امین الله مفکر امینی
خاطراتی چند
در باره رفیق شهید عبدالجلال رزمــــــنده
معاون وزارت امنیت دولتی و رییس عمومی اداره پنجم
در قدم اول از سایت نهضت آینده و سایر سایت های اینترنتی، که صفحاتی را بمنظور حفظ نام و نشان و کـــــارنامه های رزمنده گان شهیـــد حزب دموکراتیک خلق افغانستان اختصاص داده اند ابراز شکران میکنم.
حال میپردازم به بحثی مختصر درباره این مرد شجاع و رفیق راستین حزب محبوبم یعنی حزب دموکراتیک خلق افغانستان رفیق جلال رزمنده.
رفیق جلال رزمنده که اسم والد محترم شان، حاجی میرزا عبدالجبار میباشد تا جای معلومات در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی در قریه ملا ده یوسف ولایت پروان متولد شده است. رفیق شهید تحصیلاتش را تا دوره ثــانوی در لیسه نعمان آن ولایت به پایه اکمال رسانیده و بعداً غرض تحصیل شامل دانشگاه کابل گردیده و در رشته ژورنالیسم، لیسانس خود را بدست آورد. البته باید بگویم که من تا قبل از سال ۱۳۵۹ هیچ آگاهی از دانش سیاسی و سر و کارش با امور دولتی و خاصتاً اداره خدمات اطلاعات دولتی و بعد هـــا وزارت امنیت دولتی نداشته بودم. جریان شناخت با وی در ابتدا، در یکی از بازدید ها با رفیق شهید، در دوره وظیفه داری ام بحیث مدیر عمومی اداری شرکت کود کیمیاوی افغان صورت گرفت که ادارهء شرکت آنوقت ها، در سرک دارالامان تقریبا نزدیک به وزارت تجارت آنوقت موقعیت داشت. این شناخت طوری بود که ما چــار نفر از رفقای حزبی و کارمندان، شرکت را در اثر یک توطئه قبلا پلان شده، از دست دادیم و این واقعه در اواخر سال ۱۳۵۹ واقع شد و باعث شهادت چار رفیق، سید اکبر منشی سازمان اولیـه حزبی آن اداره، رفیق اسد پویا، رفیق امام الدین و خود عامل قــضیه یعنی عبدالواحد که بنام واحد ده افغانانی شهرت داشت توسط خودش گردید، یعنی عبدالواحد متوفی، بعد از ارتکاب شهادت رفقای ذکر شده، خود را بضـرب گلوله ای ماشیندارش نیز به قتل رسانید.
عفو میخواهم که طُرفه رفتم ولی مجبور بودم، زیرا این حادثه در مورد شناختم با رفیق جلال رزمنده صحه میگذارد. آن طوری که بعد از این حادثه، در قدم اول از طرف شخص خودم، این واقعه به ارگانهای مسئول امنیتی و حزبی خبر داده شد و همان بود که در بین سایر مسئولین، رفیق جلال رزمنده که بحیث مسئول خاد اول، وظیفه دار بودند با هم حضور رسانیده بودند و جریان از طرف من و بنابر تقاضای رفیق جلال رزمنده گزارش داده شد. سخن دیگر اینکه زمانیکه من به کمیتهء شهـــری حزبی که رفیق ظهور رزمجو مسئول آن بود تماس گرفتم، دریافتم که وی بنابر مریضی شامل شفاخانهء چارصد بستر بود. من شخصا جریان را در آن شفاخانه، به سمع شان رسانیدم. البته مراحل بعدی واقعه لزومـی به تذکر ندارد. حال میپردازم که این شناخت مقدماتی من چطور بیک شــناخت دقیق از شخصیت حزبی و دولتی و شخصیت اجتماعی رفیق جلال رزمنده انجامید. آن زمانها که ارگان خاد بحیث یک ارگان کشف و عملکرد، غرض سرکوب عناصر ضد انقلاب و حمایه از حقوق هموطنان عزیز و دفاع از حاکمیـــت و حفظ استقلال میهن و حفظ نوامیس ملی، پایه گذاری گردیده بود و عنـاصر وطنپرست و حزبی های صادق، در جلب و جذب آن اداره قرار داشت و این پروسه بشکل دوامدارش نیز مطمع نظر بود، من توسط یکی از رفقای عزیزم رفیق وکیل که متاسفانه از روز هجرتم، از آن رفیق تا ایندم احوالی ندارم به رفیق حضرت همگر معرفی شدم و رفیق حضرت همگر عزیز بعد از تماس با من و توسط رفیق وکیل، بمن زمینه ملاقات را با رفیق جلال که به حیث مسئول ارگان خاد اول بود، مهیا نمود. همان بود که با تعیین یـــک وقت دقیق در شش درک کابل که ریاست عمومی خاد اول به ریاست رفیق جلال رزمنده، امورش به پیش برده میشد، بدفتر کارش باهم ملاقات تعارفی نمودم. رفیق جلال با من و بنا بر شناخت بدوی که با من پیدا نــمود در تمام ساحات کار ارگان خدمات اطلاعات دولتی، روشنی انداخت و وظایف انقلابی آن ارگان را که شعارش دست پاک، مغز سرد و خون گرم بــــــــود بمن وضاحت داد. لذا بعد از یکی دو ملاقات دیگر، و قناعت دادن مـــــن که با آن ارگان رسما همکار باشم یعنی بحیث یکی از کارمندان، شامل وظیفه شوم، مرا بحیث کارمند اوپراتیفی منظوری داد. البته بعد از مدتی کار، و افهام و تفهیم وظیفوی، در یکی از حوزه های تحت صلاحیت خاد اول مقرر شدم من در آن ارگان بنابر صداقت و پشت کار از وظایف اداری گرفته تا وظایف اوپراتیفی و سیاسی آن ارگان، وظایفی به پیش بردم. خاصتا در وظـــــایف اوپراتیفی، مرا خیلی نزدیک با رفیق جلال رزمنده نمود و شنـاخت دقیقم از همین ارتباطات وظیفوی در بخش های متذکره، شروع گردید. گـرچه بعضا مناظره های لفظی در چوکات نهایت اخلاقی اش با وی داشتم، ولی او با همان خصلت انسانی و اخلاقی و سیاسی، به بعضی گفته هایم مهر تایید میگذاشـت و آن جر و بحث های لفظی را جز راه بیرونرفت از مشکلات و بـــه خاطر بهبود کار هرگز به عقده های شخصی و آمرانه، تبدیل ننموده انــــد و ایـــن واضحا از همان اخلاق اداری و سیاسی و اوپراتیفی رفیق جلال، ناشی بوده است نه از چیز دیگر. در دورهء وظیفوی بعدی رفیق جلال رزمنده، در ریاست عمومی اداره پنج که بدوا رییس آن اداره بود، وظایف من در کادر رهبری مــتوسط آن اداره و شاخصهء وظیفوی اداری و سیاسی و سازمانی من، مرا با او خیلی نزدیکتر ساخت، طوری که هر وقت میتوانستم بحیث یگانه آمر مستقیم خـــــود، او را ملاقات کنم و جلسه های ارتباط با وظایف با او داشته باشم. تعاطی افکار با او، مرا علاقمند پاکی و صداقت آن رفیق شهید نمود. او نیز بمن اعتمـــاد بیشتر پیدا نموده و در دل و دیده اش جایگاه خاصی داشتم. حقیقت است کـه بعضا صلاحیت اسناد پولی را در غیابش راسا بامضای من، امر نموده بود آن وقت ها یعنی در زمانیکه رفیق جلال رزمنده علاوه از امور اداری اش در دو بخش وظیفوی یعنی خاد اول و خاد پنجم، وظیفه داشت من مدتی نـیـز علاوه بر پیشبرد وظایف اداری، بحیث منشی حزبی سازمان اولیه آن ریاست وظایف انقلابی ام را به پیش برده ام و هم بحیث آمر کمیسیون حزبی ریاســــت ۱۰۲ و عضو کمیسیون حزبی اداره پنجم وظایفی داشته ام که متاسفانه بنابر ضرورت بنده در اداره پنجم و اصرار آن اداره بنابر ضرورت بمن، آمریت کمیسیون حزبی در اداره ۱۰۲ بعد از تقررم، مثمر ثمر نشد و من با همـــان وظایف قبلی در آن اداره پا بر جا نگه داشته شدم. بهر ترتیب این گفته ها که رفیق جلال را من دقیقا شناخت پیدا کردم، ناشی از همان ارتباط وظیفوی و حزبی و سازمانی بوده است. زیرا من بیاد ندارم که او استفاده پولی نموده باشد و یا امری را خلاف موازین حسابی و قــانونی بر من تعمیل کرده باشد. همیشه بمن در امور مربوط به حـیطه ای صلاحیتم مشوره میداد و برای بهبود امور، دساتیر لازم میداد، او واقعا جوان بـی باک در مقابله با دشمنان وطن و مردم بود. پر تلاش و پرکار. اینرا مــن از شنیده گی ها نمیگویم بلکه طرز دید عملی ام از کار و پیکار انقلابی، این را بـمن حکم میکند تا از حقیقت ها بگویم. شاید من اولین کسی نبوده باشم که از حقایق بگویم، بسا کسان دیگر وجود داشته بودند و وجود دارند که بـنا بر مصونیت و یا عوامل دیگر سکوت کرده اند که البته این سکوت بخود شان متعلق خواهد بود. من یگان وقت در وقت فراغت و شب های احضارات و مواقع مـناسب در دفترش چای نوشیده و علاوه از گزارش غیر رسمی مربوط امور حزبی و دولتی، صحبت های شخصی بامور زنده گی یک دیگر داشتیم. مرا یاد مـــی آید که روزی به رفیق جلال گفتم: رفیق جلال این همه وقته طیاره را سوار شده و به اینجا و آنجا میروی اگر امکان داشته باشد قدری از پلان کار هایت آنرا کم کن البته رفیق جلال رزمنده که رفیق خیلی با هوش و دانشمند بـــود عمق گپ های مرا می فهمید. او در رابطه باین سوالم چنین گفت: رفیق مفکر بگو من کی استم؟ من گفتم واضحا شما رفیق جلال رزمنده استید و گفــــت واضحتر بگو، من گفتم که آمر مستقیم من هم استید و رفیق من هم. او خنده کنان گفت: رفیق مفکر اگر همین حالا به تو امر کنم که دفعتا برخیز و غرض اجرای وظایف به یک جای مورد نظر برو جواب تو چه خواهـــد بود، من گفتم اطاعت از امر. رفیق شهید گفت که من هم از خود آمریــــن قدمه ای بالایی دارم و مجبورم که وظایفم در چار چوب قانون و اوامر از یک طرف و از طرف دیگر مسولیت های حزبی انجام دهم.
بالاخره رفیق جلال رزمنده را این شهامت و صداقت و پابندی بامور دولتی و حزبی، بدام مرگ شیاطین و اشرار نا خلف انداخت و در حالیکه به غرض تسلیم گیری، گروه های تسلیمی در یکی از شهر های ولایت هـرات یعنــــی پشتون زرغون بــود مورد ضربات گلوله های فرومایگان و دشمنان وطن و مردم، یعنی همان گروه هــــا قرار گرفت و بـــه تاریخ ۱۷ حمل سال ۱۳۶۹ هجری شمسی جام شهادت نوشید. خداوند رفیق جلال رزمنده را، غـــریق رحمت بدارد و جایش بهشت برین باشد. رفیق جلال رزمندهء شهید شخصی بود که اخلاق اجتماعی، کاکه گی و دانش اوپراتیفی و سیاسی اش، هیچگاهی از دل و دیده های وطنپرستان و حزبی های صادق و وطنپرست از یاد نمیرود. کارکرد های شهید در باره خلع سلاح و تسلیم گیری گروه های مسلح مخالف دولت، و ایجاد فضای صلح و ثبـــات در کشور از یاد اعضای پر افتخار ح.د.خ.ا. و کارمندان وزارت امنیت دولتی هرگز فراموش نمیشود.
باید تذکر داد که جریان همان طور که بوده و من شخصا و عملا تا جای توان از آن اطلاع داشتم، بدون کم و کاست و قلمفرسایی بحیث یک رفیق نزدیک و همکار نزدیکش و من حیث اینکه او آمر مستقیم من بود نگاشته ام. اگر در بعضی موارد غلطی های واقع شده باشد و یا اگر ارتباط جملات واضح نباشد از قبل ها از خواننده گان محترم معذرت میخواهم.
2014-01-04
مطلب مرتبط:
شهید دگرجنرال عبدالجلال رزمنده قهرمان جمهوری افغانستان!
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat