یکشنبه، ۲۲ اگست ۲۰۱۰

                                                                   

منتظر باش

تا فصل ریزش و بارش

تا آب از آسمان بیآید

و دریاچه راه رفتن را تمرین کند

و سرش به سنگ و صخره ها بزند

تا قصیده بودن را

یاد آور شود

بمان

و دیر بمان

تا آنگاه ها

که کبوتر آشین سازد

و از ترس آدمان

در لای برگها و شاخه ها لانه کند

تا بچه اشرا

در اسارت زندگی داشته باشد

و برایش لالایی زمزمه کند

که اهای!

مواظبت باش

و به آدمان باور مکن

که میگیرندت

و به بندت میکشند

و آنگاه پشت میله ها میمانی

پنجره اترا چوکات میکنند

تا سرود بال زدن نخوانی

و نجوای پرش در تو سکوت شود

قصیده ات زنجیر باشد و بند

و محدوده ات یک نفس

و آه

که چه دردناک است

وقتی ازت میخواهند

برایشان سرود شادمانی بخوانی

و غمت را مسخره کنند

تا با هم بخندند

و از نجوایت مستی سر دهند

لیک سرود زندان

چیزی جز حسرت

میتواند باشد؟

 

انجنیر حفیظ الله حازم

 منبع تصویر: ماشین جستجوگر گوگل

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org