هدف اصلي سياست خارجي ايالات متحده در طول قرن بيستم اين بود كه از تسلط قدرتهاي ديگر بر اروپا جلوگيري كند. در واقع دليل اصلي درگيري و دخالت ايالات متحده در دو جنگ جهاني در قاره اروپا و همچنين حضور فعال آن در سراسر دوران جنگ سرد نيز همين هدف بود. تشكيل ناتو در سال1949، هنگامي كه به بهانه كمونيسم، امنيت و ثبات اروپا را تهديد ميکند ، يك بخش اساسي اين تلاش بود. امضاي پيمان آتلانتيك شمالي و تأسيس اين سازمان در واقع هم حاكي از تعهد مستقيم ايالات متحده به دفاع فعال از اروپا در صورت پيشروي اتحاد جماهير شوروي در درون اين قاره و هم راهي براي ترغيب و تشويق دولتهاي شكننده اروپايي براي مقاومت مؤثر در برابر گسترش ايدئولوژي كمونيسم در كشورهايشان بود.
تمركز اين پيمان روي اروپا در ماده 10 كه راه را تنها براي عضويت كشورهاي اروپايي در آينده باز كرد و ماده 6 كه محدوده و برد جغرافيايي اين پيمان را «سرزمينهايي تحت حاكميت اعضاي پيمان در اروپا يا آمريكاي شمالي، بخشهاي الجزايري فرانسه و سرزمينها و جزاير تحت قلمرو حاكميت هر يك از اعضاي سازمان كه در شمال مدار رأسالسرطان قرار دارند» و نيروها، كشتيها و هواپيماهاي دولتهاي عضو در درون اين محدوده جغرافيايي، تعيين كرد، تصريح شده است. اين پيمان به شكلي قاطع روي سرزمينهاي دو سوي اقيانوس اطلس شمالي متمركز شد و در آن اجازه توسعه تعهدات دفاع جمعي به مستعمرات يا ديگر سرزمينهاي وابسته به اعضا در خارج از حوزه آتلانتيك شمالي داده نشده بود. در طول جنگ سرد، با الحاق يونان، تركيه و آلمان غربي در دههي 1950 و نيز اسپانيا در سال 1982، تعداد اعضاي اين پيمان را از 12 عضو افزايش يافت.
حدود 40 سال پس از تأسيس ناتو، «ديوار آهنين» كه اروپا را به دو بخش تقسيم كرده بود فروريخت و فرايند اتحاد مجدد قاره آغاز شد. وجود و حضور ناتو در اين موقعيت بسيار مفيد و البته حياتي بود. ناتو، آلمان متحد شده را به درون خود پذيرفت، به پايان يك جنگ خونين در منطقه بالكان كمك كرد و درهاي خود را به روي دشمنان سابق و اعضاي پيمان «ورشو» باز كرد. تعداد اعضاي پيمان ناتو با پيوستن جمهوري چك، مجارستان و لهستان در سال 1999 به 19 عضو و پنج سال بعد با الحاق هفت كشور دموكراتيك جديد از اروپاي مركزي و شرقي به 26 عضو افزايش يافت. ناتو همزمان با توسعهي دايرهي عضويت خود، كمك كرد اروپاي از نظر تاريخي متمرد و جنگطلب، به يك قارهي صلحطلب، متحد و دموكراتيك تبديل گردد.
با ظهور يك اروپاي يكپارچه و آزاد در دههي 1990، هدف حضور ايالات متحده در اروپا اساساً حاصل شد و بدين ترتيب ايالت متحده بيشتر اين دهه را در تلاش براي تعيين چگونگي استفاده از قدرتش صرف كرد. واشنگتن به بررسي نقش خود در جلوگيري از درگيريهاي قومي و نسلكشي پرداخت و در پاسخ به اين سؤال كه آيا ارتش ايالات متحده از اين پس بايستي به منظور مداخلات بشردوستانه و تثبيت شرايط پس از جنگ در مناطق مختلف، ابتدائاً وارد عمل شود يا نه، در حيرت ماند. اما حملات 11 سپتامبر سال 2001، يك پايان ناگهاني را به اين بحثها و ترديدها گذاشت؛ طبيعت جهاني و فراگير چالشهاي جديد پيش روي ايالات متحده براي رهبران و مردم اين كشور آشكار شد.
اين واقعيت جديد و تكاندهنده نه تنها سياست خارجي ايالات متحده، بلكه نقش و كاركرد موفقترين ائتلاف تاريخ (ناتو) را نيز متحول ساخت. در روز 12 سپتامبر 2001، اعضاي ناتو در راه استفاده از اصول دفاع جمعي پيمان آتلانتيك شمالي، گام بيسابقهاي را برداشتند. آنها در اين مورد به توافق رسيدند كه حمله به يك عضو پيمان، به عنوان حمله عليه تمام اعضا و كليت ائتلاف تلقي گردد. در ابتدا، دولت بوش از پذيرش هرگونه دخالت و درگيري مستقيم ناتو در عمليات نظامي در افغانستان سرباز زد. اما پس از مدتي اين موضوع را كاملاً درك كرد كه دخالت و حضور ناتو براي كمك به واشنگتن در برخورد با چالشهاي عصر جهانيشدن، لازم و ضروري است؛ به خصوص كه پس از اعزام تعداد قابل توجهي از نيروها به عراق، ايالات متحده در تأمين امنيت و بازسازي افغانستان به كمك بيشتري نياز پيدا كرد.
در اگست سال 2003، ناتو رسماً مسئوليت نيروي بينالمللي مستقر در افغانستان (ISAF) را بر عهده گرفت كه وظيفهاش عبارت بود از كمك به ايجاد امنيت در افغانستان پس از سقوط طالبان. اگرچه ISAF در ابتدا براي برقراري امنيت نسبي در پايتخت و حومه آن فعاليت ميكرد، اما از آن زمان تاكنون به طور مداوم مسئوليتها و حضورخود در سراسر افغانستان – شامل بخشهاي خطرناك جنوبي اين كشور – را گسترش داده است. بدين ترتيب تعداد نيروهاي ناتو در اين كشور از 5000 نيرو در آغاز عمليات، به 9000 نفر در حال حاضر رسيده و البته طرحهايي هم در حال بررسي است كه اين تعداد تا پايان سال 2006، به 15 هزار نيرو برسد. فرماندهي ناتو بر عمليات بينالمللي در افغانستان، تنها مثال كنوني حضور و درگيري اين سازمان در خارج از اروپا نيست. عليرغم انشعابات و اختلافاتي كه در درون ناتو بر سر جنگ در عراق به وجود آمد، نيروهاي ناتو تاكنون حدود 1500 افسر ارتش عراق را آموزش داده و در حمل و نقل تجهيزات نظامي موردنياز نيروهاي امنيتي عراق نيز نقش عمدهاي را ايفا نموده است. از سوي ديگر ناتو تاكنون حدود 5000 نيروي اتحاديه آفريقا را به منطقه دارفور سودان حمل و نقل كرده و در امر رساندن ملزومات به اين نيروها نقش چشمگيري داشته است. همچنين ناتو آموزش افسران نيروي اتحاديه آفريقا را بر عهده دارد و البته در ارائه كمكهاي فني به مأموريت اتحاديه آفريقا و ستاد فرماندهي آن در آديسآبابا (اتيوپي) نيز مشاركت داشته است. «نيكلاس برنز» معاون وزير خارجه ايالات متحده در امور سياسي در ماه دسامبر سال گذشته گفت: «ايالات متحده و دوستان و متحدان اروپايياش اكنون به اين نتيجه رسيدهاند در برنامه كار ما، تمركز روي حوزهي خارج از اروپا جاي تمركز روي مسائل داخلي اروپا را بگيرد. روابط آمريكا – اروپا به طور فزايندهاي به تابعي از حوادث و رويدادهاي خاورميانه، آسيا و آفريقا تبديل ميشود.»
همزمان با گسترش حدود جغرافيايي و البته محدوده و ميدان عملياتي ناتو، اين سازمان اكنون مسئوليتهايي را بر عهده ميگيرد كه بيشتر به ثبات و امنيت بينالمللي و كمتر به مسائل تماميت ارضي و امنيت منطقهاي مرتبط هستند. براي مثال، سال گذشته ناتو بيش از 3500 تن كالا و ملزومات اهدا شده توسط اعضاي خود و ديگر كشورها و همچنين كمكهاي پزشكي و امدادي قابل توجهي را از طريق هوايي به منطقهي زلزلهزده كشمير پاكستان انتقال داد. همچنين سازمان ناتو با اهداي ملزومات و كمكهاي فني براي بازسازي چهار پل، به فاجعهي سونامي واكنش نشان داد و البته نقش چشمگيري در تهيهي غذا، آب تصفيه شده، ژنراتور و بالگرد براي قربانيان طوفان كاترينا در ايالات متحده ايفا نمود.
ناتو به شكلي كاملاً آشكار در حال تغيير است، اما آيا اين تغييرات كافي است؟ اگر جهت حركت ناتو نه فقط موضوع دفاع سرزميني، بلكه دور هم جمع كردن كشورهاي داراي ارزشها و منافع مشابه به منظور نبرد با مشكلات جهاني باشد، پس ناتو نياز چنداني به تأكيد روي اصول سنتي و محدود شدن به كشورهاي دو سوي آتلانتيك ندارد. كشورهاي دموكراتيك ديگر – مثل استراليا، برزيل، ژاپن، هند، نيوزلند، آفريقاي جنوبي و كره جنوبي – در ارزشها و بسياري از منافع مشترك اعضاي ناتو سهيم هستند و البته اين كشورها ميتوانند از طريق تأمين نيروهاي نظامي يا كمكهاي لجستيكي، ناتو را در ارائه پاسخ و واكنش مناسب به تهديدها و نيازهاي جهاني ياري كنند. موفقيت عملياتهاي ناتو در بالكان و افغانستان تا حد چشمگيري مديون همكاري كشورهاي خارج از اين ائتلاف بوده است. استراليا، كره جنوبي و ژاپن، در حمايت از تلاشهاي اعضاي ناتو براي ايجاد ثبات و امنيت در عراق، تعداد قابل توجهي نيرو به اين كشور اعزام كردهاند. اين سه كشور، به اضافه كشورهاي دموكراتيك ديگر مثل برزيل، هند و آفريقاي جنوبي، همكاريهاي قابل توجهي را در زمينهي انجام عملياتهاي حفظ صلح در سراسر جهان با ناتو داشتهاند.
ناتو مدتها است موضوع را تشخيص داده و فرايند تقويت و رسمي كردن روابط خود با كشورهاي خارج از حوزهي سنتي آتلانتيك شمالي را آغاز كرده است. در واقع رهبران ناتو بحث در مورد چگونگي و كيفيت برقراري روابط با كشورهاي غير عضو را در نشست وزراي خارجه اين پيمان در آوريل سال جاري آغاز كردند. «جاپ دوهوپ شفر» دبيركل ناتو اعلام كرد: «نظر به اينكه ناتو قصد دارد برد جغرافيايي، راهبردي و محدودهي عملياتي خود را گسترش دهد، طبعاً به گفتگوي فوقالعاده با ديگركشورهاي ذينفع نيز نياز دارد. وي پيشنهاد كرد كه ناتو به يك «ائتلاف با شركاي جهاني» تبديل گردد.
اين اظهارات در واقع علامت خوشايندي است كه نشان ميدهد ناتو نياز به جهانيشدن را تشخيص داده است. اما هنوز اين شركا به عنوان متحد نگريسته نميشوند و البته گفتگو با آنها هم مشابه طراحي و تمرين مشترك و برگزاري عملياتهاي چندجانبه نيست. ناتو بايد اين مشاركتهاي جهاني را نه به عنوان يك هدف نهايي، بلكه به عنوان اولين گام به سمت عضويت رسمي اين كشورها تلقي كند. البته ناتو در اواسط دهه 1990 هم يك رفتار كژدار و مريز مشابه را در پيش گرفته بود؛ هنگامي كه كار با كشورهاي عضو پيمان ورشوي سابق را از طريق مشاركت براي صلح آغاز كرد؛ برنامهاي كه با پذيرش ارتش اين كشورها و شركت دادن آنها در تمرينهاي آموزشي و عملياتهاي محدود حفظ صلح با اعضاي پيمان همراه بود.
اگرچه در ابتدا برخي اين مشاركت را به عنوان جايگزيني براي عضويت در ناتو تلقي كردند، اما طولي نكشيد كه اين مشاركت به مفهوم و راهي براي پيوستن به ناتو تبديل شد. طرح جديد مشاركت جهاني ناتو نيز بايستي از طريق آمادهسازي اين سازمان براي تبديل خودش از يك مجموعهي محدود به دو سوي اقيانوس اطلس شمالي به يك مجموعهي جهاني، نقش مشابهي را ايفا نمايد. ناتو اكنون به تصميمگيري در مورد موضوعات جزئي و دعوت كشورها براي پيوستن به اين ائتلاف نياز ندارد، نياز واقعي آن تنها اين است كه تصميم بگيرد عضويت براي همهي كشورهاي غير اروپايي آزاد باشد. در موضوع گسترش دايرهي عضويت، توجه به ايجاد ائتلافهاي ويژه و تخصصي در موضوعات خاص هم نكتهاي مهم است. از سويي ارتشهاي اروپايي به واسطهي مأموريتهاي جديدي كه در افغانستان، سودان، كنگو و ديگر بخشهاي آفريقا بر عهده دارند، تا حدي در نقاط مختلف پراكنده شدهاند. در اين راه آنها با داشتن متحدان بيشتر و البته مستعدتر و تواناتر، به تقاضاهاي فزايندهاي كه براي حضور نظامي آنها وجود دارد، پاسخ ميدهند. از سوي ديگر، عضويت رسمي نيز توانايي و استعداد كشورها براي حضور در عملياتهاي نظامي مشترك را تقويت خواهد كرد. اين دقيقاً توانايي واكنش ناتو – در نتيجه طراحي، آموزش و نبرد مشترك – است كه به اعضاي آن اجازه ميدهد هنگام آغاز يك بحران، به شكلي روان و مؤثر اقدام نموده و واكنش نشان دهند.
ايالات متحده يك برتري تكنولوژيك قابل توجه نسبت به متحدان خود دارد، اما هنگامي پتانسيل و توانايي نيروهاي ايالات متحده به حداكثر ميرسد كه آنها همراه با ديگر نيروهايي كه همراه آنها آموزش ديده و تمرين كردهاند، وارد درگيريهاي نظامي ميشوند.در يك ناتوي توسعه يافته، يك ژنرال آمريكايي حداكثر به عنوان فرمانده عالي نيروهاي متحد به خدمت خود ادامه خواهد دارد و پست دبيركلي اين سازمان به يك فرد غير آمريكايي و شايد حتي در آينده به يك فرد غير اروپايي واگذار خواهد شد. براي ممكن ساختن توسعه در آينده، ناتو بايد گامهاي محكمتر و حساب شدهتري بردارد، گامهايي مثل استقبال از اعضاي جديد از اروپاي شرقي. گامهايي ديگر در اين زمينه عبارتند از: يك مشاركت جهاني حساب شده؛ برقراري روابط نظامي رسمي ميان كشورهاي جديد و شركاي غير اروپايي از يك سو و ستاد عالي فرماندهي قدرتهاي متحد اروپا در شهر «موس» بلژيك؛ و ايجاد «شوراي مشاركت جهاني ناتو» كه همانند «شوراي مشاركت اروپا – آتلانتيك»، عرصهاي براي گفتگوهاي منظم ميان اعضاي ناتو و 20 كشور شريك از اروپا و آسياي ميانه خواهد بود.
در باب كيفيت و چگونگي گسترش ناتو در سطح جهان بايد گفت كه هيچ نيازي به تغيير پارامترهاي اساسي و ساختاري كه تاكنون و در اين مدت بيش از نيم قرن براي متحدان چنين مفيد بودهاند، وجود ندارد.
اما پيمان آتلانتيك شمالي، به ويژه مادهي 10 آن – كه پذيرش عضويت جديد را براي كشورهاي اروپايي – محدود ميكند – نياز به اصلاح دارد. اكنون، تعدادي از كشورها مثل بلاروس كه در زمينهي تعهدشان به دموكراسي و حقوق بشر شك و ترديد وجود دارد، به دليل محتواي ماده 10، تحت پوشش قرار ميگيرند، اما كشورهاي دموكراتيكي مثل استراليا وجاپان را به واسطهي همين ماده نميتوان تحت پوشش پيمان قرار داد.
بدين ترتيب لازم است كه يك تعهد مشترك به ارزشهاي مشترك، جاي عامل جغرافيايي را در تعيين شرايط عضويت بگيرد. در واقع هر كشور همفكري كه به اهداف و شرايط ناتو متعهد ميشود، بايد بتواند خواهان عضويت در ناتو شود، درست همان كاري كه كشورهاي اروپاي مركزي و شرقي از هنگام فروپاشي كمونيسم انجام دادند. برخي افراد و كارشناسان از اين نكته در هراسند كه توسعه هرچه بيشتر ناتو و گسترش دسترسي و برد عملياتي آن، در لحظات حساس ممكن است دستيابي به اجماع در مورد زمان و نحوهي دخالت و اقدام عليه تهديدات را به تعويق بيندازد. البته اين استدلال تا حدي صحيح است، اما نبايد در مورد آن مبالغه كرد. با وجود ترس و ترديد اين دسته از صاحبنظران، اضافه شدن ده عضو جديد طي دههي گذشته هيچ تأثير منفي روي توانايي عملياتي ناتو و سرعت حضور آن نداشته است.
يكي از مواردي كه ميتواند اين قبيل ترديدها را رفع كند، اين است كه ناتو در حال حاضر فرايند تصميمگيري را طوري طراحي كرده كه طي آن اجماع لازم حتي بدون توافق برخي اعضا هم حاصل ميشود: براي جلوگيري از مسدود شدن فرايند تصميمگيري، دولتهاي عضو داراي اختلاف ميتوانند يك تبصره را به آن بيفزايند و يا حتي از مشاركت در عملياتهاي احتمالي خودداري كنند. اگر هدف گسترش بيشتر و جهانيتر شدن دايره عضويت اين پيمان باشد، چنين تجربهها و اقداماتي ميتوانند راهگشا بوده و مفيد واقع شوند. همچنين در صورتي كه كشورهاي اصلي و مهم پيمان، مثل ايالات متحده، زمان و انرژي لازم براي دستيابي به توافق در موارد فوق را سرمايهگذاري كنند، دستيابي به اجماع كار چندان دشواري نخواهد بود. رهبران با يد تلاش كنند و باز هم تلاش كنند، تا به جاي رها شدن فرايند تصميمگيري و اقدام يكجانبه، اعضاي پيمان را دور هم جمع كنند و مشكلات را به شكل جمعي حل و فصل نمايند. گذشته از سؤالات در حال افزايش در مورد سودمندي و تأثير پيمان، تغيير در تركيب، هدف و قلمرو ناتو نيز سؤالاتي را دربارهي هدف اصلي آن ايجاد خواهد كرد.
درست مانند زماني كه در دههي 1990، ناتو به سمت شرق گسترش يافت، بحثانگيزترين جنبهي هرگونه تلاشي براي گسترش ائتلاف اين خواهد بود كه نحوه و كيفيت چنين توسعهاي ممكن است تضمينهاي امنيتي مطرح در مادهي 5 پيمان آتلانتيك شمالي را تحت تأثير قرار دهد. برخي از اعضاي ناتو، به ويژه تعدادي از اعضاي جديدتر آن، ممكن است نگران اين نكته باشند كه گسترش جغرافيايي، وجود تعهدات و دفاع جمعي ائتلاف را تضعيف خواهد كرد. در اين زمينه بايد گفت كه در ساليان اخير هيچيك از اعضاي ناتو با يك تهديد نظامي جدي – به ويژه از آن نوع تهديداتي كه به تأسيس ناتو در سال 1949 انجاميد – از جانب كشورهاي ديگر مواجه نشده است.
از سوي ديگر، اگر هم تصور كنيم كه چنين تهديدي محقق شود، نميتوان براي وجود ارتباط ميان گسترش و دسترسي و محدوده عملياتي، ناتو و تعهدات دفاع جمعي آن، دليل محكمي ارائه نمود. اصل هستهاي و مقدس موجود در مادهي 5 پيمان – كه حمله به يكي از اعضا به منزلهي حمله به تمامي اعضا است – بايد همچنان در مركز ائتلاف با قدرت باقي بماند. براي ايالات متحده در اين زمينه هيچ مشكل جدي وجود ندارد و اين كشور ميتواند به تعهدات خود براي دفاع از اعضا عمل نمايد، حتي اگر اين اعضا، كشورهايي مثل ليتواني و لهستان باشند كه پيش از پيوستن به ناتو، زير چتر امنيتي ايالات متحده نبودند. گذشته از اين، ايالات متحده اكنون – رسمي يا غير رسمي – امنيت كشورهايي مثل استراليا، اسرائيل، نيوزلند و …را در هر شرايطي تضمين ميكند. اما سؤال اين است كه آيا اسپانيا يا استوني هم ميتوانند چنين تعهدي را در قبال استراليا يا جاپان داشته باشند؟ جواب اين سؤال احتمالاً منفي است. بدين ترتيب، شايد بتوان گفت حتي اگرچه ماده 5 پيمان، حمله به يكي از اعضا را حمله به تمام اعضا در نظر ميگيرد، اما هر عضوي تنها لازم است اقداماتي را كه «ضروري به نظر ميرسد» انجام دهد و اين بندي است كه به شكلي مؤثر اين نكته را تضمين ميكند كه كاربرد نيروي نظامي هرگز به صورت خودكار نيست. در واقع، ماده 5 پيمان تنها يك بار در پي حملات 11 سپتامبر مورد استناد قرار گرفته است و البته تنها تعدادي از اعضاي ناتو نيز در عمليات افغانستان شركت كردند، آن هم عملياتي كه بيشتر تحت فرماندهي ايالات متحده بود تا فرماندهي ناتو.
ماده 5 تنها براي استفاده در شرايط و موقعيتهاي استثنايي طراحي شده است – هنگامي كه يكي از اعضا مورد حملهي نظامي واقع شود – و اين انتظار وجود دارد كه در صورت حملهي نظامي به يك كشور دوست – متحد رسمي يا غير رسمي – تمام اعضاي پيمان براي كمك وارد ميدان شوند. گذشته از اين، در اگست سال 1990، تمام كشورهاي عضو ناتو در ائتلاف بزرگي كه در پاسخ به تهاجم عراق به كويت – كشوري كه هيچ بويي از دموكراسي نبرده – تشكيل شده بود، فعالانه شركت كردند.
و البته بايد گفت كه يك «ناتو»ي توسعه يافته، سازمان ملل يا اتحاد اروپا – كه هيچكدام داراي ظرفيتهاي نظامي ناتو نيستند – را تضعيف نميكند. در واقع به دليل اينكه ناتو اساساً يك ائتلاف نظامي – اگرچه با يك ساختار سياسي دموكراتيك – است، حتي در صورت توسعهي جهاني باز هم به رقيب يا همتاي سازمان ملل تبديل نميشود. احتمال قوي اين است كه يك ناتوي توسعه يافته، با كمك به اجرا، تكميل و تقويت تصميمات سازمان ملل متحد، به يار و همراه مستعد، توانا و مشروع آن تبديل خواهد شد. البته مواردي هم مثل مورد كوزوو در سال 1999 وجود دارند كه سازمان ملل تمايل چنداني براي صدور اجازه اقدام عليه يك تهديد براي صلح و امنيت بينالمللي ندارد؛ در چنين حالتي ناتو ممكن است مجبور شود از هر راه ممكن وارد عمل شود. در چنين مواردي، يك ناتوي توسعه يافتهتر و جهانيتر، تحت حمايت دموكراسيهاي بزرگ و مهم جهان، از مشروعيت بيشتري برخوردار شده و قطعاً ميتواند با اجراي بهتر و قويتر تعهدات خود به حفظ نظم بينالمللي، از شدت نگرانيها و ترس موجود بكاهد.
همچنين در اين زمينه كه توسعه و گسترش دامنه عمليات و عضويت ناتو، تعهدات و مسئوليتهاي جهاني فزاينده اتحاديه اروپا را تضعيف ميكند نيز جاي هيچ نگراني وجود ندارد. گذشته از اينكه اتحاديه اروپا فاقد ظرفيت و توانايي نظامي براي انجام مأموريت در خارج از محدوده اين قاره است، يك ناتوي جهاني شده بهتر و بيشتر ميتواند در امور بازسازي پس از جنگ و سياستگذاريها با اين اتحاديه همكاري كند. ايجاد يك ناتوي جهاني به منظور جلوگيري از كهنگي و منسوخ شدن اين پيمان نيست. همچنين موضوع اين نيست كه آيا ناتو از محدوده جغرافيايي يا از محدودهي وظايف خود خارج ميشود يا نه. موضوع اصلي اين است كه چگونه نخستين سازمان نظامي بينالمللي با نيازهاي زمان، خود را هماهنگ كند، به شكلي كه باعث پيشرفت و ارتقاء منافع نه فقط در مورد كشورهاي دو سوي آتلانتيك، بلكه در مورد كل دموكراسيهاي جهان، گردد. تهديدهاي جهاني امروز، توسط يك سازمان منطقهاي قابل كنترل نيستند. ناتو در گذشته وظايف خود را به خوبي انجام داده؛ چراكه در اين پيمان از اعضا خواسته شده هم به اصول سياسي و هم به اصول اقتصادي پشتيبان دموكراسي و هم به برخورد با چالشهاي امنيتي مشتركي كه در مقابل ائتلاف قرار دارند، متعهد و وفادار باقي بمانند. احمقانه است تصور كنيم استقبال از پذيرش اعضاي جديد و گسترش دايرهي عضويت ناتو، در راه انجام تعهدات و رويارويي با چالشهاي جديد جهاني وقفه ايجاد ميكند.
جنگ آمريكا درعراق
نه سرنگوني حكومت ديكتاتور صدام و نه سلاحهاي كشتار جمعي اين نظام هيچ كدام هدف جنگ آمريكا با عراق نبوده است و برقراري دموكراسي واقعي در عراق نيز از اهداف اين جنگ آن طوري كه سران كاخ سفيد مي گويند، نميباشد. تمامي اين اهداف ساختگي نقابي بيش براي سرپوش گذاشتن بر اهداف اصلي آمريكا از اين جنگ نبود. بزرگترين هدف آمريكا از اين جنگ به دست گرفتن نبض نفت خيز عراق و تبديل اين كشور به منطقهاي براي نفوذ و استمرار حضور نيروهاي آمريكايي بود . روزنامهي الخليج -چاپ امارات- با ارايهي تحليلي تحت عنوان "جنگ آمريكا، جنگي براي استعمار عراق" نوشته است: هدف اصلي آمريكا از جنگ عراق تنگتر كردن حلقهي محاصرهي منطقه و تبديل آن به منطقهاي براي نفوذ اسراييل و آمريكا بود. تمامي اين اهداف پليد آمريكا در جنگ عراق در پشت اهدافي ديگر و در چارچوب شعارهاي بزرگ و انساني نهفته بود، اهدافي چون رهايي و آزادي مردم كشوري از طاغوت يك نظام ديكتاتور و تقديم دموكراسي رهايي بخش به مردم اين كشور. امروز دولت بوش با توجه به آنكه از بسياري از اهداف پشت پردهي جنگ عراق پرده برداشته شده است، درصدد جايگزين كردن اهدافي ديگر است كه بتواند وجود خود در عراق را توجيه كند. هر آن چه كه امروز از تغيير استراتژي آمريكايي در عراق گفته يا شنيده ميشود، هر آنچه كه در گزارش بيكر براي خروج نيروهاي آمريكايي از عراق در آستانهي سال ٢٠٠٨ ارايه شده است، همه و همه براي كمك به عراق و كاهش بحرانهاي منطقه انجام نميگيرد بلكه اين جريانها بار ديگر تنها با يك هدف انجام ميگيرد و آن هدف چيزي نيست جز اينكه كه وضعيت تضعيف شدهي آمريكا در عراق و منطقه تقويت شود و ذهنيت منطقه براي مدتي مشغول اين اهداف به اصطلاح جديد و بزرگ در عراق يا منطقه شود . در ادامهي اين تحليل آمده است: آمريكا هيچ قصدي براي خروج از عراق ندارد و بر عكس آن چه كه تحليل گران و به اصطلاح مسوولان سياسي آمريكا ميگويند و تبليغ ميكنند دولت بوش درصدد دستيابي به راه خروجي از عراق نيست بلكه اين دولت بيشتر درصدد برنامهريزي دقيق جهت باقي ماندن بيشتر در عراق است.
اين دولت بيشتر به دنبال دستيابي به راهكارهايي است كه بتواند به واسطهي آن تسلط بيشتري به نفت عراق و نبض سياسي و اقتصادي اين كشور داشته باشد. چشم پوشي آمريكا از بزرگترين ذخاير نفتي منطقه و جهان امري غير ممكن است. اين كشور ميتواند با در دست داشتن بزرگترين ذخاير نفتي در عراق با خيالي راحتتر وارد رقابتهاي تنگاتنگ اقتصاد جهاني شود و با اطمينان بيشتري در آينده به رقابت با كشورهاي صنعتي جهان بپردازد. براي اثبات اين واقعيتهاي مطرح شده كافي است از طرحهاي اخير آمريكا در عراق پرده برداريم . روزنامهي الخليج در ادامهي اين تحليل خود مينويسد: دولت بوش به رغم تمام هياهويي كه براي خروج خود از عراق به راه انداخته است، قصد جدي براي محقق كردن اين امر ندارد و تنها درصدد آن است كه از اين هياهوي منطقهيي و بينالمللي به سود طرحهاي طولاني مدت خود در عراق استفاده كند، طرحهايي كه در راس آنها ساخت بيش از ١٤ پايگاه نظامي دايمي در مناطق مختلف عراق به خصوص در نزديكي مناطق نفتي و چاههاي نفتي اصلي اين كشورقرار دارد. اين پايگاههاي نظامي بر اساس اسناد و مدارك موثق بدست آمده ميتواند پذيراي بيش از صد هزار سرباز آمريكايي در عراق باشد. فاش شدن اين امرهيچ چيزي جز چهرهي كريه واستعمارگر پشت پرده آمريكا در عراق را نشان نميدهد و ثابت ميكند كه دولت بوش نه تنها درصدد خروج از عراق نيست بلكه درصدد به استعمار كشاندن كامل اين كشور است.
الخليج مينويسد: زماني كه پرده از ساخت اين ١٤ پايگاه نظامي دايمي آمريكا در عراق برداشته شد پنتاگون در توضيح اين امر اعلام كرد اين پايگاهها با هزينهي نزديك به ٥/٤ ميليارد دالر ساخته ميشود و تنها با هدف حمايت از منافع نفتي عراق انجام ميگيرد. اما ديگر مقامات مسوول آمريكايي به صورت غير رسمي هدف اصلي از ساخته شدن اين پايگاهها را نه تنها براي حمايت منافع نفتي عراق بلكه براي ايجاد پايگاه نظامي دايمي آمريكا در عراق و با هدف استفاده از اين پايگاها در حملات بعدي آمريكا در خاورميانه سخن گفتهاند. اين بدان معنا است كه آمريكا ميخواهد از عراق به عنوان سكويي براي حملات ديگر خود به منطقه استفاده كند و هنوز هم كشورهايي در منطقه وجود دارند كه اهداف بعدي واشنگتن خواهند بود و بايد در انتظار بحرانها و فاجعههاي بزرگتر ديگري در منطقه باشيم. آن چه كه تا به امروز از سياستهاي فعلي آمريكا در عراق برداشت شده، آن است كه اين كشور در مسير جديدي از طرحهاي سياسي و اهداف نظامي در منطقه قدم گذاشته است و درصدد آن است كه بار ديگر با تكرار نيرنگهاي سياسي سابق خود در پشت پرده، زمينه را براي استعمار هرچه بيشتر منابع ملتهاي منطقه و به استبداد كشاندن آنها آماده كند . خواب طلايي آمريكا به استعمار كشاندن ملتهاي منطقه و تسخير ثروتهاي آنها است، خواب طلايي مطرح شدن اسراييل در مركزيت خاورميانه، اما آيا اين خواب به رغم تمامي بحرانهاي موجود در منطقه و هرج و مرجهايي كه منطقه در آن غرق شده است، محقق خواهد شد؟ مطمئنا براي تحقق اين خواب آمريكا با مشكلات و بحرانهاي بسياري مواجه خواهد شد كه در پايان اين مشكلات مانع از تحقق اين خواب طلايي آمريكا خواهد بود. معضلاتي كه در حال حاضر آمريكا با آن دست و پا ميزند بسيار بزرگتر از آن است كه اين ابرقدرت جهان بتواند آنها را به سرعت حل كند. تحولات سياسي اخير در آمريكا و جايگاه فعلي اين كشور در عرصهي منطقهيي و بينالمللي و نيز تحولاتي كه در آمريكاي لاتين شاهد آن هستيم نشان ميدهد كه آمريكا قادر به آن نيست كه منطقه را با توجه به تمامي طمعهاي شيطاني كه نسبت به آن دارد، در كام خود ببلعد اما به رغم آن، ملتهاي منطقه براي رويارويي با اين طمعهاي شيطاني آمريكا بايد هوشيارانهتر عمل كنند.
در حالى كه هنوز هيچ تصميم جديدى در كاخ سفيد براى اوضاع
وخيم عراق اتخاذ نشده، موضوع افزايش هزينه هاى جنگ در اين كشور به مسأله اى
پردردسر براى نومحافظه كاران كاخ سفيد تبديل شده است.
كاخ سفيد اعلام كرد: «هزينه جنگ عراق براى آمريكا احتمالاً در سال مالى
جارى به بيش ۱۱۰ ميليارد دالر خواهد رسيد».
«راب پورتمن» مدير بودجه كاخ سفيد در يك نشست توجيهى با
خبرنگاران گفت: «مبلغ نهايى به مسائل زيادى بستگى دارد كه هنوز در مورد
آنها تصميم گيرى نشده و از آن جمله پيشبرد سياست فعلى است كه بى شك يكى از
عوامل عمده خواهد بود».
گزارش هاى خبرى حكايت از آن داشت كه پنتاگون خواستار يك
بودجه نظامى اضطرارى ۱۲۷ تا ۱۶۰ ميليارد دالرى خواهد شد.
چنين بودجه هاى مضاعفى در سال هاى اخير به تلاش هاى ارتش آمريكا در هر دو
كشور عراق و افغانستان كمك كرده است، هرچند كه بخش عمده اى از آنها به
عمليات عراق اختصاص داده شده است.
بوش: در عراق پيروز نشده ايم
همزمان با بحث و جدل جناح هاى سياسى آمريكا بر سر تبعات و
هزينه جنگ عراق، جورج بوش رئيس جمهورى آمريكا در گفت وگو با روزنامه
واشنگتن پست گفت: «اگرچه در حال پيروزى نيستيم، اما در حال شكست هم
نيستيم». رئيس جمهور آمريكا افزود: «به رابرت گيتس، وزير دفاع دستور داده
ام تا طرحى را براى افزايش توان نيروها در ارتش و ناوگان دريايى تهيه كند».
بوش همچنين در مورد پيروزى دموكرات ها در انتخابات ميان دوره اى آمريكا
گفت: «پيروزى دموكرات ها در انتخابات چند هفته گذشته، به معناى حكم پايان
مأموريت آمريكا در عراق نيست، بلكه نوعى فراخوانى براى پيدا كردن راه هاى
جديد براى موفقيت مأموريت آمريكا در عراق است».
رئيس جمهورى آمريكا همچنين در مورد افزايش نيروهاى ارتش و ناوگان دريايى
آمريكا گفت: «معتقدم كه ما به افزايش نيروهاى ارتش و ناوگان دريايى نياز
داريم و من درباره اين مسأله با گيتس صحبت كردم و او هم مى خواهد زمان
بيشترى را براى گفت وگو با مقام ها صرف كند و سپس پيشنهاد خود را درباره
چگونگى پيشبرد اين ايده براى من بياورد».بوش تأكيد كرد: «ما به بازسازى
دوباره نيروهاى نظامى خود نياز داريم.
جورج بوش احتمالاً تعداد نظاميان آمريكايى در عراق را به طور موقت افزايش خواهد داد و انجام اين كار اصلاً به دليل خصومت و دشمنى با فرماندهان ارشد ارتش نيست. تونى اسنو، سخنگوى كاخ سفيد در جمع خبرنگاران گفت: اين مسأله هم اكنون در حال بررسى است. رئيس جمهور احتمالاً براى كاهش خشونت ها در عراق ده ها هزار سرباز به نيروهاى حاضر در عراق اضافه خواهد شد.
ازجانب د يگر «رجب طيب اردوغان» نخست وزير تركيه گفت: «عراق درگير جنگ داخلى است و آمريكا بايد براى خروج نيروهايش، جدول زمانى تعيين كند». اردوغان در يك برنامه خبرى تلويزيون «پى بى اس» گفت: «براساس آمارها، شمار افرادى كه در جريان خشونت هاى قومى كشته شده اند، به ۶۵۰ هزار نفر رسيده است». اردوغان همچنين گفت كه زمان برنامه ريزى آمريكا براى كاهش مرحله اى حضور نظامى اش در عراق فرارسيده است. نخست وزير تركيه خواستار ارائه يك نقشه راه شد و گفت: «ايران، تركيه، سوريه و آمريكا مى توانند نشست هاى دوجانبه و يا سه جانبه برگزار كنند».
شيخ «حسن زرقانى» از روحانيون طرفدار مقتدى صدر در عراق در
گفت وگو با الجزيره از قصد نيروهاى آمريكايى براى حمله به نيروهاى
«جيش المهدى» خبر داد.
شيخ «حسن زرقانى» گفت: پس از تأكيد جريان صدر به ضرورت تعطيلى
سفارتخانه هاى آمريكا و انگليس در عراق، آمريكايى موضع خصمانه خود را بر ضد
جيش المهدى تشديد كردند.
مؤسسه تحقيقاتى «مركز صلح و آزادى» در آمريكا در گزارشى با اشاره به اختلاف نظرهاى موجود در ميان دولتمردان آمريكايى درباره تعيين استراتژى جديد در عراق اعلام كرد: «بهترين كار اين است كه آمريكا ۱۰ اقدام خاص را در اين كشور انجام ندهد». در گزارش اين مركز تحقيقاتى آمده است: «به نظر مى رسد اگر آمريكا بتواند اين ۱۰ اقدام را در عراق انجام ندهد، به موفقيت هاى بزرگى دست خواهد يافت».
از جمله پيشنهادهاى اين مؤسسه اين است كه: آمريكا هرگز اقدام به اعزام نيروى بيشتر به عراق نكند، زيرا اين اقدام باعث تحريك مقاومت شده، فقط مشكلات آمريكا را در عراق افزايش خواهد داد. همچنين تخصيص پول و نيرو به جنگ باعث رويگردانى افكار عمومى از دولت مى شود. آمريكا نبايد فكر كند كه گفت وگو با سوريه و ايران نتايج فراوانى خواهد داد، زيرا گروه هاى عراقى عمدتاً هزينه خود را از منابع و روش هاى ديگرى مانند آدم ربايى تأمين مى كنند و واشنگتن نبايد مدام از دموكراسى يا پيروزى در عراق صحبت كند، زيرا هيچ كدام از اين مسائل تاكنون نشده است.
استفاده ازنوشته هاي ايوو دالدر و جيمز گلدگير -پاشگاه.
(ع - مجید از بلخ)
1 january 2007 18:07:42
توسعه طلبي واشغالگري