تاريخ سخن ميگويد : چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟
تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)
)قسمت سوم (
جنگجويان سربه کف
با اهرمن نشستی آدم نمیشناسی
با درد خو گرفتی مرهم نمیشناسی
ناپکدامن را بر چشم خود نشاندی
زیرا ز کوری دل مریم نمیشناسی
در جستجوی یک باغ سرگشته در کویری
با آنکه تشنه کامی زمزم نمی شناسی
هر دم نفس برآدم فرصت شمار یارا
غافل تویی که قدر این دم نمیشناسی
موری بود سلیمان با حشمت محمد
ای بولهب تو نقش خاتم نمیشناسی
گویی خدا و لیکن تو بت می پرستی
دم می زنی ز ایزد وانهم نمیشناسی
در پیشگاه شیطان سر را به خاک سودی
ای مرد اهرمن خوی آدم نمیشناسی.
خیزش یکباره و زودگذرطالبان در افغانستان ویران از جنگ، بحران سوم در دهه ی 1990 بود که سیاستگزاران ایالات متحده را به چالش خواند. کتاب "احمد رشید" با نام "طالبان: اسلام ستیزه گر، نفت و بنیادگرایی اسلامی در آسیای میانه" پژوهشی برجسته درباره ی پیدایش، رشد و صعود طالبان به قدرت است. رشید، گزارشگر و مامور پاکستانی بود که سال ها رویدادهای افغانستان و سازمان امنیت پاکستان را پوشش می داد. بگفته ی رشید طالبان نه تنها قویا از سوی عربستان سعودی حمایت مالی میشد و نه تنها سازمان امنیت پاکستان نیروی اصلی پس پرده ی پیروزی طالبان در افغانستان اسیر در چنگال خدایگان جنگ بود، که ایالات متحده نیز طالبان را پشتیبان بود. رشید می نویسد: "در میانه ی 1994 تا 1996، ایالات متحده ی آمریکا بوسیله ی متحدانش یعنی پاکستان و عربستان سعودی از طالبان حمایت سیاسی کرد، دلیل واشنگتن برای چنین حمایتی، به زعم او، ماهیت ضد ایرانی، ضد شیعه و هوادار غرب طالبان بود. آمریکا چون در اندیشه ی اجرای پروژه ی یونوکال [پروژه ی احداث خط لوله ی ترکمنستان از طریق افغانستان] بود، حمایت خود را از طالبان در میانه ی 1995 تا 1997 بیشتر نیز کرد." او می نویسد بسیاری از دیپلماتهای ایالات متحده "افراد طالبان را ساده اندیشانی ایده آل پرور و در انتظار ظهور، همانند مسیحیان معتقد به تولد دوباره مسیح، می نگریستند." پشتیبانی ایالات متحده از طالبان امری استراتژیک بود. این سیاست بازتاب تز "کمربند سبز اسلامی" برژینسکی و رویای کیسی برای نفوذ در اتحاد شوروی بوسیله ی اسلام بود. در جهان پس از جنگ سرد نیز، ایالات متحده در پی منافع خویش در سرزمین های نفت خیز آسیای میانه بود و در خلال دهه ی 1990، واشنگتن برای حفظ منافعش به هر وسیله یی دست می یازید. از دید آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان در زمره ی متحدانش و روسیه، چین، هند و ایران رقبای او بودند. یادداشت وزارت امور خارجه به تاریخ 1996، درست پیش از آنکه کابل بدست نیروهای طالبان بیفتد، درباره ی حمایت روسیه، ایران و هند از نیروهای ضد طالبان در افغانستان هشدار داد، زیرا همه ی آنها از بنیادگرایی سنی هراس داشتند. گراهام فولر، در کتابش "آینده ی اسلام سیاسی"، بدقت اینکه چگونه تهدید طالبان کشورهای منطقه را بر آن داشت تا با ایالات متحده در آسیای میانه به مقابله برخیزند، توصیف می کند: "قدرت های عمده ی خارجی، در صورت قدرت گرفتن طالبان، از رویدادهای افغانستان متاثر بودند؛ ایران چون طالبان سخت ضد شیعه بود، و به خشونت با شیعیان استان "هزارا" در افغانستان برخورد می کرد، با این گروه ضدیت داشت. روسیه، ازبکستان و تاجیکستان از نفوذ نگرش طالبان و توسعه طلبی جنبش اسلامی به آسیای میانه هراس داشتند. هند نیز بلحاظ جغرافیایی در پی مهار سلطه ی استراتژیک پاکستان که در صورت پیروزی طالبان رخ می نمود، بود. واشنگتن در آغاز، عکس العملی نشان نداد و با اصرار پاکستان مبنی بر اینکه طالبان رویه یی ضد آمریکایی نخواهد داشت، به وحدت افغانستان پس از سالها جنگ داخلی ویرانگر برای احداث خط گاز ترکمنستان از طریق افغانستان به اقیانوس هند، کنترول بر کشت و تولید خشخاش و سرکوب چریکهای مسلمان و اردوگاههای آموزش نظامی بجا مانده از جهاد ضد شوروی در افغانستان امیدوار بود." بودن یا نبودن جنگ سرد ایالات متحده را از به چالش کشیدن آشکار هژمونی روسیه در آسیای مرکزی و افغانستان در راستای منافعش باز نمی داشت. بگفته ی شیلا هیسلین، عضو شورای امنیت ملی، سیاست ایالات متحده "برانگیختن کشورهای نفت خیز برای شکستن انحصار روسیه(رویدادهای گرجستان و اوکراین نمونه هایی از این دست هستند) بر انتقال نفت از منطقه و آشکارا بالا بردن امنیت انرژی غرب از طریق فراهم کردن انواع محصولات نفتی بود." یونوکال حامی نخستین پروژه های خطوط نفتی برای تضمین تنوع محصولات نفتی، بسیاری از شخصیت های پیشین ایالات متحده را برای پیشبرد نقشه اش به استخدام خود در آورد. از هنری کیسینجر تا زلمای خلیل زاد سفیر پیشین ایالات متحده در افغانستان سهامداران این کمپانی شدند. خلیل زاد، کارشناس موسسه ی راند در 1996 گفت: "طالبان مانند ایران نماینده ی بنیادگرایی ضد آمریکایی نیست. بنیادگرایی طالبان با مدل سعودی همخوانی دارد. این گروه آمیزه یی از ارزشهای سنتی پشتو و تفسیر ارتدوکسی از اسلام را تبلیغ می کند." افزون بر عربستان سعودی و پاکستان، دو متحد دیگر ایالات متحده یعنی اسرائیل و ترکیه به استراتژی منطقه یی ایالات متحده برای کنار زدن روسیه و کنترل ایران پیوستند. در دهه ی 1990، واشنگتن ترکیه را که میرفت تا مسحور جنبش اسلامگرایی وابسته به اخوان المسلمین شود به گسترش دامنه ی نفوذش در آسیای میانه که به زعم آنها جمعیت ترک زبان بزرگ آنجا آماده ی پاسخگویی به جنبشی پان ترکیستی به رهبری ترکیه از استانبول تا چین بودند، برانگیخت. این درست زمانی بود که اسامه بن لادن پس از درخواست از وی برای ترک سودان در 1996، ستاد فرماندهی خویش را در افغانستان پی می ریخت. رهبران طالبان که میزبان بن لادن بودند و رفته رفته بر وابستگیشان به پشتیبانی مالی بن لادن افزوده می شد، برای بازی دادن ایالات متحده، با شخصیت های آمریکایی، مردان نفتی و پژوهشگران دانشگاهی دیدار می کردند. دولت کلینتون و یونوکال که ترجیح می دادند طالبان را گونه فرعی الیت حاکم در عربستان سعودی بدانند در آغاز از اعتراضات گروههای دفاع از حقوق زنان علیه طالبان به دلیل رفتار نفرت انگیزشان در برابر زنان افغانی چشم پوشیدند. یکی از شخصیت های وزارت امور خارجه گفت: " جریان طالبان مانند سعودیها با همان ویژگیها پیش خواهد رفت؛ حضور آرامکو، احداث خطوط نفتی، حاکمیت امیران، نبود پارلمان و قوانین شریعت فراوان مشخصه ی حکومت طالبان خواهد بود. درست همانند وهابیت سعودی. می توانیم با آنها کنار بیاییم." دوره ی همکاری ایالات متحده با طالبان از 1994 تا 1998 ــ پس از انتقاد آمریکا از بن لادن و متحدان افغانش و دو بمب گذاری در سفارت آمریکا در آفریقا پایان گرفت ــ توماس گوتیر، رئیس مرکز پژوهش درباره ی افغانستان و از اعضای هیات علمی دانشگاه نبرسکا، از مشاوران کلیدی یونوکال بود. در میانه ی جنگ افغانستان و پس از آن مرکز گوتیر 60 میلیون دالر کمک رسمی از دولت فدرال برای برنامه های "آموزشی" درباره ی افغانستان و پاکستان دریافت کرد. هرچند هزینه ی کارهای گوتیر از کانال "آژانس وزارت امور خارجه برای توسعه ی جهانی" تامین میشد، پشتیبان واقعی این مرکز سیا بود. اکنون ماهیت برنامه ی آموزشی گوتیر مشتمل بر تبلیغات پر سر و صدا درباره ی اسلامگرایی و از آن میان تهیه ی کتب کودکان که در آن شمارش با شمردن تعداد سربازان روسی کشته شده و افزودن شمار کلاشنیکف ها، در پوشش بنیادگرایی اسلامی و تعالیم مذهبی به آنها آموخته می شد، فاش شده است. طالبان چنان شیفته ی آثار گوتیر شدند که آن کتب آموزشی را بکار بستند و زمانی که یک هیات نمایندگی از سوی طالبان در 1997 به واشنگتن سفر کردند، در شهر اوماها برای تجلیل از مرکز گوتیر توقف کردند. در سال 1999، هیات نمایندگی دیگری از سوی طالبان که فرماندهان نظامی در پیوند با بن لادن و القاعده نیز در میانشان بودند، در خلال دیدار از یادبود ملی کوه راشموراز سوی گوتیر اسکورت شدند. بگفته ی روزنامه ی "اوماها ورلد هرالد" گوتیر گفته بود: "اگر با آنها همنشین شوید خواهید دید که مذهبیونی معمولی هستند." در پی اشغال افغانستان بدست ایالات متحده در سال 2001، یکی از مهمترین وظایف، جمع آوری کتابهای آموزش اسلامی گوتیر (با سرمایه گذاری سیا) بود که طالبان از آنها در مدارس افغانستان استفاده می کردند. واشنگتن پست گزارش کرد: "کتابهای آموزش الفبا، پر از سخنانی درباره ی جهاد بود." با پایان دهه ی 1990، راست اسلامی در خاورمیانه و جنوب آسیا جایگاهی نگران کننده داشت. اسلامگرایان، در مصر و الجزایر سرکوب شده بودند ولی کم و بیش حضور داشتند. اسلامگرایان در افغانستان، ایران و سودان، زمام امور جمهوریهای اسلامی رادیکال و رژیم های دیکتاتوری را در دست داشتند. در پاکستان وعربستان سعودی نیز، هرچند رفته رفته با خاندان سلطنتی سعودی و ارتش پاکستان ناسازگار می شدند، در قالب اتحاد با الیت حاکم، همچنان از قدرت بسیار برخوردار بودند. اسلامگرایی در ترکیه نیز موقعیتی بی مانند کسب می کرد و راستگرایی اسلامی که با اخوان المسلمین جهانی و محافل سری شیوخ نقشبندی در ارتباط بود، تهدیدی برای سنت سکولاریستی 70 ساله ی ترکیه از دوره ی آتاتورک به این سو می شد. پس از انقلاب ایران تا واپسین سالهای دهه ی 1990، تقریبا هیچ کس در ایالات متحده، مشکل ساز بودن اسلامگرایی در خاورمیانه را گمان نبرد. حتی به گفته ی "ووسلی" و شخصیت های دیگر سیا، دولت ایالات متحده بکلی از زیرمجموعه ی خشونت طلب اسلامگرایی که به نام گروه های تروریست اسلامی خوانده می شدند ــ به جز حزب الله ــ چشم پوشید. سرانجام، یک سلسله رویدادهای تروریستی، شخصیت های ضد تروریست آمریکا و سیا را بخود آورد (ویرانی برجهای نظامی خُبر در عربستان سعودی در 1996، بمب گذاری اتومبیل در مقابل سفارت های آمریکا در کنیا و تانزانیا، و حمله ی سال 2000 به ناو هواپیما بر "یو.اس.اس کول" در سواحل یمن) آنها را بر آن داشت تا نیروهای ویژه یی برای مقابله با اسامه بن لادن، القاعده و متحدانشان، که اکنون دشمن شماره یک ایالات متحده شده بودند، تشکیل دهند. ولی تلاش ایالات متحده برای یافتن بن لادن و حذف او بطرز خنده آوری ناکام بود. سیستم اطلاعاتی 27 میلیارد دلاری ایالات متحده با 100 هزار کارمند در آژانسهای گوناگون و با امکانات گسترده ی ماهواره یی، تجهیزات پیشرفته ی مراقبت و جستجو، جاسوسان، ماموران و خبرچینان، نتوانست بن لادن را بیابد. اما همان هنگام، بسیاری از ژورنالیست های آمریکایی و اروپایی و از آن میان، گزارشگران تلویزیون CNN وFrontline به بن لادن دسترسی داشتند و با او مصاحبه های مفصل ترتیب می دادند. کسانی چون "جان واکر لیند" آمریکایی که در افغانستان برای طالبان می جنگیدند و وفاداریشان گمان انگیز می نمود، به آسانی به بن لادن نزدیک شدند اما سیا نتوانست چنین کاری را هم تکرار کند. حمله با موشک های کروز به پناهگاههای بن لادن در افغانستان بسیار ناکام بود، حمله به تاسیسات سودان که به زعم مدعیان این یورش بدلیل ارتباط این کشور با القاعده برای تولید به اصطلاح سلاحهای کشتار جمعی بوده است، به نابودی تنها کارخانه ی داروسازی این کشور منجر شد. نقشه ی ربودن بن لادن نیز، که به دقت طراحی شده بود، بی نتیجه ماند. و آنگاه، در 11 سپتامبر 2001، معتقدان به تز برخورد تمدنها فرصتی طلایی یافتند. نگرش آنها، که تا آن هنگام با خوشبینی غریب و دور از ذهن و با بدگمانی افراطی بود، ناگهان هواداری بسیار یافت، و دولت بوش که هنوز بر کشمکش مسیحیت و اسلام صحه نگذارده بود، به تز برخورد تمدنها دست یازید تا ایالات متحده را در جاده ی توسعه طلبی بی سابقه ی امپریالیستی در خاورمیانه پیش براند.
برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون
تا آن روز غم انگیز، تز برخورد تمدنها که برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون آنرا پروراندند، در نظر عموم کارشناسان وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی، غریب می نمایید. اعتبار آکادمیک آن دو در "آوی لیگ"، دسترسی شان به مقالات معتبر "فارن افریز" و رادیکالیسم نظریاتشان، جدال انگیز و آتش افروز می نمایید، و در عمل نیز چنین شد. اما جز شمار پراکنده ی نومحافظه کارانی که در دهه ی 1990 در حاشیه بودند، کمتر کسی نظریه ی آنها را جدی گرفت. تز لوئیس ـ هانتینگتون با حمله ی متقابل بسیاری از روزنامه نگاران، پژوهشگران دانشگاهی و کارشناسان سیاست خارجی باز پس نشست. کتاب بحث انگیزش ساموئل هانتینگتون با نام "برخورد تمدنها"، در واقع بیانیه ی جنگی نومحافظه کاران است. هانتینگتون با بیان این مساله که نه راستگرایی اسلامی، که قرآن و اسلام دشمن ما است، می نویسد: "مشکل اساسی غرب، بنیادگرایی اسلامی نیست. اسلام مشکل اصلی است؛ تمدنی متفاوت که مردمانش به برتری فرهنگ خویش باور دارند و ضعف و ناتوانی آنها، برایشان عقده شده است. اسلام، تنها سازمان سیا و وزارت امور خارجه ی آمریکا را دشمن نمی داند، بلکه تمدن غرب را، که مردمانش به جهانی بودن فرهنگشان باور دارند و برتری قدرتشان آنها را به گسترش فرهنگ غرب و جهانی کردن آن وا می دارد، چنان می نگرد." صد البته پیامد مانیفست هانتینگتون هم این بود که جهان یهودی ـ مسیحی و جهان اسلام در دایره یی جنگ فرهنگی گزیر ناپذیر، گرفتار آمده اند. اینچنین، تروریست ها ــ چون القاعده که هنگام انتشار کتاب هانتینگتون شکل می گرفت ــ نه فقط دسته یی متعصب با برنامه ی سیاسی مشخص، که تبلور بیانیه ی برخورد تمدنی بودند. هانتینگتون چنانکه گویی به وی وحی شده باشد، برخورد تمدنها را تقدیر خدایگان دانسته، چنانکه بشر نمی تواند مانع آن شود. هانتینگتون ــ بدون بیان نقش ایالات متحده ی آمریکا ــ اذعان دارد که در دوران جنگ سرد، اسلام نیرویی کارآمد علیه جنبش چپ بود. او می نویسد: " در دوران جنگ سرد، برخی دولت ها و از آن میان الجزایر، ترکیه، اردن، مصر و اسرائیل، مشوق و حامی اسلامگرایان برای مقابله با کمونیست ها و جنبش های ناسیونالیستی بودند. دست کم تا جنگ خلیج فارس، حمایت های مالی گسترده ی عربستان سعودی و کشورهای حاشیه ی خلیج از اخوان المسلمین و گروههای اسلامی در کشورهای مختلف ادامه یافت." هانتینگتون توضیحی شفاف از دلیل گسست اتحاد غرب و اسلامگرایی می دهد. او می نویسد: "فروپاشی کمونیسم دشمن مشترک غرب و اسلام را از میان برداشت و هر یک از این دو، آن یک را تهدیدی برای خویش دانست. در دهه ی 1990، بسیاری از تحلیلگران دیگربار دورنمای گسترش ‘جنگ سرد تمدنها’ و این بار میان اسلام و غرب را می دیدند." هانتینگتون که اسلام شناس نیست، با اشاره به " پیوند ناگسستی میان اسلام و میلیتاریسم" می گوید: " از آغاز، اسلام دین شمشیر و تجلیل از خشونت و فضیلت های جنگی بوده است." او برای اینکه کسی این نکته مورد اشاره ی وی را فراموش نکند از زبان یکی از افسران ارتش ایالات متحده می گوید: "مرزهای جنوبی ـــ یعنی مرز میان اروپا و خاورمیانه ـــ به سرعت به جبهه ی جدید ناتو بدل می شود." هانتینگتون برای بالا بردن ارزش و اعتبار تعالیم خویش و اثبات تهدید موجودیت غرب از جانب اسلام، سخنی از برنارد لوئیس نقل می کند: "از سکونت سیاهان زنگی در اسپانیا تا محاصره ی وین برای دومین بار، دوره یی نزدیک به هزار سال است، که در آن، اسلام همواره تهدیدی برای اروپا بوده است. اسلام یگانه تمدنی است که موجودیت غرب را گمان انگیز نمایانده و این را در عمل دو بار نشان داده است." براستی چگونه کشورهای فقر زده، ناتوان و از هم پاشیده ی خاورمیانه یی و آفریقایی قادر اند "غرب را به چالش کشند"؟ لوئیس و هانتینگتون در این باره سخنی نمی گویند. اما این تزی است که برنارد لوئیس از دهه ی 1950 آنرا همچنان پرورانده و باز می پالاید. لوئیس که خود پیشتر مامور امنیتی بریتانیا و حامی دیرینه ی راستگرایان اسرائیل بوده، بیش از نیم سده مبلغ و مدافع امپریالیسم و توسعه طلبی اسرائیل است. او نخسین بار عبارت "برخورد تمدنها" را در 1956 در نوشتاری در ژورنال خاورمیانه ("میدل ایست ژورنال") بکار برد. همه ی کوشش لوئیس در این نوشته، اثبات "غرب ستیزی دول عربی" بود. آن زمان، او گفت که خشم اعراب نه پیامد "مساله ی فلسطین" و نه مربوط به "مبارزه با امپریالیسم" که به زعم وی "چیزی ژرفتر و گسترده" از اینهاست. وی می نویسد: "آنچه اکنون شاهد آن هستیم چیزی نیست مگر برخورد تمدنها، در واقع به طور ویژه شاهد طغیان جهان اسلام ضد گسترش و نفوذ تمدن غرب هستیم؛ تمدنی که از سده ی هجدهم جایگزین نظم کهن شده و آنرا از هم گسیخته است.... خشم و استیصال ناشی از این امر، به طور عام، اغلب درون مایه ی ضدیت با تمدن غرب است." این نگرشی است که لوئیس بارها بدان بازگشت. او با سرزنش احساسات ضد غربی در جهان عرب و طیف گسترده ی نیروهای معتقد به چنین دیدگاهی، کوشید گناه غرب را در استعمار و چنگ اندازی به ثروت های نفتی در دوره ی پس از جنگ دوم جهانی، حمایت غرب از تشکیل دولت اسرائیل در سرزمین های عربی، و پشتیبانی ستمگرانه از حکومت های پادشاهی فاسد در مصر، عراق، لیبی، اردن، عربستان سعودی و حکومت های حاشیه ی خلیج را بزداید. لوئیس در کتاب کلاسیکش بسال 1964، با نام "خاورمیانه و غرب"، سخن از نوشداروی خویش به میان می آورد: "ما [باید] ناخشنودی و نارضایتی کنونی در خاورمیانه را نه بشکل برخورد و مناقشه یی میان دولت ها و حکومت ها، که برخورد تمدنها ببینیم." لوئیس آشکارا می گوید که ایالات متحده نباید با مجبور کردن اسرائیل به برقراری صلح، در صدد جلب همراهی اعراب بر آید. "کسانی مشتاقانه از این سخن می گویند که محقق کردن آرزوی اعراب بس آسان خواهد بود ـــ و منظور آمال و آرزوهایی است که به بهای بخش دیگری تمام می شود" مرا لوئیس از "بخش دیگر" اسرائیل است. در مقابل، لوئیس از ایالات متحده می خواهد که خیلی آسان اعراب را رها کند. او می نویسد: "غرب باید آشکارا خویش را از بند سیاست اعراب و بویژه سیاست داخلی آنها برهاند و بیش از این در صدد اتحاد با اعراب بر نیاید". چرا باید در پی اتحاد با ملت هایی برآمد که فرهنگ و مذهبشان، سرسختانه با تمدن غرب در ستیز اند؟ لوئیس، در خلال چندین دهه، بعنوان استاد دانشگاه، مربی و معلم دو نسل از شرق شناسان، دانشگاهیان، کارشناسان امنیتی بریتانیا و آمریکا، پژوهشگران و طیف نومحافظه کاران، نقش بسیار حیاتی ایفا کرد. و این در حالی بود که بی اعتنایی و خرده گیریهای بسیار از سوی دیگر دانشگاهیان و کارشناسان اسلام که او را حامی صهیونیسم و دارای نگرش ضد اسلامی می دانستند، متوجه او بود. لوئیس که خود یک یهودی انگلیسی متولد 1916 است، 5 سال، در دوره ی جنگ دوم جهانی، بعنوان جاسوس اینتلیجنس سرویس بریتانیا در خاورمیانه کار کرد و آنگاه در دانشگاه لندن مستقر شد. او در 1974، از لندن به دانشگاه پرینستون رفت و با جمعی که در آینده رهبران جنبش نوپای نومحافظه کاران شدند، پیوند یافت. ریچارد پرل، شخصیت برجسته ی پیشین پنتاگون که در مقام رئیس هیات سیاست دفاعی پنتاگون از برجسته ترین مدافعان جنگ عراق در سال 2003 بود و از دیر باز هم اندیش لوئیس است، گفت: "لوئیس بیش و کم، آموزگار [سناتور هنری] جکسون شد." لوئیس، اغلب از مرکز موشه دایان در دانشگاه تل آویوو که با آریل شارون پیوندهای تنگاتنگ داشت، دیدار می کرد. تا دهه ی 1980، لوئیس با شخصیت های برجسته ی وزارت دفاع مراودات خوب داشت. به گفته ی "پت لنگ"، از شخصیت های پیشین سازمان امنیتی ـ اطلاعاتی وزارت دفاع (دیا)، برنارد لوئیس اغلب از پرینستون برای درس آموزی به "اندروو مارشال"، رئیس دفتر تخمین و ارزیابی وزارت دفاع و پژوهشگران پنتاگون، فراخوانده می شد. "هارولد رود" کارشناس مسائل خاورمیانه و از دیگر شاگردان لوئیس بود که به چند زبان تسلط داشت. او دو دهه بعنوان مشاور "مارشال" در پنتاگون کار کرد. در 20 سال گذشته، لوئیس طرف مشورت بسیاری از نومحافظه کاران درباره ی اسلام و مسائل خاورمیانه بوده است. "ریچارد پرل"، "هارولد رود" و "مایکل لدین" از آن میان هستند. "جیمز ووسلی" در پاسخ به این پرسش که چه کسی لوئیس را در دوره ی تصدی ریاست سیا بوسیله ی ووسلی برای مشاوره خواست، می گوید: "کسانی آمدند و سمینارهایی ارائه کردند. به یاد دارم در یکی از همین سمینارها با لوئیس آشنا شدم." هرچند لوئیس در پوشش پژوهشهای دانشگاهی ماند و بسیاری از پژوهشگران به او بعنوان استاد تاریخ امپراتوری عثمانی استناد می کردند، وی از دهه ی 1990 کمترین تظاهری به تعلق آکادمیک خویش نداشت و در 1998 با امضای نامه یی برای تغییر رژیم در عراق، آشکارا به اردوی نومحافظه کاران پیوست. این نامه از سوی "کمیته ی ویژه ی صلح و امنیت در خلیج" صادر شد و دیگر امضاء کنندگان آن ریچارد پرل، مارتین پیرتز از نیو ریپابلیک و شخصیت های آینده ی دولت بوش مانند "پل ولفوویتز"، "دیوید ورمسر" و "داو زاکهایم" بودند. لوئیس به همکاری تنگاتنگ با نومحافظه کاران ادامه داد و در دوره ی پس از 11 سپتامبر 2001، همه جا حاضر بود و هر چه بیشتر نظر خویش درباره ی غرب ستیزی بنیادین اسلام تبلیغ می کرد. دو هفته پس از 11 سپتامبر ریچارد پرل از لوئیس و احمد چلبی برای سخنرانی در برابر هیات سیاسی پرنفوذ وزارت دفاع دعوت کرد و در خلال دو سال آینده نومحافظه کاران همه ی تلاش خویش را برای اثبات پیوند خیالی میان اسامه بن لادن و صدام حسین بکار بستند. چلبی که از دهه ی 1980 دوست پرل و لوئیس بوده است، رهبری "کنگره ی ملی عراق" یا اپوزیسیون در تبعید عراق را داشت. چلبی مسوول انتقال انبوه اطلاعات نادرست به شخصیت های اطلاعاتی ایالات متحده و کمک به دولت بوش در بزرگنمایی دامنه ی خطر عراق برای آمریکا است. کمتر از یک ماه پس از حضور لوئیس و چلبی، پنتاگون یک گروه سری اطلاعاتی جنبی به ریاست ورمسر تشکیل داد که بعدها به "دفتر نقشه های ویژه" (OSP) بدل شد. "رود" و "داگلاس فیث"، معاون وزیر دفاع سازماندهندگان این دفتر بودند. "لنگ" با اشاره به ایدئولوگ برجسته ی حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق می گوید: "رود، میخاییل سوسلف جنبش نومحافظه کاران است. او یک تئوریسین است." کسانی که اطلاعات نادرست درباره ی پیوندهای عراق با القاعده را فراهم کردند، رود و دفتر OSP فیث به ریاست یکی دیگر از نومحافظه کاران به نام "آبرام شولسکی" بودند. و باز این OSP بود که متن سخنرانیهای دیک چینی، معاون رئیس جمهوری، رونالد رامسفلد، وزیر دفاع و دیگر برجستگان دولت بوش را تهیه می کرد و عراق را به داشتن زرادخانه ی سلاحهای شیمیایی و میکروبی، موشکهای دوربرد، تجهیزات نقل و انتقال هوایی بدون سرنشین و برنامه ی هسته یی توسعه یافته، متهم می کرد. اطلاعات نادرست چلبی مستقیما به OSP داده می شد و از آنجا در سخنرانی های چینی، رامسفلد و دیگر بلندپایگان دولت بوش بازتاب می یافت. در آستانه ی جنگ عراق، لوئیس که با چینی روابط دوستانه و نزدیکی داشت در یک شام خصوصی با معاون رئیس جمهور پیرامون نقشه های حمله به عراق گفتگو می کرد. او در سال 2003، کتابش با نام "بحران اسلام" را به "هارولد رود" تقدیم کرد. بوش در روند اتخاذ سیاست جنگیش، نخست در افغانستان و سپس در عراق و اعلان جنگ بی پایان علیه تروریسم، محتاط بود تا چندان به تز برخورد تمدنهای لوئیس ـ هانتینگتون استناد نکند. هرچند که بوش، در آغاز، ناشیانه به جنگ صلیبی در خاورمیانه اشاره کرد، از آن پس در سخنرانیهایش بر این نکته پای می فشرد که ایالات متحده درگیر جنگ با تروریست ها است و نه مسلمانان. اما در واقع، جنگ بوش علیه تروریسم تنها بهانه یی است برای پیاده کردن مشی رادیکال جدید در خاورمیانه و آسیای مرکزی. و این سیاستی در برابر اسلام یا بنیادگرایی مذهبی یا حتی تروریسم خواه اسلامی یا جز آن نیست.
جنگ چارلي ويلسن
شقايق ها كنار سنگ مردند
بلورين آب ها در ره فسردند
شب
هنگام بود وخيلي مردمانم
از اين كوه و كمرها لانه بردند.
در بحبوحه حادثه ۱۱ سپتامبر و با جنگهاي امريكا در افغانستان و عراق، كتاب فروشيها و كتابخانههاي امريكا مشبوع گريده اند از كتابهايي در رابطه با موضوعاتي مثل جهاد، تروريزم، خاور ميانه، اسلام و غيره. با استفاده از اين فرصت، جورج كرايل (George Crile) روزنامه نگاري كه طي دهه ۷٠ مديرمسوول Harper's بود و حالا تهيه كننده برنامه مشهور «٦٠ دقيقه» است با كتابي در مورد جنگ مجاهدين افغانستان عليه نيروهاي شوروي با عنوان «جنگ چارلي ويلسن» وارد صحنه گرديد. كرايل ۱٤ سال در رابطه با جنگ پنهاني سيآياي در افغانستان كه در دسامبر ۱٩۷٩شروع شد كار نموده است. قهرمان كتابش عضو كنگره امريكا چارلي ويلسن ميباشد. قهرمان كرايل شباهتهايي با قهرمان Charlie's Angels ، سريال تلويزيوني «فرشتگان چارلي» دارد. هر دو دختران زيبا را بخاطر تحقق اهداف شان بكار ميگيرند. اما سوال اينجاست كه اين مرد ـ چارلي ويلسن كي است؟ كرايل ميگويد كه اين مرد زيبا و بلند قامت كه به هنرپيشههاي فلمهاي كاوبايي شباهت دارد از تكزاس ميباشد. در ۱٩٩٦ نيويارك تايمز او را «بزرگترين حيوان حزبي در كنگره» خواند. با وصف شهرتش به مثابه يك زنباره و دلبستگياش به كوكاين به حيث يكي از مؤثر ترين عاملان پشت پرده فعال است. در رابطه با تنازع اسرائيل ـ فلسطين، او با اسرائيليها همدردي دارد و به هر نحوي از امر آنان پشتيباني ميكند.او را «كماندوي اسرائيل» در كنگره امريكا لقب داده اند. اينكه او چگونه با جهاد افغانستان ارتباط يافت جالب و قابل بررسي است. او عليه سياست اتحاد شوروي بخاطر نابودي يهوديها بود و همين كه ديد سيآياي مشغول جنگ عليه شوروي است، دست به كار شد. او فكر ميكرد كه حمايت امريكا كامل نيست چون نميخواهد مستقيماً درگير شود و نميخواهد تسليحات امريكايي مستقيماً در افغانستان مورد استفاده قرار گيرد. بناءً اولين محموله تسليحات ارسالي به افغانها دربرگيرنده اسلحه ساخت شوروي بود كه توسط سيآياي بخاطر چنين فرصتي ذخيره و نگهداري ميشد. سلاحها جهت توزيع به استخبارات پاكستان تحويل داده شد. اما بدبيني كارتر نسبت به ضياءالحق بخاطر نقض حقوق بشر توسط رژيم ضياء، بخصوص در رابطه بااعدام بوتو وجود داشت. كرايل مينويسد: «كارتر بايد ۱٨٠ درجه دور ميزد تا تاييد ضياءالحق را بخاطر استفاده از پاكستان منحيث پايگاه عملياتياش بدست آورد. ضياء خواستار معاملهي سختي شد: سيآياي ميتواند تسليحات را تهيه و ارسال كند اما مسئوليت توزيع آنها را بايد آياسآي داشته باشد. جواسيس امريكا از طريق عوامل ضياء عمليات خواهند نمود.» دوست ويلسن خانم جوئن هرينگ (Joanne Herring) اهل تكزاس رابطهاي خوبي با ضياءالحق ديكتاتور نظامي پاكستان داشت. كرايل مينويسد: «جوئن هرينگ زن صاحب استعداد فوقالعادهاي بود كه ميدانست چگونه مردي را در سطوح مختلف مسحور نمايد.» اين زن از زماني كه صاحبزاده يعقوب خان سفير پاكستان در امريكا بود در رابطه با پاكستان كار ميكرد. زمانيكه ضياء بوتو را سرنگون كرد او متحمل ضربهاي شد اما با اعتماد به كشش و جاذبه شخصياش از پاكستان ديدن نمود تا «در دل ديكتاتور شرور ضياءالحق جاي يابد.» «در اسلامآباد ضياء بزودي قلب او را ربود...» حاصل شگفتآور و غير منتظره اين بازديد اثر متحير كننده بود كه هرينگ بر ضياء داشت. ضياء چنان مسحور و مجذوب هرينگ شده بود و چنان او را جدي تلقي كرده بود كه با وجود نگراني و دلهره تمامي دفتر خارجهاش هرينگ را سفير سيار پاكستان در جهان ساخت و حتي معتبرترين جايزه ملكي كشور، نشان قائداعظم را به او اعطا نمود. چارلي ويلسن ميگويد: «ضياء جلسه كابينه را ترك ميكرد تا تلفونهاي هرينگ را جواب گويد». ويلسن ميگويد: «هيچگونه روابط عشقي و جنسي با ضياء موجود نبود. اما اين ناممكن است كه با هرينگ معامله كني اما با او رابطه جنسي نداشته باشي.» چارلي از طرف جوئن به ضياءالحق معرفي شد. حين معرفي جوئن گفت: «اين مرديست كه ميتواند كار شما را انجام دهد.» مسئله، تهيه تسليحات به مجاهدين بود. ويلسن چندين مرتبه از پاكستان ديدن نمود و هر مرتبه توسط زنان مختلفي همراهي ميگرديد. در ميان آنان يك رقاص زيبا نيز موجود بود. ضياء چنان دلباخته ويلسن شد كه او را نيز در قطار قهرمانانش ـ چرچيل و ابراهم لينكن ـ قرار داد. كرايل مينويسد: «زمانيكه ويلسن از پاكستان باز گشت، جوئن هرينگ اعلام نمود كه همه چيز آماده است تا از ضياء به گونهاي پذيرايي گردد كه هرگز فراموش نكند.» جوئن سالن نان خوري هوتل هستانين را درست مثل منظره زيبا و عجيب قصرهاي پاكستاني تزئين نمود. سران شركتهاي مهم نفت و ساير رؤساي مهم دعوت شده بودند. زمانيكه هرينگ برخاست تا رهبر پاكستان را معرفي نمايد خبر شگفتانگيز و غير منتظرهيي به آنان داشت: «من از شما ميخواهم تا بدانيد كه ضياء بوتو را نكشته است. بوتو محاكمه شد. او مجرم شناخته شد. رييس جمهور حكم را تعويض نكرد زيرا قانون اساسي پاكستان بر قرآن استوار است و قرآن به مجازات مرگ معتقد است. ضيا بوتو را به قتل نرسانده است.» همانجا ويلسن جنرال را به گوشهاي برده پيشنهادش را مطرح نمود: «آيا حاضر است با اسرائيل معامله نمايد» او به ضياء گفت كه اسرائيليها ذخاير عظيم اسلحه روسي را برايش نشان داده اند كه از «سازمان آزاديبخش فلسطين» در لبنان گرفته اند. اگر ويلسن سيآياي را وادارد تا آنهارا خريداري كند آيا ضياء مشكلي در رساندن سلاحها به افغانان خواهد داشت؟ ضياء مرد واقعبين، در جواب خنديد و گفت: «فقط نشان پرچم اسرائيل را در محمولهها نزنيد.» ويلسن همچنان پيشنهاد نمود كه اسرائيل ميتواند تانكهاي چيني T55 را به پاكستان، پيشرفته سازد. كرايل مينويسد: «ضياء به خوبي درك نمود كه پاكستان و اسرائيل با دشمن خطرناك مشتركي در وجود اتحاد شوري مواجهاند.» ضياء در حاليكه فهماند كه ويلسن ميتواند مذاكرات مخفي را بخاطر باز كردن كانال ميان اسلامآباد و اورشليم آغاز نمايد ويلسن را ترك گفت. در كتاب ٥٥٠ صفحهاي كرايل ، ما با ساير بازي كنان پاكستاني نظير جنرال اختر عبدالرحمن، دگروال يوسف و جنرال حميد گل نيز آشنا ميشويم. در مورد حادثه اجري كمپ كرايل مينويسد: «ضياء مذاكرات سازمان ملل در جينوا را متوقف نمود تا به سيآياي يك ماه بيشتر وقت دهد تا ارسال مهمات و اسلحه را شدت بخشد. به مجردي كه توافقنامه امضا ميشد هر دو ابر قدرت از ارسال هرگونه سلاح ممنوع ميگرديدند. ضياء ميخواست مطمئن گردد كه افغانان وابسته به سيآياي و خودش در وضعيتي قرار گيرند تا با جانشينان افغاني روسها مقابله بتوانند. اما صبح همان روز ذخيرهگاه مخفي مجاهدين در اجري كمپ از بين رفت. حدود سيهزار راكت، مليونها مرمي و ساير مهمات، تعداد بيشماري ماين، ستنگر، SA-7 ، بلوپايپ، راكتهاي ضد تانك ميلان، هاوان، راكتانداز و غيره شامل اسلحه تباه شده بود. و اين تنها سلاحها نبودند كه منفجر ميشدند بلكه پاكستانيها رانيز ميكشتند ـ بيش از ۱٠٠ نفر كشته و بيش از ۱٠٠٠ نفر مجروح شدند.
كرايل مينويسد: «همان صبح در حاليكه راكتها در پرواز بودند ديكتاتور پاكستان به سفيرش در امريكا، جمشيد ماركر، تلفون كرد و هدايات سختي داد: "جج وبستر (جانشين كيسي در سيآياي) و چارلي را پيدا كن و برايشان بگو: از براي خدا همه چيز را جابجا كنند.» سوالي كه بعد از خواندن كتاب به ذهن خطور ميكند اينست كه آيا جنگ افغانستان واقعاً جهاد بوده است يا جنگ سيآياي عليه اتحاد شوروي. اگر جهاد بوده است پس چرا از د شمنان اسلام اسلحه گرفته اند؟ و در تحليل نهايي پاكستان چه بردي داشت و قهرمانان واقعي اين جنگ كيها اند؟ .