یک دید کوتاه به طنزاسکاری
طنز چیست؟
شیوه خاص بیان مفاهیم تند اجتماعی و انتقادی و سیاسی و طرز افشای حقایق تلخ و تنفر آمیز ناشی از فساد و بی رسمی های فرد یا جامعه را كه دم زدن از آنها بصورت عادی و یا بطور جدّی، ممنوع و متعذّر باشد، در پوششی از استهزاء و نیشخند، به منظور نفی كردن و برافكندن ریشه های فساد و موارد بی رسمی طنز می نامند. به عبارت ساده تر: طنز را می توان انتقاد و نكته جویی آمیخته به ریشخند تعریف كرد و آن را طرزی خاص از انواع ادبی برشمرد. این تعریف، نگاهی كلی به طنز با در نظر گرفتن تمام جزئیات آن است. مهمترین نكته ای كه باید در این سبك نوشتاری رعایت شود، نیشخند و ریشخندی است كه نگارنده در نوشته اش لحاظ می كند، هرچند لزومی ندارد كه طنز "خنده دار" باشد. گرچه عموماً هرچه طنز باعث خنده بیشتری شود، تاثیر بیشتری بر خواننده می گذارد. حتی در شرایطی كه مقصود، موضوعی دردناك باشد، خنده دار بودن طنز نفرت بیشتر و اندوه بیشتری به خواننده انتقال می دهد.
اما آنچه طنز را ایجاد می كند، فی الواقع هنوز به طور یقین مشخص نیست. یعنی هیچ كس نمی تواند ادعا كند كه در صورت دخیل کردن فلان موارد، متن ما تبدیل به طنز و طنز آمیز خواهد شد.
اما معمولاً طنز از آوردن چیزی در جایی كه نباید باشد و انتظار آن به محال نزدیك است ایجاد می شود. مثلاً:
طبیبی است در كوچه باریک
به پیر نود ساله دندان دهد
برو دامنش را بگیر و بگو
هر آنكس كه دندان دهد نان دهد.
و یا مثلاً:
زن او دهد به مهمان دوغ
چه كند نیستش جز این در مشك
كهنه مشكش مباد هیچ تهی
یا رب از دوغ تازه یعنی كشك.
كه این آخری طنز سیاهی است از فقر كه گرچه خنده هم دارد كه مهمان را از مشكی كه باید شیر در آن باشد، با دوغ پذیرایی می كنند، آنهم دوغی كه از كشك داخل مشك ساخته شده. كه با آوردن واژه سنگین مرد، حرمت مرد بی كفایت خانه را زیر سئوال می برد كه زنش را واداشته از مشك كهنه این گونه مهمان را پذیرایی كند. اما مهم است كه بدانیم هر چیزی را كه سرجایش نیاوردیم، طنز نمی شود. در این صورت هر فحاشی در مجالس اعیان باید طنز می شد. در حالی كه طنز لازمه اش غیر منتظره بودن، اما قابل هضم بودن است.
پس طنز را می توان تعریف كرد به: حوادث غیر منتظره ولی قابل هضم.
اصول طنز نویسی
اولین اصل طنز نویسی این است كه بر هیچ اصلی پابند نباشیم.
اسلوب، یعنی آنچه كه با آن می توان پیشبینی كرد كه اگر در فلان جا هستیم، قدم بعدی در كجا باید باشیم. یا اگر جایی هستیم، آیا این جا جای صحیحی است یا خیر. در حالی كه طنز بر مبنای غیر منتظره بودن و ساختارشكنی بنا نهاده می شود. تمام تلاش طنز نویس بر این اساس است كه منظور نهایی خود را، و یا آنچه بعد از نقل فعلی او خواهد آمد را مخفی و ناگهانی کند. به همین دلیل است که طنزگویان معمولان بداهه گویان قهّاری هم هستند. چرا که طنز بداهه بر مبنای نوگویی و خرق شرایط حاکم بر جلسه و بحث و محیط استوار است. اما در این وادی، استفاده از روشهای طنز نویسی و سبکهای نوشتن طنز و آگاهی داشتن از آنها و تسلط بر آنها کمک می کند به طنزپرداز که با دانش بر هزار راه رفته، راههای تازه را بهتر و سریعتر بیابد. ضمن اینکه طنز نویس با حرکت در چهارچوبهای سبکها و روشها، از به اشتباه افتادن و راه خطا رفتن در امان خواهد بود. هرچند بازهم نویسنده موفق کسی خواهد بود که نه تنها با بداهه و ذوق و استعداد خود پای را به صحیح از سبکها بیرون گزارد، بلکه با شکستن همین سبکهای شناخته شده در جهت طنز ساختن استفاده ببرد.
طنز، هجو و هزل
حد طنز، از شوخی های خیابان و متلک پرانی های عوام آغاز می شود و تا مرز انتقادات سیاه رنگ و دردناك ازهمه چیز، بی هیچ خنده ای ولی در لفافۀ طنز پیش می رود. مهم این است که آنچه گفته می شود مایۀ استهزاء و شوخی و خنده و دگرگونه نگری را داشته باشد و در یک کلام سخن به جدّ نباشد. اما برای تفکیک و دسته بندی متون طنز به ترتیب شان ادبی طنز را به سه دستۀ عمدۀ: طنز، هجو و هزل تقسیم کرده اند.
هزل، پایین ترین مقام را در طنز داراست، و هدف از آن به صرف خنداندن و خندیدن بر سر موضوعی ساده و روزمرّه )ولو در اصل بسیار مهم) محدود می شود. لطیفه (جوک) های کوی و برزن و سر به سر گذاشتنهای روز مرّه و حرافّی های بامزه و بی مقصود همه از این دست هستند.
عموماً در هزل هدف، شخص یا موضوع اجتماعی خاصی نیست، و هر چه به عنوان موضوع به کار می رود در همان قدر سوژه و دستاویز خندیدن باقی می ماند. ضمن اینکه نگاه هزل بیشتر به سمت پرده دری و بی حیایی و بی شرمی می گردد تا حجب و شرم. البته برخلاف آنچه هزّالان را مترادف لودگان و حتی گاهی ابلهان و مسخره گان قلم داد کرده اند، این دسته و متن های این گروه ابداً گزاف و یاوه نیستند که بالاتر نشینها و نگرانهای ادبیات و شان و مقام از آن روی ترش کنند. فاصلۀ هزل از طنز همان قدر کم است که جدّ از طنز. به عبارتی هزل را می توان دستاویزی دانست برای خندیدن.
هجو، خنده زدن بر عیب و خطای کسی است که نویسنده با او بر سر اختلاف است. هجو، متنی است طنز که طنزپرداز آنرا در جهت مقاصد شخصی خود و بر علیه فردی معین که با هم بر سر عناد گزارده اند می نویسد. هجو کردن، تکفیر و آبروریزی خنده آوری است که هد ف ضربه زدن بر قربانی با نیات فردی باشد. در هجو کاری با کار کس دیگری نیست و منظور مشخصآً شخصی معین است که نویسنده با او به مخالفت برخاسته. در هجو، نویسنده می کوشد با نمایاندن چهره حقیقی و پلید یک نفر ویا ساختن چنین ظاهری از او، او در برابر خواننده بی قداست سازد و ارزشهای وی را با هرچه می تواند و در ذهن دارد به قدر دلخواه پایین کشد. خلاصه اینکه، در هجو بنیان بر ستیزه جویی فردی است.
طنز، بالاترین شان و مقام را در قیاس با هزل و هجو داراست. هدف از طنز به مسخره گرفتن ناملایمات اجتماعی و شکستن قداستهای دروغین و نمایاندن مشکلات در چشم آنهایی است که باید ببینند. طنز نگاهش به همه اجتماع است و قصدش ابراز مخالفتی است با نیشخند و ریشخند به آنچه مسبب مشکلات است. طنز پرداز در پس شوخی هایش سختی های زمانه را باز می گوید و سخن از مخفی شده هایی می گوید که جز با سپر طنز نمی شود به آنها نزدیک شد. فقر، تبعیض، فحشا و زنبارگی، تعصبات مذهبی و هرچه سبب تنگ شدن روزگار بر مردم جامعه و جهان شده را در طنز بیان می کنند. نگرش طنز به مردم و مشکلات آنها و حوادث ناخوش آیند پیش آمده برای آنهاست.
روشهای عمومی ایجاد طنز
همان طور که پیشتر گفته شد، روشی قطعی وجود ندارد که از آن به عنوان راه ایجاد طنز یاد نمود. اما در زیر مواردی که بیشتر استفاده شده و استفاده از آنها عمومی تر و راحت تر و موفقیت آمیز تر است را ذکر می کنیم. نکته اینکه این روشها برای هزل و هجو و طنز هرسه، با در نظر گرفتن موقعیت و موضوع کاربرد دارد.
احساس تنفّر شدید: طنز نویس با بیان نفرت شدید خود و بیان و تشریح کثرت تنفّر آمیز بودن موضوع، مقامی را به پایین می کشد. این راه عموماً در مواردی کاربرد دارد که سوژه قداست و مقام و شانی دروغین برای خود اندوخته باشد و بسیاری باور کرده باشند. یا موضوعی چنان روزمرّه و تكراری شده كه ناخوشایندی آن به امری عادی بدل گشته باشد.
مثلاً:
در ماتمت آن قوم كه خون می بارند
مرگ تو حیات خود می پندارند
غمناك از آنند كه تا دوزخیان
جاوید چگونه با تو صحبت دارند
نیشخند و ریشخند: طنز نویس چنان به سوژه خنده می زند که گویی از ابتدای خلقت موضوع، خنده دار آفریده شده و خنده دار بوده است.
بخیۀ کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده می آید ورا بر هرزه گردی های من
مبالغه و اغراق: چیزی را به قدری بالا بردن و اجر نهادن و مقام دادن که هر آنچه خود آن چیز از ارزش و منزلت اندوخته باشد در زیاده گویی ها از دست برود و سوژه بی آبرو و بی مقدار شود. و یا در بارۀ موضوعی، نتیجه یا مساوی آن در مقایسه، بسیار بسیار بزرگ جلوه داده شود.
اگر قضا ببرد پی که زنده ای تو هنوز
هزار شکوه کند از جناب ملک الموت
و یا:
نطفۀ فرزند نر در پشت مرد قرض دار
یا عرق گردد بریزد یا ز غم دختر شود
نتیجه: که به نوعی با حسن تعلیل در شعر همخوانی دارد. در این روش نتیجه ای از بازتاب و ماحصل سوژه گرفته می شود که موجب بروز طنز شود.
مثلاً: مردی حجاج را گفت: دوش تو را به خوب چنان دیدم که در بهشتی، گفت: اگر خواب تو راست باشد در جهان بیشتر ستم خواهم کرد )عبید(
یا: مردی را که دعوی پیغمبری می کرد نزد معتصم آوردند. معتصم گفت: شهادت میدهم که تو پیغمبر احمقی هستی. گفت: آری از آنجا که بر قومی چون شما مبعوث شده ام )عبید(
و یا مثلاً:
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینۀ صبح
از عمر شبی گذشت و تو بی خبری.
ربط بی ربطها: ارتباط دادن دو موضوع بی ربط به هم در جهت ایجاد جوی منقلب کننده و خنده آور.
مثلاً: آدم در بهشت ریش نداشت، ریش که در آورد چون ملائک شمایل تازه او را دیدند به تبریک به او
لبخندی زدند که شد ریشخند.
و یا مثلاً: حاكم نیشابور، شمس الدین طبیب را گفت: من هضم طعام نمی توانم كرد تدبیر چیست؟ گفت: هضم شده بخورید) عبید، رساله دلگشا(
منطق بی منطق: بی منطق نشان دادن حوادث متوالی و منطقی روزگار، به شكلی كه یا از ابتدا یا حاصل آن به نتیجه ای غیر منطقی كه منظور نویسنده است بدل شود. هرچه روال منطقی انتخاب شده قوی تر و غیر قابل تغییرتر و انكسار ناپذیرتر باشد، شكستن آن و بی منطق نشان دادن آن خنده دارتر و تاثیرگذارتر خواهد بود.
مثلاً:
از خلقت آسمان چه مقصود
ای صاحب عقل و صاحب هوش
چون خلقت این جهان غلط بود
ایزد سر آن نهاد سرپوش
باور گریزی و سنت شكنی: بسیاری قوانین و قواره ها با آنكه دست ساز خود بشر هستند، چنان مقام و قداست و وجودیتی به آنها بخشیده شده، كه گویی حكم ازلی این بوده كه این قانون از بدیهیات زمین و زمان است. از جمله پاكدامنی پارسا و نترس بودن پهلوان و جانفشانی عشاق. سخن راندن برخلاف قوانین مصنوعی و سنتهای پیش پا افتاده، اگر به جا باشد طنز خواهد شد.
مثلاً: پسرم بیست و نه ساله شده، تحصیلاتش تمام شده و تجربه كاری خوبی هم دارد. وضع مالی اش هم كم كم دارد تثبیت می شود. گفته زن می خواهد. اما مخالفت كردم، چون به نظرم هنوز به اندازه كافی احمق نشده.
و یا مثلاً:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هرلحظه به كام دگری پابستی
گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم
آیا تو چنان كه می نمایی هستی؟!
ساده لوحی گری: در این روش، نویسنده طنز چنان خود را به نادانی و سفاهت و حماقت می زند كه گویی هرچیزی را دیگر گونه می بیند و همه چیز را مجاز به گفتن است و تمام آنچه میبیند و می شنود را یا دوباره به مسخره می پرسد، یا به مسخره باز تعریف می كند.
شخصی مهمانش را در زیرزمین خواباند. نیمه شب صدا خنده او را از طبقه بالا و اتاق دخترش شنید. عصبانی رفت و پرسید: اینجا چكار داری؟ گفت: در خواب غلت زده ام. پرسید: همه از طبقه بالا به پایین غلت می زنند، تو از پایین به بالا چطور غلت زده ای؟ گفت: خوب من هم به همین می خندم.
حقیقت گویی: اگر بیان حقیقت در جایی صورت گیرد كه عموماً انتظار تعارف و دروغ مصلحتی و یا كتمان درستی برود، چنانچه به دقت انجام گیرد موجب طنز خواهد شد.
مصاحبه و اعتراف گیری: این روش بر اساس داد و ستد جمله هاست، و عموماً یكی می پرسد و دیگری پاسخ می گوید. مكالمه های تلفونی، اعتراف گیری در حبس، پرسش و پاسخ استاد و شاگرد و تمام مكالمه هایی كه جنبه دادوگرفت جملات را داشته باشند از این دست هستند. این روش بیشتر زمانی كاربرد دارد كه طنز نویس قصد دارد با استنتاج و كش مكش كردن و در تله انداختن انكارهای دروغین، حقیقت را بنمایاند. در این راه معمولاً یكی نقش خوب را دارد و دیگری نقش بد.
نمایشنامه: زمانی كه لازم است طنز نویس در چند بند (پاراگراف) فضایی را برای خواننده ترسیم كند، و احتیاج است حوادث و احساسات حاكم بر محیط را گزارش گونه برای خواننده تعریف كند، نمایشنامه ابزار مناسبی در دست خواهد بود.
مثلاً:
صحنه: پارك، زیر درخت و كنار گل و خلاصه آن جایی كه جو حسابی عاشقانه است
پسر: [لپّش گل انداخته و عاشقانه حرف می زند] می شود گل روی از من قبول كنید؟
دختر: [خشمگین در حالی كه فریاد می زند و تف می كند] بی پولی، بی موتری، بی خاله ای، بی همه چیزی بروگم شونمیخواهم چهره ات را ببینم. . .
پسر[پسرباهمه شکست ولی ادامه می دهد]: حیف این عشق زیبا نیست كه. . .
دختر[نعره زنان در دل می خندد]: میخواهی که حقت را کف دستت گذارم، آدم بی شرم وبی بندوبار.
دور تسلسل: زمانی كه موضوع حسّ و حالی تكرار شونده داشته باشد، انداختن آن در گردشی كه تمامی ندارد، بی انتها بودن آن را بیشتر از پیش مشهود می كند.
از دیگر سو، استفاده از ابزارهای شعر و صنایع ادبی نظم، مانند تشبیه و ایهام و استعاره و تضاد و جناس حتی قافیه بندی چنانچه در مسیر و محل صحیح قرار داشته باشند همواره از قدرتمندترین ابزارهای ساخت طنز بوده اند و هستند. سخن آخر این كه هیچ الزامی برای محدود شدن به روشهای بالا نیست. بلكه آمیختن آنها به هم و استفاده از روشهای بسیاری كه اینجا ذكر نشد با آنها و آوردن ظرافتهایی از استعداد خود، راهی است در جهت خلق طنزهای بدیع و نو كه همان هدف نهایی طنزنویس خواهد بود.
طنز و عبید زاکانی
هزل را خوار مدارید و در هزلیان به چشم حقارت منگرید. این یك عبارت جدى از نوشته هاى شوخ و شنگ ادیبى است كه او را بزرگترین شاعر و ادیب طنز پرداز ادبیات فارسى مى دانند. شاعرى كه براى شناختش مجبورید تمام هزل و هجو طنزش را از اول تا به آخر بخوانید. بخندید، فكر كنید، دل تنگ شوید و آرزو كنید. چون شاید به غیر از چند سطرى كه مستوفى در تاریخ گزیده در مورد و هم روزگارش نوشته چیز دیگرى در دست نیست. او مى گوید: عبید از خاندان زاكانیان است و زاكانیان تیره اى هستند از بنى حقاجه كه به خراسان آمده و در آنجا ساكن شده بودند. از این خاندان دوطایفه، نام و رسمى داشته اند یك طایفه اهل علم، حدیث، منقول و معقول بوده كه حمدالله نام دو تن از ایشان را چنین نوشته «طایفه دیگر ارباب صدور از ایشان صاحب سعید صفى الدین زاكانى خداوند املاك و اسباب و از ایشان صاحب معظم نظام الدین عبیدالله زاكانى اشعار خوب دارد و رسائل بى نظیر. » عبید در سده هشتم و در مرحله اى از اوضاع آشفته و پرهرج و مرج خراسان بعد از حملات اسكندر و عرب و مغول و ازبك و تركتازى هاى دیگر مهاجمین مجبور بود این بار بیشتر از هر چیز مردم را بخنداند. احوال آشفته آن روزها و جنگ هاى خانگى جلایریان و مظفریان و سایر فتنه ها و آشوب ها روح و جسم مردم را خسته كرده بود «سپاهى اى را گفتند چرا به غزا نمى روى. گفت:
به خدا من یكى از آنان را نمى شناسم و آنان هم مرا نمى شناسند، پس عداوت میان من و آنها چگونه واقع مى شود؟» عبید مسئولیت همه آن جنگ ها و شوربختى ها را به دوش طبقه حاكم مى گذارد و مانند اسكینر در روزگار ما معتقد است كه «جنگ نخست در ذهن مردان آغاز مى شود. » او هوشمندانه و البته با كنایه طبقه حاكم را براى مردم روزگارش شوم و زیانبار مى داند «سلطان محمود از طلخك پرسید كه جنگ میان مردم چگونه واقع مى شود گفت: نه بینى و نه خورى! گفت: اى مردك چه . . . مى خورى! گفت: چنین باشد یكى . . . خورى و آن دیگرى جوابى دهد، جنگ میان ایشان واقع شود.» و آخر سر این كه «با كمان بى تیر به جنگ ملاحده مى رفت كه تیر از جانب دشمنى آید و او بردارد گفتند: شاید نیاید؟ گفت: آن وقت جنگ نباشد.» آثار جدى و هزلى یا ادیبانه و شوخ طبعانه او در كلیاتش یا رسائل انتقادى و هزل آمیز دیگرى مثل ریش نامه، صد پند، رساله ده فصل معروف به تعریفات، رساله دلگشا، مجموعه داستان هاى پارسى و تازى، فالنامه بروج، فالنامه وحوش و طیور، قصیده انتقادى و بسیار مشهور موش و گربه و مثنوى عشاق نامه او به شیوه نظامى گنجوى از جمله آثار او است. و البته كتاب اخلاق الاشراف او از عمیق ترین رساله هاى فارسى است كه شاید او به این كتاب با زبان هزل و طنز و خندیدن به ریش زمانه و انباى كوته نظر روزگارش بیشتر از تالیفات و نوشته هاى جدى خود نظر داشته. در روزگارى كه پادشاهان و امیران و وزیران به نعل وهم به میخ مى زدند شیوه انتقادى عبید هم شكل زمانه را به خود مى گرفت.
موش و گربه او چكامه اى است در بیان تزویر و ریاكارى گربه اى از گربكان و زاهد و عابد شدن او پس از سال ها دریدن موشان، با لحنى طنزآمیز و شوخى كه ریاكارى و زورگویى و عوام فریبى طبقه ممتاز و قدرتمند اجتماع آن روزگار را به تصویر مى كشد. شاید شهرت زیاد این اثر از میان آثار مختلف او در میان توده مردم و حتى بزرگان ادب فارسى بعد از عبید تا شیخ بهایى عاملى دانشمند بزرگ كه مثنوى اى به این سبك سروده دلیل خوبى بر امتیاز و قدرت این اثر او است. «غرض از موش و گربه بر خواندن «مدعا» فهم كنى پسر جان. » بنا به گفته هاى مستوفى به نظر مى رسد وضع زندگى او در آغاز به دلیل انتساب به خانواده اى اصیل و متمكن، خوب بوده، ولى بعدها به دلیل گرایش و اشتغال او به شعر و نویسندگى آن هم به سبك رندانه عبید، به عسرت و تنگدستى افتاده و حالش آن قدر سخت مى شود كه به دنبال خیر و جوانمردى مى گردد تا قرض اش را ادا كند: «. . . درستى نیافتم جایى كه مرا وارهاند از غم قرض. »
آثار و نوشته هاى موجود از عبید در مقایسه با عمر نسبتاً بلند او زیاد نیست ولى شاید به غیر از چكامه ها و غزل هایى كه بیشتر براى ستایش امیران و پادشاهان وقت و تنها براى فراهم كردن نیازهاى زندگى اش سروده بقیه آثار او هدفى جز تفریح خاطر مردم و یا اداى تكلیف نیست. اگر چه عبید اصطلاحات و مباحث فلسفه را (همچنان كه از رساله اخلاق الاشراف مشخص است) خوب مى دانسته ولى او شاعر بود نه فیلسوف نظام پرداز و لذا شاید در نوشته هاى او، مانند بسیارى از شاعران دیگر به سراغ نظام فلسفى كه حقایق و وقایع را از مبدأ تا معاد یا از آغاز تا انجام در رشته منظمى بررسى كرده باشند نمى توان رفت. او به ساده گویى و كوتاه نویسى علاقه بسیارى دارد و حتى در پرگویى هایش تسلسل موضوع را حفظ نكرده و اینجا و آنجا پراكنده سخن گفته است. عبید در طنز خود نشان مى دهد كه وقتى مردم عقل خداداد خود را در راه شناخت واقعیت به كار نبرند و در جست و جوى حقیقت هر چیز، به ویژه حقایق مذهب، گوش به سخن دنیامداران مغرض داشته باشند هم از دین راستین و هم از شیوه زندگانى صحیح دنیا وامى مانند و بعد از تباه كردن عمر و از دست دادن فرصت ها درمى یابند كه بى خبر بوده اند و «راه نه آن بوده نه این» گاهى سخت گیرى و فشار متحجرانه مذهبى شیخ و زاهد و فقیه آن قدر مى شود كه عبید با طنز و هزل سعى مى كند تلخى این فشار را كم كند و زاهدان ریاكار روزگارش را نیز از شعر خود بى نصیب نمى گذارد.
انتقادهاى تند عبید در حق مشایخ و زاهدان و فتوانویسان «وعاظ السلاطین» در رساله دلگشا از نمونه این آثار و توجه او در نقد اجتماعى تندى هاى مذهبى شیوخ ریاكار زمانه او است. «شیخ شرف الدین دره گزینى از مولانا عضد الدین پرسید كه خداى تعالى شیخان را در قرآن كجا یاد كرده است. گفت: پهلوى علما، آنجا كه مى فرماید «آیا برابر هستند كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند. » او نیز همانند سعدى و یا حافظ شاعر هم عصر و زمانه خود به زهد ریاكارانه و سالوسى و صلاحات و شطحیات، و خاك ریختن بر سر اسباب دنیوى و خلل پذیر شمردن هر بنا به جز بناى محبت و فروختن دلق به مى و در گرو دادن دفتر خود به صهبا و شستن اوراق درس به آب عشق اما این بار با هزل و هجو و طنز گاهى نرم و آرام و گاهى تند و تلخ حمله مى كند «صوفى اى را گفتند: خرقه خویش بفروش گفت: اگر صیاد دام خود فروشد به چه چیز صید كند؟»
او با زبان دركشیدن و در پرده نگاه داشتن معایب و مفاسد یا صرفاً به تعریض و كنایه از آنها سخن گفتن موافق نیست. او دیگر «مولانا» بودن و «نظام الدین» ماندن را كنار مى گذارد و همان گونه كه بنا بر مشهور، حكیم و فقید دانشمندى چون «وهیب بن عمر كوفى» جامه «بهلولى«مى پوشد و با نام و كسوت «عبیدى» سلاح سبك تیر و كمان تعریض و كنایه را كنار مى گذارد و با منجنیق قلعه كوب و دژگشاى «طنز» به جنگ بى امان با ظلم، بیداد، تباهى، فساد اخلاقى و اجتماعى روزگارش مى شتابد اینهاست كه سبك و روش مشخص عبید از دیگران پدید مى آید و او كه پرچمدار این مكتب مى شود با شعار:
رومسخرگى پیشه كن و مطربى آموز
تا داد خود از كهتر و مهتر بستانى.
طنز و کودکان
دوستى مى گفت: «هیچ چیز سخت تر از نوشتن یك مطلب طنز نیست چون مهارت و استعداد خاصى مى خواهد كه شخص باید با آن متولد شده باشد تا بتواند مردم را بخنداند. » و دوست دیگر مى گفت: «هر كسى كه از شنیدن لطیفه اى خندیده باشد _ بدون این كه لازم باشد نكته طنز نهفته در آن را برایش توضیح بدهند _ استعداد طنز را دارد. »همه ما دوست داریم كه بچه ها را بخندانیم. همه ما با دیدن یك نوزاد، انگشتمان را به روى چانه و دهانش مى كشیم تا لبخند بزند. آن وقت فریاد مى زنیم:
« مى خنده! داره مى خنده!»حتى عبوس ترین آدم ها هم با دیدن بچه ها لبخند مى زنند تا نشان بدهند كه آنها را دوست دارند. اما با بزرگ شدن كودكان، این علاقه به خنداندن كم كم رنگ مى بازد و بچه ها هم دیگر به یك قواره کردن ساده لبخند نمى زنند. آن وقت باید متوسل به چیزهاى دیگرى شد. باید غلظت كار را زیاد كرد تا كودك آن را با گوشت و پوست خود حس كند و لب هایش از هم باز شود. در طنزهاى تصویرى خنداندن اطفال ونوجوانان خیلى راحت تر است آنها با یك زمین خوردن ساده هم خنده میزنند، اما در طنز كلامى باید مهارت هایى بیشتر از یك زمین خوردن به دست آورد. چیزهایى مثل تغییر صدا، استفاده از میمیك چهره و. . . درحالى كه طنز نوشتارى براى كودكان، از هر دوى اینها هم سخت تر است.
كودك باید كلمات را بخواند و بخندد. باید مفهوم كلمات و آنچه را كه در پشت كلمات پنهان است، درك كند و از آن لذت ببرد. با اینكه كودكان عاشق خنده اند و میخواهند كسى آنها را بخنداند و شاد كند، با این حال در ادبیات كودك، خصوصاً در حیطه تالیف این اتفاق خیلى كمتر مى افتد. شاید نویسنده ها بیشتر ترجیح مى دهند كه كارهاى جدى تر و اتوكشیده ترى داشته باشند. طنزى كه روى تلخى ها و بدبیارى هاى زندگى كشیده مى شود تا رنگ و لعاب شادترى به آنها بدهد و در نهایت نوجوان را به فكر كردن وا مى دارد. به نظر مى رسد كودكانى كه با طنز و كارهاى طنز آشنا هستند راحت تر مى توانند با دیگران ارتباط برقرار كنند. آنها از نظر درك موضوعى یك قدم از دیگر همسالانشان پیشتر مى روند و گاه مى توانند در قالب طنز و شوخى ناراحتى ها را به شادى تبدیل كنند. از میان نویسندگان خارجى، كسى كه در زمینه طنز كودك بسیار موفق بوده، شل سیلور استاین است. كارهاى او نه فقط به خاطر طنز كه به خاطر موضوعات، نحوه بیان، انتخاب كلمات و تصاویر جذاب براى كودكان دلنشین است. كارهاى رولد دال نیز خالى از طنز نیست.
طنزى لطیف كه در سراسر رمان ها و داستان هاى او حس مى شود اما شیوه بیان و تنوعى كه در طنز استاین است او را از دیگران متمایز مى كند. سیلوراستاین نیازهاى سركوب شده كودك را التیام مى بخشد و به راحتى از دنیاى درون آنها سخن مى گوید: (دعاى كودك خودخواه)مى خواهم بخوابم/ از خداى بزرگ مى خواهم كه روحم را حفظ كند / و اگر در خواب مردم / تمام اسباب بازى هایم را بشكند تااطفال دیگرى از آنها استفاده نكند / آمین. كودك در فضاى راحت و واقعى كتاب نفسى تازه مى كند و از خودخواهى آن طفل به خنده مى افتد در حالى كه شاید خود نیز بارها چنین دعایى كرده باشد. لوئیس ساشار، نویسنده آمریكایى، درباره كارهاى سیلوراستاین مى گوید: «من نوشته هاى شل سیلوراستاین را اول خودم مى خوانم چون از آنها خوشم مى آید و بعد آنها را براى دخترم مى خوانم. چشم هایش از شادى مى درخشد و بعضى از كارهایى را كه برایش مى خوانم حفظ مى كند. »سیلور استاین با كلماتش تصویرى طنزآمیز مى سازد مثل «جیمى ویزیون» طفلی كه آنقدر به تلویزیون علاقه دارد و مرتب پاى تلویزیون است تا بالاخره با آن یكى مى شود.
استاین نصیحت نمى كند. سرزنش هم نمى كند. بلكه فقط در كنار اطفال قدم برمى دارد. نوشته هاى او همیشه هم پیام اخلاقى ندارد گاهى هم فقط و فقط مى خواهد اطفال را بخنداند و این عامل مهمى در برقرارى ارتباط بین او و اطفال است. باید خنده را جدى تر گرفت چرا كه امروز نیاز كودكان به خندیدن بیشتر از هر زمان دیگرى است. اگر خنده را دوست دارید و مى خواهید اطفال تان شاد باشند، كار را با خواندن طنز شروع كنید و یادتان باشد كه همه خنده را دوست دارند و شاید راز موفقیت سیلور استاین نیز در همین باشد. او پیشتاز آفرینش طنز خوب و درست است. طنزى كه به قول اس بتى لوئیس، پیش از او كسل كننده بود. پس بیایید كسل كننده نباشیم!
چند پارچه کوتاه از طنزهای کلاسیک
شخصی که شاعر میشد
شخصی خیلی علاقه داشت كه شعر بگوید.
به دوست شاعرش گفت: چه كنم تا بتوانم شعر بگویم؟ دوسش گفت: انقدر من زحمت كشیده ام و استخوان خورد كرده ام و دود چراغ خورده ام تا به این مرحله رسیده ام.
او نیز هر روز به قصابی میرفت و مقداری استخوان می خرید و در هاون آنها را می شكست.
هر روز فتیله چراغش را بالا می برد تا دود كند. سرش را نزدیك لوله چراغ می گرفت تا دود بخورد. بعد از مدتها رنج آخرش هم شاعر نشد كه نشد. . . .
مرد دربان
گویند مردی دربان -در کنار در کاخ شاه عباس در حال کار بود که شیخ بهایی خواست وارد کاخ شود، ولی سربازان اجازه ورود به او ندادند و گفتند شاه عباس دستور داده است که به شما اجازه ورود به کاخ ندهیم. در همین حال دربان به شیخ گفت: اگر من شاه بودم، اجازه می دادم تمام دانشمندان به راحتی در کاخم رفت و آمد کنند. شیخ با قدرتی که داشت، مرد را به رویا برد. در رویا مرد بر مسند قدرت نشسته بود و در حال دیدن رقص و آوازخوانی دلقکان و مطربان دربار بود که ناگهان نگهبانی آمد و گفت شیخ بهایی اجازه ورود می خواهد. شاه (مرد دربان) گفت:
به او بگویید شاه در حال استراحت است و فردا اگر حوصله داشت شما را به حضور می پذیرد !در همین حال و هوا، شیخ بهایی به شانه مرد دربان زد و گفت: ای مرد دربان، وطیفه ات را انجام بده !
دودکش
مولانا شمس الدین با یکی از مشایخ خراسان کدورتی داشت. شیخ ناگاه بمرد. نجاری صندوق گوری سخت به تکلف از بهر او تراشید. مردم تحسین نجار می کردند. مولانا گفت: سخت خوب تراشیده است اما سهوی عظیم کرده است که دودکش نگذاشته است. عبید.
سلطان محمود
سلطان محمود در زمستانی سخت به طلحك گفت كه با این جامه یك لا در این سرما چه میكنی كه من با این همه جامه می لرزم. گفت: ای پادشاه تو نیز مانند من كن تا نلرزی. گفت: مگر تو چه كرده ای؟گفت: هر چه جامه داشتم همه را در بر كرده ام.
پارچه های نیشدار
بهترین های علوم بشری
محاسب: کسی است که قیمت هر چیز را میداند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.
بانکدار: کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.
مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.
سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به دوزخ بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.
اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.
روزنامه نگار: کسی است که 50% از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و 50% بقیه وقتش به صحبت کردن د ر مورد چیزهایی که نمی داند.
ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می گردد که آنجا نیست.
هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.
فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.
استاد: کسی است که کاری ندارد ولی حداقل می داند چر.
روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.
معلم مدرسه: کسی است که عادت کرده فکر کند که شاگرد ها را دوست دارد.
جامعه شناس: کسی است که وقتی موتراخرین مدل از خیابان میگذرد و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند.
نویسنده: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.
خصوصیات دانشجویان کشورهای مختلف
جاپان: بشدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد.
مصر: درس می خواند و هر از گا هی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند.
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوگانگی اش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه واکشنی (ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود.
عراق: مدام به مرمی وراکتهای تروریست ها جای عوض میکند ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد.
اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید.
گینه: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا درس بخواند.
کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو نابودی امپریالیزم و روسای جمهوری امریکا دعا کند.
پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید.
اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین صنف؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد.
انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری، منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند.
افغانستان: عفوجنایتکاران درزدوبند های عقب پرده ازمردجنگسالارقبلی که میگوید زمامدارکشوراست وجنگجوی بین المللی که اداره افغانستان عملآ درد ستش است وتفنگدارمعیوب وشیخ وفانی که امورپارلمان را اداره مینماید، بپذیرند وبا چند بنیادگرپیروفرتوت که رهبران جهادی مینامند و باید درفابریکه صابون سازی ازایشان استفاده شود ناگذ یربه زندگی است درغیرآن جنایتکاران درهمکاری با b-52 ازکشته ها پشته خواهد ساخت. اگراین اخطاررا مراعات نکنند یکباردیگرکوه تلویزیون میداند ودانشگاه کابل ویا اینکه درتظاهرات دانشجویان دانشگاه کابل یک درجن تفنگسالاررا با راکت وماشیندار به استقبال شان خواهند فرستاد.
پارچه های سیخکی
ازدواج برای مردها خوب است یا بد؟
قبل از ازدواج: خوابیدن تا ظهر
بعد از ازدواج: بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه گیری اخلا قی: سحر خیز شدن.
قبل از ازدواج: بی اجازه به سفر رفتن
بعد از ازدواج: رفتن به حویلی با اجازه
نتیجه گیری اخلا قی: معتبر شدن.
قبل از ازدواج: خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج: خوردن غذاهای سوخته با منت
نتیجه گیری اخلاقی: تقویت معده.
قبل از ازدواج: استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج: کار کردن در شرایط سخت
نتیجه گیری اخلاقی: ورزیده شدن.
قبل از ازدواج: دید و بازدید از مکانهای تفریحی
بعد از ازدواج: سر زدن به فامیل همسر
نتیجه گیری اخلاقی: صله رحم.
قبل از ازدواج: آموزش گیتار، ویلون و. . .
بعد از ازدواج: پاکی ونظافت منزل و شستن ظروف
نتیجه گیری اخلاقی: همدردی با مرده.
قبل از ازدواج: گرفتن پول جیب خرچ روزانه از پدر
بعد از ازدواج: دادن همه معاش به همسر
نتیجه گیری اخلاقی: مستقل شدن.
مقایسه دختر و پسر ها
وقتی یک دختر حرفی نمیزند
میلیونها فکر در سرش می گذرد
وقتی یک دختربحث نمیکند
عمیقا مشغول فکر کردن است
وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند
یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود
وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم
یعنی اصلا خوب نیست
وقتی یک دختر به تو خیره می شود
شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی
وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد
آرزو می کند برای همیشه از او باشی
وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند
توجه تو را طلب می کند
وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد
یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی
وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم
یعنی واقعا دوستت دارد
وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند
یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی
وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده
هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست
وقتی یک پسر حرفی نمی زند
حرفی برای گفتن ندارد
وقتی یک پسر بحث نمی کند
حال وحوصله بحث کردن ندارد
وقتی یک پسر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه می کند
یعنی واقعا گیج شده است
وقتی یک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسی تومی گوید: خوبم
یعنی واقعا حالش خوبه.
وقتی یک پسر به تو خیره می شود
دو حالت داره یا شگفت زده است یا عصبانی
وقتی یک پسر هر روز به تو زنگ می زند
او با تو مدت زیادی حرف می زند که توجه ات را جلب کند
وقتی یک پسر هرروز برای تو [اس ا م اس] می فرستد
بدان که برای همه "فوروارد" کرده
وقتی یک پسر به تو میگوید دوستت دارم
دفعه اولش نیست (آخرش هم نخواهد بود(
چند سوال و جواب
چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند
چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند
چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند
اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم، چرا که آقا راه را گم می کند
شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد
ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکم هایشان را تو می دهند
به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد
فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند
خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟
من می تونم کارم رابهتر از این انجام بدهم
دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند
فکری ندارند - کاری ندارند
-در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست
اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت
خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد
یک وضعیت غیر قابل كنترول چیست؟
۱۴۴ مرد در یک اتاق
آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
"کثیف" و " کثیف اما قابل پوشیدن"
زمان با ارزش مردها در کنار همسرانشان چگونه می گذرد؟
ملافه را روی سرشان می کشند و می گویند "تو خیلی نازی عزیزم"
یک خانم ۳۵ ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد ۳۵ ساله به چیزی فکر می کند؟
به قرار گذاشتن با بچه ها
شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند
چرا عنکبوت های سیاه پس از جفت گیری، جفت خود را می کشند؟
به این خاطر که می خواهند قبل از شروع خرخر جلوی آنرا بگیرند
- چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند
آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد
رفتن به بار مجردها چه فرقی با رفتن به سیرک دارد؟
در سیرک كسی صحبت نمی کند
چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟
به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند
شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟
او را مبادله می کنیم
چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند
شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
هر دو خیلی سخت به کار می افتند، در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند
فرق یک شوهر جدید با یک هاپوی جدید در چیست؟
بعد از یک سال هاپو هنوز هم از دیدن شما به هیجان می آید
نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند.
زنها از مردها چه می خواهند؟
شما فكر می كنید زنها از مردها چه می خواهند؟ اگر زن هستید یا مرد، حتما می توانید یك لیست عریض و طویل تهیه كنید. اما تفاوت این لیست با هر لیست احتمالی دیگر این است كه . . . بخوانید، خودتان می فهمید!
لیست اصلی
خوشاندام و قشنگ باشد
جذاب باشد
دارای موقعیت وظیفوی باشد
شنونده خوبی باشد
شوخ و بذلهگو باشد
قامت برازنده داشته باشد
خوش لباس باشد
قدرشناس باشد
در ذهنش اندیشههای حیرتانگیز و شگفتآور وجود داشته باشد
عاشق خوبی باشد و اهل خیالپردازی باشد
در ۳۲ سالگی
قیافهاش خوب باشد(اولویت با كسانی كه دچار كچلی یا كممویی نیستند(
در ماشین را برای خانم باز كند و صندلی را برای خانم از پشت میز بیرون بكشد
به قدر كافی برای خوردن یك شام گران قیمت در خارج از منزل پول داشته باشد
بیش از آنچه حرف میزند، گوش كند
به لطیفههای خانم بخندد
براحتی بتواند ساكهای سنگین حاوی مواد خوراكی را حمل كند
حداقل یك كراوات داشته باشد
در قبال خوردن یك غذای خوب خانگی تشكر كند
تاریخ تولد و سالروز ازدواج را به خاطر داشته باشد
حداقل یك بار در هفته حرفهای عاشقانه بزند
در ۴۲ سالگی
خیلی زشت نباشد
قبل از آمدن من، با ماشین به راه نیفتد
یك كار ثابت داشته باشد و بتواند حداقل یك بار در سال خرج شام بیرون از خانه را بپردازد
وقتی من حرف می زنم بتواند سرش را تكان بدهد
لطیفه های كهنه و قدیمی را به خاطر داشته باشد
به قدر كافی توانایی داشته باشد تا بتواند در جا به جا كردن مبلمان كمك كند
پیراهنی بپوشد كه برآمدگی شكمش را بپوشاند
شیشه آبلیمویی را كه نوار اطمینان درش باز شده، تشخیص بدهد و آن را نخرد
به خاطر داشته باشد كه درب محافظ توالت فرنگی را قبل از خروج سر جایش بگذارد
آخر هر هفته صورتش را اصلاح كند
در ۵۲ سالگی . . .
موهای گوش و بینی اش را كوتاه كند
در اماكن عمومی آروغ نزند و خرخر نكند
خیلی زیاد پول قرض نگیرد
وقتی من ابراز محبت می كنم به خواب نرود
لطیفه های تكراری را هفته یی چند بار نگوید
ظاهرش به قدری مناسب باشد كه گاهی آخر هفته ها بشود با او به پیك نیك رفت و البته حال و حوصله بیرون رفتن را داشته باشد
كمتر جوراب لنگه به لنگه بپوشد و لباسهای زیرش را زود زود عوض كند
در برابر خوردن یك شام حاضری تشكر كند
نام و آدرسش را به خاطر داشته باشد
چند هفته یك بار در تعطیلات آخر هفته اصلاح كند
در ۶۲ سالگی . . .
از بچه یی كوچك نترسد
به خاطر داشته باشد حمام خانه كجاست
برای منظم و با قاعده بودن او، نیاز به خرج كردن پول زیادی نباشد
فقط هنگام خواب به آرامی خرخر كند
به خاطر داشته باشد كه چرا میخندد
آنقدر توانایی داشته باشد كه بدون كمك قادر به ایستادن باشد
معمولاص بتواند بعضی از لباسهایش را بدون كمك دیگران بپوشد
غذاهای سبك را دوست داشته باشد
به یاد بیاورد كه دندانهای مصنوعیاش را كجا گذاشته است
به خاطر داشته باشد كه چه وقت آخر هفته است
در ۷۲ سالگی. . .
نفس بكشد
كنترول . . . خودش را از دست نداده باشد.
دلا یل محكم برای مرد بودن
همیشه از نام خانوادگی شما استفاده می شود
مدت زمان مكالمه ی تلفنی شما حد اکثر ۳۰ ثانیه است
برای یك مسافرت یك هفته ای تنها یك ساك كوچك دستی نیاز دارید.
در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز میكنید.
دوستان شما توجه ی به كاهش یا افزایش وزن شما ندارند.
جنسیت شما در موقع مصاحبه ی استخدام مطرح نیست.
لازم نیست كیفی پر از لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بكشید.
ظرف مدت ۱۰ دقیقه می توانید حمام كنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.
همكارانتان نمی توانند اشك شما را در بیاورند.
اگر در ۳۴ سالگی هنوز مجردید، احدی به شما ایراد نمیگیرد.
رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبیعی است.
با یك دسته گل میتوانید بسیاری از مشكلات احتمالی را حل كنید.
وقتی مهمان به خانه ی شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب كنید.
بدون هدیه می توانید به دیدن تمام اقوام و دوستانتان بروید.
می توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.
حداقل بیست راه برای باز كردن در هر بطری نوشابه ی داخلی یا خارجی بلد هستید.
ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.
و بالاخره روزی یك پیرمرد موفق خواهید شد.
دلایل بسیار محكم برای زن بودن
نام هر گل و زیبایی در طبیعت است را روی شما می گذارند.
هنگامی كه رنگ پریده یا بیمار هستید با كمی وسایل آرایش میتوانید خود را زیباتر كنید هیچ كس هم از شما ایراد نمی گیرد.
تمام شاعران در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته و خط و خال و چشم و ابروی شما را ستوده اند.
مجبور نیستید سر كار بروید و پول یك ماه كار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید.
به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گریه می كنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی كنید تا سكته كنید.
عمرتان بسیار طولانی است.
آنقدر حرف برای گفتن دارید كه هرگز كم نمیآورید.
همیشه یك عالمه دوست و رفیق ناب دارید و كمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید.
هرگز در حمام خود را گربه شور نمی كنید.
بزرگ شده اید و كمتر برای طرفداری از تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز كرده و كركری می خوانید.
ریش و بروت ندارید كه موقع آب نوشیدن قبل از خودتان بروت تان آب بنوشد.
عشق و هنر ابداع شماست.
همیشه جوان تر از سن تان هستید و هیچ كس نمی داند شما چند ساله اید
از سن ۹ سالگی به بلوغ عقلی و جسمی می رسید و حالا حالاها باید بدوند تا به پای شما برسند!
بهشت زیر پای شماست.
اگر موهایتان مرتب نبود یا وقت برای مرتب كردنشان نداشتید، با سركردن یك روسری قضیه حل است.
همیشه در كیفتان آینه دارید و موقعی كه در سلف سرویس دانشگاه قورمه سبزی می خورید
یك دانه لوبیا لابه لای بروت تان جای خوش نمی كند.
همیشه تمیز و نظیف و خوشبو هستید.
به وزن تان اهمیت می دهید و شكمتان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمی شود.
همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید كه جز خودتان هیچ كس از جای آن خبر ندارد.
مجبور نیستید از این خانه به آن خانه بروید و خواستگاری كنید، مثل خانمها در خانه
مینشینید تا دیگران با كلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه ! از شما اجازه ی حضور بگیرند.
می توانید موهایتان را بلند یا كوتاه كنید و هر نوع لباسی كه دوست داشتید بپوشید از شلوار تا دامن و هر نوع كفشی را بپسندید به پا كنید از اسپرت تا پاشنه سه سانتی و بالاتر.
مجبور نیستید بارهای سنگین را جابه جا كنید یا تن به مشاغل سخت و پایین بدهید چرا كه شما یك خانم هستید!.
حق تقدم با شماست.
مرد از دامن شما به معراج می رود.
هرگز از فرط خشم نعره نمی كشید و از فرط حسادت كبود نشده و خون راه نمی اندازید.
نیم بیشتر صندلی های دانشگاه ها را شما تصاحب كرده اید.
ضعیف كش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی كنید.
و اگر خوب فكر كنید می بینید كه صدها دلیل محكم دیگر وجود دارد كه شما به زن بودن خود افتخار كنید.
خانم های نامطمئن
خانم های فمینیست این دست از خانم ها تصور می کنند که تمام ناخوشی های زندگی از مردها نشات می گیرد و آنها تصور می کنند که وجود خانم ها، فرشته وار است و می توانند تمام دنیا را عوض کنند، البته فقط در صورتیکه معضل "مردسالاری" از پیش پای آنها برداشته شود. رفتار این مدل خانم ها با آقایون اصلا مناسب و قابل قبول نمی باشد. شما می توانید آنها را به راحتی از شعار معروفشان تشخیص بدهید، چرا که همیشه زیر لب زمزمه می کنند: "تمام مردهابه لذت خود فکر می کنند. " بهتر است در هر شرایطی از آنها دوری كنید.
خانم های پولکی خیلی ساده و راحت: او تنها به خاطر پول با شما رابطه برقرار می کند. او خیلی زود با شما صمیمی می شود. آنها از آقایون انتظار دارند که تمام هزینه های زندگی آنها را برآورده سازند، تنها به این دلیل که آنها از نظر زیست شناختی مونث هستند. آنها تصور می کنند که یک مرد باید هزینه نوشیدنی، شام، مسافرت، گل، جواهر و. . را بپردازند بدون اینکه هیچ گونه وظیفه جبران و یا تلافی بر گردنشان بیفتد. او هیچ چیز نیست جز یک انسان مادی. فکر می کنند که زنانگی شان از طلا درست شده است و میلیون ها دلار می ارزد. او یک طماع دغل باز است. او فقط به فکر بر آورده کردن نیازهای خودش است و برای دیگران هیچ اهمیتی قائل نیست. و بهتر است که حواس خود را جمع کنید، چراکه عده بسیاری از دخترهای جوان جزء این گروه قرار دارند.
خانم های رمانتیک این نوع خانم ها زندگی خود را بر طبق فیلم های عاشقانه و کتاب های رمان سپری می کنند. او هر شب به تنهایی به خانه می آید و مجله های مربوط به عروسی را ورق می زند و در عین حال در انتظار شاهزاده ای است که با اسب سفیدش از میان آسمان به زمین فرود آید و او را سوار بر اسب سفیدش کرده، به جایی ببرد که هیچ مشکلی وجود نداشته باشد، تا بتوانند به خوبی زندگی کنند. آنها دخترهایی هستند که توسط پدر و مادرها و خانواده هایشان نازپرورده بار آمده اند و چیزی از واقعیات زندگی، نظیر پرداخت صورتحساب ها و تمیز کردن دستشویی ها نمی دانند. او انتظار دارد کسی تمام مدت از او مراقبت و نگهداری کند، شب ها ملافه را بر رویش بکشد و تمام شب بر بالینش بیدار بماند تا مبادا او خواب بدی ببیند و بترسد. فرار کنید.
خانم های بدگمان این خانم تمام خصوصیات منفی افراد رمانتیک را با خود به همراه دارد. او همیشه جزء "زخم خوردگان" اجتماع است. کسی که در روابط گذشته خود شکست خورده و به طور ناخودآگاه از برقراری ارتباط مجدد واهمه دارد. ارتباط شما با این افراد به جایی راه نمی برد، چرا که آنها در ابتدا علاقه فراوانی از خود نسبت به شما نشان می دهند، اما پس از چندی اثری از آن باقی نخواهد ماند. و این چرخه همچنان ادامه پیدا می کند. شما همیشه در رابطه خود با او سردر گم هستید. با شما قرار ملاقات می گذارد و معاشقه راه می اندازد، اما رابطه شما فراتر از یک دوستی ساده نمی رود. تنها چیزی که تحویل شما می دهد یک مشت معذرت خواهی بیهوده است. هیچ وقت به اندازه کافی برای شما زمان ندارد؛ شما هم که به اندازه کافی غم و غصه برای خودتان دارید.
خانم های عصبانی مثل خانم های فمینیست خانم ها عصبانی نیز دل خوشی از مردها ندارند. آنها به مردها اهانت می کنند، و می توانند بدی ها و خطاهای تمام مردانی را که از ابتدای زندگی با آنها ملاقات کرده اند را به سادگی به خاطر بیاورند. برای خانم عصبانی چیزی به عنوان "مرد خوب" وجود ندارد و تمام مردها "احمق" و "عوضی" و "کثیف" هستند. خون آنها از دست مردها به جوش می آید و در هر لحظه می توانند مانند یک کوه آتشفشان منفجر شوند. برقرای ارتباط با این نوع خانم ها مساوی است با ورود به تراژدی و داد و فریاد، پس بهتر است عقب بایستید.
خانم های نامطمئن در نگاه اول چنین خانم هایی خیلی خوب جلوه می کنند؛ با شما به مهربانی رفتار می کنند و خوش مشرب هستند. اماچیزی نمی گذرد که ترس های درونی اش پدیدار می شوند. روزی ۱۰ مرتبه به شما تلفن میزند تا بپرسد "رابطه در چه حالی است؟" یا اینکه "تنها می خواهد صدای شما را بشنود. " او می خواهد مطمئن شود که به اندازه کافی جذاب است؛ دائما نگران آرایش صورت و موها و همینطور لباس هایش می باشد. او محتاج و نیازمند است و همواره با این ترس زندگی می کند که مبادا مرد او را به خاطر "خانم بهتری" ترک کند. این دسته از افراد خیلی زود خود را آویزان شما می کنند.
خانم های هرزه اخلاق این خانم ها واقعا عجیب و غریب است. آنها افراد نا مطبوعی هستند که به دیگران با چشم حقارت نگاه می کنند و فقط به خودشان اهمیت می دهند و اصلا مهم نیست که قلب دیگران را بشکنند و آنها را آزرده خاطر سازند. بیشتر خانم های هرزه به فکر پول و مال و منال نیز هستند درست مثل خانم های پولکی. آنها معمولا خوش قیافه و خوش لباس هستند و به راحتی با اخمی که در چهره دارند قابل شناسایی می باشند.
خانم های که میگویند منم منم مثل خانم هرزه، خانم منم منم نیز فقط برای خود ارزش قائل است. او می خواهد که همیشه مرکز توجه قرار گیرد و هر کاری که می خواهد انجام دهد و هر کجا که می خواهد برود. او خود خواه و خود محور است. شیفته خودش می باشد و به عنوان "دختر کوچولوی بابایی" بزرگ شده، و انتظار همان توجهات را از شما دارد. هر چند این امکان وجود دارد که شما از مصاحبت دخترهای لوس و مامانی لذت ببرید، اما باید تا آنجا که می توانید خود را از آنها دور نگاه دارید.
خانم های نا امید شرایط هر طوری که می خواهد باشد این خانم فقط به ازدواج فکر می کند – آن هم همین حالا – برای او مهم نیست که شخص مورد نظر چه کسی است و شغل او چیست. تا زمانی که مردانگی داشته باشد، می تواند او را راضی نگه دارد. مراقب این یکی هم باشید!
خانم های دمدمی او در ابتدا از خیلی چیزها چشم پوشی می کند که همین امر باعث جذب شدن مردها به سمتشان می باشد. او به شما چیزی را تحویل می دهد که دقیقا توقع شنیدش را دارید؛ اما زمانیکه رابطه عمیق تر شده (یا به ازدواج کشیده می شود) شما تازه با چهره حقیقی او آشنا می شوید. بانوی عزیز شما یک شبه، تبدیل به یک آدم حریص، طماع، پولکی، و حیوان صفت می شود که اگر به خواست هایش نرسد شما را عذاب خواهد کرد.
خانم آزار دهنده معمولا این مدل خانم ها از یک کیلومتری قابل تشخیص هستند. آنها با شما معاشقه می کنند و جاذبه های جنسی شان را به نمایش می گذارند. گاهی اوقات به دنبال مردهای پر سن و سال تر هستند. آنها اغلب مردها را از نظر جنسی تحریک می کنند و بعد راه خود را می گیرند و می روند. آنها مردها را مانند زنبورهایی که به سمت عسل کشیده می شوند به سوی خود جلب می کنند. هر طوری که با شما رفتار کنند، هیچ گاه نباید به آنها اعتماد کنید زیرا اگر مرد بهتری را پیدا کنند به سادگی آب خوردن از شما دل کنده و به سمت او می روند.
خانم قدرت طلب آنها انسان های پستی هستند که می خواهند قدرت کنترل تمام امور زندگی شما را به دست گیرند. آنها به شما می گویند چه لباسی بپوشید، کجا بروید، با چه کسی صحبت کنید، با چه کسانی می توانید دوست باشید، چه چیزی می توانید بخورید. . . و خلاصه همه چیز. و اگر بخواهید در مقابل عقاید آنها از خود مقاومت نشان دهید، اخم هایشان در هم فرو می رود، شما را از *** محروم می کنند، گریه و زاری می اندازند و از هر سلاح و تاکتیک دیگری که بلد هستند کمک می گیرند، تا شما را از پای در آورند و چاره دیگری جز سر فرود آوردن در مقابل خواست هایشان را برایتان باقی نخواهند گذاشت.
کوتاه، جالب و خواندنی
فقط تنبلها معتقدند کاری را که میتوان پسفردا انجام داد، نباید به فردا موکول کرد.
در یک مهانی، وقتی حوصلهتان سر میرود امیدتان را از دست ندهید. همیشه این امید وجود دارد که به خانهتان بازگردید.
پاها و آرزوها را هرگز نباید از گلیم خود درازتر کرد.
تنها عیبی که برابری دارد این است که همه میخواهند با بالاتر از خود برابر شوند.
زندگی هیچ ارزشی ندارد، ولی در جهان هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد.
انسان برای آنکه حرف زدن را بیاموزد، به دو سال وقت نیاز دارد اما برای آموختن سکوت، پنجاه سال مهلت لازم دارد.
اغلب مردم ۸ ساعت در روز برای به دست آوردن پول تلاش میکنند و ۸ ساعت دیگر را صرف خرج کردن دو برابر پولی میکنند که به دست آوردهاند. ۸ ساعت باقیمانده را هم در این فکر هستند که چرا خوابشان نمیبرد!
آلمانها معتقدند نظافت، توقفی ست بین دو کثافت.
پیری، عالیترین دورهِ عمر یک انسان است ولی افسوس که خیلی بد تمام میشود.
در حقیقت، یک سوم آن چیزی که میخوریم برای ادامهِ زندگی کافیست. دو سوم بقیه برای گذران زندگی داکتران و دوافروشان است.
پرخور، قبرش را با چنگال می کند. یک مثل فرانسوی.
قفس به روی تمام پرندگان باز است.
غم مجموعه خنده ام را به سرقت برد.
اگر كوته نظری را كنار بگذاریم، عقربه های ساعت خیلی چیزهای دیگر را هم به ما نشان می دهند.
دلم برای ماهیها می سوزد كه در ایام كودكی نمی توانند خاك بازی كنند.
چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، بالاترین رقم تلفات از آن لحظات است.
یكی از محاسن كاسه سر این است كه كسی نمی تواند افكار آدم را ببیند.
مسافر دو دل فاصله بین مبدأ و مقصد را با جان كندن پشت سر میگذارد.
بانوی ماه گردنبندی از ستارگان به گردنش آویخته بود.
وقتی كه بس به ایستگاه انتظار می رسد، قبول می كنم كه در ناامیدی بسی امید است.
وقتی قلم سر ناسازگاری می گذارد و كند می نویسد، سر او را به پنسل تراش می سپارم.
وقتی دلم تنگ می شود، غذای كمتری می خورم!
اگر انسان تاریخ انقضای خود را بداند، زودتر از موعد مقرر پوسیده می شود!
به چیزهایی كه ندارم قناعت می كنم.
وقتی تجربه با ناكامی تصادف كرد، سر كوشش شكست.
اشكها اسكی سوارانی ماهرند كه از پیست زیر چشمها شروع می کنند و از روی گونه ها با مهارت می پرند و در كنار لبها از خط پایان می گذرند.
وقتی دستش را برید، رگها گریه كردند.
میخواست زمان نگذرد، با تری ساعت راکشید.
آمد گل بكارد، اول گل خورد، بعد دسته گل به آب داد.
میخواست با خود حرف بزند، شماره خانه خود را گرفت.
چون میخواست تازه باشد، دوباره متولد شد.
كسی به سؤالش جواب نمیداد، رفت از چراغ رهنما پرسید.
نزدیکترین آدمها به یکدیگر مسافران بس اند!
مرغ شكم پر در سفره بیچاره تر از مرغ گرسنه مزرعه است!
زمین میخواست ابراز احساسات كند، آتشفشان سرازیر شد.
خورشید قهر كرد، خسوف شد.
دریا برای صرفهجویی كمتر موج میفرستد.
فكرهایم تابعیت مغزم را از دست دادند.
سیب سر درخت به نیوتون می خندد.
می خواست در مصرف عقل صرفه جویی كند، عاشق شد.
می خواست در مصرف زندگی صرفه جویی كند، خود را دار زد.
می خواست در مصرف انرژی صرفه جویی كند، به خانه آرزوهایش کوچ كشی كرد.
می خواست در مصرف سكوت صرفه جویی كند، به نشانه اعتراض سكوت كرد.
می خواست در مصرف راه صرفه جویی كند، برگشت.
كارگاه ِ خم كاری ِ زمانه، فقط كمر خم می كنند.
آرامترین خواب، به ساعت تعلق دارد.
قالی، قبل از تولد به دار آویخته میشود.
گاه زیباترین واژه ها هم به سكوت حسودی می كنند.
بهار، ولخرجترین گلفروش است.
خودم در بهار قد میكشم و سایهام در پاییز.
جامعه مثل آب نمک است شنا کردن در آن بد نیست اما غرق شد نش وحشتناک است.
گاه زیباترین واژه ها هم به سكوت حسودی می كنند.
پرواز فرصت نمی دهد گربه از درخت پرنده بچیند.
ضربان قلب حكایتی را كه برای عمر گذشته تعریف كرده، برای عمر نگذشته بازگو می كند.
به عقیده پرنده محبوس، آسمان لبریز از پروازهای برباد رفته است.
گل تشنه در هوای بارانی انتظار باغبان را نمی كشد.
سقوط، جسد پرنده تیرخورده را به راه راست هدایت می كند.
قلبم، پر چمعیت ترین شهر دنیاست.
سنگ قبر آدم تشریفاتی، سنگینتر از بار گناهانش است.
زنبور عسل تشنه، شیره تصویر گلی را كه به آب افتاده است می مكد.
به افتخار هر لحظه زندگی، میلیاردها ضربان قلب شلیك می شود.
اگر نیوتن بودم، قوه جاذبه زمین را در فصل برگریزان كشف می كردم.
قطره اشكت به قلبم اصابت كرد.
شاید زندگی آن جشنی نباشد كه ما آرزویش را داشتیم، اما حال كه به آن دعوت شده ایم پس بگذار تا می توانیم شاد باشیم.
باد روشنایی چراغ را به سرقت برد.
خشکی در آب جان سپرد.
دیدن شب احتیاج به چراغ ندارد.
سکوت واژه ها را می بلعید.
آخرین آرزویش برآورده شدن همه ی آرزوهایش بود.
زندگی عجله داشت عمر زود گذشت.
سوراخ سوزن روزنه امید نخ است.
پروانه رویش را با شبنم میشوید.
در باغ را نمیشود به روی بهار بست.
ضربان قلبم صدای پای زندگیست!
تاریخ تولّدت، تاریخ تبسّمت هست.
فانوس تاریکی را می کشد، روز هردو را، شب روز را
ساعت را بیدار کردم که صبح خواب نماند.
لطف خدا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.
خدا از من بگیرد هر آنچه را كه خدا را از من گرفت
توانگری به قناعت است نه به بضاعت
امید در زندگی همان قدر اهمیت دارد كه بال برای پرندگان.
انسان بی هدف تابع حوادث پیشامدها است.
عشق سپیده دم، ازوداج شامگاه عشق.
شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید.
بهتریم چاره غضب به تأخیر انداختن آن است.
با نگاهت آرامش را به من می دهی، با کلمات آنرا می گسترانی و با بدرودت همه را ضایع می کنی.
پایمال ترین، بی بوی ترین ولی مقاوم ترین گل دنیا را روی قالین خانه مان یافتم.
نمیدانم چرا گل مریم را در هیچ چمنزاری نیافته ام، فقط و فقط در گل فروشی ه.
اگر روزی مهربانی را به عنکبوت یاد دهم، مطمئناً از گرسنگی خواهد مرد.
ان روز که به من گفتی ( ازتو بدم مییاید )، با حرارت غمگینی بخار شدم.
آرزو دارم که روزی با چشمان خود، فاصله بین دو چشمم را ببینم.
با دم آهت آخرین شمع امیدم هم خاموش شد.
کدام داکتری می تواند نبض روحم را بگیرد.
ماهیهای آپارتمان، در تبنگ آب زندگی میکنند.
ماهی، هیچگاه برای تعطیلات به کنار دریا نمیرود.
عکس جوانیم را روی آینه چسباندهام تا گذر زمان را نبینم.
عاشق دلشکسته، تکههای دلش را از روی زمین جارو میکند. .
چون از زندگی خسته شدهبود، رخصتی گرفت و رفت به جهان دیگر.
نگاهم را زنده به گور کردم.
آنقدر برایت کوتاه آمدم تا اینکه ناپدید شدم.
با دم آهت آخرین شمع امیدم هم خاموش شد.
از فرط ناامیدی، تمام امیدهایم را زیر پا کردم.
مغزم بر روی شعله های دلم که برای قلبم می سوخت، کباب شد.
در رقابت عقربه های ساعت با یکدیگر همیشه بازنده چشم من است.
وقتی که خارج از خانه چشمانت را باز می کنی، عطر نگاهت در آسمان گم می شود.
به دست آوردن تجربه های بزرگ معمولا منجر به از دست دادن زندگی عادی می شود.
هنر هیچ ربطی با اخلاق ندارد. اگر چنین نبود مردم این همه به هنر علاقه مند نمی شدند.
آدم های سر به زیر حتما در چاله نخواهند افتاد، اما هیچ گاه هم آسمان آبی را نخواهند دید. مشکل بسیاری از حکومت های جهان در این است که ضریب هوشی شان از ضریب هوشی مردم پایین تر است.
همیشه غمگینانه ترین لحظات را عزیزترین کسانمان به ما هدیه می کنند.
بیدمجنون، بهترین چوبهدار برای شکستخورده در عشق است
عاشق دلشکسته، همیشه زیر درخت بیدمجنون مینشیند.
درودگر عاشقپیشه، دنبال درخت بیدمجنون میگردد.
یک عمر سرپاایستادن، درخت را ازپای میاندازد.
هیچ درختی، به درختان دیگر تنه نمیزند.
درخت، تنها در برابر باد سرخممیکند.
مهربانی را در کودکی یافتم که آب نباتش را به دریاچه نمک انداخت تا شیرین شود.
انقدر برای غربت یک دانه موی سفیدم غصه خوردم که تمام موهایم سفید شد.
بیچاره آن خروسی که با صدای ساعت زنگدار از خواب برمی خیزد.
خوش به حال آن موجود راحتی، که شیطان برایش درد دل می کند.
سالهاست که کاممان را با حقیقت های تلخ شیرین می کنیم.
زن شکسته ترین و خمیده ترین، ایستاده دنیا است.
ستاره خجالتی چشمكی زد و فرار كرد.
زندگی ریسمانی است كه از آن تا آنجا كه توان داری بالا میروی.
وقتی كه خورشید مات و مبهوت به زیبایی ماه می نگرد، شب میشود.
زمستانها از بینی خورشید قندیل نور آویزان میشود.
عشق و مرگ دو مفهومی هستند كه اولی انسان را به آسمان ها می فرستد و دومی به زیر زمین.
اگر واحد پول شاخه نور بود، بانكها چه نورانی می شدند.
قبرستان ترمینل مرده هاست.
دو آیینه از دیدن یکدیگر نفرت دارند.
دوزخ ساعت استراحتش را به بهشت می رود.
پروانه برای اینکه نسوزد شمع را فوت کرد.
گیاه گلدان شبها خواب باغچه را می بیند.
سرفه های آدم دلشکسته، صدای خورد شدن شیشه را می دهد.
ماهی تنها جانوری است که به راستی دل به دریا می زند.
بیکاری هم کاری است، افسوس که رخصتی و تعطیلی ندارد.
گدای فرزانه ای گفته است: گدایی کن تا محتاج دیگران نشوی.
چه کسی گفته است که دو خط موازی به یکدیگر نمی رسند؟ مگر آخرش را دیده است؟؟
بهار برای گل پرپر شده به زلالی شبنم اشک میریزد.
گلهای باغ با آواز باد بهاری می رقصند.
دود از هر نقطه ای که بلند شود به چشم آسمان می رود.
برنج و جو در یک زمین رشد و نمو می کنند.
به دشمنت نگو پایت کی خواب می رود.
برای زنده همیشه زندگی هست.
با باد بیا و با آب برو.
عصای پیر، بر پیرمرد تکیه زده بود و پیرمرد او را می برد.
سنگ آسیاب دلتنگ بود و حیوان او را به گردش برد.
شب از تاریکی می ترسید و به دامان صبح پناه برد.
عنکبوت کنج اتاق نشسته بود و تار می زد.
خورشید وقت رفتن خون می گریست.
در حالیکه تابستان در تب می سوخت پاییز رنگش پرید و زمستان موهایش سپید شد اما بهار می خواست جوانی کند.
سیم تلگراف که پاره شد حروف روی زمین می ریخت.
غنچه ای که شکوفا نمی شود، بهار را در خود احتکار کرده است.
وقتی صدایم را بلند می کنم، کمر سکوتم رگ به رگ می شود.
روی زبانم واسلین مالیدم تا زبانی چرب و نرم داشته باشم.
برای اینكه صدای شكستن دلش شنیده نشود با صدای بلند می خندد.
آنقدر تنهایی را دوست داشت كه از سایه اش هم بیزار بود.
سكوت قشنگترین آوازیست كه تاكنون شنیده ام.
چشمایت را ببند تا ببینی انچرا كه تاكنون ندیده ای.
در زیر آب نفس كشیدن را تجربه كن.
باغبان مشغول چیدن گلهای است كه یك سال منتظر رویدنش بوده است.
منابع: ساعی، غفوریان، تالار نیک اندیش، خنده و زندگی، میراث های گذشته و خنده نمک زندگیست.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat