گئورگ ویلهم فریدریش هگل (Georg
Wilhelm Fridrich Hegel)
مهم ترین فیلسوف ایده آلیستی است كه تاریخ را وارد فلسفه می كند و
با نگاه پدیدارشناختی و تاریخی نسبت به فلسفه و تاریخ فلسفه و با
به اندیشه درآوردن واقعیت های زمان خود چون انقلاب فرانسه،
رمانتیسم آلمانی و روشنگری تاثیر شگرفی بر جریان فلسفی بعد از خود
می گذارد به نحوی كه موریس مرلوپونتی معتقد است هگل در مبدا و
منشاء تمام اتفاقات قرن اخیر قرار دارد.
گرچه زندگی هگل كمتر واقعه مهمی دارد و بسیار عادی و به دور از
اتفاقات خاص روزگار خود را سپری كرده اما این عادی بودن را نمی
توان بهانه بی توجهی به زندگی شخصی او قرار داد، چرا كه در دستگاه
فكری هگل فیلسوف در یك گفت و شنود دائمی با خود و غیرخود است.
تعینات فردی او اهمیت دارد زیرا با در نظر گرفتن این خصوصیات است
كه گفتار غیرشخصی او وارد تاریخ انضمامی و واقعی می شود. بنابر این
هر قدر ظاهرا یك نظام فكری انتزاعی به نظر آید، اما چون آن را فردی
بیان می كند كه تعینات خاص و شرایط روزگارش را نمی توان منكر شد،
آن نظام فكری معنایی در تاریخ به دست می آورد.
هگل ۲۷ اوت ۱۷۷۰ در شهر اشتوتگارت به دنیا آمد و خانواده اش جزء
مسیحیان پیرو لوتر بودند. ویلهلم كوچولو در امور ذوقی و هنری چندان
استعدادی نداشت اما علاقه وافری به یادگیری داشت و مصاحبت
بزرگسالان را بر كودكان هم سال ترجیح می داد.
سال ۱۷۸۸ اشتوتگارت را به منظور تحصیل در «بنیاد یزدان شناسی
پروتستان» دانشگاه توبینگن ترك كرد و همان جا با شلینگ و هولدرلین
دوست شد و با هم نوشته های ژان ژاك روسو را می خواندند. در ۱۷۸۹
هگل مانند هم كلاسانش توجه فوق العاده ای به اخبار انقلاب كبیر
فرانسه نشان می داد و به اتفاق شلینگ برای تجلیل از انقلاب فرانسه
درختی به اسم آزادی در توینگن كاشتند. هگل در زمان دانشجویی هم
چندان در فعالیت های جمعی و گروهی شركت نمی كرد و به خاطر اینكه
مانند دیگر دانشجویان در زمان فراغت به شمشیربازی و اسب سواری نمی
پرداخت مورد توجه زنان قرار نمی گرفت و او را «پیرمرد» خطاب می
كردند. پس از اتمام تحصیلات به اشتوتگارت بازگشت و به تدریس مشغول
شد و در سی و یك سالگی ۱۸۰۱ در دانشگاه ینا جنا به تدریس و سخنرانی
مشغول شد. شروع قرن نوزدهم در زندگانی هگل اهمیت خاصی دارد زیرا در
چند سال اول این قرن كوشش كرد موضع خاص فلسفی خود را مشخص كند و
اختلافاتش با فیخته و شلینگ را روشن سازد. اهمیت دوره ای كه هگل در
ینا بود از این لحاظ است كه در آنجا موفق به نگارش كتاب
«پدیدارشناسی روح»
Phanomenologiedes Geistes
شد، كه بسیاری آن را مهمترین اثر هگل می دانند. پدیدارشناسی روح یك
جست وجوی بسیار وسیع و همه جانبه است كه شامل تمام تجارب انسانی از
تجربه حسی گرفته تا عقلی، نقلی، دینی و... می شود. درست زمانی كه
آن را برای چاپ ارائه داد ارتش ناپلئون ینا را اشغال كرد و هگل
مجبور به ترك آن جا شد و در بامبرگ سردبیر روزنامه ای شد و در سال
۱۸۰۸ مدیر دبیرستان شهر نورنبرگ شد و در چهل و یك سالگی ۱۸۱۱ با
ماری فون توشر، كه بیست سال از او جوان تر بود ازدواج كرد. هگل در
زندگی خانوادگی نمونه ای از نظم و دقت بود، تمام مخارج را در
كتابچه حسابی یادداشت می كرد و حتی قلكی برای پس انداز داشت اما
چندان خوش اخلاق و مبادی آداب نبود، لباسش همیشه به یك شكل و اغلب
به رنگ خاكستری بود و مشهور است زمانی كه عصبانی می شد حالت صورتش
غیرقابل تحمل و وحشتناك می شده است. در نورنبرگ كتاب معروف «منطق»
را به پایان رساند و جلد اول آن را ۱۸۱۲ و جلد سوم اش را ۱۸۱۶ به
انتشار رساند و در همین سال به دانشگاه هیدلبرگ رفت و كتاب «دایره
المعارف فلسفی» را نوشت. شهرت اجتماعی هگل در سال ۱۸۱۸ و از زمانی
كه برای تدریس به دانشگاه برلین رفت آغاز شد و در ۱۸۳۰ به ریاست
دانشگاه برلین رسید. شاگردانش حتی در دوره شهرتش از یكنواخت بودن
صدایش و مطالب مشكلی كه بیان می كرد ملول می شدند و عده زیادی تنها
از روی كنجكاوی در كلاس هایش حاضر می شدند.
سال ۱۸۳۱ وبا در برلین شیوع پیدا كرد و در ۱۴ نوامبر این سال هگل
بر اثر ابتلا به این بیماری درگذشت.
افكار هگل در مورد پدیدارهای تاریخی نه تنها قسمتی از فلسفه او
بلكه به یك معنا عین فلسفه او است. از نظر هگل حوادث ظاهرا جزیی
تاریخی در واقع نمایشگر لحظه ای از صیرورت دیالكتیكی روح مطلق است
كه در زمان و مكان معینی تحقق می یابد. به این معنا تمام آثار اصلی
او را می توان نوعی فلسفه تاریخ قلمداد كرد. كتاب «درس های فلسفه
تاریخ» جزء آثاری است كه شش سال پس از مرگ هگل ۱۸۳۷ توسط یكی از
شاگردانش ادوارد گانس منتشر شد. هیچ یك از آثار هگل به اندازه این
كتاب مورد توجه عامه مردم قرار نگرفته است و كسانی كه خواسته اند
به طور اجمال با افكار او آشنا شوند بیشتر به مطالعه این كتاب
پرداخته اند.
هگل معتقد است كه منطق تاریخی است و تاریخ منطقی است و بحث در مورد
حوادث تاریخی چیزی جز كوشش برای دریافت ضرورت منطقی آنها نیست. به
نظر او تاریخ را به سه صورت طبیعی، تاملی و فلسفی می توان مورد
توجه قرار داد. مورخانی كه به طور طبیعی حوادث تاریخی را مورد توجه
قرار می دهند در حقیقت كسانی هستند كه از نظر گاه خود به وقایع
نگاری می پردازند. هرودوت و توسیدید جزء این دسته هستند و كار آنها
از لحاظی شبیه به شاعر است. همان طور كه شاعر سعی دارد براساس امور
حسی و با استفاده از زبان و فرهنگ زمان خود تصورات بدیهی به وجود
آورد، این نوع تاریخ نویسان نیز سعی كرده اند وقایع خارجی و عینی
را به شكل تصورات ذهنی بیان كنند. نوع دوم مورخانی هستند كه تاریخ
را براساس تامل و اندیشه مورد نظر قرار می دهند و سعی می كنند به
نحوی از زمان حال فراتر روند. آنها كوشش دارند از حوادث تاریخی
تجربه بیاموزند و آن را به خوانندگان و آیندگان تحویل دهند. برخی
دیگر از این گروه یا به بحث خود جنبه انتقادی داده و ضمن بیان
حوادث اجتماعی و سیاسی به آنها نگاهی انتقادی دارند و یا اینكه از
منظر و رویكردی خاص حوادث تاریخی را مورد تحلیل قرار می دهند. نوع
سوم مورخانی هستند كه با نظر فلسفی به تاریخ می نگرند و در واقع
كار گروه قبلی را تكمیل می كنند و در مسائل تاریخی به مراتب عمیق
تر نظر می دهند. توجه هگل بیشتر به نوع سوم تاریخ نویسی است.
هگل معتقد است كه: «دانش و عقل فرازمانی وجود ندارد و تنها نقطه
ثابت فلسفه، خود تاریخ است». وی مبانی دانش برای هر نسلی را امری
گذرا و متغیر می داند و لذا به حقیقت جاودانی باور ندارد. به باور
او: «تاریخ همچون رودخانه است. هر جنبش كوچكی در نقطه معینی از آب
در واقع حاصل امواج و پیچ و تاب هایی است كه در بالای رودخانه رخ
داده. اما این جنبش های كوچك از جایی بر می آیند كه در آن سنگ ها و
خمیدگی های رودخانه واقع شده است.» از این رو هگل تاریخ را «روندی
رو به پیش» می انگارد كه در آن «روح جهان» كه تعبیر دیگری از روح
مطلق است رو به تكامل و انكشاف دائمی است و با حركت آن به پیش، بر
آگاهی و معرفت انسان افزوده می گردد.
او تاریخ را محل صیرورت روح می داند و چون جوهر روح آزادی است پس
در واقع تاریخ نموداری از مراحل مختلف تحقق آزادی است. تحقق تدریجی
آزادی در سیر تاریخ ضرورتا تحقق تدریجی آگاهی و شعور است. به نظر
هگل در واقع تاریخ عالم تاریخ روح مطلق است از این لحاظ كه روح
كوشش دارد از خود آگاه شود و خود را آزاد سازد و آگاهی و آزادی
مقدر نمی گردد مگر به نحو تدریجی و دیالكتیكی. به اعتقاد وی آزادی
مطلق و آگاهی تام غایت روح مطلق و در نتیجه غایت تاریخ است و عالم
خواه ناخواه به آن جهت سوق پیدا می كند.
به نظر هگل تاریخ عالم از شرق به غرب می رود، زیرا آسیا شروع این
تاریخ و اروپا نهایت آن است. در تاریخ گذشته شرق یك فرد، آزاد
دانسته می شد در تمدن یونانی و رومی چند نفر یا گروهی محدود آزاد
شناخته می شدند و در دنیای ژرمنی همه آزاد دانسته شده اند. گرچه
براساس نظر فوق عده ای معتقدند كه هگل دولت پروس را تجسم نهایی
«روح مطلق» و حد نهایی حركت و پیشرفت تاریخ اعلام می كند اما
برتراند راسل معتقد است كه هگل آمریكا را سرزمین آینده معرفی می
كند و بر این باور است كه در آینده تاریخ در آمریكا تجلی خواهد
یافت.