تاريخ سخن ميگويد : چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟

تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)

(قسمت دوازدهم)

آيا عملکرد آمريکا باعث رستاخيزدوباره افراطيون نشد؟

 

در گذرگاهی چنین باریک
 ور شبی این گونه دل افسرده وتاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
 جز گل یخ گل در برف و در سرما نمی روید
 من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
 من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهر پروردت
 با قیام سبزه ها از خک
 با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
 همره بال پرستوها
 عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار اید
گر بهار آرزو روزی به بار اید
 این زمینهای سراسر لوت
 باغ خواهد شد
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... کنون دست من خالی است
 بر فراز سینه ام جز ته هایی از گل یخ نیست
 گر نشانی از گل افشان بهاران بازمی خواهید
 دور از لبخند گرم چشمه خورشید
 من به این نازک نهال زردگونه بسته ام امید
هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
و اندرین تاریک شب تا صبح
 عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گیرد
.

با گذشت هر روز از حضور امريكايي ها در افغانستان، سوالات پيرامون سياست هاي اين كشور در افغانستان بيشتر و بيشتر مي شود. در خود افغانستان ديدگاه هاي كاملاً متفاوتي در اين زمينه وجود دارد. عده اي با ديدي سپاسگزارانه به امريكايي ها مي بينند ، امريكا را به عنوان عامل صلح و ثبات مي شناسند و به كمك هاي اين كشور با ديدهء قدر مي نگرند. و عده اي ديگر بر اين باورند كه امريكايي ها سياستي فريب كارانه در قبال افغانستان دارند و به آيندهء افغانستان به عنوان كشوري مستقل و آزاد ، وفادار نيستند. طالب ها با صراحت تمام  كرزي را دست نشانده و عامل امريكا مي دانند. و نارضايتي هاي مردم از دولت مركزي افغانستان روز به روز بيشتر مي شود. بايد اضافه كرد كه در سطح جهاني نيز موضعگيري ثابتي در مورد سياست امريكا در افغانستان وجود ندارد. عده اي معتقدند كه واقعاً امريكايي ها در صلح امروز و آبادي فرداي افغانستان مي توانند نقشي مؤثر داشته باشند و عده اي ديگر بر اين باورند كه امريكا مي خواهد افغانستان را  ايالت پنجاه و سوم خود بسازد. براي جوا ب دادن به اين پرسش و تعريف ويژگي هاي سياست امريكا در افغانستان بايد به بررسي دقيق محتواي مسأله پرداخت. كمك هاي اقتصادي امريكا به افغانستان با فرمان 5 دسمبر 2002 جرج بوش مبني بر تخصيص كمك به دولت حامد كرزي در راستاي تقويت هر چه بيشتر دموكراسي در اين كشور آغاز يافت. بر اساس اين فرمان، افغانستان 2.3 ميليارد دالر از جانب دولت امريكا دريافت داشت و متعاقباً سيل كمك هاي خارجي براي بازسازي افغانستان به اين كشور سرازير شد. افغانستان از سال 1979 به بعد نتوانسته بود فيصدي اعتبارات و قرضه هاي خود را بپردازد. با به ميان آمدن آرامش نسبي در كشور و پيدايش زمينه هاي كاري ، كشورهاي جاپان، ناروي ،انگلستان ، ايتاليا و سويدن به ايجاد فوندي مشترك براي افغانستان پرداختند. اين فوند عملاً موضوع قرضه هاي افغانستان را حل نمود.در ماه اپريل سال 2002 ، كنفرانسي بين المللي پيرامون افغانستان و مشكلات اين كشور ، در توكيو داير گرديد. كشورهاي اشتراك كننده در اين كنفرانس براي اعطاي يك كمك 4،5 ميليارد دالري به افغانستان اظهار آمادگي كردند. قبل از اين به تاريخ 11 مارچ 2002 ، بانك جهاني يك اعتبار چهل سالهء صد و هشت ميليون دالري براي ساختن شاهراه كابل- قندوز به دولت كرزي اعطا نمود و ...  بايد گفت كه  بانك جهاني  و  ايالات متحده در مورد بازسازي افغانستان با هماهنگي كامل ، مشاركت كردند : بانك جهاني با شرايطي سهل و ويژه ، براي ساختن شاهراه كابل  قندوز و نيز مرمت سازي  تونل سالنگ به دولت افغانستان قرضه داد و دولت امريكا با موافقت كانگرس اين كشور به كمك هشتاد ميليون دالري به افغانستان براي ساختن شاهراه كابل- قندهار- هرات مبادرت ورزيد. پسان تر دولت هاي جاپان و عربستان سعودي نيز به سهمگيري در اين پروژه تمايل نشان دادند و با كمك هاي پنجاه ميليون دالري هر يك از اين دو كشور ، سرمايه گذاري كلي اين پروژه به يكصد و هشتاد ميليون دالر رسيد.  دولت امريكا با همكاري ناروي به اجراي يك پروژهء ديگر نيز مبادرت مي ورزد و آن كمك دوازده ميليون دالري براي ساختن پل بر فراز درياي ؟ پنج؟ - به عنوان خط ارتباطي افغانستان با تاجيكستان- مي باشد.علاوه بر همهء اينها دولت امريكا اجراي پروژه هاي بسيار ديگري را نيز در افغانستان پيش رو گرفته :
- پروژهء پانزده ميليون دالري براي بازسازي نيروهاي مسلح افغانستان
- طرح شش ميليون دالري  رشد و انكشاف آبياري  در افغانستان
- طرح پنجاه ميليون دالري براي  رشد و انكشاف زراعت
- طرح 145،7 ميليون دالري براي كمك به مهاجرين و عودت كنندگان
- دوصد ميليون دالر به شكل كمك هاي اوليه  كالا و مواد خوراكي.
- بيست و دو ميليون دالر براي كمك هاي عاجل و اوليه
- طرح شصت ميليون دالري براي كمك به رشد و انكشاف ؟ تعليم و تربيه؟ و تحصيلات عالي
- پروژهء 135 دالري براي انكشاف سيستم بهداشت و صحت عامه
- كمك هشت ميليون دالري براي تحكيم امور اجتماعي
- طرح 2،5 ميليون داري براي كمك به سازمان هاي اجتماعي زنان
- تخصيص يك كمك پنج ميليون دالري براي كميسيون تدوين قانون اساسي
- طرح ده و نيم ميليون دالري براي ساخت و انكشاف سيستم راديويي در افغانستان
و علاوه بر همهء اينها دولت امريكا مبلغ صد و پنجاه ميليون دالر را براي ايجاد يك اردوي هفتاد هزار نفري در افغانستان اختصاص داده است. البته اين تمام فهرست طرح ها و كمك هاي امريكا به افغانستان نيست. مجموع كمك هاي امريكا به افغانستان از اول ماه اكتوبر 2001 هشت صد و چهل ميليون دالر برآورد شده است. و اين البته تمام كمك امريكا نيست. دولت امريكا در حال حاضر، سرازيري موج جديدي از كمك ها به افغانستان را بررسي مي كند.اگر با دقت به طرح ها و كمك هاي امريكا به افغانستان نظر افكنيم، اين پروژه ها را در مجموع به سه دسته مي شود تقسيم نمود :كمك به عودت مهاجرين و پروژه هاي مربوط به تأمين آنها ، طرح هاي مربوط به رشد اقتصادي افغانستان و كمك هايي كه مربوط به برنامه هاي سياسي در اين كشور مي شود. قسمت اعظم اين كمك ها البته مربوط به مهاجرين و طرح هاي مربوط به عودت كنندگان مي شود. در اين راستا تا كنون مبلغ 637،7 ميليون دالر به مصرف رسيده است. بخش عمدهء اين مبلغ مربوط مي شود به كمك هاي عاجل كالا و لباس و مواد خوراكه و مواد ساختماني. يعني 77،1% مبلغ ذكر شده در اين راستا به مصرف رسيده است. بايد گفت كه بسياري از كشورهاي وعده كننده براي كمك به افغانستان ، كمك هاي ؟ بشر دوستانهء ؟ خود را در زمرهء كمك هاي وعده داده شدهء پولي خود براي بازسازي افغانستان آورده اند. بر اساس اظهارات وزير خارجهء افغانستان ؟ عبدالله عبدالله؟ اين كشورها عملاً از دادن تضمين براي اجراي كمك هاي وعده داده شدهء خود ابا ورزيده اند. همان طور كه گفته آمد ايالات متحده، مبالغ هنگفتي را صرف كمك به مهاجرين عودت كننده به افغانستان نموده است. از اين مبالغ هنگفت، مبلغ 345،7ميليون دالر يعني 54،2% آن به شكل كمك هاي مواد غذايي و لباس و مواد ساختماني اجرا شده است. ايالات متحدهء امريكا ، سه بر چهار حصهء مجموع كمك هاي بشر دوستانهء بين المللي به افغانستان را به خود اختصاص داده است. در آغاز سال 2003 وزارت امور خارجهء امريكا اعلام كرد كه حداقل زندگي يك چهارم مردم افغانستان به اين كمك هاي بشر دوستانهء امريكا بسته است. از يك جهت اين بسيار خوب است و مهم . اما از سويي ديگر اين موضوع ، ماهيت كمك هاي امريكا به افغانستان را با سؤال مواجه مي كند : آيا در اين روند اهداف مشخص سياسي امريكا نهفته نيست ؟ براي پاسخ دادن به اين سؤال چند نكته را بايد خاطر نشان كرد. اول اينكه همانطور كه مي دانيم افغانستان عملاً براي احياي ساختار دولتي خود به امريكا وابسته است و تمام پرسش هاي خود را از اين طريق حل مي نمايد. در قدم دوم 25% مردم افغانستان به حساب امريكايي ها روز مي گذرانند و زندگي مي كنند. و اين موقعيتي دشوار و پر خطر است كه نقش دولت افغانستان را در رهبري كشور عملاً كاهش داده و زير سؤال مي برد.  در مجموع نوعيت كمك هاي امريكا به افغانستان نشان مي دهد كه براي اين كشور ، موجوديت دولتي مستقل و رهبري كننده در افغانستان اهميتي ندارد. امريكايي ها اردو و نيروهاي مسلح را در دست مي گيرند ، براي خود راه  مي سازند ، يك چهارم جمعيت افغانستان را زير پوشش مي گيرند ، مكتب و شفاخانه مي سازند و... و در عين حال با  دولت افغانستان همكاري مي كنند . برايش اعتبار مي دهند. كمك نظامي مي نمايند و پشتيباني اش مي كنند تا بر سر قدرت بماند.و اما طرح ها و پروژه هاي سياسي . حجم مجموعي مبالغ مصرف شده امريكا در اين راستا را 31% مجموع كل كمك هاي اين كشور به افغانستان تشكيل مي دهد. اين مقدار ، كمك به كميسيون تدوين قانون اساسي ، حمايت و راه اندازي سازمان ها و تشكيلات زنان افغانستان ، راه اندازي و توسعهء سيستم راديويي ، و ديگر برنامه هاي اجتماعي را شامل مي شود. اين بخش البته به گونه اي واضح نوعيت كمك هاي سخاوتمندانه و بشر دوستانهء امريكا را بر ملا مي سازد. از همه بيشتر كمك هاي امريكا به كميسيون تدوين قانون اساسي افغانستان سؤال برانگيز جلوه مي كند. چگونه مي شود توجيه كرد كه كار در راستاي تدوين قانون اساسي يك كشور مستقل از سوي كشوري بيگانه تأمين و عملي مي شود. اين اشتباهي فاحش است كه  استقلاليت  افغانستان را زير سؤال مي برد. كار در راستاي تدوين قانون اساسي افغانستان به عنوان كشوري مستقل تنها و تنها مي بايست بر اساس امكانات دست داشتهء خود افغانستان و از بودجهء اين كشور تأمين مي گشت نه به حساب پول كشوري بيگانه و كمك هاي خير خواهانهء ديگران. از اين گذشته چرا امريكايي ها بايد مسؤليت احياي تمام ساختارهاي دولتي افغانستان را بر عهده بگيرند؟ چرا به جاي آنها خود افغانستان نمي تواند مسؤليت بازسازي دولت ، تدوين قانون اساسي ، احياي اردو ، پوليس ، ساختار ها و سازمانهاي اجتماعي ( و از آن جمله تشكيلات زنان) ، بانكها و ... را به عهده بگيرد. موضع گيري رسمي واشنگتن از اين قرار است كه حضور نظامي امريكا در افغانستان به دليل ضرورت تأمين امنيت و حمايت از دولت و مردم افغانستان صورت گرفته است. اين سياست البته در عمل ، حقيقت يافته است. همانطور كه مي دانيم محافظين شخص ? حامد كرزي ? رييس جمهور افغانستان ، امريكايي هستند. و اين واقعاً تعجب بر انگيز است. آخر چگونه مي شود كه محافظين رييس جمهور يك كشور مستقل ، سربازان خارجي باشند. سربازان امريكايي كابل را محافظت مي كنند ، تمامي شاهراه ها و مواضع استراتژيك را در اختيار دارند ، با مخالفين دولت افغانستان مي جنگند و در عين حال اردو و پوليس افغانستان را مي سازند و رهبري مي كنند. اگر مصارف امريكا در احيا و بازسازي اردو و پوليس را به مجموع مبالغ صرف شده اين كشور در افغانستان بيافزاييم و فيصدي هزينه ها در بخش هاي مختلف را بسنجيم به اين ارقام دست مي يابيم: 65،2% مصارف مربوط مي شود به امور مهاجرين ، 16،6% به طرح هاي مربوط به رشد اقتصاد افغانستان و 18،2% مربوط مي شود به اهداف و برنامه هاي سياسي. از اين ارقام اين نتيجه گيري به دست مي آيد : براي امريكايي ها در افغانستان در قدم اول موضوع مهاجرين و كار با آنها مهم است ، در قدم دوم برنامه ها و طرح هاي سياسي و كمك به رشد اقتصادي افغانستان تنها جاي سوم را به خود اختصاص مي دهد. و از همين جاست كه مي توان فهميد چرا اقتصاد اين كشور با چنين كندي ، بهبودي مي يابد. نتيجه گيري نهايي اين است كه امريكايي ها مي خواهند از دولت كرزي حكومتي وابسته و غير مستقل بسازند. تمام موضوعات اين كشور از كمك هاي بشر دوستانه گرفته تا احياي ساختماني و بازسازي اردو و پوليس و حفاظت كابل و امنيت شخص رييس دولت همه و همه به امريكا وابسته است و مربوط. همه جا امريكا و نقش امريكايي ها. پس كجا شد دولت افغانستان؟! بسيار جالب بود اگر مي دانستيم 80 ميليون دالري را كه كرزي با رنگ زرد از ديگر ولايات فقير افغانستان گدايي مي كند يا به زور مي گيرد ، كجا مصرف مي شود. اين بسيار جالب است آخر تمام مصارف دولت افغانستان كه از بودجهء امريكايي ها تأمين مي شود؟!
در نگاه اول احساس مي شود كه ملا محمد رحمان حق به جانب است كه كرزي را نماينده و وابستهء امريكا لقب داده بود. اما عملاً مي بينيم كه ملا اشتباه كرده بود. دولت افغانستان به سركردگي حامد كرزي تنها پوشش و نقابي بود براي اجراي اهداف فريب كارانه و آزمندانهء امريكا و تنها حالا است كه مي توان در واقعيت امر دولت كرزي را دولتي وابسته به امريكا ناميد.بازسازي افغانستان، بيزنس خوبي ست براي امريكايي ها. زمينه اي براي تجارت. بياييد نظري بيافكنيم بر كمك هاي امريكا به افغانستان . ده ها و صد ها ميليون دالر. از طرفي همه مي دانيم كه اين كشور هيچ گاه براي مقاصد خير خواهانه ، سخاوت نكرده است. پس بايد به اين سؤال جواب داد و آن اينكه اهداف امريكا در افغانستان كه به كمك هاي ميلياردي به اين كشور انجاميده است چه مي باشد؟بايد تكرار كرد كه اين سياست امريكا حيثيت  بيزنس و تجارت براي اين كشور را دارد. اين سياست هميشگي امريكا است . امريكايي ها اين سياست را در كشورهاي متعددي پياده كرده اند. سياست دادن اعتبار و قرضه با شرايط خريداري كالاهاي توليدي امريكا. امريكايي ها اين سياست را در همه جا استعمال كرده و مي كنند : در اروپا  در فرانسه و جرمني و ... در آسيا  در كورياي جنوبي و جاپان و حتي در اسراييل. پر واضح است كه دولت امر يكا با اين سياست ، هيچ چيزي را از دست نمي دهد. با دست باز و سخاوتمندانه كمك مي كند ، با اين پول ها در واقع توليدات امريكايي را به فروش مي رساند و از آن طرف به جمع آوري ماليات از توليدكنندگان خود و پر كردن بودجهء دولت مبادرت مي كند.كمك هاي ? مصرفي ? ارسال شده از طرف امريكا به افغانستان از اول اكتوبر 2001 ، 365 هزار تُن مواد مصرفي به مبلغ دوصد ميليون دالر بوده است. در سال 2002 امريكا هفت هزار تن گوشت به افغانستان صادر كرده است در سال 2003-2004 اين رقم چهل و هشت هزار تن ديگر مواد گوشتي را نشان ميدهد. فروش 420 هزار تن مواد اوليهء مصرفي در بازار افغانستان و
اقعاً تجارت بدي نيست!پروژهء صد و هشتاد ميليون دالري بازسازي راه هاي افغانستان توسط شركت امريكايي لوييس برگر گروپ عملي مي شود.
امور ساختماني و خانه سازي عملاً در انحصار شركت هاي امريكايي است. مواد ساختماني ، دارو و تجهيزات پزشكي از امريكا وارد مي شود. چاپخانه هاي امريكايي كتاب هاي درسي مكاتب افغانستان را با تيراژهاي سرسام آور پانزده ميليون جلد چاپ مي كنند. امريكا اردوي افغانستان را مسلح مي كند. پانزده ميليون دالر در اين راستا سرمايه گذاري مي كند،يک مليارد دالر را چهار مرکزبرای چهار پايگاه نظامي در ولايات به مصرف مي رساند. و اين سلاح از كجا خريداري مي شود؟ معلوم است كه سلاح از كمپني هاي امريكايي خريداري مي شود. اين سياست عملي و هميشگي امريكايي ها در بسياري از كشورهاست. سياست هاي خير خواهانهء امريكا همانطور كه مي بينيم ، سود هنگفتي را به جيب كمپني هاي امريكايي سرازير مي سازد. امريكايي ها در اين معامله از يك طرف با دريافت ماليات سنگين از كمپني هاي خود ، ثروت مي اندوزند و از جانبي در ميدان بازي هاي سياسي سخاوتمند و قوي جلوه مي كنند. از طرفي برنامه و طرح هاي رشد اقتصادي افغانستان كه توسط امريكايي ها اجرا مي شود ، تعجب بر انگيز جلوه مي نمايند. تمام اين برنامه ها تنها در دو راستا ، طرح ريزي شده اند : احياي راه ها و انكشاف زراعت. كدام مهم تر است ؟ مشخص است كه براي امريكايي ها ، بازسازي راه ها اهميت بيشتري دارد. به همين دليل 300 ميليون دالر تا كنون در اين راستا به مصرف رسيده است و در راه انكشاف زراعت تنها پنجاه ميليون دالر. امريكايي ها تا اكنون مواد غذايي- مصرفي براي 9 ميليون نفر به مبلغ 200 ميليون دالر وارد كرده اند. اگر واقعاً امريكايي ها به فكر انكشاف و رشد اقتصاد افغانستان بودند ، بهتر اين بود كه اين مبالغ هنگفت را در راستاي رشد زراعت افغانستان ادغام مي كردند و به راستي چرا بايد پروژهء راه سازي در افغانستان بايد چهار و نيم برابر بودجهء رشد زراعت افغانستان باشد؟امريكايي ها مي گويند كه فقط در راستاي رشد و پيشرفت افغانستان كار مي كنند. اما در عمل ما عكس قضيه را مي بينيم  پروژه هاي راه سازي عملاً پاي رشد زراعت افغانستان را لنگ كرده است.
نبايد فراموش کرد که اکثريت قاطع پروژه های فوق عملي نگرديده است،و بخش اعظم کمک ها نه از طريق حکومت، بلکه از طريق انجو ها صورت گرفته و به قول معروف از يک جيب به جيب ديگری انتقال يافته است .
توضيح امريكايي ها در اين مورد چيست؟
امريكايي ها توضيحات و دلايل متعددي دارند. مثلاً مي گويند كه راه كابل- قندهار انتقال مواد مصرفي ، كمكي به ولايات جنوبي افغانستان را سهولت مي بخشد. يا مي گويند كه اين راه به افغانها امكان رفتن به كابل براي دريافت كمك هاي صحي را مي دهد. و مي گويند كه اين راه موتر رو در رشد زندگي اقتصادي مردم نقش مهمي دارد. و اين در حاليست كه بسياري در افغانستان گرسنگي مي كشند و حدود 9 ميليون نفر فقط با كمك هاي امدادي از خارج زنده اند.براي روشن شدن هر چه بيشتر موضوع ، بهتر است به اظهارات سران امريكايي كه مسؤليت بازسازي افغانستان را بر عده دارند توجه نماييم. ريچ ايندر ناتسيوس رييس مؤسسهء رشد بين المللي امريكا در اين مورد مي گويد:
 رييس جمهور "بوش" و "پاول" وزير خارجه- بازسازي و انكشاف افغانستان را به خوبي توجيه و تعريف كرده اند. ما قصد داريم براي مدت طولاني در افغانستان بمانيم. حداقل براي ده سال ديگر؟.پس چه نيازي به شتاب و عجله است. بر عكس با برنامه هاي امدادي مي شود در امريكا ، كارسازي كرد و توليدكنندگان زراعتي را حمايت نمود و در رشد آنها كاري مؤثر انجام داد. فروش 300 تا 400 هزار تن مواد زراعتي در سال ، تجارت بدي نيست. با اين حجم فروش در مدت ده سال ميزان گردش كالا در اين عرصه به 5،4 تا 7،2 ميليارد دالر مي رسد. تنها انتقال مواد و كالاهاي امدادي مي تواند تمام مصارف امريكا براي بازسازي افغانستان را بپوشاند. مي شود براي احياي اقتصاد افغانستان شتاب نكرد و برعكس بهتر همين است كه به كمپاني هاي ساختماني امريكا امكان داد تا با اجراي طرح هاي مربوط به بازسازي و احياي راه هاي افغانستان ، سود ببرند.برنامه هاي امريكا البته در اين خلاصه نمي شود. بر اساس اظهارات ؟ گرانت ادوناس؟ - معين وزارت تجارت امريكا- جورج بوش طي فرماني واردات 5700 نوع كالاي افغانستان به امريكا را از تعرفات گمركي معاف نمود. با وضعيت فعلي اقتصاد افغانستان اين جمله ، معما گونه جلوه مي كند. افغانستان كدام كالا ها را مي تواند به امريكا صادر كند در صورتي كه در اين كشور عملاً توليدات صنعتي و زراعتي وجود ندارد؟ و به همين خاطر هم شايد امريكايي ها نمي خواهند عملاً در رشدش سهم بگيرند! اين اظهارات  گرانت ادوناس  در واقع سياست هاي عملي و هميشگي امريكايي ها را به تصوير مي كشد. "امريكايي ها بايد ده سال ديگر در افغانستان بمانند" صحبت بر سر بهره برداري از افغانستان است. و اين است اهداف سياست امريكا در افغانستان. آنها بايد سياستي را در افغانستان دنبال كنند كه اين كشور را تا آنجا كه ممكن است به خود وابسته گردانده و حداكثر بهره برداري خود را از آن بنمايند. براي اين منظور امريكا به دولتي گوش به فرمان در افغانستان نيازدارد. اين دولت ، دولت حامد كرزي است. اين دولت واقعاً گوش به فرمان و وابستهء امريكاست. روشن است كه امريكايي ها قصد خارج كردن نيروهاي نظامي خود را از افغانستان ندارند. آخر خداي ناكرده ممكن است دولت گوش به فرمانشان از فرمانبرداري استعمارگرش سر باز بزند. آنها وابستگي اقتصادي افغانها را به خود ، مي خواهند و در حال حاضر قسمت اعظمي از افغانها كه با كمك هاي امدادي امريكا زندگي مي نمايند اين خواست امريكا را نيز برآورده مي سازند. اما تاريخ افغانستان حرف هاي ديگري هم براي گفتن دارد. افغانستان هيچ گاه به بيگانگان و بهره كشان تن نمي دهد. بهره كشان و صيادان زيادي به اين دام افتاده اند. افغانستان در برابر انگليس ها و روس ها ، سر خم نكرد . استعمارگران استثمارگر همواره به آساني به اين كشور وارد شده اند اما با سرافكندگي و شرمساري از آنجا بيرون رانده گشته اند. افغانها با فطرت شهامتمندانهء خود هرگز نتوانسته و نمي توانند چكمه هاي استعمارگران را در خاك خود تحمل نمايند .

سه سال قبل يك فرمانده آمريكائي مستقر در جنوب غربي افغانستان فرضيه حمله بهاري عليه طالبان را در ناحيه تحت فرماندهي خود مطرح كرد. اين اشاره ساده طالبان را به فكر فرو برد. هرساله، انديشه اين حمله بهاري باعث تهديد به انتقام جوئي از نيروهاي غربي (هر سال شديدتر ازسال قبل) مي شود. با اين وجود سالهاي ٢٠٠٣، ٢٠٠٤ و ٢٠٠٥ بدون كوچكترين اثري از حمله مذكورسپري شدند ولي سرانجام، طالبان بودند كه دربهار ٢٠٠٦ دست به اين حمله زدند . فرماندهي طالبان مستقر در جنوب غرب افغانستان، بيشترين بخش سال ٢٠٠٥ را به آماده سازي مقدمات اين حمله مشغول بود. جلسات تمرين كه با حضور گروهي از مبارزين مجرب مقاومت عراق برگزارمي شد، به ويژه به استراتژي وحشت كه بايد در« وزيرستان » انتشارمي يافت (منطقه اي در پاكستان واقع در مرز افغانستان كه از نواحي قبيله نشين تشكيل شده و درقلب منطقه پرمنفذ « نوار دوراند »  قرار دارد)، خط مشي نويني بخشيد. گروههاي « پشتون » تا دندان مسلح و گروههائي متشكل ازمزدوران عرب، ازبك و چچني از زمان سقوط « قندهار» در د سامبر ٢٠٠١، در پايگاههاي محقري واقع در وزيرستان شمالي و جنوبي مستقر هستند .حمله بهار٢٠٠٦ بيشتر، تقويت شبكه هاي طالبان در جنوب غرب افغانستان را مدنظر داشت تا ايجاد شورشي عمومي عليه دولت « حامد كرزي ». اما با اين حال موجب گردهمائي و جنبش جناح هاي به ظاهر متفرق شد. هدف « ملا محمد عمر» (رهبر ارشد طالبان) تضعيف روحيه ارتش نيرومند و مجهز آمريكا، اعلام موجوديت در جنوب افغانستان و مناطق قبيله نشين همجوار در پاكستان و به بياني ديگر تبديل دوباره طالبان به نيروي عظيم محلي بود .اواخرمه ٢٠٠٦، ملاقات به ظاهربي اهميت فرستاده فرماندهي طالبان درپايگاههاي وزيرستان، روابط نيروهاي محلي را اساسا متحول ساخت. از جمله نيروي « ملا دادالله »، فرمانده تك پاي حدودا چهل ساله كه سياستمداري مدبرنيزبوده و با محاسن انبوهش رعب آورترين فرمانده نظامي منطقه است .او كه اصالتا اهل ايالت « هلمند » در نزديكي قندهاراست، در سال ١٩٩٤ در « كويته » (مركز بلوچستان، بزرگترين ايالت غربي پاكستان) يك دوره سخت آموزش اسلامي را ديد. او بسيار زود و در ابتداي كارش به جنبش طالبان ملحق شد. او پاي خود را در جبهه « ميدان شهر» نزديك كابل از دست داد. سپس به نشانه پاداش، فرماندهي جبهه شمالي با حدود دوازده هزار سرباز به وي محول شد. او در اواخر دهه ٩٠، در « كندز» شكست سختي به مبارزان مجرب حزب اسلامي افغانستان  كه رهبري آن را نخست وزير قدرتمند وقت ( « گلبدين حكمتيار») بر عهده داشت، وارد ساخت. اين نتايج باعث توجيه اعتماد ملاعمر سرسخت به مهارت سياسي متحدش شد و كاملا منطقي است كه وي در سال ٢٠٠٥ نقشي حياتي را در آماده سازي حمله طالبان ايفا كرده باشد .طالبان درطول سال ٢٠٠٥ با عناصر گوناگون حكومتي در كابل (كه آشكارا متحد آمريكا و يا لا اقل مخالفين وفاداربودند) ارتباط برقرار كردند و فرستادگان جديدي را به « جنگ افروزان » نيمه مستقل گسيل داشتند. ازهمه مهمترآنكه روابط حياتي و استراتژيكي با دو جناح مهم گروههاي مجاهدين كه ارتش شوروي را ازخاك افغانستان بيرون رانده بودند، برقرار كردند : حزب اسلامي به رهبري  حكمتيار و ديگري حزب روحاني متعصب « مولوی محمد يونس خالص». با توجه به نفرت موجود ميان اين دو حزب، كسب حمايت آنها درچارچوب اتحاد ضد كرزي، موفقيتي عظيم براي سياست جديد طالبان به شمارمي رود . موفقيت ديگر اين سياست، جلب حمايت فرماندهان پشتون، ازبك و تاجيك بود كه عملياتشان را با عمليات نيروهاي طالبان در جنوب غرب افغانستان همگام كردند . ملا دادالله طي گذرخود ازدو ناحيه وزيرستان، نسخه يك نامه ملاعمر را توزيع مي كرد كه در آن آمده بود : « سريعا درگيري هايتان را با نيروهاي پاكستان متوقف كنيد. اين مبارزات آشفته نبايد با جهاد واقعي اسلامي اشتباه گرفته شوند. جهاد در افغانستان جريان دارد. به جاي آن، به ما براي مبارزه با آمريكائي ها و متحدان كافرشان در افغانستان ملحق شويد ». با توجه به نفوذ وسيع ملاعمر بر تمامي گروههاي طرفدارطالبان، همگي آنها از اين اوامر اطاعت كردند. نتيجه آن شد كه بيست و هفت هزار جنگ جو در شمال و سيزده هزار در جنوب، به ارتش پاكستان اعلام آتش بس كردند و گروههاي طالبان درشهرهاي « شول » و «بيرمل » واقع در كوههاي « غلام خان » در شمال و كوههاي « شاكاي » در جنوب گردهم آمدند .ملا دادالله ازملاقات هايش به نحو احسن بهره برداري كرد : در مارس ٢٠٠٦ هياتي سه نفره از سوي « ابومصعب الزرقاوي » (رهبر القاعده درعراق) به افغانستان گسيل شده و با « اسامه بن لادن » ، « ايمن الظواهري » (مرد شماره دو القاعده) و ملاعمر ديدار داشتند كه طي آن اين افراد ملاعمر را به عنوان رهبر مقاومت درعراق و افغانستان معرفي كردند .اين هيات از نوارهاي ويدئوئي براي توجيه حملات انتحاري استفاده مي كردند. مردم به شدت مومن و معتقد افغانستان، عمدتا انتحار را گناه مي دانند و به رغم آنچه كه در گذشته رخ داد و طي آن چند انتحارگر خود را قرباني كردند، اين عمل در افغانستان رواج نيافت. بنابراين ملا دادالله به منظوررايج كردن آن، در دهها نوار ويدئوئي نشان داد كه چگونه مقاومت عراق از اين عمل سود برده است و توانست گروههاي وزيرستان، تاجيكستان، ازبكستان و شهرهاي گوناگون پاكستان را متقاعد سازد.

در نتيجه نخستين گروه انتحاري چهارصد و پنجاه نفري در دره « كنر» شكل گرفت كه هفتاد تن از آنان را زنان كه اكثرا اهل كشورهاي عربي يا آسياي ميانه بودند تشكيل مي دادند. برخي از آنها والدين خود را درافغانستان و يا وزيرستان از دست داده بودند و برخي ديگر توسط همسران و يا پدرانشان به اين كار تشويق شدند. اما اين پايان كار نبود و گروههاي ديگري نيز شكل گرفت ... همزمان، طالبان بطورجسته گريخته با چندين هزارعضو پراكنده خود و با اتحاد با جنگ افروزان در سرتاسرافغانستان، حمله را آغاز كردند. نيروي چهل هزار نفري وزيرستان كمك قابل توجهي به حمله بهاري تحت رهبري « جلال الدين حقاني » با تجربه، نمود .حقاني (فرمانده نحيف و كوتاه قد) ركورد پيروزي را بر در دست دارد. پيروزي وي در« ماتن » در سال ١٩٩١ نقطه عطف درگيري هاي روس [ هدف باید رژیم طرفدار شوروی سابق باشد؛ زیرا روسها در سال 1989 افغانستان را ترک نموده بودند ـ دیدگاه] و تصرف كابل توسط مجاهدين در سال ١٩٩٢ به شمار مي رفت. هنگام ظهورطالبان در سال ١٩٩٤، او تنها كسي بود كه بدون چون و چرا منطقه تحت رهبري خود (ماتن) را تحويل طالبان داد. با اين همه او خود به هيچ وجه عضو گروه طالبان نبود چرا كه در اين صورت طرد مي شد. وي با اين كه در زمان حكومت طالبان (٢٠٠١-١٩٩٦) وزير سرحدات بود اما هيچ گاه در امور سياسي مورد مشورت قرار نگرفت .حقاني هنگام عقب نشيني طالبان در سال ٢٠٠١ در برابر ارتش آمريكا و متحدانش، به تمامي مبارزين فراري در مامن خود واقع در وزيرستان شمالي پناه داد. ملاعمر به هنگام حمله سال ٢٠٠٦ دست وي را آزاد گذاشته بود. بنابراين حقاني پس از ملاعمر مهمترين فرد افغانستان به شمارمي رود. او با تمامي گروهها در افغانستان از ازبك و تاجيك گرفته تا پشتون ها ارتباط برقرار كرد. وي بسياري از داوطلبين تازه را به نزد فرماندهان محلي كه اغلب عضو طالبان نيستند (در ايالات هرات، « لوگر» و«لغمان »،حلقه هاي ضعيف شبكه طالبان)، فرستاده است . بنابراين حقاني براي افرادش پيشنهاد ساخت مامن هائي توسط مبالغ هنگفتي كه به« اربابان » محلي پرداخت مي شد، را داد.

او همچنين گروههاي مبارزيني را تربيت كرده و آنها را به مناطق مرزي قندهار، هلمند، « پكتيا » و « پكتيكا» كه بايد در آنجا مبارزين ديگري را براي نبردي نفس گير استخدام مي كردند، ارسال كرد. اين گروهها تنها بايد دست به حملات انتحاري و آن هم تنها عليه نيروهاي ائتلاف مي زدند .بنابراين يك فرماندهي ده نفره كه هركدام از اعضاي آن مسئول يك منطقه بودند شكل گرفت. ملاعمرتوسط يك فرستاده دائمي (وزيردفاع سابقش « ملا عبيدالله ») تمامي آنها را زير نظر داشت .به نظر مي رسيد طالبان در ماههاي ژوئن و ژوئيه عميقا از كابل به قندهار پيشروي كرده اند و عمليات انتحاري با تحريك نيروهاي ائتلاف، آشوبي عظيم به راه انداخت. نيروهاي ائتلاف عمليات خود را به داخل شهرهاي بزرگ محدود كردند و اين همان چيزي بود كه طالبان از سال ٢٠٠٣ به دنبالش بود. ملا دادالله با ورود به صحنه جنگ در جنوب غربي افغانستان، بسياري از نواحي ايالات قندهار،  ارزگان ،  زابل  و هلمند را تحت اشغال خود در آورده و فرماندهان آنها را بيرون راند و اين نشان رجعت طالبان براي طرفدارانشان بود و دوباره حمايت هاي محلي از آنان به عمل آمد. حقاني نيز به نوبه خود قدرت را در منطقه بشدت حفاظت شده پكتيا (و « ننگرهار») به فرمانده سابق طالبان (« ملا كبير») تفويض كرد. با اين كه ملا كبير فاقد خصوصيات نظامي بود اما حقاني چنان خوب او را هدايت كرد كه به آساني به پيروزي دست يافت. اربابان محلي وفادار به  حقاني و همچنين وفاداري « پنجابي ها » خطرناكترين سلاح طالبان به شمار مي رود .اكنون استراتژي جديدي مورد استفاده طالبان است و آن اينكه به محض شروع عمليات نيروي هوائي آمريكا، به مناطق امن عقب نشيني مي كند. سپس هنگامي كه نيروهاي ائتلاف با همياري نيروهاي افغان وارد عمل مي شوند، بمب هاي مخفي و حملات انتحاري طالبان كشته هاي بسياري براي ائتلاف به همراه مي آورد كه از هنگام شكست طالبان در سال ٢٠٠١ بر خود نديده بود . در شرق افغانستان اما اوضاع به گونه اي ديگر است. ايالات كنر و « نورستان » كه همواره مخالف تهاجم بيگانگان بودند (روس ها نتوانستند نورستان را اشغال كنند)، با اين حال براي تبليغات طالبان مناسب نبودند چراكه اكثريت مردم كنر و نورستان، سني هاي سلفي هستند كه كاملا با ايدئولوژي حنفي طالبان  در تضاد است. اكثر مردم آن مناطق تابع « شيخ جميل ورحمان »، حكمتيار و يا احمدشاه مسعود بودند .نيرومندترين رهبر آنان (« كشميرخان ») به حكمتيار وفاداربوده و همواره جو نفرت را عليه طالبان توسعه مي داد. هنگامي كه حكمتيار از ايران بازگشت، خان عليه نيروهاي ائتلاف اما بطور پراكنده مبارزه مي كرد چراكه طالبان به وي اعتماد نداشتند و او نيز مايل نبود بدانها بپيوندد. با اين حال حقاني به لطف واسطه گرانش توانست فرمانده « محمد اسماعيل » را در كنر مستقر كند .به نظر مي رسد كه طالبان ازاواسط ژوئيه ٢٠٠٦ موفق شده در جنوب افغانستان به پيروزي هائي دست يابند. آنها هرروزه مناطق جديدي از جمله  «موسي قلعه»، « سگين » و يا « پنجوايی » را تحت تصرف خود در مي آورند. مسلما نيروهاي ائتلاف نيز قادرند پايگاههاي خود را بازپس گيرند. اما اين قايم موشك بازي نمي تواند براي مدت مديدي دوام بياورد. طالبان قصد دارند بطرزي حساب شده، جنوب غرب افغانستان را تا پيش از زمستان به تصرف خود درآورند...

نقش پاکستان درحوادث بعدي افغانستان

 

وطن را دا د پا کستا ن به خوا ری

کجا با خود برد ا ین شر مسا ر ی

ا گر ا ین ا ست را ه و رسم یا ر ی

گزشتیم ما ا زین همسا یه دا ر ی

به پا کستا ن بگو ا زخود شنید ی

تو قهر  ملت  ا  فغا  ن   ند  ید ی

ا گر با ر من هم ر و ز ی بیا ید

به د ندا ن کلک خود خوا هی گزیدی

ز   مسکو تا  عر  بستا ن  نما  ند

یهو د  و  کشو ر ا یر  ا  ن  نما  ند

همه با خو ن ا فغا ن کر د ه با ز ی

ا لهی !  تخم  پا  کستا  ن  نما   ند

به پا  کستا ن  بگو و ا کن د ها  نت

تو خو ن ما  چشید ی  زهری  جا نت

تو مید ا نی که ا ین خو ن ز هر دا رد ؟

ز علقت  می   کشد  آ  خیر  ز  با  نت .

درج آياتي از قرآن در وصف زيبايي طبيعت در كتاب زيست شناسي دوره متوسطه باعث شده تا پايتخت اقتصادي پاكستان شاهد برگزاري اعتراض هايي باشد. دولت مي گويد، براي اينكه اين درس مورد قبول دانش آموزان غيرمسلمان نيز قرار بگيرد، آيات قرآني بايد از اين پس تنها در كتاب ديني مسلمانان چاپ شود. به واقع نارضايتي طلاب علوم ديني از مختصر تصحيح كتاب هاي زيست شناسي تنها نشانگر گوشه اي از مناقشه شديد موجود ميان اسلامگرايان پاكستان و دولت پرويز مشرف است. زيرا او اعلام كرده كه مدارس اسلامي نيز تحت كنترول دولت قرار خواهند گرفت. اين سخنان در حالي بيان مي شوند كه دولت پاكستان هنوز از تعداد دقيق مراكز و موسسات اسلامي اطلاع ندارد. پس از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ايالات متحده و برخي كشورهاي ديگر، مدارس علوم ديني را به آموزش «جهاد» و تربيت جنگجو براي «جنگ مقدس با كفار» - در افغانستان، كشمير و ساير نقاط جهان _ متهم كردند. در همين رابطه سفير پيشين آمريكا در اسلام آباد هشدار داد كه امنيت آينده ايالات متحده به كيفيت آموزش در مدارس پاكستان بستگي دارد. حدود ۲ سال قبل جنرال مشرف وعده داد كه همه اين مدارس را به ثبت برساند، آنها را به اجراي يك برنامه درسي موظف سازد و منابع درآمدي شان را كنترول نمايد. اما آنچه که گفته شد تااکنون  به مرحله اجرا گذاشته نشده است. چه از يك سو دولت با كمبود منابع مالي مواجه است و از ديگر سو اين كار بسيار خطير است. براساس برآورد موسسه تحقيقات پاكستان نزديك به ۱۰ هزار مدرسه با بيش از ۵/۱ ميليون دانش آموز در اين كشور وجود دارد. گروه بحران هاي بين المللي نيز وجود اين تعداد مركز آموزشي را ممكن مي داند. در اين رابطه «محمد افسر نيازي»درروزنامه The Nation، مي نويسد: وقتي دولت حتي قادر نيست بر سيستم آموزشي خود نظارت دقيق اعمال كند، چطور مي خواهد امور مدارس ديني را هم به دست بگيرد؟بر پايه آمارها، اسلامگرايان كه با احساس مسئوليت اجتماعي به تاسيس مدارس ديني مبادرت مي ورزند درست در همان خلاء عظيمي رشد مي كنند كه به واقع ارثيه حاكمان پايتخت نشين است. اگر دولت در دستيابي به سلاح هاي اتمي قرين موفقيت بوده، در سيستم آموزش مدرسه اي چندان موفق عمل نكرده است. هم ا كنون ۵۷ درصد مردم پاكستان بي سواد هستند و نزديك به ۸۰ درصد زنان سواد خواندن و نوشتن ندارند. به علاوه فقر به شدت در بين جمعيت ۱۵۰ ميليوني اين كشور رو به افزايش است. دولت مشرف تعداد افراد فقير به كل جمعيت را بالاي ۳۰ درصد برآورد مي كند، اما آمارهاي سازمان ملل از رقمي بيش از ۴۰ درصد حكايت دارند. «مونس احمر»، كارشناس علوم سياسي پاكستان، اوضاع نابسامان كنوني را نتيجه حكومت همه آن كساني مي داند كه در دهه هاي اخير بر اين كشور حكم رانده اند، بي آنكه در پي ارائه استندردهاي آموزشي باشند.  به گفته وي، نظاميان در اين ميان با داشتن مدارس ويژه وضعيتي بهتر دارند. بسياري از والدين نه از روي اعتقادات مذهبي كه به لحاظ مسائل مادي فرزندان خود را به مدارس ديني مي فرستند. آنها ازبابت اين مدارس نه شهريه اي مي پردازند و نه ملزم به تهيه روپوش و كتاب هاي گران قيمت براي فرزندان هاي خود هستند. بيشتر مدارس ديني نگهداري از دانش آموزان را هم به عهده مي گيرند و حتي به آنها اجازه مي دهند كه به طور مجاني در خوابگاه مدرسه زندگي كنند. سابقه اين قبيل مدارس مانند فقر و نظام بد آموزش دولتي پاكستان به گذشته هاي دور بازمي گردد. در آن موقع شمار معلمان علوم ديني از چند صد نفر تجاوز نمي كرد. در دهه ۷۰ و سال هايي كه احزاب اسلامي و دولت هاي ذوالفقار علي بوتو و ضياءالحق به شدت در پي اسلامي كردن جامعه پاكستان بودند تعداد اين افراد افزايش يافت. به موازات اين سياست در جوار مساجد، مدارس قرآني ويژه كودكان تاسيس شد. وقتي ارتش سرخ شوروي به افغانستان سرازيرشد به سرعت تعداد اين مكان هاي آموزشي به هزاران باب رسيد. حتي سازمان سيا (CIA) از تاسيس مراكز ديني به ويژه در نقاط مرزي شمال حمايت مي كرد. بيشتر دانش آموختگان اين مدارس به مجاهدين پيوستند و بعدها هسته رژيم اسلامگراي طالبان در افغانستان را تشكيل دادند. امروز ديگر خلاص شدن از دست اسلامگرايان كه در سال هاي دهه ۷۰ به كمك نظاميان پاكستاني و سرويس اطلاعات و امنيت ايالات متحده جان گرفتند، ممكن نيست. زيرا با وجود بيرون راندن طالبان از افغانستان مراكز آموزشي آنها نه تنها به راحتي برچيده نشدند كه برخي از رهبران اين گروه حوزه فعاليت هاي خود را تغيير دادند و مردم را به جنگ با «كفار» در افغانستان، كشمير، پاكستان و حتي كشورهاي غربي فرا خواندند. البته آنها از نظر منابع مالي هرگز در مضيقه نبوده اند. چه مراكز اسلامي در پاكستان به صورت سنتي از طريق دريافت صدقه گذران امور مي كنند. كشورهايي نظير كويت و عربستان سعودي هم همه ساله ده ها ميليون دالر در اختيار آنها قرار مي دهند. حتي در پاره اي موارد كمك ها به اين شرط به گروه هاي اسلامي داده مي شود كه از دستورات جديد اسلام آباد نافرماني كنند. به هر روي، حالا دولت مشرف مي كوشد مدارس را علاوه بر آموزش علوم مختلف ديني به تدريس زبان انگليسي، رياضيات و علوم طبيعي نيز ملزم سازد، تا از اين طريق دانش آموختگان اين مراكز در آينده از فرصتي برابر با دانش آموزان مدارس دولتي برخوردار شوند. باگذشت مدتي از تدوين و آماده سازي طرح درسي جديد تنها تعداد انگشت شماري از مدارس اسلامي از آن استقبال كرده اند. البته خود دولت پاكستان هم تا به حال تنها موفق به احداث ۳ مدرسه از اين نوع شده است. اين مدارس كه در مجموع گنجايش ۳۰۰ دانش آموز را دارند، قرار است به عنوان الگوي نظام جديد آموزشي اين كشور مطرح شوند. با اين همه بايد توجه داشت كه علاوه بر تغيير مواد درسي تلاش براي به ثبت رساندن مدارس ديني نيز خود مخالفت شديد گروه هاي اسلامي را برانگيخته است. ضمن آنكه نبايد نقش بدنه اصلي دولت در ايجاد اين ناآرامي ها را از نظر دور داشت. چه شخص پرويز مشرف به منظور تحكيم پايه هاي قدرتي كه در سال ۱۹۹۹ و در پي يك كودتاي بدون خونريزي به دست آوردوبا حزب جماعت اسلامي طرح اتحاد ريخت. گروه بحران هاي بين المللي به تازگي در گزارشي با عنوان «وعده  هاي محقق نشده» كه درخصوص شيوه برخورد با تندروهاي اسلامي پاكستان منتشر كرده تصميم مشرف به مقابله با مدارس جهادي را حركتي باور نكردني خوانده و مي آورد: تمام آن اقداماتي كه پاكستان تا امروز به طور دائم عليه گروه هاي تندرو انجام داده، ساختگي بوده و تنها با هدف كاهش فشارهاي بين المللي صورت گرفته اند. در اين ميان، تعدادي از كارشناسان خبره پاكستاني بر اين باورند كه تنها بخش كوچكي از مدارس ديني به ترويج انديشه هاي افراطي مبادرت مي ورزند. اين عده بيم آن دارند كه اين قبيل مراكز به طور روزافزون تخم كين و نفرت از اقليت هاي ديني پاكستان را در دل محصلين خود بيافشانند. اين نگراني كاملاً بجا است. چه در نظرسنجي اي كه از دانش آموزان اين مدارس به عمل آمد، مشخص شد كه آنان به هيچ رو حاضر نيستند با هموطنان شيعه و اقليت احمدي كنار بيايند. اين كارشناسان فاجعه كشتار شيعيان در روز عاشورا در كويته را در همين راستا ارزيابي كرده و آن را اقدامي تامل برانگيز مي دانند. البته اسلامگرايان مسلح به مدارس غيرديني هم حمله مي كنند. مدتي قبل بسياري از اين موسسات آموزشي كه عمدتاً با كمك  هاي خارجي احداث شده بودند، در شمال پاكستان به آتش كشيده شدند. در اين مدارس دختران و پسران در كنار هم به تحصيل مشغول بودند.                

حوادث ۱۱ سپتامبر در دستگاه حاکمه پاکستان تا حدى جدى و عميق بود که منجر شد، " مشرف " رييس جمهورى و فرمانده نيروى زميني اين کشور د رظاهرچرخشي۱۸۰ درجه در سياست ديرينه اسلام آباد درباره افغانستان اتخاذ کند و همچنين چند گروه مبارز مسلح از جمله "لشکر طيبه " و " جيش - محمد" را سه ماه پس از اين حملات در۱۲ ژانويه ۲۰۰۲ غيرقانوني اعلام کند. اما دست کم بخش قابل توجهي از جامعه پاکستان و دسته اى از گروههاى هوادار مبارزه مسلحانه آنچه را که در ادبيات رايج آمريکايي و غربي "تروريسم " ناميده ميشود، مردود دانسته و از آن با جهاد (عليه بيعدالتي ) ياد ميکنند.  مشرف از آن هنگام تاکنون ، براى اينکه به جهانيان اثبات کند در مبارزه با گروههاى اسلام گرا جدى است در هر سفر خارجي و همچنين در مناسبت هاى گوناگون داخلي بر ضرورت نبرد با "دهشت گرايان " و ريشه کني آنها تاکيد ميکند. براى مثال، وى در اول ژوييه در نشست شوراى امنيت ملي اين کشور گفت : بخش قبايلي  وزيرستان جنوبي به مقر القاعده تبديل شده ، تروريستهايي که در آنجا مخفي شده اند و حاميان بومي آنها نابود خواهند شد.  از سوى گروههاى بنيادگرا و احزاب سياسي مذهبي پاکستان که واکنشهاى تاکتيکي متفاوت ولي راهبردى نسبتا مشابهي دربرابر سياستهاى مشرف دارند، بر خلاف وى برداشت متفاوتي از تحولات متعاقب۱۱ سپتامبر و تعريف تروريسم دارند. آنها۱۱ سپتامبر را توطئه يهوديان عليه جهان اسلام به ويژه پاکستان و افغانستان دانسته و اين تفکر را بدون وقفه در خطبه هاى مساجد، مناسبت ها، و در رسانه هاى جمعي همفکر خود ابراز ميدارند. دکتر "اسرار احمد" عضو سابق گروه جماعت اسلامي در روزنامه "نواى وقت " در۲۶ ماه مي نوشت : آمريکا ميخواهد با سرکوب عراق طرح اسراييل بزرگ را عملي کند. اسرار احمد گفت : تحقيقات ۱۱ سپتامبر به دليل اين که اين رويداد توسط اسراييل طراحي شده بود، به بن بست رسيد زيرا آمريکا نميتواند عليه يهوديان اقدامي انجام دهد. وى افزود : ۱۱ سپتامبر زاده فکر بن لادن نبود بلکه محصول تفکرآمريکا، اسراييل و يهوديان بوده است که از اين حملات به مثابه بهانه اى براى تخريب افغانستان استفاده شود.  عضو سابق گروه جماعت اسلامي گفت : در واقع آمريکا ميخواهد افغانستان را به خانه دوم يهوديان تبديل و تسهيلات استقرار آنها را در اين کشور ايجاد کند. اگرچه جنرال مشرف اعلام کرده است بخش قبايلي پاکستان در مجاورت با افغانستان به مرکزيت القاعده تبديل شده ، ليکن "حافظ محمد سعيد" بنيانگذار گروه لشکر طيبه اساسا وجود القاعده را منکر شده و رد ميکند. وى در ماهنامه "نداى اسلام " در ماه ژوئن نوشت : آمريکا با ايجاد واژه "القاعده " تبليغات مسمومي را عليه جهاد آغاز کرد.  محمد سعيد افزود : واشنگتن با استفاده از رسانه هاى غربي داستانهاى دروغيني درباره فعاليتهاى ساختگي القاعده عليه منافع غربي ساخته و جهان اسلام را بدنام ميکند.  در اين ميان "قاضي حسين احمد" رهبر گروه "جماعت اسلامي" و سرپرست ائتلاف شش گانه احزاب مذهبي و سياسي در پارلمان اين کشور از اقدام منسوب به گروه القاعده بن لادن براى ترور مشرف حمايت ميکند. وى در مصاحبه با هفته نامه "غزوه " مورخ ۲ ژوئن گفت : جنرال مشرف يک خائن است . قاضي حسين احمد افزود : مشرف قبلا ولينعمت طالبان بود ولي اکنون به دستور آمريکا به آن حقه زده است پس القاعده حق دارد وى را هدف قرار دهد، بحران کراچي هم واکنشي به سياستهاى مشرف درقبال القاعده در وزيرستان جنوبي است . اظهارات متفاوت فوق که در عنصر عليه مشرف بودن مشترکند، اين نتيجه گيرى را القا ميکنند که گروههاى اسلام گرا و احزاب مذهبي برنامه کار جداگانه اى دارند که هدف نهايي آن مشرف يا سياستهاى وى است . به عبارت ديگر، اگر مشرف در برچيدن گروههاى بنيادگرايان تحت عنوان تروريسم جدى است ، آنان هم کمر به نابودى وى بسته اند.  سه بار تلاش نافرجام عليه جان مشرف و حمله خونين به کاروان فرمانده ايالت سند اين نتيجه گيرى را تقويت ميکند. تحليلگران اشتباه عمده مشرف را تحليل خطاى وى از تحولات متعاقب ۱۱ سپتامبر ميدانند. "اياز مير" از سرمقاله نويسان مطبوعاتي ميگويد : ما با چماق آمريکا مجبور شديم سياست افغاني خود را تغيير دهيم و حال آنکه بايد خودمان به اين نتيجه ميرسيديم . مير گفت : ۱۱ سپتامبر، جايي براى دفاع از سياست جهادى در کشمير وجود نداشت و مشرف گمان داشت که با چرخش ۱۸۰ درجه اى در سياست افغانستان ميتواند سياست کشمير پاکستان را حفظ کند. وى گفت : اما چماق (ريچارد ) آرميتاژ (معاون وزير خارجه آمريکا ) باز هم ما را به تغيير در سياستمان (در قبال کشمير و گروههاى جهادى ) وا داشت .  گامهاى نخست مشرف پس از۱۱ سپتامبر براى اثبات صداقت وى در مبارزه با گروههاى جهادى چندان موثر نبود. ممنوعيت لشکر طيبه و جيش محمد را شايد بتوان اقدامي صورى دانست که از نفوذ جامعه بين الملل و ناظران داخلي از جمله سفير آمريکا در اسلام آباد فرو ماند. ناظران معتقدند، ممنوعيت اين دو گروه پس از تباني ميان رهبران آنها و دولت اعلام شد و حافظ سعيد بنيانگذار لشکر طيبه و مسعود اظهر بنيانگذار جيش محمد پيشتر از تصميم دولت مطلع بودند. پيرو اعلام اين تصميم بود که دو گروه مذکور سريعا به "جمعيت دعوت " و "خدام اسلام " تغيير نام داده و با همان تشکيلات و افراد به فعاليت مسلحانه ادامه داده و در انتشارات خود درباره ضرورت جهاد براى آزادسازى کشمير تبليغ کردند.  پس جاى تعجب ندارد که عليرغم اين ممنوعيت ها، تفکر بنياد گرايي مانند پيچک در جامعه پاکستان رشد و نمو پيدا کند. به موجب گزارشي که در مجله "فرايدى تايمز" به قلم "محمد شهباز" منتشر شد، در دوره زماني ژانويه تا ژوييه  گروههاى جهادى موفق به جذب۷۰۰۰ جوان در رده سني۱۸ تا۲۵ سال در سراسر اين کشور شدند که لشکر طيبه با۳۳۵۰ نفر و جيش محمد با۲۲۳۵ نفر در صدر اين گروهها قرار داشتند.   حافظ سعيد در دوم آوريل۲۰۰4 ميلادى در راهپيمايي بزرگي در اسلام آباد آشکارا اعانه براى جهاد جمع آورى کرد و پلاکاردها در اين راهپيمايي از جوانان دعوت ميکرد براى آموزش جهادى به لشکر طيبه بپيوندند. اين تظاهرات در شرايطي انجام شد که برگزارى گردهماييهاى سياسي به ويژه براى گروههاى بنيا دگرايي در پاکستان ممنوع اعلام شده بود. جنرال مشرف رييس جمهورى پاکستان در اکتبر۲۰۰۲ ميلادى دست به اقدامي زد که اکنون مايه دردسر بسيار براى حکومت وى شده است . مشرف با اخراج دو حزب کهنه کار عمده سياسي يعني "مسلم ليگ " شاخه "نواز شريف " و "حزب مردم " خانم "بينظير بوتو" از حکومت در واقع به پدران معنوى طالبان اجازه داد تحت لواى "مجلس متحده عمل" در انتخابات پارلماني شرکت کنند. سه گروه عضو اين ائتلاف ، سه گروه ديگر به هوادارى سرسختانه از طالبان و تغذيه عقيدتي آن معروف هستند. مشرف همچنين با معادلسازى مدارک مدارس مذهبي با مدارک دانشگاهي که يکي از شرط هاى شرکت در انتخابات مجلس است ، به اعضاى اين گروه اجازه داد در انتخابات پارلماني رقابت کنند تا رهبران و هواداران حزب مردم و مسلم - ليگ با شکسته شدن آرا تضعيف و خانه نشين يا در اقليت قرار گيرند.  مجلس متحده عمل با ريشه دواندن در تشکيلات سياسي هم اکنون به مخالف اصلي مشرف در "جنگ عليه تروريسم " تبديل شده و وى را به همراه چند تن از اعضاى هيات دولت "نوکرا ن آمريکا" معرفي ميکند. شاخص ترين اين متهمان "شوکت عزيز" وزير دارايي قبلي و نخست وزير جديد و "زبيده جلال" وزير تعليم وتربيه هستند. مشرف نيز متقابلا وارد بازى اتهام زني به آنان شده و رهبران مجلس متحده عمل را در محافل خصوصي "تندرو"، "بيسواد" و "متحجر" خطاب ميکند. به نظر ميرسد، سه حمله نافرجام عليه مشرف ، حمله عليه فرمانده فوج ايالت سند، کشته شدن نظاميان پاکستاني در بخش قبايلي دربرابر تلفات اندک "تروريستهاى خارجي القاعده "، مخالفت مجلس متحده عمل با عمليات نظامي در بخش قبايلي و وضعيت نامطلوب امنيتي در سراسر اين کشور هرکدام به نوعي در سياست ابتدايي مشرف در مبارزه ملايم عليه گروههاى بنيا دگرايي تاثير گذارده اند.  ظاهرا تحليلگراني هم که در اوايل درباره جديت مشرف در جنگ عليه تروريسم بدبين بودند به تدريج احساسات آتشين قبلي خود را از دست ميدهند. اياز امير از روزنامه نگاران منتقد حکومت فعلي ميگويد : دو حمله انتحارى عليه جان مشرف ، وى را در جنگ عليه بنيا دگرايان جدى کرده است . ديگر نميتوان دولت و گروههاى اسلا م گرا را در يک طول موج ديد زيرا جهت گيرى دولت تغيير کرده ،البته پاکستان نميتواند عليه بنيا دگرايا ن وارد جنگ تمام عيار شود زيرا فوج در۲۰ سال گذشته همواره آنها را تغذيه و هدايت کرده است . پس اين بار مشرف با تبعيت از خط مشي فرمانداران انگليسي سابق شبه قاره هند به سياست "تفرقه انداز و حکومت کن " براى تضعيف گروههاى اسلامگرا روى آورده است .  رئيس جمهورى پاکستان با علم اين که "حافظ سعيد" به حدى استخوان پهن شده که ميتواند به راحتي قدرت حکومتي وى را ناديده بگيرد، و با الهام از روش پيشين در خنثاکردن حزب مردم و مسلم ليگ ، سعي در ايجاد اختلاف و انشعاب در صفوف رهبرى جماعت دعوت يا همان لشکر طيبه کرده است . ديگر در محافل رسانه اى از حافظ سعيد بانفوذ چندان خبرى نيست و در عوض رفته رفته از دکتر ظفر اقبال نه چندان مشهور، به عنوان رييس جديد انشعابي از لشکر طيبه به نام "خير الناس " ياد ميشود تا با افکار نسبتا ميانه رو خود دستورکار سفارشي مشرف را در ميان گروههاى بنيادگربه پيش ببرد. به نظر ميرسد سياست مشابهي نيز در قبال ائتلاف گروههاى مذهبي به نام "مجلس متحده عمل" اتخاذ شده باشد. اعضاى اين ائتلاف به يکي از موانع اصلي در راه اجراى سياستهاى  مشرف تبديل شده اند اين ائتلاف مصرانه از مشرف ميخواهد عمليات نظامي فوج در بخش قبايلي متوقف شود، مشرف يونيفورم نظامي را ترک کند، تغييرات در برنامه درسي درباره حذف موضوعاتي مانند جهاد متوقف شده و به بازبيني در قانون حدود و اهانت به مقدسات نيز پايان داده شود. مشرف و همفکران وى معتقدند ائتلاف گروههاى مذهبي ميخواهند مجددا شرايط پيش از۱۱ سپتامبر در پاکستان حاکم شود. از همين رو اکنون در محافل سياسي و رسانه اى اين کشور شنيده ميشود، تيشه مشرف براى ريشه کني اين گروه نيز به حرکت درآمده است .  تحليلگران اجراى مجدد سياست هاى سختگيرانه به نام مذهب در ايالت سرحد را که مجلس متحده عمل حکومت محلي آن را در دست دارد، به اقدام تدافعي گروههاى مذهبي پيش از آغاز حمله اصلي دولت فدرال تفسير ميکنند. حکومت محلي سرحد مسوولان دولتي را از حضور در جشنها و آيينهايي که با موسيقي همراه است ، منع کرده و با الهام از سياست هاى رايج در عربستان ، برنامه نماز همگاني اجبارى را به اجرا گذارده است . همچنين عکس هاى هنرپيشگان زن و تبليغاتي که در آنها از اين نوع عکس ها استفاده شده باشد، جمع آورى ميشود. به گفته اين تحليلگران ، مجلس متحده عمل قصد دارد در قضيه فروپاشي حکومت محلي خود در ايالت سرحد از ضرورت نجات اسلام و شريعت مايه بگذارد تا در معرفي مشرف به عنوان "دست نشانده آمريکا" موفق شود. به زعم ايشان در مقطع کنوني، تنها در صورت منکوب کردن مجلس متحده عمل خواهد بود، که مشرف قادر ميشود، در دو منصب رياست جمهورى و فرماندهي نيروى زميني تا مقطع زماني دلخواه بدون مخالفت جدى باقي بماند.  اياز مير در اين باره گفت " قطعا فوج به فقدان ترک منصب نظامي توسط مشرف واکنشي نشان نخواهد داد، آيا وقتي که سوهارتو در اندونزيا کناره گيرى نکرد، يا وقتي که حسني مبارک براى۲۰ سال پست رياست جمهورى را اشغال کرد، ارتش واکنشي نشان داد؟فوج پاکستان بخشي از اصل مشکل است . وى افزود : با ادامه اطاعت پاکستان از سياستهاى آمريکا، اين خطر وجود دارد که گروههاى بنيادگراو راستگرايان احزاب مذهبي  که با فلسفه ضد آمريکايي به حيات خود ادامه ميدهند، تقويت شوند. بدين ترتيب، مردم پاکستان بايد منتظر شوند که سياست جديد مشرف به ثمر نشيند، يا اين که تبعات آن مانند بوي رنگ به خود وى باز گردد.  آنچه که قطعي است اين که در تاريخ ۵۷ ساله تاسيس پاکستان هرگاه يک نظامي در راس کار بوده ، اين کشور را به سوى بحراني جدى سوق داده است . همان گونه که حکومت نظامي "ايوب خان " منجر به تجزيه پاکستان و ايجاد بنگله ديش شد، حکومت نظامي جنرال ضياءالحق نيز جامعه سنتي پاکستان را به شدت بنيادگرا کرد، فرهنگ جهادىگرى را پرورش داد و بر اختلافات فرقه اى دامن زد. بازخورد سياستهاى مشرف در دراز مدت هنوز به روشني قابل گمانه زني نيست و نميتوان با قاطعيت گفت ، اين حاکم نظامي نيز در نهايت چه ميراثي از خود باقي خواهد گذاشت ، ولي شايد اظهارات يک ديپلمات آمريکايي مقيم پاکستان در اين زمينه براى حسن ختام اين نوشته قابل تعمق باشد.  وى ميگويد : "اگر مشرف موفق شود پاکستان را از فرهنگ جهادى تصفيه کند، در صفحات کتاب تاريخ پاکستان ، رهبرى بزرگتر از محمد علي جناح معرفي خواهد شد  ."  منبع قابل استفاده نشريه شرق .

آمريکا ، عربستان وافراطيون

 

چو از هر خانه شب ها ناله برخاست

دلها شعله ی صد ساله برخاست
شهیدان همچو گل در خک خفتند
ز خک سرخ ایشان لاله برخاست
ز هر سو کاروان کشتگان رفت
هزاران شیون از دنباله برخاست
سموم ظلم دشمن آن چنان تاخت

که در یک دم ز گلها ژاله برخاست
 چنان آتش به اين کشور
فکندند
که از هودج کارون ناله بر خاست
. سهیلی

سعودي ها كه زماني نسبت به القاعده بي تفاوت بودند اكنون در جنگ با اين شبكه متحد آمريكاشده اند
مقامات اطلاعاتي و تحليلگران خارجي تخمين مي زنند كه القاعده بين ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ فعال مركزي دارد. اين رقم در كشوري با جمعيت ۲۰ ميليون نفري رقمي اندك است
  .دولت عربستان بعد از سالها حمايت تاكتيكي و كمك مالي پنهان به تندروهاي اسلامي، اكنون در مبارزه عليه القاعده در اين كشور با آمريكا متحد شده است. تحليلگران اطلاعاتي آمريكا در يك سال گذشته شانه به شانه همتايان سعودي خود در يك مكان مخفي در پايتخت عربستان اطلاعات خام خود را با هم تقسيم كرده و براي ضد حملات برنامه ريزي مي كنند. اين را رابرت جردن سفير سابق آمريكا در عربستان و همچنين مقامات بلند پايه دولت رياض تأييد مي كنند. حتي منتقداني كه سعودي ها را به ناديده گرفتن تروريسم شبه نظاميان در گذشته، متهم مي كنند و اكنون نيز هنوز درباره ميزان همكاري آنها در اين زمينه بدبين هستند قبول دارند كه نيروهاي امنيتي سعودي تهديد القاعده را بسيار جدي گرفته و با قدرت به اين تهديد پاسخ مي دهند. تغيير استراتژي دولت عربستان بعداز يك رشته بمبگذاري انتحاري، تيراندازي و سربريدن هايي به وجود آمد كه اعضاي شبكه القاعده در ۱۵ ماه گذشته انجام داده بودند. اين حملات به مرگ بيش از يكصد تن انجاميد كه اكثر آنها را خارجي ها تشكيل مي دادند و شرايط به گونه اي شد كه همه در انتظار يك بي ثباتي سياسي در بزرگترين توليد كننده نفت در دنيا بودند.  بعد از بمبگذاري هاي انتحاري مه ۲۰۰۳ در سه مجتمع در رياض، پليس و سربازان امنيتي بيش از ۴۰ مظنون افراطي را كشته اند و تدابير امنيتي را در اين كشور تشديد كرده اند. نيروهاي امنيتي سعودي با تجربه اندكي كه در مبارزه با سازمان هاي افراطي با مهارت داشتند، تا حد زيادي به كمك سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا و ماهواره هاي جاسوسي آن و همچنين اف.بي.اي وابسته بوده اند. اما همان طور كه دولت عربستان استراتژي خود را تغيير داده القاعده نيز چنين كرده است. عوامل القاعده براي گسترش نفوذ خود و جذب نيرو از ميان سعودي هايي كه مدت ها تحت حكومت پادشاهي سركوبگر عربستان بوده اند ، كار خود را از كشتار خارجي ها به ترور اعضاي خانواده سلطنتي تغيير داده اند. افراد نزديك به القاعده و مقامات اطلاعاتي غرب مي گويند، طرح هاي ترور كه در ماه ژوئن در يكي از وب سايت هاي القاعده ديده شده، مرحله بعدي عمليات بي رحمانه اين گروه در سرنگوني دولت و استقرار حكومتي شبيه طالبان در عربستان است. سعد فقيه مخالف برجسته سعودي در لندن كه روابطي هم با گروه هاي راديكال دارد مي گويد: بسياري مي گويند كه جهادي ها با حمله به خارجي ها مرتكب اشتباه بزرگي مي شوند، آنها بايدمدت ها پيش اعضاي خانواده سلطنتي را هدف قرار مي دادند. اگر جهادي ها به جاي حمله به مجتمع هاي مسكوني خارجي ها، به خانواده سلطنتي حلمه مي كردند آنها را تحسين مي كرديم. مقامات سعودي اين تهديد ها را تبليغات صرف خانواده و رد مي كنند. آنها مي گويند سركوب القاعده و كشتن سه تن از رهبران آن در عربستان اين گروه را چنان ضعيف كرده كه نمي تواند حمله يا تروري انجام دهد. سرهنگ منصور تركي يكي از كارشناسان ضد تروريسم در وزارت كشور عربستان مي گويد: القاعده سعي مي كند خود را چنان نيرومند نشان دهد كه گويي قادر به انجام هر كاري كه مي خواهد هست. اما ما اصلاً نگران نيستيم. اما مقامات اطلاعاتي آمريكا و كارشناسان تروريسم هشدار مي دهند كه القاعده همچنان در عربستان قدرت دارد و قادر به انجام حملات بزرگ است، حملاتي چون ترور يك مقام بلند پايه خانواده سلطنتي. نمي توان درباره سلطه خانواده سلطنتي در عربستان چندان بزرگنمايي كرد. اگرچه عربستان بيش از ده هزار شاهزاده دارد اما تعداد محدودي بر همه حوزه هاي دولتي اشراف دارند. خشونت بي پايان و تهديدات جديد مبني بر سوءقصد به جان مقامات به اين معني است كه خاندان سلطنتي با تهديد بي سابقه اي از جانب يك گروه خانگي از تندروهاي خشونت طلب اسلامي روبه روست و اين در حالي است كه همزمان با فشار از ناحيه افكار عمومي ناراضي و آمريكاي مصر به اصلاحات دموكراتيك روبه روست. «معي يمني» يك كارشناس سعودي در مؤسسه روابط بين الملل لندن مي گويد: «شرايط در سراسر كشور وخيم است. سانسور و فساد امري طبيعي است و اكنون هم كه ترس و وحشت بر آن اضافه شده. شرايط بسيار شكننده است.» فضاي آكنده از تنش در رياض كاملاً مشهود است. سربازان با كلاه به رنگ خاكي سوار بر وسايل نقليه نظامي در مقابل هتل ها و فروشگاه هاي بزرگ مستقر هستند. نگهبانان امنيتي وسايل نقليه را پيش از ورود به پاركينگ هاي عمومي متوقف كرده و همه جاي آن را براي يافتن مواد منفجره زيرورو مي كنند.
پوسته هاي بازرسي در سراسر بزرگراهها ديده مي شود. ديپلمات هاي غربي مجبورند در ساختمان هاي ديپلماتيك به شدت حفاظت شده در خارج از رياض باقي بمانند و تكان نخورند. كارگران خارجي هم از مجتمع هاي مسكوني خود خارج نمي شوند. يك ديپلمات خارجي كه دو سال است در رياض به سر مي برد مي گويد، اينجا ديگر براي خارجي ها مكان خوبي نيست، اينجا تبديل به زندان شده است.
در اواخر دهه ۱۹۹۰ سعودي ها درخواست آمريكايي ها را براي كمك در دستگيري اعضاي شبكه القاعده در اين كشور رد كردند. آنها ترجيح مي دادند كه بن لادن به عنوان نماد خشم بنيادگرايان اسلامي نسبت به ديگر رژيم ها باقي بماند و فكر مي كردند كه تهديدي براي ثبات خودشان نيست؛ اگرچه او بارها خانواده سلطنتي را به خاطر ميزباني نيروهاي آمريكايي محكوم كرده بود.
يك مقام آمريكايي كه در آن براي جلب همكاري عربستان در ردگيري فعاليت هاي مالي القاعده به رياض رفته بود مي گويد، پاسخ دولت سعودي اين بود: «يك فنجان چاي ديگر ميل داريد؟» حتي بعد از حملات ۱۱ سپتامبر كه ۱۵ تن از ۱۹ عامل آن سعودي بودند پاسخ دولت عربستان چندان مساعد نبود. «رابرت باير» از عوامل سابق سيا و نويسنده كتابي كه در آن از سعودي ها انتقاد شده مي گويد: «سعودي ها اطلاعات زيادي را درباره هواپيماربايان و منابع مالي القاعده از ما پنهان كردند، به طوري كه آدم شك مي كند مبادا توطئه اي در كار بوده است. در گزارش نهايي كه ماه گذشته توسط كميته تحقيق ۱۱ سپتامبر منتشر شد آمده است، اين كميته مدركي دال بر اينكه دولت عربستان يا مقامات بلند پايه سعودي به القاعده كمك مالي كرده اند، به دست نياورده است. اما در اين گزارش احتمال اينكه گروه هاي خيريه و تحت نظارت دولت سعودي به القاعده كمك كرده باشند، ممكن اعلام شده است. «جردن» سفير سابق آمريكا در عربستان روابط واشنگتن با سعودي ها را بعد از ۱۱ سپتامبر، حرفه اي، مؤدبانه، صحيح اما نه چندان فعال و مثبت توصيف مي كند و مي گويد: «آنها همه اطلاعات را در اختيار ما نگذاشتند.» بعد از ۱۲ ماه مه ۲۰۰۳ و انفجارهاي همزمان در سه مجتمع مسكوني خارجي ها در رياض اوضاع عوض شد. دست كم ۳۵ نفر از جمله ۹ آمريكايي در اين انفجارها كشته شدند. جردن مي گويد: «براي سعودي ها، ۱۲ ماه مه اتفاقي شبيه «پرل هاربر» براي ما بود. اين حادثه باعث شد كه سعودي ها از موضعي شخصي وارد عمل شوند و در اين جنگ مشاركت كنند.» بعد از اين حملات بمبگذاري هاي پراكنده و درگيري هاي مرگبار ميان شبه نظاميان و پليس مرتباً تكرار شد و در سايت هاي اينترنتي گروههاي تندرو، القاعده به خاطر اين فعاليت ها مورد تحسين قرار مي گرفت. اما انفجار ۸ نوامبر در رياض كه به مرگ ۱۷ تن كه اكثراً هم مسلمان بودند منفجر شد، چهره القاعده را در ميان حاميانش تخريب كرد و اين گروه بلافاصله با تغيير جهت خود به حمله به كارگران نفتي خارجي روي آورد. در اول ماه مه در يكي از اين حملات ۷ كارگر نفتي خارجي در غرب عربستان كشته شدند. يك ماه بعد ۲۲ نفر ديگر از جمله ۵ تن كه گلويشان بريده شد در درگيري الخبر كشته شدند. در ماه ژوئن شبه نظاميان مرتبط با القاعده «پل جانسون» مهندس آمريكايي را ربودند و بعد سر او را بريدند. «مگنوس رانستورپ» مدير مركز مطالعات تروريسم و خشونت هاي سياسي در دانشگاه سنت اندروز دراسكاتلند مي گويد: «القاعده به سرعت خود را با شرايط وفق مي دهد و روانشناسي جنگي آنها در يك سال گذشته تقويت شده است. هيچ كس نمي داند كه نتيجه چه خواهد شد.» مقامات سعودي با اشاره به دستگيري ها، توقيف تسليحات و خنثي كردن چندين توطئه در ماههاي اخير، اينها را شواهدي مي دانند حاكي از اينكه در جنگي كه يك مقام مسئول در رياض آن را «جنگ تا پاي جان» توصيف كرده، دولت در حال پيروز شدن است.
بخش عمده اي از اين جنگ اكنون در اتاق هاي تودرتوي يك مكان مخفي در رياض دنبال مي شود. اينجا همان جايي است كه جردن و مقامات بلند پايه سعودي مي گويند، تحليلگران اطلاعاتي سيا، پنتاگون و آژانس امنيت ملي آمريكا به همراه مأموران اطلاعاتي سعودي مشغول كاري سخت هستند. آنها به طور مداوم به شنودهاي تلفني گوش مي دهند و با هم برنامه ريزي مي كنند و بازجويي هاي مظنونان دستگير شده را ارزيابي مي نمايند.
تجهيزات تعقيب رديابي و ماهواره هاي جاسوسي آمريكا شبه نظاميان مظنون را رديابي كرده و مكان هاي مشكوك را زير نظر دارند و بر قاچاق احتمالي سلاح در مرزهاي جنوبي كشور با يمن نظارت مي كنند يك مقام سعودي مي گويد: نقشه هاي بزرگ بر روي ديوار نصب شده و ارتباطات ميان بازجويي ها، مطالعات تلفني و ديگر اطلاعات به دست آمده، هر روز كشف مي شود.  مقامات سعودي تمايلي به توضيح دادن درباره دامنه اين همكاري با آمريكا ندارند زيرا از آن نگران هستند كه با اين كار احساسات ضد دولتي را هرچه بيشتر برانگيزند. القاعده با طرح اين كه دولت عربستان با واشنگتن همكاري مي كند، سعي در برانگيختن مردم و افكار عمومي دارد. «جمال خاشوگي» يكي از مشاوران شاهزاده تركي الفيصل سفير عربستان در انگليس مي گويد: «اين تابستان ما شاهد پايان حضور القاعده در عربستاني خواهيم بود.» تعداد كساني كه چنين پيش بيني هاي جسورانه اي مي كنند در عربستان زياد نيست كميته تحقيق ۱۱ سپتامبر در گزارش خود گفته است كه خالد شيخ محمد، كسي كه گفته مي شود طراح اين حملات بوده است، به بازجويان سيا گفته كه ۷۰ درصد ازمردان آموزش ديده در اردوهاي القاعده در افغانستان، سعودي هستند. سرويس اطلاعاتي آمريكا تخمين مي زند كه ۱۰ تا ۲۰ هزار مرد جنگي از اين اردوهاي آموزشي بيرون آمده اند و اكنون آماده انجام عمليات هستند. مسئولان امنيتي سعودي مي گويند نمي دانند چه تعداد از سربازان سابق جنگ افغانستان وارد اين اردوها شده يا از آن خارج شده اند، چرا كه كسي در افغانستان پاسپورت مهر نمي كرده است. نسل جديدي از جنگجويان در حال ظهور هستند. سعودي هاي جواني كه در گروه هاي پرتعداد به عراق مي روند تا به مبارزه با اشغالگران مشغول شوند. در هفته هاي اخير چند مراسم ترحيم و تدفين براي چند مرد جوان سعودي كه در عراق كشته شده اند، در عربستان برگزار شده است. منابع اطلاعاتي مي گويند، اين افراد از پايگاه هاي جنگي در رمادي و فلوجه به عنوان اردوهاي آموزشي براي كساني استفاده مي كنند كه قرار است به عربستان بازگردند. مقامات اطلاعاتي كه نخواسته اند نامشان فاش شود مي گويند، طرح ترور يك مقام بلندپايه خانواده سلطنتي توسط عبدالعزيز مقرن رهبر القاعده در عربستان تهيه شده بود. او در درگيري ۱۸ ژوئن با مأموران امنيتي عربستان كشته شد. در اوايل همان ماه، القاعده در يك سايت اينترنتي مرتبط با اين گروه جزئيات طرح كشتن شاهزاده نايف بن عبدالعزيز وزير كشور قدرتمند عربستان را قرار داده بود. در اين طرح رفت و آمدهاي روزانه نايف به تفصيل آمده و به محل اقامت و چگونگي مخفي كردن خودروي حامل او در ميان خودروهاي ديگر كاروان مخصوص حمل و نقلش اشاره شده بود. در اين طرح آماده بود: «شيوه حركت و حمل و نقل و به اين ترتيب است: آنها خيابان ها را مسدود مي كنند و خودروي حامل او را در ميان كارواني از خودروهاي مشابه هم حركت مي دهند.» در اين طرح آمده بود كه نايف در اوايل ژوئن هنگام حضور در يك مراسم استقبال كشته مي شود. اما حمله اي صورت نگرفت. «فقيه» مخالف سعودي مي گويد، اين طرح ها مخصوص حملاتي خاص نيستند بلكه هدف از آن ايجاد واكنش در گارد امنيتي نايف است تا القاعده مرحله بعدي استرااژي خو درا عملي كند.» فقيه كه يك پزشك لاغراندام و خوش سخن با محاصني سياه رنگ است در بيمارستاني در شهر پيشاور پاكستان به مداواي مسلمانان مي پردازد. او مي گويد، با پادشاهي عربستان مخالف است اما از خشونت حمايت نمي كند و عضو القاعده نيست. فقيه مي گويد: اطلاعاتش را از منابعي در درون دولت عربستان به دست مي آورد. اما مقامات دولت عربستان نظر ديگري دارند. «تركي» و يك مقام بلندپايه ديگر سعودي مي گويند، فقيه سخنگويي است كه اطلاعات دقيقش درباره فعاليت هاي القاعده نشان دهنده نزديكي او به اين گروه است. اكثر تحليلگران خارجي، طرفداران بن لادن در عربستان را گروهي نه چندان منسجم متشكل از هسته هاي كوچك مي دانند كه به صورتي كاملاً مستقل حملاتي را طراحي و اجرا مي كنند. اما فقيه، القاعده را در عربستان، تشكيلاتي منسجم مي داند. او مي گويد براي درك بهتر اين تشكيلات بايد سر حلقه تو در تو را در نظر گرفت. حلقه داخلي شامل تعداد معدودي از جنگجويان سابق در افغانستان، بوسني و چچن هستند كه حملات را طراحي و اجرا مي كنند. رهبران آنها در تماس مستقيم با اعضاي ارشد القاعده در خارج هستند. گروه هسته اي، حمايت مالي و لجستيك را از حلقه بزرگتري متشكل از چندين هزار سعودي دريافت مي كنند كه البته بسياري از آنها در افغانستان و نقاط ديگر هم جنگيده اند. اين حلقه دوم همچنين سايت هاي اينترنتي را اداره مي كنند كه پيام هاي اين گروه را منتشر مي نمايد. حلقه بزرگ تر، از طرفداراني تشكيل شده كه به آنها پناه داده و از آنها حمايت عاطفي مي كنند. او به تخميني درباره شمار اين نيروها اشاره نكرد اما در يكي از گزارش هاي سيا در سال گذشته آمده است، ده هزار سعودي از القاعده حمايت و پشتيباني مي كنند. مقامات اطلاعاتي و تحليلگران خارجي تخمين مي زنند كه القاعده بين ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ فعال مركزي دارد. اين رقم در كشوري با جمعيت ۲۰ ميليون نفري، رقمي اندك است. فقيه مي گويد: اگر جهادي ها بتوانند يكي از اعضاي خانواده سلطنتي را از پاي در آورند، هزاران سعودي به آنها خواهند پيوست. ارزيابي تأثير يك سوءقصد و ترور در فضاي كنوني كار دشواري است. ناظران از مدت ها پيش سقوط آل سعود را پيش بيني كرده اند اما شاهزاده هاي سعودي همچنان در قدرت مطلق باقي مانده اند. «اندروونير» كارشناس خاورميانه و استاد مطالعات استرتژيك در كالج جنگ دريايي در آمريكا مي گويد: اگر كسي بتواند يك عضو بلند پايه سلطنتي اي آل سعودي را بكشد، يك اتفاق بزرگ سياسي روي مي دهد اما فكر نمي كنم اين اتفاق به سقوط دولت منجر شود. بعضي كارشناسان مي گويند، اوضاع امروز بسيار شكننده تر است چرا كه امير عبدالله وليعهد با فشارهاي چند جانبه اي روبه روست. علاوه بر حملات متعدد تندروها، حاكمان سعودي بايد از طريق خاموش كردن روحانيون تندرو احساسات ضدغربي غالب در افكار عمومي را نيز كنترل كنند. از سوي ديگر بايد به درخواست هاي ميانه روها و آمريكا مبني بر دموكراسي بيشتر پاسخ دهند و در عين حال كاري نكنند كه محافظه كاران مذهبي مقاومت بيشتري از خود نشان دهند و يا تعداد بيشتري به سوي القاعده متمايل شوند. بالاخره اين كه آنها بايد با خشم مردمي روبه رو شوند كه از فساد گسترده و بيكاري دو رقمي به ويژه در ميان جمعيت جوان ۷۰ درصدي كشور به تنگ آمده اند. هيچ كس انتظار ندارد كه يك سوءقصد به تنهايي موجب سرنگوني دولت شود. بدترين سناريو، سناريويي است كه فقيه مي گويد و كارشناسان اطلاعاتي اروپا نيز آن را غيرممكن نمي دانند، و آن كشتن يك عضو بلندپايه خانواده سلطنتي سعودي و رشته وقايعي است كه بعد از آن روي مي دهد و ممكن است به گسترده تر شدن شورش ها منجر شود. جردن مي گويد: كابوس بدتر آن است كه خانواده سلطنتي سقوط كند و يك رژيم شبيه طالبان روي كار آيد. گاهشمار ترورها در عربستان ۲۰۰۳ ۱۲ مه- انفجارهاي انتخاري در سه مجتمع مسكوني در رياض كه به مرگ ۹ آمريكايي و دست كم ۲۶ خارجي ديگر منجر شد.
۸ نوامبر- انفجار انتحاري در يك مجتمع مسكوني در رياض كه به مرگ دست كم ۱۷ تن انجاميد كه اكثر آنها مسلمان بودند.
۲۰۰۴ ۲۱ آوريل- يك خودروي حامل مواد منفجره به چند ايستگاه پليس در رياض حمله كرد كه طي آن دست كم شش تن كشته شدند.
اول مه- مردان مسلح هفت كارگر نفتي را در حمله اي به دفاتر يك شركت خارجي در بندر نبيع از پار در آوردند.
۲۲ مه- مردان مسلح يك شهروند آلماني را در رياض كشتند. ۲۹ مه- مردان مسلح با تيراندازي به دفتر يك شركت نفتي در الخبر دست كم ۲۲ تن را كشتند.
۶ ژوئن- در تيراندازي در رياض يك فيلمبردار بي.بي.سي كشته و يك گزارشگر اين شبكه مجروح شد
۸ ژوئن- رابرت جاكوبس يك تبعه اهل ايلي نويز كه به آموزش گارد ملي عربستان كمك كرده بود در خانه اش در رياض به ضرب گلوله كشته شد.
۱۲ ژوئن- كنت اسكراگس آمريكايي در رياض هدف قرار گرفت
ژوئن- پل جانسون مهندس آمريكايي بعد از يك هفته ربوده شدن سر بريده شد
زماني كه بمب ها و موشك هاي ارتش ايالات متحده آمريكا كاخ هاي صدام حسين المجيد ديكتاتور عراق را نشانه مي گرفتند، لرزه هاي ناشي از اين انفجارات در كاخ هاي شيوخ منطقه به ويژه آل سعود كاملاً محسوس بود.
 انوار ناشي از اين انفجارها به ناگهان اذهان اين خاندان را به چهل سال پيش از اين پرواز داد. درست در تاريخ فوريه ۱۹۵۴ «محمدبن عبدالعزيز» بنيانگذار حكومت آل سعود و «روزولت» رئيس جمهور وقت آمريكا در يك قايق جنگي در آب هاي سواحل مصر قراردادي را امضاء كردند كه دربرگيرنده سه توافق مهم بود:
تضمين امنيت نفت ارزان از طرف عربستان سعودي.
تضمين امنيت آل سعود از سوي ايالات متحده آمريكا.
حفظ بي طرفي و توازن در موضع آمريكا نسبت به فلسطينيان و يهوديان اسرائيل.
هشت هفته بعد با درگذشت «روزولت» و روي كار آمدن «ترومن» توافق سوم عملاً به هم مي خورد و رئيس جمهور جديد آمريكا رسماً از صهيونيست ها به عنوان دوستان استراتژيك آمريكا حمايت مي كند. اما معادله دوپايه ي تضمين امنيت نفت در برابر امنيت آل سعود، ۴۷ سال دوام آورد. حادثه ۱۱ سپتامبر سرآغاز تغيير راهبردي در اين توافق نامه مهم است.
آمريكا بعد از تحولات يك دهه گذشته از پايان جنگ سرد نسبت به منافع حياتي خود ارائه كرده است، تضمين امنيت نفت را در گرو تغيير تكامل هاي سنتي در خاورميانه به خصوص عربستان مي داند. برمبناي اين تعريف استمرار حكومت سنتي آل سعود در عربستان با منافع حياتي آمريكا در تعارض قرار گرفته است. هنگامي كه سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا اعلام مي كنند ۱۵ نفر از ۱۹ تروريست شركت كننده در عمليات ۱۱ سپتامبر داراي تابعيت سعودي بودند، رسانه هاي آمريكا به خصوص نشريات وابسته به نومحافظه كاران ديگر روابط مستحكم و ادامه حمايت آمريكا از عربستان سعودي را پايان يافته مي خوانند و عربستان را در زمره دشمني در قالب دوست مي بينند. آمريكائيها معتقدند تشكيل شبكه فرامليتي القاعده كه از منابع مالي گسترده، متخصصان شيوه هاي نوين عملياتي و آخرين آموزه هاي علمي سود مي برند و از توان تحول تاكتيكي قابل توجهي برخوردارند، همگي مرهون كمك هاي بي دريغ و گسترده عربستان هستند. البته در اين جهت نبايد نقش امارات متحده عربي در كنار عربستان سعودي را فراموش كرد. القاعده به رهبري «اسامه بن لادن» در افغانستان پانگرفت و به كاميابي هاي خود در عمليات وسيع و مخرب جهاني دست نيافت مگر با حمايت دو عنصر عالي رتبه اطلاعاتي عربستان و پاكستان، يعني شاهزاده «تركي الفيصل» رهبر استخبارات عربستان و ژنرال «حميد گل» رئيس وقت
I.S.I (سازمان اطلاعات پاكستان). «بن لادن»، «تركي الفيصل» و «حميد گل» دوستان صميمي با اهدافي مشترك شده بودند كه اين از چشمان تيزبين سازمان هاي اطلاعاتي غرب به خصوص آمريكا پوشيده نماند. وجود حاميان سرسخت طالبان و القاعده در ميان نهادهاي نظامي و امنيتي براي هر دو كشور به خصوص عربستان دردسرساز شده است. به همين دليل بازهاي نومحافظه كار از تغيير رژيم آل سعود و حتي تجزيه اين كشور سخن رانده و قلم مي زنند. نگرش تغييريافته آمريكا نسبت به متحدين استراتژيك آن كشور در خاورميانه به خصوص با طرح ايجاد خاورميانه بزرگ كه در آن شعارهاي آزادي انديشه، آزادي بيان، انتخابات آزاد و برابري زنان سر داده مي شود ،بهانه اي است براي تغيير ساختار اقتدارگري دولتهاي عربي اقتدارگراي به خصوص عربستان سعودي. هنگامي كه حمله آمريكا به عراق در سال ۱۹۹۱ به همراه متحدين بين المللي اش، مسلمانان را به خشم آورد، «اسامه بن لادن» قهرمان جنگهاي جهادي افغانستان تصميم مي گيرد تا با جمع آوري و سازمان دهي عرب-افغانها به منظور جهاد با آمريكا اقدام كند. در همان زمان «ملك فهد» پادشاه عربستان از ۵۴ هزار سرباز آمريكايي دعوت مي كند تا در عربستان مستقر شوند. اين عمل خشم افكار عمومي داخل را برمي انگيزد و گروه هاي مذهبي، آمريكائيهاي مستقر در عربستان را اشغالگران سرزمين مقدس خود مي دانند. «بن لادن» بسيار بهت زده مي شود. او دولت و شخص پادشاه را خائن به اسلام و وابسته به آمريكا مي خواند. اين برخورد موجب تبعيد وي و دوستانش به سومالي و سپس سودان مي شود. در سال ۱۹۹۴ تحت فشار ايالات متحده آمريكا تابعيت سعودي او لغو مي گردد. در سال ۱۹۹۶ هنگام تصرف افغانستان توسط طالبان وي به همراه يارانش با يك هواپيماي اجاره اي از سودان وارد فرودگاه جلال آباد افغانستان مي شود و از آن زمان اين كشور مقر هدايت عمليات بين المللي اين شخصيت جهادي مي گردد و از آن پس او به يك شخصيت و شهروند جهاني با عمليات فرامليتي عليه منافع نظام سرمايه داري جهاني و تمدن غربي تبديل مي شود. عربستان با لغو تابعيت «بن لادن» همه گونه كنترل خود را بر رفتارهاي او و گروه پيروانش كه داراي تابعيت اين كشور بودند، از دست مي دهد و اين در واقع يك محاسبه غلط و يك خطاي غمبار استراتژيك محسوب مي شود. امروز آل سعود به خاطر هدايت سازمان القاعده كه بخشي از جوانان كشورش را به عمليات افراطي و تروريستي كشانده، تحت فشارهاي شديد آمريكا و تصميمات اين كشور نسبت به تحولات عميق از يك طرف قرار گرفته و از سوي ديگر نگاه خشم آلود جوانان افراطي عربستان به دولتشان به خاطر حمايت از مواضع و منافع آمريكا در منطقه، موجب پيوستن آنها به اين شبكه سازمان يافته و ضدحكومتي شده است. روزگاري آل سعود گمان مي برد با تبعيد و لغو تابعيت، بزودي «بن لادن» منزوي شده و به فراموشي سپرده خواهد شد. اما امروز واقعيت آن است كه موج ها برگشته و «بن لادن» جنگ را به رويارويي با خاندان سعودي در قلب شبه جزيره كشانده است و مصمم است علاوه بر جهاد برضد كفار، در كشور خويش با خائنين به اسلام و نوكران صليبيون كافر، ستيز كند.
ترديدي نيست «اسامه» در كشور خودش در گرفتن انتقام از آل سعود به هيچ چيز كمتر از سرنگوني اين خاندان و روي كار آمدن يك حكومت اسلامي ضدغربي رضايت نخواهد داد. عمليات طوفاني القاعده در سراسر عربستان به خصوص حمله به مراكز امنيتي، خواب شيرين آل سعود را به كابوس تبديل نموده است.
مدت زماني است كه نيروهاي امنيتي عربستان به كمك سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا توانسته است مثلث هسته هاي تروريستي را هدف قرار دهند و دو ضلع از سه ضلع اين مثلث را در هم شكند. «عبدالعزيز المقرن» فرمانده هسته هاي تروريستي در هجدهم ژوئن طي عملياتي كشته مي شود و «فارس الزهراني» نظريه پرداز اين گروه ها در پنجم آگوست دستگير مي شود. تنها ضلع سوم اين مثلث «صالح العوفي» فرمانده نظامي اين هسته ها متواري است و تحت تعقيب نيروهاي امنيتي عربستان قرار دارد. آنچه واضح است و تجربه نشان داده هسته هاي تروريستي القاعده در سراسر جهان همانند جزاير مستقر از يكديگر مي توانند عمليات خود را هدايت كنند و اين دستگيري ها اگرچه ضرباتي به اين گروه ها وارد مي كند اما نمي تواند اساس آنها را در هم فروريزد و موجب نابودي آنها شود. نتيجه آن كه عربستان سعودي با ۸/۲۶۲ ميليارد بشكه ذخيره نفتي از مجموع جهاني ۲/۱۰۶۷ ميليارد بشكه ذخيره معادل ۶/۲۴ درصد از نفت جهان را دراختيار دارد، به عنوان لقمه اي لذيذ براي دو رقيب سرسخت يعني ايالات متحده آمريكا و سازمان القاعده مي باشد. حصول به اين منظور براي هر طرف از اين معادله مستلزم قرباني شدن رژيم حاكم بر اين كشور است، چرا كه يكي ساختار اقتدارگرا و غيردمكراتيك حاكم را بستري براي پرورش يافتن تروريسم مي داند و ديگري وابستگي و اتحاد اين رژيم را با غرب، زمينه ساز حضور بيگانگان در سرزمين مقدس مي شناسد. آمريكا تضمين جريان آزاد نفت را حياتي مي شمارد و القاعده استفاده از نفت را به عنوان حربه اي قوي عليه نظام سلطه جهاني بر خود واجب مي داند. بنا بر اين تنها تضميني كه ديگر معني ندارد امنيت آل سعود مي باشد. تضميني كه ديگر همچون «روزولت» و «محمدبن عبدالعزيز» به تاريخ پيوسته است .