افغانستان و مسیر جاده ابریشم در طول تاریخ

استاد (صباح)

 

 

جاده ابریشم در بعضی مسیرها به ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح بر می گردد ولی در چین آن جاده ای که به نام راه ابریشم معروف شده حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد وجود داشته . .. طول جاده ابریشم در یک مسیر حدود ۸۰۰۰ کیلومتر براورد شده. ..

راه ابریشم یکی از راههای معروف قدیم است که به سبب حمل ابریشم چین از این راه، بدین نام شهرت یافته‌ است. این راه از توان هوانگ در چین به ولایت کانسو می ‌آمد و از آنجا داخل ترکستان می‌ شد و از طریق بیش ‌بالیغ و آلمالیغ و اترار به سمرقند و بخارا می‌ رسید. در بخارا قسمت اصلی آن از راه خراسان به طرابوزان یا به یکی از بنادر شام منتهی می‌ گردید. قسمت فرعی این راه از سمرقند به خوارزم و از خوارزم به سرای و هشترخان و از آنجا به کنار شط «دن» و بنادر دریای آزف انتها می ‌یافت. مهم ‌ترین کالایی که بصورت ترانزیت می گذشت ابریشم بود، اما چون خراسانیان مقدار بسیاری از ابریشم خام چین را که وارد می‌ کردند، بخود تخصیص میدادند قادر بودند محصولات خویش را بهر قیمتی بخواهند به ممالک مغرب زمین بفروشند.

سوابق تاریخی نشان می دهد که راه ابریشم از قدیمی ترین مسیرهای مبادله کالاهای تجارتی و دانش و فرهنگ بشری بین تمدنهای یونانی و لاتین با آسیای شرقی، هندوستان و چین بوده که بخش عمده ای از این راه از خراسان عبور می کرده است جاده ابریشم جاده قدیمی تجارت چین که بیش از دو هزار سال پیش مورد استفاده بود، کماکان در جهان بسیار شهرت دارد. جاده ابریشم به عنوان پلی بین چین و کشورهای اروپا، آسیا و آفریقا برای تبادلات مادی و تمدنی شرقی و غربی سهم مهمی ادا نموده است.

راه ابریشم راه تجارت زمینی چین با آسیای جنوبی، غربی و اروپا و آفریقا از راه آسیای مرکزی در روزگار قدیم بود. به سبب آنکه بسیاری ابریشم و پارچه های ابریشمی چین از این جاده به غرب توزیع می شد، بدین سبب" راه ابریشم" نام گرفت. نتایج مطالعات نشان می دهد که این راه اساسا در سلسله" هان" چین در قرن یک قبل از میلاد شکل گرفت. در آن زمان جاده ابریشم به افغانستان، ازبکستان و ایران و شهر" اسکندریه" مصر درغرب امتداد می یافت. راه دیگر این جاده نیز ازپاکستان و کابل در افغانستان به خلیج فارس و از کابل به طرف جنوب یعنی شهر کراچی پاکستان امتداد می یافت و اگر به راه دریایی تغییر می کرد پارس و روم را شامل می گردید.

قرن دو قبل از میلاد تا قرن دو میلادی در امتداد جاده ابریشم از غرب به شرق چهار کشور بزرگ وجود داشت. یعنی روم با ستان اروپا، پارس در آسیای غربی،" کوشان" آسیای مرکزی (آسیای مرکزی و شمال هند امروز را حکومت می کرد) و سلسله" هان" چین در آسیای شرقی. راه اندازی راه ابریشم باعث تبادلات مستقیم و تاثیر گذاری بین این تمدن های قدیمی شد. از آن به بعد، پیشرفت این تمدن ها دیگر بدون ارتباط نبود.

تبادلات کشورهای غربی و شرقی از طریق جاده ابریشم بسیار زیاد بود. در اسناد تاریخی چین بعضی گیاهان با کلمه" هو" نامیده می شوند. برای نمونه" هو تائو" (چهار مغز)،" هو جیائو" (مرچ) و" هو لوا بو" (پالک و غیره سبزیجات) دیده می شود. در سلسله تانگ در قرن ۷ تا قرن ۹ میلادی تبادلات چین و کشورهای غربی از طریق راه ابریشم بسیار شکوفا بود. پرندگان و حیوانات کمیاب، عطر، مروارید، وسایل شیشه ای و سکه های طلایی و نقره ای کشورهای غربی و موسیقی، رقص، غذا و لباس آسیای غربی و مرکزی وارد چین شد. در این ضمن، فرآورده ها و فنون چین مانند ابریشم، کاغذ سازی، چاپ، ظروف لاکی، چینی، باروت و قطب نما از طریق راه ابریشم به مناطق مختلف پخش شد و برای توسعه تمدن جهان سهم بزرگی ادا نمود.

تبادلات فرهنگی از طریق جاده ابریشم همانند تجارت مواد گسترده بود. مذهب بودا به عنوان یکی از سه مذهب جهان، در پایان سلسله" هان" غربی (سال ۲۰۶ قبل از میلاد تا سال ۲۲۰ میلادی) وارد چین شد. در معبد غار" کزیر" "سینگ کیانگ" که قرن سوم تاسیس شد، نزدیک به ده هزار متر مربع نقاشی دیواری دیده می شود که نشانگر جریان رواج مذهب بودا از هند به چین است. طبق استنباط ها، مذهب بودا از هند و از طریق راه ابریشم به شهر" کزیر" سینگ کیانگ" ، سپس به" دونگ هوانگ" ولایت" گان سو" و مناطق دیگر چین رواج یافته است. غارهای مذهب بودا باقی مانده در امتداد جاده ابریشم مانند غار" موگائو کوی" دونگ هوانگ" ، غار" لونگ من" شهر" لو یان" سبک هنری شرقی و غربی را آمیخته و گواه تبادلات فرهنگی شرقی و غربی از راه ابریشم است. اکنون این غارها جزو میراث فرهنگی جهان محسوب می شود.

پس از قرن نو میلادی به دنبال تغییر ساختار سیاسی و اقتصادی قاره اروپا و آسیا، به ویژه پیشرفت در دریانوردی، حمل و نقل دریایی بطور روزافزون در تجارت نقش ایفا می کرد. جاده ابریشم جاده زمینی سنتی به تدریج رو به زوال رفت. در دوران سلسله" سون" چین در قرن ده میلادی جاده ابریشم به عنوان یک راه تجارت بسیار کم مورد استفاده قرار می گرفت. جاده ابریشم تاریخ دیرینه دارد و در روند پیشرفت تمدن جهان نقش مهمی ایفا کرده است. در سالهای اخیر،" طرح مطالعه جدید جاده ابریشم" مطروحه سازمان یونسکو این جاده را جاده گفتگو قلمداد کرده است تا به پیشبرد گفتگو و تبادلات کشورهای شرق و غرب مساعدت کند.

موقعیت شهرهای مسیر راه ابریشم

بلخ (باختر)

 

زردشت، یما، جلال الدین محمد بلخى، رابعه بلخى، ناصر خسرو بلخى، ابن سینا، دقیقى بلخى و همچو شخصیت هاى دیگر علمى و فرهنگى در مراحل مختلف تاریخ بر سرزمین بلخ زنده گى کرده است که کارهاى زیادى علمى و فرهنگى را انجام داده است.

می‌ گویند که بنیادگذار بلخ جمشید (یَما) بوده‌ است. در زمانهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دوره‌ های فرمانروایی موریای هند و کوشانیان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود. اولین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه‍. ق.) به سرکردگی احنف ‌بن قیس بود. در سال ۴۳ ه‍. ق. دوباره به تصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة ‌بن مسلم (متوفی به سال ۹۶ ه‍. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشاپور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.

در سال ۱۱۸ ه‍. ق. اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال ۲۵۶ ه‍. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. درسال ۲۸۷ ه‍. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال ۴۵۱ ه‍. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال ۶۱۷ ه‍. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. در دورهٔ تیموریان (۷۷۱ ۹۱۱ ه‍. ق.) تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست ‌کیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط گذاشت. خرابه‌ های بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال کرده‌است.

در منابع تاریخی به خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن به نامهای مختلف یاد شده‌ است. مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسنا، ام البلاد، ام القرا، بلخ بامی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد.. ..

در تاریخ باستان، بلهیکا یا باختر را همان" بخدی"اوستا می دانند که با استناد به اقوال محققین، این شهر باستانی کانون رهایش و مدنیت شاخهٔ هندو اروپایی است که در فلات خراسان و هند بسط و توسعه یافت و در عصر بودائی ها، آریاییان از شمال به جنوب سلسله کوه های هندوکش پراکنده شدند.

باختر مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود. بیشتر خاورشناسان زادگاه زردتشت را باختر (بخدی) می دانند.

در اوستا با کلمات ساده، از زندگی بدون تکلف و آرایش یما (جمشید) پادشاه سخن رانده شده است. نام پادشاهان آریایی که بنیان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند به پیشدادیان باختر نیز معروف است. در سرودهای ودائی از" یام"که در اوستا" یم"است، نام برده اند.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدادیان، کیانیان، اسپه ها که پسانها در شاهنامه فردوسی و روایات مؤرخان نیز از آنها یاد شده است. آریایی ها که به باختریان ثروتمند نیز شهرت داشتند، در اوایل هجوم و حملات قبیله های بدوی آسیای مرکزی قرار گرفتند. زمانیکه مادها و سپس هخامنشی ها، دولت های خود را در هگمتانه و پارس شکل دادند و اداره آنان نظم گرفت، میان سالهای ۵۴۰ و ۵۴۵ قبل از میلاد متوجه باختریان گردیدند و برای تسخیر این سرزمین ثروتمند لشکرکشی ها کردند. سپس مناطق کرمانیا، پارت، باختر، هریوا، ستاگیدیا (افغانستان مرکزی) و درنگیانا در تصرف هخامنشی ها درآمد. بعد از کورش، داریوش از جمله شاهان مقتدری بود که به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را تا دامنه سند ادامه داد. سپس متوجه غرب پارس شد. دراین زمان اداره کنندگان ساتراپی های شرقی خواهان استقلال و تأسیس سلطنت های جداگانه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد تا مردم،" بسوس"والی باختریان را پادشاه این سرزمین اعلان کنند.

زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهٔ هخامنشی ها را در پارس مضمحل نمود، متوجه باختریان شده و در سال ۳۳۰ ق. م. به این سرزمین لشکرگشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی در باختریان ازبین رفته بود و مردم در حالت قبیله ایی زندگی می کردند، ولی اسکندر به مقاومت شدید مردم هریوا و باختر برخورد.

باختر بعد از مرگ اسکندر مقدونی، جزء قلمرو سلوکیان درآمد. ادارهٔ آن بدست والیان یونانی اداره می شد. زبان مردم باختر از تأثیرات نفوذی یونانیان نیز متأثر گردیده وازقرن سوم ق. م.، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار می رفت و مورد استفاده قرار می گرفت. همچنان خط پارتی که انکشاف یافته خط آرامی است در عهد سلسلهٔ کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها در بخش های از باختر مرسوم گردید.

در میانه‌های سدهٔ سوم ق. م. دولت موریای هند در گسترش دین بودایی در باختر سعی نمود. دولت یونانی باختری از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد و می خواست خود را در ثروت هند شریک سازد. از این رو دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت. کوشانی ها با تشکیل دولتی مستقل، تمدنی جدید را در تاریخ باختر رقم زدند. کانیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی در ۱۲۰ میلادی پایتختش را از باختر به بگرام و کاپیسا انتقال داد. این سلسله تا ۲۲۰ میلادی دوام نمود که گرایش خاص در سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی ها، دولت کابلستان بود که از کاپیسا در جنوب هندوکش تا سواحل سند تسلط داشت. زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود که این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند. اما زبان خروشتی در باختر از تاریخ پنجم ق. م. تا آغز قرن ششم میلادی، به مدت ده قرن رایج بود. ساحهٔ زبان های فارسی دری وترکی از آسیای میانه تا جنوب سند و در غرب از کرمان تا سیستان وسعت داشت. آثاری از آن دوره ها نیز در مناطق مذکور وجود دارد.

از سال ۲۲۰ تا ۴۲۵ میلادی، باختر در تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی ها شمال غرب باختر را در دست گرفتند، سلسلهٔ کیداری ها که مرکز آن کاپیسا بود موجودیت خود را در جنوب حفظ نموده و با ساسانی ها در جنگ بودند. کیداری ها با دولت گپتاهای هندی دوستی و مراودت داشتند. در سال ۴۲۵ م. هپتالیان در شمال باختر دولتی را تأسیس کردند که مرکز این دولت تخارستان بود. این دولت با قدرتی که داشت، توانست بهرام گور را در مرو و یزدگرد ساسانی را در مرغاب شکست دهد. بعد از شکست ساسانیان، دولت کیداری هم در باختر سقوط داده شد.

اولین حملهٔ تازیان مسلمان به باختر در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه‍. ق.) بسرکردگی احنف‌بن قیس بود. در سال ۴۳ ه‍. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة ‌بن مسلم (متوفی به سال ۹۶ ه‍. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، باختر (بلخ) همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.

باختر (باختریان یا باکتریا یا بلخ) به این نام سرزمین باستانی وسیعى را مى‌نامیدند كه شامل قسمت‌های وسیعی از مناطق شرقى خراسان باستان را دربر می‌گرفت. باختر از شمال با سرزمین سُغد و آمودریا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشته‌کوه هندوکش محدود بوده‌است. پایتخت آن شهر باختر (باکترا) بوده كه اكنون بلخ می‌گویند.

در ادبیات سانسکریت به شکل (بالهیکه) آمده است اصل و ریشه این کلمه (بهلی یا با باهلی) است. در اوستا به نام بخدی آمده که با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) که به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند) است آمده و جزء سرزمین‌های اهورامزدا آفریده است. در پارسی پهلوی بامیک صفت آن است. که به معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنابر عقیده پرفسور دارمستتردرزند اوستا ریشه این کلمه (بامیه) است که به معنی درخشان است. بختری در اوستا (بخگی) است و این واژه در پارسی میانه بخل ودر پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم در زمان هخامنشیان در سنگ‌نبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختریا) آمده و در ایلامی (بکه شی اش و یا بکتوری ایش) خوانده شده و نیز در زبان آکادی که آنهم بصورت خط میخی است بصورت (باهاتر) آمده و در یونانی بکترا آمده است و از آن بکتریا ساخته شده است. در زبان چینی بلخ را (باهی هی) و بنابرگفته هیوان تسنگ زائر چینی که درسال شش صد و بیست و نه میلادی که به بلخ آمده بود (پوهو) نامیده شده است و در تاریخ هان وی بصورت کشور (تاهیا) آمده است البته بیشتر این نام به بدخشان گفته می شد. یونانیان بلخ را به صفت (پیلوتیمی تیوس یا پولی تیمی تیوس) می نامیدند که به معنای گرانبهاترین است. یعنی گوهر آسیا. در نوشته های موسی خورنی مورخ ارمنی که در قرن پنج- شش میلادی می زیسته از بلخ با نام (باهلی) یاد شده است. در کتاب وندیداد در فرگرد اول آمده است: کشورهای آریائی واقع درشمال و مشرق خراسان باستان یا ائیریَنَم وَئجَه: سغد، مرو، بخدی و.. . است و در قسمت هفتم میگوید: چهارمین کشور با نزهت که من اهورامزدا آفریدم بلخ زیبا با درفش های برافراشته است.

 

هرات

 

 

هرات بزرگانی چون خواجه عبدالله انصاری، احمد بن رجا یا خواجه ابوالولید، مولانا جامی، سلطان مودود چشتی، ملاحسین واعظ کاشفی، سلطان حسین بایقراء، گوهرشاد بیگم، امیر علی شیر نوایی، خواجه علی موفق، هلالی جغتایی، استاد کمال الدین بهزاد، استاد شمس الدین حکاک، استاد زین الدین معمار، استاد میرک نقاش، خواند میر و هزاران ستارۀ پر درخشش کهکشان علم و هنر آرمیده اند که بر اعتبارات و شکوفایی تاریخی هرات افزوده اند.

هرات كه هزاران سال قبل به نام های ارتاكوانا، ارتاكابنهریو، هرایوه، هری، هرویو، و هرات ذكر شده است همین شهر باستانی است كه اكنون بنام هرات معروف است. نام هری از كلمه آریانا مشتق گردیده است شهر هرات در عصر های قدیم مركز آریانای كبیر و مهد قوم نجیب آریانیا بوده است. در كتاب اوستا كه حدودا یكهزار سال قبل از میلاد نوشته شده (كتاب مقدس زردشتیان) از هرات بنام هریو یاد شده است. هرات مروارید تابناكی است در بحر تاریخ و فرهنگ آسیا كه در قدیم بنام هریوا یاد شده است.

هِرات دومین شهر بزرگ افغانستان و مرکز ولایت هرات است که قطب صنعتی افغانستان بشمار می‌آید. هریرود از کنار این شهر می ‌گذرد. هرات با نفوس ۲۴۹،۰۰۰ نفر (برآورد رسمی سال ۲۰۰۶)، دومین شهر پر نفوس افغانستان است. و همراه با کابل، قندهار، مزار شریف وننگرهاریکی ازپنج شهر بزرگ افغانستان به‌شمار می‌آید. باشندگان اصلی هرات به زبان پارسی با لهجه هراتی سخن می‌گویند. هرات را در گفتار‌های ادبی و رسمی هرات باستان می‌گویند. این شهر از بابت مناره‌ها و معماری‌های عالی ومجلل خود شهرت دارد و در گذشته یکی از مراکز عمده آموزش شمرده می‌شد.

به اوستایی: هَرَئیووا (Haraēuua)، در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا

به پارسی باستان: هَریوا (Haraiva)، در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی

به پارسی میانهٔ ساسانی: هریو، در سنگ‌نبشته‌های ساسانی

در دورهٔ اسکندر مقدونی: اسکندریه آرئیا (Alexandria Areia)

به یونانی: آرئیا (Areia)

به لاتینی: آریا (Aria)آید.

هرات پیش از کشف اقیانوس هند درگذرگاه جاده ابریشم قرارداشت. ونقش بزرگ را درتجارت میان شبه قاره هند، شرق میانه، آسیای مرکزی واروپا بازی می‌کرد. هرات ازلحاظ موقعیت جغرافیایی درطول تاریخ بسترمناسب تلاقی مدنیت‌های شرق وغرب نیزبه شمار می‌رفت. ازینروهرات یکی ازگهواره‌های تمدنی تاریخ پربارخراسان شناخته می‌شود. در گذشته‌های دور گفته می‌شد که «جهان اقیانوسی است ودراین اقیانوس مرواریدی هست وآن مروارید هرات است. ». هرات در فَرگَرد نخست وندیداد اوستا بنام هَرویو (Harôyu) آمده‌است که «ششمین سرزمین و کشور نیکی که من، اهورامزدا، آفریدم هرویو و دریاچه‌اش بود. »"

هروی‌ها (به یونانی: آرین‌ها) دسته‌ای از تیره‌های آریایی بودند که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد٬ زادبوم خود در آسیای مرکزی را رها کرده و از ناحیهٔ رودخانهٔ آمودریا (اکسوس یا جیحون) و در سرزمینی بارور، پیرامون هریرود (به لاتینی: Arius) جای گرفتند. نام سرزمینشان را به نام این رودخانه، هریوا نامیدند، که کم و بیش با ولایت هرات امروزین همانند است.

در سده‌های واپسین هفتم و آغازین ششم پیش از میلاد٬ هریوا بدست مادها افتاد و پس از انقراض مادها بدست کورش بزرگ، یکی از ساتراپی‌های هخامنشیان بشمار می‌رفت. مرکز فرمانروایی هخامنشیان در قصری در شهر آرتاکوانا بود. در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی٬ هریوا (Haraiva) در فهرست ساتراپی‌های هخامنشیان آمده‌است

به قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ قبل از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. وقتی اسکندر به این شهر آمد، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهی بود. ساتراپ (والی) هریوه در آن زمان ساتی برزن نام داشت. اگر چه باشندگان هریوا بسختی مقاومت کردند اما سپاهیان اسکندر موفق به فتح شهر شده و آن را ویران و بسیاری از باشندگان آن را بقتل رسانیدند. اسکندر پس از تصرف شهر، در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهر بود. اسکندر سپس شهر را دوباره آباد کرد و نامش را «اسکندریه آرئیا» نهاد و باشندگان بازماندهٔ آرتاکوآنا را بدین شهر که هرات امروزین باشد تحویل کرد.

بعد از مرگ اسکندر (در سال ۳۲۳ ق. م.)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیان درآمد. تا اینکه بعد از سال ۲۴۰ ق. م. دو سرزمین همسایهٔ هریوا یعنی باختر و پارت از اربابان مقدونی مستقل شدند. دراین زمان هریوا جزئی از قلمرو دولت یونانی باختری نوبنیاد درآمد. در بین سال‌های ۲۰۸ و ۱۹۰ ق. م. آنتیوخوس سوم (ملقب به کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را تا سرزمین‌های شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا بدست سلوکیان افتاد.

هرات در دورهٔ ساسانیان در سنگ‌نبشته‌ای در کعبه زردشت واقع در نقش رستم بنام هریو یاد شده‌است. در دورهٔ ساسانی از مراکز مهم نظامی و منطقه مرزی در مقابله با هیاطله بوده‌است. پیش از حملهٔ اعراب مسلمان به خراسان دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. این شهر مرکز شراب سازی هم بود. در سال ۳۱ ه. ق. (حدود ۶۵۰ م.) یا کمی پس از آن باوجود مقاومت سرسختانهٔ هروی‌ها، شهر به دست اعراب مسلمان فتح شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود و بزرگترین شهر باستانی سلطنت‌های خراسان شد.

هرات را دل خراسان نیز خوانده‌ اند بیهقی در تاریخ خود می ‌گوید: «در سنه ثمان و اربع مائه فرمود ما را تا هرات رفتیم که واسطه خراسان است». در نزهة‌ القلوب حمدالله مستوفی آمده‌است: «هرات هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تا بستان شمال وزد و در خوشی آن گفته‌اند: اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است.. . در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا و طاحونه و سیصدوپنجاه‌ونه مدرسه و خانقاه و آتش‌ خانه و چهارصد و چهل‌ و چهار هزار خانه مردم‌ نشین بوده‌ است.. . مردم آنجا (هرات) سلاح‌ ورز و جنگی و عیار پیشه باشند و در آنجا قلعه ‌ای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دوفرسنگی شهر بر کوه آتشخانه‌ای بوده‌است که آن را ارشک گفته‌اند. و این زمان قلعهٔ امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسهٔ نصاری بوده‌است». این شهر هم مرکزی برای مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مهم تصوف، یعنی نظریه زاهدانه اسلام به شمار می‌رفت. افرادی از پیروان «نقشبندیه» و «چشتیه»، انجمنهای اخوت صوفیه به مقامات وزارت و صدارت عظمی رسیده‌اند.

هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول در ۱۲۲۲ م. از بنیاد ویران شد و بیش از نیمی از اهالی بومی آن قتل عام و یا آواره شدند. هرات بین سالهای ۶۴۳ تا ۷۸۴ ه‍. ق. پایتخت دودمان آل کرت بود. تیمور در سال ۷۸۴ هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت. در جریان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد بیگم پایتخت تیموریان را در سال ۱۴۰۱ م از سمرقند به هرات منتقل کردند.

هرات در دوره تیموریان به اوج رونق رسید و سده پانزدهم میلادی دوران طلائی هرات بود. زیرا هرات دراین دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود به عنوان «فلورانس آسیا» شهرت پیدا کرده بود. در آن زمان مساجد و کاخ‌ های زیبا و مجللی ساخته شد که تا این زمان زینت بخش این شهر است. از جمله مجموعه مصلای هرات، یک مدرسه و مسجدی که دوازده مناره در اطراف خود داشت بیشتر قابل ملاحظه‌است. از این مجموعه که به دستور گوهرشاد بیگم بنا شده بود، حالا تنها پنج مناره باقی مانده‌است.

یکی‌از شاهزادگان‌تیموری‌به‌نام‌بایسنقر میرزا که‌خطاطی‌ هنرمند بود، سرپرستی‌ امور هنری ‌را در شهر هرات‌ در دست داشت. در آن‌ زمان‌، شهر هرات ‌مرکز تجمع‌ هنرمندان‌ شده ‌بود و معروف ‌است ‌که ‌فقط ‌در یک ‌آموزشکدهٔ نقاشی‌، شصت ‌استاد به ‌تعلیم ‌هنرجویان ‌و انجام‌ سفارشات ‌محوله‌ اشتغال ‌داشتند. معروفترین ‌استاد کاران‌ مکتب‌ هرات‌ (کمال‌الدین بهزاد) است‌ که ‌کتاب‌ مصور و معروفی به‌ نام‌ ظفرنامه‌ تیموری‌ دارد. امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا که خود نیز نویسنده و شاعر بود به تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی در هرات می ‌پرداخت.

در ۱۵۰۶ شیبانیان (ازبکان) آسیای مرکزی بر شمال افغانستان و هرات مسلط شدند. اندکی بعد هرات بدست صفویان افتاد. در دوران صفوی هرات مهم‌ترین شهر و مرکز خراسان محسوب می‌شد و همواره مورد طمع ازبکان بود حتی چندبار این شهر به دست ازبکان افتاد. اما سلطه ازبکان بر این شهر به صورت کوتاه مدت بود و آنها از دوره‌های فترت در اوایل سلطنت شاه طهماسب اول و اوایل سلطنت سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول استفاده کردند و هر بار برای مدت کمی این شهر را دراشغال داشتند. گفتنی است شاه عباس کبیر دراین شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی می‌کرد.

هرات شهری باستانی است و بناهای تاریخی بسیاری دارد. اسکندر مقدونی، ارگ هرات را که به قلعه اختیار الدین هرات مشهور است، ساخته‌است و بنای عظیم آن اکنون یکی از کهن ترین و زیبا ترین اماکن هرات است. فارس‌ها، ترک‌ها، مغول‌ها و ازبک‌ها برای تسخیر این قلعه جنگیده‌اند.

مسجد جامع بزرگ شهر هرات نیز که به پنجمین مسجد جامع بزرگ جهان شهرت دارد یکی از شگفتی‌های این مرز و بوم است. ساختمان این مسجد به این دلیل که پیش از اسلام نیز عبادتگاه آریایی‌های یکتاپرست بوده، بیش از ۱۴۰۰ سال قدمت دارد و مساحت آن به ۴۶ هزار و ۷۶۰ متر مربع می‌رسد. این بنای زیبا و شگفت انگیز که چند هزار سال قدمت دارد در سال ۲۹ هجری بعد از گرایش مردم هرات به دین اسلام، از حالت ساختمان معبدی بزرگ به مسجد مسلمانان بدل شد. گذشته از ارگ هرات و مسجد جامع، گازرگاه شریف (آرامگاه پیر هرات)، شاهرخ میرزا، مناره‌ها، مسجد گوهرشاد بیگم و چشت شریف از جمله بناهای تاریخی هرات است. علاوه بر این مقبره‌ها و آرامگاه‌های مولانا، جامی، امام فخر رازی، شهزاده قاسم، شهزاده عبدالله، سلطان آغا، خواجه غلطان ولی، ملا واعظ کاشفی، ملا ناسفنج وسید عبدالله مختار، قدمت فرهنگی این شهر را به رخ هر بازدید کننده‌ای می‌کشد.

حوضها و آب انبارهای تاریخی شهر هرات نیز از مظاهر مهم معماری و تمدن این شهر به حساب می‌آمده‌اند. از نظر فن معماری و ارزشهای تاریخی‌، آب انبارهای هرات‌، به مهم‌ترین بناهای تاریخی این شهر، همچون مساجد و مزارات آن پهلو می‌زند. از دیگر آثار تاریخی هرات پل مالان است که یکی از بناهای تاریخی هرات و از پلهای زیبا و تاریخی افغانستان میباشد که بر روی رودخانه هریرود در منطقه مالان ساخته شده‌است. این پل در سال ۵۰۵ هجری قمری (برابر با ۱۱۱۰ میلادی) و در زمان سلطان سنجر سلجوقی به همین شکلی که اکنون هست، با اندک تفاوت، ساخته شد.

هرات دارای چهار کنیسه بنام آشور، غول، یوآو و چهارمی بدون نام، واقع در شهر قدیم بوده. بعدها کنیسه آشور تبدیل به مکتب و کنیسه غول به عنوان مسجد حضرت بلال نام گرفت.

 

قندهار

 

برخی برآنند که شهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته‌است. در دوره‌ های ماد و هخامنشیان٬ آراخوزیا (رُخَج) سرزمینی در اطراف رودخانهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپی‌ های هخامنشیان بشمار می‌رفت. در سنگ‌ نبشته بیستون داریوش بزرگ، آراخوزیا در فهرست ساتراپی ‌های هخامنشیان آمده‌ است.

درسال ۳۲۹ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخ‌نویسان یونانی آن را پارپامیز گفته‌اند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیه‌ای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. در ۳۰۵ ق. م. موریاها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، آراخوزیا و گدروزی (گدروزیا - بلوچستان) تسلط یافتند. در این دوران دین بودایی توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد.

پس از اسلام، قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب می‌شد. دوبار شهر به طور کامل ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به دستور امیر تیمور گورکانی.

در اوایل سدهٔ شانزدهم میلادی مغولان هند قندهار را گرفتند. طی دوصد سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، صفویان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشهور پشتون بر علیه سلطهٔ بابری‌ها قیام کرد. دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت می‌کرد در برابر مخالفت و قیام‌ها از پا در آمد. در ابتدا میرویس‌خان هوتک از قبیلهٔ غلجایی پشتون به تسلط گرگین‌خان حاکم گرجی الاصل صفوی در ۱۷۰۹ میلادی در قندهار پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸ میلادی توسط نادر افشار پایان داده شد. نادر افشار سرانجام خود بخاطر تندخویی اش در ۱۷۴۷ میلادی در قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید. پس از این حادثه، احمدشاه ابدالی که یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغان بود، با نیروی شش هزار نفری خود به سوی قندهار رهسپار شد و لویه جرگه را در مزار شیر سرخ قندهار برای انتخاب یک رهبر ملی از میان خود افغان‌ها تشکیل داد و سرانجام بعد از نه روز گفت و شنید، به عنوان پادشاه خراسان تعیین گردید. وی در ۱۷۵۳ یا ۱۷۵۴ شهر کنونی را ساخت و آن را احمد شاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا «دارالقرار» یاد می‌شود. تیمورشاه بعداً پایتخت خراسان را از شهر قندهار به کابل انتقال داد.

تپه مندی گک

این تپه را می‌توان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد که در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلو متری شهر فعلی قندهار واقع است و به صورت دقیق تر در دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ میلی جاده قندهار –گرشک و اگر از طرف ولسوالی (فرمانداری) خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر به طرف ارغنداب در سمت راست جاده قرار گرفته‌است.

امروزه اراضی زراعتی در این محدوده کمتر است اما احتمال ا در ازمنه گذشته این ناحیه توسط شعبه‌ های از رود ارغنداب سیراب می‌شده و آبادی‌هایی در آن وجود داشته‌ است.

در سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸) موسیو کزال، باستان‌شناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یازده مرحله حفریاتی پانزده طبقه آبادی دوره‌های مختلف را یکی پس از دیگری کشف کرد. ۳۱ متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادی‌هایی پانزده گانه‌ای صورت گرفته‌است که در طی سه هزار سال قبل از میلاد بر روی هم آباد شده‌است. تحقیقات انجام شده باستان شناسان روی آثار بدست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ (برنز) می‌کند.

شاه نعمت‌الله کاظمی که از تحصیلکردگان قندهار بوده و روزگاری به حیث معاون پروژه هیلمند ایفای وظیفه می‌کرد می‌گوید که شاهد کاوش‌های گروه فرانسوی در مندی گک بوده و ظروف وسفال‌ها و ابزارهای مکشوفه در این تپه، مشابه به آثار کشف شده در حیدر آباد و سند پاکستان می‌باشد. وی همچنین موفق شده ‌است در طی ماموریت‌های خویش در منطقه، آثار شبیه به به مندی گک را بالاتر از مسیر زیارت شاه‌مقصود قندهار در نواحی نزدیک رودخانه هیلمند کشف کند و بدین ترتیب می‌توان حدس زد در طول این مسیر، رفت و آمدهایی جریان داشته و قافله‌ها و کاروانهایی عبور و مرور کرده‌اند. بزرگان کندهار:

نورجهان همسر جهانگیرشاه

میرویس خان هوتک

محمود هوتکی

اشرف افغان

احمدشاه درانی

عبدالحی حبیبی

ریشه نام

. برگرفته ازنام گندهارا، نام سرزمین و دولتی در روزگار باستان که شامل حوزۀ جنوبی رود کابل می‌شده. به باور هنری والتر بیلیو (Bellew)، نویسندۀ بریتانوی، این سرزمین شامل تمامی ولایت امروزی قندهار می‌شده که در پی یورش هفتالیان در سدۀ پنجم میلادی گسترش پیدا کرده بود.

. فرضیه دیگر، که حتی شامل کاربردهای قدیمیتر این نام می‌شود، آن را برگرفته از نام فرضی یونانی شهر Gondophareia/گُندُفاریا، برگرفته از نام گُندُفَر، فرمانروای پارتیِ هند می‌داند، که سکه‌هایش در قندهار پیدا شده‌اند.

. برخی نام قندهار را برگرفته از بخش اول نام Condigramma/کُندی‌گراما می‌دانند. (بخش دوم، گراما، به زبان سانسکریت به‌معنای 'روستا' است.)

. برخی نیز این نام را برگرفته از منطقه‌ای در رُخَج بنام Gandutava/گَندوتاوا می‌دانند؛ که در سنگ‌نوشته بیستون از نبردی در آن منطقه بین ساتراپ هخامنشی آنجا و شورشیان علیه داریوش بزرگ یاد شده‌است.

نام‌های تاریخی: سرزمین قندهار = هَرَووَتیش/اَراخوزیا/رُخَج؛ شهر قندهار = تِگین‌آباد:

-درمنابع پیش از اسلام، در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی ازنام Harauvatiš/هَرَووَتیش (یونانی باستان: Ἀραχωσία/اَراخوزیا یا Ἀραχῶται/اَراخوتای) یاد شده که سرزمینی درپیرامون قندهار امروزی بوده و یکی از ساتراپی‌های شرقی هخامنشیان شمرده می‌شده. در منابع اسلامی، بویژه تا پیش از حملۀ مغول از نام قندهار بجز در معدودی منابع جغرافیایی به زبان عربی اشارات مکرری نشده، و در این منابع نام قندهار به دو سرزمین متفاوت اشاره دارد: یکی قندهار در سِند، یا همان قندهار امروزی، و دیگری قندهار در هند، که به‌گفتۀ یوزف مارکوارت می‌تواند همان سرزمین باستانی گندهارا، در شمال‌غربی هند باشد.

درمنابع اسلامی نام رُخَج (یا رُخُد، یا همان اَراخوزیا در منابع یونانی/رومی) است که برای سرزمین پیرامون قندهار امروزی استفاده می‌شده. کلاوس فیشر بر این باور است که نام قندهار در منابع بین سده‌های دهم و دوازدهم میلادی تقریبا ناپدید شده، و در آن دوره پَنجوائی، مرکز اداری، و تِگین‌آباد دو شهر عمده در رُخَج بودند. ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس روسی احتمال همخوانی تگین‌آباد با قندهار تاریخی (حدودالعالم، مینورسکی، ص. ۳۴۵) را بعید نمی‌داند. احتمال اینکه نام تگین‌آباد برگرفته از نام سبکتگین، نخستین فرمانروای غزنوی، که آن منطقه را در سال ۸۹۰ میلادی فتح کرده، باشد رد شده، چون اشارۀ استخری به تگین‌آباد پیش از ظهور سبگتگین بوده. ریشۀ احتمالی دیگر برای نام تگین‌آباد نام قراتگین، فرمانده سامانی است که بر امیر نصر سامانی شورید و در سال ۹۳۰ میلادی به بُست گریخت. هِلمز هم برگرفتن نام تگین‌آباد از نام دودمان تُرک‌شاه را محتمل می‌داند که از اواسط سدۀ هفتم تا اواسط سدۀ نهم میلادی بر کابل و گندهارا فرمان می‌راندند.

نام‌های تاریخی گندهارا:

-به زبان سانسکریت: گندهاری، در عبارت Gandhārīnām avikā (به‌معنای 'میش گندهاری‌ها') در ریگ‌ودا؛

-به زبان پارسی باستان: گنداره، در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی؛

-به زبان عیلامی: کن ‌ده ‌ره.

نام‌های تاریخی اَراخوزیا:

-به سانسکریت ودایی: Sárasvatī-/سَرَسوَتی (برگرفته از سَرَس-، به‌معنای 'دریاچه' است)، یکی از هفت رودی (سَپته‌سندو) که در ریگ‌ودا اشاره شده و همان رود ارغنداب، شاخه‌ای از رود بزرگ هِلمَند است؛

-به اوستایی: Haraxᵛaitī-/هَرَخوَیتی، آنطور که در فرگرد یکم وندیداد از اوستا آمده؛

-به پارسی باستان: Harauvatiš/هَرَووَتیش، آنطور که در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی آمده؛

-به یونانی باستان: Ἀραχωσία/اَراخوزیا یا Ἀραχῶται/اَراخوتای؛

-پس از یورش اسکندر مقدونی: Alexandria in Arachosia/اسکندریه اَراخوزیا یا Alexandropolis/اسکندرشهر؛

-به لاتین: Arachosia/اَرَکُسیا؛

-در منابع اسلامی: رُخَج یا رُخُد.

قندهار شهری است درجنوب و سومین شهر پر نفوس افغانستان است که طبق سرشماری رسمی سال  ۲۰۰۶ میلادی حدود ۴۵۰،۳۰۰ نفرنفوس داشته‌است. قندهار بین رودهاى ترنگ و ارغنداب واقع شده‌است. قندهار به شکل یک مربع مستطیل است و چون طبق نقشه ساخته شده بسیار منظم است شهر به چند محله تقسیم شده و هر محله متعلق به یک یا چند قوم و قبیله است و اکثر اهالی آن را (عمدتاً درانی) تشکیل می‌دهند. در اطراف قندهار باغ‌های میوه تاکستان‌ها و زیارتگاه‌های بسیاری است و مردم بیشتر برای تفریح به آنها می‌روند تا برای عبادت و زیارت.

برخی برآنند که شهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته است.

در دوره‌های ماد و هخامنشیان٬ آراخوزیا (رُخَج) سرزمینی در اطراف رودخانهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپی‌های هخامنشیان بشمار می‌رفت. درسنگ‌نبشته بیستون داریوش ٬ آراخوزیا در فهرست ساتراپی‌های هخامنشیان آمده‌است. در سال ۳۲۹ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخ‌نویسان یونانی آن را پارپامیز (Paropamisus) گفته‌اند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان در سیستان، وارد ناحیه‌ای شد که به نامش اسکندریه (قندهار امروزی) نامیده شد. در ۳۰۵ ق. م. موریاها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، آراخوزیا و گدروزی (گدروزیا - بلوچستان) تسلط یافتند. در این دوران دین بودایی توسط آشوکا به این سرزمین وارد شد. پس از اسلام٬ قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب می‌شد. دوبار شهر به طور کامل ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به دستور امیر تیمور گورکانی.

در اوایل سدهٔ شانزدهم میلادی مغولان هند قندهار را گرفتند. طی دوصد سالی که مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، صفویان از سمت غرب، وترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشهور پشتون بر علیه سلطهٔ بابری‌ها قیام کرد. دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت می‌‌کرد در برابر مخالفت و قیام‌ها از پا در آمد. در ابتدا میرویس‌خان هوتک از قبیلهٔ غلجایی به تسلط گرگین‌خان حاکم گرجی الاصل صفوی در ۱۷۰۹ میلادی در قندهار پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸ میلادی توسط نادر افشار پایان داده شد.

نادر افشار سرانجام خود بخاطر ظلم، بربریت وتندخویی اش در ۱۷۴۷ میلادی در قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید. پس از این حادثه، احمدشاه ابدالی که یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغانستان بود، با نیروی شش هزار نفری خود به سوی قندهار رهسپار شد و لویه جرگه را در مزار شیر سرخ قندهار برای انتخاب یک رهبر ملی از میان خود افغان‌ها تشکیل داد و سرانجام بعد از نه روز گفت و شنید، به عنوان پادشاه خراسان تعیین گردید. وی در  ۱۷۵۳ یا ۱۷۵۴ شهر کنونی را ساخت و آن را احمد شاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا «دارالقرار» یاد می شود. تیمورشاه بعداً پایتخت خراسان را از شهر قندهار به کابل انتقال داد.

تپه مندی گک :این تپه را می توان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد که در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلو متری شهر فعلی قندهارواقع است و به صورت دقیق تر در دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ میلی جاده قندهار – گرشک و اگر از طرف ولسوالی خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر به طرف ارغنداب در سمت راست جاده قرار گرفته است. امروز اراضی زراعتی در این محدوده کمتر است اما احتمال در گذشته این ناحیه توسط شعبه هایی از رود ارغنداب سیراب می شده و آبادی هایی در آن وجود داشته است.

در سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸) موسیو کزال، باستان‌شناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یازده مرحله حفریاتی پانزده طبقه آبادی دوره‌های مختلف را یکی پس از دیگری کشف کرد. ۳۱ متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادی هایی پانزده گانه ای صورت گرفته است که در طی سه هزار سال قبل از میلاد بر روی هم آباد شده است. تحقیقات انجام شده باستان شناسان روی آثار بدست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ (برنز) می کند. قندهاردر گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت.

وهمچنان فاراب یا اُترار نام شهری‌است کهن در کرانهٔ باختری سیردریا. فاراب نام کهنتر این شهر است و نام اترار در سده‌های میانه براین شهر نهاده‌شد. این شهر در کنار راه ابریشم جای‌داشته.

ابونصر فارابی واسماعیل بن حماد جوهری از فاراب بوده‌اند. نام و واژهٔ فاراب (فاریاب، پاریاب) واژه‌ای فارسی دری و به معنی زمینی است که با آب قنات و رود آبیاری می‌شود و دیم نیست.

عنصری از این شهر یادکرده‌است:

سپه کشید چه از تازی و چه از بلغار

چه از برانه، چه از اوزکند و از فاراب.

 

سمرقند و بخارا

سمرقند با نفوسی بالغ بر ۴۱۲،۳۰۰ نفر (برآورد تخمینی سال ۲۰۰۵)، دومین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز سمرقند است. این شهر در ارتفاع ۷۰۲ متری از سطح دریا واقع است. بیشتر ساکنان این شهر پارسی‌زبان هستند و به دری تاجیکی صحبت می‌کنند. نام سمرقند عربی‌شدهٔ واژهٔ پهلوی «سمركند» است و معنى تركیبى آن سنگ‌دژ میباشد. ریشهٔ جزء اول «سمر» از پارسی باستانی «اسمرا» بمعنی سنگ یا صخره و جزء دوم «كند» از پارسی باستانی «کنتا»، سغدی «كنت» بمعنی دژ یا شهر است. وازهٔ یونانی آن «مركنده» میباشد.

سمرقند با قرارداشتن در مرکز راه ابریشم، پیونددهندهٔ چین به اروپا در قدیم، دارای اهمیتی چشمگیر بوده است. در روزگار هخامنشیان جزیی از سرزمین سغد باستان بود. در سال ۳۳۰ ق. م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت یونانی غربی گردید. در سدهٔ ششم م. ترک‌ها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینی‌ها. در سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف كردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود.

سمرقند از بزرگ‌ترین شهرهاى ماوراءالنهر و یکی از کانون‌های دانش و ادب پس از اسلام است و یکی از کانونهای هنر و معماری منطقه بوده‌است. در (۱۰۰۰ م). در تصرف سامانیان درآمد. در ۱۰۲۷ سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در دوران خوارزمشاهیان پایتخت بود. در ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ در تصرف تیمور درآمد و سمرقند پایتختش بود. بعد در ۱۵۰۵ در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالاخره در ۱۶۰۰ م. در تصرف استراخان و جانشینان او كه نیز از نژاد ازبك‌اند درآمد و بالاخره روسها بتصرف آن دست زدند. پس از آن اگرچه در تصرف خانات بخارا بود ولی در حقیقت جزیی از خاک روسیه محسوب مى‌گردید.

بخارا، با نفوسی بالغ بر ۲۳۷۹۰۰ نفر (برآورد تخمینی سال ۱۹۹۹)، پنجمین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز بخارا است. شهر بخارا در جلگهٔ واقع‌در مسیر سفلای‌رود زرافشان‌و کنار کانال‌شاهرود (شهر رود) واقع‌است‌.

بخارا (همراه با سمرقند) یکی از دو شهر عمدهٔ تاجیک‌نشین است. ۸۵ فیصد مردم آن تا امروز نیز به زبان دری با گویش ویژه آسیای مرکزی که امروز به زبان دری تاجیکی معروف شده حرف می‌زنند.

تعدادی هم ازبک و ترک و یهودی در بخارا زندگی می کنند.

دربارهٔ نام ‌بخارا نظرها متفاوت ‌است‌. بعضى ‌برآنند که ‌بخارا به‌ معنای‌علم است و در برخی متون به معنای پرستشگاه‌ است‌ که‌ در زبان ‌سنسکریت ‌به ‌صورت‌ «ویهارا» آمده ‌است‌. جوینی ‌بخارا را مجمع‌ بزرگان ‌هر دین ‌نامیده ‌و بخارا را مشتق از «بخار» دانسته است‌. بعقیدهٔ وی این ‌واژه به ‌واژهٔ‌ بت‌ پرستان ‌اویغور و ختای‌ نزدیک‌ است ‌که‌ معابد ایشان‌ را بخار گویند و در زمان ‌گذشته ‌نام‌ شهر بُه مْجِکَث ‌بوده ‌است‌. به‌ گفتهٔ فرای‌: شهری به ‌نام‌بُخار در ایالت ‌بیهار هند وجود داشت ‌که‌ ریشهٔ هر دو نام‌ را ویها را گفته‌ اند که‌ بر معابد بودایی اطلاق ‌مى‌شود. احتمال ‌دیگر  آن‌است‌ که‌ نام‌ بخارا (در ترکی ‌قدیم‌ بُخارَک - بُقارَق‌) مشتق ‌از ویهارا باشد.

چینیان ‌از سدهٔ پنجم‌ آن‌ را «نومی» ‌نوشته‌اند که ‌با نام ‌نومیجکت‌ مشهور در عهد اسلامى ‌مطابقت ‌دارد. بخارا که ‌نام‌چینی‌ آن‌ را «بوخو» نوشته ‌اند نخستین ‌بار به‌ احتمال‌ در نوشتهٔ هسیوآن‌ تسانگ جهانگرد بودایی ‌چینی که‌در ۶۲۹ م‌از بخارا دیدن‌ کرده‌، آمده‌ است‌. مقدسی بنابر قولی‌ ریشهٔ نام‌ بخارا را «کوه‌خوران‌» نوشته‌که‌گویا «ه» و «و» را برای‌تخفیف‌انداخته‌اند که‌«کخارا» شد. سپس‌«ک‌» را به‌«ب‌» بدل‌کردند تا ریشه‌اش‌از مردم‌پنهان‌ماند.

بر سکه‌های مسین‌بخارا این‌نام‌به‌صورت‌«پوخار» آمده‌است‌. «رویداد نامهٔ مسیحى‌سغدی‌» عنوان‌پارسى‌«خواتو» را درمورد بخارا به‌کار برده‌که‌به‌معنای‌خدا و بزرگ‌است‌و حالت‌جمع‌آن‌در متون‌بودایی به‌صورت‌«گودائوته‌» (قوقائوته‌) آمده‌است‌. عنوان‌فرمانروایان‌بخارا، بخار خدات‌ (سغدی‌ : بوکارکودات‌) بود، که‌بخار خدات‌را متأثر از زبان‌عربی‌، و اصل‌آن‌را بخار خدا دانسته‌است‌). عنوان‌سغدی «گَوْ» (قو) از قدیم‌ترین‌عنوانهای‌آسیای‌مرکزی است‌که‌پیش‌از سدهٔ چهارم‌بر سکه‌های‌ضرب‌شده‌در بخارا دیده‌شده‌است‌. بر سکه‌های‌مسین‌بخارا نخست‌واژهٔ «پوخار» و در سمت‌چپ‌آن‌عنوان‌«گَو» ضرب‌شده‌است‌واژهٔ پوخار را مى‌توان‌برآمده‌از واژهٔ سغدی‌«فوخار» به‌معنای ‌نیکبخت ‌دانست‌. گرشویچ‌ و هنینگ ‌آن‌ را صورتى ‌از واژهٔ «فرخ‌» در پارسی میانه ‌دانسته ‌اند. در متنهای‌ سغدی ‌مسیحی‌ « فوخار» به‌ معنای ‌فرخ ‌صورت‌ دیگری از واژهٔ یاد شده در پارسی میانه است. آگاهى‌دربارهٔ بخارا به‌روزگار پیش‌از اسلام‌اند ک‌است‌. در عهد باستان‌، دراطراف‌رود زرافشان‌جایگاهها و شهرهایی داشتند. داستان‌بنای‌بخارا با افسانه‌آمیخته‌است‌. در بعضى ‌نوشته‌ های کهن‌ بخارا دیه ‌و جایگاه ‌پادشاهان بوده‌ که ‌گویا افراسیاب‌ آن ‌را بنا کرده ‌است‌. پس ‌از آن‌، به ‌صورت ‌شهر درآمد و پادشاهان ‌در فصل‌ زمستان ‌بدین ‌شهر مى‌ آمدند. مغان‌ گفته ‌اند که ‌در بخارا آتشکده ‌ای ‌برپا بود و گویا گور افراسیاب ‌به‌ دروازهٔ معبد بر در شهر بخارا بوده ‌است‌.

وجود اشیائى‌از عصر مفرغ‌، نشانه‌ ای‌بر وجود زیستگاههایی‌در بخارا طى‌ هزارهٔ دوم پیش از میلاد است‌. نام‌ واحهٔ بخارا در کتیبهٔ داریوش ‌در بیستون‌، «تاریخ‌» هرودت‌ و نیز در اوستا نیامده ‌است‌. مى‌ توان‌چنین‌ تصور کرد که ‌بخارا در روزگار هخامنشیان جزو ساتراپ ‌نشین‌سغدیانا (سغد) بوده‌ است‌. در سال ۳۳۰ ق. م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت یونانی باختری گردید. در سدهٔ ششم م. ترک‌ها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینی‌ها. در سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف کردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود. بخارا از بزرگ‌ ترین شهرهاى ماوراء النهر و یکی از کانون‌ های دانش و ادب پس از اسلام است. در ۱۰۰۰ م. در تصرف سامانیان درآمد و پایتخت سامانیان بود. در ۱۰۲۷ سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ در تصرف تیمور درآمد. بعد در ۱۵۰۵ در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالاخره در ۱۶۰۰ م. در تصرف استراخان و جانشینان او که نیز از نژاد ازبک‌اند درآمد و بعدآ روسها بتصرف آن دست زدند.

 

شهر اوش

 

 

اوش شهری درقرقیزستان ودردره باستانی فراغانه است. همچنین اوش مرکز اوش در قرقیزستان است. این شهر در ارتفاع ۸۷۰ تا ۱۱۰۰ متری از سطح دریا، بر کران رود آق‌بورا که از دامنه‌های کوه آلای سرچشمه می‌گیرد نهاده شده است. در منابع اوش در شمار شهرهایی یاد شده است که در اواخر هزاره دوم و ابتدای هزاره یکم پیش از میلاد از فرهنگ پیشرفته‌ای برخوردار بودند. چه بسا این منطقه نیز مانند دیگر مکان‌های فرغانه، در پرورش اسب پرآوازه بوده است. تاریخ اوش در بسیاری موارد با تاریخ فرغانه درآمیخته است. حکمرانان فرغانه در برابر هجوم اعراب سرسختانه پایداری کردند. این شهر در سده نهم هجری تا پیش از پیدایش راه‌های دریایی، بر سر راه‌های تجارتی چین و هند واقع بود و همچنین انبار کالاهایی بود که از باختر آسیا و اروپا به چین و هند می‌بردند و یا از چین و هند می‌آوردند. اوش در ۱۸۷۶ به امراتوری روسیه پیوست. وامبری نام دیگر اوش را تخت سلیمان یاد کرده است و گفته است هر ساله شمار فراوانی زایر به آنجا روی می‌آورند. گویا این همان بنای یادبودی است که اسکندر مقدونی در اوش، واپسین نقطه از متصرفات خاوری‌اش، برپا کرد.

همچنان فرارود (به عربی : ماوَراء النَّهْر) به سرزمینی گفته می‌شود که در میان دو رود آمودریا و سیردریا جای دارد. در واقع معنی اصلی آن، آن سوی رود آموی (جیحون یا آمودریا) است. این سرزمین بخشی از آسیای میانه است. این سرزمین در دوران هخامنشیان جزو ساتراپی سغد بوده است. برخی از شهرهای این سرزمین عبارت اند از: سمرقند، بخارا، چاچ (تاشکند)، نخشب (قارشی یا نَسَف)، تِرمِذ، خیوه، شهر سبز (کَش)، اندگان (اندیجان)، جیزّخ (دَیزَک یا دِزَک)، خوقند (قوقان) و نمنگان در ازبکستان کنونی و خجند، کولاب، اِستَرَوشن (اُراتپه)، پنجکنت (زادگاه رودکی)، دوشنبه، قُرغان تپه در تاجیکستان کنونی، یسی (ترکستان)، تراز و پاراب (اُترار) در قزاقستان کنونی و اوش و بلاساغون در قرقیزستان کنونی.

 

بلاساغون

 

 

بَلاساغون (نام‌های دیگر: بلاسغون، بلاساقون) شهری کهن در سغد بود که بعدها از تختگاه‌های خاقان‌های ترک آسیای میانه شد و بازمانده‌های آن در محدوده قرقیزستان کنونی قرار دارد. زبان سغدی دست کم تا سدهٔ ۱۱ میلادی در آن رواج داشت. درباره جای دقیق این شهر اختلاف وجود داشته، اما از پژوهش‌هایی که در سده ۲۰ به انجام رسید چنین برمی‌آید که بلاساغون در گستره رودخانه چو نهاده است. بارتولد که خود در این نواحی به پژوهش پرداخته این گمانه را مطرح می‌کند که بلاساغون درمحل ویرانه‌های کنونی آق پشین در منطقه فرونزه قرار داشته است. به نوشته او ویرانه‌های بورانه در تقماق قدیم، که در پنج-شش کیلومتری این ویرانه‌ها نهاده بوده است، نیز بخشی از بلاساغون کهن بوده است. گویا بورانه تلفظ قرقیزی واژه تازی مناره است. جوینی درباره تاریخ و چگونگی بنای این شهر روایتی افسانه‌ای بدست می‌دهد. به نوشته او: بوقوخان شخصی پیر را با جامه‌ها و عصای سپید به خواب دید که سنگ یشمی صنوبری شکل بدو داد و گفت اگر این سنگ را محافظت توانی کرد، چهار حد عالم در ظل امر تو شود. وزیر نیز موافق آن خوابی دید. بامداد باز استعداد لشکر آغاز نهادند و متوجه اقالیم غربی گشت و چون به حد ترکستان رسید، صحرایی متنزه دید، علف و آب بسیار. به نفس خود آنجا مقام کرد و شهر بلاساغون که اکنون قربالیغ می‌گویند بنا نهاد. در سده‌های نخستین اسلامی بلاساغون تختگاه خاقان ترکش بود. چون این خاقان ترکش نسب خود را به افراسیاب اساطیری می‌رسانید، بعدها در متون پارسی و تازی دوره اسلامی دودمان شاهی او آل افراسیاب خوانده می‌شد.

هارون بغراخان قراخانی (۳۹۲) و طغان‌خان قراخانی (۴۰۴) آن را تختگاه خویش کردند. آوازه بلاساغون در این زمان چنداد بلند بود که عین القضات در یکی از نامه‌های خود از آن چنین یاد کرده است:

گویند به بلاساغون مردی دو کمان دارد

گرزان دو یکی بشکست ما را چه زیان دارد؟

به نوشته کاشغری، مردم بلاساغون در این زمان به زبان‌های سغدی و ترکی سخن می‌گفته‌اند. زمان دقیق پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون روشن نیست، اما به نظر می‌رسد این موضوع ربطی به فرآیند خشکسالی عمومی ترکستان نداشته باشد. چنین می‌نماید که پایان یافتن زندگی شهرنشینی در بلاساغون، همچون دیگر شهرهای گستره رود چو و ایله، نتیجه سیاست مغولان در تخصیص گستره این دو رود به کوچ‌نشینان و راندن مردمان شهرنشین به نواحی دیگر باشد. در نیمه سده سده 13 خان‌های خوقند بر آن شدند که زندگی شهری را در بلاساغون بازگردانند، اما این شهر دیگر هرگز رونق گذشته را بازنیافت. مهمترین اثربجا مانده از معماری بلاساغون، مناره‌ای است که چه بسا در روزگار قراخانیان بنا شده است.

 

اندیجان

 

 

اَندیجان (نام‌ های دیگر: اندکان، اندگان) از شهرهای ازبکستان است.

اندیجان در جنوب خاوری فرغانه، بر کرانه چپ سیحون بالا در ۴۳/۴۰ درجه طول خاوری و ۲۵/۷۲ درجه عرض شمالی نهاده است. اندیجان به دلیل واقع بودن در مسیر سمرقند، کاشغر از اهمیت فراوان برخوردار است.

پیشینه تاریخی اندیجان و رویدادهایی که در دوره پیش از اسلام بر آن گذشته با تاریخ کهن دره فرغانه درآمیخته است.

درباره این که اسلام چگونه به اندیجان راه یافت در منابع اسلامی آگاهی نیامده است. به نظر می‌رسد که مهاجمان مسلمان آشکارا به اندیجان لشکر نبردند و اسلام به تدریج در آنجا نفوذ کرد. در ۱۸۷۵ که تاشکند به دست روس‌ها افتاد، مردم اندیجان هیأتی به تاشکند فرستادند و تابعیت روس‌ها را پذیرفتند. اما پذیرش تابعیت روسیه مخالفانی داشت، چنانکه در ۳۰ سپتامبر ۱۸۷۵ برضد سلطه روسیه در اندیجان قیامی گسترده درگرفت. روس‌ها ناگزیر به گشودن قهرآمیز اندیجان شده، در ۱ اکتبر ۱۸۷۵ دسته‌های نظامی خود را به اندیجان فرستادند. اندیجان در زلزله ‌ای که در ۱۹۰۲ در آن روی داد کامل ویران شد، اما به زودی بازسازی آن آغاز شد و انجام گرفت. پیوستن اندیجان به ازبکستان در سال ۱۹۴۱ رسمیت یافت. زبان مردم اندیجان در زمان‌های پیش از اسلام را باید در شمار زبان‌های شرقی قرار داد. همزمان با نفوذ قزاق‌ها و قراختاییان، زبان ترکی در این منطقه گسترش یافت. پس از یورش مغول، از سده هفتم به بعد، رفته رفته بر اهمیت زبان ترکی افزوده شد. در پایان سده دهم هجری، چنانچه بابر می‌گوید:

زبان مردم اندیجان ترکی بوده و در آن حوالی کسی که ترکی نداند، یافت نمی‌شود.

به نوشته بابر گویش ترکی اندیجانی نماینده گویش‌های فرغانه بوده است، چنانچه امیرعلی شیرنوایی آثار ادبی ترکی خود را با این گویش آفریده است. بنابراین، گویش ترکی اندیجان در شکل گیری زبان ادبی ازبکی سهمی بسزا داشته است. در پژوهش‌های امروزی گویش اندیجانی در شمار گویش‌های قرلق، چگل و اویغور قرار می‌دهند.

علیشیر نوایی نام او علی‌شیر بن الوس یا كیچكنه یا كیچینه یا كجكنهٔ نوائى جغتائى و ملقب به «نظام‌الدین» است. وى از مشاهیر درباریان و وزراى سلطان حسین بایقراى گوركانی (۸۷۵ ۹۱۱ ه‍. ق.) و از بزرگ‌ زادگان خاندان جغتاى‌ بن چنگیزخان حاكم ماوراءالنهر و كاشغر و بلخ و بدخشان بود.

او مردى نیكوصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسیارى به دو زبان پارسی دری و تركی جغتایی دارد به همین جهت مشهور به «ذواللسانین» بود. تخلص او در اشعار تركى «نوائى» و در اشعار پارسى «فانى» یا «فنائى» است.

وى در سال ۸۴۴ ه‍. ق. متولد شد و در خردسالى با سلطان حسین‌میرزا كه همدرس و هم‌مدرسه بوده‌اند، عهد و پیمان بسته بودند كه هر كدام به سلطنت برسد از حال دیگرى تفقد نموده و فراموشش نكند نوائى از آن پس بمنظور تحصیل معارف و كمالات خراسان و سمرقند و بسیارى از شهرهاى دیگر را سیاحت كرد و در آن میان گرفتار فقر و فاقه‌اى سخت شد. در این هنگام سلطان حسین‌میرزا در هرات به سلطنت نشست و به حكم همان پیمان قدیم، امیر علیشیر را از سمرقند فراخوانده منصب مهردارى خود را به وى واگذار كرد و اندكى پس از آن امر صدارت را نیز به او داد و بزرگى مقامش به جایى رسید كه هر یك از برادران و فرزندان سلطان، ملازمت او را مایهء شرف و افتخار خود میدانستند و سلطان نیز بی مشورت او به هیچ كارى اقدام نمى‌كرد. اما علیشیر با وجود این همه مشاغل، از مطالعات علمى و تألیفات مختلف دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضلاى آن روزگار بود و كتابخانهٔ وى نیز عمومى و مورد استفادهٔ علاقمندان بود كه از آنجمله خواندمیر مؤلف تاریخ حبیب‌السیر نیز از آن كتابخانه بهره‌ها برده است. سرانجام وى از امور دولتى استعفا داده منزوى گشت و با ملا عبدالرحمان جامی مصاحب شد و درویشى را بر همهٔ امور ترجیح داد. و در عین انزوا نیز مورد توجه سلطان حسین بوده و شاهزادگان موظف به استفاده از مجالس وى بودند. و عاقبت او به سال ۹۰۶ یا ۹۰۷ ه‍. ق. درگذشت. امیر علیشیر علاوه بر مقام علمى و تألیفات بسیارى كه داشت، از آنجا كه شخصى خیر و نیكوكار بود آثار خیریهٔ بسیارى از او به جاى مانده است.

اسپیجاب

اَسپیجاب (نام‌های دیگر: اسفیجاب، سپیجاب، سیرام و شبران) شهر و ناحیه‌ای در کشور قزاقستان است.

این شهر امروزه در ناحیه‌های چیمکنت نهاده است. اسپیجاب از شمال باختری به صبران (صبوران)، از باختر به ناحیه کنجیده و از جنوب در ۲۲ فرسنگی، به تاشکند (چاچ) می‌رسد. اسپیجاب در دوره سامانیان ناحیه پهناوری بود که سرزمین‌های حاصل‌خیز پیرامون رود اریس را در بر می‌گرفت و از خاور تا دره تلس (طراز) امتداد می‌یافت و مرکز آن نیز به اسپیجاب آوازه داشت. این شهر در جلگه‌ای بر کران راست رود سیردریا نهاده بوده.

اسپیجاب مرز بین دو قبیله ترک اغوز (غز) و قرلق (خَرلُخ) بود؛ چنانکه قبیله غز در قلمرو مسلمانان، از کرانه دریای خزر تا اسپیجاب و قبیله خرلخ از اسپیجاب تا دره فرغانه می‌زیستند. مردم اسپیجاب، مانند اهالی بلاساغون و تراز به زبان‌های سغدی و ترکی سخن می‌گفتند. نوح بن اسد، فرمانروای سامانی سمرقند، کناره‌های استپ‌های ترک‌نشین قزاقستان امروزی را نیز فتح کرد و در سال ۲۲۵/ ۸۴۰ حصاری به دور شهر اَسپیجاب کشید تا از آن در برابر حملات ترکان حفاظت کند. این شهر به سبب لشکرکشی‌های خوارزمشاهیان، به ویژه یورش مغولان در ۶۱۶ ق دستخوش ویرانی و کشتار فراوان شد و پس از آن رونق، ارزش و نام آن از میان رفت. درباره ریشه واژه اسپیجاب دو احتمال وجود دارد. یکی که اینکه اسپیجاب از دو واژه پهلوی اسپیگ (درخشان) و آب ساخته شده و دیگری نزدیکی واژه اسپیج با واژه سپید پارسی است. کاشغری در دیوان لغات الترک از اسپیجاب با نام شهر سفید (مدینة‌البیضاء) یاد کرده است. گویا همزمان با یورش مغول به فرارود، اسپیجاب به سیرام تغییر نام داد.

 

امپراتوری روم شرقی

 

 

بنیانگذار امپراتوری بیزانس (امپراتوری هزار ساله روم شرقی) کنستانتین یکم است.

روم اشاره به سرزمین‌هایی در اروپا و آسیای صغیر دارد که مدتی در دست امپراتوری روم و امپراتوری روم شرقی بود. در روزگار کنستانین، پایتخت امپراتوری را از روم به دهکدهٔ بیزانتیوم در کنارِ تنگهٔ بسفر منتقل کردند. این شهر پس‌تر به نام کنستانتین، کنستانتینپول (قسطنطنیه) نامیده شد. پس از چندی تئودسیوس کبیر امپراتور روم این امپراتوری را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد و دو پاره شدن امپراتوری روم در سالِ ۳۹۵ پس از میلاد را صورت داد. نیم شرقی به آرکادیوس پسر بزرگتر وی رسید و نیمه غربی به هنریوس پسر کوچکتر وی. دو پاره شدن امپراتوریِ روم موجب دو پاره شدن فرهنگ اروپایی و مسیحیتِ اروپایی شد. چنان که دولت روم شرقی نماینده فرهگ یونانی و کلیسای اورتودوکس بود و خط رسمی در این دولت خط یونای و سیرلیک. امپراتوریِ رومِ شرقی به دست ترکانِ عثمانی برافتاد.

کنستانتینوپول تا سال ۱۴۵۳ پایتخت امپراتور روم شرقی محسوب می‌شود. حاکمان امپراتوری روم شرقی همیشه بر این مطلب تاکید داشتند که دولت بیزانس (دولت روم شرقی) دولتی است شرقی. امپراتوری روم شرقی بر کشورهای لبنان و سوریه و فلسطین نیز تسلط داشت. درسال ۱۴۵۳ (میلادی) این دولت از سپاهیان دولت عثمانی به فرماندهی سلطان محمد فاتح شکست خوردند و کنستانتینوپول تصرف شد و بدین ترتیب به عمر امپراتوری هزار ساله روم شرقی خاتمه داده شد. شهر کنستانتینوپول پس از تصرف توسط نیروهای عثمانی استانبول (قرائت سنتی پارسی: اسلامبول یا استامبول) یعنی شهراسلام خوانده شد.

منابع مورد استفاده:

اصغر کریمی – جاده ابریشم یا راه ابریشم - دانشنامه جهان اسلام، غرض معلومات به منابع و ماخذ در نوشته اصلی مراجعه گردد. «راه های اصلی و فرعی جاده ابریشم »، در مجموعه مقالات دومین اجلاس بین المللی جاده ابریشم. تارنمای رادیو فارسی چین، ویکی پدیا، احیایی مجدد راه ابریشم، آسیای میانه و راه ابریشم پژوهشی از محمد جان وف به زبان روسی و پژوهشهای نویسنده و تصویرها گوگل و آرشیف نویسنده . ..

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org