباچف برنامه پانصد روزه را رد کرد، دست رد به سينه سمت گيری جدی طرفداری از سرمايه داری وانحلال ا.ج.ش.س. نهاده بود، که به معنای محو قدرت و موقعيت او نيز بود. با وجود اين، محفل دروني اش، ياکولف، شواردناذزه، مدودف، شاخنازارف، و چرنياپف از برنامه پانصد روزه پشتيباني مي کردند. همين که، گورباچف به منظور پر کردن پست های کليدی ای چون وزير دادگستری، مدير تاس، وزير و معاون اول وزارت کشور به سوی مخالفان برگشت، ياکولف از گورباچف جدا شد و او را ترک کرد.

اندکي بعد، شواردنادزه، وزير خارجه، استعفا داد. او در۱۹۹۲  به گرجستان بازگشت تا سرزمين بومي خود را رهبری کند.

گورباچف هرگز، هيچ گونه اصلاحات اقتصادی جامع و فراگيری را به اجرا نگذاشت. برنامه رياست جمهوری هم هرگز به واقعيت نپيوست، يلتسين تمام آن ها را خنثي کرد. تداوم زوال اقتصادی در اتحاد شوروی به طور عمده در پس زدن حزب از اقتصاد، يعني انهدام برنامه ريزی مرکزی اقتصاد، گسيختگي ناشي از اقدام جمهوری ها که هر يک راه جداگانه ای در پيش گرفتند، و همچنين در تاثيرات قطع پيوند اقتصادی با اروپای شرقي ريشه داشت. پس از ژانويه ۱۹۹۲ ، يلتسين و اقتصاددان های او، با تمام قدرت شوک درماني را، به رغم پيامدهای فاجعه بارش، در روسيه به اجرا گذاردند. در۱۹۹۴  توليد صنعتي در روسيه سابقا شوروی به نصف سطح توليد مصيبت بار آن در۱۹۹۱  فرو کاست.

پايان اتحاد شوروی به مثابه يک کشور فدرال چند مليتي در۹۱  - ۱۹۸۹  فرا رسيد. در اين سه سال، گورباچف از ناديده گرفتن مسئله ملي دست برداشت. در سپتامبر۱۹۸۹ ، کميته مرکزی در کوششي برای پرداختن به جدايي خواهي فزاينده، پلنومي درباره مسئله ملي برگزار کرد، اما موضوع بيش از آن رها شده بود که بتواند متوقف شود. آناتولي چرنيايف پلنوم کميته مرکزی را «طفل مرده به دنيا آمده، پلاتفرمي منسوخ، حتي پيش از نگارش آن» خواند. گورباچف در فرصت های ويژه ای ازاين سال ها کوشيد جدايي خواهان را سرکوب کند. پس از فوريه ۱۹۹۱  او راهبردهايي را به کار گرفت و کوشيد جدايي خواهان را با تجديد مذاکره درباره پيمان اتحاد همراه کند.

اما همه چيز با شکست روبه رو شد. جدا خواهي ناسيوناليستي در جمهوری های پيراموني پيروز شد. يلتسين روسيه را از ا.ج.ش.س. منفک کرد تا برنامه اقتصادی خود را با فشار به پيش برد. سال ها بعد گورباچف پذيرفت که چه دير به پيچيدگي مسئله ملي بها داده بود.

از شورش های باکو در دسامبر ۱۹۸۶  تا کنار نهادن پرچم سرخ کرملين به وسيله يلتسين در دسامبر۱۹۹۱  حس جدايي خواهي و کشاکش ملي در سراسر اتحاد شوروی رشد مي کرد.

آشوب های اروپای شرقي در۱۹۸۹  روابط ملي در اتحاد شوروی را وخيم تر کرد. حس ملي گرايي در مقابله با اتحاد شوروی و روس ها به سقوط بسياری از حکومت های کمونيستي در۱۹۸۹  کمک کرد. اين آشوب ها، به نوبه خود، جدايي خواهان را در جمهوری های کوچک تر اتحاد شوروی ترغيب کرد. در اوت ۱۹۸۹  يک حکومت غيرکمونيست در لهستان تشکيل شد. در اکتبر۱۹۸۹  نظام حاکم در مجارستان فرو پاشيد. در نوامبر۱۹۸۹  ديوار برلين فرو افتاد. در نوامبر۱۹۸۹  «انقلاب مخملي» در چکسلواکي پيروز شد. در دسامبر۱۹۸۹  عناصر ضد چائوشسکو به زور او را سرنگون و همراه با همسرش اعدام کردند.

تضعيف ح.ک.ا.ش. در تمام عرصه های زندگي شوروی آن نهاد تثبيت شده ای را که قادر بود مردم پراکنده را در کنار هم نگه دارد ناتوان ساخت. ليگاچف اظهار مي دارد، «در آوريل ۱۹۸۹  نشست های دبيرخانه، که مي توانستيم و مي بايست يک چنين مسائلي (تجزيه طلبي ناسيوناليستي گرجستان  را در آنجا به بحث بگذاريم، مدت ها بود متوقف شده بود... من به ناگاه متوجه شدم که اقتدار دولت در کشوربا چه وضع عجيبي در حال افول است.»

 روسيه محور اصلي مجموعه ا.ج.ش.س. بود، و جدايي خواهي روس ها بزرگترين تهديدها.

جری هوگ گفته است که، سرانجام، روسيه با جدا شدن از اتحاد شوروی به موجوديت آن پايان داد. لنين واستالين از سياست حمايت از جمهوری های توسعه نيافته از سوبسيد روسي طرفداری مي کردند تا با پيشرفت خلق های غيرروس آن ها را به سطح روس ها برسانند.

اين سياست پيشرفت اقتصادی و فرهنگي خلق های ستمديده را به طور غيرعادی سرعت بخشيد. با اين همه، کمبودها باقي ماندند. به نظر مي رسيد روس ها نسبت به پاره ای مشکلات نابينا بودند. به طور مثال، آن ها زماني که شمار عظيمي از کارگران روسي به جمهوری های کوچک مهاجرت کردند خطری را که مليت و زبان آن ها را تهديد مي کرد، ناديده گرفته، موازنه قومي و زباني را به هم زدند. مثلا، در لتوني و استوني اين به هم خوردن موازنه يک زخم چرکين به وجود آورد. همچون ديگر نقاط، از آنجا که مدبرانه به آن نپرداختند، تبعيض مثبت سبب واکنش شد. بعضي از روس ها از ادامه سوبسيد به جمهوری های پيراموني خشمگين بودند. اين خشم و آزردگي به آتش ناسيوناليسم روسي دامن زد.

رشد ناسيوناليسم روسي دلايل ديگری نيز داشت. در عصر برژنف، رهبران شوروی با ناسيوناليسم روسي مدارا کرده بودند. عناصر مسلط بر دفتر سياسي برژنف استدلال مي کردند که ناسيوناليسم روسي، وزنه تعادل بخش سالمي است در برابر تاثيرهای غربي که به سبب دتانت به جامعه شوروی نفوذ مي کرد.

نفوذ غرب بر مسئله ملي در اتحاد شوروی به مراتب از اثرات ظريف و دراز مدت دتانت فراتر رفت. در طي تمام دوران شوروی صدای راديوهای غربي- که در سال های آخرين بي مانع و رادع بودند- در جهت حدت بخشيدن به کشاکش ملي در اتحاد شوروی کار مي کردند.

راديو آزادی، انباشته از ناسيوناليست های متعصب و افراطي جناح راست، که از جمهوری های غيرروس دست چين شده بودند، با هدف برانگيختن خشم جدايي طلبي، به صورت ثابت و مداوم به زبان های غيرروسي، برنامه بخش مي کرد.

 آندره ساخاروف، ناراضي معروف، به وسيله گروه بين المللي در کنگره اتحاد شوروی و رسانه های گلاسنوستي، مفهوم «حاکميت سازی» را مورد پسند عمومي کرد. اين اصطلاح بيان اين انديشه بود که روسيه نيز به موجب قانون اساسي عصر استالين از برابری با ديگر جمهوری ها محروم بود و يک قانون اساسي جديد بايد نهادهای جمهوری روسيه را به وجود آورد. «دموکرات ها» انديشه حاکميت سازی ساخاروف را پذيرفتند و، زماني که بوريس يلتسين در۱۹۹۰ به صدارت شورای عالي روسيه انتخاب شد، آن انديشه را عملي ساخت.

ساخاروف خواست حاکميت سازی را به صورت نفي سياست استالين درباره مليت ها در آورد. اين تقاضا، هم از «دموکرات ها»ی يلتسين وهم از اصلاح طلبان گورباچف درخواست شد. در۱۹۸۸  ساخاروف با حمايت ضمني گورباچف و ياکولف ديداری از منطقه مورد منازعه ناگورنو- قره باغ به عمل آورد تا يک تحليل در خود محل به دست دهد، که در واقع کوری بود عصاکش کور دگر. در۱۹۸۸  ساخاروف نظراتش را در رسانه ها مطرح کرد. نظر حاکميت سازی راديکال او عبارت بود از:

 بايد به تمام جمهوری ها، اعم از جمهوری های کامل يا خودمختار، اوبلاست ها) بخش ها( خود مختار و اوکروگ های )نواحي( خود مختار با حفظ مرزها سرزميني کنوني حقوقي برابر داده شود. بايد تمام آن ها از بيشترين درجه استقلال برخوردار شوند. بايد حاکميت آنان در عرصه هايي چون دفاع، سياست خارجي، ارتباطات، و ترابري به کمترين مقدار محدود شود... نواحي خود مختار روسيه، چون ياکوتيا، شواشيا، باشقيرستان، و تاتارستان بايد از همان حقوقي برخوردار شوند که اوکراين و استوني. نبايد هيچ تمايزی بين جمهوری ها و اوبلاست های خود مختار وجود داشته باشد. همگي بايد به جمهوری تبديل شوند و همگي بايد حق جدا شدن از اتحاد را داشته باشند.

 اين درخواست حاکميت سازی چه بود؟ حاکميت سازی، با تظاهر به دموکراتيک بودن، از سياست سنتي حمايت از جمهوری ها و اروپای شرقي دور شد. نيازی به مبارزه با نابرابری ملي نمي ديد و به طور قطع در مورد روسيه نيز که به لحاظ تاريخي ملتي برخوردار از امتياز و تسلط بر ديگران بود. ساخاروف در اين نکته صريح بود و مي گفت نظام استاليني «بر خلق های بزرگ، به ويژه خلق روس، که يکي از عمده قربانيانش بود، به همان گون ستم روا مي دارد که بر خلق های کوچک.» حاکميت سازی به جهد و کوشش برای وحدت مناطق چند مليتي نيز نيازی نمي بيند. اين مفهوم، رويکرد طبقاتي کمونيستي درباره مسئله ملي را، که بر حق دموکراتيک ملت ها بر تعيين سرنوشت خود، از جمله حق جدايي تاکيد داشت، ترک کرد و شرايطي را به زبان آورد که در آن، جدايي يک ملت کوچک از يک کشور بزرگتر، همچون آخرين راه، توجيه شد. حاکميت سازی خوش آيند جدايي خواهان بود، زيرا جدايي آن ها را مي ستود. مطلوب «دموکرات ها» ی طرفدارسرمايه داری بود زيرا فرمولي بود بي طبقه و بدون حزب، و شامل برنامه ای «ضد استاليني» در ديگر موارد. دکترين ساخاروف با آرزوی يلتسين برای بيرون کشيدن روسيه از اتحاد شوروی سازگاربود. مفهوم حاکميت سازی، ساخاروف را به جد در سراشيب اپورتونيسم کور بوخارين - خروشچف در مسئله ملي قرار داد.

مشکلات حل نشده ملي در نواحي مختلف اتحاد شوروی متفاوت بودند، ناسيوناليسم در کشورهای بالتيک، که پس از بيست سال استقلال، در۱۹۳۹  بخشي از اتحاد شوروی شده بودند، تقاضا و جذبه نيرومندی داشت. در ماوراء قفقاز، ناسيوناليسم به واسطه مناقشه قديمي ارضي بين ارمنستان و آذربايجان تشديد مي شد. در قلمروهای اسلامي آسيای مرکزي، ناسيوناليسم به وسيله بنياد گرايي اسلامي احيا شده افغانستان و ديگرنقاط تحريک مي شد.

تاتارها و چچن ها، که در سال های جنگ توسط استالين ريشه کن شده بودند، برای جبران شکايت ها پرورش مي يافتند. روسيه، سنگ بنای کليدی اتحاد شوروی نيز، احساسات و شکايات خود را داشت.

در۱۹۹۱ - ۱۹۸۹  کانون زلزله ناسيوناليستي از ناحيه ای به ناحيه ديگر انتقال مي يافت. در اکتبر۱۹۸۸ ، سه کشور بالتيک جبهه ملي را زنده کردند که به زودی کانال هايي برای احساسات جدايي خواهي شدند. استفاده گورباچف از اختيارات اضطراری در۱۹۹۰، ويتاتاس لندسب رگيس، صدر جنبش ناسيوناليستي ساجوديس، در ليتواني را به اعلام استقلال در۱۱  مارس ۱۹۹۰ برانگيخت. به گفته جئوفری هوس کينگ مورخ «با اين حرکات، جمهوری های بالتيک به صورت کانون مبارزه بين خواستاران حفظ اتحاد و آن ها در آرزوی رهايي از آن بودند، درآمد.»

ناسيوناليسم پيش از کل ليتواني در حزب کمونيست ليتواني پيروز شد. در اثنای ديدار سه روزه گورباچف از ليتواني در ژانويه ۱۹۸۹ ، آلگيرداس- ميکولاس براز وسکاس، صدر حزب کمونيست ليتواني بي پرده به او گفت که احساسات ناسيوناليستي چنان قوی و نيرومند است که تنها يک حزب کمونيست ليتوانيايي مستقل مي توانست پشتيباني عمومي را به دست آورد. درانتخابات ۲۵  مارس ۱۹۸۹  جنبش ساجوديس حزب کمونيست ليتواني را به سختي شکست داد. در دسامبر۱۹۸۹  حزب کمونيست ليتواني از حزب کمونيست اتحاد شوروی جدا شد. از آن پس بحران های قومي به طور هم زمان در نواحي دور دست فرا گير شد.

گورباچف دستاني پر داشت. در ژانويه و فوريه ۱۹۹۰ در نزديکي باکو،  (آذربايجان( حادثه قتل ارامنه توسط آذری ها بيست و شش ارمني و شش آذری کشته به جا گذارد.

 گورباچف به عنوان نخستين پاسخ به اعلام استقلال ملي ليتوانيايي ها، به محاصره اقتصادی روی آورد. اتحاد شوروی در آوريل ۱۹۹۰ قانوني درباره جدايي گذراند، که جزئيات روند جدايي قانوني جمهوری ها را به تفصيل بيان مي داشت و هزينه سياسي و اقتصادی جدا شدن را با مجاز دانستن جدايي واحد های کوچک قومي از ملت ديگر فراهم مي کرد. قانون جديد شوروی برای استقلال هر کشور جدا شونده يک گذار پنج ساله را پيش بيني کرد و تاييد جدايي را از سوی اتحاد شوروی ضروری ساخت. با اين همه، حوادث بر قانون پيشي گرفت. در۱۳ - ۱۲  ژانويه ۱۹۹۱  ارتش شوروی به تظاهرات ناسيونا ليستي در ويلنيوس، پايتخت ليتواني، آتش گشود و چهارده کشته و شمار بيشتری زخمي به جا گذارد. يک هفته بعد در مسکو ۰۰۰/۱۰۰ تن در يک راه پيمايي به اين سرکوب اعتراض کردند. اندکي بعد خشونت تازه در ريگا، پايتخت استوني، بحران بالتيک را تشديد کرد. در اواخر بهار۱۹۹۱  گورباچف سرکوب را ترک کرد. از آن پس بر مذاکره مجدد درباره پيمان اتحاد متمرکز شد. در مبارزه با تلقي گورباچف از پرسترويکا، هم ليگاچف و هم يلتيسين کوشيدند تا احساسات ناسيوناليستي روسي را به سود هدف های خود مهار کنند. تا جايي که ناسيوناليسم روسي از جنبه های «غرب گرايي» اصلاحات گورباچف، سرسپردگي برده وار آن به بازار سرمايه داری غرب، انديشه های سوسيال دموکراتيک قرضي، تسليم چاپلوسانه اش به غرب به مثابه «جهان متمدن» و تحقير تاريخ يگانه روسيه تنفر داشت يک اتحاد کمونيستي- ناسيوناليستي طبيعي بود. طي چندين دهه خط نادرستي در سياست روس ها «غرب گرايان» را در يک سو و«اسلاوخواهان» را در سوی ديگر قرار مي داد. آن خط نادرست طي قرن بيستم و قرن بيست و يکم همچنان سماجت کرده و مي کند.

يلتسين نخست خود را يک شهروند شوروی، نه يک ميهن دوست روسي، مي دانست، اما همين که دلبستگي اش به اصلاحات بازاری رشد کرد در بازی با کارت ناسيوناليسم روسيه سودهای بالقوه ای را مشاهده کرد. در۱۹۹۰ گفته است، «من به زودی فهميدم که در سطح يک اتحاد همه جانبه اصلاحات راديکالي در بين نخواهد بود... و با خود فکر کردم: اگر اصلاحات نمي تواند در آن سطح اجرا شود، چرا در سطح روسيه کوشش نشود؟»

همين که يلتسين گماردن جوانان تند و تيز طرفدار بازار را به مقاماتي در روسيه آغاز کرد، آن ها شروع به درک مطلب کردند که، به گفته هوگ، «تمرکز زدايي قدرت در سطح جمهوری کنترل شخصي بر خصوصي سازی را در اختيار آن ها مي گذارد.»

در۱۹۸۹  بسياری ازجمهوری های اتحاد شوروی اعلام حاکميت کرده بودند، اما اين به معنای جدايي کامل و رسمي از اتحاد جماهير شوروی سوسياليستي نبود. در بيست و يک ماه آخر موجوديت شوروی، اعلام استقلال های واقعي به صورت امواج فرا رسيد. ليتواني در۱۱  مارس ۱۹۹۰، لتوني در۴  مه ۱۹۹۰، و گرجستان در۹  آوريل ۱۹۹۱  اعلام استقلال کردند. موج دوم در اوت ۱۹۹۱  سر رسيد: استوني در۲۰  اوت ۱۹۹۱ ، اوکراين در۲۴  اوت، روسيه سفيد و ملداوی در۲۷  اوت ۱۹۹۱ ، آذربايجان در۳۰  اوت، ازبکستان و قرقيزستان در۳۱  اوت، تاجيکستان در۹  سپتامبر، ارمنستان در۲۳  سپتامبر، ترکمنستان در۲۷  اکتبر و قزاقستان در۱۶  دسامبر اعلام استقلال کردند. فدراسيون روسيه هرگز به طور رسمي اعلام استقلال نکرد. جدايي ديگر جمهوری ها، خواهي نخواهي، به سادگي استقلال را نصيب آن کرد.

زماني که فرصتي برای اظهار نظر دست داد، اکثريت بسيار بزرگ مردم شوروی آرزوی حفظ اتحاد را داشتند. در۱۷  مارس ۱۹۹۱  در رفراندومي که الزام آور نبود، در تمام جمهوری ها به استثنای جمهوری های بالتيک، ارمنستان، گرجستان، و ملداوی، ۴ /۷۶  درصد رای دهندگان حفظ اتحاد را تاييد کردند. در روسيه ۴ /۷۱ ، در اوکراين ۳/۷۰ ، در روسيه سفيد ۷/۸۲   در صد، و در آذربايجان و هر يک از جمهوری های آسيای مرکزی بيش از۹۰  در صد به حفظ اتحاد رای دادند. اين اکثريت عظيم برای «دموکرات ها» ی يلتسين موضوعيت چنداني نداشت.

ترک وحدت چند مليتي در داخل به موازات خود، ترک همبستگي بين المللي در خارج را به همراه داشت. خيانت پس از خيانت بود که در آخرين سال های گورباچف نسبت به جنبش های رهايي بخش و کشورهای سوسياليستي جديدتر صورت مي گرفت. در آستانه سفر وزير خارجه، جيمز بيکربه مسکو در مه ۱۹۸۹ ، گورباچف تصميم خود مبني بر توقف ارسال سلاح به نيکاراگوئه را، حتي اگر آن کشور همچنان در معرض تروريسم کنتراهای مورد پشتيباني ايالات متحده باقي بماند به اطلاع جورج بوش رساند. از آغاز۱۹۸۶  هواداری گورباچف از کوبا شروع به نقصان کرد. در دسامبر۱۹۸۸  زماني که زمين لرزه ای در ارمنستان موجب لغو سفرش به هاوانا شد بسيار سپاسگزار بود. سرانجام آن ديدار در آوريل ۱۹۸۹  انجام يافت. گورباچف خطاب به مجلس ملي کوبا اظهارداشت که او «با هر گونه نظريه با دکترين که صدور انقلاب را توجيه کند» مخالف است. در حقيقت، سياستي را که گورباچف ترک مي کرد نه صدور انقلاب، که همبستگي انترناسيوناليستي در دفاع از انقلاب های موجود بود. به رغم استقبال گرم عمومي در هاوانا، شکاف بين کوبا و رهبری گورباچف وسيع تر شد. کوبای سوسياليستي، که مايل به ترک اصول نبود، تغيير موضع نداد. سال بعد، گورباچف ۵  ميليارد دلار کمک سالانه، شامل ارسال محموله های نفت و مواد ضروری ديگر به کوبا را قطع کرد. بين ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳ ، فروپاشي شوروی همياری متقابل اقتصادی CMEA، تشديد محاصره اقتصادی ايالات متحده و خيانت شوروی موجب ۵ 0 درصد افت در GDP )توليد نا خالص داخلي( کوبا شد.

در اين ميان، تيم گورباچف لاف مي زد که سياست خارجي آن ها مبني بر «تفکر نوين» پيروز است. البته اين گفته درست مي بود اگر موفقيت تنها با معيار «مسالمت جويي» و «ثبات» مناسبات ايالات متحده- شوروی اندازه گيری مي شد. خلع سلاح يک سويه شوروی، بي ترديد احتمال رويارويي هسته ای شوروی و ايالات متحده را کاهش داد. در چنين صورتي نيز، از هم گسيختگي اتحاد شوروی احتمال بروز فاجعه ای ناشي از کاهش امنيت سلاح هايی هسته ای  نيروگاه های هسته ای را افزوده است.

تسليم و سازش های يک سويه شوروی ديگر عرصه های اختلاف با ايالات متحده را کاهش داد. البته مردان گورباچف به سياست خود همچون تسليم نمي نگريستند. چرنيايف، مشاور عالي سياست خارجي بر اين باوربود که خيانت به افريقای جنوبي و نيکاراگوئه در قياس با تحکيم مناسبات شوروی- ايالات متحده پي آمد اندکي خواهد داشت. چرنيايف همچنين در هر لحظه شيريني که غرب تحسين هايش را به گورباچف ارزاني مي کرد يک پيروزي مي ديد.

زماني که «ميخائيل» پايه کاربرد نام اول «جورج» [ بوش پدر]، «مارگارت» [ تاچر]، و «هلموت» [اشميت] را بنا نهاد، چرنيايف با اعتقاد کامل از آن ياد مي کرد. گورباچف و چرنيايف معتقد بودند که اتحاد نوين ايالات متحده- نشانگر تغيير «بسيار جدی» در امور سياسي جهان است، «راهي تازه به سوی تمدن» تعبير و تفصيلي که گورباچف برای ترک همبستگي بين المللي به کاربرد در هيچ مکاني صريح تر و موجزتر از يادداشت های او برای پيام روز انقلاب در7 نوامبر۱۹۹۰ بيان نشده است:

آن چه پرسترويکا به ما داده است را تکرار مي کنم... پرسترویکا آزادی و رهايي آورد... ما درها را به روی جهان گشوديم... با ايستادن در موضع مخالف جهان فرصت شرکت در پيشرفت تمدن در حساس ترين نقطه عطف آن را از خود دريغ کرده بوديم. در نتيجه آن موضع گيری [زيان های] وحشتناک بر ما تحميل شد، شايد بزرگترين زيان ها.

 پايان «ايستادن در موضع مخالف جهان» به وسيله اتحاد شوروی برای بسياری بهای سنگيني داشت. سوسياليسم اروپای شرقي را محو کرد و به جای آن حکومت های محافظه کار جديدی نشاند که بزدلانه در پي عضويت در اتحاديه اروپا و ناتو هشتند، يوگسلاوی هنوز مستقل را تنها گذاشته اند تا به وسيله ناتو به شدت کوبيده شود. در۹۴ - ۱۹۹۳  کوبايي های ترک شده اما قهرمان، با گاو و خيش چوبي شخم مي کردند. در افريقا، قاره بيشترين ستمديده از امپرياليسم، پايان کمک شوروی به معنای انهدام سي سال اميد و مبارزه به خاطر توسعه مستقل بود. بدهکاری به بانک های غربي به زودی کشورهای جديدی را که از زمان استعمارزدايي رسمي در۱۹۶۰  درگير مبارزه بودند زير فشار قرار داد، در حالي که ايدز و بيماری های ديگر و فروپاشي شبکه های تامين اجتماعي کل جمعيت را تهديد به نابودی مي کرد. اتحاد شوروی با شعار«امريکايي ها را نرنجان» به عنوان سياست تمام و کمال خارجي نوين، حتي به رهبران رهايي ملي چون نلسون ماندلا و ياسرعرفات پشت کرد. اتحاد شوروی پس از۱۹۸۹  نيروهايش را از افغانستان بيرون کشيد و نجيب اله ترقي خواه تا ۱۹۹۲  همچنان بر سر قدرت ماند. سپس به محل سازمان ملل متحد پناه برد. در۱۹۹۶  نخستين اقدام طالبان پس از تصرف کابل زير پا گذاشتن مصونيت محوطه UN و تيرباران نجيب اله، قطع اندام و به دار آويختن پيکر او در خيابان های کابل برای نظاره عموم بود.

با نزديک شدن جنگ خليج [فارس]، جيمز بيکر، نماينده پرزيدنت بوش از شوروی خواست به برنامه ضربه زدن به ارتش عراق بپيوندد. گورباچف پاسخ داد: «مايلم تاکيد کنم که ما دوست داريم در هر شرايطي در کنار شما باشيم.» به اين ترتيب نظر و تلقي او از يک «جهان به هم پيوسته و يکپارچه» و «ارزش های انساني جهاني» گام به گام، به متحد آشکار امپرياليسم در سياست خارجي شوروی تغيير يافت. چاپلوسي گورباچف به ژرفای چشمگيری رسيد. در نامه ای به پرزيدنت اچ.دبليو.بوش حتي سمت گيری آينده اتحاد شوروی را وابسته به امريکا دانست.

 در عين حال من احساس مي کنم که دوستم، رئيس جمهور ايالات متحده، درباره پرسش اصلي به پاسخ نهايي نرسيده است: ايالات متحده چه نوع اتحاد شوروی ای را مي خواهد ببيند؟ و تا زماني که به اين پرسش پاسخ داده نشود ما روی اين يا آن وجه ويژه مناسباتمان نوسان خواهيم داشت.

 در اوت ۱۹۹۱  خرابي و زوال شرايط اقتصادی و از هم گسيختگي اتحاد شوروی چنان پيش رفت و گورباچف به قدری فاقد برنامه ای برای پرداختن به بحران بود که گروهي از رهبران شوروی گام تندی برای به دست گرفتن کنترل حوادث برداشتند. آن ها کميته کشوری برای حالت اضطراری  SCSE را، که با حروف اول روسي به GKCHP شناخته مي شد، تشکيل دادند. عالي رتبگان کشوری که کميته اضطراری را بر پا ساختند ديگر گزينه ها را با هدف محدود کردن قدرت گورباچف و متوقف کردن فرسايش اقتدار دولت شوروی آزموده و پشت سرگذارده بودند. در گذشته، ۱۹۸۸ ، ليگاچف مبارزه با گورباچف در دفتر سياسي را باخته بود. در سپتامبر و دسامبر۱۹۹۰ گروهي که SCSE را تشکيل دادند گورباچف را مورد انتقاد قرار داده بودند. در آوريل ۱۹۹۱  آن کميته کوشيد با رای کميته مرکزی او را برکنار کند. در ژوئن ۱۹۹۱  تلاش کرد او را در پارلمان خنثي کند. در اوت ۱۹۹۱  تلاش يلتسين برای بازنويسي جزئيات پيمان اتحاد به منظور انکار قدرت های درآمد زای موسسات اتحاديه سراسری اين مردان را به سوی در دست گرفتن امور سوق داد.

رهبران SCSE بابت اين باور که گورباچف تسليم بازنويسي پيمان است خشمگين بودند.

افزون بر اين، يلتسين به تازگي ح.ک.ا.ش. را در ارتش ممنوع کرده بود و دسترسي خزانه داری اتحاد شوروی را به هر درآمدی از حوزه های نفتي شوروی انکار کرده بود.

گورباچف حتي با انحلال کنگره نمايندگان خلق ا.ج.ش.س. مخلوق خودش، موافقت کرده بود. گرچه اعضاء SCSE به ظاهر مردان گورباچف بودند، آن ها به آن سبب که يلتسين در هر مبارزه با گورباچف برنده مي شد دست به اقدام زدند.

تشکيل SCSE سبب يک رشته حوادث عجيب شد. در۱۸  اوت، اواخر عصر، پنج صاحب منصب عالي رتبه: معاون اول شورای دفاع اتحاد شوروی اولگ باکلانوف، رئيس انجمن صنايع دولتي اتحاد شوروی آلکساندر تيزياکف، عضو دفتر سياسي اولگ شانين، فرمانده نيروهای زميني ارتش شوروی ژنرال والنتين وارن نيکف، رئيس ستاد گورباچف والری بولدين، و رئيس پرسنل گارد امنيت رياست جمهوری يوری پلخانف با گورباچف در خانه تابستاني اش در فوروس، کنار درياي سياه رو در رو شدند. آن ها به او پيشنهاد کردند که قدرت را به معاون رئيس جمهور اتحاد شوروی گنادی يانايف واگذار کند تا او با توجه به دورنمای از هم گسيختگي کشور، حکومت نظامي اعلام، و نظم را برقرارکند. باکلانوف به گورباچف اظهار کرد: « هيچ چيز از نو خواسته نمي شود. ما تمام کارهای کثيف را برای تو انجام مي دهيم.» به گفته جری هوگ تاريخ دان، «برخي از افراد آن گروه فکر مي کردند گورباچف موافقت خواهد کرد، اما او واکنشي خصمانه و پرخاشگرانه داشت.»

مهمترين رهبر يگانه SCSE رئيس KGB ولاديمير کريوچکف بود. بجز نامبردگان پيشين، اعضاء SCSE عبارت بودند از نخست وزير ا.ج.ش.س. والنتين پاولف، وزير دفاع ا.ج.ش.س. دميتری يازوف، وزير کشور بوريس پوگو، و رئيس اتحاديه دهقانان ا.ج.ش.س. واسيلي استارو دوينسوف. اعضای کليدی ديگر عبارت بودند از صدر شورای عالي ا.ج.ش.س. آناتولي لوکيانف (متحد گورباچف به مدت چند سال) دو معاون اول KGB ويکتور گروشکو و گني ای آقايف، و افسر KGB ژنرال وياچسلاوگنرالف.

 ساعت شش صبح روز بعد ۱۹   اوت ۱۹۹۱  SCSE تلويزيون شوروی اعلام کرد که به طور موقت قدرت را به دست گرفته است زيرا گورباچف بيمار و معاون رئيس جمهور يانايف تا بازگشت او اختيارات رئيس جمهوررا به کار مي گيرد. SCSE واحدها و تانک هايي را به مسکو فرستاد، اما رهبران SCSE ، بسيار مردد عمل کردند.

بيانيه کميته، «در خواست از مردم شوروی»، که به وسيله تاس در۱۹   اوت انتشار يافت، بر ميهن دوستي و اعاده نظم تاکيد داشت. بيانيه اين چنين آغازمي شد، «نيرو هايي افراطي سر برآورده اند که راه انحلال اتحاد شوروی، فروپاشي کشور و به چنگ آوردن قدرت به هر بها را در پيش گرفته اند » اين سند اصلاحات اقتصادی « ماجراجوياني» را که به «افت شديد استانداردهای زندگي اکثريت عظيم جمعيت کشور و رونق سفته بازی و اقتصاد سايه» منجر شده است، تقبيح کرد. بيانيه اعلام مي کرد که حيثيت ا.ج.ش.س. لکه دار شده است. سوگند ياد مي کرد که «خيابان ها را از لوث وجود جنايتکاران پاک کند.» و نيز به «غارت ثروت خلق» پايان بخشد. انظباط کار و قانون و نظم دوباره برقرار خواهد شد «درخواست» اجرای «يک بحث سراسر کشوری درباره يک پيمان اتحاد نوين» را وعده مي داد.

 عصر۱۹   اوت رهبران SCSE يک کنفرانس مطبوعاتي برای روزنامه نگاران خارجي و روسي برگزار کردند. شاهدان ادعا کرده اند که آن ها عصبي، بي عرضه و دودل به نظر مي رسيدند. آن ها به طور قطع دودل بودند. در اثنای اين سه روز مورد نظرSCSE اجازه داد آژانس های خبری غرب، ازCNN تا راديو آزادی، آزادانه تفسيرهای خود از تحولات را مخابره کنند، و حتي يلتسين را ترويج کنند. نظاميان بلند مرتبه اجازه يافتند در کاخ سفيد روسيه، يعني ساختمان پارلمان جمهوری روسيه به سياستمداران تلفن کرده و با آن ها ديدار کنند. در اين ميان، يلتسين و رهبران «دموکرات» همچنان به گفت و گو با رسانه های جهان و شوروی ادامه مي دادند، برای جلب موافقت و نظر مساعد نظاميان کار مي کردند، و در اطراف ساختمان پارلمان روسيه سنگر مي ساختند. SCSE در تمام روز۲۰  اوت به هيچ گونه اقدامي عليه آن ها دست نزد. عدم شرکت رهبران نظامي بلند مرتبه در حملاتي که با هدايت SCSE در شب ۱۹   يا ۲۰  اوت به پارلمان روسيه شد تحليل گران غربي را حيرت زده کرد.

 لحظه محوری حوادث اوت در شب ۲۱ - ۲۰  اوت فرا رسيد. SCSE برنامه ای را طراحي و سپس رها کرد. و در نتيجه توفاني در پارلمان روسيه به پا شد. پس از آن، در۲۱  اوت رهبران SCSE کريوچکف، يازف، باکلانف، تيزياکف، و لوکيانف به سوی فوروس پرواز کردند تا گورباچف را قانع کنند در رويارويي با يلتسين و حکومت روسيه به آن ها بپيوندد.

آن ها مي خواستند او را قانع کنند که اقدامات SCSE تا آن زمان نشان داده بود که برای بر قراری نظم به چه تلاش اندکي نياز خواهد بود. گورباچف با آن ها ملاقات نکرد و در ساعت ۵ /2 صبح ۲۲  اوت همراه با معاون رئيس جمهور روسيه روتسکوی )متحد يلتسين، که با هواپيمايي ديگر به فوروس رسيده بود( و کريوچکف با هواپيمای رياست جمهوری به مسکو بازگشت. کريوچکف بر اساس وعده گورباچف مبني بر موقعيت برابر با وی موافقت کرده بود به او در هواپيمای رئيس جمهوری بپيوندد. با اين همه، به محض نشستن هواپيما، کريوچکف به وسيله مقامات شوروی بازداشت شد. گورباچف در بازگشت به مسکو بار ديگر قدرت رسمي را به دست گرفت، گرچه قدرت واقعي به سرعت به سوی دستان يلتسين لغزيد. در ساعت ۹  صبح ۲۲  اوت وزير دفاع شوروی تصميم به عقب کشيدن واحدهايش از مسکو گرفت، و نمايش اندوه بار عجيب و غريب به پايان رسيد.

 مفهوم آن چه در اوت ۱۹۹۱  رخ داد تا حدی تيره باقي مانده است، گرچه روايت های اخير بسياری از بدفهمي های اوليه را روشن کرده است. آن چه که تا کنون پذيرفته شده آن است که «رهبران کودتا» فکر مي کردند که گورباچف با آنهاست، از اين بابت به يلتسين اطمينان هايي دادند، و همين که  گورباچف زير پای آن ها را خالي کرد، به کلي وحشت زده شدند، چرا که آن ها به طور مطلق هيچ برنامه ای برای به دست گرفتن قدرت نداشتند. آن ها برای بازداشت يلتسين و حاميان کليدی او، منکوب کردن «دموکرات ها» يا توقيف چيزی آماده نبودند. تمام آن تلاش بدون برنامه يا اراده، فروپاشيد.

 در آشفتگي آن روزها، دموکرات های بسياری- اين بار بدون علامت - رخدادهای ۲۱ - ۱۹ اوت ۱۹۹۱  به ويژه اعلام حکومت نظامي را محکوم کردند- حکومت ها و رسانه های غربي کوشيدند اين حوادث را همچون تلاشي برای کودتا تفهيم کنند. يلتسين که نزديک پارلمان روسيه روی تانک نشسته و با بلندگو فريادهای گوش خراش سر مي داد از سوی رسانه ها همچون بسيج کننده موفق توده ها به ضد غاصبان ستمگر ترسيم مي شد. افسانه کودتا سبب شد از بابت فروپاشي شوروی، به جای گورباچف مردان «مقاوم» KGB و ا.ج.ش.س. سرزنش شوند و تصوير بوريس يلتسين همچون يک قهرمان دموکراسي تقويت شود.

بررسي ده سال اخير به وسيله تاريخ نگاران ايالات متحده ترديدهای جدی نسبت به نوشته ای چون هيستوری چنل از اوت ۱۹۹۱  به وجود آورده است. کودتا عبارت از سرنگوني اجباری و غيرقانوني حکومت قانوني بر حق و مقبول است، اما SCSE برای سرنگون کردن ا.ج.ش.س. کوشش نکرد. SCSE خودش حکومت بود.

رسانه های غربي رهبران SCSE را خام دستان و ناشياني بزدل معرفي کردند، گرچه در اوت ۱۹۹۱  خطاهای بزرگ بسياری رخ داد، رهبران SCSE پيش از آن به ناتواني و حماقت شهره نبودند. آن ها از قدرت مهلکي برخوردار بوده و آن را به طور موثر به کار برده بودند. دانلپ آن ها را «مردان جدی... با مقاصدی سخت» خواند. کريوچکف، بهترين رهبرSCSE در۱۹۵۶  در سفارت شوروی در مجارستان خدمت مي کرد و با آندروپف ضد انقلاب را خاموش کرد. افزون بر اين، گرچه SCSE اعلام حکومت نظامي کرد، اما اين کار نه ممنوع، نه بي سابقه بود؛ گورباچف در سال های پيش از حوادث اوت بارها برنامه ريزی برای حکومت نظامي را تصويب کرده بود.

جان دانلپ، با توجه به نظر کارشناسان برجسته ايالات متحده در مورد «کودتا» تاکيد کرد که پشتيباني از SCSE چشمگير و قابل توجه بود. خود تيم يلتسين عقيده داشت که ۷۰  درصد از کارکنان محلي جمهوری روسيه، کمونيست و غيرکمونيست، از يلتسين پشتيباني نمي کردند. دو سوم کميته های منطقه ای حزب کمونيست آشکارا از SCSE پشتيباني مي کردند، حال آن که يک سوم ديگر موضع «صبر و انتظار» اتخاذ کرده بودند. در جمهوری های دورتر تنها مولداوی، قرقيزستان و کشورهای بالتيک مخالفت جدی نسبت به SCSE نشان دادند. نظرسنجي هفته های پيش از۱۹ اوت آکادمي علوم اجتماعي در کميته مرکزی حزب، که به طور مسلم کانوني بود با گرايش ضد يلتسين، اکثريت عظيمي را طرفدار يک پارچگي آ.ج.ش.س. و حفظ کنترل دولت بر بنگاه ها نشان داد.

 روايت گورباچف- که مدعي است مشارکتي در رخدادهای اوت ۱۹۹۱  نداشته است- فاقد اعتبار است. لوکيانف، صدر شورای عالي شوروی گفته است که گورباچف با برنامه اقدام SCSE به شرط آن که شورای عالي آن را تائيد کند، موافقت کرده بود. آنتوني داگوستين مورخ به اين نتيجه رسيد که تاکيد لوکيانف «نمي تواند به راحتي ناديده گرفته شود.» ويليام ادون نيز به همين شکل گفته است، «مشارکت گورباچف نمي تواند اساسا به حساب نيايد.» جان دانلپ «نوسان های بسياری را در گفته های گورباچف به منظور تبری خويش از جرم» يافته است. آنان که رخدادهای اوت را به صورتي جامع و کامل مطالعه کرده اند احتمال دخالت گورباچف را با شدت تمام تاييد کرده اند. آمي نايت، پژوهشگر و متخصص درKGB، همکار سرويس تحقيقات کنگره و عضو پيوسته دانشگاه جان هاپکينز به اين نتيجه رسيد که گورباچف سعي مي کرد KGB را سپر بلای خود کند. او گفت گورباچف با خود استدلال مي کرد که اگر SCSE در به دست گرفتن کنترل موفق شد و تجزيه شدن اتحاد شوروی را متوقف کرد، مي تواند وانمود به همراهي کند و مسئوليت را به عهده گيرد. اگر آن اقدام موفق نشد، مي تواند به مسکو بيايد و همه را باز داشت کند. درهر يک از آن دو مورد او دستاني پاک مي داشت. جری هوگ تاکيد کرده است که «اين امکان را نمي توان به کلي ناديده گرفت، که گورباچف احساسي را ايجاد کرده است که «او خواهان يک کودتا بود.» به نظر هوگ رهبران SCSE «فکر مي کردند که گورباچف آن چه را آن ها انجام داده بودند احتمالا مجاز و قانوني مي دانست و آن ها نيز خواستار تلفاتي نبودند که روند اصلاح و آشتي را پيچيده کند.» به علاوه، گورباچف انگيزه های نيرومندی برای طراحي اين مشارکت و تباني عجيب با حفظ فاصله مناسب داشت، چرا که اگر مبتکر حکومت نظامي شناخته مي شد شهرت اش به عنوان عاشق صلح و دموکراسي در بين متحدان غربي اش آسيب مي ديد.

پس از بحران اوت، گورباچف کوشيد نظاميان را به مداخله به سود خويش و بر ضد يلتسين تحريک کند. مارشال هوايي شاپوشنيکف گفته است که در اوايل نوامبر۱۹۹۱  گورباچف به او پيشنهاد کرد که يک کودتای نظامي «بهترين بديل ممکن» است. در دسامبر۱۹۹۱ ، گورباچف از نظاميان تقاضايي آشکار، اما بي ثمر، برای پشتيباني از خود و به ضد يلتسين نمود. رفتاری اين چنين نشان مي دهد که او کاملا قادر به يک بازی پيچيده در رخدادهای اوت بوده است.

SCSE، به دور از اين که يک کودتا باشد، اعلام شرايط فوق العاده از سوی حکومت موجود شوروی، گرچه با تاييد ضمني رئيس جمهوری شوروی، بود. چرا گورباچف SCSE را به اين باور رساند که او از اعلام حالت فوق العاده حمايت مي کند و سپس برخلاف نظر خود عمل کرد؟ در پايان کار، مخالفت گورباچف حالت فوق العاده SCSE را تضعيف کرد. شواهد بر اين دلالت مي کنند که ترس او از ضربه بر مناسباتش با غرب او را به مقابله با SCSE واداشت. در اوت ۱۹۹۱  تنها غرب با استحکام از گورباچف پشتيباني مي کرد. در ا.ج.ش.س. پشتيباني عمومي از او نزديک به اعداد يک رقمي در نوسان بود.

زماني که حکومت های غربي از شناسايي SCSE خودداری کردند، گورباچف سست شد و راهش را عوض کرد.

 آيا SCSE مي توانست در تثبيت حقانيت و اعتبارخود و دگرگون کردن تجزيه کشور موفق شود؟ او در کوتاه مدت تقريبا موفق به کسب اعتبار برای خود شد. ويليام ادون، تحليل گر نظامي، اعلام داشت: «متمايل به اين نظر هستم که نتيجه کودتا يک فراخوان محدود بود.» آيا SCSE مي توانست فروپاشي را برعکس کند؟ آيا در اوت ۱۹۹۱  اوضاع خيلي نوميد کننده بود؟ رهبران عمده SCSE کمونيست هايي بودند که مي خواستند عقربه ساعت پرسترويکا را به 87- ۱۹۸۵ عقب بکشند. باورهای سياسي گورباچف در۱۹۹۱  به طور اساسي متفاوت از باورهای آن ها بود. او حتي اگر به SCSE پيوسته بود به زودی راهشان از هم جدا مي شد. در مقابله با فروپاشي سوسياليسم و از هم گسيختن کشور متحد هيچ موفقيتي قابل تصور نبود مگر اين که کمونيست ها بار ديگر کنترل اداره رسانه ها را به دست مي گرفتند، يلتسين و «دموکرات ها» را برکنار مي کردند، و سياست های اقتصادی گورباچف را تغيير مي دادند. در اوت ۱۹۹۱ ، دست کم در پاره ای نواحي ا.ج.ش.س. چنين اقداماتي نياز به اعمال زور و تن دادن به خطر جنگ داخلي داشت، اتفاقي که کمتر کسي آمادگي آن را داشت. توقف جدايي جمهوری های بالتيک، ناحيه ای که جدايي خواهي به طور قابل بحثي از پشتيباني اکثريت برخوردار بود، نيازمند اعمال زور بود. چنين اقدامي احساسات جدايي خواهي را در دل نسل های بعد شعله ور نگه مي داشت. هر کس که در قبال حق  ملت ها بر تعيين سرنوشت دست به چنين کاری بزند بهای بسيار سنگيني بايد بپردازد.

هر گاه SCSE با قاطعيت اقدام مي کرد و ارتش و کارگران را به پشتيباني از خود فرا مي خواند امکان داشت يک بازگشت صلح آميز اقتداربه وقوع بپيوندد. آن گاه SCSE ممکن بود جدايي جمهوری های بالتيک را اجازه مي داد اما پيمان اتحاد تازه ای را با ديگر جمهوری هايي که اتحاد سراسری کشور را حفظ کرده بودند به مذاکره مي گذاشت. و نيز امکان داشت SCSE يک برنامه ضد بحران اقتصادی را به اجرا گذارد تا برنامه ريزی مرکزی را بار ديگرمستقر و دشواری های کارگران و مصرف کنندگان را مداوا مي کند.

 جدا از تصورات غير واقعي، بحران او، بوريس يلتسين را قادر ساخت تمام قدرت را در روسيه قبضه کند، ح.ک.ا.ش. در حال انهدام را حذف کند و از شر ا.ج.ش.س. خلاص شود. اين کودتای واقعي بود. ويليام ادون مورخ گفته است که رهبران SCSE «زماني که بحران آغاز شد نيرومندترين مقام های رژيم را در اختيارداشتند.» زماني که بحران اوت پايان يافت يک کارمند عاری از هر گونه مقام رسمي در حکومت مرکزی چنان قدرتي گردآورده بود که شروع به انحلال اتحاد شوروی کرد. يلتسين کودتاچي بود، يک کودتاچي موفق.»

در۶  نوامبر۱۹۹۱ ، يلتسين ح.ک.ا.ش. و ح.ک.ف.ر. را از فعاليت در خاک روسيه منع کرد و دستورانحلال آن ها را صادر کرد. در۲۵  دسامبر۱۹۹۱  گورباچف استعفا داد. در همان روز کنترل بر تسليحات هسته ای اتحادشوروی از گورباچف به يلتسين منتقل شد. يلتسين به سادگي ارتش شوروی و دستگاه هاي امنيتي را در اختيار گرفت، نام آن ها را به نهادهای دولتي روسيه تغيير داد، و اکثرپرسنل آن ها را حفظ کرد. در۳۱  دسامبر۱۹۹۱  اتحاد جماهير شوروی سوسياليستي به طور رسمي ساقط شد. نيکلای ريژکف اين انحلال را « بزرگترين تراژدی قرن بيستم » خواند.