01.06.2007
قسمت نهم
باغهای معلق بابل
در
سال 1898 ميلادي (1277 هجري شمسي
باستانشناس
آلماني « روبرت كلدوي » ، در حدود 90 كيلومتري جنوب بغداد در عراق
امروز
در
سواحل رود فرات
جستجو در پي ويرانه ها و بقاياي شهر غرق شده ي بابل را آغاز
كرد
.بابل
كه در عهد
عتيق (تورات ــ كتاب آسماني موسي) از آن با همين نام ياد
شده
است ، در تاريخ
بيش
از سه هزار ساله ي خود سه بار تا پي ديوارهاي شهر منهدم شده
و
همواره ديگر بار
از
نو ساخته شده بود ، اما در نهايت اين شهر در قرنهاي 6و 5 پيش
از
ميلاد تحت سلطه
و
حكمراني فارسها و مقدونيها قرار گرفت
.بابل
نخستين
شهر
جهاني تاريخ بشريت
محسوب مي شود و قبل از هر چيز به خاطر سه اثر ساختماني برجسته ،
كه
براي اهل فن و
حرفه ي زمان خود جنجال برانگيز محسوب مي شدند ، يعني: براي برج
بابل ، براي
ديوارهاي عظيم و مستحكم كه به دور شهر كشيده شده بود و براي باغهاي
معلق سميراميس ،
مشهور و معروف شده بود
.كلدوي
از سوي
شركت « آلمان ــ مشرق
زمين » در برلين
مأموريت داشت به جستجوي اين سه اثر هنري فني عجيب بپردازد و آنها
را
از دل زمين
حفاري كند . اين باستانشناس 18 سال از عمر خود را در اجراي اين
مأموريت سپري كرد ؛
او
براي اين كه بتواند با توده ي عظيم خرابه ها و ويرانه ها دست
و
پنجه نرم كند
دستور داد يك خط كامل نقاله ي حفاري براي انجام اين كار از اروپا به
محل
بياورند ــ و
او
در كار خود موفق شد. او برج بابل را يافت ، معبدي بزرگ و مطبّق
و
در عين حال درون
پُر
كه به افتخار خداي كشور بابل ، « مردوك » برپا شده بود . در
هر
صورت ، از اين
اثر
ساختماني كه ارتفاع آن 90 متر بوده و بر روي سطح چهار گوشي كه
هر
ضلعش نيز 90 متر
طول
داشته ، بنا شده بود ؛ تنها تعدادي از پايه هاي اصلي بنا و
تل
عظيمي از خاكهاي
آثار مخروبه باقي مانده بود.
«
كلدوي » همچنين
ديوار شهر
بابل را ، كه عظمتش
تعجب جهانيان زمان خود را برانگيخته بود ، پيدا كرد: ديوار
بقدري عريض بود ،
كه
دو ارابه ي اسبي مي توانستند روي آن براحتي در كنار هم حركت
كنند. اين ديوار ،
تمام شهر ، مجتمع قصرها و نيز يك قطعه زمين مسطح و بزرگ را در بر
مي
گرفت. اين قطعه
زمين احتمالاً براي مردمي كه خارج از ديوار زندگي مي كردند ،
هنگام حمله ي
احتمالي دشمن به عنوان پناهگاه در نظر گرفته شده بود. « كلدوي » از
اين
اثر ساختماني
عظيم نيز فقط پايه هاي اصلي ديوار را كه تا 12 متر ارتفاع داشتند
و
تل عظيمي از
ويرانه ها را يافت. اما باغهاي معلق معروف كجا بود؟
اين
پژوهشگر آلماني پس از اينكه سالهاي طولاني سختكوشانه و با
ناكامي به دنبال اين اثر ساختماني گشته بود ، يك روز در گوشه ي شمال
شرقي مجتمع بي
حد
و مرز كاخهاي سلطنتي ، در عمق يك متري از سطح خاك و خرابه ، به
ساختماني برخورد
كه
مشابه آن را تا به حال هرگز نديده بود ؛ اين پي از دوازده اتاق باريك و
دراز كه
اندازه يكديگر بودند تشكيل مي شد ، كه ــ بر خلاف تمام ديگر آثار
ساختماني كشف شده
در
بابل ــ از سنگِ تراش داده درست شده بود. اين دوازده اتاق در دو سوي يك
راهروي
مياني رديف شده بودند ؛ سقف اين اتاقها از آجر (خشت پخته) بنا شده و
چنان محكم و
قطور بود ، كه ظاهراً منظور از ساخت آن تحمل بارهاي سنگين بوده است.
ديوارها و
ستونها تا 7 متر قطر داشتند. چيز ديگري كه كلدوي در اين خرابه ها درست
در كنار اثر
ساختماني طاقْ گنبدي دوازده اتاقه كشف كرد ــ كه كمتر از آن اتاقهاي
نادر ، عجيب
نبود ــ يك حلقه چاه بود. اين چاه از يك دهانه ي حلقويِ مركزي و دو
دهانه ي گوشه
دار
كوچكتر تشكيل شده بود. چرخ چاهي كه به اين چاه تعلق داشته و احتمالاً
از چوب و
طنابهاي كلفت تشكيل مي شده ، باقي نمانده بود . كلدوي مدتي طولاني
انديشيد ، كه اين
زير
زمين طاقْ گنبدي ، زماني چه چيزي را مي توانسته تشكيل بدهد ــ آنگاه او
پاسخ را
يافت. او در بسياري از نوشته هاي يونانيان و روميان ، و همچنين بر روي
كتيبه هاي
سنگي خط ميخي زمان بابليها ، سرنخهايي به دست آورد كه در بابل فقط در
دو نقطه سنگِ
تراش داده به كار رفته بوده است: در ديوار شمالي « قصر » يا كاخ و سراي
سلطنتي بابل
، و
در « باغهاي معلق سميراميس ». سنگهاي تراش داده شده ي قصر را « كلدوي »
قبلاً
يافته بود ــ بنابراين زير زمين طاقْ گنبدي مي بايست متعلق به « باغهاي
معلق
»
مشهور مي بود
.كلدوي
از ادبيات جامع موجود درباره ي بابل قديم ، فقط مي
توانست يك تصوير درباره ي شكل ظاهري باغهاي معلق سميراميس نزد خود مجسم
كند:
احتمالاً روي زيرزمين طاق گنبدي يك ساختمانِ مركزيِ تراس گونه با
تراسهاي مطبّق
قرار داشته است. هر تراس حدود 5 متر بالاتر از تراس زيري خود واقع بوده
و با سطوح
سنگي به طول 45/5 متر و عرض 35/1 متر فرش شده بوده است.
بر
روي هر يك از سطوح
سنگي ، يك لايه حصير آغشته به قير ، كشيده شده و روي آن با دو لايه آجر
كوره ، فرش
و
درزهاي ميان آجرها با گچ گرفته شده بوده است. دوباره بر روي اين طبقه ي
آجري ، يك
لايه سرب ريخته شده بوده كه از نشت رطوبت به طبقات زيرين جلوگيري كند.
در
نهايت
بر
روي لايه ي سربي ، يك لايه خاك به ارتفاع 3 متر قرار داشته كه باغ اصلي
را ــ كه
در
آن حتي درختان بلند هم ميتوانستند برويند ــ تشكيل ميداده است.
«كلدوي» پيروزمندانه به برلين گزارش داد: «من باغهاي معلق را يافته ام»
اما
پيروزي او براي مدت زيادي دوام نيافت. هنوز كشف او به زحمت معروف شده
بود ، كه
درباره ي آن شك و ترديد پيدا شد.
ديگر پژوهشگران نيز با تكيه بر نوشتارهاي عهد
باستان تلاش كردند ثابت كنند كه باغهاي معلق در مكاني كه « كلدوي » حدس
ميزد ،
نميتوانسته بنا شده باشد. برخي از اين پژوهشگران گفتند كه «باغهاي
معلق» درون
محوطه ي كاخها نبوده ، بلكه در كنار آن قرار داشته است. برخي ديگر بر
اين باور
بودند كه باغها نه در محوطه ي قصرها و نه در كنار آن بوده ، بلكه دور
از محوطه ي
كاخها و درست در كناره ي رود فرات قرار داشته ، و تعدادي هم حتي ادعا
كردند كه
باغها نه در كناره ي رود ، بلكه بر فراز رودخانه ، گويا بر روي پل
عريضي ــ كه
بسيار پهنتر از بستر رودخانه بوده ــ قرار داشته است.
مشخص نيست كه كدام يك از
اين
فرضيه ها درست و كدام اشتباه است. احتمالاً اين معما در آينده نيز حل
نخواهد
شد
.همچنين
معلوم نيست كه چرا « باغهاي معلق » به سميراميس نسبت داده شده است.
سميراميس
ملكه ي افسانه اي بابلي ــ آشوري بوده كه اگر واقعاً وجود خارجي هم
داشته ــ مي بايد قرنها پيش از ساخت و ايجاد « باغهاي معلق » ميزيسته
است. در مورد
اينكه آيا ملكه اي هم ، كه در زمان ساخت باغ در بابل ميزيسته ،
سميراميس نام داشته
است
، دليل و مدركي وجود ندارد
.
به
اين ترتيب « باغهاي معلق » كه در فهرست
اسامي عجايب هفتگانه ي « آنتيپاتروس » در مقام دوم از آن نام برده شده
است ، از
تمام عجايب هفتگانه ي ديگر كمتر مورد پژوهش و تحقيق قرار گرفته است
.تنها
نكته ي
مسلم و مطمئن اين است كه باغهاي معلق در بابل قرار داشت و بنيانگذار آن
پادشاه
بابلي نبوكد نصر دوم (605 ــ 562 پيش از ميلاد) بود ــ پادشاهي كه
حكومت خود را به
بالاترين حد شكوفايي تاريخ زمان خود رسانيد.
اما
نظریه دیگری هم وجود دارد
.پس
از از زير خاك درآوردن خرابه هاي بابل باستان در صد سال پيش هزارن لوح
گلي و
سنگي با خط ميخي از زير خاك استخراج شد و حتّي يك اشاره كوچك هم در
هيچكدام به
باغهاي معلّق بابل نشده بود!
در
طی مصاحبه با يك پروفسور آمريكايي باستانشناس ايشان ادّعا كردند اين
مورخين يوناني
بودند كه صدها سال پس از ساخته شدن چنين باغهايي(چنانكه خود ادّعا كرده
اند) از
ساخته شدن باغهاي معلّق به دستور نبوكد نصر آنهم در بابل خبر
دادند.درحاليكه در
يكصد سال گذشته هيچ سندي از هزاران لوح گلي بابل حتّي اشاره اي به وجود
اين باغها
ندارد.با توجّ به اينكه شاهان باستاني بعيد به نظر ميرسد چنين اثر
معماري نبوغ
آميزي را بسازد و در هيچ سند خود از آن ياد نكند!
ايشان معتقد بودند كه
باغهاي معلّق نه در بابل بلكه در نينوا و آنهم صدها سال قبل از
نبوكدنصر بدست شاه
مقتدري بنام
Sennacherib
كه
در واقع يك نابغه فن معماري بوده است .. ساخته
شده. و جالب اينكه ده ها تصوير نقش برجسته از اين باغها و نيز يك لوح
گلي بزرگ را
كه
شرح دقيق ساخت باغها بود در اين مستند نشان داد.Sennacherib
درواقع بنيانگزار
پادشاهي آشور در
۷۰۰
قبل از ميلاد به پايتختي نينوا بود.
Sennacherib
براي آبياري باغهايش طبق
محاسبه دانشمندان به روزي حدود
۳۰۰
هزار كيلو آب نياز داشته. و از آنجا كه سطح باغ
ها
از رودخانه خيلي بالاتر بوده سيستمي عجيب را ابداع كرده بود.
استوانه
هايي كه درونشان ميله اي چوبين قرار داشت و دور ميله توسط پوست درخت
نخل مارپيچ
هايي درست كرده بودند كه با چرخش مارپيچ آب از پائين به بالا منتقل
ميشد. و عجيب
اينكه اين سيستم در جهان علم با نام معروف پيچ يا مارپيچ ارشميدس
خوانده ميشود و از
روح
اين لوح نشان داده شد كه دقيقاً
۴۰۰
سال قبل از ارشميدس اين
Sennacherib
بوده
كه
با همين سيستم باغهاي افسانه اي خود را آبياري ميكرده.آنهم
۳۰۰
هزار كيلو آب در
روز
!!مطابق
محاسبه باستان شناسان براي اين كار به حداقل
۱۸
زنجيره از اين وسايل از رودخانه به بالاي
باغهايش احتياج داشته
.
زماني كه باغهاي معلق به وجود آمد ،
بابلي ها تاريخي به قدمت تقريباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل كه
در قسمت سفلاي
رود
فرات قرار داشت ، نخست مسكن سومريها (قومي كه حدود 3000 سال پيش از
ميلاد در
بين
النهرين ميزيستند) بود ، سپس توسط مهاجران اكدي كه حدود 2600 سال قبل
از ميلاد
به
بابل آمدند ، اشغال و تسخير شد و 500 سال پس از آن توسط اقوامي كه از
شمال بين
النهرين به آنجا آمدند ، تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسكن آنها شد. پس
از يك
دورانِ كوتاه شكوفايي تحت سلطنت شاه حمورابي (1728 ــ 1686 پيش از
ميلاد) ، پشت سر
هم
« هيتيت » ها (قومي باستاني كه در آسياي صغير و سوريه ميزيستند و داراي
تمدني
درخشان بودند و در حدود قرن 18 الي 12 قبل از ميلاد زندگي ميكردند و در
قرن 12 قبل
از
ميلاد توسط مردم افروغيه و آشور برافتادند) از شرق آسياي صغير ، كاسيان
(قومي
كهن
از كوه نشينان نواحي زاگرس) و آشوريها كه در سرزمينهاي پر محصول بين
دجله و فرات ميزيستند ، بر بابل تسلط يافتند.
در
سال 626 پيش از ميلاد ،
نبوپولاسار ، يكي از شاهزادگان اقوام كلداني كه در جنوب بابل زندگي
ميكردند ، عليه
رژيم ستمگر آشوريها سر بلند كرد. هر دو شهر آشوري يعني « آشور » و «
نينوا » كاملاً
نابود شدند. كشور پادشاهي بزرگ آشور بين « كلدانيان » و « مادها »
تقسيم شد
.
نبوپولاسار شاه امپراتوري جديد بابل ، جنوب و غرب آشور ، بين النهرين
، سوريه و
فلسطين را از آنِ خود كرد و مادها باقيمانده ي سرزمينهاي وسيع آشوريها
را به خود
اختصاص دادند
.زماني
كه باغهاي
معلق به وجود آمد ،
بابلي ها تاريخي به
قدمت تقريباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل كه در قسمت سفلاي
رود
فرات قرار داشت
،
نخست مسكن سومريها (قومي كه حدود 3000 سال پيش از ميلاد در
بين
النهرين
ميزيستند) بود ، سپس توسط مهاجران اكدي كه حدود 2600 سال قبل از ميلاد
به
بابل آمدند ،
اشغال و تسخير شد و 500 سال پس از آن توسط اقوامي كه از شمال بين
النهرين به آنجا
آمدند ، تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسكن آنها شد. پس از يك
دورانِ كوتاه
شكوفايي تحت سلطنت شاه حمورابي (1728 ــ 1686 پيش از ميلاد) ، پشت سر
هم
« هيتيت » ها
(قومي
باستاني كه در آسياي صغير و سوريه ميزيستند و داراي تمدني
درخشان بودند و در
حدود قرن 18 الي 12 قبل از ميلاد زندگي ميكردند و در قرن 12 قبل
از
ميلاد توسط مردم
افروغيه و آشور برافتادند) از شرق آسياي صغير ، كاسيان (قومي
كهن
از كوه نشينان
نواحي زاگرس) از ايران و آشوريها كه در سرزمينهاي پر محصول بين
دجله و فرات
ميزيستند ، بر بابل تسلط يافتند.
در
سال 626 پيش از
ميلاد ،
نبوپولاسار ، يكي
از
شاهزادگان اقوام كلداني كه در جنوب بابل زندگي ميكردند ، عليه
رژيم ستمگر آشوريها
سر
بلند كرد. هر دو شهر آشوري يعني « آشور » و « نينوا » كاملاً
نابود شدند. كشور
پادشاهي بزرگ آشور بين « كلدانيان » و « مادها » تقسيم شد
.
نبوپولاسار شاه
امپراتوري جديد بابل ، جنوب و غرب آشور ، بين النهرين ، سوريه و
فلسطين را از آنِ
خود
كرد و مادها باقيمانده ي سرزمينهاي وسيع آشوريها را به خود
اختصاص
دادند
.
هنگامي كه « نبوپولاسار » در سال 605 پيش از ميلاد در گذشت ،
پسر
او « نبوخد نصر » بر تخت نشست. او كشور خود را با جنگهاي بيشمار ،
تبديل به
قدرت جهاني زمانِ خود كرد و همزمان پايتخت كشورش بابل را تبديل به
بزرگترين ،
جديد ترين و پرشكوهترين شهر جهان در آن روزگار كرد
.نبوخد
نصر ، « اساگيلا
»
را
كه معبد مركزي و اصلي خداي امپراتوري بابل ، مردوك (گوساله ي خداي
خورشيد) بود ،
بازسازي كرد و دور تا دور معبد ، تأسيسات عظيم مجلل و باشكوهي به وجود
آورد. او
ساختمان برج مطبق 90 متري « اتمنانكي » را كه معبد ديگري براي « مردوك
» بود دوباره
آغاز كرده و به پايان رسانيد. اين معبد بعدها در تاريخ به « برج بابل »
موسوم شد
. «
نبوخد نصر » دستور داد براي جشنهاي مجلل و باشكوهِ بيشماري كه تقريباً
همه روزه در
بابل برپا ميشد ــ و به اين شهر لقب « بابل گناهكار » داده بود ــ يك
خيابان عظيم ،
مخصوص سان و رژه و مراسم جشن بسازند كه شكوه و جلال آن در جهانِ آن روز
، مثال و
مانندي نداشت. او دو كاخ بزرگ پادشاهي ساخت و دستور داد با بناي يك
ديوار حلقوي دو
جداره كه قبلاً از آن صحبت شد ، حصاري به دور شهر به وجود آورند تا شهر
و ساكنان آن
از
امنيتي كامل برخوردار باشند. خيابانهاي پهن و مجلل از طريق دروازه هاي
بزرگي كه
در
اين برج و بارو ايجاد شده بود ، خارج شهر را به داخل شهر وصل ميكرد و
در دو طرف
اين
خيابانها ، كاخها و معابد زيادي كه تازه برپا شده بود ، وجود داشت.
دروازه و
خياباني كه به نام « ايشتار » الهه ي جنگ و عشق ، ناميده شده بود ، با
تصاوير
برجسته ي جانوران بر روي سنگهاي مينا (سنگهاي لعابي) تزيين شده بود. بر
طبق نوشته
هاي
به دست آمده از يك كتيبه به خط ميخي ، در شهر بابل 53 معبدِ خدايان
بزرگ ، 55
معبد كوچكتر مردوك ، 300 مجتمع معبدي كوچكتر خدايان زميني و 600 مجتمع
معبدي خدايان
آسماني ، 180 محراب ايشتار و 200 محراب ديگر براي ديگر خدايان وجود
داشته
است
!مهمانان
و بازديد كنندگان از سراسر سرزمينهاي بيگانه به اين شهر مي آمدند
تا
عظمت و شكوه آن را ديده و مورد تحسين و ستايش قرار دهند. در خيابانهاي
شلوغ شهر
علاوه بر اين مهمانان ، احتمالاً نخستين جهانگردان تاريخ ، سربازان ،
جيب بُرها ،
غيبگوها و فالگيرها ، نوازندگان دوره گرد و مهمتر از همه بازرگانان ــ
كه با
كاروانهاي خود آمده بودند تا كالاهاي خود را از تمام سرزمينهاي غني و
آباد عرضه
نمايند ــ يافت ميشدند. در بازارهاي بابل ، ارغوان از فنيقيه ، كندر از
عربستان ،
فرش
و سنگهاي زينتي از خراسان ، قلع از انگلستان ، نقره از اسپانيا ، مس و
طلا از
مصر
و ادويه و عاج فيل از هندوستان عرضه ميشد. علاوه بر بازرگانان ، تعداد
بيشماري
هنرمند و كارشناسان صنايع دستي به بابل مي آمدند. آنها ميدانستند ،
صابون چگونه
ساخته ميشود و پارچه را چگونه رنگ ميكنند. آنها ميتوانستند فلزكاري و
ريخته گري
كنند و جامهاي شيشه اي توليد نمايند. همچنين پزشكان زيادي در بابل حضور
داشتند كه
سنت
قديم « هنر سالم سازي » را ــ پزشكي در آن زمان هنر محسوب ميشد ــ پيشه
كرده و
حتي
عملهاي جراحي بسيار سختي را انجام ميدادند. چون اين پرشكان ، مانند
تمام
بابليهاي ديگر اين اعتقاد را داشتند كه هر چيزي كه براي انسان اتفاق مي
افتد ،
خواست خدايان و در دست خدايان است ، هر گونه معالجه ي پزشكي با مراسم
دعا و اوراد
خواني همراه بود.
زندگي و كار و تلاش در شهر و روستا بر اساس قوانيني تنظيم
ميشد كه حدود 1200 سال پيش از آن توسط شاه قديم بابل حمورابي (1728 ــ
1686 قبل از
ميلاد) به وجود آمده بود. اين قوانين ، كه قديمي ترين قانونهاي جهان
محسوب ميشوند ،
بسيار سخت بودند: دستهاي دزدان را قطع ميكردند ، مجرمان براي جرائمي
ديگر كور
ميشدند ، يا قير مذاب بر روي آنها ريخته ميشد و يا بيني و گوشهاي آنها
بريده ميشد!
پزشكان براي عملهاي جراحي اشتباه ، جان خود را از دست ميدادند. اگر زني
به همسر خود
خيانت ميكرد و يا از انجام وظايف زناشويي و خانه داري خود سر باز ميزد
، جان
ميباخت. در مورد مردان ، قانون نرمي و انعطاف بيشتري داشت: البته آنها
بطور رسمي حق
داشتند فقط يك همسر اختيار كنند ؛ ولي اگر مردي يك يا چند معشوقه هم
داشت ، چشم
پوشي ميشد. در دوراني كه بابل تنها در طول چند دهه تبديل به شهر پيشتاز
زمان خود
گرديد ، « بخت النصر دوم » قسمت اعظم دوران پادشاهي 43 ساله ي خود را
در جنگها و
لشكر كشيهاي متعدد به سر آورد. او با آشوريان طغيانگر در شمال و سوريها
در غرب و
مهمتر از همه با يهوديان در فلسطين ــ كه با مصريان متحد شده بودند ــ
به جنگ
پرداخت. او در سال 587 قبل از ميلاد ، شهر اورشليم را تا پي ساختمانها
نابود كرد.
ساكنان اين شهر ، آنهايي كه از جنگ جان سالم به در برده بودند ، به
اسارت بابليها
در
آمده و به بابل برده شدند. بسياري از تاريخنگاران ادعا ميكنند كه بخت
النصر براي
پيشبرد كارهاي ساختماني بابل به اين اسيران نياز داشته است
.در
اين زمان بود كه باغهاي معلق ، دومين اثر از عجايب هفتگانه
،
به وجود آمد. اين بنا احتمالاً هديه اي از طرف بخت النصر به همسرش ، يك
شاهزاده
خانم ايراني ، بوده ــ همانطور كه قبلاً اشاره شد ــ معلوم نيست كه اين
شاهزاده
خانم واقعاً همنام ملكه ي افسانه اي آشوري « سميراميس » بوده است يا
خير؟
بنا
بر
گزارشهاي تاريخي موجود ، بخت النصر دستور داد باغهاي معلق را بسازند تا
غيبتهاي
طولاني خود را نزد ملكه جبران كند ، و همچنين براي همسرش در جلگه ي
يكنواخت فرات ،
خاطره ي كوچكي از كوهستانهاي پوشيده از جنگل وطنش را فراهم آورد.
ايجاد
باغهاي سلطنتي در زمينهايي كه اصولاً مختص كشاورزي نبودند ، مسئله ي
جديدي نبود.
پيش
از آن پادشاه ، ظاهراً مجنون آشوري « سان حريب » (705 ــ 681
(قبل
از ميلاد
دستور داده
بود
، به دور معبد خداي سرزمينش « آشور » در نينوا سوراخهايي در كف
صخره
ايِ
آن حفر كنند.
اين
سوراخها از طريق كانالهاي زير زميني كه آب در آنها جاري بود ،
به
يكديگر متصل
بودند ؛ آنگاه اين سوراخها با خاك پر شد و به اين ترتيب پي مناسب
براي باغ فراهم
آمد
.البته
اين باغ
آشوري ، قابل مقايسه با « باغهاي سميراميس
»
نبود. برابر نوشته
هاي
همرأي و مشابه نويسندگان يوناني و رومي در زمان احداث باغهاي
معلق و نيز
نويسندگان يوناني و رومي زمانهاي سپسين ، باغهاي معلق سميراميس چه از
نظر
زيبايي و جلال
و
شكوه و تأسيسات و چه از نظر گوناگوني و تعدد نوع گياهان و گلها
،
در جهان آن روزگار بي مثال و بي همتا بود.
بخت
النصر به تمام
سربازان خود
دستور داده بود كه
هنگام لشكر كشي هاي خود به سرزمينهاي دور ، هر آنچه را كه از
گياهان ناشناخته مي
ديدند ، از ريشه در آورده و با سرعت ، آنها را به بابل ارسال
دارند. به ندرت
كارواني پيدا ميشد كه گياهي جديد از سرزمين خود نياورده باشد و به
ندرت كشتيهايي پيدا
ميشدند كه يك روئيدني جديد را از سرزمينهاي دوردست نياورده
باشند. به اين
ترتيب در بابل يك باغ بزرگ رنگارنگ ايجاد شد كه نخستين باغ گياهشناسي
جهان به شمار مي
آمد.
احتمالاً هر يك از هفت تراس ، باغي مخصوص به خود داشت. از اين
رو
به باغ بابل كلمه ي جمع « باغهاي معلق » اطلاق ميشده است. با اين وجود
اين هفت
تراس و تأسيسات مستقل با هم يك مجموعه ي كامل را ميساختند: در لبه ي
خارجي هر تراس
هزاران گياه پيچك و بالارونده و آويز روييده بوده ، كه تا باغ تراس
زيرين خود
امتداد مي يافتند و به اين ترتيب از هفت باغ مجزا يك مجموعه ي كامل
ميساختند. يك
كوه
بزرگ سبز با شيب تند با تعداد بيشماري از درختان ، پرچينها ، بيشه ها و
گلها كه
در
مجموع آويزان و يا معلق به نظر مي آمدند ــ و از اين جهت به اين مجموعه
، صفت
باغهاي « معلق » داده شده است.
برده ها به ويژه در تابستان كه درجه ي حرارت تا
50
درجه ي سانتي گراد بالا مي رفت ، بدون وقفه از چاه آب ميكشيدند و آب را
به داخل
كانالهاي كوچك متعدد ميراندند. از طريق اين كانالها آب از بالاترين
طبقه ي باغ به
تمام شبكه هاي پايين تر تأسيسات جاري ميشد. در تمام طبقات ، جويبارها و
آبشارهاي
كوچك جريان داشت ؛ درون حوضها و بركه هاي كوچك ، اردكها و مرغابيها شنا
ميكردند و
قورباغه ها ميخواندند ؛ زنبورها ، پروانه ها و سنجاقكها از اين شكوفه
به آن شكوفه
مي
پريدند ــ و در حالي كه شهر بابل زير تيغ آفتاب گرم تابستان بود ، «
باغهاي
سميراميس » فارغ از محنت كم آبي و گرما ، شكوفا و سبز و خرم بود. به
طور مسلم اين
ــ
دوگانگي و تضاد در يك محيط ــ بود كه باغ بابل را در مقام پرافتخار دوم
، در
فهرست عجايب هفتگانه ي جهان قرار داد.