شبی که سخن سرای زندانی در دخمه ای سرد و تاريک، در دل کوههای بی
فرياد ، باخود می
گفت چرا در انديشه فردا باشند،چون هيچ اميدی نيست که همين امشب را
نيز به پايان برم
، نيک می دانست که سرانجام کار آدمی مرگ است ، اما سخنی که با خون
دل او رنگين
شده،تا روز رستا خيز پايدار خواهد ماند.
نخواست ماندن اگر گنج شايگان بودی بماند
اين سخن جانفزای تامحشر
او سخن جانفزای را درمان جان نالان خويش ساخته بود
ومی دانست که اگر سخن پيوند زندگيش نمی گرديد ، گردش گردون او را
به درد ورنج کشته
بود
.هر
چند گردون سرانجام به دست مرگ ، مانند ديگر مردم ، دفتر زندگی
پرفراز و
نشيب او را نيز بست ،اما دفترسخن او همچنان گشوده ماند.
گويی شعر که پيوند عمر
او بود ، پيوند نام او گرديد و امروز که نهصد سال از مرگ تن اومی
گزرد ، جان او که
در کالبد شعرش دميده شده ، همچنان زنده است و باما سخن می گويد.
مسعود سعد سلمان
، سراينده بزرگ شعر دری در نيمه دوم قرن پنجم وآغاز قرن ششم ،
سرامد حبسيٌه سرايان
و نخستين شاعر پارسی گوی در سرزمين هندوستان است . سخن ازدل برامده
اش از ديرباز ،
زمان زندگی خود او تا امروز ، همواره آفرين و ستايش سرايندگان و
سخن سنجان را بر
انگيخته وازشنيدن فرياد جان سوزش موی براندامها به پاخاسته و اشک
از ديده ها روان
شده است.
همزمان بااو دهها شاعرديگر، دردستگاه فرمانروايی غزنويان وسرودن
نظم می
پرتاختند و برخی از آنها از ديد نام وجاه بر اوبرتری داشتند
.گاه
از روی همچشمی
با طعن و طنزازاوياد می کردند و اگر بهترين شعرهای جادوی خويش را
برايشان می خواند
، اورا کودک و برنا می گفتند و گاه از روی رشک ، با دسيسه و توطئه
گرفتاريش را دامن
می زدند ، اما امروز ازبسياری از آنان نه تنها ديوان ، بلکه نامی
نيز برجای نمانده
وتنها نام بعضی از آنان به برکت ديوان او به طفيل نام او در بعضی
تذکره ها آمده
است؛در حاليکه اگر از ده شاعر بزرگ فارسی زبان نام برده شود ، بی
گمان مسعود سعد
يکی از آنان خواهد بود.
اين خود گواه ديگری است بر دآوری درست نقاد روزگار؛ چنان
که در روزگار سعدی نيز، امامی هروی را برترازاو دانستند و گذشت
روزگار ، بی پایگی
این داوری را به روشنترین وجه نشان داد.
دوران شاعری مسعود سعد پيش از پنجاه سال
به درازا کشيد و چنانکه خواهيم با دوران پنج تن از پادشاهان غزنوی
مغارن بود
.حاصل
اين دوران ، ديوانی است با نزديک به شانزده هزار بيت شعر. خواندن
اين
اندازه شعر ، که بی گمان پست و بلند نيزدارد ، با فرصتهای محدود
روزگار ما سازگار
نيست وهمين امربرگزيدن بهترين شعر ها وشرح و توضيح آنها ايجاب می
کند ؛اگرچه
درروزگاران قديم نيزاين ضرورت احساس می شده وخود مسعود سعد
نيز(اختيارات شا
هنامه) را بر پايه همين نيازفراهم آورده است.
بيشتر شاعران قديم ، به خصوص
مديحه سرايان ، زندگی تقريبا يک نواختی داشته اند و جز آنچه کم بيش
در همه انسانها
مشترک است ، مانند: تهيدستی وبيماری و مرگ عزيزان و پيری و نظاير
آنها ، حادثه با
اهميتی که بکلی زندگی آنها را زير ورو کرده باشد به حدی که در شيوه
شاعريشان موثر
افتد ، برايشان نيامده است در اين ميان مسعود سعد موقعيتی کاملا
استثنائی دارد.
درشاعری او دست کم پنج دوره متمايز می توان ديد:
-
آغاز شاعری وپيوستن به سيف
الدوله که اوج کام روائی اوست
-
دوره اول زندان ، در قلعه های دهک ، سو و نای به
فرمان سلطان ابراهيم
-
رهايی ، بازگشت به لاهور و حکومت چالندر
-
دوره دوم
زندان ، در قلعه مرنج به فرمان سلطان مسعود بن ابراهيم
-
آزادی ، رياست کتابخانه
، مدح ملک ارسلان و بهرام شاه ، پيری و پايان
عمر
زندگی مسعود سعد
٭زمينه
تاريخی
سلطان
ابراهيم نيروی خود را صرف لشگر کشی به هندوستان وگسترش قلمرو
فرمانروائی خود و به
دست آوردن غنائم از آن سرزمين مانند اسلاف خود می کرد ، وفرماندهی
سپاه را به فرزند
خود به نام سيف الدوله محمود سپرده بود . چنان که از ديوان
ابوالفرح رومی استباط می
شود، لشکر کشی های سيف الدوله به هندوستان ، بايد از حدود سال 460
آغاز شده باشد
.
مسعود سعد نيز قاعدﺓ در همين سالها در لاهور به سيف الدوله پيوسته
است ، چنان
که در يکی از قصايد خود در مدح سيف الدوله که فرا رسيدن نوروز را
به او تهنيت می
گويد ، نوروز را مصادف ماه رجب ذکر می کند
.
خجسته بادت نوروز و اين چنين نوروز
هزار جفت شده با مه رجب درياب
سلطان ابراهيم رسما فرمانروای هندوستان را با
فرستادن خلعت و منشور ، به سيف الدوله سپرد ومسعود سعد نيز که در
جنگها در کنار او
شرکت داشت و فتح نامه ها و قصيدها در ستايش او می سورود ، نديم و
جليس و شاعر در
بار او گرديد
.
خويشتن را سوار بايد کرد بر سخن کامگار بايد کرد
مدحت
شهريار بايد گفت خدمت شهريار بايد کرد
شاه محمود سيف دولت و دين که زبان
ذوالفقار بايد کرد
٭خاندان،ولادت
وجوانی مسعود
باقدرت يافتن غزنويان يکی ازنيا کانشبه غزنين مهاجرت کرده بودودر
دربارغزنوی،وارد شغل ديوانی شده بود،چنانکه درشعرمسعود آمده است
که بنده زاده
اين دولتم به هفت تبار که البته هفت نسل را قاعدﺓ بايد اغراق دانست
چون اگر چنانکه
معمول است برای هر نسل 30سال درنظر گرفته شود،ازتأسيس دولت غزنوی
پيش ترخواهد
رفت
.
درسال 427،به روايت بيهقی،سلطان مسعود غزنوی فرزند خود مجدود را به
فرمانروائی هند منصوب کردوسعد سلمان ، پدر شاعر ، به عنوان مستوفی
همراه مجدود به
لاهور رفت ودرآنجااقامت دايم يافت ، وصاحب املاک ومستغتلات فراوان
گرديد
.
مسعود
سعد- به احتمال زياد – دربين سالها ی 438و440 درلاهور به دنيا آمد
واين که دربعضی
تذکره ها زادگاه اورا درخراسان نوشته اند صحيح نيست و خود شاعر در
اشعار
گوناگون به اين نکته تصريح کرده است
.
ای لاهور و يهک بی من چه گونه ای بی
آفتاب روشن روشن چگونه ای
ای جره بازدشت گذار شکار دوست بسته ميان تنگ نشيمن
چگونه ای
کودکی و نوجوانی شاعر در لاهور صرف آموختن علم و ادب و نيز
فراگرفتن فنون جنگاوری و شکار و تيراندازی و سوارکاری گرديد
.به
ويژه آن که به
سبب اشتغال پدرانش به امور ديوانی ، آموختن شعرو ادب و ترسل در
خواندانش موروسی بود
چنان که خود می گويد
:
سعد مسعود همان دادست از براعت که سعد را
سلمان
اين روزگار ، دوران تنعم و کامروائی او بود چناکه در شعرخود آروزو
می
کرد که همين روزگار هميشه بماند : (تا هست روزگار همين روزگار باد
.) اما ای
بسا آروزو که خاک شده
.
در سفری که سيف الدوله برای ديدار پدرش از لاهور به
غزنين می رفت ، مسعود نيز با او همراه بود . در پايتخت قصايد غرائی
در مدح سلطان
ابراهم و وزير و سپهسالاراو سرود.
در دولت و سعادت صاحب کاداب از او شده است
مهذب
منصور بن سعيد بن احمد کش بنده اند حران اغلب
و با(شاعران چيره زبان
(
غزنين مشاعره ومجابات کرد، بخصوص با راشدی ، ملک الشعرای دربار
گويا از همين جا
آتش رشک آن شاعران زبانه کشيد و چون ( رتبت و پايگاه ) او را نزد
شاه ديدن به صد
گونه ( تنبل و دستان ) بر ضد او به توطئه و تهمت پرداختند ، چنانکه
خود او می
گويد
:
زمن بترسيد ای شاه خصم نقاص من که کار مدح به من باز گردد آخر
کار
از قضا در اين هنگام نيت تشرف و سفر خراسان در او پديد آمد و برای
اين مقصود
از سيف الدوله اجازه خواست . اما سيف الدوله که گويا دمدمه و افسون
مدعيان شاعر در
او اثر کرده بود نه تنها اجازه نداد بلکه بر او خشمگين شد و
گرفتاری شاعر از اين جا
آغاز شد . اصرار او نيزبر خشم سيف الدوله می افزود ، او را ازکار
برکنارکرد.
آتش
شغل من نجسته هنوز دود عزلم بر آمد از روزن
شاعر پس ازعزل به فرمان سيف الدوله
دستور داد اموال او را نيز ضبط کردند تا آن زمان به پشتوانه دارائی
فراوان خود به
ديگر شاعران صله می داد ، تهی دست و آوره ونا گزيربرای دادخواهی
زادگاه خود را ترک
کرد و بسوی غزنين رهسپار شد
:
درويشی و نيستی زلوهور بر کند و به حضرتم
فرستاد
نانپاره خويشتن بجستم از شاه ظهير دولت و داد
٭زندان
در غزنين
، چنانکه ازفحوای اشعار مسعود بر می آيد ، شاعران و درباريان
آنچنان ذهن پادشاه را
نسبت به او بدبين کرده بودند که بدون دليل به حبس شاعر فرمان داد
.
شايد تهمت زننده
راشدی شاعر دربار باشد
که پيش از گرفتاری خطاب به سيف الدوله درباره اوچنين
گفته:
اگر نه بيم تو بودی شها به حق خدای که راشدی را بفکندی زآب و
زنان
٭دردهک
نخستين زندان شاعربه نام دهک بود،
بعضی مو لفان چون در بيت
زير:
هفت سالم بسود سوو دهک پس ازآنم سه سال قلعه نای
به ضرورت وزن
شعر نام سو مقدم بردهک آمده است ، تصورکرده اند که زندان نخست قلعه
سو بوده است ،
اما شاعر خود به سراحت در اين بيت گفته است که او را ازدهک به سو
برده
اند.
نشسته بودم در کنج خانه ای به دهک به دولت تو مرا سيم بود و جامه
ونان
اين زندان در فاصله 15 کيلومتری در سمت شرق واقع است و در قديم سر
راه
غزنين به هندوستان قرار داشت
.شاعر
در دهک به نسبت به زندان های بعدی ، از رفا
و آسايش بيشتری بر خوردار بود و چن تن از شخصيت های آن زمان در
زندان از او همايت
می کردند
.
٭در
قلعه سو
توطه گران نتوانستند آسايش نسبی شاعر را در
دهک تهمل کنند و کاری کردند که فرمان او به قلعه سو داده شد
.محل
جغرافيايی سو
»
به سمت جنوب مشرق دهک ، به فاصله ده کيلومتردره بسيار تنگی است که(
سوکوه) نام
دارد و بالای اين کوه خرابه زاری است که محبس سلاطين آل ناصر در آن
بود.«
مسعود سعد در اين باره می گويد : حصار به حدی مرتفع بود که م
توانستم با
ستارگان راز دل خود را بگويم . در اين زندان زنجير آهنين بر پای او
بستند و از هوای
عفن و مردم بی سامان شکوه ها داشت وتنها مايع دل خوشی او وجود
پيرمرد منجمی به نام
بهرامی بود و علم نوجوم را در حد کمال از او آموخت
.
مجموع گرفتاری شاعر در دهک
و سو هفت سال بود و سپس او را به قلعه نای برند
.
٭در
حصار نای
آنان
که سر نشات عالم دارند پيوسته به نای ، طبع خرم دارند
ای نای زتو همه جهان
غم دارند توآن نايی کز پی ماتم دارند
قلعه نای به د ودليل مشهورترين زندان
مسعود سعد است ، چنان که نام سای زندان ها را تحت الشعاع قرار داده
است . يکی اين
که در اين زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بيشتر بوده است و ديگر خود
لفظ نای که با
ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ايهام ها و تناسبات بديهی از آن
ساخته است
.
محل
جغرافيايی اين زندان در سمت غرب شهر غزنين ، مايل به زاويه جنوب ،
در فاصله حدود
هشتاد کيلومتری ، دردل قله ای سر به فلک کشيده
.موثرترين
و پر سوزترين حبسيات
مسعود در همين زندان سروده شده است
چون نای بی نوايم از اين نای بی نوا
شادی نديد هيچ کس از نای بی نوا
شد ديده تيره و نخرم غم زبهر آنک روزم همه شب
است و صباهم همه مسا
پس سه سال گرفتاری در نای و جمعا ده سال در دهک و سو و
نای از زندان رهائی يافت شاعر که با يک فرمان پادشاه در اثر يک سوء
ظن به زندان
افتاده بود، بدون آنکه جرم خود را بداند، با فرمانی ديگر آزادی خود
را باز يافت
:
عفو
سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمر
٭رهائی
مسعود
سعد،پس از رهائی از زندان به لا هور با زگشت و به سرپرستی املاک
پدر خود سعد سلمان
که تا اين زمان هنوز زنده بود پرداخت0بونصرکه اهل ادب بود از قديم
با مسعود آشنا
بود شاعررا بار ديگربه عمل ديوانی کشاند و او را از نديمان خاص عضد
الدوله شيرزاد
کرد. شاعر در مجالس بزم شيرزاد درکنار نديمان و عمله طرب به
شعرخواندن می پرداخت و
وصب اين مجالس را در (( مثنوی ارشکال))
که به لهنی طنز آميزسروده شده و سرمشق
سنائی در سرود ن کارنامه بلخ است ، به تفصيل بيان کرده است.
٭حکومت
چا لند
ر
از بخشش دست من زسيم و زرپرس وزخوی خوشمزمشکوازعنبرپرس
از قوت
بازوی من ازخنجر پرس وز هيبت من زراه چا لندر پرس
مسعود سعد بار ديگر شوکت و
ثروت از دسته رفته را باز يافت قصری درلاهوربنا کرد در اين ايام
هندوان در شهر
چالندر قيام کردند و بونصر پارسی با لشکر کشی گران بر آنها تاخت و
قيامشان را سرکوب
کرد.
مسعود سعد نيز در اين جنگ در کنار بونصر بود، دوران کامروای و
رهائی او بار
ديگر به سرانجام رسيد . اين بار بونصر پارسی متهم و گرفتار گرديد و
مسعود را نيز به
جرم همدستی با او به زندان افکندند ، چنان که در يکی از قطعه های
خود می گويد
:
بوالفرج شرم نايدت که به جهد در چنين حبس و بند افکندی؟
تا من اکنون
همی به غم گريم تو به شادی ز دور می خندی
بوالفرجی عامل گرفتاری بونصر و
مسعود سعد شناخته اند
.
٭در
زندان مرنج
ای حصن مرنج وای آن کس کاو چون من
بر سر تو باشد
تو مادر دوزخی بگو راست ! يا دوزخ مادر تو باشد ؟
اين بار
شاعر را در قلعه مرنج زندانی کردند و دست و پايش را به زنجير آهنين
کشيدند ، اين
قلعه نيز بر سر کوهی بلند قرار داشت وراه دشواری داشت که هيچکس نمی
توانست خود را
به بالای آن برساند.
شاعر که در اين هنگام نيروی جوانی را پشت سر گذاشته و بياد
جوانی چنين مويه می کند
:
تاری از موی من سپيد نبود چون به زندان مرا فلک
بنشاند
ماندم اندر بلا و غم چندان که يکی موی من سپيد نماند
علاوه بر رنج
زندان ، از ضعف و بيماری و کم نوری چشم نيز شکوه هادارد.
٭مرگ
فرزند
بزرگترن اندوه شاعر در زندان مرنج دوری از کسان و فرزندانش بود
چنانکه
به ممدوح می گفت
:
نيک دانی که از قرابت من چن گريان و پارسا باشد
چون
منی را روا مدار امروز که زفرزندگان جدا باشد
اما از بخت واژگون و سنگ دلی
سلطان او را انقدر در مرنج نگاه داشتند تا خبر مرگ فرزند جوانش
صالح به او رسيد و
باعث شد مراثی جانگدازی ، بويژه در قالب رباعی بسرايد ، که از آثار
جا ودان
اوست.
درحبس مرنج با چنين آهن ها صا لح بی تو چگونه باشم تنها
گه خون
گريم به مرگ تو دامن ها گه پاره کنم زدرد پيراهن ها
البته نبايد پنداشت که
اين زندان هيچ جای شکری برای شاعر درد کشيده نداشته است ، بزرگترين
مايه در اين بيت
نما يان است:
شکر ايزد را که اندر اين حبس از ديدن سفلگان مصونم
و در
دوران علاالدوله طلب شفاعت و قصايدی خطاب به سلطان سرود ، تا آنکه
بخشوده شد و
رهائی يافت
.
٭مدت
گرفتاری
مدت گرفتاريش در زندان مرنج سه سال طول
کشيد. اين چنين می گويد
در سال اول
:
دشمن و دوست ديده بود که من پار بودم ز
جمله اعيان
در سال دوم
:
چون ز امسال و پار ياد کنم زار گريم ز حسرت
پيرار
درسال سوم
:
در مرنجم کنون سه سال بود که به بندم در اين چو دوزخ
جای
حبس مسعود سعد سلمان جمعا نوزده سال طول کشيد و در اين باره می
گويد
:
من بنده سال نوزده مبحوس مانده ام جان کنده ام ز محنت در حبس و
درحصار
٭دوران
بهرام شاه ، پايان عمر
مسعود سعد سالهای پايانی عمر
خود را در دربار بهرام شاه با عزت و حرمت به سر برد و قصايدی در
مدح او سرود
.عاقبت
به قيد احتمال و به اصح اقوال مسعود سعد در سال 515 هجری و قمری
ديده از
جهان فرو بست از اين رو تربت اونيز قاعدتا بايد در غزنين باشد و به
رغم تصور قالب
نبايد آن را در لاهور جستجو کرد.
پنجاه و هفت رفت ز تاريخ عمر من شد سودمند مدت
و نا سودمند ماند
وامروز بريقين و گمانم زعمرخويش دانم که چند رفت و ندانم که
چند ماند
فهرست حال من همه بارنج وبندبود ازحبس ماند عبرت واز بند پند
ماند
از قصد بد سگالان و زغمز حاسدان جان در بلا فتاد و تن اندر گزند
ماند
ليکن به شکر کوش که از طبع پاک تو چندين هزار بيت بديع بلند ماند
٭شعر
مسعود سعد
ديوان مسعود سعد مجمع مطنوع و رنگارنگی است از توصيف ، تغزل مدح ،
رثا
، حکمت و طنز و برتر از همه حسب حال.
شهرت ، ارزش و اعتبار شعر مسعود سعد در
درجه نخست از حبسيات او مايه گرفته است
.
او درد ورنج را با تمام ذرات وجود خود
لمس کرده است
:
اندر تنم ز سرما بفسرد خون تن بگداخت بازم آتش دل مغز
استخوان
مسعود سعد باريک بينی خود را در وصف ، در چيستان های متعدد نشان
داده
است . چيستان کتاب
چو تو معشوقه و چو تو دلبر نبود خلق را به عالم در
به هنر
طبع را توی استاد به خرد روح را توی رهبر
غلو و اغراق از لوازم مديحه سرای است و
مسعود سعد نيز از آن بر کنار نيست
:
گر طول و عرض همت او داردی سپهر خورشيد کی
رسيدی هرگز به باختر
وگاهی زبونی و چابلوسی پيش اندازه در مدايحه او
ديده می شود
:
هر جا که سم ستور تو آيد من قبله خويش خاک آن سازم
در نظر
مسعود سعد معيار شعر درست و استوار اما هنر مرد خردمند است
:
سخن به وزن درست
آيدونظم قوی چو باشدش هنر مرد پر خرد معيار
منابع : دايرة المعارف بزرگ زرين ، مشاهيرنت ، پاشگاه و انديشمندان .