تاریخ ارسال به «اصالت»
Mon, May 25, 2009 13:35
عزیز آریانفر
مکن گردن فرازی تا نسازد دهر پامالت
که نی آخر ز جرم سرکشی ها بوریا گردد
آستان سخن:
درست چهار ماه و اندی می شود که به رغم خواست قلبی، کار اصلی علمی- فرهنگی - برگردان آثار ارزشمند و گرانسنگ روشنگرانه در باره گوشه های تاریخ خونبار کشور به پارسی دری را کنار گذاشته، یکسره به نگارش کتابواره های آگاهی بخش انترنتی پرداخته ام. دلیل این کار، روشنی افگنی پیرامون رویدادهای روان کشور و آنچه که از دیدگاه شماری از کارشناسان در پشت پرده این رخدادها می گذرد، بوده است تا خوانندگان بتوانند از بلندای آگاهی های خردورزانه، در باره آنچه که در کشور و پیرامون آن می گذرد، بنگرند و بیندیشند و با توجه به این که کشور در آستانه انتخابات است، بتوانند با بهره گیری از این آگاهی، تصمیم خردوزرانه و سرنوشت ساز بگیرند.
در این کتابواره تلاش به خرج داده شده تا تصویر رنگین و راستینی از آن چه در کشور می گذرد، دشواری ها و چالش هایی که با آن رو به رو است، و نیز استراتیژی ها و سیاست های جهانی در قبال آن را پرداز گردد. در این حال،کوشیده شده تا دیدگاه های گوناگون کارشناسان مختلف از کشورهای مختلف آورده شود تا بتوانیم دید روشن و همه جانبه یی پیرامون رویدادها به دست بیاوریم.
امیدواریم توانسته باشیم با پیشکش نمودن سه کتابواره انترنتی نوشته شده در چهار ماه اخیر: «ریشه یابی نا به هنجاری ها و نا به سامانی ها و فرایافتی برای برونرفت از تنگناها و بن بست ها»، «ریشه های بحران ها و چالش ها در کشور و جستجوی راهیافت های سازنده» و «راهبرد نوکاخ سفید: نوید بهروزی یا پیک سیه روزی»؛ و نیز کتابواره دست داشته که هنوز سیمای گزیده مقالات( دایجست)- هر چند هم فشرده شده و تا جایی ویرایش شده را دارد، رسالت خویش را در این زمینه انجام داده باشیم.
به هر رو، می پردازیم به چهارمین کتابواره انترنتی که امیدواریم آخرین کتابواره از این دست باشد و نیز به امید این که بتوانیم در آینده نزدیک هر چهار کتابواره را با پیرایش و ویرایش دو باره در سیمای کتابی به چاپ برسانیم. همچنان در این کتابواره مطالب ارزشمندی گردآوری شده است که سایر پژوهشگران نیز می توانند از آن در نگاشتن کتاب ها مقالات و سخنرانی ها پیرامون رخدادهای روان کشور بهره بگیرند.
شایان یادآوری است که بسیاری از نوشته های گردآورده شده در این کتابواره که الزاما نه در همه موارد با دیدگاه های بنده همخوانی دارند، به تبصره ها و کاوش های بیشتری نیاز دارند. البته، در آینده، هنگامی که موضوع چاپ کتاب به گونه جدی مطرح گردید، رسالت خود می دانم به این مهم بپردازم. با آن هم، خوانندگان گرامی می توانند برداشت ها، دیدگاه ها، تبصره ها و ارزیابی های خود را از پیش برای بهبود کار و پی بردن بهتر به مسایل مطروحه به این کمترین به نشانی aziz59@mail.ru بنگارند و گسیل دارند، تا سپاسمندانه از آن بهره مند گردیم.
روزگاری بانویی فرزانه و فرهیخته گفته بود که «رنج به چاپ رسانیدن یک کتاب کمتر از رنج زاییدن یک بچه نیست. به همین اندازه شادمانی یی که با به چاپ رسیدن کتاب دست می دهد، کمتر از به گیتی آمدن نوزاد نیست». هر چه است، به راستی هنگامی که کتابی به چاپ می رسد، گویی کوهی از سر آدم پس می شود. به هر رو، خرسندم از این که بار دیگر کتابواره یی هر چند هم انترنتی پیشکش حضور تان می کنم. به باور راسخ من، با پدیدآیی هر کتابی، برگی به برگ های تناور درخت گشن بیخ و گشن شاخ فرهنگ پربار و شکوهنده ما افزود می شود و آن را بیشتر بارور می سازد.
*******************
نگونبختانه، افغانستان در کهکشان سیاست های جهانی، به چاله های سیاه در قرینه کهکشان های کیهانی، همانند است که هر آن چه را که وارد آن شود یا با آن نزدیک گردد، در خود فرو می برد، خرد می سازد و نابود می کند. هرگاه در قرینه کهکشان ها- منظومه های خورشیدی و اختران بزرگ (ستارگان) با افتادن به چاله های محوری نابود می شوند، در قرینه افغانستان این موضوع در باره ابر قدرت ها و پیمان های نظامی صدق می کند. شاید تصادفی نباشد که افغانستان را وخشورانه «گورستان ابرقدرت ها» نام داده اند. هر چه است، تا کنون هیچ ابری قدرتی با درآمدن به این «چاله سیاه جیوپولیتیک»، جان سالم به در نبرده است.
پرسشی که مطرح می گردد این است که این موضوع در قرینه ایالات متحده و ناتو چگونه است؟
هر چه است، تا کنون هیچ نشانه یی دال بر جان سالم به در بردن امریکا و متحدان آن از این کارزار به چشم نمی رسد. دست کم از هنگامی که امریکا وارد گود افغانستان شده است، آب آرام از گلوی دولتمردان آن کشور پایین نرفته است و خواب خوشی نداشته اند.
از دیدگاه بسیاری از کارشناسان، شکست امریکا در افغانستان (صورت تداوم و ابقای رهبری رژیم کنونی برای پنج سال آینده)، امریست ناگزیر و محتوم. همان گونه که در نوشتار «راهبرد کاخ سفید: نوید بهروزی یا پیک سیه روزی؟» نگاشته بودم، «امریکا برای پیاده ساختن استراتیژی خود به دو مکانیزم افغانی و منطقه یی نیاز دارد:
- مکانیزم افغانی در سیمای روی کار آوردن یک دولت کارا و پذیرا برای مردم افغانستان که امریکا بتواند به کمک آن در استراتیژی خود روی پیروزی سنجش نماید.
- مکانیزم منطقه یی در سیمای باورسازی و جلب کمک کشورهای منطقه که امریکا بتواند به یاری آنان به گشودن گره سر درگم افغانستان موفق شود. چون امریکا در رسیدگی به مساله افغانستان بسیار تنها است و روشن است بدون کمک کشورهای منطقه دشوار خواهد بود بتواند به پیروزی دست یابد».
کنون که چنین بر می آید که ایجاد مکانیزم منطقه یی به دلیل تیره شدن روز افزون مناسبات ایران و امریکا، ایران و اروپا[1]، ایران و اعراب و ایران و اسراییل و نیز سرد شدن مناسبات روسیه و امریکا به دلیل مسایل گرجستان و اوکرایین و افزون بر همه، سرد شدن مناسبات چین و امریکا (در رابطه با حضور فزاینده امریکا در منطقه و آنچه که «سنگ اندازی پیوسته امریکا بر سر راه چین برای رسیدن به بندر استراتیژیک گوادر و پرتنش ساختن اوضاع بلوچستان به کمک سرویس های ویژه هند و افغانستان» خوانده می شود- چیزی که در پیوند با آن چندی پیش وزارت خارجه چین اعلامیه یی صادر و از افزایش حضور نیروهای خارجی در منطقه ابراز نگرانی شدید کرد)؛ بدون روی کار آمدن یک دولت مورد پذیرش مردم افغانستان که دولت کنونی را به هیچ رو نمی توان چنین پرداز نمود، در نبود یک مکانیزم کارای داخلی، دور نمای پیروزی استراتیژی اوباما در افغانستان بس تیره و تار می نماید.
یکی از مسایل مهم، کشاکش های جهانی بر سر افغانستان و در واقع بر سر منابع انرژیتیک منطقه است که کشور قربانی آن گردیده است. از یک سو، بازی های خطرناک امریکا و اسراییل، از سوی دیگر کارروایی های شیادان عرب و پاکستانی و از سوی دیگر واکنش های ویرانگرانه روسیه و چین، افغانستان را به چاله سیاهی در کهکشان سیاست مبدل گردانیده است که می تواند همه بازیگران را با چالش مدهشی رو به رو سازد. در این حال، هر بازیگری که بکوشد به این حفره سیه بیشتر نزدیکتر شود، به همان پیمانه خطر خرد و خمیر شدن آن بیشتر خواهد بود.
در این میان، افزون بر آن که استراتیژی امریکا و پاکستان در افغانستان در متن پارادکس هایی ناخوانده پیاده می شود، استراتیژی های کشورهایی چون ایران، چین و روسیه نیز نتوانسته از این بیماری بگریزد. پارادکس دیپلماسی ایران، روسیه و چین در آن است که این کشورها که به پیمانه بسیار بزرگی به ثبات و توسعه افغانستان و مبدل شدن آن به یک کشور با ثبات و آرام ذینفع اند، در اوضاع و احوال ناگوار کنونی ناگزیرند در پی لرزان ساختن و بی ثبات سازی «دولت وابسته به امریکا» (و مو دماغ ساختن امریکا در این کشور و به دام انداختن آن) برآیند. یعنی خلاف خواست خود عمل نمایند.
کشورهای آسیای میانه نیز که از نفوذ تندروان مسلمان در کشورهای شان سخت هراسناک اند، در پی آن اند که مادامی که این پدیده ترسناک هست، بگذار در افغانستان باشد تا این که به سرزمین های فرا رود سرازیر گردد. همو، تنها به همین دلیل می توان واکنش تند رییس جمهور کریمف را که به محض آگاهی یابی از این که شماری از دانشجویان ازبیک در ترکیه زیر تاثیر یکی از گروه های رادیکال و تندرو مذهبی ترکیه رفته اند، همه 2000 دانشجوی ازبیک را که در ترکیه سرگرم تحصیل در دانشگاه ها بودند، دو باره به میهن فراخواند؛ توضیح داد.
هر چه است، کارشناسان سه سناریو را در تحول اوضاع در افغانستان پیش بینی می نمایند:
1- شکست ناتو و پیوستن افغانستان به سازمان شانگهای
2- پیروزی ناتو و تحقق طرح آسیای میانه بزرگ (طرح استار)
3- همکاری ناتو و شانگهای در افغانستان و تثبیت موقعیت سنتی بیطرفی مثبت و فعال افغانستان و آغاز مبارزه مشترک برای ریشه کن کردن تروریزم و مواد مخدر
در سناریوی نخست، با شکست کامل امریکا و ناتو و بیرون رفتن آن ها از منطقه و رخت بر بستن آن ها به دلیل تلفات سنگین و بالارفتن هزینه های کمرشکن جنگ فرسایشی بی پایان، زمینه برای پیوستن کشورهای پاکستان و هند به سازمان شانگهای فراهم خواهد گردید که با پیوستن این کشورها و نیز ایران، پیوستن افغانستان به این سازمان ناگزیر خواهد بود. در این حال، شرط اصلی شانگهای برای پذیرش پاکستان، پایان بخشیدن به قاچاق مواد و نابود سازی بنیادگرایی و تندروی اسلامی است. روشن است پاکستان با توجه به ورشکستگی اقتصادی و نداشتن تاب و توان رویارویی با هند که به سوی ابر قدرت شدن گام بر می دارد و وابستگی روز افزون به منابع انرژی و نیز وابستگی روز افزون آن کشور به چین، راهی جز از پیوستن به شانگهای ندارد.
در ابن سناریو، سازمان شانگهای رسالت تامین امنیت در افغانستان، ایجاد یک دولت ملی و فرا گیر در این کشور، حل و فصل دمکراتیک و نهایی مساله مرزی میام افغانستان و پاکستان و رسیدگی به موضوع توسعه اقتصادی و اجتماعی افغانستان را به دوش خواهد گرفت. در این سناریو، روشن است که پس از رفتن ناتو برای چندی کشاکش ها در کشور اوج خواهد گرفت و حتا ممکن است برای چندی هم ساختار دولت فرو بپاشد. مگر این کار دیری نخواهد پایید و در نهایت سازمان شانگهای ناگزیر است راهی برای آوردن ثبات پایدار در منطقه بسنجد.
در دومین سناریو، با پیروزی امریکا و ناتو در افغانستان و پاکستان(بر اساس طرح آسیای میانه بزرگ- طرح پروفیسور فریدریک استار)، تخته خیز و تکیه گاه نیرومندی در یکی از مهم ترین مناطق استراتیژیک جهان به دست خواهند آورد و کشورهای روسیه، چین و به ویژه ایران را با چالش های بس جدیی روبه رو خواهند گردانید.
مگر، این واریانت (پیروزی امریکا)، در صورتی ممکن خواهد بود که امریکا بتواند در کوتاهمدت به پیروزهای چشمگیر در همه عرصه ها دست یابد. به ویژه بتواند سازمان آی. اس. آی. پاکستان را مهار نماید و شیرازه القاعده و دیگر شبکه های تندرو را در پاکستان از هم بدرد و در افغانستان یک دولت فراگیر ملی و طالب ستیز را به جای دولت تبارگرا و طالب گرای کنونی روی کار آورد. در غیر آن، هرگاه جنگ به درازا بکشد، امریکا ناگزیر خواهد گردید برای دستیابی به پیروزی، بودجه هنگفتی را برای یک دوره بس دور و دراز جنگ فرسایشی در نظر بگیرد. همچنان برای تلفات سنگین از پیش آماده باشد. در پهلوی آن، باید نیروی بزرگی را برای درهم کوبیدن تندروان القاعده و طالبان به کشور بیاورد و گذشته از آن، جنگ اطلاعاتی گسترده و پر هزینه یی را در گام نخست با آی. اس. آی. پاکستان برای مهار کردن این دستگاه پر شاخ و برگ و در واقع ارتش پاکستان پیش ببرد تا به گونه نهایی بر آن کشور چیره گردد. جدا از این، باید به یاری موساد در نبرد اطلاعاتی با سازمان های روسیه، چین، ایران و اعراب بر سر افغانستان نیز پیروز گردد.
در این سناریو، افغانستان نیز باید آماده دیدن تلفات بسیار سنگین و ماجراهای رنگارنگ باشد. به ویژه، این امکان هست که شمار تلفات اعم از کشته و زخمی در نوار مرزی و گستره پشتون نشین سر به صدها هزار نفر بزند. همچنان امکان بی خانمان شدن و بی جا شدن میلیون ها نفر در مناطق بود و باش پشتون ها می رود. هرگاه در این واریانت، دامنه نبردها به دیگر مناطق افغانستان هم کشانیده شود، دیگر مهار روندهای لگام گسیخته بسیار دشوار خواهد گردید. ممکن است افغانستان درگیر یک جنگ تمام عیار و سرتاسری بی پایان فرسایشی چریکی گردد.
در این واریانت، همچنان امریکا باید خود را برای پیشامدهای گوناگون پیش بینی ناشده مانند وقوع انقلاب رنگین، خیزش ها و نافرمانی های پیاپی واحدهای نظامی و نیز اوجگیری ناخشنودی های سراسری به خصوص در پاکستان آماده بسازد. به ویژه این که دیگر تندروان عرب و پاکستانی از نوار مرزی گریخته، در سرتاسر سرزمین پاکستان پراگنده شده اند و بیشتر پایگاه های خود را به نزدیکی مرزهای هند در کشمیر- به دور از دسترسی امریکا برده اند.
افزون بر همه این ها، هرگاه امریکا در انتخابات پیش رو در رویکار آوردن یک دولت مورد پسند مردم افغانستان و تعویض رهبری کنونی موفق نشود، بیزاری مردم از رژیم و سیاست های امریکا به اوج خواهد رسید و ناخشنودی و ناخرسندی مردم از بیکاری، بی روزگاری، بی عدالتی و بیدادگری، فساد گسترده و دیگر نا به هنجاری های فرهنگی و اجتماعی ممکن است کار را به جاهای بسیار باریکی بکشد.
در پهنه دیپلماسی، ممکن است جهان با یک جنگ سرد دیگر و از سرگیری مسابقات تسلیحاتی این بار با مشارکت چین در پهلوی روسیه رو به رو شود و راه افتادن کارزار وارد آوردن فشار دیپلماتیک شدید از سوی روسیه و شمار دیگر کشورها بر امریکا امری ناگزیر خواهد بود که نشانه های آن از همین اکنون هویدا است. به ویژه، اوضاع آن گاه دراماتیک و بس خشونتبار خواهد گردید که با تیره شدن بیش از حد مناسبات امریکا با ایران و پاکستان، این دو کشور، پناهگزینان افغان را از کشورهای خود دو باره به افغانستان برانند. آن گاه افغانستان با خطر راستین یک انقلاب اجتماعی رو به خواهد پردید.
در این واریانت، تولید و قاچاق مواد مخدر به گونه لگام گسیخته یی افزایش خواهد یافت و امکان راه افتادن یک جنگ تریاک دیگر دور از واقعیت نیست. چه همین اکنون میلیون ها انفر از باشندگان کشورهای افغانستان، ایران، پاکستان و روسیه به مواد مخدر تولید شده در افغانستان معتاد شده اند. در افغانستان همین اکنون بیش از 83000 هکتار زمین زیر کشت تریاک رفته است که بیشتر آن در ولایت های زیر کنترل نیروهای انگلیس و امریکا: قندهار، هلمند، زابل و نیمروز قرار دارد.
در این سناریو، دامنه یابی تنش های تباری، زبنی و مذهبی در افغانستان ناگزیر خواهد بود.
در یک سخن، این راه، راهیست پر از خطر و ممکن است امریکا با شتافتن به سوی سراب دستیابی به گنجینه های انرژیتیک آسیای میانه، در دام یک ویتنام دیگر گرفتار آید. شاید بزرگترین چالش برای امریکا در صورت افزایش تلفات انسانی در افغانستان و به ویژه در پاکستان، بر انگیخته شدن احساسات ضد امریکایی در سراسر جهان و به ویژه کشورهای اسلامی و در گام نخست کشورهای نفت خیز خلیج فارس که بخش بزرگ نیازهای انرژیتیک امریکا را تامین می نمایند، باشد که این کار امریکا را با دردسرهای به بارها بزرگتری رو به کند.
روشن است افزایش تلفات در میان نیروهای ناتو، تنش ها میان اروپاییان و امریکا را افزایش داده و در درون ایالات متحده با واکنش شدید خانواده های قربانیان جنگ و فعالان جنبش ضد جنگ منجر شود.
چیکده سخن این که امریکا برای دستیابی به پیروزی در این ماجراجویی که بیشتر به فیلم های هالی وودی همانند است، باید از هفت خوان رستم بگذرد و افغانستان را هم افتان و خیزان و لنگان به دنبال خود بکشاند.
در سناریوی سوم، راهکار همکاری میان سازمان های شانگهای و ناتو به جای رویارویی و کشاکش در افغانستان می تواند نقطه عطفی در همکاری های بین المللی و چرخش تازه یی در پهنه سیاست های جهانی به شمار برود. از این رو، در صورت تحقق این طرح، شاید شاهد پدیده شگفتی برانگیز و فرمول کاملا تازه یی در پهنه سیاست جهانی باشیم- همکاری استراتیژیک ناتو و شانگهای در افغانستان! و این به معنای حضور همزمان نیروهای هر دو سازمان بزرگ جهانی در این کشور و پیشبری مبارزه مشترک با تروریزم بین المللی به جای بهر برداری ابزاری از آن و ریشه کن کردن تولید و قاچاق مواد مخدر خواهد بود.
شاید هم این تنها راه برونرفت از بحران افغانستان باشد. از این رو، بایسته است پیرامون همه جوانب آن پژوهش های گسترده انجام شود و نشست هایی برگزار گردد. این سناریو تنها در صورتی تحقق خواهد پذیرفت که خرد بر احساسات و دادگزینی بر حرص و آز در پهنه سیاست های جهانی چیره شود و قدرت های بزرگ جهانی با کنار گذاشتن همچشمی ها، رویارویی ها و فزونخواهی ها، رستگاری و بهروزی، مهرورزی و نوع پروری را چراغ ره سازند و کانسپت گلوبالی برای تامین امنیت سراسری تقسیم عادلانه منابع انرژی و گستره نفوذ پی ریزی شود.
به هر رو، ناگفته پیداست که در اوضاع و احوال کنونی، تنها با یک رهبری توانمند و متعهد و برخوردار از اتوریته بزرگ و پشتیبانی همه جانبه جامعه جهانی و مردم که بتواند نقش زعامت ملی و رهبری سیاسی را بازی نماید و واقعا بتواند در کشور دگرگونی های ریشه یی و بنیادی به میان بیاورد و محوری گردد برای وفاق ملی و وحدت و یکپارچگی میهن و بتواند کشتی بشکسته کشور را از میان توفان و گرداب به ساحل امن رهنمون شده، از غرق شدن نجات بخشد؛ می توان بر پیاده ساختن کدامین استراتیژی سنجید.
در اوضاع و احوال کنونی که دولت افغانستان شکل باندهای مافیایی ایتالیا و امریکای لاتین و شبکه های گانگسترهای شیکاگو و داره مارها و داکوهای هندی را گرفته است و کابل را گردباد «بلک تورنادو» فرا گرفته است و هیچگونه امیدی در کوتاهمدت برای بهروزی و پیروزی دیده نمی شود و سرنوشت کشور به دست شبکه های مسلح غیر قانونی، زیرپا کنندگان حقوق بشر، قاچاقچیان هیرویین و باندهای مافیایی، افراد و مهره های معامله گر، استفاده جو و نا به کار و روسپیان سیاسی رنگارنگ افتاده است و کار هم به رسوایی و افتضاح کشانیده است و وظیفه رهبر کشور هم در این گیر و دار، بازی نمودن نقش دسپیچر و پخش غنایم گردیده است که به همه باج می دهد و کرسی های دولتی و سایر امتیازات را جیره بندی می نماید و بنا به نشانه های تباری، مذهبی، زبانی و سمتی با توجه به منافع شخصی و گروهی خود تقسیم می نماید؛ بی بها دادن به این که طرف های معامله چه کسانی هستند- و در اوضاع ناپایدار و شکننده یی که روشن نیست با تقسیم افقی قدرت تا چند دوام بیاورد، خطر ناکامی استراتیژی ایالات متحده و در بهترین حالت به بن بست رسیدن آن می رود.
هر چه است، انتظار می رود اوضاع در کشور تا یک سال دیگر به شدت پیچیده و بحرانی شود. چه برای همه ثابت شده است که رهبری کنونی فاقد این توانایی است که بتواند با تیم مافیایی گرداننده کشور و سیاست های موجود، به ویژه سیاست خارجی ننگین و ضد ملیخود به یک رهبر سیاسی بزرگ و زعیم ملی مورد اعتماد و پذیرش مردم افغانستان که توانایی بیرون کشیدن کشور از گرداب کنونی را داشته باشد، مبدل شود و جامعه جهانی نیز به وی سخت بی باور شده است.
شوربختانه، در این گیر و دار و در این برهه بسیار حساس و سرنوشت ساز تاریخ که کشور با چالش های بزرگی در عرصه سیاست خارجی رو به رو است، دستگاه دیپلماسی ما یارای رویارویی با این چالش ها و مهار آن ها را ندارد. نگونبختانه، دستگاه فرسوده، بیمار، بی برنامه و ناتوان دیپلماسی ما که فاقد یک استراتیژی جامع سازگار با منافع علیای ملی کشور است، به یک دستگاه سازشکار و سراپا آلوده مبدل گردیده است که جز سخن پراگنی و تامین منافع آزمندانه شخصی مشتی عناصر آبرو باخته و خود فروخته در سیاست های کادری و پیشگیری مشی انفعالی دنباله روی چاکرمنشانه در عرصه سیاست خارجی کاری ندارد و روشن است نخبگان فکری و آگاهان پیشتاز کشور مدت هاست از رفتارهای ناپسند و یاوه سرایی های بیهوده این دستگاه خسته شده اند و دیگر امیدی به این که سکانداران فرومایه این دستگاه بدنام گامی در راستای تامین منافع علیای کشور بردارد، ندارند.
یکی دیگر از مسایل تراژدیک و دراماتیک، که نیاز به توجه جدی دارد، پیچیده شدن اوضاع در گستره بود و باش قبایل پشتون و نوار مرزی است که به گونه فاجعه آمیزی هستی میلیون ها انسان را به خاک و خون کشانیده است. روشن است با پیچیده تر شدن بیشتر اوضاع در نوار مرزی و افزایش تلفات انسانی در آن، دامنه جنگ ها در افغانستان فراختر شده و پهن تر می گردد.
آنچه مربوط به ایالات متحده می گردد، به باور بسیاری از کارشناسان، آن کشور در افغانستان دو راه در پیش رو دارد:
1- محدود ساختن استراتیژی و مقاصد آن کشور در سه هدف مشخص و معین: ریشه کن کردن تروریزم، برچین گلیم کشت و تولید مواد مخدر و کمک در روند دولت سازی و بازسازی در افغانستان که در این صورت همه کشورهای منطقه و همه مردم افغانستان حاضر به همکاری و همنوایی همه جانبه با امریکا خواهند بود. برای پیاده ساختن این استراتیژی، راه اندازی یک کنفرانس بین المللی زیر نظر سازمان ملل پیرامون مسایل افغانستان به منظور تثبیت وضعیت بیطرفی افغانستان و روی کار آوردن یک دولت بیطرف، غیر وابسته و فراگیر در کشور که در مبارزه با طالبان و تروریزم جدا متعهد باشد، به جای دولت تبارگرا و طالب گرای وابسته کنونی، از نیازهای تاخیر ناپذیر است.
2- ادامه استراتیژی ماجراجویانه و بلند پروازانه پیش گرفته شده از سوی بوش البته با ویرایش هایی چند مبنی بر ماندگار شدن درازمدت سپاهیان امریکا در افغانستان به منظور بهره برداری از این کشور به عنوان تخته خیز در برابر روسیه، چین، ایران و کشورهای آسیای میانه، ایجاد پایگاه های استراتیژیک نظامی در کشور، ادامه حمایت از دولت ماجراجوی غیر ملی و غیر دمکراتیک کنونی، ادامه مداخلات در امور کشورهای منطقه، سنگ اندازی در راه برنامه های اقتصادی انرژیتیک ایران و چین در بلوچستان پاکستان، گسترش نبردها در سرزمین پاکستان و دیگر اهداف استراتیژیک که بی چون چرا زمینه را برای مبدل شدن افغانستان به کارزار رویارویی های بی پایان و کشاکش های پیش بینی ناپذیر میان کشورهای منطقه و امریکا و اسراییل و برای چندی متحدان اروپایی امریکا که بیگمان در صورت بحرانی شدن بیشتر اوضاع، امریکا را تنها خواهند گذاشت، در همه عرصه ها فراهم خواهد نمود.
در این گونه سناریو، اوضاع در افغانستان و کشورهای پیرامون آن به گونه فزاینده یی رو به وخامت گذاشته و جنگ های فرسایشی درازمدتی به راه خواهد افتاد. تنش های دورنی جامعه رو به گسترش و افزایش نهاده و دامنه تلفات و هزینه های امریکا و مردم افغانستان پهن تر خواهد شد. می توان پیش بینی کرد که در صورت پیشگیری چنین استراتیژی یی، شکست امریکا با توجه به تجربه شوروی پیشین امری محتوم و ناگزیر خواهد بود و سرنوشتی شاید بدتر از شوروی پیشین در این کشور در انتظار آن باشد. پیامدهای این شکست، به ویژه برای باراک اوباما و بانو کلینتن در انتخابات آینده امریکا ناخوشایند و ناگوار خواهد بود و پسلگد آن در درون امریکا شاید چیزی نه کمتر از فروپاشی شوروی پیشین باشد. ارمغان این استراتیژی برای افغانستان هم چیزی جز فروپاشی هر چند هم موقتی کشور بنا به سازواره های تباری، زیانی، مذهبی و... راه افتادن رودبار خون و بسا بدبختی های دیگر نخواهد بود که امیدواریم چنین نباشد.
هر چه است، از دیدگاه بیشتر کارشناسان، گره اصلی در مشکل افغانستان این است که امریکا زیر پرده مبارزه با تروریسم، قاچاق مواد مخدر و ایجاد یک دولت دمکراتیک در افغانستان، در پی تحقق اهداف موهوم بسیار بلند راهبردی ماجراجویانه در منطقه است که ناگفته پیداست امنیت ملی همه کشورهای منطقه و درگام نخست افغانستان را با خطر بسیار جدی و نگران کننده رو به رو می سازد و روشن است که با واکنش بس تند و ویرانگر کشورهای روسیه، چین، ایران، کشورهای عربی و آسیای میانه و پاکستان رو به می باشد.
این است که افغانستان با چالش های بسیار بزرگی رو گردیده و به کارزار رویارویی های بزرگ جهانی و منطقه یی در همه ابعاد مبدل گردیده است.
روشن است ره آورد این کار برای افغانستان و مردم رنجدیده آن در گام نخست برای پشتون ها چیزی جز از سیه روزی، بدبختی و بربادی و تباهی و روان شدن رودباری از خون بیگناهان و بینوایان نخواهد بود.
برای پایان بخشیدن به این «بزکشی جیوپولیتیک« در افغانستان و جلوگیری از این فاجعه، بایسته است تا سر انجام در افغانستان رهبر آزاده، دلسوز و آگاه و دولتی مردمی و دادخواه روی کار بیاید که توانایی درک فاجعه کنونی و شهامت و یارای مبارزه و ایستادگی در برابر آن را داشته باشد. دولت کنونی و به ویژه دستگاه بیمار و دنباله رو دیپلماسی آن نه تنها از درک این وضعیت عاجز است، بل نیز حتا از شنیدن آن ترس دارد. حال چه رسد به مطرح کردن جدی آن در تراز بین المللی و مبارزه در راه آن!
ما به رهبر و دولتی نیاز داریم که شهامت پیشگیری یک استراتیژی راستین ملی را داشته باشد که محور اصلی سیاست خارجی آن مبدل ساختن رقابت و رویارویی کنونی میان سازمان های ناتو (در واقع امریکا) و شانگهای در افغانستان به همکاری و تفاهم صادقانه باشد. درست این هدف باید در راس سیاست های چنین دولتی قرار بگیرد و به یک پروژه سراسری ملی مبدل شود که همه مردم کشور هم آوا و هماهنگ با همه نیرو در راستای تحقق آن بکوشند. دولت آینده و به ویژه دستگاه سیاست خارجی آن متفاوت از دستگاه بیمار، آبروباخته و دنباله رو کنونی باید مساعی بسیاری به خرچ دهد تا با وارد آوردن فشار سنگین بر امریکا و متحدان اروپایی آن و متقاعد ساختن آن کشور به انصراف از سیاست های ماجراجویانه، ناروا و ناکام «سخت افزاری» بیش از سه دهه گذشته آن که برای مردم و کشور ما فاجعه ملی به بار آورده است، یک سیاست واقعبینانه هومانستیک «نرم افزاری» به پیش گیرد که متوجه تامین صلح و ثبات و شگوفایی افغانستان و منطقه باشد.
همچنان بایسته است تا رهبری آینده دستگاه دیپلماسی ما متفاوت از رهبری ناتوان کنونی توان کند کردن دم تیغ بران روسیه، چین و ایران و نیز توانایی ارزیابی ابعاد واقعی خطری که این کشورها می توانند در آزمون رویارویی با امریکا ما را با آن رو به رو سازند، را نیز داشته باشد.
تنها با دگرگونی ریشه یی و راستین استراتیژی امریکا یعنی انصراف از استراتیژی های سردرگم و بیهوده سه دهه گذشته و پیشگیری یک استراتیژی هومانستیک، ریالستیک و سازنده نوین، مبتنی بر تفاهم و هماهنگی با همه کشورهای منطقه، با درنظرداشت توازن منافع و پیشگیری هدف روی کار آوردن یک دولت ملی در افغانستان به جای دولت دست نشانده کنونی با تغییر رهبری آن در گام نخست، در انتخابات پیش رو، می توان چالش های کنونی مانند تولید و قاچاق مواد مخدر، پویایی های رو به گسترش تندروی و فساد لگام گسیخته را در کشور و منطقه مهار کرد. در غیر آن، با ابقای تیم مافیایی و ناکارآمد کنونی، باید چشم انتظار گسترش لگام گسیخته رویدادهای دردناک و ناگوار پیش بینی ناپذیر بسیاری بود که کشور را گام به گام به سوی بربادی، تباهی و ویرانی و امریکا به به سوی بی آبرویی در تراز جهانی و شکست در استراتیژی اش خواهد کشانید.
افغانستان کشوری است ویران، نادار، در به در، ورشکسته و نگونبخت با مردم رنجدیده، بیمار، سوگوار و سیه روز و به خاک و خون کشیده شده که یارای دشمنی با هیچ کسی را ندارد (و در صورت روی کار آمدن یک دولت مردمی و دمکرات فراگیر به جای دولت دست نشانده کنونی، مشی پایان بخشیدن به ماجراجویی ها و تنش زدایی را در عرصه سیاست خارجی پیش خواهد گرفت)، و از همین رو خواستار دوستی با همه کشورهای جهان و در گام نخست ایالات متحده امریکا (که به شدت نیازمند کمک های گسترده آن کشور در همه عرصه ها است)، می باشد. از همین رو، انتظار دارد تا آقای اوباما با کنار گذاشتن سیاست های «کین گستر» دولت های گذشته امریکا که در گام نخست برای خود آن کشور و شخص وی زیانبار است، برای این کشور جنگ زده و نگونبخت ما و همه منطقه و جهان، پیام آور صلح و ثبات و »مهرگستری» باشد.
هر چه است، مادر روزگار آبستن رویدادهای تراژیک و دراماتیک بسیاری در افغانستان است تا دیده شود که چه خواهد زایید؟!
به هر رو، در این جا نخست به بررسی فشرده دیدگاه های شماری از کارشناسان روسی می پردازیم و سپس نگاه کوتاهی می افگنیم به چکیده دیدگاه های کارشناسان دیگر کشورها.
بخش نخست
دیدگاه های کارشناسان روسی
آقای سوتنکیف در مقاله « در باره دیدار رییسان جمهور پاکستان و افغانستان و امریکا» می نگارد: «منابع دیپلماتیک گزارش می دهند که گفتگوهای رییس جمهور اوباما با رییس جمهور کرزی ناخوشایند بوده است. این منابع، در این حال به آن اظهارات مقامات بلند پایه رسمی امریکا اشاره می نمایند که اداره رییس جمهور اوباما از موقفی که حامد کرزی در گفتگوها گرفته بود، ناخشنود اند.
در کل، با داوری از روی نخستین واکنش ها در میان تحلیلگران در امریکا و پاکستان نسبت به نتایج دیدارهای سه رییس جمهور می توان گفت که در میان اندیشگاه های امریکا برخورد تردیدآمیزی مبنی بر این است که پاکستان و افغانستان از این توانایی برخوردار باشند که در این نزدیکی ها وعده های خود را در زمینه تشدید مبارزه با طالبان و القاعده انجام دهند».
یوری کروپنف در مقاله «امریکا مسبب بی ثباتی در افغانستان است» در سایت انترنتی «پولیت کوم رو» می نگارد: برای امریکا، افغانستان یک اولویت مطلق سیاست خارجی است. اداره اوباما اقدانات خود را در افغانستان بنا به سه دلیل پویا ساخته است:
در گام نخست: حالا دیگر می توان یکسره به افغانستان و پاکستان پرداخت. چون عملیات در عراق به اهداف خود رسیده است. میدان های اصلی نفت خیز و لوله های رسانایی اشغال شده است و پیرامون آن ها ثبات منطقه یی به وجود آورده شده است. در عراق مهم ترین چیز جیو اکونومیک است و درست به همین خاطر بود که در آن جا به بهانه نابودسازی جنگ افزارهای کشتار گروهی صدام حسین، رژیم تعویض شد.
دو دیگر، این که روند نامنهاد بن که به منظور حل منازعه افغانستان به بهانه بهتر تراشیده شده یی نسبت به نابودسازی جنگ افزارهای کشتار گروهی صدام حسین در ماه دسامبر 2001 به محض سرنگونی رژیم طالبان برگزار شده بود، کاملا به بن بست رسیده است.
سه دیگر، این که برای امریکا در افغانستان عمده ترین چیز پهن ساختن شبکه گسترده پایگاه های نظامی لوژستیکی است که اجازه بدهند در ده روز در صورت نیاز گروه های ضربتی امریکا و ناتو را جا داد.
این است که امریکا بی ثباتی می آفریند تا حضور خود را پرده پوشی کند. سازماندهی بی ثباتی کنترل شده- روش کلیدی تعمیل کنترل بر اروآسیای میانه است که بژزنسکی در کتاب «تخته شطرنج بزرگ» خود موهبت اصلی برای امریکا خوانده بود. از همین رو، در آینده نزدیک نیاز به دومین تعویض رژیم است که اجازه بدهد بخشی از طالبان را بار دیگر به بافتار رهبری افغانستان شامل ساخت و درجه وخامت در کشور را کنترل و تراز خرابی اوضاع را پایین آورد. هدف سیاست نو امریکا، آشتی با ایران و در صورت امکان، مبدل ساختن آن کشور به ژاندارم خود در منطقه همانند رژیم ضیا الحق در سال های دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد است. در عین حال، بایسته است تا به گونه نهایی آسیای میانه و در گام نخست تاجیکستان را از روسیه جدا کرد. در این حال، می توان با چین گستره نفوذ را تقسیم کرد».
سیرافیم میلینتیف- مدیر انستیوت توسعه جهانی در مقاله «افغانستان- چالش تاریخی برای روسیه» می نگارد: روسیه پیگیرانه در پی «خود توانبخشی» چونان یک قدرت جهانی با ادعای بازی نمودن نقش یک قدرت کلیدی در سیاست بین المللی است که تعیین کننده هندسه و ارشی تکتونیک روندهای جیوپولیتیکی باشد. همانا افغانستان آن تکیه گاهی است که می تواند به گونه بنیادی نظم جهانی را و استاتوس قدرت های جهانی را تغییر دهد و روسیه را به بازیگر پیشتاز جهان مبدل سازد.
نخستین و خطرناکترین چالشی که از ناحیه افغانستان روسیه با آن رو به رو است،- نظامی- جیواستراتیژیک است. امریکا و ناتو به بهانه مبارزه با تروریزم و همراهی مستقیم روسیه، طی هشت سال حضور در افغانستان، تخته خیز ضربتی یی را ایجاد نموده اند که در صورت نیاز می تواند طی چند روز گروهبندی نیرومند سپاهیان را پذیرا گردد.
سر از سال 2004 بدین سو، در دو پایگاه بزرگ هوایی بگرام و شیندند کارهای پنهانی گسترده زیرزمینی انجام می شود و به گونه یی که برخی از خبرگان گمان می زنند، کار ساختمان شهرک های زیر زمینی پیش برده می شود. امریکایی ها می توانند از این دو «ابرناو زمینی هواپیمابر» با موقعیت بسیار مناسب، همه کشورهای مهم اروآسیا- در گام نخست روسیه، چین، ایران، و هند را کنترل نمایند و در عین حال تانک تیل (پمپ بنزین) امریکا را در گستره کشورهای خلیج فارس تا دریای کسپین که از آن ها امریکا تا سال 2025 تا 60 درصد نفت وارداتی خود را خواهد برد، پاسداری نمایند.
بنا به ارزیابی خبرگان نظامی، در صورت تعبیه موشک های هایپراکوستیک (ماورای سرعت صوت- [فرا تر از مافوق سرعت صوت]) در افغانستان که گمان می رود از همین اکنون استقرار یافته باشند، زمان پرواز آن ها تا مسکو 1-3 دقیقه را در بر می گیرد.
حضور نظامی امریکا در این کشور، ماشین عظیمی است که با خود مرگ، ویرانی و بی ثباتی را نه تنها برای افغانستان، بل برای همه منطقه آسیای میانه به همراه می آورد. پرسشی مطرح می گردد مبنی بر این که برای چه در منطقه حجاب عاجز ما چنین گروهبندی عظیمی مستقر شده است و این کار چه ربطی با مبارزه با تروریزم دارد؟. آیا هنگام آن فرا نرسیده است که آغاز به مطرح کردن و بررسی مواعید و اهداف حضور نظامی خارجی در افغانستان و کشورهای آسیای میانه نماییم؟
دومین مساله مرگبار که روسیه در افغانستان با آن رو به رو گردیده است، تولید و بازرگانی مواد مخدر است. بر پایه مدارک دست داشته، سالانه نزدیک به 30000 نفر از اثر مواد مخدر تولید شده در افغانستان می میرند. افزون بر این، افغانستان در سال های اخیر جایگاه نخست را در تولید مواد مخدر کانابیویید گرفته است. این مواد مخدره، به دلیل رشد بی سابقه تولید آن در افغانستان زیر کنترل ناتو به پیمانه چشمگیری افزایش یافته است و خطر مستقیمی را متوجه زندگی و تندرستی میلیون ها تن از شهروندان روسیه- قربانیان اصلی مواد مخدر افغانستان و کشورهای آسیای میانه می نمایند.
گسترش تجاوزکارانه بزنس مواد مخدر یک مساله جهانی اقتصاد سیاسی است. زیرا فرا سودهای غیر قانونی، همیشه و در همه جا برای تاثیر گذاری بر سیاست و اقتصاد قانونی در هر سناریوی ممکنه استفاده می گردد. بنا به ارزیابی مجله Executive Intelligence Review حجم داد و ستد مواد مخدر در جهان کنون به مرز یک تریلیون دالر نزدیک می گردد. در اوضاع بحران همه جا گستر، این منابع غیر قابل پیمایش به منبع بزهکاری تمام عیار مبدل گردیده و نقش کلیدی یی را در اتخاذ تصامیم در بالاترین تراز بازی می نماید. افزون بر این ها به گونه یی که پ.د. اسکات – دیپلمات پیشین و تحلیلگر کانادایی خاطر نشان می سازد، همانا درآمدهای ناشی از مواد مخدر، پشتوانه استوار تمویل عملیات های سرویس های ویژه غربی و بسیاری از شرکت های سکیوریتی که در نقاط داغ از جمله افغانستان کار می کنند، می باشد. از این رو، امید بستن به پارتنرهای غربی ما بیهوده است. زیرا همانا طی سال های حضور سپاهیان نانو در افغانستان تولید این مواد تا 44 برابر بالا رفته است.
افغانستان و کشورهای همجوار آن امروزه در بازی بزرگ جیواکونومیک جایگاه ارزشمندی یافته اند که این هم یک چالش جدی دیگر برای روسیه می باشد. آسیای میانه پیگیرانه از ما دور می شود. جیوپولیتیک دان های انگلوساکسون و نظامیان ناتو، آسیای میانه را به سوی مبدل ساختن به تخته خیز نظامی- جیو استراتیژیک می کشانند. همچنان تلاش های پویایی به راه انداخته اند تا ترکمنستان را به پروژه ناباکو و «تاپه» (ترکمنستان- افغانستان- پاکستان- هند». بکشانند.
مهم ترین هدف جیوپولیتیک و دیپلماتیک روسیه در بیست سال آینده- مبدل ساختن گستره آسیای میانه و خاور میانه– از قزاقستان تا شمال هند و خلیج فارس به یک ماکرو ریگیون اساسا نو دارای ثبات و ترقی صنعتی و شالوده استوار برای پیشرفت تسریع صنعتی سازی و همکاری سیستماتیک میان روسیه، هند، چین، ایران، افغانستان، پاکستان، مغولستان، قزاقستان، ترکمنستان، قرغیزستان، تاجیکستان، آذربایجان و ترکیه است.
اندیشه کلیدی این گونه ماکرو ریگیون بایست ایجاد گستره واحد جیو اکونومیک و جیوکلتوری یی گردد که به گونه هدفمند از هرگونه رنگ و پیرنگ های جیوپولیتیکی و به همین پیمانه از اهداف خودخواهانه جیواستراتیژیکی کشورهای جداگانه پاکیزه و پیراسته باشد.
بایسته است این ماکرو ریگیون را از برخوردهای جیوپولیتیکی و بهره گیری های ابزاری به سود کشورهای جداگانه ماکروریگیون به استاتوس هسته «بازار مشترک جامعه اروآسیای میانه» و میدانگاه دیالوگ باشندگان بومی و تمدن های ریشه دار در این گستره مبدل گردانید. تنها «خاورمیانه نو» توانایی آن را دارد تا مسایل بحرانی زیر برای روسیه و کشورهای همسایه آن را حل نماید:
- احیای افغانستان به عنوان کشور واحد، مستقل و موثر از دیدگاه اقتصادی که نه تنها به صدور بی ثباتی، مواد مخدر و دهشت افگنی پایان بخشد، بل که نیز به الگوی صنعتی شدن سریع و توسعه مبدل شود.
- سازماندهی گستره به هم پیوسته اقتصادی و ترانسپورتی- لجستیکی پیوند دهنده سایبریای روسیه با «دریاهای جنوب» (دریای عرب و خلیج فارس) و با گذشت زمان- پل قاره یی میان اقیانوس یخبسته شمالی و اقیانوس هند.
- جلوگیری از ایجاد تخته خیز امریکا و ناتو در حجاب عاجز ما- افغانستان آسیای میانه برای کنترل چین، ایران و روسیه
- جلوگیری از جنگ میان امریکا– ناتو و ایران چونان پاره یی از خاورمیانه نو
- و...
پیاده ساختن این گونه طرح دکترینیال تنها در چهارچوب استراتیژی روسیه در قبال افغانستان ممکن است- چیزی که نبود و کمبود آن محسوس است.
استراتیژی نو امریکا عبارت است از ادامه روند نامنهاد بن که در سیمای استراتیژی نو در قبال افغانستان و پاکستان در آمده است. آنالیز دقیق این استراتیژی نشان می دهدکه همه پرنسیپ های روند بن در آن حفظ شده است. در نتیجه، باید چشم به راه تیره شدن چند باره اوضاع در این نقطه زمین بود.
با کارروایی های امریکا و ناتو یک چاله سیاه جیوپولیتیک پدید آمده که در آن بی گفتگو عملا همه کشورهای اروآسیای میانه فرو می روند. روسیه نیز پیگیرانه به سوی این چاله قیف گون کشیده می شود. هیچ شانسی هم برای رهایی و گریز نیست.
همچنان دشوار است با تناقضات و اختلافات اشتراک کنندگان این بازی بزرگ جهانی بازی کرد.
امریکا دیگر در واقع عملا با ایران با ایجاد اتحادیه تاکتیکی در کنفرانسی که خاص برای این مساله در لاهه (هاگ) به تاریخ 31 ماه مارچ برگزار گردیده بود، به تفاهم رسیده است.
واشنگتن امیدوار است با جلب تهران به دورنمای امیدبخش ایجاد کشور «ایران بزرگ»(به شمول بخش شیعه نشین جنوب عراق، استان های شمالی، مرکزی و باختری افغانستان و نیز تاجیکستان)، ایران را به سیاست نو «گستره مسوولیت تقسیم شونده»( shared responsibility ) در رابطه با افغانستان، زمینه را برای حضور دراز مدت خود در افغانستان و پیشروی در آسیای میانه فراهم نماید. دلچسپی ایران به افغانستان و تاجیکستان هنوز برای امریکا خطرناک نیست. اما در عوض تخته خیزی را برای « تعامل سازنده» با ایران در اختیار امریکا می گذارد.
همچنان آرایش یک ائتلاف جیوپولیتیک دیگر– «دو گانه بزرگ» چین و امریکا نیز به یک واقعیت تبدیل می شود. این اندیشه را با پویایی چنین سیاستمداران کارکشته یی چون کیسینجر و بژزنسکی پیش می کشند که استحکام موقعیت امریکا در منطقه را چونان تهدیدی برای امنیت ملی چین (که در عین زمان با تایید این اقدامات از سوی مسکو که در حال از دست دادن پیوسته مواضع خود در منطقه است، رو به رو می باشد) می پندارند.
در نتیجه، رهبری چین با آن رو به روست که برای دفع تهدید ایجاد شده از سوی نیروهای امریکا و ناتو، روسیه ناتوان را از منطقه بیرون براند و در این جا مواضع پایداری به دست بیاورد.
از این رو،[به باور بانیان این طرح] در فرجام دو گانه نو «چین– امریکا» می توانند بخش خاوری آسیای میانه را با هم تقسیم نمایند و دو گانه دیگر «ایران-امریکا» بخش باختری آن را. و این کار روشن است نه به سود ثبات منطقه، بل به منظور راندن روسیه از آن که دیپلماسی آن کشور در منطقه با شکست رو به رو شده است، صورت می گیرد. از دست دادن کنترل بر آسیای میانه برای روسیه به معنای بروز تهدید پایدار برای بی ثباتی کشورهای آسیای میانه است. دیر یا زود این تهدید عملی تر می شود تا در یک ساعت همه حجاب عاجز روسیه را بدرد- از دره فرغانه گرفته تا....».
آندره آریشف- کارشناس مرکز فرهنگ راهبردی، خبرگزاری «ریا نووستی» روسیه، در مقاله یی می نگارد:« پس از سال 1991 و تشکیل پنج کشور مستقل جدید در منطقه شوروی پیشین، مرحله تازه یی از «بازی بزرگ» در خصوص برنامه های محاصره جیوپولیتیک در منطقه و برقراری کنترل بر منابع غنی هایدروکاربنی آن آغاز شده است.
تلاش های امریکا در بخش آسیای میانه از جامعیت برخوردار بوده و شامل همزمان سازی اقدامات سیاسی-دیپلماتیک، نظامی، اطلاعاتی و تحلیلی و نیز فعالیت ساختارهای «غیردولتی» است. رویدادهای سال گذشته نشان دادند که واشنگتن با استفاده از ناتو به عنوان پوشش نظامی-سیاسی، آگاهانه و هدفمند به تحقق اهداف خود در منطقه آسیای میانه مشغول است.
در این راستا، اقدامات امریکا پویا بوده و به سرعت اولویت ها تصحیح می شوند، اما در عین حال، منافع درازمدت و استراتیژیک بی تغییر باقی می مانند. در این راستا قابل توجه است که اعلامیه های اخیر باراک اوباما در باره برنامه برونبری تدریجی نیروهای این کشور از خاک افغانستان، مغایر با اعلامیه های پیشین وی در باره این است که نیروهای نظامی ائتلاف غربی در این کشور برای مدت زیادی می مانند. شاید اگر ساده نگریست، چنین تصوری ایجاد شود که امریکا استراتیژی جامع و کاملی ندارد. اما باید گفت که اگر این این طور می بود، آنچه که اکنون در افغانستان رخ می دهد، رخ نمی داد.
از سال 2004 تاکنون امریکایی ها فعالانه به ساخت و ساز پیرامون فرودگاه شیندند و بگرام با باندهای فرود 3500 متری آن ها مشغولند که می توانند بمب افگن های سنگین استراتیژیک نوع ب-52 را نیز بپذیرند. تعداد زیادی تاسیسات زمینی و زیر زمینی احداث می شوند و اکنون می توان در باره ایجاد ابرپایگاهی دارای شهرک های زیرزمینی به عنوان هدف اصلی حضور امریکا و ناتو در افغانستان سخن گفت.
فرودگاه های بگرام و شیندند، زمانی پایگاه های نیروی هوایی شوروی بودند و اکنون به پایگاه های جامعی برای نیروی هوایی ناتو تبدیل شده اند که مجهز به سیستم های ردیابی هوایی و فضایی بوده و عملاً می توانند حریم هوایی در سراسر اورآسیا را کنترل کنند.
افزون بر این، ایستگاه های کنترل حریم هوایی در آسیای میانه، منطقه کسپین، قفقاز و در اروپای شرقی و مرکزی نیز ساخته شده و مگاکریدوری برای هدایت نقل و انتقالات هوایی و کنترل بر حریم هوایی از اروپا تا چین ایجاد شده است. امریکا و ناتو در همسایگی افغانستان، شش پایگاه نظامی دیگر نیز دارند. هرچند که برخی از آن ها، (از جمله ترمز در ازبیکستان و ماناس در قرقیزستان که هنوز فعال است) رسماً تنها فرودگاه های ویژه حمل و نقل هستند، اما استقرار هواپیماهای نظامی در آن ها به هیچ وجه سخت نیست. آسیای میانه با ماشین نظامی ناتو تسخیر شده و عملاً به عامل جنوبی برای محاصره روسیه توسط پایگاه های ائتلاف تبدیل است.
این گونه، هدف اصلی سیاست خارجی امریکا در آسیای میانه، برپایی کنترل بر منابع سوخت منطقه و جداکردن روسیه و چین از آن هاست و بهانه رسمی برای دخالت نیز می تواند «اداره هرج و مرج» باشد که به کمک سودجویی از پتانسیل تنش زایی موجود در منطقه برانگیخته می شود».
در مقاله «روسیه ممکن است بر سر انرژی وارد جنگ شود»، می خوانیم: «بر بنیاد مفاد سندی در مورد سیاست امنیتی روسیه، این کشور ممکن بر سر كنترل منابع انرژي در آینده نه چندان دور در نزدیکی مرزهای خود درگیر جنگ شود. این سند، از دشمنان بالقوه خاصي نام نبرده اما روسیه، که بزرگترین تولید کننده انرژی جهان است، بیش از 3600 کیلومتر با چين كه فاقد منابع انرژي است و همين طور از طريق یک مرز دریایی کوچک با ایالات متحده مرز مشترك دارد.
این سند که راهبرد امنیتی روسیه را تا سال 2020 مشخص كرده، می گوید: «در رقابت بر سر منابع انرژی، استفاده از نیروی نظامی اجتناب ناپذیر بوده و ممکن است توازن نیروهای نزدیک در مرزهای فدراسیون روسیه و متحدانش را برهم بزند. این سند می گوید: «تمركز سیاست جهانی از منظر دورنگر، متوجه دستیابی به منابع انرژی خواهد بود».
این سند می گوید مناطقی که یک چنین رقابتی برای منابع در آن ها ممکن است بالا بگیرد، عبارت اند از خاورمیانه، دریای برنت، قطب های زمین، دریای کسپین و آسیای میانه. روسیه هم ممکن است که برای به دست آوردن غذا، آب تازه و زمین، به رقابت بپردازد.
این سند راهبردی، از سوی دیمیتری مدویدوف- رییس جمهور تصویب شد و از سوي شورای امنیت روسیه که شامل سیاستمداران و كارمندان ارشد استخبارات این کشور است و رياست آن را مدویدوف بر عهده دارد، منتشر شد.
روسیه، بزرگترین تولید کننده گاز و دومین کشور صادر کننده نفت در تراز جهاني است و پس از فروپاشي شوروي، به این منابع همچون ابزارهايي برای احیای قدرت ديرين خود به حيث یک «ابرقدرت انرژیتیک» مي نگرد. ولادیمیر پوتین واشنگتن را متهم کرده که در پی تصاحب ثروت سنگ های قیمتی اين كشور است.
اتحاديه اروپا كه يك چهارم گاز خود را از روسيه تامين مي كند، در تلاش راه اندازي پروژه پايپ لايني موسوم به ناباكو است كه ممكن است روسيه را به اين خيال اندازد كه تا 31 میليارد متر مكعب گاز را از درياي کسپین به سمت اروپا روان كند.
در حالي كه اتحاديه اروپا در صدد خريداري گاز از تركمنستان- بزرگترين توليد كننده گاز در آسياي ميانه برآمده، اين امر ديپلماسي تب دار مسكو را برانگيخته تا به منابع دست نخورده گاز اين كشور دست اندازد. انرژی، نه تنها مساله اصلی در جنگ کوتاهمدت روسیه با گرجستان در ماه اگوست گذشته که مرکز بحث با اوکرایین در ماه جنوری امسال نيز بود که به اخلال كار گازرساني از اين كشور به سمت اروپا شد.
این سند می گوید که روسیه در جستجوی گسترش روابط با کشورهای رو به رشد همچون برازیل، هند، چین و سازمان همکاری های شانگهای است که کشورهای چین و آسیای مرکزی را یک جا گردآورده است. بر پایه سند، تاثير بحران جهاني اقتصاد، يك تهديد عمده براي امنيت ملي كشورها به شمار می رود.
سند مي گويد:«نتايج بحران مالي جهان، مي تواند با آسيبي كه به پيمانه كلان از نيروي نظامي استفاده مي شود، مقايسه شود.» روسیه در تلاش است تا یکی از پنج قدرت اول اقتصادی جهان شود، ولی به گفته اين سند، اتکا بر صادرات نفت، گاز و منابع طبیعی، ضعفی طولانی است که بايد حل گردد.»
سرگی دروژیلوفسکی– استاد دانشگاه دولتی روابط بین المللی مسکو وابسته به وزارت خارجه روسیه در مقاله «دستاوردهای عملیات ضد تروریستی در افغانستان و منافع روسیه» که در کنفرانس «بحران افغانستان: سناریوهای ممکنه تحولات» که به تاریخ هشتم ماه اپریل در مسکو برگزار شد، ارایه گردید، می نگارد:
«به رغم اعلامیه های فزونشمار رهبران کشورهای مختلف در باره لزوم پویایی مبارزه با تهدیدهای برخاسته از افغانستان معاصر، به گونه ذهنی اوضاع کنونی درین کشور به غیر از مردم خود افغانستان، که پیوسته از سوی نیروهای چند ملیتی بمباران می شوند و از ستمگری رهبران مافیای مواد مخدر و بی تفاوتی مقامات مرکزی، که توان تامین امنیت آن را ندارند، رنج می کشند، برای همه پذیرا می باشد.
در عین حال، امریکایی ها و متحدان باختری آن ها امروز با نیروهای مسلح خود در آن جا حضور دارند و آن منطقه جهان را کنترل می کنند، که تا چندی پیش مواضع آن ها به صفر تقرب نموده بود.
القاعده عمدتاً از افغانستان رانده شده است، و به رغم اعلامیه های جنگجویانه رهبران آن، به احتمال زیاد نمی تواند تهدید راستینی را برای امنیت کشورهای غربی متوجه سازد.
در درون افغانستان، در کل همه چیز رو به راه است. مرکز ضعیف که تقریبا بر اطراف کنترل ندارد ولی برخوردار از امکان بازتقسیم وجوه سرازیر شونده از حامیان بین المللی است که از این راه توازن منافع میان مراکز موجود قدرت در افغانستان و خود اطراف در سیمای فرماندهان نامنهاد و شخصیت های سنتی افغان، که اوضاع را در مناطق خود کنترل می کنند و بر حکومت مرکزی برای تامین امتیازات سیاسی و ملکیتی خود فشار می آورند، حفظ می کند.
افت عمده واقعیت افغانستان این است که بازرگانی مواد مخدره توفانی از احساسات را در میان محافل حاکم خود افغانستان و «هشدارهای متعدد» را از سوی جهان غرب برپا می دارد. ولی تردیدی بر نمی انگیزد، که در این صورت هم ماشین عیار شده بین المللی بازتقسیم درآمد چندین میلیارد دالری به دست آمده از مدرک فروش مواد مخدر افغانستان، عمل می نماید که به آسانی مانع تحقق هرگونه نیات خیرخواهانه که طی چندین سال با گرمجوشی از سوی سیاستمداران جهان متمدن به شمول کارمندان سازمان ملل(که همه ساله گزارش هایی در باره کاهش زمین های زیر کشت خشخاش در افغانستان چاپ می نمایند)، ابراز می گردد، می شود.
واقعیت چنان است، که تولید مواد مخدر در افغانستان پس از پیاده شدن عملیات «آزادی شکست ناپذیر» ده ها برابر افزایش یافته است- به گونه مشخص، از 180 تن در سال 2001 به بیش از 8200 تن در سال 2008.
بالابودن درآمد قاچاقچیان مواد مخدر در افغانستان به آن پیمانه هویدا است که دیگر
حسادت برخی از کشورهای همجوار کمتر توسعه یافته آن را بر می انگیزد. برای مثال،
چندی پیش ژینیش بیک نظر علی یف- یکی از مدعیان کرسی ریاست جمهوری قرغزستان، کشت
خشخاش را به مثابه شالوده کشاورزی کشور خود، روشن است به بهانه در ظاهر نجیبانه
ایجاد صنایع نیرومند داروسازی، پیشنهاد نمود. روشن است، که زمانی در افغانستان نیز
کار همین گونه آغاز شده بود.
پرسشی مطرح می گردد، مبنی بر این که اگر همه آنچه که در بالا گفته شد، واقعیت داشته باشد، پس، چه را می توان بررسی کرد؟ روشن است نیازی به پاسخ نمی بود هرگاه یک « اگر» در میان نمی بود- و آن این که مقارن با 2010 جریان اساسی کمک های مالی بین المللی، تخصیص یافته برای افغانستان پس از تحقق عملیات ضد تروریستی در سال 2001 پایان می یابند.
در اوضاع بحران اقتصادی و مالی جهانی، که مقارن با سال روان بنا به همه نشانه ها تنها رو به تعمیق دارد، به دشوار می ارزد این توقع را داشت، که نزد کسی بازهم آرزومندی تخصیص میلیاردها دالر اضافی برای انجام تجربه مشکوکی به نام «افغانستان دمکرات»، پدید آید و درین صورت منظره می تواند از بن پایه دگرگون شود.
[هر چه است]، با آن که، (بر پایه اعلامیه های خود جانب افغانی)، بخش بزرگ کمک های ارزانی شده از سوی جامعه بین المللی به تاراج رفته و یا برای پوشانیدن مخارج کارشناسان و خبرگان خارجی هزینه شده است، با آن هم بخش رسیده به دست افغان ها به هر حال به حکومت امکان سرپا نگهداشتن و پیاده سازی برخی از پروژه های اقتصادی و اجتماعی مهم برای کشور و به کار گماشتن هزاران کارگر با حمایت (بگذار در تراز حد اقل) از فعالیت سکتورهای مالی و اقتصادی کشور را داده است و چیزی که بسیار مهم است، تامین فعالیت حیاتی ساختارهای تازه ایجاد شده قوه یی، وفادار به حکومت است.
[پرسشی که مطرح می گردد این است که] هنگامی که این وجوه به پایان برسند، چه رخ خواهد داد؟
من ادعای پرداز منظره روشن دورنمای آینده نزدیک را ندارم، ولی باور دارم، که اوضاع درونی سیاسی درین کشور به شدت تیره خواهد شد و گرایش های تندروانه و پویایی های گروه های تندرو افزایش خواهد یافت.یعنی افغانستان می تواند بار دیگر به حالت خود زیستی عادی خود بلغزد (هنگامی که همه وسایل خوب پنداشته می شوند، یعنی همه چیز حتا آن منظره روی هم رفته خیالی تفاهم خاموشانه سراسری، که وضع کنونی در افغانستان و پیرامون آن را مشخص می سازد، ناگزیر فرو می پاشد).
...باید کوشید تا بار اساسی مسوولیت رویدادهای آینده در افغانستان بر دوش مبتکران غربی آرامش آفرینی در آن کشور گذاشته شود، و هرگونه تدبیرهای ممکن برای تقویت امنیت مرزهای جنوبی روسیه، تا وضع رژیم جدی ویزا [برای شهروندان] همه کشورهای همسایه با افغانستان و تامین پاسداری از سراسر مرزهای روسیه– قزاقستان اتخاذ گردد.
در این حال، باید درک نمود، که امریکایی ها متفاوت از عراق، افغانستان را به زودی ترک نخواهند کرد، حتا اگر سر انجام، به ماندن به تنهایی در آنجا پس از بیرون رفتن متحدان غربی خود نیز ناگزیر گردند.
آن ها به بهای بسیار گرانی توانستند به این سرزمین بسیار مهم از دیدگاه جیوپولیتیک رخته نمایند و به این آسانی آن را بدون آوندهای وزنین دواطلبانه ترک نخواهند گفت. این موضوع را همچنان برخورد چند پیکانی (چند بعدی) جوامع سیاسی و مدنی امریکا نسبت به عراق و افغانستان تائید می کند.
اگر شعار برونبری نیروهای امریکایی از عراق امروز شعار پیش از انتخابات رییس جمهور پیروز شده و خواست سراسری مردم امریکا است، افغانستان، هر چند هم اوضاع نظامی– سیاسی درینجا بارها نسبت به اوضاع آرام شده در عراق بدتر است، نه تنها در رسانه های گروهی امریکا بازتاب نمی یابد، بلکه چونان کشوری بررسی می شود، که امریکا در آینده نزدیک یا 17 هزار سرباز و یا بیشتر تر از آن را به آن خواهد فرستاد.
راستش درین اواخر در محافل اطلاعاتی و سیاسی امریکا بحث های تندی پیرامون «استراتیژی اوباما» برای افغانستان به راه افتاده است. باور دارم، که دستاورد تحقق آن در بهترین صورت آرایش مجدد نیروهای مسلح امریکایی در افغانستان و محدود شدن پویایی های جنگی آن ها در ین کشور خواهد گردید.
سناریوها درین حال می توانند بس گوناگون باشند، از سناریوی عربستان سعودی، که در آن امریکا به حضور نظامی خود در افغانستان در یک یا دو پایگاه، در صورت برخورد مساعد رهبری مورد حمایت آن ها در افغانستان گرفته تا ایجاد پایگاه های اتحادی، که رسماً زیر فرماندهی مشترک امریکا و افغانستان قرار خواهند داشت- مانند ترکیه، بسنده خواهد کرد.
این گونه، امریکایی ها با تهدید گیر افتادن در بحران افغانستان برای سال های دراز رو به رو می باشند، مگر با این حال، بر آنم، که نباید ازین کار خرسند شد. بالا گرفتن تنش ها در افغانستان، حتا با تشدید رویارویی نظامی میان امریکا و افغانستان با منافع روسیه سازگار نیست.
حل بحران افغانستان به سود روسیه است. از همین رو، واریانت مشارکت روسیه در حل این بحران به شرطی، که هم رهبری افغانستان و هم رهبری امریکا نیز از درک «غیرقابل تقسیم بودن صلح» در افغانستان و مشارکت برابرانه همه جوانب ذیعلاقه در حل بحران پیروی نمایند، مرجح تر می باشد.»
الکساندر اومنوف– کارشناس انستیتوت اقتصاد جهانی و روابط بین الملل اکادمی علوم روسیه در مقاله ارایه شده زیر نام «آیا غرب به راه شوروی پیشین می رود؟» در کنفرانس بین المللی «بحران افغانستان : سناریوهای ممکن تحولات»، که به تاریخ 8 اپریل سال 2009 در مسکو برگزار گردیده بود، می نویسد:
«...با افزایش نیروهای غربی میزان تلفات در میان آن ها ناگزیر افزایش خواهد یافت.
...تکیه گاه اساسی اپوزیسیون مسلح در مناطق زیر سلطه ضعیف حکومت مرکزی پاکستان - جایی که جنگجویان نظم رزمی خود را بازآرایی، تسلیح و تجهیز می کنند و به آسایش می پردازند، به شمار می رود.
...کرزی به یاری مداخله مستقیم واشنگتن و متحدان آن به قدرت رسید. راستش او توانست با به کار انداختن مکانیزم های ضد طالبان در داخل جامعه افغانستان در کشور ریشه بدواند.
مگر، آیا او می تواند بدون مداخله مستقیم خارجی بر سر قدرت بماند؟ – این سوال بزرگی است. برای یک دقیقه تصور می کنیم، که او و یا جانشین او به این کار موفق می شوند، آیا ایالات متحده امریکا و متحدانش می توانند پیروزی شان را جشن بگیرند؟ چنین پنداشته می شود، که نمی توانند. آخر آن ها جنگ در افغانستان را با شعار ریشه کن ساختن تروریزم بین المللی، که بر امریکا تجاوز نموده بود، آغاز کرده بودند. بسنده کردن تنها به کمک ها به معنای عقب نشینی از اهداف مطروحه و بی آبرویی درین منطقه مهم جهان از دیدگاه استراتیژیک خواهد بود.
از همین رو، واشنگتن درینجا به بارها آزادی عملی کمتری، نسبت به مسکو زمان حضور نیروهای شوروی دارد، که زمانی نیروهایش را برای ثبات بخشیدن به رژیم کمونیست های بومی به آن کشور فرستاده بود.
به راستی، امریکا امروز در افغانستان از مواهبی برخوردار است، که شوروی نداشت و نمی توانست داشته باشد- شکل گیری تدریجی جهان چند قطبی. در دوران جنگ سرد افغانستان یکی از «داغ ترین نقاط جهان» بود. در یک پله ترازو، شوروی و هند و در پله دیگر آن– امریکا و کشورهای دیگر غربی، چین و کشورهای اسلامی قرار داشتند.
امروز اوضاع از ریشه دگرگون شده است. در اوضاع چند قطبی بودن جهان، به تدریج تروریزم بین المللی چونان یک مشکل جهانی شناخته می شود، که حل آن، هرگاه مستلزم مساعی سراسری نباشد، دست کم مستلزم مساعی بسیاری از کشورها هر چند هم متعلق به قطب های مختلف جهان معاصر است. تجربه افغانستان درینجا اهمیت خاصی دارد. زیرا در گذشته این کشور بارها به کارزار رقابت های نیروهای خارجی مبدل گشته بود.
امروزه اوضاع بیخی به گونه دیگر است: برضد تروریست های بین المللی، که در برخی از مناطق افغانستان و پاکستان لانه کرده اند، به تدریج جبهه گسترده بین المللی آرایش می یابد، که در آن رقیبان قبلی دوران «جنگ سرد»، مانند روسیه، امریکا، غرب در کل، هند، چین، کشورهای مسلمان، پیش از همه عربستان سعودی و پاکستان حضور دارند.
این گونه، اسلام میانه رو نیز در سیمای متحد مهم در مبارزه در برابر تروریزم بین المللی، که خود را پاسدار اسلام جا می زند، به شمار می رود.
مستثنی نمی باشد، که با گذشت زمان، برخی از گروه های طالبان نیز به چنین متحدانی مبدل گردند. زیرا این که، آن ها امروز در اتحاد با دهشت افگنان بین المللی هستند، هنوز ثابت ساخته نمی تواند، که این هر دو یکی هستند».
آقای گیرسانف در مقاله «پاکستان و افغانستان: دو روی یک سکه» می نویسد: « اوضاع در پاکستان– سرآغاز جنگ بزرگ نوی است که در مدار آن بی چون و چرا افغانستان و در صورت بد زدن(بدبیاری) همه آسیای میانه فرو خواهند افتاد. این خود گواه بر جدی بودن مساله است.
مهم ترین چیز در این اوضاع این است که متفاوت از جنرال پرویز مشرف- رییس جمهور پیشین پاکستان که پیروزمندانه دست به هر کاری می زد تا طالبان افغانی به امور داخلی پاکستان مداخله نمایند، زرداری ناتوان تر از آن برآمد که یارای چنین کاری را داشته باشد. این اساسی ترین و بنیادی ترین تغییر بارز اوضاع استراتیژیک است که دردمندانه ناگزیریم آن را نشاندهی کنیم.
چرا چنین چیزی رخ نمود؟
- نخست، اشتباه در استراتیژی امریکایی ها بود که زرداری را ناگزیر به سوی برداشتن این گام- سازش با تندروان کردند. بی آن که به پیامدهای شوم این گام بیندیشند. تصمیم در زمینه در واشنگتن گرفته شد. بی آن که به دیدگاه های کارشناسان بومی در زمینه ارجی بگذارند. برآیند این کار- بحران جدی یی است که زدایش آن نیاز به هزینه های چشمگیر مادی و معنوی دارد.
- دو دیگر، این که شکست این استراتیژی با گامبرداری های واشنگتن در پیوند با داستان کناره گیری مشرف از پیش هویدا بود. کسی را که در مبارزه با اسلامیست ها بیش از همه رهبران پاکستان در مجموع تپیده بود، به سود ارزش های دمکراسی فروختند. کنون دیگر برای گلبارانی مقدم این ارزش ها باید آدم های بیشتری را کشت و پول های بسیاری را هزینه کرد.
- سه دیگر، ناکامی پاکستان را می توان ناترس به نخستین لغزش و فروگذاشت اداره اوباما نسبت داد. موعد ریکوردی از اگوست 2008 ( قدغن کردنپویایی های طالبان در گستره پاکستان) تا فبروری 2009 (سازش با طالبان) بی تردید به دستور امریکایی ها صورت گرفت و با جهت «ضربه اصلی» اعلام شده از سوی اوباما پیوند داشت.
- چهار دیگر، این که رخدادها در پاکستان، درست تر، تغییر بنیادی اوضاع استراتیژیک در این کشور تاثیر بس نیرومندی در تحول اوضاع در افغانستان بر جا خواهد گذاشت. این امر دست کم به این دلیل هویدا است که طالبان از روش های کمین گیری نبرد به روش های نیمه کلاسیک جنگ رو آورده اند. یعنی آغاز به اقدامات آشکارا جبهه یی نموده اند که به وارد آوردن تلافات تلفات سنگین به نیروهای ائتلاف انجامیده است. در واشنگتن به رغم رسیدن آژیرها (سیگنال ها) از کارزار، باز هم این نکته بسیار مهم را نادیده گذشتند و نتوانستند در برابر آن به گونه بایسته واکنش نشان دهند. دلیل این کار، نبود اطلاعات استخباراتی راستین بود: گذار به مرحله اقدامات رزمی طراز جبهه یی تنها با برخورداری از ذخایر بایسته انسانی ممکن می باشد.
افزون بر این ها، اوضاع اپراتیفی(عملیاتی) در افغانستان و [پاکستان] به گونه ریشه یی از عراق که تلاش ورزیدند کورکورانه تجربه آن را در افغانستان [و پاکستان] الگوبرداری نمایند، تفاوت دارد. سخن در گام نخست بر سر کشانیدن رهبران سرشناس قبایل از راه خرید و تطمیع به سوی خود است که در افغانستان ویژگی های خود را دارد.
به هر رو، امریکایی ها هنوز در افغانستان نخستین مرحله حضور خود- یعنی تجمع فیزیکی نیروها و وسایل را پشت سر می گذارند که در بسیاری از موارد با تلفات و سردرگمی ها به همراه است. سازگاری با محیط و پی بردن به کنه اوضاع، زمان معینی را در بر خواهد گرفت. دشواری های پیمودن این راه ناهموار پر از فراز و نشیب در مرحله نخست از پیش روشن می باشد.
بر پنتاگون و متحدان آن است تا برای پیشبرد اقدامات رزمی تمام عیار در افغانستان هشتاد هزار سپاهی وارد کارزار سازند. بیایید به پیش گویی بگیریم که این رقم به مرور درگیر شدن در نبردها افزایش خواهد یافت. در این حال، وارد ساختن بخش معینی از سپاهیان به مرور پا گرفتن بحران به خاک پاکستان مستثنا نمی باشد. از همین اکنون هم می توان بر ناتوانی پاکستانی ها در زمینه پاسداری موثر از دالان (دهلیز) رسانایی کمک های مادی- فنی برای سپاهیان درگیر نبرد در افغانستان انگشت گذاشت- چیزی که برای نیروهای ائتلاف اهمیت حیاتی دارد. چون کریدور روسیه هنوز به پیمانه بایسته کارایی ندارد.
مگر، مهم ترین چیز، چیز دیگری است: در صورت پاگرفتن منازعه و فراهم آمدن امکان راستین روی کار آمدن تندروان اسلامی در پاکستان، سپاهیان امریکایی ناگزیر خواهند گردید تا وارد این کشور گردند. جنگ افزارهای هسته یی به بار ها جدی تر و مهم تر از همه مسایلی است که امروز امریکایی ها با آن دست به گریبان هستند.
چنین واریانتی به چه پیمانه فانتستیک است؟
در این باره بهتر است خود داوری نمایید. تنها یادآور می شویم که افزون بر طالبان، پاکستان پر است از اسلامگرایان رنگارنگ دیگر گروه ها. تنها لشکر طیبه به تنهایی خود سزاوار چه ها که نیست!
در یک سخن، کار امریکایی ها و متحدان آن ها زار است. جنرال پیتریوس- فرمانده سپاهیان امریکایی در آسیای میانه، خاور نزدیک و کارزار افغانستان، اعلام داشته است که جنگ در افغانستان ترسناک تر و سنگین تر از جنگ عراق خواهد بود. جنگی که پیروزمندی نخواهد داشت. در این رهرو، او فرا می خواند تا به آماده ساختن ارتش افغانستان تکیه شود (چیزی که شوروی ها هنگام «حماسه آفرینی» افغانی خود کردند و دیدیم که به چه انجامید).
جنرال م.ک. سمیت- فرمانده نیروهای بریتانیایی و جنرال ژ. ل. ژورشلن- فرمانده نیروهای فرانسوی در افغانستان نیز با او همنوا هستند. همه اعتراف می نمایند که پیروزی بر طالبان ناممکن است. در پاسخ، رابرت گیتس- وزیر دفاع امریکا به گونه کنایه آمیز متحدان خود را متهم به از دست دادن روحیه می نماید. این هم برای تان نمونه بارز تفاوت کلاسیک دیدگاه ها در میان فرماندهان «کاخ نشین» و «سنگرنشین».
... و سر انجام، شماری از خبرگان بر آن اند که طالبان درست مانند دیگر گروه های رنگارنگ اسلامگرا زاییده سازمان استخبارات پاکستان- آی.اس.آی. و زیر فرمان آن اند و هنگامی که لازم بیفتد، بسنده است، تنها بر دکمه ایست («استوپ») فشار دهند و همه چیز از کار خواهد ایستاد و آرام خواهد شد.
ما با این دیدگاه موافق نیستیم. بی تردید، سازمان استخبارات پاکستان- پدر روحانی طالبان و بی چون و چرا (به ارزیابی ما)، دیگر گروه هایی از این دست، است. مگر، دیگر، جن از صراحی رهیده است و حالا چنین می نماید که بادار خود را خواهد درید. این فرجام قانونمند بازی با هیولا است».
آقای سوتنیکف در مقاله «نوار مرزی افغانستان و پاکستان و استراتیژی پاکستان در زمینه «سازش های صلح آمیز» با جنگجویان» می نگارد: «به نوشته «آسیا تایمز آن لاین»- سایت انترنتی نامدار هنکنگ، پاکستان از پیشبرد جنگ نیابتی امریکا در منطقه– چیزی که واشنگتن در سر می پروراند، سر باز می زند.
گورنر استان شمال باختری سرحد در گفتگو با آسیا تایمز آن لاین، مسوولیت پدیدآیی گروهک های رادیکال جهادیست را به دوش افغانستان و سرویس های ویژه غرب می افگند. بی آن که سخنی از پشتیبانان پاکستانی آنان بر زبان بیاورد: «مسوولیت آنچه در افغانستان می گذرد، به دوش جهان است. همه ناخوشی هایی که در این جا ما با آن دست به گریبان شده ایم، همه ریشه در افغانستان دارد و از آن جا بر می خیزد. ما مدت ها می شود با پیامدهای آنچه افغان ها می کنند، مبارزه می کنیم.
درست نیست کسی پاکستان را سرزنش و نکوهش کند. ما هیچ گاهی ارتش شوروی را دعوت نکرده بودیم. این خود افغان ها بودند که این کار را کردند. ما هیچگاهی دهشت افگنان بین المللی را همراهی نکرده ایم. این آی. اس. آی پاکستان نه، بل سرویس های ویژه غربی بودند که به رغم مخالفت های آی. اس. آی. آنان را این جا آوردند و از آنان پشتیبانی همه جانبه کردند.
از همان آغاز، میان آی.اس.آی. و سرویس های ویژه امریکایی یک تفاهمنامه اساسی وجود داشت که بر پایه آن تنها استخبارات پاکستان با گروه های مجاهدان افغان و دیگر سازمان های جهادی در سال های دهه 1980 سده بیستم سر و کار داشته باشد. اروپایی ها هم بر این سازشنامه مهر تایید گذاشتند. مگر سرویس های غربی با زیر پا گذاشتن همه تفاهمات، دست اندازی ها و کارروایی های خودشان را آغاز کردند. به آن ها هشدار داده شد و گوشزد گردید که نمی توانند این آدم ها را کنترل کنند. این درست همان چیزی است که رخ داد. حالا دیگر این مسوولیت پاکستان نیست. ما به آن ها از پیش گفته بودیم».
آقای سرگییف در مقاله «استراتیژی نو امریکا در افغانستان» می نگارد: «وضعیت در افغانستان با گذشت هر سال در بسا از عرصه ها بدتر و بد تر می شود. شمار شبیخون ها بر سپاهیان و مردم غیرنظامی و نیز شمار تلفات در میان آن ها افزایش می یابد. همه ریکوردها در زمینه تولید مواد مخدر شکسته شده است. ابعاد تولید مواد مخدر در افغانستان را که بر پایه مدارک سازمان ملل از سال 2005 بدینسو بیش از 90 درصد تولید جهانی را می سازد، تنها با ابعاد تولید این مواد در چین در آستانه جنگ تریاک در سده نزدهم می توان مقایسه کرد. این وضعیت، آوازه ها و شک و تردیدهای بسیاری را بر انگیخته است.
پرسشی که نزد بسیاری از مردم امریکا و در کل جهانیان مطرح می باشد که این است که «پس امریکا در این چند سال آزگار در افغانستان چه می کند؟
این سوال نیز مطرح است که امریکایی ها به چه پیمانه در کردار خود صادق هستند؟ شماری از خبرگان بر آن اند که امریکا در نگهداشتن تنش ها در افغانستان در تراز کنونی ذینفع هستند زیرا مادامی که جنگ روان است، به حضور آن ها نیاز است و کسی از آن ها نخواهد خواست تا کشور را ترک گویند.
آیا ارزش دارد تا با طالبان- بگذار حتا میانه رو ترین آن ها به گفتگو پرداخت؟ این به راستی که مساله یی است بس پیچیده. از دیدگاه تیوریک، در میان تندروان به راستی کم نیستند کسانی که مطلقا به خاطر پول و یا از سر ناگزیری می جنگند. به سخن دیگر، می توان آنان را به سوی خود کشانید. مگر گفتگوها تنها می توانند آنگاه برآیند ارزنده داشته باشند که همانا با عناصر بانفوذ و نیرومند –بخش آشتی ناپذیر رزمجویان پیش برده شود.
نشستن پشت یک میز و چیزی را با کسانی که از ترس می جنگند و یا تنها به پول می اندیشند، البته که ممکن است مگر بیهوده است. چیزی که ملا عمر خود در باره آن سخن بر زبان رانده است. افزون بر این، گفتگوها با مخالفان پیشین ناگزیر چونان نشانه ضعف هم در درون افغانستان و هم در بیرون آن ارزیابی خواهد گردید. این کار به تندروان باورمندی بیشتری خواهد داد. در نتیجه، زیان چنین دیالوگی می تواند بیش از سود آن باشد.
یک نکته بس مهم دیگر هم است و آن این که در میان جنگجویان طالب و القاعده این باور نه آنقدرها هم نامدلل شیوع یافته است که امریکایی ها شکست خورده اند و پیروزی با آنان است. از این رو، مفهومی ندارد با آنان مصالحه کرد و باید جنگ را تا درهم کوبیدن نهایی آنان ادامه داد».
بخش دوم
دیدگاه های کارشناسان دیگر کشورها
آقای داکتر یزدانی در مقاله «جنگ سرد دوم در هارتلند تازه (جیو استراتیژی قدرت ها در پهنه جیوپولیتیک دریای کسپین- خلیج فارس) در شماره های 257-258 فصلنامه «مطالعات سیاسی و اقتصادی» در رابطه با اهداف استراتیژیک امریکا در منطقه می نگارد: «ایالات متحده از کشانیدن دامنه ناتو به خاور، سه هدف را دنبال می کند:
1- گسترش ناتو تا مرزهای باختری و جنوبی روسیه و در آوردن جمهوری های نوپا در قفقاز جنوبی وآسیای میانه زیر پوشش آن،
2- نزدیک شدن به مرزهای باختری و شمال باختری چین، جنوب باختری آسیا و اثرگذاری بر رویدادها در این مناطق،
3- ایجاد پیوند جیوپولیتیکی میان حوزه های دریای کسپین، خلیج فارس و دریای مدیترانه.
بر این پایه، اگر ایالات متحده بتواند جمهوری های استقلال یافته از شوروی را از پیکره جیوپولیتیک کنونی جدا کند، آنگاه می تواند مرحله دیگری از مهار کردن روسیه را آغاز کند که همان پاره پاره کردن خاک روسیه و تنگتر کردم حلقه محاصره مسکو خواهد بود.
از سوی دیگر، برای جلوگیری از برتری چین، امریکا با حضور و نفوذ در این منطقه که در کنار کشور چین است، فرصت مناسبی می یابد تا فعالیت های دولت چین را زیر نظر بگیرد.
ایجاد پیوند جیوپولیتیکی میان دریای کسپین، خلیج فارس و دریای مدیترانه نیز از دید امریکایی ها در کنار مهار سه گانه ایران، روسیه و چین می تواند یک دالان بی همتای انرژی در این منطقه پدید آورد که بیشترین سلطه بر آن، از آن ایالات متحده شود.
روسیه نیز در برابر می کوشد همراه با چین از پیمان شانگهای همچون ابزاری در برابر غرب بهره برداری کند. این کشور با توجه به این که تقسیم بندی جهان جیوپولیتیک کنونی بر پایه های اقتصادی و نیز نظامی قرار دارد که در آن بیضی انرژی (خلیج فارس تا دریای کسپین) هارتلند تازه یی شمرده می شود، بر آن است با نیرومند کردن جنبه های اقتصادی و نظامی، جلو پیشروی بیش از پیش ناتو به سوی مرزهایش را بگیرد.
گفتمان جیوپولیتیک جنگ سرد تازه را چه از دید شکلی و ساختار فضای جیوپولیتکی و چه از دید محتوا و ماهیت- می توان بر پایه رویکرد جیوپولیتیک سلطه تبیین کرد.
برای امریکا همخوانی مرزرهای جیو استراتیژیک و جیوپولیتیک هارتلند تازه، شالوده طرح خاورمیانه بزرگ است که از هزاره سوم میلادی در دستور کار استراتیژیست های آن کشور بوده است. اگر امریکا بتواند سلطه جیوپولیتکی خود را بر این منطقه از جهان بگستراند، آنگاه رویدادهای آینده جهان به سود واشنگتن و هژمونی سیاسی، اقتصادی و نظامی آن کشور رقم خواهد خورد.
از سوی دیگر، قدرت های بزرگ خاورزمین به ویژه چین و روسیه نمی توانند نظاره گر آن باشند که منافع یکسره نصیب واشنگتن شود.
بنا بر این، بیجنگ و مسکو با رویکردی واقعگرایانه و با تقویت نیروهای خود در مرکز جیوپولیتیک جهانی یعنی آسیای میانه، قفقاز و سرزمین های پیرامون خلیج فارس به ساختار روابط جیوپولیتیک مبتنی بر سلطه و نفوذ به کشورهای واقع در این منطقه روی آورده اند.
به هر رو، هدف از کوشش های شتابزده کشورهای باختری و به ویژه امریکا برای گسترش دادن دامنه ناتو و رساندن آن به اروپای خاوری، قفقاز جنوبی، آسیای مرکزی، افغانستان و پاکستان جلوگیری از نزدیکی استراتیژیک چهار قدرت روسیه، چین، ایران و هند با دور کردن آن ها از یکدیگر، حایل شدن میان ایران و سه کشور و اطمینان یافتن از تداوم جریان انرژی از این منطقه به سوی باختر زمین، حضور در کنار مرزهای روسیه و چین و توطیه چینی و از جمله تقویت نیروهای گریز از مرکز در آن است».
یوچی ج. دریزن در مقاله «پاکستان پایگاه جهانی القاعده است» در شماره ده می «وال استریت ژورنال» (برگردان: اسماعیل شهامت) می نگارد:
«رییس فرماندهی مرکزی نيروهاي ایالات متحده می گوید، القاعده محور عملیات اش را در پاکستان قرار داده است. جنرال دیوید پتریوس، که ناظر جنگ در عراق و افغانستان بوده، در مصاحبه یی گفته است که پاکستان به مرکز اعصاب عملیات جهانی القاعده تبدیل شده است و به این گروه تروریستی اجازه داده تا ساختار سازمانی اش را بار دیگر احیا نماید و روابط قویتر با دیگر شاخه های آن در عراق، یمن، سومالیا، شمال افریقا و بخش های اروپا برپا نماید.
اظهارات [پتریوس] بیانگر اين باور رو به رشد در امریکا است که پاکستان جای افغانستان را به عنوان پایگاه اصلی القاعده گرفته است.
جنرال پتریوس که پاییز گذشته ریاست فرماندهی مرکزی امریکا را به دست گرفت، می گوید: «این [پاکستان] پایگاه مرکزی رهبری ارشد القاعده است.»
پتریوس در مصاحبه اش همچنان در باره ماه های دشوار پیش رو در افغانستان هشدار داده و گفته است که جنگجویان طالبان در حال انتقال تسلیحات و نیروهای شان در مناطقي اند که ایالات متحده نیروهایش را در آن مناطق افزایش می دهد. به گفته پتریوس، این جنگجویان در حال طرح ریزی «سازماندهی» نیروهای شان برای مقابله با طرح امریکا می باشند.
به گفته این فرمانده ارشد مریکایی، اطلاعات ایالات متحده نشان می دهد که طالبان در حال استقرار جنگجویان تازه نفس در مناطق جنوبی افغانستان، تعیین فرماندهان محلی نو و جا به جایی تسلیحات و دیگر تجهیزات [در این مناطق] می باشند. پتریوس مي گويد: «ما تصور مي كنيم که طالبان برای حفظ سنگرها و پایگاه های امني که توانسته اند ایجاد کنند، خواهند جنگید.»
مقام هاي ارشد اداره اوباما هفته ها است که آشکارا در باره تهدید طالبان سخن می گویند. رییس جمهور باراک اوباما در اواخر ماه مارچ گفت که مناطق مرزی پاکستان «به خطرناکترین مکان در جهان» برای امریکایی ها مبدل شده است. مقام هاي پاکستانی پذیرفته اند که کشورشان با تهدید در حال رشد از سوی القاعده، طالبان و دیگر گروه های اسلامگرای مسلح رو به رو می باشد.
رستاخیز القاعده در پاکستان، معمای حل نشدنی را برای اداره اوباما و فرماندهان ارشد امریکایی مانند جنرال پتریوس خلق کرده است.
با توجه به نگرانی بر سر روش جنگ– پنتاگون به دگرگونی های ممکن در افغانستان نگریسته است. بر اساس کاپی از اجندای [بازنگری استراتیژی امریکا در افغانستان] یک نیروی کاری متشکل از مایک مولن، رییس ستاد مشترک ارتش ایالات متحده در حال راه اندازی بازنگری گسترده این روش می باشد.»
م. ک. بدرا کمار- دیپلمات سابقه دار هند، سفیر پیشین هند در کشورهای شوروی پیشین، کوریای جنوبی، سریلانکا، آلمان، افغانستان، پاکستان، ازبیکستان، کویت و ترکیه در مقاله یی می نگارد:
جان پرادوس در باره استراتیژی نو اوباما می نگارد: «امنيت در افغانستان از هر نگاه خراب است. شاخص هاي بد امني نشر شده تنها گوشه یی از بد امني را نشان مي دهند. در سال 2007 حملات در امتداد شاهراه و سرك ها 40 درصد افزايش يافته است.
حملات تروريستي و شورش در موسم سرما افزايش يافته و تا دروازه هاي پايتخت رسيد. در اوايل فبروري، حملات تروريستي و انتحاري در وزارت عدليه و آموزش و پرورش و رياست زندان ها روال عادي زندگي و كار را براي چندين ساعت برهم زد. طي عمليات ديگر، سفارت هاي آلمان و هند هدف قرار گرفت كه زیان های زيادي به بار آورد. از سوي ديگر، آدم ربايان دیپلمات ها را ربوده و افراد مسلح به خانه های همجوار نخبههاي افغانستان یورش بردند.
نيروهاي امریکايي و آيساف ديگر جرأت آمد و شد در راه شصت مايلي بين كابل و پايگاه بگرام را ندارند. اين در حاليست كه در هر دو نقطه واحدهاي نیرومند امریکايي حضور دارند. نقطه مهم در استراتيژي امنيتي، گسترش نيروهاي امنيتي افغانستان است. مشاوران بلند پايه اوباما از بلند بردن شمار نيروهاي امنيتي افغان تا 134000 حمايت مي كنند.
مشكل دومي، كه در روند كار ما در عراق هم وجود دارد، اينست كه به حكومتداري در تمام استراتيژي هاي امریکا بسيار كم اهميت داده شده است. ریيس جمهور كرزي كه متهم به بي کفايتي، فساد و ارتباط با مافياي مواد مخدر است، پس از اين به عنوان يك چهره با اعتبار سياسي دركشور نخواهد بود.
نشانه یی مبني بر اين كه دست اندركاران سياست در كابل راه حلي براي مشكلات سياسي داشته باشند، وجود ندارد. اداره دولتي بسيار ضعيف بوده و حتا در بسياري از نقاط كشور اصلاً وجود ندارد و نيروهاي پليس كه تعداد شان نزديك به 65 هزار نفر مي رسد، همچنان آموزش نادیده و ضعيف مانده اند. تجارت مواد مخدر نيز به وخيم شدن اوضاع و ضعف سيستم مي افزايد. دولت افغانستان آنقدر ضعيف است كه بعضي از فرماندهان آيساف ميخواهند، بدون رجوع بهآن ها كارها را بهپيش برند.
در عين زمان، پايگاه هاي اصلي طالبان و القاعده در پاكستان به دور از تيررس امریکاييها قرار دارد. تلاش ها براي جلوگيري از نفوذ تروريزم و شورش ها در مناطق مرزی به راه انداخته شده است، ولي همه آن ها مانند تلاش هاي امریکا در ويتنام و تلاش هاي فرانسه در الجزاير بي نتيجه خواهد ماند.
فشار روي پاكستان در مورد مبارزه با تروريزم و شورش نتيجه معكوس داده است، حتا بدتر شده است. شكنندگي در نظام سياسي پاكستان به خرابترشدن وضع كمك مي نمايد. اين باور كه استخبارات پاكستان طالبان را كمك مي نمايد، روز بروز قوي مي شود. CIA طي چندين عمليات به بمباران مراكز طالبان در نقاطي از مناطق مرزي پاكستان پرداخت كه واكنش هاي همانند واكنش ها در برابر بمباران هاي نيروهاي امریکايي در افغانستان را به دنبال داشت. سياست هاي موجود هيچگاهي به كاميابي در افغانستان منجر نخواهد شد و نيز شايد به بي ثبات شدن يك متحد امریکا در منطقه منجر خواهد گرديد.
كوتاه اين كه استراتيژي«AF-PAK» اداره اوباما يك پارادكس را به همراه دارد. کنون هيچ راهي و برنامه يي كه به كاميابي منتهي شود، روي ميز نیست.
به گفته سناتور چاک هگل- از همراهان اوباما در سفر افغانستان، اوباما اوضاع افغانستان را بارها بدتر از آن چیزی که کرزی تعریف کرده بود، دید و ابراز نگرانی کرد.
بلاتکلیفی [کرزی] - شکل دهنده پالیسی امریکا در افغانستان و جنگ بر ضد شورشیان طالبان است. جنگي که نتیجه آن تا اندازه یی، تعریف کننده ریاست جمهوری اوباما خواهد بود. در بررسی یي که از جنگ تقریبا هشت ساله واشنگتن [با طالبان] صورت گرفته است، اعضای ارشد تیم امنیت ملی اوباما می گویند که کرزی برای مبارزه با چالش هایی که کشورش با آن رو به رو است، به اندازه کافی تلاش نکرده است. آن ها وی را سر دسته یی می دانند که فساد را در اداره اش تحمل کرده و نتوانسته است حاکمیت اش را در بیرون از دروازه های کابل گسترش دهد.
به گفته یک مقام ارشد امریکایی «کرزی در تمام جبهه ها سر تعظیم خم کرده است».
در همین حال، دیدگاهي که در وزارت خارجه، پنتاگون و مقام هاي سازمان اطلاعات امریکا (سيا) وجود دارد، حاکی از آن است که کرزی به احتمال خیلی زیاد در ماه اگوست برای یک دور پنج ساله دیگر انتخاب خواهد شد.
خشم ناشی از همکاری با شریک ناقابل در مورد برقراری ثبات در افغانستان، مشاروان اوباما را واداشت تا طرح یک استراتیژی دو سویه را پی ریزی کنند. این استراتیژی یک بریدگی بنیادی از مسیري است که جورج بوش بر مبنای آن، با رهبر افغانستان برخورد می کرد.
به گفته یک مقام ارشد دولت ایالات متحده، اوباما در نظر دارد روابطش را با کرزی شانه به شانه نگه دارد، با این امید که این روابط بتواند وی را وادارد تا به طرح مسايل با ایالات متحده بپردازد. دولت امریکا همچنین در نظر دارد از طریق همکاری نزدیک با دیگر اعضای کابینه وی و دادن پول بیشتر به والی ها، از کرزی دوری نماید.
سردی دولت جدید امریکا برای کرزی- سیاستمداری که توان ایجاد سازش میان گروه های مختلف را دارد، بعید است که عجیب باشد. ده روز پیش از مراسم تحلیف اوباما، کرزی به جو بایدن در کابل گفته بود که امیدوار است بتواند با اوباما مانند بوش، رابطه صمیمانه برقرار کند. به گفته یکی از افرادی که مستقیما ناظر گفتگوی دو طرف بوده، بایدن در پاسخ گفته بود: «خوب، این مشکل است. شما شاید با وی صحبت کنید یا او را چند بار در سال ببنید. اما نمی توانید هر هفته با وی صحبت کنید».
مشاوران اوباما به این باورند رابطه یی که بوش با کرزی داشت، بر عیب های رهبر افغان پرده انداخت و تقاضای پاسخگویی را مشکل ساخت. تا کنون، کرزی و اوباما از طریق ویدیو کنفرانس صحبت نکرده و تنها دو بار تيلفونی مکالمه کرده اند. دولت امریکا بهار روان با تقاضای کرزی برای دیدار از واشنگتن مخالفت کرد و به وی گفت که تنها می تواند در نشست سه جانبه که با حضور زرداری برگزار می گردد، شرکت نماید. نشست روز چهارشنبه کرزی با اوباما تنها برای 20 دقیقه برنامه ریزی شده بود.
به گفته دو مقام امریکایی، در نسخه دسته بندی شده ارزیابی اخیر کاخ سفید در باره استراتیژی افغانستان، کرزی مورد انتقاد قرار گرفته است. به گفته یکی از این مقام ها، «کرزی نتوانسته است اساسی ترین انتظارات مردم را بر آورده سازد. مفهوم روشن است. کرزی فرد مورد خواست ما در انتخابات آینده نیست».
کرزی در سخنرانی یي که در موسسه بروکینگز امریکا داشت، پذیرفت که در روابطش با ایالات متحده «فراز و نشیب» وجود داشته است.
رابرت فین- سفیر پیشین امریکا در کابل در دو سال اول ریاست جمهوری کرزی می گوید: «دردسري که کرزی امروز به واشنگتن می دهد، تا حدودی ناشی از نحوه برخورد ما با او است. ما منابعي را که او لازم داشت در اختیارش قرار ندادیم –اعم از پول و نیرو».
ویژگی های شخصیتی کرزی اکنون ضعف او شمرده می شوند. خصوصیت هایی که کرزی را در مقابل دولت بوش خیلی مجذوب ساخت، اکنون از دید دولت اوباما، ضعف های قوی او به شمار می روند.
جیمز دوبنز- نخستین نماینده اعزامی بوش در افغانستان، می گوید «آنچه که اکنون نقطه ضعف های او (كرزي) به شمار می رود، آن چیزی است که وی آن را دارایی اش حساب می کرد. ما از این جهت از او خسته شدیم چرا که وی آدمی نبود تا مساله یی را پیش بکشد و یا موضعی بگیرد که گروه ها را ناراحت سازد.»
[با این حال] به گفته متحدان کرزی و دیپلمات ها، مساله مهمي که کرزی را در اوایل ضعیف ساخت، تصمیمي بود در مورد دادن تقریبا تمامی کمک های مالی برای بازسازی در اختیار موسسات غیر انتفاعی، سازمان های غیر دولتی و سازمان ملل. مقام هاي ایالات متحده دولت کرزی را در مدیریت این کمک ها ناتوان توصیف کردند.
در فبروری 2003 زمانی که ایالات متحده خود را آماده حمله به عراق می کرد، کرزی خطاب به یکی از کمیته های مجلس سنای ایالات متحده گفت «هر آنچه را که شما در عراق انجام می دهید، نباید از توجه شما به افغانستان بکاهد». با این حال، آن هنگام، بخشی از تجهیزات نظامی امریکا در افغانستان به عراق فرستاده شد.
در نوامبر سال 2003 زمانی که دخالت ایالات متحده در عراق بیشتر می شد، دولت بوش، زلمی خلیلزاد را به عنوان سفیر این کشور به کابل فرستاد. خلیلزاد بیش از یک سفیر بود. دیپلمات های امریکایی نقش وی را به عنوان یک رییس دولت- در حکومت کرزی طی 19 ماه ماموریتش در افغانستان - توصیف کردند. قدرت خلیلزاد، باعث به وجود آمدن منتقداني در برابر كرزي گردید. به گفته یک دیپلمات کار کشته امریکایی «رفتارهای خلیلزاد از اساس کرزی را تضعیف کرد. از دید بسیاری از افغان ها، کرزی دست نشانده امریکایی ها است. این امر مشروعیت وی را از بین برده است».
در جون سال 2005 خلیل زاد به عنوان سفیر امریکا در بغداد گماشته شد. به جای وی رونالد نیومن وارد کابل شد تا روابط واشنگتن ـ کابل را عادی سازد. در نتیجه، از دید شماری از دیپلمات ها و سیاستمداران افغان، [اين مسايل] باعث شد که کرزی از خط خارج گردد.
هر چند دولت اوباما می گوید که از نامزد مشخصی در انتخابات حمایت نمی کند، ریچارد هالبروک، نماینده ویژه اوباما در افغانستان و پاکستان در محافل خصوصی از تمایلش برای دیدن نامزداني خبر داده که بتوانند رییس جمهور کنونی را با چالش رو به رو سازند.
یکی از مهمترین این نامزدان، اشرف غنی احمدزی- وزیر مالیه پیشین است. اما به نظر می رسد که اشرف غنی و دیگران از حمایت لازم برای رقابت با کرزی برخوردار نيستند. با در نظر داشت احتمال پیروزی کرزی، دولت اوباما تلاش دارد تا همکاری با رهبران محلی و قبایلی را افزایش دهد. به گفته مقام هاي امریکایی، این نزدیکی با رهبران قبایلی و محلی، با هدف دوری آن ها از کرزی نیست، بلکه می خواهند آن ها مدیران کار آمد باشند. مقام هاي دولتی امیدوارند که بهبود در حكومت های محلی به همراه بهبود در امنیت بتواند افغان ها را تشویق کند تا دست از حمایت طالبان بردارند.
اما تقويت رهبران نامتجانس بومی می تواند به اندازه برخورد با کرزی چالش بر انگیز باشد. یک مقام ارشد دولت امریکا می گوید:« از جایي که ما با کابل خیلی صمیمی بوده ایم، ما تا امروز واقعا نمی توانیم ساختار قبیله یی را بفهمیم تا از آن به عنوان یک پایگاه در استراتیژی مان استفاده کنیم». وی می افزاید: «ما چاره یی دیگری نداریم. ما باید یک محرك از پايين به بالا بسازیم تا با کرزی موازنه ایجاد کنیم. این بارها سخت تر از کار کردن با یک نفر در پایان است.
از ظاهر مسائل این گونه برمی آید که گویا «کشاکشی» میان ایالات متحده و بریتانیا پیرامون مساله مذاکره با طالبان وجود دارد. حقیقت آن است که امریکا، بریتانیا، عربستان سعودی و پاکستان همه در این بازی پنهان شریک اند.
هدف اصلی این بازی، تقویت «جنگ علیه تروریزم» در افغانستان و کاستن از هزینه های هنگفت آن است. موضع رسمی امریکا اکنون بی تردید آن است که باید نوعی مصالحه با طالبان پدید آید.
رابرت گیتس- وزیر دفاع امریکا هفته پیش این نکته را تصدیق نمود. او اظهار داشت، «یکی از نتایج سیاسی این جنگ باید در نهایت و تاکید می کنم در نهایت، مصالحه باشد. این امر نهایتاً استراتیژی خروج برای همه ما است.» وقتی یک کلمه طی پنج ثانیه، سه بار تکرار می شود، بی تردید باید حائز اهمیت باشد. گیتس ابراز نموده که به هیچ وجه، به موضوع «استراتیژی خروج» اشاره یی نداشته است.
ائتلاف به رهبری امریکا در واقع در نشست غیر رسمی وزیران دفاع سازمان ناتو، هفته گذشته در بوداپست، استقرار دراز مدت نیروهای شان را در افغانستان مسلم شمردند. هر نوع مصالحه با طالبان اساساً باید سلسله قضایا را تا ماه اکتبر 2001، یعنی وقتی که ایالات متحده به افغانستان هجوم آورد و رژیم طالبان را واژگون نمود، دنبال کند.
ملا عمر- رهبر طالبان، در دقایق پایانی آن روزهای سرنوشت ساز از محل اختفای خود در قندهار از طریق میانجی های پاکستانی آمادگی اش را مبنی بر این مساله اعلام داشت که در صورت پذیرفته شدن تقاضای دیرین وی برای به رسمیت شناخته شدن رژیمش در کابل از سوی ایالات متحده، پیوندهای تحریک طالبان با القاعده را بگسلد و از اسامه بن لادن بخواهد تا خاک افغانستان را ترک بگوید. دولت امریکا، پیشنهاد ملا عمر را رد کرد و در عوض، بر اجرای برنامه «جنگ علیه تروریزم» خود پا فشرد.
آنچه که می توان در آینده انتظار داشت، توافقی است که طی آن طالبان «صلح طلب»، تعهدشان مبنی بر قطع رابطه با القاعده را اعلام کنند، که امریکا و متحدانش بی درنگ خواهند پذیرفت و در قبال آن، این دسته طالبان صلح طلب، بر خروج نیروهای غربی به عنوان یک پیش شرط پافشاری نکنند. سعودی ها خواهند توانست نقش میانجی برای صورت پذیرفتن چنین توافقاتی را به خوبی بازی کنند.
هزینه های هنگفت تداوم جنگ روان در افغانستان که پایان آن را پیدایی نیست و آینده نامعین آن، در صورت تشدید بحران مالی در امریکا، طرز دید مقامات کاخ سفید را متاثر خواهد ساخت. اما ما هم اکنون با آن شرایط فاصله داریم. اگر جنرال دیوید پتراوس- رییس جدید مقر فرماندهی مرکزی امریکا می خواهد همانند آنچه در عراق انجام داد، بر موثریت جنگ در افغانستان بیفزاید، باید در جنبه مالی جنگ و هزینه های سرسام آور آن بطور جدی بازنگزی نماید.
کنون، سیاستمداران امریکایی تنها دم از تشدید جنگ می زنند. آنان به هیچ عنوان با این مساله بنیادی تماس نمی گیرند که جنگ در افغانستان چه اهمیتی از لحاظ توفیق در مبارزه جهانی علیه تروریزم دارد؟ پاسخ این سوال روشن تر از روز است. افغانستان و مسائل آن رابطه بسیار اندکی با منافع ملی اصلی ایالات متحده دارد. خشونت سیاسی در افغانستان عمدتاً ریشه در مسائل داخلی دارد و پیشینه «جنگ سالار پروری» در آنجا به مدت ها پیش بر می گردد.
روشنتر، طالبان می توانند بخشی از راه حل باشند. اهداف بازسازی و استقرار نظامی مشروع در یک فضای امن که مجال فعالیت ها و توسعه اقتصادی را بدهد، نهایتاً تنها با توجه به اولویت ها و منافع ملی و داخلی تحقق پذیر اند. واشنگتن تاکنون با ایجاد یک نظام ریاست جمهوری در کابل که برگرفته از نظام کنونی امریکا است و سپس سعی در کنترل آن، بیش از حد تحکم آمیز عمل نموده است. لیکن چنین نظامی هرگز احترام و انقیاد افغانان را جلب نخواهد کرد. استقرار شمار بیشتر نیروهای ناتو یا ایجاد اردویی برای افغانستان، جواب مساله نیست.
جامعه جهانی از به چالش کشاندن مشروعیت رژیم حامد کرزی محتاطانه پرهیز نموده است، اما وجود بحران رهبری را نمی توان انکار کرد. گفتگو میان گروه های مختلف افغانی یکی از نیازهای فوری است. افغان ها باید اجازه یابند روش های سنتی مناظره و دادخواهی از سران و دولتمردان را در بافت فرهنگی خود پیاده نموده و شرایط همزیستی در بافت ملی کشورشان را طی مذاکرات بین الافغانی تعیین کنند. اشتباه دیگر امریکا، این باور است که امپریالیزم نسبت به ناسیونالیزم نتیجه بهتری خواهد داد.
اشغال درازمدت کشور از سوی نیروهای خارجی، برخلاف انتظارات، واکنش های تندی را بر انگیخته است. جنگ هرگز نمی باید فراتر از آنچه لازم بود، گسترش می یافت-یعنی کشمکش خونین محدودی که جزیی لاینفک از تاریخ افغانستان بوده است. به سخن دیگر، راه حل منازعات کنونی باید عمدتاً از توافق جمعی نمایندگان افغانی پدید آید تا به حکومتی فارغ از تاثیرات خارجی منجر شود و جامعه بین المللی بتواند تنها نقش ضامن و تسهیل کننده را بازی نماید.
اما آنچه بر داوری ها سایه ابهام می افگند، جیوپولیتیکِ جنگ است. جنگ کنونی، بهانه یی برای تثبیت حضور نظامی امریکا در آسیای میانه؛ نخستین عملیات «بیرون از محدوده» ناتو؛ که مستلزم بی اعتنایی به دو قدرت نظامی جنوب آسیا یعنی هند و پاکستان بود؛ ایران و منطقه خودمختار اویغور چین؛ جای پای مفیدی برای مسیر ترانسپورت بالقوه نفت و گاز دریای کسپین( مازندران) به دور از خاک روسیه و ایران، و... بود.
وضعیت ایران، سیاست امریکا در قبال منابع انرژی دریای کسپین و استراتیژی محدودسازی اش در قبال روسیه، توسعه ناتو- این ها نیز مزید بر علت شده اند. ملاحظات جیوپولیتیکی بیگمان حتا در متن تلاش های کنونی جهت احیاء نقش میانجی سعودی ها نیز هویدا است. تعامل عوامل حیوپولیتکی مختلفی که ذکرشان رفت، جنگ را در هاله یی از ظن و گمان ها فرو برده است. قدرت های عمده منطقه- روسیه، ایران و هند- امکان آن که امریکا یا ناتو به خروج نیروهای شان از افغانستان در آینده به طور جدی بیندیشند را منتفی می دانند.
تهران مدعی شده که استراتیژی امریکا در افغانستان اساساً تداوم حضور نظامی آن کشور است. در نتیجه، اظهارات مقامات روسی در مورد نقش امریکا در افغانستان، لحنی به شدت انتقادآمیز به خود گرفته است. به نظر می آید مسکو در ارزیابی های خود به این نتیجه رسیده که جنگ به رهبری امریکا هیچ ثمری نداشته است و از این رو آغاز به اتهام زنی ها نموده است. نکته مهمتر آن که روسیه بر «یکجانبه گرایی» امریکا در افغانستان انگشت نهاده است. رییس جمهور دمیتری میدودف در سخنرانی مهم خود پیرامون امنیت اروپا در کنفرانس سیاست جهانی در اویان فرانسه با لحنی صریح گفت، «پس از سرنگونی نظام طالبان در افغانستان، ایالات متحده فصل تازه یی از اقدامات یکجانبه را آغاز کرده …» او تاکید کرد که «خواست امریکا مبنی بر تحکیم نقش جهانی خود» در دنیای چند قطبی کنونی تحقق ناپذیر می باشد».
وزیر خارجه روسیه برای نخستین بار بعد از هفت سال جنگ در افغانستان، در نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل در 17 سپتامبر، حمله یی بی محابا به سیاست های امریکا کرد. سرگی لاورف ابراز داشت: «روز به روز پرسش های بیشتری در مورد آنچه اکنون در افغانستان در حال روی دادن است، خلق می شود. اول و مهمتر از همه، آنچه در ازای این همه تلفات و قربانیان غیرنظامی در عملیات های ضد تروریستی کنونی، به دست آمده، چه است؟ چه کسی میزان قابل قبول استفاده از قوه قهریه را تعیین می کند؟
این مسائل و سائر عوامل ما را متیقن می سازد که ائتلاف ضد تروریزم با بحران مواجه است. دقت در ریشه مساله ما را بدین نتیجه می رساند که ائتلاف مزبور فاقد عنصر لزوم مشارکت جمعی است- یعنی عدم برابری میان اعضای آن در زمینه تصمیمگیری در باره استراتیژی و به ویژه در مورد تاکتیک های عملیاتی. به جای آن که شاهد کوشش های به راستی جمعی و هماهنگ کشورها، به شمول بررسی مشترک و انسجام اقدامات عملی به منظور کنترل وضعیت کاملاً نوینی که با وقوع حادثه 9 سپتامبر 2001 پدید آمد، باشیم، از مکانیزم هایی که برای یک دنیای تک-قطبی طرح شده بود استفاده شد، که در پی آن تمام تصامیم باید در مرکزی واحد گرفته می شد و سائرین باید تنها از اوامر متابعت می کردند.
همبستگی یی که جهت مبارزه علیه تروریزم در میان جامعه بین المللی به وجود آمده بود در واقع به طریقی مورد سوءاستفاده یک کشور قرارگرفت.»
این عبارات که لحن تند نامتعارف دارند، نشان می دهد که همنگری منطقه یی پیرامون جنگ کنونی رو به کمرنگ شدن دارد. لاورف پس از آن، در 28 سپتامبر در یک کنفرانس مطبوعاتی در مقر سازمان ملل ادعا کرد که «ایالات متحده جانبدارانه، از مشارکت سازمان پیمان امنیت جمعی که رهبری آن را مسکو به عهده دارد، در آوردن ثبات در افغانستان جلوگیری می کند. وی همچنان به طور ضمنی ابراز داشت ایالات متحده با لجاجت سعی نمود تا از درج هرگونه ماده یی در باره مبارزه با قاچاق مواد مخدر در آخرین قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل جلوگیری کند تا این گونه هیچ بهانه یی برای سهمگیری روسیه در قضایای افغانستان فراهم نگردد. او گفت، «هنگام اتخاذ تصامیم بسیار مهم، به ارزیابی ها و دیدگاه های تمام اعضای جامعه جهانی توجه و التفات کافی صورت نمی گیرد».
پس از آن، کشاکشی بر سر موافقت نامه همکاری میان سازمان ملل و ناتو در رابطه با جنگ افغانستان که بنا بر دعاوی، «پنهانی» توسط بان کیمون- دبیر کل سازمان ملل و جاپ دوهوپ شیفر- همتای وی در ناتو در 23 سپتامبر در نیویارک امضاء گردید، درگرفت. روسیه تهدید نمود که این مساله را در شورای امنیت سازمان ملل مطرح می کند. به گفته لاورف، «ما (روسیه) از هر دو دبیر کل (سازمان ملل و ناتو) در مورد این موافقت نامه و این که چرا باید پنهانی صورت بگیرد، سوال کرده ایم و تاکنون منتظر پاسخ هستیم، لیکن به رهبری سازمان ملل به صریحترین لهجه هشدار داده ایم که مسائلی از این دست باید بدون کتمان از کشورهای عضو و بر مبنای صلاحیت و اختیارات منشی های عمومی( دبیرکل ها) انجام گیرد».
نماینده روسیه در ناتو- دمیتری روگوزین روز چهارشنبه اظهار نمود که مسکو، موافقت نامه بان-شیفر را «نامشروع» و صرفاً نشاندهنده «نظر شخصی» بان می داند. همان گونه که انتظار می رود، بان در این مورد سکوت پیشه کرده، در حالی که شیفر ادعای روسیه را انکار نموده است. از قرائن پیدا است که شکاف ها در تفاهم میان امریکا و روسیه به ارتباط مساله مبارزه با تروریزم در حال ژرف شدن می باشد. کشاکش بین این دو کشور در حال تشدید است- واشنگتن از یکسو مصمم است روسیه را از قضایای افغانستان دور نگه دارد و مسکو از سویی دیگر، بر نقش مشروع خود پافشاری می کند.
اعتراض تهران نسبت به مسائل روان افغانستان نیز اخیراً برجستگی یافته است. رهبری ایران پس از آن که در سال 2001 از مداخله امریکا در افغانستان حمایت کرد، در این اواخر به انتقاد از جنگ به رهبری امریکا در این کشور پرداخته است. آخرین انتقاد مهم در این رابطه از سوی رفسنجانی- رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام ایران در دیدار وی با کوفی عنان- دبیر کل پیشن سازمان ملل که سفری به ایران داشت، صورت گرفت.
او در این دیدار اظهار داشت که «اشغالگران» که در افغانستان و پاکستان «ناامنی» آفریدند، حال «از کنترل اوضاع درمانده اند». تهران در اقدامی جدی تر، از برهان الدین ربانی- رییس جمهور پیشین افغانستان که در دهه 1990 رهبری ائتلاف مخالف با طالبان (جبهه متحد) را به عهده داشت دعوت کرد تا از ایران بازدید کند.
علی لاریجانی- سخنگوی مجلس ایران روز یکشنبه طی دیدار با وی در تهران اظهار نمود، «وضعیت در افغانستان اسفبار و غم انگیز است». وی افزود وجود نیروهای خارجی باعث «ناامنی»، قربانی شدن مردم بیگناه و نضج تجارت و قاچاق مواد مخدر می گردد.
نکته از همه مهمتر آن که تهران سکوتش را در مورد تلاش های امریکا-بریتانیا-عربستان سعودی جهت تسهیل مذاکرات با طالبان شکسته است. این امر به گونه یی کنجکاوی برانگیز، به شکل بیانیه یی از سوی بروجردی- رییس پرنفوذ کمیسیون امنیت و سیاست خارجی مجلس ایران صورت پذیرفت. تهران با انتخاب بروجردی برای صحبت در باره تلاش های غرب برای مصالحه با طالبان، اشاره معناداری کرده است.
بروجردی تبلیغات اخیر امریکا مبنی بر این که موضع تهران نسبت به طالبان دوستانه است را به شدت رد کرد. بروجردی در دیداری که با یک هیات بازدیدکننده از مجلس فرانسه به سرپرستی جان لوئیس بیانکو- رهبر سوسیالیست داشت، بر مخالفت تهران با طالبان تاکید کرد.
ایران اما از هر گونه طرح استخبارات امریکا و بریتانیا غرض احیای الگوی دهه 1990 برای به قدرت رساندن طالبان جهت «آرامسازی» افغانستان و ایجاد حد اقلی از ثبات که برای توسعه مسیرهای ترانسپورتی منابع انرژی دریای کسپین کافی باشد، مخالفت خواهد کرد.
با توجه به این که میدان های نفتی عظیم کاشاگان در قزاقستان تا سال 2013 آماده بهره برداری می شوند و واشنگتن امیدوار است همکاری های دو کشور روسیه و ترکمنستان در عرصه انرژی را کمرنگ بسازد، و در وضعیتی که ناآرامی ها در جنوب قفقاز مانع از پیشرفت کار پایپ لین های ترانس کسپین جدید می گردد، افغانستان به عنوان ملموس ترین و امکان پذیرترین مسیر انتقال انرژی دریای کسپین به دور از خاک روسیه و ایران خودنمایی می کند- مشروط بر این که اوضاع در این کشور به ثبات دست یابد و سرمایه گذاران و شرکت های نفتی وضعیت امنیتی را در آن جا مثبت و رضایتبخش ارزیابی کنند.
روسیه و ایران هر دو، نحوه واکنش هند که در اواخر دهه 1990 شانه به شانه این دو کشور سرسختانه از اتحاد ضد طالبان حمایت می نمود را به اقدام فعلی ایالات متحده-بریتانیا-عربستان سعودی از نزدیک دنبال خواهند کرد. رهبران هند هرگز از تاکید بر این که چیزی به نام «طالبان خوب» و «طالبان بد» وجود ندارد، خسته نمی شوند. این تا یک سال پیش صدق می کرد. اکنون اما مسکو و تهران بطور حتم خواستار روشن شدن موضع دهلی در تقاطع کنونیِ جیوپولیتیک منطقه می باشند. یک چیز روشن است: پروژه ساخت پایپ لاین نفت/ گاز از طریق خاک افغانستان، به سود هند است. گرچه ممکن است روسیه و ایران را از خوان نعمت به کلی محروم بسازد.
از قرائن پیداست که شاید مذاکراتی میان نهادهای امنیتی هند و ایالات متحده در مورد مشارکت نظامی هند در افغانستان طی چند ماه گذشته صورت گرفته باشد. واشنگتن بر اتخاذ نقشی عمده از سوی هند پافشاری نموده است. یک تیم دو نفری هندی که اوایل سپتامبر از کابل دیدن کردند، مدعی شدند که برای انجام ماموریتی به نمایندگی از حکومت هند برای ارزیابی طرحی کلی برای مشارکت نظامی هند به آنجا رفته بودند. ظاهراً تیم مذکور مذاکراتی با دیپلمات ها و مقامات نظامی ارشد امریکایی در کابل، داشته است.
دهلی از جریان میانجیگری پنهانی عبدالله- شاه سعودی برای مصالحه با طالبان بیخی بی اطلاع بود. این ناکامی اطلاعاتی، امری محتوم بود. دیپلمات های هندی در مورد نفوذ بی سابقه یی که در رژیم کابل پیدا کرده بودند تا حدی مغرور شده بودند و همانگونه که گاهی در شرایط پرفراز و نشیب می توان انتظار برد، دوام حکومت و نظام کنونی افغانستان را مسلم می پنداشتند. آنان از نزدیک با همتایان امریکایی خود در کابل همکاری داشتند و طرز فکر امریکاییان لاجرم تاثیراتش را بر دیدگاه های آن ها برجا گذاشته بود. به نظر می رسد که جریان تبادله و جذب افکار نهایتاً به جریانی یک طرفه تبدیل شد. فکر مستی بخش یک نقش نظامی عمده در افغانستان و سهمیابی در «بازی بزرگ» آهسته آهسته با تغذیه از تشویق های مداوم ایالات متحده وارد محاسبات هند گردید. دهلی گوی به تدریج تماسش را با واقعیت های عینی و محسوس افغانستان از دست داد.
طرح ایالات متحده-بریتانیا-عربستان برای مشمول ساختن طالبان در ساختار قدرت در کابل، دو راهه یی فراروی سیاستگزاران هند می گشاید. چرخشی کامل در سیاست خارجی و تمایز طالبان «خوب»، کاری مضحک خواهد بود. این عمل، متابعت کامل از ایالات متحده محسوب خواهد شد و توجیه آن نیز دشوار خواهد بود. انزجار از طالبان، ریشه عمیقی در ذهن سیاستگزاران هندی دارد، چه فارغ از آن که سرشت واقعی «اسلامگرایی» طالبان چیست، اذهان هندیان مدت هاست خود را در مقابل «دهشت افگنی اسلامی» از ناحیه افغانستان در خطر می بینند.
حکومت هند هم با انتساب ناجایز فعالیت های تروریستی در هند به «دستان خارجی»، به این مساله دامن زده است. دگرگونی در این دیدگاه دیرینه نیازمند زمان است. افزون بر این، هند طالبان را آلت دست استخبارات پاکستان و تهدیدی برای منافع امنیتی منطقه یی هند می پندارد. در مجموع باید گفت اگر ایالات متحده طرح خود مبنی بر نزدیکی به طالبان «خوب» را رها کند، دهلی نفسی به راحتی خواهد کشید. تهران و مسکو در این شرایط، در هفته های آتی به مشوره با دهلی در تراز وزیران خارجه خواهند اندیشید. پراناب موکرجی - وزیر خارجه هند قرار است در اوایل ماه نوامبر به تهران سفر کند.
همچنان پیش از سفر رییس جمهور دمیتری مدودف به هند در اواخر سال روان میلادی، لاورف و ولادیمیر پوتین در ماه نوامبر در دهلی گفتگوهایی با مقامات هند خواهند داشت. با این وصف، واقعیت جیوپولیتیکی گویای این نکته است که هر سه کشور طی سالیان اخیر دستخوش دگرگونی شده اند و اولویت ها و گرایش های سیاست خارجی آن ها نیز تغییر کرده است. آنان امروز به مساله تسلط ایالات متحده بر اوضاع افغانستان از دیدگاه های متفاوتی که نمایانگر منافع ملی کشورهای متبوع شان است، می نگرند.»
علی کولبی از مرکز تحقیقی صنفی ترکیه در مقاله« شطرنج افغانستان هنوز ادامه دارد» (ترجمه: رضا قاسمی (می نگارد: «افغانستان کشوریست که به دلیل موقعیت استراتیژیک اش بیشتر از یک قرن است تخته شطرنج بازیگران مختلف قرار گرفته است. این بازی هنوز هم ادامه دارد. امریکا- ابر قدرت جنگی جهان، ناتو را داخل جنگ افغانستان ساخته است.
آشکار است که ایالات متحده و ناتو در این جنگ موفق نبوده اند و حتا احتمال این که در این بازی برنده شوند، نیز وجود ندارد. یعنی این حقیقت مانند روز روشن هویدا است که ایالات متحده هدف پیروز شدن در این جنگ را نیز ندارد. چون اگر پیروز شود، پرسشی مطرح خواهد گردید که «دیگر چه کاری در این جا خواهد داشت»؟ در حالی که حضور امریکا در آسیای میانه از نگاه استراتیژی جهانی اهمیت خاصی دارد. در استراتیژی سیاسی و انرژیتیک آینده امریکا دریای سیاه، منطقه قفقاز و همچنین آسیای میانه بس مهم می باشد و واقعیت دیگری که با اهمیت است، اینست که پاکستان در پهلوی این که کشور مسلمان هست، سلاح اتمی دارد. این موضوع باعث می شود تا وضعیت افغانستان بهانه مداخله ایالات متحده را در پاکستان فراهم کند.
شاه بازی شطرنج- امریکا است. به همین دلیل است که امریکا که بزرگترین بازیگر این بازی است، در پی کشانیدن دامنه جنگ به داخل پاکستان می باشد. به این معنا که باید پاکستان را تضعیف نمود، حتا به چندین بخش تقسیم نمود و قدرت هسته یی اش را زیر کنترل گرفت. در نتیجه، ایالات متحده به بهانه حضور و فعالیت های طالبان و القاعده در مناطق قبایلی شمال غربی و حتا در داخل خاک این کشور، دست به حملات هوایی زده است. همان طوری که در پی حملات و بمباران های ایالات متحده و متحدانش در افغانستان، باشندگان غیر نظامی جان های شان از دست داده اند، افزایش کشته شدن مردم ملکی در پاکستان نیز در نتیجه حملات هوایی امریکا دیده می شود.
افزایش نیرو در افغانستان در پهلوی این که نشان دهنده تقویت استراتیژی حکومت اوباما نسبت به جورج بوش می باشد، بر پایه تحلیل های کارشناسان نظامی، احتمال پیروزی این کشور در جنگ افغانستان را نیز به همان اندازه کاهش داده است. نمونه های گذشته نشان داده است که با افزایش 20 – 30 هزاری نیروی نظامی چه که حتا اگر شمار این نیروها به چندین صد هزار نیز برسد، نیز امریکا برنده این جنگ نخواهد بود. چون از دوره اسکندر بدین سو، هیچ قدرتی به شمول انگلیسی ها و روس ها نتوانسته است افغانستان را کاملأ به تصرف خود درآورد.
پاکستان نیز یکی از دانه های مهم دیگر در این بازی شطرنج است. اما به دلیل موقعیت استراتیژیکی خود بی اندازه شکننده می باشد. این ساختار شکننده پاکستان هم به دلیل رفتارهای همسایه هایش- هندوستان، افغانستان و ایران و هم در اثر کوشش های ایالات متحده شکننده تر گردیده است. پاکستان به دلیل ناتوانی اش در کنترل خاک خود به باد نکوهش امریکا قرار گرفته است. البته، این که امریکا چه اندازه در این کار مستحق است، مساله یی است که بیشتر نیاز به بحث دارد.
ایالات متحده امریکا پس از حوادث یازده 11 سپتامبر هیچ حادثه تروریستی دیگری را در داخل خاک خود شاهد نبوده است، در حالی که پاکستان از تروریسمی که ریشه در افغانستان دارد، همه روزه زیانمند می گردد. حتا مقامات پاکستان می گویند که منبع بی امنی و تروریسم در این کشور، نبود توازن سیاسی و نظامی در افغانستان و رهبران قبایل می باشد که از سوی خود امریکا و هندوستان تحریک و حمایت می شوند و نیز مقامات پاکستان شکایت دارند که ایالات متحده با نگاه به پاکستان به عنوان «بز بلا گردان» گناهکار بسنده نکرده، با حملات و مداخلات نظامی در داخل پاکستان این کشور را به میدان جنگ مبدل کرده است.
حل این مشکلات، با توجه به تاثیر روز افزون دین در سیاست پاکستان و نیز با لغزیدن قدرت از دست حکومت نظامی به دست حکومت غیرنظامی دشوارتر به نظر می رسد. پاکستان که به دلیل ضعف سیاسی و نظامی اش آماده پذیرایی فضای حکومت ایتلافی نمی باشد. این گونه حکومت ها شانس پیروزی را نیز ندارند.
از سوی دیگر، علاوه شدن بحران مالی جهانی بر اقتصاد ضعیف و ناتوان پاکستان، این کشور را در گرداب مشکلات بیشتری غرق نموده و حتا زمینه برای مداخلات خارجی نیز باز گردیده است. مقصر دانستن پاکستان به دلیل ناتوانی این کشور در کنترل مرزهای افغانستان از سوی امریکا نشان دهنده سناریویی است که از سوی امریکا علیه این کشور آغاز شده است. ایالات متحده که خود توانایی کنترل مرزهای کشورش با مکسیکو را نداشته است، در وارد آوردن اتهامات بر پاکستان که مرزهای کوهستانی 2400 کیلومتر ی با افغانستان دارد، چندان مستحق به نظر نمی رسد.
روسیه که با هوس های پوتین سعی دارد تا یکبار دیگر به حیث قدرت جهانی بروز نماید، اگر نه مستقیم، به گونه غیر مستقیم با افغانستان رابطه داشته و گفته می شود که حتا کوشش کرده است تا بنزین در آتش افغانستان بریزاند. ادعا می شود که روسیه آشکارا به رژیم کرزی مهمات فروخته و از طریق آسیای میانه به طالبان، القاعده و حکمتیار سلاح و مواد منفجره فراهم می نماید. همچنان گفته می شود که این کشور به دلیل این که به مدت ده سال در افغانستان مستقر بوده است، در مناطق کوچک این کشور دارای طرفدارانی می باشد. چون ایالات متحده و اروپا در آسیای میانه حضور نیرومند ندارند، نباید نقش و حضور نسبی روسیه را در این منطقه از یاد ببرند و بازهم نباید این را از یاد برد که روسیه، امریکا را به دلیل سازماندهی کمک ها به مجاهدان و به دلیل شکست در جنگ افغانستان هنوز نبخشیده است و در پی گرفتن انتقام می باشد.
همان گونه که ایالات متحده در گذشته به مجاهدان راکت های استینگر داده بود، احتمال این که روسیه نیز همچو کاری را علیه ایالات متحده برای طالبان انجام دهد، هست. افتادن استنگرها نو در دست طالبان می تواند در آینده درد سر بزرگی را برای ایالات متحده و متحدانش ایجاد نمایند. اگر میعاد مصرف استنگرهای قدیمی دست داشته در نزد طالبان به پایان نرسیده باشد، نخستین کشورهایی که ممکن است دست به تجهیز و نوسازی این سلاح ها بزنند، ایران و روسیه خواهند بود. هنگامی که در سال 2006 یک طیاره جنگی انگلیسی واژگون گردید، طالبان ادعا نمودند که آن را با استینگر زده اند. هر چه است، از یک سو احتمال افزایش پویایی سیاست خارجی روسیه و از سوی دیگر افزایش توان جنگی طالبان، هردو به شکل موازی، انتظار می رود.
روسیه، برای این که بتواند به عنوان بازیگر مؤثر منطقه، ایالات متحده امریکا را برای همیشه از آسیای میانه بیرون بیندازد، دست به تشبثات و پویایی های رادیکال خواهد زد.
ایالات متحده امریکا در پهلوی اشغال افغانستان، اهداف دیگری نیز روی پاکستان دارد که می توان تضعیف و درهم شکستن توانایی پاکستان به همکاری هندوستان را در همین راستا شمرد. احتمال دارد که در زد و خوردهای سنگینی که باعث گردید دو کشور پاکستان– هندوستان رویاروی هم قرار گیرند، امریکا دست داشته باشد.
هندوستان در ناسازگاری هایی که بر سر مساله کشمیر با پاکستان دارد، در پی این است تا این کشور را در میدان سیاست تضعیف نماید و در این راستا کوشش دارد تا پیوسته با بهره گیری ابزاری از افغانستان، میان افغانستان و پاکستان تنش بیافریند.
هندوستان با این هم بسنده نکرده، در پی در انزوا قرار دادن پاکستان در روابطش با ایران، چین و ایالات متحده می باشد. حضور مؤثر هندوستان از نگاه آموزشی، فرهنگی، اقتصادی و اطلاعاتی در افغانستان نیز به خوبی دیده می شود. گسیل احتمالی قطعات نظامی پاسدار صلح به افغانستان از سوی هندوستان، مشکلات مثلث هندوستان-پاکستان-افغانستان را بازهم عمیقتر خواهد ساخت.
ایران که هیچگاهی روابط خوبی با طالبان نداشته است، از حضور روز افزون پاکستان در افغانستان نیز به شکل جدی نگران بوده است. ایران در راستای سیاست های خود در افغانستان، اتحاد شمال را که جنگ های سختی با طالبان نموده است، کمک نموده، افغانستان را از وابستگی بحری به پاکستان نجات داده است.
ایران شیعه نیز مانند هندوستان و ایالات متحده هیچ زمانی خواستار قدرت گرفتن بیشتر طالبان و گرفتن حکومت توسط طالبان در افغانستان نبوده است. اما حمله احتمالی ایالات متحده بر تأسیسات هسته یی ایران، این کشور را وادار می سازد تا به خاطر به بن بست کشانیدن امریکا در افغانستان، آرزو نماید تا طالبان تا جای امکان، قدرت گیر انداختن و غرق کردن امریکا در باتلاق افغانستان را به دست بیاورند.
کشور دیگری که از حضور ایالات متحده امریکا در آسیای میانه نگران می باشد، متحد پاکستان- چین است. چین که می خواهد چونان بزرگترین قدرت اقتصادی در جهان عرض اندام نماید، از همکاری ها و توافقات هسته یی میان ایالات متحده و دشمنش- هندوستان و از کوشش های امریکا مبنی بر افزایش قدرت هندوستان در مقابل چین و همچنین از تحریک تبت از سوی هندوستان و امریکا بی نهایت نگران و ناراحت می باشد.
وقتی همه این ها را در نظر بگیریم، شکست امریکا در افغانستان برای چین ضروری است و ممکن است این کشور در پی تطبیق استراتیژی به بن بست کشایدن امریکا در جنگ افغانستان باشد. در میان استراتیژی ها، کمک سلاح و مهمات به طالبان نیز می تواند شامل باشد. کشورهایی چون فرانسه، آلمان و ترکیه، با آن که نیروهایی در چهارچوب آیساف به افغانستان فرستاده اند، به عنوان بازیگر نبوده و به دلیل حل نشدن مشکلات منطقه، ممکن است سپاهیان خود را از این کشور خارج سازند.
سخنان فرماندهان نظامی انگلیس و فرانسه مبنی براین که از راه نظامی نمی توان به پیروزی دست یافت بلکه باید راه های استراتیژیکی و اقتصادی و سیاسی را در پیش گرفت، از اهمیت خاصی برخوردار است. یک جنرال بازنشسته امریکا که در گذشته در فرماندهی ناتو کار می کرده است، می گوید که به جای این که به خاک پاکستان حمله کرد، باید در راستای مبارزه علیه طالبان با این کشور همکاری صورت بگیرد، مثلأ جاگزینی سپاهیان پاکستان در مناطق قبایلی شمال غربی این کشور.
بازیگران شطرنج افغانستان به این ها خلاصه نمی شود. چنین بر می آید که تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان نیز با حضور شهروندان شان در اردوگاه طالبان، با علاقمندی خاصی به این بازی شطرنج می نگرند. انگلستان، آلمان و اسراییل با گسیل سرویس های استخباراتی شان به افغانستان و سنجش در بازی شطرنج افغانستان به سود کشورهایشان دست اندر کار اند و می توان گفت که افغانستان بیخی به شکل دیگ جوشان جادوگران درآمده است و یافتن راه حل در آینده نزدیک در این کشور بسیار دشوار به نظر می رسد».
پير محمد ملازهي- پژوهشگر ایرانی در مقاله یی می نگارد: اگر بخواهيم تحول در سياست هاي امریکا را در يک جمله خلاصه کنيم، مي توان گفت که جوهره اصلي تغيير سياست امریکا در دوره قدرت باراک اوباما در افغانستان، جايگزيني امنيت به جاي دموکراسي است. براي آن که دلايل اين تغيير و ضرورت هاي به وجود آمده که چنين جا به جايي یي در خط مشي هاي امریکا را الزامي مي کند، روشن شود، به ناچار بايد نگاهي گذرا به خط مشي قبلي دوران جورج بوش و اهدافي که امریکا از حمله نظامي به افغانستان و ساقط کردن قدرت طالبان خود تعريف کرده بود بيندازيم.
اين موضوع مناقشه آميز است و احتمالا تا مدت ها مناقشه آميز باقي خواهد ماند که هدف اصلي امریکا از حمله نظامي به افغانستان چه بود و آيا همان طور که عنوان شد هدف اصلي، مقابله با خطر سازمان القاعده بود که مسؤول حمله به ساختمان هاي دو قلوي تجارت جهاني در نيويورک و مقر پنتاگون در واشنگتن شناخته شد يا نه، امریکا اهداف متنوع تري را در نظر داشته است؟
در کنار ديدگاه هاي متفاوت در اين خصوص، بحث رقابت آميز شدن تدريجي قدرت جهاني با احتساب قدرت طلبي مجدد روسيه دوره پوتين و رشد سريع چين مد نظر قرار گرفته و حمله به افغانستان تنها در ارتباط با القاعده و طالبان تصور نشده است.
دلايل واقعي هر چه باشد، سياستي که تحميل راه حل نظامي را به افغانستان بدون توجه به ديگر مولفه هاي تأثير گذار مد نظر داشت، در اواخر دوره قدرت بوش شکست خود را به نمايش گذاشت. قدرت طلبي مجدد طالبان و پيشرفت تقريبا منظم آن ها از شرق و جنوب به مرکز و شمال افغانستان و تسلط عملي بر بخش هاي مهمي از کشور، خطر شکست نظامي را براي فرماندهان نظامي امریکا و ناتو مستقر در افغانستان به صورت جدي مطرح کرد. اين خطر آن قدر جدي شد که يک فرمانده ارشد ناتو پيش بيني کرد که هرگاه در تابستان 2009 تغييرات اصولي در سياست هاي قبلي به وجود نيايد، شکست نظامي نظامي در افغانستان حتمي خواهد بود.
با توجه به اين گونه برداشت ها بود که باراک اوباما افغانستان را در اولويت برنامه هاي کاري اش در سياست خارجي قرار داد و ريچارد هالبروک– سياستمدار کهنه کار امریکايي را که از دهه هفتاد در طراحي مذاکرات با ويتنام در پاريس در جمع هيأت مذاکره کننده امریکايي حضور داشت و معمار طرح «ديتون» در حوزه بالکان بود، به سمت نماينده ويژه در امور افغانستان و پاکستان گماشت. از ابتدا اين انتظار وجود داشت که در پي سفر هالبروک به جنوب آسيا و تهيه گزارش دست اول از تحولات افغانستان و پاکستان، باراک اوباما سياست جديد خود را در قبال جنوب آسيا روشن سازد؛ سياستي که تنها افغانستان را شامل نخواهد شد بلکه پاکستان و هندوستان را هم در بر خواهد گرفت.
استراتیژی جديد امریکا در افغانستان با در نظر داشتن استراتیژی قبلي و در پاسخ به نیازهاي جديد خواهد بود. در واقع، امریکا با طرح استراتیژی جديد مي خواهد از شکست نظامي جلوگيري کند و در همان حال شعار انتخاباتي باراک اوباما را در صحنه عمل به آزمايش بگذارد. در يک نگاه مقايسه یي، دلايل شکست استراتیژی نظامي محور و پاسخ جديد در قالب استراتیژی نوين را مي توان چنين خلاصه کرد:
عملکرد منفي نيروهاي خارجي و کشتار غير نظاميان افغان، شگاف بين ناتو و امریکا، بروز شگاف بين دولت حامدکرزی و امریکا، سياست دوگانه پاکستان، نبود تمايل منطقه یي براي پيروزي نظامي امریکا، پيشرفت نکردن در بازسازي همه جانبه افغانستان، بالا بودن انگيزه جهاد در طالبان و القاعده، توسعه کشت و توليد مواد مخدر و وضعيت «خود مختار» قبايل در شمال پاکستان را مي توان از عمده دلايل ناکامي امریکا در افغانستان ذکر کرد.
آنچه مهم تر از دلايل ناکامي استراتیژی نظامي است، واقعيت عدم آمادگي رواني امریکا و اتحاديه اروپا در پذيرش شکست نظامي در افغانستان است. ظاهرا جهان غرب آماده پرداخت هر بهايي هر چند سنگين است ولي شکست قطعي را نخواهند پذيرفت. علت، آن است که غرب در افغانستان نگاه به آزموني تاريخي دارد که قبايل پشتون در دو مقطع، دو امپراتوري قدرتمند جهاني را شکست نظامي داده و اضمحلال آن ها را تسريع کرده اند.
آزمون قدرت استعماري انگليس در قرن نزدهم و آزمون قدرت کمونيستي شوروي در قرن بيستم؛ حکايت از آن دارند که اين دو قدرت بعد از شکست در افغانستان در مسير زوال قرار گرفته اند؛ بنا بر اين، امریکا و اروپا با يک ذهنيت تاريخي رو به رو هستند و نمي توانند تجربه مشابه انگليس و روس را بپذيرند و از اين روست که قدرت انطباق با شرايط دشوار را دارند.
استراتیژی جديد باراک اوباما معنايي جز قدرت انطباق با شرايط جديد در افغانستان ندارد، به عبارت روشن تر، استراتیژی جديد، ادامه استراتیژی قبلي با ویرایش هایی خواهد بود تا ضعف هاي آن را بر طرف کند. هر چند، تمامي ابعاد استراتیژی جديد امریکا و افغانستان روشن نيست ولي مي توان براي آن محورهاي مشخصي با نگاه به استراتیژی قبلي در نظر گرفت.
تقويت هماهنگي بين امریکا و ناتو، جلب همکاري همسايگان افغانستان، جلب افکار عمومي در داخل افغانستان، افزايش نيروهاي نظامي، مذاکره با طالبان، توجه جدي تر به بازسازي افغانستان، تأسيس لشکر قبيله یي و افغاني کردن جنگ، جايگزين کردن فرد ديگري به جاي حامد کرزي[ ؟؟]، فشار به پاکستان براي يکدست کردن سياست و تسلط بر مناطق قبايلي استراتیژی تازه امریکا در افغانستان است.
استراتیژی جديد امریکا در افغانستان مي تواند محورها و اهداف متنوع تري براي خودش تعريف کند. ولي در نهايت، هدف آن است که امنيت در افغانستان برقرار شود و دموکراسي ليبرال مانند گذشته مورد نظر نخواهد بود. اين عمل يک عقب نشيني است. ولي شکست تلقي نمي شود. در عين حال، اين استراتیژی خالي از تناقض نيست. تناقض اصلي در آن است که چگونه مي توان مذاکره با طالبان را با افزايش همزمان نيروهاي نظامي امریکا توضيح منطقي داد. اين تناقض قابل درک نخواهد بود مگر آن که الزامات و اهداف کلي تر امریکا در نظر گرفته شود. همين الزامات هستند که تغيير استراتیژی يا دست کم اصلاح و به روز کردن آن را اجتناب ناپذير کرده اند. در چنين نگاهي، افزايش نيرو صرفا براي تضمين پيشبرد مذاکرات سياسي است. مذاکره با طالبان ميانه رو جدا از اين که واقعيت عيني ندارد و طالبان را نمي توان به تندرو و ميانه رو تقسيم کرد ولي در هر حال پوششي ظاهري براي توجيه راه حل سياسي به دست مي دهد.
باراک اوباما به درستي مي داند که لازمه استقرار امنيت در افغانستان پايان مقاومت مسلحانه طالبان و شريک سازي آن ها در قدرت است. اما چنين هدفي به سادگي دست يافتني نيست. واقعيت اين است که موانعي جدي بر سر راه شریک سازي طالبان در قدرت کابل و جود دارد. اين ها موانع ساختاري هستند و تنها به خود افغانستان ارتباط نمي يابند. کشورهاي منطقه و منافع همسايگان افغانستان را هم بايد لحاظ کرد. در داخل افغانستان شريک کردن طالبان در قدرت با دو مانع اصلي رو به رو است:
1- ايدئولوژي انحصار طلبي طالبان
2- توازن قدرت قومي و مذهبي موجود در کابل
اين واقعيت که طالبان تمامي قدرت را مي خواهند و نه بخشي از آن را، جاي بحث کمي مي گذارد. هر چند به نظر مي رسد سوء تفاهم هايي در اين باره وجود دارد و طالبان ميانه رو را کمتر تماميت خواه ارزيابي مي کنند. طالبان حتا اگر به شريک شدن در قدرت رضايت دهند، موقتي خواهد بود و احتمالا به انتظار مي نشينند تا در فرصت مناسب تمامي قدرت را تصاحب کنند و مخالفان و رقیبان خود در جبهه شمال و قوميت هاي غير پشتون و جبهه ليبرال دموکرات ها را از صحنه خارج سازند.
روشن است که جبهه شمال درک روشن تري نسبت به امریکا از طالبان دارد و در برابر طالبان مقاومت خواهد کرد. ظاهرا امریکا به فکر راه حل ميانه یي افتاده است؛ بدين معنا که شريک سازي طالبان در قدرت و پيشبرد روند صلح از راه مذاکره و ميانجي گري مشترک عربستان سعودي، پاکستان و امارات متحده عربي داراي مراتب و مراحلي است و دو وجه مشخص تر خواهند داشت:
1- واگذاري اداره کامل تمامي مناطق پشتون نشين در شرق و جنوب به طالبان که آن ها در اين مناطق حکومت اسلامي مورد نظر خود را بدون دخالت سازماندهي کنند.
2- ختصاص سهم مشخص و تضمين شده به قدرت مرکزي در کابل به ميزاني تا براي جبهه شمال پذیرا جلوه کند.
چنين طرحي بالطبع بدون مشکل و مخالف نيست. ولي در عمل به مطالبات مذهبي و قومي طالبان و پشتون تباران پاسخ مناسب تري مي تواند بدهد. طالبان در حکومت خودمختار در مناطق پشتون نشين مي توانند مطالبات مذهبي و حکومت مورد نظر اسلامي شان را سازماندهي کنند و با شريک شدن در قدرت، مطالبات پشتون ها را مدنظر داشته باشند. غير پشتون ها هم مي توانند در مناطق قومي خود در شمال و مرکز؛ حکومت هاي خودمختار محلي خود را داشته باشند. معناي روشن تر اين بحث آن است که قانون اساسي افغانستان تغيير کند و نظام فدرالي پذيرفته شود. با چنين نگاهي، دولت حامد کرزي به پايان راه خود مي رسد و بايد نظام و فرد متناسب با شرايط جديد داخل افغانستان و شرايط بين الملل روي کار بيايد.
البته مخالفان چنين طرحي ممکن است آن را مقدمه یي براي تجزيه افغانستان و پاکستان بدانند و از همين زاويه آن را غير عملي تصور کنند. ولي بحث اين است که امریکا و ناتو گزينه هاي زيادي پيش رو ندارند و بين پذيرش شکست و يافتن راه حل سياسي، مجبور به انتخاب خواهند شد.
پذيرش شکست در شرايط عادي دشوار است. مگر آن که تصور شود افغانستان واقعا ويتنام باراک اوباماست؛ همان طور که برخي از محافل در امریکا و اروپا چنين برداشتي دارند و آن را علنا مطرح مي کنند. اگر قابل تصور باشد که امریکا و اروپا قدرت انعطاف در سياست هاي خود برخورداند که خود را با شرايط تطبيق دهند، مي توان گفت که شعار تغيير اوباما زمينه هاي لازم را براي جلوگيري از ويتنامي شدن جنگ در افغانستان و پاکستان ديدار کرده و ريچارد هالبروک را مامور ويژه خود قرار داده بدين معناست که افغانستان به راه حلي منطقه یي نياز دارد و لازمه پيروزي در افغانستان فاصله گرفتن از نگاه تک بعدي دوره جرج بوش و تکيه ويژه بر راه حل نظامي است. در اين نگاه جديد، متحدان اروپايي امریکا و حتا روسيه و چين به بازي گرفته مي شوند. امریکا در استراتیژی جديدش در جنوب آسيا، مسائل اين بخش از جهان را در اولويت بعد از خاور ميانه قرار داده است و حل سياسي مشکل افغانستان جدا از مشکل پاکستان و هندوستان نيست.
طالبان و القاعده در پناه قوميت پشتون و حمايت هاي پشت پرده پاکستان در مناطق قبايلي در حال قدرت گرفتن هستند. استراتیژی جديد امریکا ايجاب مي کند که اين معادله به هم بخورد. به نظر مي رسد که مناطق قبايلي کليد حل معما باشند؛ يا پاکستان اين معما را با تسلط کامل بر مناطق قبايلي خود حل خواهد کرد يا ارتش امریکا و ناتو از زمين وارد اين مناطق خواهند شد. صلح و ثبات در جنوب آسيا، مهار قدرت طلبي ايدئولوژيک تفکر طالباني- القاعده یي و خروج آبرومندانه امریکا و ناتو از افغانستان در گرو پيروزي چنين استراتیژی یي است. دنياي غرب و دموکراسي ليبرال، دو راه حل بيشتر پيش رو ندارد:
1- مهار راديکاليسم و تقويت ميانه روي
2- طالبانيزه شدن قدرت در افغانستان، پاکستان و در نهايت کل جهان اهل سنت
گمان مي رود که مهار راديکاليسم در مناطق قبايلي هر دو سوي مرز «ديورند» هدف اصلي استراتیژی جديد باراک اوباما براي جلوگيري از طالبانيزه شدن قدرت در دنياي اهل سنت است و براي تحقق آن از همه گزينه ها مانند کنار آمدن با دوست و دشمن و رقيب در سطح جهاني و منطقه یي بهره گرفته خواهد شد. ساختار قدرت در افغانستان نيز براي تحقق اين استراتیژی نيازمند دگرگوني و عبور از دوره حامد کرزي خواهد بود. تشديد انتقادهاي دو طرف از يکديگر و افشاي فساد گسترده حکومتي کابل و انداختن گناه ناکامي در ايجاد و صلح و ثبات در افغانستان به گردن حامد کرزي. کرزی در اجلاس مونيخ با لحني انتقادي و تند گفت که افغانستان مستعمره هيچ کشوري نيست و در مقابل، تمامي گناه ها و ناکامي ها را به گردن سياست هاي امریکا و ناتو و کشتار مردم بيگناه افغانستان انداخت. از اين رو، مي توان گفت که دوران عبور از حامد کرزي در افغانستان در حال فرا رسيدن است. کرزي محصول دوران قدرت جورج بوش و سياست هاي يکجانبه گرايانه امریکاست».
داکتر نوذر شفیعی-كارشناس ایرانی مسایل نیمقاره هند در یک مصاحبه می گوید: :سناريوهاي مختلفي در رابطه با مطرح شدن طالبان محلي پاكستان به عنوان تهديد ملي مطرح است. اول اينكه امریکاييها با تشويق و تجهيز اين گروه شبهنظامي قصد داشتند تا به نوعي دولت پاكستان را مجبور به همكاري بيشتر در زمينه مبارزه با تروريسم كنند. ديگر اينكه چون دولت پاكستان در جنگ عليه تروريسم با دولت امریکا همكاري كرد، طالبان وارد عمل شد تا اسلامآباد را از همكاري با واشنگتن باز دارد. سوم اينكه طالبان به مرور زمان گسترش پيدا كرد و توانست نيروهاي خود را تجهيز كند و در نتيجه تصميم گرفت قلمرو خود را افزايش دهد. اين سناريوها بر اساس برداشتي است كه هر يك از نيروهاي دخيل از ديگري دارد. برای مثال، امریکا پاكستان را متهم به عدم همكاري كافي در مبارزه عليه تروريسم ميكند و به بمباران مناطق قبايلي ميپردازد. اين بحثي است كه جنرال حميد گل نيز به آن اشاره كرده است. رییس سابق سازمان اطلاعات پاكستان براين باوراست كه نيروهاي امریکايي طالبان، پاكستان را مسلح ميكنند و اين كار در پاكستان انقلاب برپا خواهد كرد. به هرحال، قلمروي كه طالبان درآن مستقراست، توسط امریکاييها بمباران ميشود كه طالبان اين اقدام را به همكاري پاكستان با امریکا نسبت ميدهد. به همين دليل، طالبان در دو جبهه عليه دولت اسلامآباد و امریکا در حال مبارزه هستند.
سه منطقه در پاكستان زیر سلطه طالبان است:
1) منطقه قبايلي كه زیر كنترل كامل طالبان است.
2) بخشهايي از مرز چون ديره (دره) اسماعيلخان، سوات و بونر
3 ) برخي مناطق ديگر مانند بلوچستان و پنجاب كه طالبان در اين مناطق تنها قابليت تأثيرگذاري دارند.
يكي از مأموريتهاي دولت زرداري، مقابله با راديكاليسم در پاكستان بود و قرار بود با همكاري بينظير بوتو قدرت را در دست بگيرد و اين هدف را محقق سازد. ولي مأموريت زرداري با به هم ريختن «چينش امریکا در نيل» به اين مقصد به انجام نرسيد. بدين معنا كه مثلث بوتو، نواز شریف و كياني كه توسط امریکا چيده شده بود، تحت تحولات پاكستان به هم ريخت. كشته شدن و حذف بوتو از صحنه سياسي پاكستان و كناره گرفتن مشرف باعث شد تا معادله قدرت در پاكستان به نتيجه نرسد. از طرفي، كياني- فرمانده جديد ارتش نسبت به مشرف از قدرت بسيار كمتري برخوردار بود و نتوانست در مبارزه با راديكاليسم تأثيرگذار باشد. يكي ديگر از دلايل ضعيف شدن دولت زرداري، فاصله گرفتن ارتش ازدولت بود كه باعث شد دولت در مبارزه خود تا حد زيادي تنها بماند.
ميزان مقابله ارتش با طالبان به ميزان پاداش و كمكهايي بستگي دارد كه امریکا اعطا ميكند. از طرفي، وابستگي ميان ارتش و طالبان باعث بازخوردهايي در اين مبارزه ميشود. اين است كه كمكها و تجهيز كردن ارتش در مبارزه با طالبان انگيزه بيشتري ايجاد ميكند. همچنين احترام به برخي ملاحظات ارتش باعث ميشود ارتش قدرت مانور بيشتري در جنگ با راديكاليسم داشته باشد. به طور مثال، امریکا بايد از بمباران مناطقي كه در آن ارتش با نيروهاي طالبان درگير است، خودداري كند تا به اعتبار ارتش لطمه یي وارد نشود.
طالبان برخلاف تصور اوليه خود با مواجهه جدي ارتش رو به رو شدند و از برخي مناطق تحت نفوذ خود بيرون رانده شدند. مقابله با آن ها نيز بيشتر شده و آن ها نيز مقاومت بيشتري از خود نشان ميدهند. در نتيجه مهار و تضعيف طالبان در مدت زمان طولاني و تحت يك جنگ فرسايشي ميسر خواهد بود. زيرا اين گروه شبه نظامي به شدت براي حفظ سلطه خود در مناطق قبايلي مقاومت ميكند. در واقع، سفر زرداري به واشنگتن مرور تحولات پاكستان و تلاش براي برداشتن گامهاي بعدي است. در مذاكرات سران دو كشور مشخص خواهد شد كه چگونه ميتوان از تحركات اخير طالبان در جهت تحكيم روابط دو كشور سود برد. امریکا قبلاً گفته بود كه اگر دولت پاكستان همكاري نكند، تمام كمكهاي خود را قطع خواهد كرد و زرداري در اين سفر در پي اثبات مشروعيت و مبارزه عليه تروريسم است. احتمال دخالت مستقيم نظامي امریکا در پاكستان بسيار كم است زيرا واشنگتن ترجيح ميدهد در اين گونه مسائل خود دولت پاكستان وارد عمل شود.»
نویسنده مقاله «رويارويي افغانستان با سه گزينه احتمالي در استراتیژی جديد اوباما- پيش بيني آينده» می نگارد:
«افغانستان از کشورهاي پيش بيني ناپذير است. با اين حال، با پذيرش اين موضوع که هر پيش بيني مي تواند در عمل نادرستي خود را به اثبات برساند، مي تواند برخي از حدس و گمان ها را با توجه به داده هاي موجود مطرح کرد. در چنين نگاهي افغانستان با سه گزينه در استراتیژی جديد اوباما رو به رو است:
1- پيروزي نظامي طالبان و تصرف قهر آميز قدرت در کابل
2- پيروزي نظامي امریکا و ناتو و شکست کامل طالبان و القاعده
3- پيشبرد صلح از طريق مذاکره و شريک سازي طالبان در قدرت
واقعیت امر آن است که از داده هاي موجود نمي توان به اين نتيجه رسيد که طالبان با امریکا و ناتو از راه نظامي طرف ديگر را شکست خواهند داد و معادله قدرت از طريق نظامي روشن نمي شود؛ بنا بر اين، اگر اتفاق غير منتظره یي روي ندهد، راه حل سياسي و مذاکره از شانس عملي شدن بيشتري برخوردار خواهد بود. هر چند چنين راه حلي نيازمند بازنگري جدي در سياست هاي امریکاست. امریکا در سه تراز بايد سياست هاي خود را مشمول حال شعار تغيير اوباما کند:
• در تراز داخل افغانستان: شريک کردن طالبان در قدرت
• در تراز منطقه: شريک سازي ايران، پاکستان، هند، چين، روسيه، آسياي مرکزي و تمهيد راه حل منطقه یي
• در تراز بين الملل: تغيير نگاه از تک قطبي بودن قدرت و پذيرش چند قطبي بودن
اگر امریکاي دوره باراک اوباما از درک چنين واقعيت هايي برخوردار باشد و مجموعه قدرت امریکا چنين اجازه یي به او بدهد، افغانستان در آينده در کنار پاکستان و کل جنوب آسيا و حتا خاورميانه متحول خواهد شد. امریکا به شريک سياسي و نه اشغالگر نظامي افغانستان مبدل خواهند شد و خروج آبرومندانه از باتلاق افغانستان پيش خواهد آمد. در غير اين صورت، افغانستان، ويتنام امریکا خواهد بود؛ امري که هواخواهان جدي در منطقه و در سطح بين الملل نيز دارد».
داكتر قاسم زاده در مقاله یی می نگارد: همه خبرها حكايت از آن دارد كه تشكيلات طالبان از رخوت چندساله گذشته بيرون آمده يا (آوردهاند!) و دوباره آنچنان سر بر آورده است كه امریکاييها احتمال سقوط دولت افغانستان و پاكستان را نيز داده اند.
در مسير تبليغاتي، حد اقل از سه ماه گذشته تاكنون، گروه طالبان با محوريت «قدرت تعيينكننـده» موضوع عمده خبري، تحليلي و سياسي اغلب رسانه هاي غربي و بسياري از روزنامههاي عربي به خصوص روزنامههاي مصري و سعودي بوده است. در اين مسير خبر داده اند كه طالبان براي ايجاد ناامني در بخشهاي جنوبي، شرقي و بعضاً غرب افغانستان قدرتمند شده است، تا آنجا كه حنیف اتمر- وزير داخله افغانستان در مصاحبه مطبوعاتي خود اذعان كرد كه طالبان در 17 ولایت از 34 ولایت افغانستان در حال جنگ با نيروهاي دولتي و ناتو هستند و دولت افغانستان توان برقراري امنيتي مناسب براي اين 17 ولایت خود ندارد!
اتحاديه اروپا در نشستهاي گوناگون خود در حالي كه چنين نمايش ميدهد كه طالبان بار ديگر جدّي شده است، زمينه را براي مذاكره و حتا شركت آن ها در هرم قدرت و مديريت دولت افغانستان، آنچنان تحليل و تفسير ميكند كه راهي به جز به رسميت شناختن اين گروه و مذاكره كرزي، با آن ها نيست.
امریکاييها نيز همين خط سياسي– تبليغي را به طور رسمي و غير رسمي تاكنون دنبال كرده اند. از نشانههاي بسترسازي براي چنين مفهومي، تكرار جمله ناتو «ناتوان از مقابله نظامي در افغانستان» است و يا «بحران افغانستان راه حل نظامي ندارد»، بوده است. اين نگاه در تثبيت موقعيت طالبان به جايي رسيده كه نويسنده یي واقعيت كنوني در افغانستان را چنين نوشته است:«... بايد توجه داشت كه عمده فعاليت طالبان در ولایتهاي جنوب و شرق بوده كه به لحاظ جغرافيايي ولایتهايي وسيع هستند و حتا اگر توان نيمه متمركز و پراگنده طالبان در ساير مناطق افغانستان نيز ناديده گرفته شود، مفهوم آن اين است كه طالبان قدرت برهم زدن امنيت را در حوزه یي وسيعتر از 50 درصد خاك افغانستان دارا ميباشند.»
معادله رشد قدرت طالبان تناسب مستقيم با ضعف و ناتواني دولت كرزي دارد كه در اين سال ها نه امنيت و نه اقتصاد و معشيت مردم افغانستان را بهبود بخشيده است و نارضايتي عمومي، فقرزدگي گسترده همراه با نبود امنيت، شرايط در اين كشور را همچنان بحران زده مينمايد. فساد گسترده در افغانستان ظرف سالهاي اخير نه تنها كارايي دولت را با چالش مواجه نموده، بلكه موجي از انتقادهاي جهاني را نسبت به اين موضوع برانگيخته است. مجموعه حاكميت در افغانستان نتوانست همگرايي ملي كه در آغاز سالهاي 2001 و 2002 ايجاد شده بود را حفظ كند و اختلافات داخلي نيز مانعي در مسير پيشرفت امور محسوب ميشود. مجموعه اين عوامل توان دولت را به تحليل برده و ضمن ايجاد شكاف ميان مردم و حاكميت، نوعي نااميدي نسبت به آينده را در ميان مردم ايجاد كرده است.
دولت در اين كشور كارنامه قابل قبولي براي مردم افغانستان ندارد، با روي كار آمدن
دولت جديد در امریکا، موج انتقادها از سوي دولت اوباما، متوجه دولت افغانستان شده
است. خانم كلينتون وزير خارجه امریکا در نشست رأي اعتماد سناي آن كشور، دولت
افغانستان را «دولت مواد مخدر» و «آلوده به فساد» خوانده و گفت: «امریکا براي بهبود
اوضاع عمومي در افغانستان درحال يافتن يك راهكار بنيادي است.»
دبيركل ناتو نيز در مقاله خود كه در روزنامه مشهور واشنگتنپست چاپ شد، با انتقاد شديد از حاكميت در افغانستان نوشت؛ «فساد و بيكفايتي دولت افغانستان به همان اندازه وجود شورشيان، در بيثباتي مزمن اين كشور نقش دارد.» او در اين مقاله، براي بهبود اوضاع آشفته كنوني، ضرورت شريك نمودن كشورهاي همسايه افغانستان را در رفع مشكلات موجود پيشنهاد داده است. آقاي كرزي- رییس جمهور افغانستان از پي اين نگاه جديد دولت اوباما و فشارهاي خارجي و داخلي، بطور علني، آمادگي براي مذاكره با طالبان و دعوت آن ها براي شركت در اداره كشور را طرح كرد.
بايد سه محور براي قدرت طالبان در نظر گرفت: همه اسناد گوياي اين واقعيت است كه تشكيلات طالبان با محوريت، سازمان امنيت ارتش پاكستان (I.S.I) پرداختهاي سعودي ها، همراه با نفوذ خط «وهابيت» و سياست و مديريت امریکا، ساخته و پرداخته شده است. در اينباره تاكنون در غرب و در منطقه، نوشتهها و كتب گوناگوني انتشار پيدا كرده است. اما گروه طالبان در دو بستر در داخل افغانستان و پاكستان همواره رشد كرده است. اين دو بستر فقر مادي و فقر فكري و فرهنگي است و هر وقت سه عامل براي اين گروه فراهم ميآيد، قدرتنمايي ميكند كه اين سه عامل عبارتند از: دالر، اسلحه و حمايتهاي مديريتي و سياسي خارجي.
اين پرسش كه اسلحه و پول براي تشكيلات طالبان از كجا تدارك ديده ميشود، نيز موضوع روز شده است. متهم رديف اول در پاسخ به اين پرسش، دولتهاي سعودي و امارات در خليجفارساند، كه خبرگزاري هاي غربي نيز از آن ها نام ميبرند».
آقاي بهرامي- [سفیر پیشین ایران در کابل]»، در نوشته یي با عنوان «راهحل احتمالي: همزيستي با افراطگرايي» وضعيت گروههاي مخالف در افغانستان را چنين ارزيابي كرده است: مجموعه گروههايي كه با دولت افغانستان و نيروهاي خارجي مستقر در اين كشور در حال مبارزه ميباشند (شامل القاعده، طالبان، حزب اسلامي و برخي تشكلهاي كوچك محلي) ظرف سالهاي گذشته با برخورداري از عقبه قابل اطمينان در مناطق قبايلي و ولایتهاي سرحد و بلوچستان در پاكستان، توانستند خود را بازسازي و به عنوان طرف قابل محاسبه، تثبيت نمايند.
اين گروهها به رغم تفاوتهاي تشكيلاتي، در يك مسير واحد حركت ميكنند. انتقال برخي از نيروهاي القاعده از عراق به افغانستان كه ظرف يك سال اخير صورت پذيرفت به همراه تشديد تحرك گروههاي افغاني مخالف دولت و تغيير تاكتيك آن ها، منجر به افزايش فشار به دولت اين كشور و نيروهاي خارجي مستقر در افغانستان، طي سال جاري شد.
اين مجموعه گروهها در مناطق قبايلي پاكستان نيز با هدف تقويت امنيت جغرافيايي، ظرف سالهاي گذشته به تغيير بافت سنتي و قبيله یي رهبري اين مناطق مبادرت كرده، همانند مناطق افغانستان، قدرت از خان و ملك و مير به مولويها و شخصيتهاي مذهبي انتقال يافت. اين جابهجايي در قدرت كه بعضاً با خشونت انجام گرفت، فضاي اين مناطق را به شدت مذهبيتر و نقش اين گروهها را در هدايت مردم اين مناطق برجستهتر كرده است.
جابهجايي قدرت و فراهم شدن فرصت براي تشديد تحرك مذهبي در اين مناطق در كنار افزايش تبليغات عليه حضور نيروهاي خارجي در افغانستان، شرايطي را فراهم آورد كه در بوميسازي تفكرات تندروانه اين گروهها در اين مناطق مؤثر بوده است. نگاهي به افزايش تعداد افراد آماده براي عمليات انتحاري در مناطقي كه تا كمتر از يك دهه قبل، بعضاً شرعي بودن اين عمل با ابهام جدي مواجه بود، نشان هاي از اين بوميشدن است. مقابله با دستههاي عملياتي وابسته به اين گروهها نيز به دليل تقسيم آن ها به سلولهاي كوچكتر و برخورداري از استقلال نسبي در انجام عمليات نظامي، دشوارتر شده است...
نقش «ملاعمر در حل اختلاف سه جريان تندرو از طالبان پاكستاني كه اخيراً در مناطق قبايلي صورت گرفت، نيز بيانگر تقويت موقعيت ملاعمر در ميان طالبان پاكستاني است. از سوي ديگر، اگر بپذيريم كه اين گروهها كماكان از حمايت بخشي از سيستم امنيتي ارتش پاكستان يا ISI بهرهمند هستند، هرگونه تغيير در سياستهاي اين گروهها، ميبايست با موافقت و هماهنگي بخش فوقالذكر توأم باشد و در حالي كه هيچ نشانه هایي از تغيير سياست بخش امنيتي مذكور مشاهده نميشود، نميتوان به تغيير سياست گروههاي مخالف دولت افغانستان اميدوار بود، ضمن اين كه ارزيابي روشني از امكان تسلط كامل و همهجانبه ISI بر جريانات تندرو مستقر در مناطق قبايلي پاكستان در دسترس نبوده و اين نگراني وجود دارد كه گسترش اين جريانات در مواقعي غيرقابل كنترل باشد.
در پاکستان خانم بوتو ترور شد و از آن پس به جاي همگرايي احزاب سياسي، واگرايي آغاز گرديد. نخستین پيامد واگرايي گروه ها و احزاب سياسي، تشديد ناامني در اين كشور است كه اين بار نبود فضاي امنيتي و آرامش در پاكستان با شرايط بسيار بد اقتصادي، رشدتورم و آشفتگي معيشتي در زندگي عادي مردم همراه و عجين شده است.
در اين اوضاع آشفته، برخي از دولتهاي محلي و اقوام پاكستان با گروههاي تندرو، به خصوص در منطقه وسيع سوات به همگرايي و توافق رسيدند. منطقه سوات، به هفت ناحيه يا بخش تقسيم ميشود و نزديك به پنج ميليون جمعيت دارد. حملات ارتش در اين روزها براي مقابله با طالبان، خطر آوارگي تا يك ميليون نفر از اهالي اين منطقه را براي دولت پاكستان به وجود آورده است.
زرداري- رییس جمهور پاكستان و دولت اين كشور با سه مشكل يا بحران اساسي مواجه هستند. اول اوضاع نابهسامان اقتصادي و امنيتي، دوم فقدان هماهنگي با ارتش و نداشتن اطمينان كامل به ارتش و به ويژه دستگاه امنيتي و اطلاعاتي آن، و سوم، واگرايي ميان احزاب و تهديد شدن از سوي احزاب مخالف قدرتمند به خصوص مسلم ليگ (شاهنواز) و رهبر مقتدر آن «نوازشريف».
خط سياسي امریکا با پذيرش مديريت كرزي در افغانستان و زرداري در پاكستان، حداقل بعد از ديدار «اوباما» با آن ها، آشكار شده است. تماس تلفني اوباما با رییس جمهور چين در راستاي ايجاد يك هماهنگي براي حل مشكلات پاكستان صورت پذيرفت. چين روابط خود با پاكستان را استراتیژیك ارزيابي ميكند. رییسيها هم با ارائة وامهاي مالي و كمكهاي اقتصادي به پاكستان وارد ميدان شدهاند.
آنچه كه از صحنه كنوني به نظر ميرسد، اول سركوب گروه هاي تندرو طالبان و سركوب نظاميگري آن ها است كه اين مسير از طريق ورود ارتش پاكستان به ميدان حملات نظامي در پاكستان و تشديد حملات نظاميان ناتو در افغانستان انجام ميپذيرد.
دوم، بخشهاي ميانهرو طالبان در همين مسير، موجوديت خود را تثبيت خواهند كرد و مذاكره با كرزي و شركت در مجموعه جريان هاي سياسي افغانستان را مورد ارزيابي مجدد قرار خواهند داد.
سوم اين كه در اين فاصله، كمكهاي مالي جهاني به پاكستان و افغانستان وسيعتر خواهد شد. اما اين همه، حل بحران را نهايي نخواهد كرد، زيرا عمق بحران در افغانستان و در بخشهاي طوايفي و قبايلي ناحيه سرحد و بلوچستان پاكستان به مراتب پيچيدهتر از آنست كه با حملات نظامي و يا كمكهاي مالي، قابلحل نهايي باشد.
دوران بوش و سياستهاي او پايان يافته است. اوباما و همراهان او مايلند فصل جديدي را آغاز كنند، اما به يقين آغاز اين فصل جديد و يا آنچه كه در ادبيات سياسي روز از آن با نام «تغيير» ياد ميكنند، يكباره و فوري نخواهد بود. منطقه همچنان آبستن حوادث است. اوباما با ارزيابي جديد و تاكتيكهاي جديد، اندك اندك تغيير استراتیژی خواهد داد و مرحله به مرحله به سياستهاي گذشته دوران بوش،تبصره ميزند.
پرسش اصلي از سياست خارجي جمهوری اسلامی ایران به عنوان کشور همسایه افغانستان و پاکستان اين است كه آيا اين مسير رصد صحيح و دقيق ميشود و این کشور براي آينده یي كه به يقين «تغيير» محور اصلي آن، از مسير يك «پروسه» و تدبير زماندار ميگذرد، چه انديشه و چه طرح هايي را در نظر دارد. افغانستان و پاكستان دو همسايه مهم ایران هستند. آنچه كه در اين دو كشور به خصوص به لحاظ امنيتي و سياسي رخ ميدهد، بر امنيت ملي ايران تأثيرات مستقيم دارد. سرنوشت بخش عمده استراتیژی آينده منطقه، با آينده استراتیژیك اين دو كشور و چگونگي شكلگيري آن رقم ميخورد. بخشي از سياست تهديد جمهوري اسلامي ايران كه از سوي صهيونيستها دنبال ميگردد و چند دولت عربي منطقه نيز در پي آن راه افتادهاند، در دايره تهديد و آشفتگي پاكستان و افغانستان نيز محك ميخورد.»
آقای احسان تقدسی در مقاله «ريشهيابي جريان افراط در پاكستان» می نگارد: «كشوري كه محمد علي جناح بناي آن را گذاشت و آرزو كرد جايي براي آرامش مسلمانان باشد، اينك به يكي از بحرانيترين نقاط جهان تبديل شده است. گروههاي سياسي در كشوري كه شعار رسمياش اتحاد است، آنچنان به مجادله برخاستهاند كه بيم آن ميرود در روزگاري نه چندان دور ديگر «نه از تاك نشان ماند و نه از تاك نشان».
طالبان زاييده سرويس اطلاعات ارتش پاكستان است. اين گروه كه از مدارس مذهبي پاكستان شكل گرفت، در دهه 1990 افغانستان را به تصرف درآورد و چند سالي هم قدرت را در دست داشت. اين گروه از سال گذشته بار ديگر نه تنها در خاك افغانستان قدرتنمايي ميكند و بخش عمده یي از اين خاك را دوباره در كنترل دارد، بلكه چند ماهي است كه براي دولت پاكستان هم به دردسري بزرگ تبديل شدهاست. در هفتههاي گذشته طالبان از منطقه دره سوات كه پايگاه اين گروه در پاكستان است، بيرون آمد و منطقه دره بونير در 100 كيلومتري اسلامآباد را تصرف كرد. اكنون نظاميان پاكستان مشغول نبرد باشبه نظاميان طالبان در اين منطقه هستند. اين در حالي است كه دولت باراك اوباما در امریکا با شعار مقابله با شبهنظاميان و القاعده در خاك افغانستان و پاكستان به عنوان جايگزيني براي جنگ عراق كه محور فعاليت دولت جورج بوش بود، روي كار آمد».
آقای ماشاءالله شاكري- سفير جمهوری اسلامی ایران در پاكستان در پیوند با گسترش فعاليت جريان افراط در چند ماه گذشته از سويي و فشارهاي بيامان دولت امریکا به دولت اسلام آباد و معرفي پاكستان بهعنوان تهديد اول رژيم صهيونيستي طی گفت وگویی اظهار داشته است: « این که چرا غربيها همواره پاكستان را به عنوان خط مقدم جنگ بر ضدتروريسم معرفي ميكنند، سابقه تاريخي دارد. بايد به سالهاي اشغال افغانستان برگرديم. در دوره 1979 تا 1988 هزاران مبارز عرب همراه با مجاهدان افغاني تحت آموزشهاي نظامي سازمان هاي سيا امریکا و آي. اس.آي. پاكستان قرار داشتند.
پس از خروج شوروي و به قدرت نرسیدن پشتونهاي مورد حمايت پاكستان باعث شد كه پاكستان اهتمام خود را صرف تربيت طلاب افغاني پناهنده در پاكستان نمايد و نتيجتا طالبان بهوجود آمد. اين گروه توانست در سال 1996با حمايت ارتش و دولت پاكستان قدرت را در افغانستان به دست گيرد. حاكميت طالبان در افغانستان تا اشغال اين كشور توسط امریکا و متحدان وي در اكتبر2001 ادامه داشت.
پس از حمله امریکا به افغانستان، نيروهاي طالبان و القاعده با توجه به شكستهاي متعددي كه متحمل گرديدند، به سوي مرزهاي پاكستان عقبنشيني كرده و در برخي مناطق مرزي دوكشور پاكستان و افغانستان كه حاكميت دولت اسلام آباد يا ضعيف بود و يا اصلا وجود نداشت، توانستند پناه بگيرند. اين شرايط آنقدر مساعد بود كه مقامات امریکايي از اين مناطق به بهشت تروريستها ياد كردهاند و خواستار مقابله ارتش پاكستان با تروريستها شدند. البته آن ها فراموش نكردهاند كه منشأ و منطقه ظهور طالبان در مدارس علميه پاكستان بوده و به وسيله دولت وقت اسلام آباد در سال 1997 بود كه ارتش اين گروه به سوي كابل رفت و آنجا را فتح كرد.
طالبان در دهه نود ميلادي توسط سازمان اطلاعات وابسته به ارتش پاكستان بهوجود آمد. اين گروه ابتدا نيات رهبران سابق اين كشور را پياده ميكرد. اما پس از 11 سپتامبر بخشي از آن به مقابله با دولت مركزي پاكستان بهعنوان عامل امریکا پرداخت. هماكنون نيز درون نيروهاي نظامي و اطلاعاتي پاكستان جناحهايي هستند كه در صدد استفاده از طالبان براي اهداف سياسي خودشان هستند. اين گروه جنگ را عامل ادامه نفوذ و حيات پاكستان ميدانند و درصدد بهره برداري از شرايط بحراني در منطقه هستند. امریکاييها اخيرا ادعا كردهاند كه عواملي در سازمان اطلاعات ارتش پاكستان مطالب محرمانه در خصوص گروههاي تروريستي را كه امریکاييها به آن ها دادهاند، به طالبان منتقل كردهاند. اين موضوع نشاندهنده اهميت نقش افراد فوق الذكر است.
در داخل ارتش و سازمان هاي اطلاعاتي، گروههايي در صدد كمك به حيات طالبان هستند اما در برخي از احزاب و گروههاي سياسي و مذهبي نيز اعتقاد به ارزشمند بودن طالبان و گروههاي تروريستي بهعنوان اهرم قدرت پاكستان، وجود دارد. اگرچه بعضي از گروههايي كه از طالبان حمايت ميكردند، همچنان در صحنه سياسي پاكستان فعال هستند ليكن اين لزوما به معناي حمايت از طالبان نيست بلكه گروههايي بدون حمايت از طالبان فكر ميكنند اگر امریکا افراد يا گروههايي را تروريست ميخواند، لزوما براي پاكستان صادق نيست و صراحتا بيان ميكنند كه جنگ با تروريسم جنگ پاكستان نيست و مربوط به امریکاست. آن ها خواهان حفظ طالبان براي گرفتن امتياز از امریکا هستند و اين را وسيله یي براي كسب كمكهاي بيشتر ميدانند.
قدرت گيلاني براي مقابله با تروريستها و جريان هاي افراط بر دو بخش نظامي و غيرنظامي متكي است. در بخش نظامي در حقيقت ارتش ضامن اجرايي خواست رهبران سياسي است. البته اين بديهي است كه تصميم های نظاميان هميشه با خواست سياستمداران تطابق ندارد.
اما در بخش غيرنظامي نيز ترس غلبه و سلطه تندروها بر سرنوشت پاكستان، اتفاق نظري بهوجود آورده كه قابل بهرهبرداري براي دولت است. رفتار ناشايست تندروها در زمان حاكميت در كابل و همچنين در برخي مناطق پاكستان، چنان وحشتي را آفريده كه به دولت اين امكان را ميدهد با تمام قوا عليه آن ها اقدام كند. اما اين موضوع نيز با كارشكني عوامل پيدا و پنهان همراه است و هنوز يكپارچكي لازم پديدار نگشته است.
الهامگيري افراطيون در پاكستان در حقيقت از دو منبع متضاد است:
1- گروهها و بخشيهايي از بدنه نيروهاي نظامي و اطلاعاتي كه خواهان حل مسائل اين كشور به وسيله بحران هستند.
2- روش و منش دولتمردان و گروههاي غربزده و واداده مانند برخي رسانهها، روشنفكران و... كه با تسليم شدن و ابراز ناتواني در برابر غرب، موجب بيريشگي نسل جديد و بيثباتي مديريتي اين كشور شده است.
دولتمردان امریکايي به دليل عدمشناخت صحيح شان از منطقه و بهخصوص شرايط موجود، در طول سالهاي گذشته اشتباهات بزرگي در عمل و گفتار داشتهاند. آن ها خود عامل بهوجود آورنده بسياري از ناملايمتهاي امروز هستند. آن ها هرگز بهصورت درست به حل و فصل مشكلات جنوب آسيا و پاكستان نپرداختهاند و پس از آن كه به خيال خودشان به اهدافشان رسيدهاند، مردم و دولت پاكستان را رها كرده و هنگامي بازگشتهاند كه خطرات بيشتري اين منطقه را تهديد كرده است. اكنون نيز به جاي آن كه به ساختار دموكراتيك پاكستان كمك و سعي در حمايت از دولت مردمي گيلاني كنند، به تبليغات منفي عليه آن اقدام كرده و پيشبينيهايي اين چنيني ميكنند كه ثمري جزء پيچيده كردن اوضاع ندارد. اگرچه فشار بر دموكراسي نونهال اسلام آباد بسيار زياد است و هركس ميتواند به چنين پيشبينيهايي دست بزند، ليكن نبايد دولت آقاي گيلاني را در اين زمان با چنين سخناني در مقابل تروريستها و تندروها تضعيف كرد.
پاكستان از نظر حاكميت سياسي داراي پيچيدگي خاصي است. اين كشور داراي مناطقي مانند مناطق قبايلي است كه حاكميت دولت در آن وجود ندارد و يا مناطقي كه در گذشته نيز با قوانين و حاكميت ريش سفيدها و سران قبايل اداره ميشده و دولت حضور كمرنگ دارد. طالبان نيز از وجود برخي مناطق كه حاكميت دولت به دليل شرايط جغرافيايي و تاريخي پررنگ نيست، استفاده كرده و نفوذ خود را افزايش داده است. آنچه را امروز ميتوان مناطق در دست طالبان دانست، درحقيقت نفوذ طالبان در مناطق مرزي پاكستان و افغانستان است كه به دليل صعب العبور بودن، ارتش نميتواند در آن حضور داشته باشد.
مهمترين عوامل قدرتگيري طالبان پاكستان در برهه كنوني را ميتوان در موارد زير خلاصه كرد:
1- اشتباه دولتهاي قبلي پاكستان در ايجاد و قدرتبخشي به آن ها
2- فقر مادي و معنوي شامل بيسوادي، بيكاري و... در پاكستان بهخصوص در مناطق شمالي اين كشور
3- حضور نظامي قدرتهاي فرامنطقه یي بهخصوص امریکا بهعنوان توجيهي براي گسترش تندرويها در منطقه
4- ناتواني نظام سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي پاكستان در پاسخگويي به نيازهاي همه اقشار اين كشور
5- عدمرهبري سياسي و معنوي واحد در طول سالهاي گذشته
6- نفوذ گروههاي ماجراجو در نهادهاي نظامي و اطلاعاتي
با توجه به اين كه پس از انتخابات اخير رژيم صهيونيستي، در اذهان جهانيان اين موضوع قوت گرفت كه گروهي افراطي و تندرو در تلآويو حاكم گشته است، مقامات اين كشور بهخصوص شخص وزير خارجه كه به افراطي گرايي مشهور است، سعي در انحراف افكار عمومي و نشان دادن مدلهاي قويتري از افراطيگرايي برآمده و بدين خاطر پاكستان و افغانستان را تحت توجه قرارداده است. اين درحالي است كه افراطيون صهيونيست از وجود گروههاي تندرو در افغانستان و پاكستان براي ورود به اين منطقه استفاده كرده و با بحراني كردن منطقه بهتر ميتوانند نفوذ نمايند.
مطمئنا راهحل مسائل منطقه جنوب آسيا (افغانستان و پاكستان) صرفا عمليات نظامي نيست. مردمي كه نان براي خوردن ندارند و در نهايت فقر و گرسنگي به سر ميبرند، ميتوانند دلايل بسياري داشته باشند تا سلاح به دست بگيرند. براي همين براي حذف افراطيگرايي ميبايست دولتهايي كه ادعاي مبارزه با تروريسم را دارند با انجام طرحهاي اقتصادي و فرهنگي به كمك اين مردم بيايند و آن ها را براي ادامه زندگي كمك نمايند.
بيشترين اهدافي كه امریکا ميتواند از آموزش دادن نيروهاي نظامي پاكستان به دست آورد را ميتوان در سه عامل خلاصه كرد:
1- نفوذ در ارتش پاكستان و به دست آوردن محورهاي اساسي ارتش اين كشور
2-
استفاده از آن به
عنوان ابزاري براي گرفتن اهداف و خواستههاي
واشنگتن در منطقه جنوب آسيا
3- مهار گروههاي
تندرو در داخل بدنه ارتش و سوق دادن نيروهاي رده پايينتر
به سوي فرهنگ و خواستهاي
كشورهاي غربي».
داکتر کامران بخاري- مدير بخش مطالعات خاورميانه و همچنين تحليلگر ارشد مسائل جنوب آسيا در مؤسسه اطلاعاتي [2] Strategic Forcasting، موسوم به stratfor در مصاحبه یی می گوید: «اين روزها پاكستان و افغانستان روزهاي سختي را تجربه ميكنند. طرحهاي نيروهاي بينالمللي در افغانستان براي كنترل طالبان راه به جايي نبرده است و پاكستان نيز هر روز كه ميگذرد، بيشتر و بيشتر از سوي نيروهاي القاعده و طالبان تهديد ميشود.
طالبان در افغانستان بهدنبال چيست؟ راهبرد آن ها در افغانستان چيست؟ وقتي ما از كلمه «طالبان» استفاده ميكنيم، در واقع از سازماني واحد حرف نميزنيم. ما در باره جنبشي حرف ميزنيم كه درون خود شاخههاي بسياري دارد كه همه اين شاخهها تحت رهبري ملا عمر- رهبر فراري طالبان اند. البته طالبان اين روزها با آن طالباني كه زماني در افغانستان بر سر كار بود و قدرت را در دست داشت، تفاوت دارد، چرا كه در حال حاضر آن ها خنثي شده اند و اهدافشان در سطوح داخلي بسيار تغيير كرده و متنوع شده است. اما در پاسخ به اين پرسش كه آن ها کنون چه هدفي را دنبال ميكنند، بهطور كلي ميتوان گفت كه مهمترين هدف آن ها اين است كه نيروهاي بينالمللي و امریکايي را مجبور به خروج از افغانستان كنند.
غرب ميگويد كه تمايل دارد با آن دسته از طالبان كه به طالبان عملگرا يا پراگماتيست معروفند، مذاكره كند. اما طالبان در پاسخ ميگويند تا زماني كه نيروهاي خارجي خاك افغانستان را ترك نكنند، حاضر به مذاكره نيستند. بر اساس آنچه من ميبينم، هدف طالبان اين است كه ماندن در افغانستان را براي نيروهاي ناتو و امریکايي سخت كنند و البته آن ها در اين راه شریكاني هم دارند؛ اشاره ام به پاكستان و روند طالبانيزه شدن اين كشور است كه هم اكنون در حال وقوع است.
خيلي سخت است اگر بخواهيم بگوييم چه كسي برنده جنگ خواهد بود. فكر نميكنم بشود با اطمينان از عبارات «باختن» يا «بردن» در اين مورد خاص استفاده كرد. مطمئنا شرايط کنونی غرب در افغانستان شرايط بسيار دشواري است. همچنين كنترل طالبان در افغانستان براي جامعه جهاني بسيار دشوار شده است. جامعه جهاني حرفش اين است كه ميگويد ما نميخواهيم لزوما طالبان را شكست دهيم.
ما تمايل داريم با طالبان مذاكره كنيم. البته، اگر آن ها از القاعده و گروههاي جهادي فاصله بگيرند. بنا براين، اگر طالبان بخواهند به قدرت بازگردند يا مكانيزم به اشتراك گذاشتن قدرت را به اجرا بگذارند، جامعه جهاني با اين خواست طالبان مشكلي ندارد. اما تا زماني كه طالبان و القاعده در كنار يكديگر باشند، از دیدگاه غرب مذاكره یي در كار نخواهد بود. بنا بر اين، اگر از اين ديدگاه به مساله بنگريم، جريان بسيار پيچيده است. شما نميتوانيد بازيگران مختلف را تنها در يك گروه قرار دهيد. ما نميتوانيم بگوييم اين طالبان است، اين القاعده است و اين طالبان پراگماتيست است؛ واقعيت چيزي بسيار پيچيدهتر از اين است.
غرب القاعده را به رسميت نخواهد شناخت. غرب تمايلي به مذاكره با القاعده نخواهد داشت. از سوي ديگر، به دو دليل براي كشوري مثل امریکا بسيار دشوار است كه با ملا عمر مذاكره كند. اول اين كه ملا عمر بود كه اسامه بنلادن را حمايت كرد و انجام حملات يازده سپتامبر را تسهيل كرد و دليل دوم اين كه كه اصولا خود ملا عمر تمايلي به مذاكره با غرب ندارد.
تعيين راهبرد در خصوص افغانستان بسيار سخت است و من فكر نميكنم كه دولت اوباما تاكنون راهبردي براي افغانستان داشته باشد. تعيين راهبرد هنوز در دستور كار و در جريان است. برخي از بخشهاي آن اعلام شده است اما يك راهبرد كامل هنوز اعلام نشده است. نخستین دليلش شرايط بحراني و دشواري است كه بر افغانستان و پاكستان حكمفرماست. در وهله بعدي، امریکا از نيروهاي كافي براي آغاز يك راهبرد جديد در افغانستان برخوردار نيست. امریکا هنوز در عراق حضوري جدي دارد. اگرچه شرايط در عراق كمي آرامتر شده است اما وضعيت عراق همچنان شكننده است و هر لحظه ممكن است كنترل امور از دست برود. بنا بر اين، خروج نيروهاي امریکايي از عراق زمان خواهد برد.
جغرافياي افغانستان بسيار پيچيده است. اين كشور، كشوري كوهستاني است. در افغانستان شما گروههاي مختلفي ميبينيد كه بر نواحي گوناگوني از كشور حكمراني ميكنند. جنگسالاران گوناگون را در نقاط مختلف كشور ميبينيد. مردم در اين كشور همواره از جايي به جاي ديگر در حال نقل مكانند. بهنظر من با اين شرايط ارائه يك راهبرد جامع براي افغانستان بسيار دشوار است. بنابر اين، بهنظر من آنچه اوباما کنون ميتواند انجام دهد، اين است كه از ميان چند گزينه بد يكي را انتخاب كند و کنون خردمندانه ترین انتخاب اين است كه گزينه یي كه كمترين بدي را به همراه دارد، بر پزیند كه البته دولت اوباما در همين پزینش هم درمانده است.
همان طور كه اوباما نميتواند در مقايسه با بوش تفاوتي در امور ايجاد كند، زرداري هم نميتواند در مقايسه با مشرف تفاوتي ايجاد كند. اگر با همان نگاهي كه افغانستان را مورد بررسي قرار داديم، به پاكستان بنگريم، ميبينيم كه پاكستان نيز از دیدگاه جغرافيايي شرايطي دشوار را پيش رو قرار ميدهد. علاوه بر اين، پاكستان مشكلي هم دارد. پس از يازده سپتامبر، دولت پاكستان در شرايط بسيار بدي قرار گرفت. از يك طرف، پاكستان مجبور بود كه متحد امریکا در جنگ عليه ترور باشد و از سوي ديگر اين كشور نميتوانست از آنچه در گذشته ساخته بود، دست بكشد.
منظورم طالبان و گروههاي اسلامگراي نظامي است كه در اين كشور فعاليت ميكردند. اگر يادتان باشد قبل از يازده سپتامبر پاكستان آزادانه از گروههاي اسلامگراي نظامي و همچنين طالبان استفاده كرده بود و عملياتهايي را در مناطقي همچون كشمير و افغانستان صورت داده بود كه قدرتش را در اين مناطق تثبيت كند. به ديگر سخن، پيش از يازده سپتامبر، اين گروهها ابزار سياست خارجي پاكستان بودند. اما اين سياست خارجي تحت تأثير يازده سپتامبر قرار گرفت و پاكستان ميان امریکا و پراكسيهاي سابق خود اسير شد.
فشار بر مشرف زياد شد و او نميتوانست ميان مشكلات خود تعادل ايجاد كند. وقتي فشار امریکا روي مشرف افزايش يافت، وي ناگزیر شد تا گروههاي شبهنظامي را تحت تعقيب قرار دهد و بار ديگر آن ها را تحت كنترل خود درآورد. اما اتفاقي كه افتاد اين بود كه اين گروهها مقاومت كردند. آن ها به تدريج خود را از كنترل دستگاههاي اطلاعاتي پاكستان خارج كردند و آزادانهتر عمل كرده و با القاعده نيز همپيمان شدند. بنابراين، ما از دوسال پيش روند طالبانيزه شدن پاكستان را شاهديم و اين پديده امروز از كنترل خارج شده است.
در حقيقت ارتش پاكستان نيز ضعيف شده است. در پاكستان دولت، مردمي و غيرنظامي نيست. غيرنظاميان در دولت پاكستان همواره بخش ضعيفي از آن را تشكيل دادهاند. در پاكستان دولت همان ارتش است و سرويسهاي اطلاعاتي و امروز همه اين نهادها ضعيف شدهاند و به همين خاطر است كه همه آن ها از ايده مذاكره با طالبان حمايت ميكنند.
بگذاريد نگاهي به فعاليتهاي طالبان بيندازيم و فعاليتهاي اين گروه را در نواحي پشتون، استان (صوبه) سرحد و بلوچستان بررسي كنيم. در اين نواحي طالبان در حال به دست گرفتن قدرت است و دولت در حال از دست دادن كنترل خود بر اين نواحي اما اگر نگاهي به ديگر نواحي كشور نظير پنجاب بيندازيد، ميبينيد كه طالبان تنها قادر به انجام عملياتهاي انتحاري است. پنجاب، بزرگترين ايالت پاكستان و مركز كشاورزي و صنعتي كشور است. همچنين از 9 مركز نظامي كشور، 6 تايش در پنجاب است و من فكر نميكنم كه طالبان بتواند پنجاب را تصرف كند.
بنا بر اين، كشور به صورتي غيرمتعارف و هراسآور سقوط نخواهد كرد. البته ممكن است كه دولت كنترل خود را بر استان (صوبه) سرحد از دست بدهد كه البته اين امر با واقعيت مطابقت دارد. ممكن است شما نواحي تحت كنترل طالبان را در نواحي قبيلهنشين ببينيد كه در اين صورت استان سرحد پاكستان تبديل به چيزي شبيه به افغانستان خواهد شد. بنا بر اين، كنترل بر كشور ميان دولت و طالبان تقسيم خواهد شد و در اين شرايط نگراني چنداني در خصوص سلاحهاي هسته یي پاكستان وجود دارد چراكه اگر بخواهيم نگران سلاحهاي هسته یي باشيم، نخست بايد به جايي برسيم كه ارتش پاكستان از هم فرو بپاشد. ارتش اگرچه ضعيف شده است اما چند تكه نشده است؛ البته اوضاع قابل تغيير است».
آقای عارف عرفان- یکی از پژوهشگران (چپی) در پیشگفتاری که بر ترجمه مقاله «از جویبار خون تا دریاهای نفت» نشر شده در Asia times online نوشته Pepe Escobar - از کارشناسان معتبر امور بین المللی نوشته اند، چنین می نویسند: «باخوانش نبشته زیر، بخشی از سناریوی استراتیژی تجاوزکارانه ایالات متحده و شریکان غربی اش به هدف جهانگشایی و غارت ثروت های عظیم منطقه آشکارا به نمایش گذاشته شده و سر نخ های اساسی مقاصد این گونه تجاوزات و مداخلات دول استثمارگر و استعمارگر را آشکارا به نمایش گذاشته و گره های اصلی و اسرار بر انگیز و عوام فریبانه حامیان جهاد افغانستان، پروژه طالبان و هیاهوی جنگ با تروریزم را باز نموده و رویکردها و مقاصد آزمندانه این اژدهای خون آشام و نفتخوار را در طرحریزی توطئه و تدارک سقوط نخستین نظام مردمی و دمکراتیک به حیث مانع اصلی در مسیر تجاوزات پلان شده و هموارسازی مقدمات ایجاد خطوط تجاوزکارانه بیان می نماید.
در این نبشته، انگیزه های اصلی شهادت دو و نیم میلیون شهید و میلیون ها تن معلول وآواره در افغانستان رهیابی گردیده و بخشی از اهداف غارتگرانه نیروهای استعمارگر برای تبدیل افغانستان به پایگاه و تخته تجاوز و صدور دمکراسی غربی برای پوشش اصلی این تجاوزات شناسایی می گردد. ایجاد اداره فاسد و مافیایی، تشدید کشت مواد مخدر، برهم زدن وحدت ملی به منظور تضعیف پتنسیال دفاعی کشور به مثابه اجزای متشکله پلان های تجاوزکارانه در افغانستان، به صراحت خوانده می شود. در نهایت آشکار می گردد که چگونه مردم افغانستان طی دوران سی سال تحت تبلیغات عوامفریبانه و دروغین، قربانی اهداف آزمندانه کشورهای متجاوز گردیدند و این تجاوزگران چگونه بر مقدرات کشورمان حاکم گردیدند. از سوی دیگر، به درستی ملا حظه می گرددکه مردم افغانستان، پیوسته به حیث گوشت دهن توپ قربانی اهداف استراتیژیک کشورهای پرقدرت جهانی قرار گرفته اند.
با توجه به آتشکده های جنوب و قربانی پیهم هموطنان داغدیده مان، از روال بازی چنین بر می آید که بدون توسل به یک رستاخیز ملی و ایجاد کانون های مبارزاتی و راه اندازی مبارزات ملی و دمکراتیک، عادلانه و دادخواهانه ضد استعماری و ضد استبدای، ملت مظلوم و ستمدیده مان باید برای سال ها منتظر قربانی های بیشتر بود تا در نهایت این پایپ لاین خون تا گوادر و در واقع واشنگتن وصل گردد.
با این مقدمه، حالا توجه خوانندگان عزیز را به متن اصلی مقاله یی که به تاریخ نهم ماه می در این سایت انتشار یافته است، جلب می نمایم:
بلوچستان: اوباما نقش بوش را بازی می کند:
«آرامش پیش از توفان» یک گفته کلاسیک است. استراتیژی (افغانستان– پاکستان) باراک اوباما وارد فصل جدید خویش (عملیات احتمالی برونمرزی) که از آن به طور رسمی به نام «جنگ جهانی با تروریزم» یاد می شود، گردیده که نه تنها این موج در برگیرنده مناطق فدرالی قبایلی پشتون پاکستان خواهد شد، بل که به طور اجتناب ناپذیر گستره بلوچستان را نیز در بر خواهد گرفت.
بلوچستان پهناور که 48 درصدگستره پاکستان را در بر می گیرد، دارای منابع بزرگ یورانیم، مس و نفت است و یک سوم گاز طبیعی پاکستان را تولید نموده و کمتر از 4 درصد نفوس 173 میلیونی پاکستان را احتوا می نماید. این سرزمین به طور کامل زیر فوکس رادارهای دستگاه های اطلاعاتی غرب قرار دارد. بعد از بلوچ ها، پشتون ها، دومین گروه قومی را در بلوچستان تشکیل می دهند. مرکز ایالتی آن- شهر کویته است که مرکز تجمع طالبان نامیده می شود، اما به طور اسرار آمیزی، پنتاگون با پیشرفته ترین تکنولوژی سحر آمیزش، نتوانسته است سایه شهروند کویته- رهبر تاریخی طالبان- ملا عمر را ردیابی نماید.
بلوچستان از لحاظ جایگاه استراتیژیک خویش در حقیقت دهنه آبی است که در شرق ایران و جنوب افغانستان موقعیت داشته و سه بندرگاه دریایی کشورهای عربی را از جمله بندر گوا در را تحت شعاع خود داشته و در دهنه تنگه استراتیژیک هرمز موقعیت دارد.
گفتنی است که بندرگاه گوادر که به همکاری کشور چین احداث گر دیده است، شاهکلید وگره اساسی در جنگ تعیین کننده و واقعی روان بر سر «پایپ لاین ستان» به شمار می رود. البته، کشاکش تمام عیاری میان پروژه خط لوله (IPI) (ایران– بلوچستان پاکستان–هند) که به نام «لوله صلح» معروف است و پروژه پیوسته جنجال بر انگیز مورد حمایت امریکا (TAPI) (ترکمنستان - افغانستان– پا کستان – هند) روان است، که در نظر است پروژه دومی از راه غرب افغانستان یعنی هرات – قندهار گذشته و از راه بلوچستان به بندر گوادر برسد.
سناریوی رویای خوش واشنگتن- بندر گوادر چونان یک دبی دیگر است. در حالی که چین به گوادر به عنوان بندرگاه و همچنان چونان پایگاه پمپ گاز و خط لوله به سوی کشورش نیاز مبرم دارد، که همه این ها در نهایت به طور جدی سبب پیچیده تر شدن اوضاع در منطقه شده است.
اسلام آباد با اعلام پرداخت حق الامتیاز ناچیز، غفلت زده در راه توسعه بلوچستان، با آن مثل یک مرداب برخورد می نماید. در حالی که ساختن گوادر که به حیث دبی جدید از آن نام برده می شود، به معنای این نخواهد بود تا مردم بلوچستان خود از شگوفایی آن بهره مند نشده، برعکس، چه بسا که از دسترسی به سرزمین محلی اصلی و بومی خویش محروم و جدا شوند.
سر انجام؛ این جا موضوع بازی بزرگ و نو اورآسیا مطرح است که پاکستان محور کلیدی را در میان پیمان ناتو و سازمان همکاری های شانگهای (که پاکستان عضو ناظر آن است)، احتوا می نماید. این که کی برنده می شود، در هر صورت بلوچستان، پاکستان را به حیث دهنه کلیدی ترانزیتی با منابع گاز پارس جنوبی[ایران] و گنجینه های عظیم نفتی کسپین جمهوری گاز(gas republic) -ترکمنستان متصل می سازد.
حالا تصویر گسیل هزاران سرباز پیاده نظام امریکا که با نیروی پر قدرت هوایی و توپخانه سنگین حمایت می شوند، در امتداد اراضی بزرگ و متروک و مرز 800 کیلومتری جنوب افغانستان و بلوچستان برجسته می گردد. این ها نیروهای پیشتاز باراک او باما هستند که ظاهرا ماموریت نابودسازی کشتزارهای تریاک را در وادی هیرمند به دوش دارند. این ها در واقع در عین زمان تلاش می نمایند تا حضور خویش را در ولایت نیمروز با اکثریت باشندگان بلوچ، توجیه نمایند و این خود پیوسته دست نیروهای امریکایی را باز می گذارد تا هر آن بلوچستان پاکستان را که کانون تجمع باندهای طالب است، زیر ضربه قرار دهند و این بیگمان مقدمه یی خواهد بود برای تجاوز به بلوچستان.
بیشتر بلوچ ها به استثنای رهبر فقید شان-بگتی و ارتش آزادیبخش بلوچ، به مقامات اسلام آباد سر تعظیم فرود می آورند، در حالی که ارتش آزادیبخش بلوچ (Balochistan Liberation Army) از سوی واشنگتن و لندن به حیث گروه های تروریستی نامیده می شوند. رهبر این ارتش بهرام بگتی( Brahamdagh Bugti، ) است که ساحه پویایی عملیاتی آن خارج از قندهار بوده و تنها دو ساعت از مرکز کویته فاصله دارد و در مصاحبه اخیر تلویزیونی خود وانمود ساخت که گروه وی نمی تواند یک گروه سکتاریست باشد و ارتش اش آماده می شود تا ساحات غیر بلوچ نشین را مورد تهاجم قرار دهد. بلوچ ها مایل هستند تا ارتش آزادیبخش بلوچ را به حیث نیروی مقاومت بشناسند. اما مقامات پاکستان از آن انکار جسته و مدعی اند که این نیرو تنها از حمایت دو درصد مردم بلوچ برخور دار می باشد.
چنین طرز دیدی نه تنها پاکستان را وا می دارد تا به مردم بلوچستان را بی توجهی نماید، بلکه باعث شد تا ارتش مشرف رهبر فوق العاده محبوب بلوچستان یعنی نواب اکبر بوگتی- گورنر پیشین ایالتی بلوچستان را در ماه اگوست 2006 بکشد.
در این جا تناقضات فراوانی در باره این که آیا ارتش آزادیبخش بلوچستان به وسیله سرویس های خارجی از جمله (CIA)، (British MI6 ) و موساد- سرویس استخباراتی اسرائیل به گروگان کشانیده شده اند و یا خیر وجود دارد. چنانچه در بازدید سال 2006 از کشور ایران، از رفتنم به استان های سیستان و بلوچستان در جنوب ایران، ممانعت به عمل آمد. چون از دید مقامات تهران، افراد نفوذی (CIA ) از طریق بلوچستان پاکستان در آمد و شد افراد به سود آن سازمان و حملات بر گذرگاه های مرزی درگیر بوده اند.
البته بر کسی پوشیده نیست که بعد از حملات یازده سپتامبر، ایالات متحده به طور بالقوه پایگاه های هوایی بلوچستان را واقع در Dalbandin و Panjgur را در کنترل خود دارد. در اکتبر سال 2001، در حالی که انتظار گشایش عبورگاه مرزی را می کشیدم تا از کویته به قندهار سفر نمایم، جدا از این که جایگاه رییس جمهور کرزی و برادرش را ردیابی نمایم، بخش بیشتر وقت خویش را با هواداران و همکاران ارتش بلوچستان که خود را نیروی ملی مترقی و ضد امپریالیستی معرفی می نمودند و به طور وسیع از شونیزم پنجابی انتقاد می نمودند و اظهار می داشتند که منابع طبیعی منطقه پیش از همه به بلوچ ها متعلق است و دلیل اساسی حملات شان بر لوله های گاز را همین می خواندند، سپری کردم.
آن ها مدعی بودند که میزان سواد در بلوچستان تنها 16% است و این سیاست دولت پاکستان است تا بلوچستان را در عقب ماندگی نگهدارد.کنون بیشتر مردم بلوچ محروم از آب آشامیدنی بوده و لشکر آزادیبخش بلوچ دست کم حمایت بیش از هفتاد درصد باشندگان بلوچستان را به همراه دارند. ایشان می گفتند هر زمانی که آن ها راکت شلیک می نمایند، در واقع این فیر زبان بازار است. آن ها همچنان مدعی بر اتحاد خود بودند که در حال هماهنگی با بلوچ های ایران قرار داشته و خاطر نشان می نمودند که پاکستان ساحه بلوچستان را به پایگاه امریکا مبدل نموده است که باعث برهم زدن مناسبات میان افغانستان و مردمان بلوچ(بلوچستان–م) گردیده است.
در کل، نه تنها هواداران ارتش آزادیبخش ملی بلوچستان بلکه بلوچ ها در کل قویا مصمم اند تا در کنفدراسیون پاکستان بمانند. مگر، خواهان خودمختاری نامحدود و استقلال داخلی می باشند.
این که بلوچستان برای واشنگتن از چه اهمیتی بر خوردار می باشد، می تواند با مطالعه «ناسیونالیسم بلوچستان و سیاست منابع انرژی» و «قرینه تحولات جدایی طلبی در پاکستان» از سوی Robert Wirsing در انستیتوت مطالعات استراتیژیک نظامی امریکا مورد ارزیابی قرار گیرد، که به طور قابل پیش بینی، طبق اظهارات وی همه این ماجراها روی هم رفته پیرامون «پاپلینستان» در چرخش است و چین که به گاز ایران نیاز دارد، به عنوان احداث کننده بندر گوادر، باید با کاربرد همه وسایل ممکنه به حاشیه کشانیده شود. از سوی دیگر، مولفه دیگر آشفتگی و نگرانی پنتاگون این است تا مبادا چین بندر گوادر را به پایگاه دریایی خویش مبدل نموده و از چنین موقعیتی دریای عرب و اقیانوس هند را با تهدید رو به رو سازد.
نه تنها در صورت بلاک نمودن پایپ لاین (IPI ) (ایران–پاکستان – هند) و به کار بردن بندر گوادر در پروژه مورد نظر امریکا، پایپ لاین (ترکمنستان– افغانستان – پاکستان– هند) و یا (TAPI ) کنترل بندرگاه گوادر، فرصت گشایش دهنه جدید را از میان راه های طویل بلوچستان در جنوب افغانستان با ولایات هلمند– نیمروز– قندهار باز نموده که پس از دست دادن راه دره خیبر، به صورت بهتر، این راه ایده آل اکمالاتی برای پنتاگون– ناتو و نیروهای غربی به صورت دوامدار خواهد بود و البته چیزی که زیر عنوان جنگ جهانشمول با تروریزم بنا می یابد.
در جریان حاکمیت زرداری در اسلام آباد، در حالی که ارتش آزادیبخش بلوچستان به حیث نیروی ریشه دار بلوچستان، با داشتن شاخه های سیاسی و نظامی سرگرم تحرکات نظامی، تسلیحاتی و سازمانیابی است، رییس کنونی ایالتی بلوچستان، نواب رییسانی (Raisani ) به داشتن عضویت سازمان (CIA )از سوی اسلام آباد مظنون می باشد. در این مورد کدام ثبوت معتبر در دست نیست. اما ترس اصلی مقامات اسلام آباد این است که با توجه به بی توجهی مقامات نسبت به بلوچستان، امکان آن وجود دارد تا امریکا از ارتش آزادیبخش بلوچستان به هدف بالکانی شدن(balkanization) منطقه کاربرد ابزاری نماید. اما هنوز چنین بر می آید که اسلام آباد به نگرانی ها و خواسته های کلیدی مردم بلوچ که می گویند : ما می خواهیم تا از ثروت های طبیعی خویش بهره مند شویم و ما خودمختاری بیشتر می خواهیم، گوش نمی دهد.
به هر رو، این که آینده دبی-گوادر ( Dubai- Gwadar ) چه خواهد بود؟ خط لوله (ایران– پاکستان– هند) و یا خط لوله (ترکمنستان– افغانستان- پاکستان– هند) سرنوشت کار زیر فوکس رادار اوباما- کرزی- زرداری در واشنگتن معلوم است و همه هنوز باید در این جبهه به صورت قاطع به بازی بزرگ و جدید اروآسیا بپردازند.»
در مقاله نشر شده از سوی سایت «فارسی.رو» می خو.انیم: «رحمان ملک- مشاور وزارت داخله پاکستان پس از آن که سه رهبر بلوچ در ایالت بلوچستان این کشور به قتل رسیدند، بار دیگر از کشورهای خارجی و به طور مشخص از افغانستان به عنوان محرک شورشیان بلوچ نام برد. وی در سخنانش یاد آور شد که اردوگاه هایی برای آموزش ستیزه جویان بلوچ در افغانستان که شمار آن ها به بالای چهار هزار تن می رسد، وجود دارد.
سخنان رحمان ملک در حالی که حکومت افغانستان از زمان انقراض اداره طالبان تا کنون همواره اسلام آباد را خاستگاه و حامی تندروان دانسته است، موجب شگفتی مقامات افغان گردیده است و وزارت خارجه کشور با رد این اظهارات بار دیگر بر اصل حسن همجواری در روابط افغانستان با دیکر کشورها تاکید کرده و یادآور شده است که افغانستان هیچگاه دنبال بحران آفرینی در دیگر کشورها نبوده است.
حکو مت زرداری اکنون با ستیزه جویان دست و پنجه نرم می کند و راهبرد سازان پاکستان در برابر تحریک شبه نظامیان گام به عقب بر می دارند. بلوچ ها نیز همانند قبایل ساکن در مرز میان افغانستان و پاکستان آزادیخواه هستند و وجه تمایز آنان با تندروان در آن است که بلوچ های پاکستان الحاق مناطق شان که 42 در صد خاک پاکستان را تشکیل می دهد به حکومت اسلام آباد را اجباری می دانند.
از سوی دیگر، جنگجویان بلوچ بر خلاف طالبان پاکستانی نه بر مبنای باور های آنان از دین بلکه بر اساس اتحاد و جدایی طلبی قومی می جنگند. ارتش آزادیبخش بلوچ BNP روی اصل آزادی و جدایی طلبی از پاکستان روی کار آمد و رهبران بلوچ چون خیر بخش مری و اکبر بگتی شیوه استقلال طلبانه را در پیش گرفتند. پیش از کشته شدن سه رهبر بلوچ در پاکستان در اوایل ماه روان،که قتل آنان از سوی حکومت پاکستان نیز محکوم شد، آخرین مورد از کشتار رهبران بلوچ در زمان مشرف و با قتل نواب اکبر بگتی توسط ارتش پاکستان صورت گرفت. به باور بسیاری از آگاهان، ضعف اداره غیر نظامی پاکستان به رهبری زرداری، اسلام آباد را بر آن داشته تا با متهم ساختن کشور هایی نظیر افغانستان و هند به فرافگنی آشوب های داخلی پاکستان و انحراف اذهان بپردازد. در روی دیگر این سکه برخی از آگاهان تلاش های حکومت های ایالات متحده و انگلیس را می بینند که بر ضرورت ایجاد کشوری جدید در مرز میان افغانستان و پاکستان در راهبرد منطقه یی خود می اندیشند.
به باور آنان، لازمه و پیش زمینه تشکیل چنین کشوری که رنگ قومی داشته و برمبنای اتحاد قومی به وجود خواهد آمد، ایجاد تنش ها در مناطق قبایلی و تضعیف حکومت پاکستان می باشد.
از دید آنان، در ادامه همین رویکرد بود که طالبان که سال گذشته ایالت سرحد و پیشاور را در محاصره فیزیکی و ایدئولوژیکی خود داشتند، اکنون اسلام آباد را نشانه گرفته اند و در 110 کیلومتری پایتخت اردو زده اند. شورشیان بلوچ بار دیگر سر بر آورده اند و حاکمیت در ایالت بلوچستان را به چالش می کشند.
پاکستان نیز در طول تاریخ شصت ساله خود دچار اشتباهات سیاسی در این مناطق شده است. اضطراب این کشور از ادعای افغانستان در مورد دیورند و آزادیخواهی بلوچ ها پاکستان رابر آن داشت تا این مناطق را در رده پائین برنامه های انکشافی، خدمات شهری و آموزشی قرار دهد و در دوران تجاوز ارتش سرخ به افغانستان پایگاه های پرورش تندروان را در همین مناطق ایجاد کند.
اسلام آباد در سال های گذشته و پس از الحاق بلوچستان و مناطق پشتون نشین ماورای دیورند به خاک کشورش کوشیده است تا در جمعیت بلوچستان و یا دست کم در ادراه این ایالت اقلیت سازی کند. بلوچ ها از نبود کادرهای بلوچ و جایگزینی شهروندان سند و پنجاب در اداره ایالت پر درآمد شان شکایت دارند و کم بودن سهمیه بلوچستان از منابع هایدروکاربنی و گازی این ایالت نیز بخشی دیگر از اعتراض بلوچ ها می باشد. برداشت ایالت های پنجاب و سند از منابع گازی بلوچستان بارها بیشتر از شهر کویته- مرکز بلوچستان می باشد. در اگوست 2006، ٢٢٦٠ بلوچ براي گريز از بمباران ها و گلوله باران جنگنده هاي اف- شانزده و چرخبال های جنگي کبرا که دولت امریکا به نيروي هوايي پاکستان فروخته، ناچار به ترک روستاهاي خود شدند. با وجود اين، با بالا رفتن شمار کشتگان و زخميان، بازتاب سياسي آن در ديگر مناطق اقليت نشين در کشور چند قومي پاکستان دشوارتر و دشوارتر مي شود.
مبارزان بلوچ بر این باورند که به هنگام ايجاد پاکستان در ١٩٤٧، شش ميليون بلوچ به اجبار به پاکستان پيوستند. از آن پس و در درگیری ها میان ارتش و جنگجویان بلوچ، از سال ١٩٧٣ تا ١٩٧٧، بیش از ٨٠ هزار سرباز پاکستاني و ٥٥ هزار بلوچ در مراحل گوناگون نبرد شرکت داشتند.
بيشتر منابع طبيعي پاکستان در بلوچستان واقع شده است، از جمله گاز طبيعي، اورانيوم، مس و ذخاير بالقوه غني نفتي. اگرچه ٣٦ درصد از گاز توليد شده در پاکستان از بلوچستان مي آيد، اين ایالت تنها بخشي کمی از اين گاز را مصرف مي کند، و نادارترين منطقه کشور به شمار مي رود. به مدت چندين دهه، دولت پاکستان تنها ١٢ درصد از حقي را که از توليد گاز در آنجا به ایالت بلوچستان تعلق مي گيرد، پرداخته است.
دسته یی از آگاهان هدف غربی ها از ایجاد کشوری جدید را به وجود آوردن ژاندارمی جدید در منطقه و تقویت پایگاه های سیاسی ناتو در آسیای میانه می دانند.
ارتش پاکستان نیز که در نبرد سیاسی با حزب مردم ناکام مانده است، در این میان مداخله یی نخواهد کرد و حتا در برخی از موارد به این تنش ها دامن خواهد زد. چون ادامه تنش ها، تضعیف حکومت زرداری و روی کار آمدن دوباره نظامیان را به دنبال خواهد داشت. در آن صورت که ضرورت کودتایی جدید از جانب ارتش استاس می شود و جنرال های ارتش بار دیگر از پایگاه های نظامی خود بیرون شده و عنان سیاسی پاکستان رابه دست خواهند گرفت.
آنچه مهم است، اظهارات رحمان ملک در مورد ایجاد اردوگاه های آموزشی ستیزه جویان بلوچ در افغانستان می باشد. روشن است که اداره جدید افغانستان تاکنون در تامین امنیت داخلی خود عاجز بوده است و نیازمند کمک کشورهای خارجی می باشد و با توجه به کاستی بودجه نمی توان چنین انتظاراتی از ادارات امنیتی افغانستان داشت اگرچه این تحرکات بخشی از اقدامات پیشگیرانه در جهت تامین امنیت کشور باشد.
شاید هم پاکستان به کشورهایی چون ایالات متحده و یا بریتانیا ظنین است که احتمالا اقدام به ایجاد چنین اردوگاه های مخفی در این سوی مرز نموده باشند. چنانچه نظیر آن را در اردوگاه آموزش شبه نظامیان طالب که دو سال پیش از جانب بریتانیا در هلمند راه اندازی شده بود، شاهد بودیم. در کنار این رویکرد، برخی، راهبرد جدید امریکا در مورد تماس مستقیم با طالبان را گامی تازه برای به حاشیه کشاندن دولت افغانستان و یگانه سازی دید گاه های واشنگتن با طالبان می دانند.
ایالات متحده در اقدامی جدید که واکنش دولت افغانستان را به دنبال داشت، از تماس مستقیم با طالبان سخن گفت. این اقدام، افزون بر نادیده انگاشتن حاکمیت دولت افغانستان در دراز مدت می تواند موجب اتخاذ تصامیمی شود که به زیان منافع منطقه یی افغانستان خواهند بود. امریکا به این نتیجه رسیده است که مبارزه با طالبان جنگ فرسایشی خواهد بود و تنها در صورتی می تواند بر این گروه پیروز شود که به آنان سهم و مشارکت بیشتری داده شود و در صورت پیوستن طالبان با ایالات متحده آنان می توانند ابزاری قدرتمند برای پیاده نمودن برنامه های ایالات متحده در مرز میان افغانستان و پاکستان گردند. ارتباط مستقیم با طالبان شیوه یی بود که در دو سال پیش دیپلمات های بریتانیایی روی دست گرفته بودند و افزایش ناامنی را به دنبال داشت که به اخراج دو دیپلمات انگلیسی از افغانستان انجامید و اکنون ایالات متحده دنباله رو راهبردهای انقضا شده بریتانیا است.
بحران اقتصادی در پاکستان و کمک های جامعه جهانی به این کشور در نشست توکیو جرات انتقاد از ناتو را از پاکستان سلب کرده است و ناگزیر است افغانستان را متهم به ایجاد بحران و دامن زدن به آشوب ها در پاکستان کند. سر باز زدن جنرال شجاع پاشا- رییس آی. اس. آی. از دیدار با جنرال مایک مولن- رییس ستاد ارتش امریکا و ریچارد هالبروک- نماینده این کشور در امور افغانستان و پاکستان، نشانگر نارضایتی پاکستانی ها از رویکرد ایالات متحده می باشد. مقامات پاکستانی چندی پیش ملاقات با فرستاده ویژه بریتانیا را نیز رد کردند که این رویدادها عمق اختلافات اسلام آباد با غرب را نشان می دهد».
روزنامه (تاگس اشپیگل) چاپ برلین در شماره روز یکشنبه 10 ماه می 2009 خود در مقاله «کرزی در آستانه مسافرت به برلین و جلب حمایت مقامات آلمانی» زیر عنوان: «خطرناکترین وظیفه جهان- ریاست جمهوری افغانستان» (ترجمه منجم زاده) چنین می نویسد: ریاست جمهوری افغانستان- خطرناکترین وظیفه جهان که آقای کرزی تلاش دارد درآینده نیز آن را داشته باشد، برای حمایت از غرب نخست به امریکا رفت و اینک وارد برلین پایتخت آلمان می شود.
تاگس اشپیگل می افزاید: «...مقامات حکومت آلمان محرمانه به روزنامه گفته اند، که تمام احزاب سیاسی داخل پارلمان آلمان نومیدی و دلسردی خود را نسبت به سیاست آقای کرزی ابراز نموده اند».
فساد اداری و یک دولت ضعیف و ناتوان از جمله انتقاداتی است که به آقای کرزی نسبت داده می شود.
در افغانستان نیز حیثیت آقای کرزی خدشه دیده است و دولت اعتبار خود را نزد مردم افغانستان باخته است این مطالب را آقای koehler از انستتیوت اروپا و استاد در دانشگاه برلین در تحقیقی که در افغانستان خصوصا در شمال افغانستان انجام داده است، ابزار نموده است. این تحقیقات نشان می دهد، که مردم از نهادهای دولتی بسیار ناراضی می باشند. این در حالیست که قدرت دولتی ضعیف و فساد اداری خصوصا در بخش های عدلی و قضایی افغانستان مشاهده می شود. با این همه انتقادات، چنین بر می آید که آقای کرزی پس از 20 اگوست 2009 نیز رییس جمهور خواهد بود.
از سوی دیگر، غرب تا حال یک همکار قابل توجه پیدا نکرده است این در حالیست که جبهه ملی یا اتحاد شمال نتوانسته است کاندید قوی عرضه کند و آقای کرزی نیز برای این هدف آقای قسیم فهیم-وزیر دفاع پیشین را در کنار خود آورده است».
آقای مشید در مقاله «گرباچف پایان یک شکست و اوباما سرآغاز یک پایان» می نگارد: «پس از شکست های افتضاح بار امریکا در افغانستان و عراق در زیر چوگان سیاست های آهنین بوش همراه با خون و آتش، سیمای این کشور در جهان به صورت بی سابقه یی خدشه دار گردید. افتضاح های سربازان این کشور در زندان های ابوغریب بغداد، بگرام افغانستان،گوانتاناموی امریکا و ده ها زندان مخفی امریکا در سراسر جهان به مثابۀ تندباد لرزه براندام دموکراسی امریکا افگند و پامال کردن ارزش های حقوق بشری به وسیلۀ حامی و سردمدار آن نظام- امریکا را زیر سوال برد و سیمای زشتی از این کشور در جهان تصویر کرد.
بمباران های وحشیانه و کور هوایی که جان هزاران انسان بیگناه را در افغانستان گرفت، ضربۀ دیگری بر پیکر بیمار نظام امریکایی وارد کرد که زمامداران کاخ سفید را بیش از حد سراسیمه و نگران نمود و این سراسیمگی ایجاب تغییر کلی در سیاست های امریکا را لازمی می شمرد. این رویداد ها امریکا را به سوی یک تحول راهبرد سیاسی و نظامی تاره در جهان به پیش می کشاند.
تحولات یاد شده، جامعۀ امریکا را در خود پیچاند و انتخابات ریاست جمهوری امریکا را سخت تحت پوشش قرار داد و مردم این کشور را واداشت تا رای خود را برای کسی بسپارند و در برابر این رای اعتماد کسی را به خود جلب نمایند که جامعۀ بحران زدۀ مالی و اقتصادی امریکا را از ورشکستگی نجات و کشتی توفان زدۀ جامعۀ امریکا را دست کم به کرانۀ ساحل نجات به پیش بکشاند.
اوباما به مثابۀ مبلغ توانا توانست که به سرعت چشمگیری اهداف مبارزات انتخاباتی خویش را برای مردم امریکا برساند. وی با حرف های آتشین خود مبنی بر رهایی امریکا از بحران مالی و اقتصادی و بحران جنگ در عراق و افغانستان پر سرعت تر و پر جاذبه تراز دیگر رقیبان درون حزبی و بیرون حزبی خود گام ها بلند کرد. وی با سیمای مالا مال از اراده و تصمیم و سرشار از قاطعیت با جلدی سیاه ؛ ولی با صلب و پر وقار که میراثی از مظلومیت های دردناک جامعۀ امریکا را به شانه های خود حمل می نماید، بر مردم امریکا فریاد زد: من می خواهم شما را از بند بحران های موجود آزاد و از سیطرۀ سیاستمداران جنگ طلب، ماجراجو و قلدر رهایی ببخشم. مردم امریکا هم که در زیر شلاق سیاست های آزمندانه و تمامیت خواهانۀ بوش خسته و ذله شده و تاب مقاومت را برای ادامۀ سیاست های نظامی گرانۀ زمامداران وقت کاخ سفید به کلی از دست داده بودند.
در چنین شرایطی، اوباما که باری از محرومیت قرون متمادی تاریخ را به شانه های پهن خود حمل کرده و این بار گرانسنگ مسؤولیت مرگبار را از کینیای افریقا تا اندونیزیایی آسیا و از آنجا به امریکا به خون جان آبیاری نموده است و آرزو دارد تا پای جان آن را به منزل مقصود به پیش بردارد. بالاخره این حرف های او که از آن سوی قرون حامل پیام میلیون ها انسان دربند افریقا و آسیا است و هنوز هم داغ های زنجیر و قلادۀ استثمارگران سفید بر جبین انسان استثمارزدۀ سیاه خود نمایی دارد و به گونۀ غیر مستقیم بر مصداق این حرف: من خموشم و اندر درون من غوغاست. پیام های دردمندانۀ امه سزر، کاتب یاسین و شاندل و ده ها مبارز متفکر و آزادیخواۀ سیاهپوست جهان را در زیر پوشش داعیۀ لوتر کنگ، ابراهام لینکلن و جان کنیدی به گوش های مردم امریکا رساند.
علت اصلی لبیک گفتن مردم امریکا به حرف های اوباما در واقع باری از مظلومیت بود که طی قرون متمادی از نسلی به نسلی انتقال شده و در عصر کنونی در شانه های او تجلی می نمود. این که چه گونه شد تا سیاهی طلسم تبعیض در امریکا را بشکند و به صورت خارق العاده یی دست کارتل ها و تراست های امریکا را از پشت ببندد، هرگونه مجال مخالفت از آن ها را در برابرخود برباید، با چهرۀ سیاه و سیمای آگنده از مظلومیت کابوس نظام امپریالیستی را بدرد و بالاخره راۀ خود را به کاخ سفید باز نماید. جایی که هنوز هم دسترنج صدها سیاۀ همنژاد او در در و دیوار و کنگره های او چشمان انسان را خیره می سازد و در آن روز چنین خیالی که روزگاری سیاهی فرمانروای کاخ یادشده شود، وهم و گمانی بیش نبود که تصورش حتا محال می نمود. سر انجام مردم امریکا اوبامای سیاه را خلاف حکم تحمیلی جامعۀ زورمحور و ثروت محور امریکا به کاخ سفید رساندند.
اکنون او با آزمون های دشواری رو به رو است. بحران مالی و اقتصادی جهان به ویژه در امریکا، جنگ عراق و افغانستان، نصب راکت های سیستم دفاعی در اروپای شرقی، مسألۀ هسته یی ایران و کوریای جنوبی، معضلۀ شرق میانه و ده ها مشکلات دیگری در جهان که هرکدام این ها او را با چالش های تازه تر و پیچیده تر رو به رو گردانیده است که شاید دیروز گشودن بسیاری از این گره ها برایش ساده می نمود ؛ ولی امروز که او به کاخ سفید راه یافته و با موج توفانی این سختی ها به صورت عملی دست و پنجه نرم می نماید.
موقعیت اوباما از بسیاری لحاظ به شرایط گرباچف همسان است. با تفاوت این که گرباچف از بستر یک جامعۀ کمونیستی برخاست و هر هدفی که در قبال این نظام داشت، تلاش هایش برای دگرگونی های اصلاحی آن نظام عقیم ماند و نه تنها به ثمر نرسید ؛ بلکه نظام شوروی را واژگون گردانید ؛ ولی اوباما از متن یک جامعۀ سرمایه داری برخاسته است که از نگاۀ بحران مالی و اقتصادی به صورت نسبی دوران شوروی عصر گرباچف را تجربه می نماید. از سویی دیگر گرباچف زمانی خواستار تغییرات در جامعۀ شوروی سابق شد که نه سال جنگ ماجراجویانۀ این کشور با وجود تلفات سنگین نظامی که کشته شدن دوازده هزار سرباز، معیوب شدن شانزده هزار و زخمی شدن هفتاد هزار سرباز این کشور را همراه با هزینۀ بیشتر از هشتاد میلیارد دالر امریکایی در بر داشت، در افغانستان به نتیجه نرسیده بود.
اوباما هم در زمانی به قدرت رسیده است که به گزارش ادارۀ اطلاعات و آمار امریکا ( جی ای او): مصارف مجموعی وزارت دفاع امریکا در جنگ عراق و افغانستان 686 میلیارد و 700 میلیون دالر از سال 2001 تاکنون شده است. 533 میلیارد و 500 میلیون در جنگ عراق و 124 میلیارد دالر و یک صد میلیون دالر در جنگ افغانستان و 28 میلیارد و یک صد میلیون دالر برای عملیات های نظامی دفاعی داخلی امریکا صرف شده است. این مبلغ از جمله 85 در صد پول تصویب شدۀ 808 میلیارد دالری امریکا است که بعد از حادثۀ یازدهم سپتامبر برای برنامه های دفاعی امریکا تصویب شده بود. هزینه های نظامی امریکا از سال 2005 تا 2007 رشد چهل در صدی و در سال 2008 رشد 33 در صدی را نشان می دهد که مصارف جنگی پنتاگون د رسال 2008،162 میلیارد و400 ملیپون دالر و در سال 2009 65 میلیارد و 900 میلیون دالر پیش بینی شده بود که اوباما در نظر دارد تا 75 میلیارد و 500 میلیون دالر به آن اضافه کند.
از سویی دیگر، تجاوز شوروی در آن زمان به افغانستان خشم و انزجار ملت های مسلمان را بر ضد این کشور بر انگیخته بود و روحیۀ شوروی ستیزی را در دنیا گسترش داده بود و اکنون تجاوز امریکا به عراق و افغانستان نیز چنین پیامدی را در بر دارد که به گونۀ آن زمان حساسیت های منطقه یی را بر انگیخته و توازن نیرو را در منطقه نیز برهم زده است. این تجاوز سبب شد که لشکر بزرگی از مجاهدان از سراسر جهان برای حمایت جهاد مردم افغانستان برای نبرد با شوروی ها، اعضای پیمان نظامی وارسا و متحدان آن زمان شوروی سابق شتافتند. اکنون هم چنین بسیج همگانی یی از سراسر کشورهای مسلمان و غیر مسلمان جهان بر ضد امریکا، پیمان ناتو و متحدان دیگر امریکایی موجود است که در کنار طالبان و زیر سقف القاعده با نیرو های امریکایی و ناتو درگیر هستند.
در گذشته مراکز و پایگاه های مجاهدان در ایالت شمال غرب پاکستان بود و از همکاری های نزدیک سازمان استخباراتی امریکا برخوردار، تمام اکمالات نظامی آن ها را زیر نظرداشتند، در بسیاری عملیات مجاهدان بر ضد رژیم کابل مجاهدان را یاری می رساندند. حالا هم القاعده و طالبان شمال غرب پاکستان را پایگاۀ نظامی خود قرار داده اند. استخبارات پاکستان از وزیرستان تا کویته عملیات های آن ها را تنظیم، کانال اکمالاتی آن ها را زبر نظر و در تربیه، تجهیز و تمویل آن ها می پردازد و هرگونه اطلاعات نظامی و استخباراتی را در اختیار آن ها می گذارد.
چنانی که مجلۀ نیوزویک در شمارۀ ماۀ اپریل خود از رابطۀ استخبارات پاکستان یا بیت الله محسود خبرداده و نوشته است: زمانی که اردوی پاکستان تصمیم حمله بر پایگاۀ محسود را اتخاذ می نماید، آی اس آی این کشور پیش از اجرای عملیات اطلاعات را برای محسود انتقال و او را از جزییات حمله آگاه می سازد. هرگاه استخبارات پاکستان طی دو سال گذشته چنین کاری را انجام نمی داد، او از بین می رفت. هم چنین نیویارک تایمز به نقل از مقامات امریکایی نوشته است که حملات رو به گسترش طالبان در داخل افغانستان با همکاری و همدستی نزدیک شماری از عناصر آی. اس. آی. صورت می گیرد. این حملات در حالی رو به افزایش است که مقامات دولتی پاکستان ادعای سرکوبی طالبان را می نمایند. این در حالی است که این گزارش از تجهیز، تمویل و تربیۀ طالبان به وسیلۀ اردوی پاکستان خبر داده و از رابطۀ تنگا تنگ افسران استخبارات پاکستان با گروۀ حقانی، ملاعمر و حکمتیار پرده بردشته است.
این اطلاعات را با استفاده از منابع موثق چون اشخاص و آدرس های برقی به دست آورده است. در آخر این گزارش آمده است که پاکستان هراس از آن دارد که مبادا با خروج نیروهای خارجی از افغانستان نفوذ این کشور در افغانستان از بین برود و این تلاش های پاکستان را تلاشی برای بقای نفوذ این کشور در افغانستان خوانده است. گفتنی است که نظامیان پاکستان چون میرزا اسلم بیگ که 39 سال در اردوی پاکستان خدمت کرده است، یه این نکته معترف است و نقش آی اس آی را در سال های 1980- 1988 در تحمیل شکست شوروی سابق به یاری و رویارویی مستقیم مجاهدان افغان موثرخوانده و از آن به عنوان مقاومت اسلام یادکرده است. وی ادامه نقش مقاومت اسلامی را در هر نوع دفاع از پاکستان مهم و حیاتی خوانده است.
به گفتۀ پل فیتز الیند و الیزابت گولد- نویسندگان کتاب «تاریخ نامریی: افغانستان قصۀ ناگفته» این سیاست از زمانی آغاز شده است که نرال اوتورن- یک افسرانگلیسی آی. اس. آی. پاکستان را به هدف ایجاد بی ثباتی در افغانستان و هند به وجودآورد. همین استراتیژی سبب سقوط امان الله شاۀ جوان افغان شدکه بریتانیا دولت قوی ومدرن او را که باعث بیداری ملت های آسیا می شد، سقوط داد.
در آن زمان نیز شماری از علمای مسلمان جهان چون پدر مولانا سعدالعارفی پاکستانی در سال های تهاجم شوروی سابق به افغانستان علمای اسلامی را در این کشور جمع کرد و برضد تهاجم شوروی در افغانستان فتوا صادر نمود. حالا هم امریکا و غرب در برابر چنین فتواهایی قرار دارند که جنگ افغانستان بر ضد امریکا را یک امر شرعی پنداشته و حمایت از آن را یک وظیفۀ دینی می پندارند.
در آن هنگام، شوروی سابق پیشقراول نیروهای خود در افغانستان را شعارهای دموکراتیک کردن این کشور عنوان کرده بود و برای تامین آن دو میلیون افغان را به قربانی گرفت و دو میلیون را معیوب و چهار میلیون را مهاجر گردانید. نه تنها مردم دردمند این کشور از داشتن دست کم خانه، کالا و نان بهره مند نشدند؛ بلکه آنچه را که داشتند، نیز از دست دادند ؛ ولی تراژیدی این تهاجم بالاخره بدون هرگونه نتیجه نافرجام ماند. اکنون هم امریکا شعارهای پرزرق و برق دموکراسی، آزادی های بیان و حقوق بشری را عنوان کرده است که این شعارها تیغ از دمار مردم ما بیرون آورد که اکنون خشم و انزجار نفرت انگیز مردم افغانستان بر ضد غرب و امریکا نه تنها بسیاری از ارزش های غرب را سخت زیر سوال برده است ؛ بلکه پذیرش ارزش های خوب غربی را نیز در این کشور ناممکن گردانیده و حتا تطبیق آن ها را نیز محال گردانیده است.
با دشواری ها و مصایبی که اردوی شوروی در افغانستان دست و پنجه نرم می کرد و رهبران شوروی سابق را در چالش قرار داده بود، امروز امریکا سخت تر به آن مواجه است که سربازان غرب را زمینگیرتر نموده و رهبران غرب به ویژه اوباما را در پرتگاۀ یک فاجعه قرار داده است که کار شناسان امریکا و غرب بر آن اعتراف دارند. چنانی که روزنامۀ نیویارک تایمز در یکی از شماره های خود در اوایل ماۀ دسامبر نوشته است: زمانی امریکایی ها در افغانستان به پیروزی می رسندکه بر مشکلاتی که عامل شکست ارتش سرخ بود، فایق آیند. به نقل از دیوید ایزبی- نویسندۀ کتاب«جنگ در سرزمین دور» نوشته است: اهمیتی نداردکه شما درکابل یا مراکز ولایات چه می کنید ؛ بلکه مشکل این جا بود که روس ها قادر نبودند مناطق کلیدی را تحت کنترل خود درآورند. این به صورت دقیق چیزی است که در حال اتفاق افتادن در افغانستان است.
این روزنامه با اشاره به سه چهارم کنترل کشور به وسیلۀ شبۀ نظامیان طالب از لری گارسن- استاد دانشکدۀ جنگ ارتش ایالات متحده در کارلسلی ایالت پاسادنا نقل قول کرده است که نیروهای ایتلاف برای کنترل شهرها و روستاهای افغانستان راهی را می پیمایندکه ارتش سرخ در دهۀ هشتاد می پیمود.
بعد تر به گفته های لسترگرائو- از محققان دفتر تحقیقات ارتش امریکا در فورت لیون فروت که در سال 1995 منتشر شد، اشاره کرده است که نوشته است: مجاهدان در دهۀ هشتاد با حمله بر کاروان های اکمالاتی شوروی با ضربه زدن به نیازهای پایه یی ارتش سرخ زمینۀ شکست آن را در افغانستان فراهم کردند. همین اکنون طالبان به عین تاکتیک عمل کرده و راه های اکمالاتی ناتو را به صورت جدی در محاصرۀ گرفته اند. این روزنامه با اشاره به سخنان ضمیر کابلف (قبول اف)- سفیر پیشین شوروی و اکنون سفیر روسیه درکابل نوشته است که شوروی سابق در موجودیت چهار صد هزار سپاهی متشکل از سربازان شوروی و افغان موفق به کنترل افغانستان نگردید. حالا چگونه ممکن خواهد بود تا امریکا و ناتو که کمتر از نیم آن هستند، افغانستان را اداره نمایند.
درآخر، به نقل از پروفیسورگادسن به پراگنندگی امکانات و نیروهای ایتلاف در افغانستان اشاره کرده و هم به نقل قول ازویکتور پادلف- مدیر اتحادیۀ بازماندگان جنگ افغانستان مبنی بر این که بزرگترین اشتباۀ ارتش سرخ تحمیل ارکان ایدئولوژی کمونیستی بر مردم افغانستان و دست کم گرفتن افغان ها به وسیلۀ امریکا و ناتو استناد جسته است که در آخرین تحلیل نتیجه گیری کرده که راۀ حل اوضاع افغانستان نظامی نه، بلکه توسعۀ اقتصادی، اقدامات فرهنگی وکمک به ایجاد دولتی توانمند درکابل خواهد بود. راهی که تا هنوز امریکا و ناتو کمتر به آن اعتناکرده اند.
باتلاق افغانستان چنان نگرانی های شدیدی را در میان مجامع غربی، حلقه های سیاسی و آگاهان آن به وجود آوده است که هر روز زمامداران خویش را هشدار داده و امریکا را برای خروج از افغانستان فرا می خوانند. چنانی که روزنامۀ واشنگتن پست در شمارۀ 3 دلو خود نبشته است امریکا گرچه یک ابر قدرت است؛ ولی باید بداندکه بریتانیا هم در قرن نزدهم یک ابرقدرت بود و شوروی سابق هم یک ابرقدرت بود؛ ولی همۀ این ها در افغانستان شکست خوردند. مردان این مرز و بوم در برابر مهاجمان خارجی دست به ماشۀ تفنگ هستند. در برابر نیروهای بیگانه زود متحد می شوند، درکوهپایه ها سنگر می گیرند و با چشم های خشم آلود بر دشمن حمله ور می شوند.
نویسندۀ این مطلب نوشته است: من جرئت می کنم بگویم، اگر کدام مشکل مهمی در پیش نباشد، امریکا بهتر است، در پنج سال از این کشور خارج شود. بهترخواهد بود تا کمک های خود را به نیایشگاه ها، مساجد و مراکز خیریه متمرکز بسازد. کودکان افغان به موادغذایی نیاز دارند و با کمک های مواد غذایی به مردم این کشور خدمت بزرگتری را انجام خواهد داد. در آخر به کم جرئتی و بزدلی نیروهای غربی اشاره نموده و نوشته است: طالبان در مرز و بوم افغانستان قوی نیستند؛ بلکه کسی در مقابل آن ها ایستاده نشده است.
خبر گزاری رویتر به نقل قول از یک رسانۀ غربی با اشاره به طرح اوباما برای افزایش نیروها در افغانستان گفت: رفتار نیروهای ناتو و امریکا با رفتار نیروهای شوروی سابق فرقی ندارد. این گزارش سر انجام به ناگزیری خروج نیروهای امریکایی از افغانستان مانند شوروی سابق اشاره نموده است.
باز هم واشنگتن پست همراه با شک و تردید ها اوباما را به تانی و تدبیر در بارۀ افغانستان فراخوانده و به نقل از سناتورهای امریکایی نوشته است: سناتورهای امریکا نامه یی را به اوباما فرستاده و او را از افزایش نیروها به افغانستان برحذر داشته اند. در این نامه کالمن- سیاستمدار برجستۀ امریکایی از تجاوز بریتانیا و شوروی سابق به افغانستان یاد آورشده و افزوده است که این کشور گورستان امپراتوری های گوناگون بوده است. از اوباما خواسته است تا با کاهش دادن توقعات خود و دستیازی به دیپلماسی فعال منافعش را در این کشور بر آورده سازد. کالمن در پایان گفته بود: واشنگتن می تواند در افغانستان گام به گام حرکت نماید تا مرحله به مرحله به موفقیت نایل آید. وی به چند مرحله اشار کرده که در نتیجۀ آن طالبان با القاعده یک جا شدند و حال باید کار شود تا طالبان از القاعده جدا ساخته شوند. این کار به وسیلۀ پول، شرکت دادن آن ها در قدرت و یا روش دیگری باید انجام یابد. دنیس کوچی پنج سناتور اوهایو وکاندید ریاست جمهوری قبلی امریکا گفت بر روسیه و بریتانیا چه گذشت و بر سر ما چه خواهد آمد. دانپال کاندید جمهوریخواه گفت: حکومت از احتیاط کار بگیرد ؛ زیراافغانستان راۀ حل نظامی ندارد. ما اکنون که از عراق بیرون شدیم ونباید در افغانستان قرار بگیریم.
دیروز شوروی سابق هر روز به وسیلۀ سیاستمداران غرب مورد سرزنش قرار داشت و پیهم خروج نیروهای این کشور را از افغانستان تقاضا می نمودند و امروز برعکس زمامداران و سیاستمداران شرق به ویژه روسیه امریکا را برای خروج از افغانستان توصیه می نمایند.
چنانی که بوریس گرومف می گوید: افغانستان درس گرانبهای نظامی برای روسیه داده است- هرگونه پیروزی نظامی در این کشور ناممکن است. وی افزودکه طرح های جدید امریکا درافغانستان برای فرستادن نیروهای تازه رهگشا نیست، بلکه پیامد منفی و ناگواری نیز دارد. وی افزود که بهتر است تا روسیه و امریکا با سایر کشورها برای استقرار صلح در افغانستان کار نمایند.
روزنامۀ کریستین مانیتور به نقل از محمود قارییف- مشاور ارشد نظامی شوروی داکتر نجیب که پس از خروج نیروهای شوروی سابق در کابل ماند، می گوید: تهدیدهایی از جمله به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی در افغانستان به شیوۀ ایران که شوروی را به تجاوز به افغانستان واداشت، هنوز هم در این کشوروجود دارد ؛ ولی تاکید کرده است که اگر امریکاییان به سیاست کنونی شان ادامه بدهند، بی ثمر خواهد بود.
فیودور لوکیانف- منشی فدراسیون روسیه در گفت وگو با نشریۀ گلوبال افیر (امور جهانی) گفت: کارشناسان روسی در این باره اتفاق نظر دارند که هیچ استراتیژی موفقی برای ناتو و امریکا در افغانستان وجود ندارد.
وسعت درگیری شوروی در آن زمان که گرباچف به قدرت رسید، به مقایسۀ امروز امریکا خیلی محدود بود و تنها منحصر به افغانستان بود. در حالی که اوباما در افغانستان، عراق و پاکستان درگیر بوده و نیروهای او در این سه کشور به نحوی در مبارزه با تروریزم نقش مرکزی و مستقیم دارند که از سوی القاعده و طالبان در سراسر جهان احساس خطر می نماید و هم مسالۀ فلسطین و در مجموع معضلۀ شرق میانه، موضوع اتمی ایران، کوریای جنوبی و نصب موشک های سیستم دفاعی در اروپای شرقی از چالش هایی است که اوباما از سلف خود بوش به ارث برده است.
از همین رو بود که در انستیتیوت صلح امریکا کنفرانسی از طرف یو. اس. آی. بی برگزارشده بود. در این کنفرانس در رابطه به چگونگی انتقال قدرت از بوش به اوباما و دشواری هایی که فرا راۀ او قرار دارد، سخن زده شد. در این کنفرانس گسترش سلاح های هسته یی در جهان به ویژه ایران، کوریای شمالی و تلاش شماری از کشورهای عربی به شمول سعودی و مصر برای دستیابی به سلاح های اتمی، آزمایش های هسته یی و بحران مالی و اقتصادی امریکا از دشواری هایی خوانده شد که ادارۀ اوبامابا با آن مواجه خواهد شد. اشتراک کنندگان مشکل سلاح اتمی کوریا را از طریق مذاکرات مستقیم با این کشور به اشتراک کشورهایی چون روسیه ممکن خواندند؛ ولی راۀ رسیدن به تفاهم با ایران را از طریق مذاکره پرچالش خوانده و ابراز امیدواری کردندکه امریکا از طریق روسیه به حل موضوع هسته یی ایران بپردازد.
در کنار این دشواری ها، بحران شدید مالی و اقتصادی بار گرانسنگی را فراۀ راۀ او قرار داده است که برداشتن آن برایش آنقدر ها سهل نیست. حجم بحران مالی و اقتصادی در امریکا بزرگتر از آن است که گرباچف با آن رو به رو بود. گرچه مقدار تورم پولی در شوروی بارها بالاتر از امریکا بود.
بحران مالی در امریکا آنقدر برای اوباما مهم بود که او در نخستین نشست رسمی با مشاوران خود بحران مالی در امریکا و مسألۀ جنگ عراق و افغانستان را مطرح بحث قرار داد. از اثر این بحران، بیش از چهار میلیون و چهارصد هزار تن از 14 ماه به این سو شغل خود را در امریکا از دست داده اند که در ماۀ دسامبر 688 هزار شغل خود را از دست دادند و در ماه های اخیر 651 هزار تن شغل خود را از دست دادند که گراف بیکاری به 8.1 درصد بلند رفت و 0.5 درصد صعود را در ماه مارچ نشان داد.
امریکا تا حال 1500 میلیارد دالر را برای مقابله با بحران مالی و اقتصادی جهان پیشکش کرده است که به کسری 1300 دالری مواجه است. اوباما را این بحران چنان وحشت زده کردکه گفت: محمولۀ 700 میلیارد دالری برای شکستن بحران مالی واقتصادی در امریکا ناکافی نبوده و شاید این مبلغ به یک تریلیون دالر برسدکه شامل غرامت به وال استریت و موسسات مالی و اقتصادی بزرگتر نمی شود. وی افزودکه همین اکنون هر خانوادۀ چهارنفری امریکایی 12هزار دالر قرضدار است وکسر بودجۀ امریکا به 800 میلیارد دالر خواهد رسید
این بحران نسبت به سایر دشواری هایی که در برابر او قرار دارند، برای او مشکل سازتر است. بنا بر این، برای جلوگیری و کنترل آن فعالیت های را در سطح جهانی آغاز کرده است.
این بحران کشورهای آسیایی را هم در بر گرفت و این کشورها محموله های بزرگی از محرک های اقتصادی را برای نجات از این بحران اختصاص دادند.
کشورهای عضوهمکاری های خلیج [ فارس] اعلام کردندکه در نتیجۀ بحران مالی در جهان و کاهش بهای نفت این کشور در حدود 2500 میلیارد دالر زیان دیده اندکه سبب متوقف شدن شصت درصد پروژه ها در این کشورها شده است. چهل درصد سرمایه گذاری نیز کاهش یافته است.
کشورهای آسیای میانه هم برای رهایی از این بحران، تدبیرهای دیگری اتخاذ نمودند. به گونۀ مثال ادارۀ مطبوعاتی کاخ ریاست جمهوری تاجیکستان اعلام کرد: افغانستان، تاجیکستان و ایران بانک مشترک تاسیس می کنند. هدف از تاسیس این بانک، مقابله با بحران مالی موجود در جهان است که این سه کشور در زمینۀ مسایل منطقه یی، بازسازی افغانستان، تقویت یکپارچگی می توانند نقش مهمی ایفا نمایند. این بانک بین سه کشور خسارات مالی جهانی را کاهش خواهد داد.
این بحران، کشورهایی چون روسیه را واداشت تا منابعی را که در اختیار دارند و آن را به اسرع وقت به کار اندازند. چنانی که رییس جمهور روسیه گفت: روسیه با وجود بحران مالی و اقتصادی موجود در جهان منابعی را در اختیار دارد که می تواند از آن برای تقویت زرادخانۀ خود استفاده نماید. وی تلاش های امریکا را برای کشاندن اوکرایین و گرجستان به ناتو به نقد گرفته و از نصب سیستم راکت های دفاعی امریکا در اروپای شرقی یاد آورشده این را به نفع روسیه نخواند.
چین با استفاده از دارایی های مالی خود در داخل و بیرون از این کشور دست به کار شد تا جلو هر چه وسیع شدن این بحران را در داخل این کشور بگیرد. چنانی که رشد تولید سالانۀ چین در سال جاری 35 درصد ورشد اقتصادی آن 12درصد ذکرشده است. چین اکنون هفت صد میلیارد دالر در امریکا سرمایه گذاری کرده است و بیش تراز دوهزار میلیارد دالر به شکل فزیکی در داخل چین موجود است. چین در سال جاری 400 میلیارد دالر تولیدات داخلی داشته است که حاکی از رشد 12 درصد اقتصادی در این کشور است.
بعد از بالا گرفتن این بحران کشورهای رو به توسعه، امریکا و سایر کشورهای ثروتمند را متهم به دامن زدن این بحران نمودند و از آن ها خواستند تا هرچه زودتر جلو گسترش آن را بگیرند. چنانی که نیویارک تایمز نوشته است: جهان تاوان اشتباۀ بزرگ اقتصادی امریکا وسایرکشورهای ثروتمند را می پردازد و این وظیفۀ امریکا وکشورهای ثروتمند است که با هماهنگی یک طرح کلی نجات مالی برای همه کشورهای فقیر وکوچکی تهیه کنندکه بیشترین آسیب را از بحران اقتصادی متحمل شده اند. وی افزوده است در صورتی که اقتصاد جهان لنگ شده است، این وظیفۀ کشورهای ثروتمند است که با اتخاذ یک برنامۀ هماهنگ و ارایۀ محرک های اقتصادی و حمایت از تجارت آزاد به نجات کشورهای فقیر وکوچکی کمرهمت ببندندکه به تنهایی قادر نیستند از پس حل بحران برآیند.
این در حالی است که سه عامل مهم بحران مالی در جهان مانند: بلندرفتن سرسام آور موادغذایی به ویژه گندم، جواری و در مجموع غله ها بلند رفتن قیمت مواد سوخت مانند نفت و گاز در مجموع انرژی بحران ناشی از بازار رهن در ایالات متحدۀ امریکا در یک دهۀ اخیر.
هنوز به سوی بحران زایی های بیشتر به پیش می رود که بلند بردن نرخ تورم هم به وسیلۀ بانک های پر قدرت جهان مانند بانک مرکزی امریکا ظرفیت مهار ساختن آن را ندارد و نخواهد داشت. چنانی که بانک مرکزی امریکا از سال 2004 نرخ بهره را افزایش داد تا آن که درسال 2006 به هفده بار بلندشد و از 1.5 درصد در سال 2002 به 5.75 درصد در سال 2066 افزایش یافت. از آنچه گفته آمد، آشکار می شود که دامنۀ بحران مالی و اقتصادی یی که جهان به ویژه امریکا به آن روبه رو است، روز تا روز در حال افزایش است، به بارها بزرگتر از دوران گرباچف است که اوباما را در برابر چالش خطرناکی قرارداده است.
حالا که اوباما تصمیم دارد تا مرکز مبارزه با تروریزم را در افغانستان انتقال بدهد، این راهبرد جدید مبنی بر انتقال مرکز مبارزه با تروریزم در افغانستان مصایب بی شماری را فرا راۀ او قرار داده است که بیرون شدن او از این بحران را به خواب و خیال مبدل کرده است. ترس آن می رود که او پیش از رها شدن از این بحران در باتلاق افغانستان غرق شود و استراتیژی جدید او هم برایش رهگشا واقع نشود.
شاید جنگ دراز مدت امریکا در افغانستان، پاسخ او در برابر مردم امریکا مبنی بر این که: القاعده و حامیان آن ها به صورت منظم منافع ما را در جهان مورد حمله قرار داده و مرکز این حملات پاکستان است که بعد از شکست طالبان با عبور از مرز افغانستان داخل پاکستان شده و پناهگاۀ امنی برای خود درست کرده اند و تا زمانی که این پناهگاه ها موجود باشند، امنیت کشور ما در خطراست. در دراز مدت پاسخ قناعت بخشی برای امریکایی ها نباشد که این خود واکنش های تند مردم این کشور را در قبال دارد که آیندۀ بحزانزای او را بحرانزا تر خواهد گردانید.
از همین اکنون امریکایی ها به این استراتیژی به دیدۀ شک دیده و او را از افزایش نیروها که بخش کلیدی این استراتیژی است، برحذر داشته اند. چنانی که ران پل- از نامزدهای پیشین جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری امریکا که اکنون مبتکر گروهی از نمایندگان ضد جنگ در کانگرس امریکا است و نمایندگان هر دو طیف را در بر می گیرد. این گروه از اوباما خواسته اند تا از فرستادن نیروهای بیشتر به افغانستان خود داری نماید.
ران پل در سال 2003 نیز با جنگ امریکا در عراق مخالفت کرده بود. وی در گفت و گو با خبرگزاری فرانسه گفت: ما نباید در افغانستان باشیم و به نظر می رسد هیچ چیز در این زمینه یاد نگرفته ایم. ران پل ازسو دیگر با ارسال کمک های مالی و نظامی به پاکستان برای مبارزه با طالبان در سرحد کنونی افغانستان مخالت کرد.
دنیس کوستینچ- نمایندۀ کانگرس امریکا می گوید: اوباما فصل دیگری از جنگ را در افغانستان توسعه می دهد. وی تاکید کرد: ما باید به داستان غم انگیز تاریخ امریکا پایان بدهیم؛ زیرا که در اینجا جنگ به بهانه های دروغین علیۀ یک ملت بیگناه به راه انداخته شده است.
کانگرس امریکا بخشی از استراتیژی جدید امریکا را تایید نمی کند. بایدن می گوید: امریکا باید برای پیاده کردن این استراتیژی از احتیاط کار بگیرد تا مبادا در گرداب افغانستان گیر بیفتد. اما مشاوران اوباما به ویژه رابرت گیتس، مایک مولن و نظامیان امریکایی در افغانستان به افزایش نیروها تاکید دارند و می گویند که این ماموریت سال های زیاد و هزینۀ زیاد می خواهد. به گفتۀ نیویارک تایمز مشاوران اوباما برای سرکوب القاعده زمان کوتاهی را پیش بین هستند که افزایش نیروها و هزینۀ هنگفت را خواهان اند ؛ ولی معاون رییس جمهور و رییس جمهور مخالف افزایش نیرو هستند. این نشاندهندۀ اختلاف کابینۀ اوباما است. شماری از اعضای کانگرس بخشی از این استرتیژی را غیر عملی می دانند و مشاوران او به بر اهداف محدود تاکید دارند.
متحدان اروپایی اوباما هم به این استرتیژی به دیدۀ شک دیده و آن را مخاطره آمیز خوانده اند. چنانی که روزنامۀ بریتانیایی گاردین به نقل از یک کار شناس این کشور نوشته است: باراک اوباما استرتیژی جدید و مخاطره آمیزی را برای افغانستان مطرح کرده که هدف از آن مهار القاعده و طالبان و واداشتن پاکستان برای از میان بردن پناهگاه های امن آن ها در منطقۀ مرزی این کشور است. این سیاست افغانستان را در کانون سیاست خارجی امریکا قرار می دهد و جنگ اوباما را در مسیری مشابه مسیری که بوش در عراق می پیمود، هدایت می کند. این استراتیژی دو خطر را متوجه پاکستان گردانیده است: اول تهاجم احتمالی طالبان در فصل بهار و دوم ضرب الاجل تعیین شده برای پاکستان است که هرگاه این کشور در مهار نمودن پایگاه های طالبان و القاعده موفق نشود، امریکا یک جانبه وارد میدان خواهد شد.
تودن هوفر- نمایندۀ سابق حزب دموکرات مسیحی آلمان ضمن اشتباه خواندن استراتیژی به کارگرفته شدۀ اوباما اعزام سربازان بیشتر به افغانستان را به معنای جنگ برای استعمار خوانده است و هم علل اصلی رشد تروربزم در منطقه و جهان را ناشی از سیاست های جنگجویانۀ غرب خوانده است. وی افزوده است که موقعیت استرتیژیک و جیوپولیتیک افغانستان این کشور را از اهمیت به سزایی بهره مند گردانیده است که در طول تاریخ مورد توجۀ مهاجمان بزرگ تاریخ بوده است ؛ زیرا از طریق این کشور می توان نظارت بر کشورهای هند، ایران، روسیه و پاکستان را زیر نظرداشت.
خبرگزاری فرانسه در گزارشی از واشنگتن اعلام کرد: اوباما جنگ افغانستان را به جنگ امریکایی تبدیل می کند. هرگاه امریکا سهم بیشتری از نیروهای بین المللی را در افغانستان به خود اختصاص بدهد، نفوذ خود را بر دیگر نظامیان خارجی افزایش خواهد داد. در صورتی که اوضاع هم وخیم شود، همه چیز به نام امریکا تمام خواهد شد و بیشتر مسؤولیت بر گردن قوماندانان نطامی امریکا مستقر در افغانستان خواهد بود.
در کنار شک و تردیدهای روز افزون متحدان سنتی امریکا، متحدان غیر سنتی امریکا پیرامون استراتیژی تارۀ او ابراز نگرانی داشته و آیندۀ آن را در سایۀ حمایت های استخبارات پاکستان از القاعده و طالبان تیره خوانده است. چنانی که شبکۀ تلویزیونی الجزیره گزارشی را چنین به نشر رساند: پایه و اساس استرتیژی امریکا آن است که امنیت ملی امریکا این کشور را ملزم می کند، با خطرات امنیتی کنونی و احتمالی از جانب تند روان در افغانستان مقابله کند. این استراتیژی شامل فرستادن نیروهای بیشتر به افغانستان، افزایش کمک های غیرنظامی، افزایش شمار نیروهای امنیتی افغان، تشویق آشتی ملی با طالبان و افزایش همکاری های منطقه یی به خصوص بین پاکستان و افغانستان تدوین کرده است. لیزا کورتیس از موسسۀ هارتیج می گوید: برخی ها تلاش کردند تا برای اوباما بفهمانند که افغانستان ویتنام دوم است و ارزش قربانی شدن را ندارد و تلاش های برای افغانستان در راستای یک کشور دموکراتیک بیهوده است. این عده مشاوران در مقابل مشاورانی که درخواست کردند، اجازه داده نشود، افغانستان بار دیگر به مرکز حضور القاعده و طالبان تبدیل شود، شکست خوردند.
جامعیت این استراتیژی در درازمدت بودن آن است که اهداف مشخصی را دنبال می نماید که شامل پاکستان نیز است. پاکستان در جنگ با القاعده جز شریکان امریکا است ؛ ولی عناصری در پاکستان هست که به جنگ با طالبان و القاعده کمک نمی کنند. در این استراتیژی اوباما بنا برخطر القاعده و تهدید امریکا از سوی آن، به ماموریت نیروهای امریکایی سقف زمانی تعیین نکرده و هم هدف مشخصی را در کوتاهمدت دنبال نمی کند و اوباما برای بازسازی افغانستان و پیروزی بر طالبان و القاعده در پاکستان به زمان زیادی نیاز دارد.
این در حالی است که اوباما نیز بر چنین مشکلی آگاه است و می گوید: برای تقویت ظرفیت نظامی، اقتصادی و حاکمیت در افغانستان و پاکستان باید حمایت بین المللی جلب شود. وی از دادن چک سفید به پاکستان خود داری کرده و گفت ما زمانی برای پاکستان کمک های مالی می نماییم که این کشور به صورت عملی در مبارزه با تروریزم سهم بگیرد و افزود که حامیان بین المللی و منابع مالی بین المللی را برای کمک به پاکستان باید ترغیب نمود تا پاکستان را کمک نمایند. وی اشاره به طرح جان کیری و ریچارد لوگر مبنی بر کمک یک و نیم میلیارد دالری سالانه برای پنج سال به پاکستان کرد تا این پول صرف بازسازی های آموزشی، صحی و تقویت دموکراسی در این کشور گردد و از کانگرس امریکا خواست تا این طرح را به تصویب برسانند.
همچنان به طرح ماری کاتول، کریس وان هالان و پیتر هاکسفور مبنی بر ایجاد مناطق «فرصت ساز» در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان کرد که سبب رشد اقتصاد منطقه گردد. از دوستان بین المللی امریکا خواست تا در این زمینه سهم بگیرند. وی صرف منابع در افغانستان و پاکستان را هزینه کردن برای آیندۀ امریکا خوانده و امنیت امریکا و پاکستان را با هم مرتبط دانسته و خواهان شریک قدرتمندی برای امریکا گردید تا پاکستان بتواند لانه های تروریست ها را از بین ببرد.
یک روزنامۀ روسی همزمان به این نشست نوشته است: طرح اوباما ناتو را در برابر انتخاب دشواری قرار داده است. از یکسو افکار عمومی درکشورهای عضو ناتو نسبت به عملیات در افغانستان منفی است و از سویی هم هیچ یک از این کشورها تمایل ندارند تا به سادگی به اوباما پاسخ نگویند. در این نشست آلمان به افزایش 600 سرباز و گرجستان به افزایش 100 سرباز موفقت نمود.
این در حالی است که اوباما بنا بر سیاست های قبلی کاخ سفید دورنمای سیاست های خویش را چندان روشن نمی بیند و خود معترف است. چنانی که او در سخنرانی سه شنبه شب خود به تاریخ 26 فبروری گفت که اروپا و سازمان ملل که همیشه پیرو امریکا بوده اند، اکنون بر آن ها است تا به اعترافات تلخی مبنی بر اقدامات ضد قانونی مرگبار واشنگتن در جهان بپیوندند. وی افزود: هفت سال است که به عنوان یک ملت جنگ افروز شهرت یافته ایم، اطمینان می دهم دیگر هیچ شکنجه یی در کشور صورت نگیرد، تلاش می کنم اعتبار و حیثیت از دست رفتۀ ارتش را باز گردانم و اطمینان می دهم که مسؤولانه نیروهای امریکایی را از عراق خارج کنم. وی افزود تا هژده ماه بعد تنها 50000 سرباز امریکایی در عراق خواهد ماند.
در این شکی نیست که عمر نظام کمونیستی در شوروی سابق کوتاهمدت بود و تجربۀ هفتاد و چهار سال برای ساختن یک نظام سیاسی و اجتماعی با توجه به تحولات سریع و شگفت انگیز در جهان زمان محدودی است. شاید هم در کنار عوامل دیگری مانند عدم پاسخگویی و ضعف ساختاری از نگاۀ فکری یکی از دلایل سقوط سریع نظام شوروی سابق در همین نکته نهفته باشد. در حالی که از عمر نظام سرمایه داری که با انقلاب پروتستان ها در قرن شانزده آغاز و زمینۀ رنسانس در اروپا شد، بیش تر از چهارصد سال می گذرد. هرگاه گسترش و نهادینه شدن این نظام از زمان انقلاب کبیر فرانسه در 1789 حساب شود، تا کنون از آن 220 سال سپری شده است. با این حساب، نظام سرمایه داری سخت جانتر باشد و این سخت جانی از شتاب سقوط امریکا بکاهد و در نتیجه زمینۀ فروپاشی این کشور را دیر هنگام تر بسازد؛ ولی این به معنای آن نیست که اوباما قادر خواهد بود تا برای دراز مدت جلو فروپاشی امریکا را بگیرد و این نظام را که از دور به مثابۀ ببر جلوه می نماید، در حالی که این ببر در واقع کاغذی است.
امروز دست کم خمینی یی هم حیات ندارد که جرئت نماید و برای اوباما پیام تازه یی بدهد تا او را از سقوط حتمی به بیراهۀ دیگری از نظام زر و زور برحذر بدارد. ممکن نصایح جان کیری- رییس روابط خارجی مجلس سنای امریکا برای اوباما که در محفل استماعیۀ سنای این کشور از وی خواست تا او با جهان اسلام از روابط احترام متقابل کار بگیرد و برای از بین بردن فاصله یی که بین کشورهای اسلامی و امریکا به وجود آمده است، باید تلاش نماید، نتواند کار مهمی را از پیش ببرد و چاله های ژرف و بحرانزایی را که اسلافش برای او به ارث گذاشته اند، بتواند به سادگی از آن ها عبور نماید. به ویژه این که اوباما را یاری دهد تا در عرصۀ برقراری و احیای دوبارۀ مناسبات نیک میان امریکا و کشورهای مسلمان به خصوص ملت های مسلمان جهان بخش مهمی از چالش هایی را تشکیل داده که اوسخت با آن ها رو به رو است، کار مهمی را به پیش ببرد. گرچه او به تاسی از گفته های مشاورانش مبنی بر این که: امریکا باید پیرامون مسایل منطقه یی با ایران به مذاکره بپردازد و مسایل افغانستان به خود مردم این کشور باید واگذار نماید، عمل می نماید و از همین رو بود که اوباما در پارلمان ترکیه گفت: امریکا تصمیم ندارد که با اسلام بجنگد. وی افزود که هر ملتی اشتباه می کند و امریکا هم اشتباهاتی را مرتکب شده است که هدف از این اشارات او به نقد گرفتن سیاست های بوش طی زمامداری آن است.
این در صورتی ممکن خواهد بود که اوباما حمایت بی قید وشرط خود را از اسراییل پس بگیرد. بر حمایت خود از دیکتاتور های عرب پایان بدهد، به خواست واقعی ملت های مسلمان پاسخ مثبت گفته و به حقوق انسانی آن ها ارج بگذارد و برای نشان دادن حسن نیت به گونۀ «چراغ سبز» دست به تحولات اساسی در داخل نظام امریکا بزند و در ساختارهای مرکزی و محوری قدرت کسانی را بیاورد که نسبت به جهان اسلام بدبین نباشند و با صهیونیزم جهانی همدست نباشند. با بازنگری کلی به سیاست های زمامداران قبلی کاخ سفید و ایجاد اصلاحات سیاسی در سطح وسیع که برای مردم جهان به ویژه جهان اسلام محسوس باشد.
در این شکی نیست که احتراز اوباما از رویارویی او با اسلام از بخشی از دشواری هایی او خواهد کاست ؛ ولی او حاکمیت «نظام آدمخوری» را به عهده دارد که به قول مارکس «وامپیری» را ماند که از خون انسان تغذیه می نماید و با نرسیدن خون رگه های حیاتی اش خشکیده و چرخ های نظام آن از کار می افتد. پس در چنین حالی نمی توان با مصالحۀ اوباما با اسلام امیدوار بود. بنا بر این، جنگ امریکا در افغانستان ادامه می یابد و ادامۀ این جنگ بنیاد اقتصادی امریکا را بیشتر صدمه می زند که ضربۀ آن به بدن اقتصاد بیمار امریکا جبران ناپذیرخواهد بود.
هرچه باشد، به رغم خوش بینی های اوباما مبنی بر بهبود اقتصاد امریکا، اقتصاد این کشور آنقدر ضربه خورده است که پیش بینی بهبودی آن به این زودی ها بیشتر از تبلیغات میان تهی نخواهد بود. آنچه مسلم است، این که امروز اوباما در شرایطی کمتر از شرایط آن روز گرباچف را ندارد، شاید هر دو از بسا جهات تفاوت هایی داشته باشند که مشکلات اولی برخاسته از بطن نظام آدمخوار سرمایه داری است و دومی از متن نظام کمونیستی سرچشمه گرفته بود که باوجود این تفاوت های ماهوی تلاقی هردو به بحران مالی و اقتصادی وجهۀ مشترکی دارند که در آخرین تحلیل سرنوشت محتوم دومی هم راۀ نافرجامی را درپیش خواهد داشت که شوروی سابق از آزمون آن بیرون شده نتوانست. گرباچف و اوباما دو رخ یک سکه اند- اولی برتافته از نظام کمونیستی و دومی برخاسته از نظام سرمایه داری. هردو در اوجی از درگیری های نیروهای شان در افغانستان و در سراشیبی از سقوط اقتصادی و بحران شدید مالی در شوروی سابق و امریکا به قدرت رسیدند. در واقع هر دو برتافته از نظام های جنگ افروز، بحرانزا و خشونت آفرینی هستند که اولی با شعارهای رهایی کارگر از اسارت سرمایه دار با «داس و چکش» تیغ از دمار انسان مظلوم بیرون کرد و دومی با شعارهای دموکراسی و آزادی های بیان و حقوق بشری مشتی از سرمایه داران خون آشام را بر مقدرات انسان حاکم گردانیده است. بیداد ذاتی برخاسته از متن هر دو، سرنوشت همسانی را برای آن ها پیش بینی می نماید که بر یکی تحقق یافت و بر دومی هم تحقق پیدا خواهد کرد.
اوباما چون گرباچف با وجود تفاوت های سیستمی برای ایجاد تغییر و اصلاحات در کشور خود رویۀ مشابۀ او را در پیش گرفته است. این دو سیاستمدار به مثابۀ دو روی یک سکۀ به اضافۀ سوسیال، نظام های ناپایدار و وارث بحران پیش از آن که تاریخ را مسخ نمایند، تاریخ بیرحمانه به دنبال آن ها شتافت و می شتابد. اولی در سراشیب این مسخ قربانی تنازع بقای مارکسیزم برای ادامۀ قدرت شد و تندباد وزش بحران اقتصادی و مالی بر اندام دومی هم خانه کرده و زود است که او را هم از پا اندازد. با تفاوت این که در این از پا اندازی دو احتمال ره دارد یا احتمال تغییر که احتمال سرنگونی نظام امریکا را در برخواهد داشت و احتمال دوم هم براندازی او را به وسیلۀ کارتل ها و تراست ها این اتحادیه های قدرتمند کمپانی های بزرگ امریکایی در بر خواهد داشت. هر دو احتمال در کمین است تا اوباما- این قهرمان اسطوره یی تازه دم و چابکسوار غرب را به قربانی بگیرد و بالاخره چون گرباچف قربانی طرح های اصلاحی خود گردد.»
آقای توریالی غیاثی- قونسول پیشین افغانستان در مشهد در مقاله«بحران روابط و تضاد منافع- دو چالش بازدارنده فرا راه دولت ها در افغانستان 2009- 1919 » می نویسد:«همبستگي ملي، ثبات سياسي، شناخت و تعريف جامع از منافع ملي، برنامه ريزي علمی و تطبیقی در امر سياستگزاري هاي داخلي و خارجي و پیشبرد آن، گسترش روابط و تعاملات جهاني و منطقه يي، ديپلماسي فعال و سياست خارجي پويا و تعريف شده، شناخت منافع متقابل سياسي، فرهنگي و اقتصادي در عرصه مناسبات بين المللي و تلاش هاي منسجم و برنامه ريزی شده در راستاي رشد اقتصادي، رفاه عامه و تأمين اجتماعي، وضع و اجراي قوانين به منظور حفظ نظم و تأمين امنيت و عدالت، از سوي مديران «جامعه سياسي» مملكت (حکومت) و بالاخره توزيع عادلانة قدرت و ثروت ملي، قانونمداري، شايسته سالاري، تأمين آزادي هاي مدني و رعايت حقوق بشر در یک جامعه و نظام اداري سیاسی آن، باعث مي شود تا اين كشور(دولت) در تراز ملي و بين المللي از جايگاه خاص و پر اهميتی برخوردار گردد كه معمولاً اين ويژگي ها باعث مي شود تا دولت مزبور علايق ساير دولت هاي جهان را به خود جلب كند و زمينه ها و انگيزه هاي زايش بحران و منازعه، تضاد و تقابل منافع را از فضاي سیاسی كشور بزدايد. در واقع مهمی که افغانستان امروز، از کمبود آن رنج می برد.
بحران روابط و تضاد منافع دو چالش اساسی و بازدارنده فرا راه دولت ها در افغانستان بوده که هماره موجب شده است تا این کشور از ثبات سياسي لازم بهره مند نشود و در امر برپایي يك نظام باثبات سياسي، عاجز بماند و هر از گاهي اگر مجالي دست داده تا روند قانونمندي را پايه گذاري كند، دچار بحران اعتماد ملي، اختناق و تعصب، تجاوز و مداخلات خارجي،كودتا، انقلاب، قيام ها ومقاومت هاي مردمي شده كه به نوعي آشوبزدگي هاي داخلي را به همراه داشته است و نتوانسته از دل اين قيام ها و مقاومت هاي ملي وآزاديخواهانه، اداره و نظام پايداري را بنا نهد.
درگام نخست، اين موقعيت جيوپولتيک و جيو اكنوميك اين سرزمين است که سبب مي شود تا افغانستان در برهه هايی از زمان در شعاع تحولات استراتيژيک جهانی و بازی های بزرگ سياسی نظامی قدرت های جهانی، جايگاه ويژه و پراهميت، پٌرچالیش و بحران زا را به خود اختصاص دهد. اما بي ترديد، اين پيشامدهای گوارا و ناگوار و بی ثباتی های دامنه دار در افغانستان، نه تنها از تاخت و تاز قدرت هاي استيلاگر و مستعمره جو و موقعیت جغرافیايي کشور، منشاء مي گيرد، بلكه حضور و نمود عوامل و چالش هایی چون:
• تضاد منافع افغانستان با همسايه ها و برخورد منافع همسايه ها در قبال افغانستان،
• برخورد منافع، قدرت های جهاني در قبال افغانستان و منطقه،
• فقدان یک تعریف جامع و پایدار از منافع ملی و شناخت متغییرهای آن،
• کمبود یک سياست خارجی تعريف شده و ناشناخته ماندن مبانی، اصل ها و مؤلفه ها و خطوط اساسی آن،
• ناشناخته ماندن فرصت ها و دست کم گرفتن آسيب ها در سیاستگذاری های داخلی و خارجی،
• عدم شناخت منافع پايدار و مشروع در روابط بین المللی و مناسبات ملی و جابجايي
ودرآميختن آن با منافع ناپايدار،
• ديپلماسی منفعل وكمبود يك استراتيژي مدون، پيرامون تأمین روابط و مناسبات پايدار
و اعتماد زا، آشتی منافع به ويژه با همسايه ها و سایر دول خارجی در روند روابط و
تعاملات دو جانبه وچند جانبه و مناسبات بين المللي،
• ضعف اداره و کمبود يک نظام ممثل و مجري اقتدارملي، خبره و کارآ، مبتكر و توانمند،
• بحران زدگی ملی و عبورندادن جامعه، از دهليز تنگ هويت هاي قومي و قبيله يي به وادي پرصلابت هويت ملي و روند تکاملی دولت- ملت،
• عدم شناسايي و ريشه يابي علمي منازعات ملي و منطقه يي در شکل گیری مناسبات داخلی و روابط دیپلماتیک منطقه یی، و لاينحل گذاشتن و سرپوش نهادن به آن،
• عقب ماندگي فرهنگي و اقتصادي و فقدان بلوغ سياسي و نا متعادل بودن خودآگاهی ملی
با خودآگاهی دينی جامعه،
• ظهور و نمود احزاب و گروه های سیاسی با گرایش های فکری مختلف و ایدیولوژی های
وارداتی و نا مطلوب ملی،
هماره موجب گرديده است تا از موقعيت های تاريخی و فرصت هاي طلايي دست یافته و
زمینه های مفيد پيش آمده، استفاده بهينه، مطلوب و نهادمند صورت نگيرد و بي ثباتي
سياسي و امنيتي، تضاد منافع، توسعه نيافتگي و عقب ماندگي عمومي در عرصه های فرهنگی،
اقتصادی و سیاسی، تاهميشه مستدام بماند.
آنچه در میان این عوامل و هنجاره ها بیشترخود نمایی می کند، همانا فقدان یک تعریف جامع و پایدار از عنصر«منافع ملی» کشور، می باشدکه تاکنون ساکنین این سرزمین هركدام بر مبنای منافع سياسي، ایلی و تباری خود آن را تعريف کرده به کار می برندکه منافع علیای کشور را چندان بر نمی تابد.
امروزه حضور و ظهور قدرتمند اين چالش ها و بازدارندگي آن، از یک سو بیانگر اينست که برای ملت شدن – نه ملت سازي - مردم افغانستان بستر مناسبی تاكنون پهن نشده یا نمی شود و ازسوی دیگر، خود سد بلندیست فرا راه ملت شدن و نقطه ضعفیست در تعریف و پیشبرد سیاست خارجی کشور. به عبارت دیگر، تشکیل دولت های ملی را نمی توان ملت سازی نامید بلکه «تشکیل دولت ملی، نقطه نهایی روند تکامل درازمدت ملت های بدون دولت و گذار سریع آن ها به نوع و مرحله دیگری از ملت بودن یعنی ملت- دولت بوده است، نه به وجودآورنده ملت ها. تشکل دولت ازسوی ملت های بدون دولت، نشانگر و محصول بلوغ سیاسی فرهنگی، آن ملت ها است، نه موجد آن ملت ها.»
البته سیاست گذاری های كلان داخلي و خارجي و ارایه تعریف جامع از منافع ملی از اهم وظايف قواي مقننه و قواي مجريه بوده و بدیهی است که منافع ملی تعریف شده، راهگشا و بسترساز دیپلماسی فعال و مثبت در پیشبرد سیاست خارجی کشور پنداشته مي شود كه وزارت امور خارجه با تبیین محورها، شاخصه ها و طرح خطوط کلی سياست خارجي و افزون برآن با نقش محوری و تأثیرگذاری که در اين حوزه دارد، مجري وآیینه دار اين مهم، در عرصه بین المللی شناخته می شود. البته «طرح و برداشت های متضاد از نظام ارزشی موجود مانند؛ دولت- ملت، نظام شهروندی، حقوق بشر و مسایل مانند آن، موجب تناقضاتی می شود که تدوین سیاست خارجی را باچالش جدی روبرو می کند.»
فراموش نکنیم که استقلال و يا انضمام پشتونستان به افغانستان که زعمای افغان گاهی به صورت رسمی ادعای آن را نداشته اند ـ مستلزم زمان و شرايطي است همسان آنچه امروز پاكستان در اختيار دارد.
امروزه يكبار دگر برخوردهاي غير منطقي و سبكسرانه، تعصب بار و يك جانبه به آن و کمبود یک دیپلماسی شفاف و اعتمادزا و منبعث از یک استراتیژی پایدار در قبال آن موجب شده است تا اين معضل، همچو غده سرطاني كشور را در باتلاق جنگ و ناامني، ضعف و ناتواني و اختلافات قومي و زباني، فرو ببرد.
گرچه تداوم این سیاست، افغانستان را کشوری فاقد مرز بین المللی معین و دولت را در افغانستان در یک قلمرو تعریف ناشده و فاقد مرزهای طبیعی معین، معرفی می کندکه هویت کشور بودن و شرایط دولت داشتن افغانستان را در مطابقت با تعریف علمی «دولت» و«کشور» که در مضمون حقوق اساسی به آن تأکید شده، زیر سوال برده است. ولی در مقابل خواسته زمامداران پاکستان را، برآورده ساخته است و فرصت های خوبی را برای آنان در جهت پیشبرد داکترین سیاسی و استراتیژی پیشرونده آن کشور در سرزمینی به نام افغانستان، فراهم آورده است.
...عزم ملی و اراده بین المللی به مثابه یک سرمایه عظیم ملی و بی نظیر در تاریخ کشور، مدیریت و رهبری آن بی کم و کاست، در اختیار رییس جمهور کرزی و تیم او که ارزش های ملی و میهنی کشور را به ضد ارزش و افتخارات ملی را خیانت ملی تعریف نمودند، سپرده شد.
در این دوره، فرصت های طلایی برای دوباره ساختن افغانستان، برباد رفت.کودن سالاری لباس شایسته سالاری به تن نمود. پس اندازها و درآمدهای شخصی– مشروع و نا مشروع- با نرخ زندگی و سرمایه گذاری در کشورهای متبوع، به سنجش گرفته شد. زمین ها، اماکن و دارایی های ملی زیر نام خصوصی سازی، به تاراج رفت. NGO سالاری جای قومندان سالاری را به اشغال درآورد. استفاده نامشروع از قدرت دولتی و قاچاق موادمخدر، نهادینه شد. شستشوی پول های سیاه بادآورده توسط بانک های خصوصی، قانونمند گردید. وارفتگی فرهنگی در مطبوعات چاپی غیر حرفه یی و رسانه های دیداری و شنیداری تجارتی غیر مسوول، اخلاق عمومی جامعه و شیرازه خانواده ها را زیر نام مقدس آزادی مطبوعات، به بازی گرفت.
حرمت قانون اساسی فروریخت و مزایای دموکراسی مسخره شد. توسن فساد اداری و سیاسی و هویت باختگی فرهنگی و سؤ استفاده از آزادی بیان و پایمال ساختن حقوق دیگران، بی مهابا می تازد. ترور وآدم ربایی و اخاذی، به حرفه معمول وبی دردسر آدم های ناباب مبدل گشته است. اختلافات سیاسی، فرهنگی و قومی که در سطح عده یی از روشنفکران در گذشته مطرح بود، به آحاد جامعه سرایت داده شد. شیرازه تفاهم و اعتماد ملی در مسیر نابودی هدایت گردید. میکروناسیونالیزم قومی و قبیله یی جای وفاق ملی و ناسیونالیزم میهنی را گرفت، روحیه ملی و وطن دوستی در بازار؛ ستیزن شیپ، دفتر یونما و سفارتخانه های خارجی، به حراج رفت.
گرچه حکومت رییس جمهور کرزی طی هفت سال گذشته دستاوردهای خوبی داشته است، با آن هنم در مقایسه با میلیاردها دالر امکانات سرازیرشده، زمینه های ملی و فرصت های بین المللی، ناچیز و ناقص ارزیابی می شود. همچنان مي بينيم كه افغانستان منحيث يك جانب قضيه در بازي جهاني امروزین، جایگاه تعریف شده و توان تاثير گذاري و بازدارندگي را ندارد. چون كه تاكنون تعريفي از منافع ملي خود ندارد، منافع ملي افغانستان در منافع جهاني محو شده است و دولتمردان افغانستان به درستی نمي دانند كه به لحاظ حقوقی، در كجاي اين بازی قرار دارند و در اين معامله چه نصیب شان خواهد شد؟
در نهایت، ضعف نظام اداری، دیپلماسی منفعل و فقدان روابط و مناسبات پایدار و اعتمادزا در سطح ملی و بین المللی و کم بها دادن به دغدغه های سیاسی و تضاد منافع درون منطقه یی کشورهای ذیدخل و ذینفع و رویارویی منافع جمعی این کشورها (روسیه،چین، ایران، هند و پاکستان) با منافع جامعه جهانی (کشورهای عضو« ناتو»، انگلیس و امریکا) در قبال افغانستان و نبود یک استراتیژی شفاف، تعریف شده، هماهنگ و مسوولیت آفرین از سوی کشورها و نهادهای بین المللی کمک به افغانستان و همین طور فعالیت های آزاد و پراگنده، غیر برنامه ریزی شده و غیر مسوولانه و تخریش کننده نهادهای مدنی و سازمان های خارجی و داخلی که در حوزه های گوناگون فرهنگی اجتماعی و حقوق بشر و کمپنی های ساختمانی فرا ملیتی که در جامعه، فعالیت های مرموز و تحریک کننده دارند، همه و همه دست به هم داده، افق های روشنی که در وهله نخست اداره رییس جمهور کرزی فرا راه مردم قرار گرفته بود، تاریک ساخت و افغانستان را یکبار دیگر به سوی ناامنی، بی ثباتی عمومی و تقابل منافع بازیگران سیاست بین المللی و منطقه یی، هدایت نمود».
آقای...... در مقاله «میراث یک رییس جمهور» می نگارد:
«بدون ترديد كارنامه چند ساله آقاي كرزي و الگوي حكومت داري وي سبب شده تا نگاه به جايگاه رياست جمهوري يك نگاه تحقير آميز باشد، به طوري كه هر كوچه و بازاري خود را شايسته اين مقام مي پندارد. آقاي كرزي با شيوه كاري خود الگو و ميراثي از حكومتداري را به جا گذاشته است كه اكنون براي بسياري از شهروندان اين جايگاه به عنوان يك جايگاه فاقد مسووليت، اقتدار و اتوريته رهبري به شمار مي رود. بيشتر نامزدان گمان مي كنند كه زعامت سياسي در افغانستان يك كار ساده و بي مسووليت خواهد بود. به باور اين عده، آقاي كرزي با پول كشورهاي خارجي و در سايه امنيت نيروهاي بين المللي، به جز ملاقات با بزرگان قوم و صرف چاي و نهار كار ديگري در روزهاي رسمي انجام نمي دهد و اگر مسووليت رياست جمهوري چنين باشد، بسياري از اربابان سياسي مي توانند با همين شيوه بهتر از كرزي سياست روزمره را به پيش برده و اجرا نمايند.
متاسفانه همين ديد و روحيه سبب شده كه برخي از نامزدان يك شبه تصميم به نامزد شدن
گرفته و به طور ناگهاني و بدون شناخت از معاونان خود به انتصاب آنان اقدام كرده
اند. نبود يك طرح تدوين شده از سوي هيچ يك از نامزدان و راهكارهاي كلي
و
بدون در نظر داشت دلايل منطقي و قابل قبول نشان از بي برنامگي نامزدان موجود مي
باشد. اين نامزدان با الگوپذيري از شيوه آقاي كرزي به اين باور اند كه رييس جمهور
فقط با وعده هاي بدون عمل،
معامله،
احساسات،
رشك،
فرمان
هاي بدون ضمانت اجرايي و تفرقه افگني سياسي، مي تواند براي چندين سال به عمر سياسي
خود ادامه دهد.
اما اين كه آينده اين سرزمين، مردم و كشور چه خواهد شد، به او هيچ ربطي ندارد. با اين وصف مي توان گفت كه آقاي كرزي هر چند خود يكي از نامزدان است، اما كارنامه او بدآموزی هاي زيادي را براي ديگر نامزدان به همراه داشته است و اكنون به آن تمسك مي شود.»
هفته نامه (Dunya Gundemi) چاپ ترکیه می نگارد: جو بایدن در مباحث سیاست های داخلی آشکارا هشدار داده است که جنگ افغانستان همانند افتادن در باتلاق جنگ ویتنام به نظر می رسد.
«وخیم تر شدن و خطرناکتر شدن وضعیت»، به شکل انکار ناپذیری وابسته بودن آینده افغانستان به آینده همسایه اش پاکستان و بودن مرز بین افغانستان و پاکستان به عنوان خطرناکترین جای جهان برای مردم امریکا. چرا به این اندازه خطرناک است؟ دلیلش بسیار ساده است. این جا پناهگاهیست که تروریست ها را نه تنها در آن آموزش می دهند تا در افغانستان و ایالات متحده حملات تروریستی انجام دهند بلکه این حملات را در سرتاسر جهان می خواهند وسعت بخشند. جنگ علیه القاعده دیگر به نام جنگ علیه تروریسم نمی باشد. اما به راستی سخت است تا تفاوت را دید.
The Guardian و هم McClatchy نوشته است که طالبان خلاف توقع اوباما با گردهم آوردن پارچه های گروهی واکنش منفی از خود نشان داده اند. خوب در این صورت، شش ماه بعد در کجا خواهیم بود؟
در پاکستان به احتمال زیاد حملات و بمب گذاری های بیشتر در سطح این کشور صورت خواهد گرفت و محتملأ احساسات ضد امریکایی نیز به شکل شدیدی بر انگیخته خواهد شد. حکومت پاکستان حد اقل به سه دلیل علیه طالبان حرکت نخواهد نکرد. آی.اس. آی. که شدیدأ بر اردوی این کشور تأثیر گذار می باشد، در واقع از طالبان حمایت می نماید. در بخش باقی مانده اردو ناسازگاری ها وجود دارد و برای انجام این کار بینهایت ناتوانند. محتملأ حکومت نیز برای انجام این کار اصرار نخواهد کرد. چون با این روش در مقابل همچو تحریک نه تنها رقیبان سیاسی اش را نیرومندتر می سازد بلکه ممکن است راه را برای کودتای دیگری برعلیه اش باز نماید.
خلاصه، طرح اوباما هدف محراق و مشخص، بیرون انداختن القاعده از افغانستان و پاکستان و شکست دادنش و مانع شدن از برگشت این سازمان به این دو کشور به دست آوردن موفقیت در همچو موقع از هر موقع دیگر بارها دشوارتر به نظر می رسد.
وضعیت کنونی را همان طوری که رامسفلد در عراق نمود می تواند ادامه دهد، هنگامی که رهبران سیاسی منطقه یی را تغییر می دهد، تعهدهای نظامی را می تواند پیشکش نماید. همان طوری که کنیدی/ جانسون و نیگو دینگ دییم که در ویتنام انجام دادند و یا رو به عقب نموده می تواند برود و خارج گردد همان طوری که ایالات متحده در ویتنام نمود. هیچ کدام از این آلترنتیوها او را خرسند نخواهد ساخت.
از سخنان اوباما این طور درک
نمودم که او با این سخنانش ساحه حرکتی را برای خود می خواهد ایجاد نماید. فکر می کنم که اوباما این را درک خواهد نمود که آلترنتیوی که بتواند او را ممنون سازد به اندازه کمی موجود است. به همین دلیل به نظر من اشتباه بزرگ و حتا اشتباهی که تلافیش ناممکن است انجام داده است».اسکات تیسون در مقاله «تلاش ها برای افغانستان بالاترین اولویت مولن» در واشنگتن پست شماره 5 می می نگارد: مایک مولن- عالی ترین مقام نظامی امریکا روز دوشنبه برای نخستین بار گفت که افغانستان اولویت اول ارتش امریکا برای اعزام نیرو، تجهیزات و دیگر منابع می باشد.
رییس ستاد مشترک ارتش امریکا، جنگ در افغانستان را به عنوان «تلاش اصلی» ارتش امریکا - یا ماموریت به مراتب مهمتر - توصیف کرد و همزمان پذیرفت که جنگ در عراق، جایی که 136 هزار سرباز امریکایی مشغول خدمت اند، هنوز « پایان نیافته» است.
مولن پس از سفر به عراق و افغانستان در کنفرانس خبری در پنتاگون گفت :"«از چشم انداز نظامی، تلاش اصلی در تمرکز استراتیژیک ما، اینک باید به افغانستان معطوف گردد.»
به گفته یک مقام پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) انتظار می رود که مولن به زودی هدایات
کتبی را در اختیار فرماندهان ارشد [ارتش امریکا] قرار دهد تا تغییراتی که بر اساس
آن سیستم های نظامی برنامه ریزی و منابع برای افغانستان اولویت داده می شوند، رسمیت
پیدا کند. بر اساس داکترین و اصول نظامی ایالات متحده، فرماندهان توجه شان را به
«تلاش اصلی» متمرکز می سازند یا در یک زمان و مکان تعیین کننده حمله می کنند. با
قایل شدن اولویت آشکار برای افغانستان، مولن از موضع اش که در دسامبر سال 2007 در
دولت بوش گرفته بود، عقب نشینی کرد. در آن هنگام، مولن به طور مشخص بر تخصیص منابع
اشار کرد و گفت: در افغانستان ما هرچه را که می توانیم انجام می دهیم و در عراق آن
چه را که می باید، انجام می دهیم».
مولن روز گذشته به اظهار نظرش در سال 2007 اشاره کرد و گفت افغانستان «بیش از این در قلمرو توانستن نمی گنجد بلکه در حوزه بایدها جای می گیرد و ما باید دست کم در دو سال آینده، کار بیشتر را انجام دهیم.»
در ارتباط با مساله عراق، مولن پذیرفت که خشونت ها در هفته های اخیر در این کشور افزایش یافته است اما گفت که این مساله بعید است که طرح امریکا را برای خروج نیروهای این کشور از عراق تا اگوست 2010، متاثر سازد.
در برابر، وی گفت که پیشرفت روز افزون تندروان سازمان یافته طالبان در افغانستان و پاکستان، تهدید جدی تر را متوجه ایالات متحده می کند. «من جدا در باره ی پیشرفتی که طالبان در جنوب (افغانستان) و داخل پاکستان به دست آورده اند، نگرانم. عواقب موفقیت های آن ها مستقیما منافع ملی ما در منطقه و امنیت ما را در این جا در خانه ما، تهدید می کند».
فرماندهان امریکایی بارها در باره کمبود نیرو شکایت کرده اند، هرچند دولت اوباما– مانند سلف آن– به طور پیوسته شمار نیروهای امریکایی را افزایش داده است که به 45 هزار سرباز می رسد.
مولن در پاسخ به سوالی در مورد امنیت زرادخانه هسته یی پاکستان گفت که ایالات متحده در سه سال گذشته، سرمایه گذاری زیادی کرده که به طور چشمگیری، ضریب امنیتی [زراد خانه هسته یی] را بهبود بخشیده است. وی همچنان گفت که در مورد توانمندی ارتش پاکستان برای مبارزه با این چالش«مطمین» است. در همین حال، مولن گفت که خیلی زود است در باره تداوم عملیات نظامی اخیر پاکستان در مناطق قبایلی [شمال غرب] این کشور و تاثیر دراز مدت آن بر کاستن از خشونت طلبی طالبان سخن گفت». من طی چند سال گذشته حتما انفجارهای جنگ و درگیری را دیده ام و... این جنگ ها تداوم نیافته است». مولن در عین حال تاکید کرد که عملیات نظامی باید توسط بازسازی اقتصادی و تقویت قانون برای حفظ این سرزمین، حمایت گردد.
مولن گفت که دولت ایالات متحده در حال کار روی ایجاد سیستمی برای تهیه منابع مهم برای پاکستان جهت مبارزه با شورشیان است که به گفته مقام ها، شامل هلیکوپترهای تهاجمی، وسایل اطلاعاتی، تجهیزات برای مبارزه با بمب های کنار جاده ای و وسایل ترانسپورتی و دارویی می گردد.»
به گزارش روزنامه ساندی تایمز، (برگردان: شاهمردی) گلبدين حكمتيار كه در فهرست سياه امریکا قرار دارد، قرار است با دولت كابل، ظرف هفته هاي آينده وارد گفتگو شود. حكمتيار رهبر حزب اسلامي است كه در كنار طالبان با نيروهاي ناتو مصروف جنگ است. اين گروه تندرو، مسوول بسياري از حملات در مناطق جنوب و مركز افغانستان مانند کشتار گروهی ده سرباز فرانسوي در سال گذشته در سروبي است.
حزب اسلامي، ولايت كاپيسا در 50 مايلي شمال كابل را در كنترل خود دارد. انتظار مي رود به اين حزب، چندين وزارت خانه و ولايت در عوض خلع سلاح نيروهايش و عدم اخلال در كار انتخابات پيشنهاد شود.
به خود حكمتيار پستي پيشنهاد نخواهد شد و از وي خواسته خواهد شد تا به مدت سه سال به عربستان سعودي به حالت تبعيد به سر برد تا اين كه نام وي از ليست امریکايي ها حذف شد.
اين حركت جنجالي، در پي انتخاب محمد قسيم فهيم به عنوان يكي از معاونان كرزي صورت مي گيرد؛ انتخابي كه ديپلمات ها را به نوميدي فرو برد.
حكمتيار در دهه 1980 يكي از دريافت كنندگان كمك هاي ايالات متحده براي جنگ با شوروي بود ولي همواره موعظه هاي ضد امریکايي مي كرد. در پي سقوط طالبان در سال 2001 وي از تبعيد بازگشت تا بر ضد كمك كنندگان سابق خود دست به عمليات مسلحانه بزند. در اپريل 2002، سازمان سيا تلاش كرد تا وي را با يك هواپيماي بدون سرنشين نابود کند، اما موفق نشد و سازمان وي را يك گروه تروريستي معرفي كرد.
يكي از نمايندگان ريچارد هالبروك با داوود عابدي- يك تاجر افغان -امریکايي نزديك به حكمتيار ملاقات كرده و اداره امریکا، يكي از ديپارتمنت هاي دولت افغانستان را كمك مالي خواهد كرد تا مذاكرات را با حزب اسلامي و طالبان پيش ببرد.
اين مذاكرات توسط عارف نورزي- وزير پيشين امور قبايل پيش برده خواهد شد و 69 میليون دالر امریکايي براي شيريني پيروزي بر طالبان پيشنهاد خواهد شد. توجه به يك چنين مذاكراتي، نتيجه درك فزاينده يي است كه طالبان از لحاظ نظامي شكست پذير نيستند حتا با 21 هزار سرباز اضافي امریکايي.
كرزي، از سوي اداره اوباما براي كاهش فساد در دولتش زیر فشار قرار دارد. هفته گذشته، در جريان ديداري از واشنگتن، در يك ضيافت خصوصي با سناتوران، به تندي با وي برخورد شد. با اين همه به نظر مي رسد كه ايالات متحده ناگزیر به تعامل با وي شود».
در مقاله «طالبان کدام نواحی پاکستان را در اختیار دارند؟ » در سایت فارسی بی بی سی آمده است:
1-سوات : «سوات که به خاطر زیبایی طبیعتش به سویس پاکستان شهرت دارد، برای دهه ها یکی از جاذبه های توریستی این کشور به شمار می رفت. همه ساله گردشگران پاکستانی و خارجیان مقیم این کشور برای فرار از گرمای آزارنده دیگر نقاط پاکستان به این منطقه می رفتند، اما این منطقه اکنون کاملا در اختیار طالبان است. از اوایل اپریل سال روان قانون شریعت در این منطقه به اجرا درآمد و از آن زمان تاکنون دعاوی موجود بر اساس این قانون حل و فصل شده است.
حکومت محلی ایالت شمال غرب پاکستان موافقت کرد که در ازای خلع سلاح طالبان محلی، قانون شریعت را به رسمیت بشناسد. اما به رغم اطمینان خاطر هایی که رهبران مختلف طالبان داده بودند، نه تنها پیروان آن ها به طور کامل خلع سلاح نشده اند، بلکه از ماه اپریل تاکنون فعالیت طالبان در این منطقه به نوعی افزایش نیز پیدا کرده است.
طالبان در زمینه اعمال کنترل کلی خود بر اداره امور در سوات موفق بوده اند. این موفقیت بخصوص در زمینه پاسداری از منطقه و نظام قضایی آن، بیشتر بوده است. علاوه بر این، از آنجا که مولانا فضل الله، داماد صوفی محمد، رهبر "تحریک نفاذ شریعت محمدی" Tehrik-i-Nifaz-i-Shariat-i-Mohammadi (TNSM) یا حرکت تحکیم شریعت محمدی در این منطقه مستقر است، سوات به نوعی به مرکز فرماندهی شهر سوات و مناطق اطراف آن تبدیل شده است.
در داخل منطقه سوات و اطراف آن مخفیگاه هایی هست که گفته می شود طالبان به هنگام احساس خطر یا به هنگام عقب نشینی تاکتیکی در آن ها پنهان می شوند. اگر فشار بر طالبان در سوات افزایش یابد، این مخفیگاه ها بسیار به کار آن ها خواهد آمد. در این صورت آن ها می توانند در قسمت های شمالی تر این منطقه که کاملا در اختیارشان است، از نظرها پنهان شوند.
۲- شنگله: شنگله منطقه محل اقامت امیرمقام، یک نماینده پارلمان و وزیر سابق است که مورد حمایت مشرف قرار دارد. گفته می شود که این منطقه نیز تا حدی تحت کنترل طالبان است. گزارش ها حاکی از آن است که اخیرا طالبان بر معادن زمرد این منطقه تسلط پیدا کرده اند و این سنگ قیمتی را به کمک معدنچیان محلی استخراج می کنند. شایعات حکایت از آن دارد که به زودی قرار است ارتش پاکستان در شنگلا دست به عملیاتی بزند.
حدود ۱۸ ماه پیش طالبان شنگله تاپ را که از نقاط استراتیژیک این منطقه است، تصرف کردند و بر پاسگاه پلیس منطقه مسلط شدند. ماموران پلیس به ناچار و از ترس جان از محل فرار کردند. طالبان تقریبا در همان زمان ادارات دولتی دیگری را نیز در این منطقه تصرف کردند. به نظر می رسد که اکنون طالبان برخی ساختمان های دولتی را تخلیه کرده باشند اما برخی از تحلیلگران بر این اعتقادند که طالبان در صورت لزوم می توانند بار دیگر بر شنگله مسلط شوند.
۳- بونیر: بونیر که حدود ۱۰۰ مایل از اسلام آباد پایتخت پاکستان فاصله دارد کانون عملیات نظامی کنونی علیه طالبان به شمار می آید. ارتش پاکستان در تازه ترین ادعایش گفته است که بار دیگر قرارگاه منطقه یی داگر را تصرف کرده است. ارتش همچنین ادعا کرده که طالبان را از داگر بیرون رانده است.
بونیر تحت کنترل گروه موسوم به طالبان سوات بود اما ساکنان بومی آن از طالبان حمایت نمی کنند.
بونیر به طور سنتی از سوی پشتون ها یک محل مقدس به شمار می آمده چرا که مزار سید علی ترمذی از اقطاب صوفیه در آن است. اما به نظر می آید که به تازگی امواج افراط گرایی تساهل و آزادی مذهبی را که در محل وجود داشت از میان برداشته باشد.
طالبان سوات در سال ۲۰۰۸ کوشیدند بونیر را طی حمله ای چشمگیر به چنگ آورند اما عناصر محلی حمله کنندگان را به عقب راندند. درگیری مسلحانه بین دوطرف در منطقه کلابندی به هلاکت شش تن از نیروهای طالبان انجامید و موجب شد تا طالبان به پایگاه خود در سوات عقب نشینی کنند. اما مقاومت افراد محلی بدون تنبیه باقی نماند. پس ازواقعه شیلابندی طالبان در جریان برگزاری یک رای گیری محلی، طی حمله یی ۴۸ تن از افراد بومی را کشتند.
پس از برقراری «موفقیت آمیز» قانون شریعت در سوات طالبان بار دیگر تصمیم گرفتند تا به منظور گسترش دادن حوزه نفوذ خود بونیر را هدف قرار دهند. طالبان پس از گفتگوهای طولانی با افراد محلی اجازه فعالیت در محل را پیدا کردند. از آن زمان به بعد تمام آرایشگاه ها و فروشگاه های نوارهای موسیقی تعطیل شده اند.
۴- دیر پایین: گزارش ها طی یک سال و نیم گذشته حاکی از این بود که طلبان در دیر پائین به مخفیگاه های بسیاری دست یافته اند. در ۲۸ اپریل ۲۰۰۹ جنرال اطهر عباس سخنگوی ارتش پاکسان این گزارش ها را تایید کرد و گفت طالبان در کوه ها پاسگاه هایی برپا کرده اند. منطقه موسوم به «میدان» که زادگاه صوفی محمد رهبر «تحریک نفاذ شریعت محمدی« نیز هست، به پاسگاه مهم طالبان در این منطقه تبدیل شده است.
در ۱۸ ماه گذشته، ارتش پاکستان دوبار ادعا کرد که طالبان را از دیر پائین بیرون رانده و کنترل منطقه را به دست آورده است.
بیشتر مردم می گویند که طالبان اگر لازم باشد می توانند از پایگاه قدرتمند خود در دیر پائین برای گسترش حوزه عمل خود در دیر بالا نیز استفاده کنند.
۵- وزیرستان جنوبی: وزیرستان جنوبی پهناور ترین منطقه عشایری پاکستان است که دو قبیله محسود و وزیر بر آن تسلط دارند. وزیر ها از نظر تاریخی در هر دو سوی مرز پاکستان - افغانستان حضور داشته اند در حالیکه حضور محسود ها همواره به منطقه یا ایجنسی وزیرستان جنوبی محدود بوده است.
اعتقاد عمومی بر آن است که دولت پاکستان تقریبا کنترل خود بر منطقه تحت سلطه قبایل محسود و وزیر را از دست داده است و دیگر مدت هاست که فعالیت ارتش پاکستان به قرارگاه زرینور واقع در وانا که در مرکز ایجنسی قرار دارد محدود بوده است.
ارتش پاکستان سال پیش مجبور شد منطقه تحت سلطه قبایل محسود را تخلیه کند. این زمانی بود که حدود ۳۰۰ تن از سربازان ارتش در این منطقه به گروگان گرفته شده بودند. یکی از محدودیت های اصلی ارتش در این منطقه فقدان یک خط تدارکاتی امن برای انتقال نفر و مهمات به منطقه است.
گزارش ها حاکی از آن است که آن بخش از وزیرستان جنوبی مستقیما تحت تسلط بیت الله محسود رهبر شبه نظامیان منطقه است. در این منطقه هفت اردوگاه وجود دارد که در آن ها به بمب گذاران انتحاری تعلیمات داده می شود. اعتقاد بر این است که این اردوگاه ها یا مراکز آموزشی در مناطق مکین، شاکتوی، کانیگرام، دلا، کوت کای، شوال و بدر قرار دارند.
علاوه بر این ها، اعتقاد بر آن است که ملا نظیر نیز در شیکای و باکر واقع در وزیرستان جنوبی دو اردوگاه آموزشی جداگانه دارد. این مناطق تقریبا در مجاورت وانا، مرکز وزیرستان جنوبی قرار دارند.
۶- وزیرستان شمالی : وزیرستان شمالی محل استقرار قبایل وزیر و داور، از نظر اداری به سه حوزه میرانشاه، میر علی و رازمک تقسیم شده است. وزیر ها ۷۵ درصد جمعیت محل را تشکیل می دهند و بقیه جمعیت منطقه از قبایل داور تشکیل شده است.
طالبان در این هرسه بخش حضور دارند و با توجه به وجود گشتی های منظم آن ها در مرکز شهرهای اصلی هر سه بخش، تسلط آن ها بر این منطقه آشکار است. طالبان دادگاه های فوری خود را در جریان این گشت های روزانه تشکیل می دهند، به شکایات مختلف گوش می کنند و رای خود را از دفاتری که تقریبا در هر بخشی از ایجنسی مستقر کرده اند صادر می کنند.
وزیرستان شمالی توسط یک فرمانده طالبان به نام گل بهادر کنترل می شود. با این حال بیت الله محسود نیز بر دست کم سه اردوگاه طالبان فرماندهی عالیه دارد. دو تا از این قرارگاه ها در میرانشاه و سومی در رازمک قرار دارند. در اینجا هم مانند وزیرستان جنوبی تعداد قابل توجهی از طالبان حضور دارند که به آن ها «طالبان پنجابی» گفته می شود.
۷- کروم: ایجنسی کورم مانند ولایت همسایه وزیرستان شمالی از نظر اداری به سه بخش تقسیم شده است. کورم علیا، کورم وسطی و کورم سفلی.
حضور طالبان در کورم علیا چندان چشمگیر نیست چراکه جمعیت منطقه شیعی مذهب اند. در کورم علیا نیز اهالی شهر علی زای که به آن «تحصیل» نیز گفته می شود، شیعه هستند. به جز این دو منطقه طالبا تقریبا در سرتاسر ایجنسی کورم که سنی نشین است حضور دارند.
از هنگامی که حملات موشکی با استفاده از هواپیماهای بی سرنشین در شمالغرب پاکستان بیشتر شده، تصور بر آن است که طالبان خارجی به کورم و ایجنسی مجاور آن به نام اورک زای آمده باشند.
۸- اورک زای : ایجنسی اورک زای به دو منطقه اداری اورک زای علیا و اورک زای سفلی تقسیم شده است.
طالبان در اورک زای سفلی حضور چشمگیری ندارند زیرا در آن جا اکثریت جمعیت را شیعیان ضد طالبان تشکیل می دهند. اما در منطقه کوهستانی اورک زای علیا که بیشتر جمعیت آن سنی مذهب است، حضور طالبان و هواداران آن ها قابل توجه است.
بیشتر طالبان اورک زای از قّبایل پشتون ممو زای، علی خل، آخل، و فیروز خل هستند و به نظر می رسد حمایت اهالی بومی از طالبان بیشتر جنبه مذهبی دارد و به منزله حمایت از فعالیتهای آن ها نیست.
طالبان حکیم الله محسود را به فرماندهی اورک زای، کورم و خیبر منصوب کرده اند. او پسرخاله قاری حسین مغز متفکر تعلیم بمب گذاران انتحاری مورد استفاده طالبان است.
۹- خیبر : در میان مناطق قبایلی شمالغرب پاکستان ایجنسی خیبر تنها منطقه یی است که سازمان های مختلف مذهبی در آن فعالیت دارند. سه سازمان شناخته شده عبارتند از: لشکر اسلام به فرماندهی منقل باغ، انصار اسلام به فرماندهی قاضی محبوب الحق و امر بالمعروف به سرپرستی نیازگل.
حضور طالبان در منطقه خیبر پدیده تازه یی است و بیشتر تحلیلگران آن را به استفاده نیروهای ناتو از جاده خیبر بعنوان یکی از خطوط مواصلاتی تدارک رساننده به افغانستان نسبت می دهند. در حال حاضر طالبان تقریبا کنترل کامل دو بخش از سه بخش منطقه خیبر شامل جمرود و باره را به دست آورده اند.
۱۰- مهمند : بنا به گزارش ها، حضور طالبان در سه بخش منطقه مهمند گسترده است. فرماندهی طالبان در این منطقه عشایری شمالغرب پاکستان در دست عمر خالد از اعضای قبیله پشتون صافی است. بنا به گزارش ها، علاوه بر طالبان بومی، طالبان عرب و ازبک نیز در این منطقه حضور دارند.
۱۱- باجور: منطقه باجور یکی از آن مناطق قبایلی است که طالبان در مراحل آغازین حرکت خود جایگاه شان را در آن محکم کرده اند. تعدادی از رهبران مشهور طالبان مانند مولانا فقیر محمد و مولوی عمر سخنگوی Tehrik Taleban Pakistan (TTP) از اهالی این منطقه هستند.
بنا به گزارش ها، طالبان در نقاط مختلف باجور مانند سالار زی و دشت اردوگاه های بسیاری برپا کرده اند.
حضور طالبان در بخش هایی از شمالغرب پاکستان که به منطقه سرحد معروف است، حضوری شناخته شده است با این حال قرار اطلاع دره آدم خل جایی است که حضور طالبان در آن چشمگیر است.
یکی دیگر از مناطق سرحد که گویا برای طالبان از نظر استراتیژیک اهمیت دارد، منطقه شیرینی است که هم مرز ولایت پنجاب است و راه دسترسی آسانی برای گسترش نفوذ طالبان به پرجمعیت ترین استان پاکستان را در اختیار طالبان می گذارد.
12- چترال: بیشتر تحلیلگران بر آن اند که چترال، که شمالی ترین منطقه شمالغرب پاکستان است تا بروز نشانه های فزاینده یی از نفوذ طالبان راه درازی در پیش ندارد. در حال حاضر حضور شناخته شده یی از افراطی گری در این منطقه مشهود نیست اما با توجه به هم مرز بودن آن با مناطق پر تنش سوات و دیر، فعالیت های طالبان می تواند به این منطقه سرریز کند.
یک عامل مهم که می تواند ماانع هجوم طالبان به چترال شود، عدم وجود راه دسترسی آسان به این منطقه و بارش برف سنگین در تنها مسیر کوهستانی است که این منطقه را به دیگر نقاط شمالغرب پاکستان متصل می کند. اما از سوی دیگر چترال می تواند به خاطر هم مرز بودن ناحیه شمالی اش با افغانستان در طرح استراتیژیک طالبان جابگیرد.
گذشته از این ملاحظات مربوط به جغرافیا، نوع سرزمین و آب و هوای منطقه چترال، عامل مهم دیگری هم وجود دارد که ممکن است مانع تلاش طالبان برای گسترش فعالیت های شان در این منطقه شود. نسبت پشتون ها به کل جمعیت در این منطقه کم است و به همین علت بیشتر تحلیلگران اعتقاد دارند که ساکنان چترال که پشتو زبان نیستند، طالبان را در میان خود نخواهند پذیرفت.
نام چترال زیاد در خبرهای مربوط به طالبانیزه شدن شمالغرب پاکستان به چشم نمی خورد اما یک بار در عناوین خبرها دیده شده. چند سال پیش حکومت افغانستان ادعا کرد که یک جاسوس پاکستانی را دستگیر کرده است که بنا به گزارش ها به بن لادن کمک کرده بود که با عبور از نورستان از مرز بگذرد و به منطقه چترال وارد شود.
رسانه های غرب نیز مدعی حضور بن لادن در جایی در چترال شدند اما این نظر همواره در حد یک شک باقی ماند.
۱۳- دیر بالا: گزارش شده است که اخیرا در دیر بالا نشانه هایی از افزایش افراطی گری مذهبی مشاهده شده است. اما یک عامل مهم که افراطیون محلی را از طالبان جدا می سازد این است که آن ها ادعا می کند هیچ ارتباطی با طالبان ندارند. از طرفی افراطیون محلی خود را طالبان نمی نامند. آن ها بیشتر به دخالت در انواعی از تبهکاری شهرت دارند که در قاموس طالبان نمی گنجد.
یک حادثه نظامی قابل توجه در ماه فبروری ۲۰۰۹ در دیر بالا اتفاق افتاد و آن زمانی بود که تعدادی از افراطیون تحت رهبری یک گروه افغان یک پاسگاه شبه نظامیان را در این منطقه تصرف کردند و به رغم تقاضاهای مکرر جرگه یا شورای ریش سفیدان محلی حاضر به ترک آن نشدند. در واقعه یی جداگانه در اپریل گذشته، مهاجمان ناشناس پنج مامور پلیس را کشتند.
می توان گفت که طالبان در صورت نیاز می تواند از این منطقه که دفاتری نیز در آن گشوده است و برخی مردم محل هوادار آن هستند به جلب کمک های پشتیبانی اقدام کند.
۱۴- ملکند : ملکند اساسا گذرگاهی است کوهستانی میان مردان و سوات. از نظر تاریخی شهرت این منطقه به خاطر وقوع نبردهایی میان قبایل محلی و سربازان بریتانیایی در سال های پایانی قرن نوزدهم است.
پیش از آن که افراطی گری در سوات بروز کند، سازمان اداری منطقه با مشکلی قضایی روبرو شد. در آن هنگام مقامات محلی عمدتا با فعالیت های تبهکارانه از جمله آدم ربایی و گروگان گیری برخورد می کردند. در جنوری سال ۲۰۰۹ چند عضو یک سازمان خیریه نیز ربوده شدند و ربایندگان آن ها تقاضای پول کردند. اما ظاهرا بزرگترین حمله طالبان در این منطقه در عکس العمل به یک حمله موشکی یک هواپیمای بی سرنشین امریکایی به ناحیه امادولا صورت گرفت. در این حمله به یک مرکز آموزشی در ناحیه درگای دست کم چهل شبه نظامی به هلاکت رسیدند.
گرچه طالبان در ملکند حضور مسلطی ندارند، این منطقه در برابر نفوذ آن ها بسیار آسیب پذیر به نظر می رسد و تحلیلگران می گویند طالبان اگر لازم باشد می توانند به نحو چشمگیری به این منطقه ورود پیدا کنند.
۱۵- مردان: مردان که حدود شصت مایلی شمال پیشاور واقع است، یکی از پرجمعیت ترین مناطق این ولایت است و یکی از مراکز فعال بازرگانی به شمار می آید.
طی یک سال گذشته حضور طالبان در منطقه مردان رو به افزایش بوده و گزارش هایی هم از درگیری های متعدد آن ها با پرسنل شبه نظامی طی این مدت رسیده است. این می تواند بدان معنا باشد که طالبان به رغم حضور غیر چشمگیرشان در این منطقه، توانایی برهم زدن اداره و نظم زندگی روزمره را دارند.
نشانه های اولیه افراطی گری در مردان در حملاتی به فروشگاه های نوارهای موسیقی و تهیه کندگان ابزار تماشای تلویزیون های ماهواره ای مشاهده شد. در یک واقعه اخیر، دفتر یک سازمان غیر دولتی مورد حمله قرار گرفت. مسوولیت بیشتر این حملات را فرد ستیزه جو.یی که ادعا می کند رهبر محلی حرکت طالبان پاکستان است به عهده گرفته است.
در سال ۲۰۰۵ نام منطقه مردان به این علت مطرح شد که الفرج اللیبی یکی از عمال سرشناس القاعده در این منطقه دسگیر شده بود.
۱۶- ثوابی: ثوابی را کانون حزب غیر مذهبی پشتون ها به نام عوامی نشنال پارتی می دانند. ثوابی بیشتر به خاطر بافت غیر مذهبی جمعیتش از طالبان استقبال نکرد. با این حال اخیرا دستنوشته ها و نقاشی های دیواری حاکی از حمایت از طالبان و قوانین شریعت و تقوای اسلامی در این منطقه دیده شده است.
نام ثوابی مدت ها قبل از افزایش اخیر در فعالیت طالبان در شمالغرب پاکستان در خبرها مطرح بوده است. در اوایل دهه ۱۹۹۰، سرگرد امیر از عمال سازمان جاسوسی پاکستان به عنوان یکی از نقش آفرینان محلی و رابط ضد اطلاعات ارتش پاکستان با طالبان مطرح شد. او را یکی از معتمدان سرتیپ امتیاز (که اینک بازنشسته شده) که در آن زمان رییس سازمان جاسوسی پاکستان بود می دانستند.
سرگرد امیر یکی از نخبگانی بود که در دوران اولیه طالبانیزاسیون شمالغرب پاکستان، اگر نه در تمامی آن کشور، مبانی ایدئولوژیک طالبان را تدوین کرد.
۱۷- پیشاور : پیشاور مرکز سرحد شمالغرب پاکستان است: شهری در خط مقدم جبهه نبرد موسوم به جنگ علیه ترور در پاکستان. بمب گذاری ها و حملات انتحاری به همراه آدم ربایی و گروگان گیری اخیرا در این شهر رواج داشته است. این شهر با چالش افراطی گری که آن را از سه طرف محاصره کرده رویاروست: مردان و چارصدا در شمال، مهمند و خیبر در غرب و دره آدم خل در جنوب. همه این مناطق به رزمگاه تبدیل شده اند. تدارکات ارسالی برای نیروهای ناتو هدف عمده طالبان را در پیشاور تشکیل می دهد. طالبان بیش از ۴۰۰ خودرو حامل کمک های تدارکاتی برای نیروهای ناتو در افغانستان را منهدم کرده اند. «تحریک طالبان پاکستان» مدعی است که بیشتر این حملات را انجام داده است. یک سحنگوی این حرکت به نام مولوی عمر به بی بی سی گفت که مردان مسلح طالبان آنقدر به کامیون های حامل تدارکات برای سربازان ناتو حمله خواهند کرد تا امریکا به حملات با هواپیماهای بدون سرنشین به منطقه پایان ببخشد.
۱۸- خوات: خوات فاصله چندانی با ناحیه نیمه عشایری آدم خل ندارد. طالبان ادعا می کنند که در این منطقه دست به حملاتی زده اند و نیروهای امنیتی را هدف قرار داده اند. در یک عملیات اخیر نیروهای امنیتی نیز چندین مخفیگاه افراط گرایان را در منطقه مورد حمله قرار داده و دست کم ۳۵ ستیزه جو را کشته اند. در این جا نیز مانند منطقه مردان و دیگر نواحی شمالغرب پاکستان طالبان بیشتر فعالیت خود را بر حمله به آرایشگاه ها و محل های خرید و فروش نوارهای موسیقی متمرکز کرده اند.
۱۹- هنگو : تصور بر آن است که هنگو که در مجاورت منطقه اورک زای قرار دارد، تحت کنترل حکیم الله محسود مرد دست راست فرمانده حرکت طالبان پاکستان یعنی بیت الله محسود است. نقاطی از هنگو که هم مرز با اورک زای است تحت سلطه طالبان قرار دارد.
یکی دیگر از دلایل کنترل بیشتر طالبان بر این منطقه؛ به گمان تحلیلگران آن است که این منطقه با کورم و وزیرستان نیز که طالبان بر آن ها تسلط دارد هم مرز است. این تحلیلگران همچنین می گویند که اگر حکومت پاکستان نتواند از افزایش نفوذ طالبان در هنگو جلوگیری کند، عناصر افراطی که فعلا در محدوده نزدیک مرزهای این منطقه به سر می برند بزودی فعالیت خود را به دیگر نواحی گسترش خواهند داد.
تنش فرقه یی میان جمعیت شیعه و سنی مذهب به مثابه گسل دیگری در هنگو عمل می کند و پس از حمله انتحاری که در سال ۲۰۰۶ به یک دسته عزاداری شیعه در این منطقه صورت گرفت، این گسل عمیق تر از پیش شده است.
۲۰- بنو : بنو یک منطقه غیر عشایری است با جمعیتی اسکان یافته. این منطقه، همسایه منطقه پرتنش وزیرستان است و شاهد حملای به نیروهای امنیتی و کشته شدن نفرات پلیس و افراد غیر نظامی بوده است.
به نظر می رسد حکومت پاکستان اخیرا در برابر افزایش فعالیت طالبان در این منطقه خویشتنداری نشان می دهد. با این حال، با در نظر داشتن غیبت وابستگی های عشیره یی قوی با طالبان در میان ساکنان بومی، طالبان محلی نتوانسته اند در جلب حمایت مردم توفیقی حاصل کنند.
۲۱- دره اسماعیل خان: این منطقه که به طور سنتی به خاطر گلها و شیرینی جاتش معروف است، مانند دیگر مناطق شمالغرب پاکستان از نفوذ روزافزون و حملات طالبان مصون نمانده است.
ظاهرا دو گروه از افراطیون مسلح در دره اسماعیل خان فعال هستند که یکی از آن ها در کار حمله به فرقه مذهبی مقابل است و دیگری به حملاتی علیه پرسنل دستگاه امنیتی دست زده. طالبان فعال در منطقه مجاور وزیرستان مسئولیت تقریبا تمامی حملاتی را که به پرسنل امنیتی صورت گرفته به عهده گرفته اند.
پس از آن که در سال ۲۰۰۸ ارتش پاکستان به حملاتش علیه طالبان در وزیرستان شدت بخشید، تعداد زیادی از خانواده های عشایر به این منطقه کوچ کردند و در اینجا اسکان یافتند. بعضی از مقامات دولتی از آن بیم دارند که برخی از مبارزان نیز که از عملیات وزیرستان جان به در برده اند اینک در دره اسماعیل خان سکنی گزیده باشند.
طبق آمار ارائه شده توسط پلیس محلی، در رویداد های خشونت آمیز مختلف در سال ۲۰۰۸ تعداد ۸۴ تن از جمله تعداد زیادی از نیروهای امنیتی کشته شده و و بیش از صد تن مجروح شده اند.
بیشتر تحلیلگران معتقدند که دره اسماعیل خان دوران سختی را می گذراند که در آن از یک سو اختلافات فرقه ای و و از سوی دیگر ستیزه جویی طالبان زندگی در این منطقه را مورد تهدید قرار داده است. این تحلیلگران برقراری صلح در دره اسماعیل خان را بدون برقراری آرامش در مناطق همجوار و انجام عملیات متمکرکز علیه سازمآن های مذهبی فرقه گرا میسر نمی دانند.
۲۲- دره قاضی خان : این منطقه از ایالت پنجاب با سرحد شمالغرب پاکستان مرز مشترک دارد. تنش فرقه یی میان سنی ها و شیعیان در این منطقه سابقه تاریخی دارد. تازه ترین نمود این تنش سال پیش هنگامی بروز کرد که یک دسته از عزاداران شیعه توسط یک بمب گذار انتحاری مورد حمله قرار گرفت و در جریان این حمله بیش از سی عزادار کشته شدند. یک رشته اتفاقات تشنج آمیز به دنبال این رویداد در منطقه رخ داد.
بر خلاف کشتارهای فرقه یی گذشته، طالبان مستقر در دره آدم خل مسئولیت این حمله را به عهده گرفتند. سخنگوی طالبان در آن هنگام مدعی شد که پیشاپیش به ارتش پاکستان هشدار داده بود که اگر به عملیات علیه طالبان در منطقه پایان ندهد، طالبان در پنجاب دست به حمله خواهد زد.
۲۳- راجان پور: این منطقه مرزی در جنوب پنجاب به هنگام تصرف مسجد سرخ اسلام آباد توسط یک واعظ افراطی و پیروانش در دو حوزه علمیه (مدرسه) در پایتخت شهرت پیدا کرد. راجان پور شهر محل اقامت مولانا عبدالعزیز امام مسجد سرخ و برادر کوچکترش قاضی عبدالرشید است که در عملیات کماندوهای ارتش پاکستان در مسجد سرخ به قتل رسید. قاضی عبدالرشید در روستای محل تولدش در راجان پور مدفون است.
این بخش بخاطر وجود چند مدرسه مذهبی شهرت دارد که وابسته به همان مکتب فکری وهابی هستند که طالبان از آن پیروی می کنند.
۲۴- باوال پور: باوال پور ( بهاول پور) نیز مانند راجان پور طی دهه گذشته به یکی از مراکز مدارس مذهبی در پنجاب بدل شده است. این منطقه همچنین مقر گروه ستیزه جوی سنی موسوم به جیش محمد است.
جیش محمد همان سازمانی است که رهبرش مولانا مسعود اظهر در نتیجه ربودن یک هواپیمای مسافری هندی به کابل از زندان آزاد شد. بعد از آزادی از زندان، مولانا مسعود اظهر در گردهمایی های گروه های حامی طالبان دیده شده است.
نام باوال پور در جریان یک کوشش نافرجام برای ربودن و منفجر کردن هواپیماهای عازم امریکا از لندن در خبرها مطرح شد. ظاهرا رشید رئوف مغز متفکر این توطئه که در روز برگزاری دادگاه از چنگ پلیس گریخت، از همین منطقه برخاسته است.
طی چند سال اخیر، باوال پور نه تنها شاهد تعدادی موارد خشونت فرقه ای بوده بلکه چند حمله به رهبران مذهبی و سیاسی محلی را نیز پشت سر گذاشته است.
۲۵- باوال نگر: شهرت باوال نگر به خاطر مدرسه هایی است که به هردو فرقه وهابی / دیو بندی و شیعه تعلق دارند. این مدرسه ها در میان مسلمانان کشورهای دگر از اعتبار برخوردارند و دانش آموزان پسر پاکستانی و دیگر کشورها که به تعلیمات مذهبی علاقه دارند جذب این مدارس می شوند.
این منطقه همچنین به خاطر این موضوع شهرت دارد که زادگاه بسیاری از پیروان افراطی سازمان های مذهبی ممنوعه مانند لشکر جنگوی و سپاه محمد است. گمان می رود تعدادی از فعالان این سازمان ها به حملاتی علیه شیعیان دست زده باشند. این افراد زیر تعقیب پلیس محلی قرار دارند. در عین حال تعدادی از فعالان شیعه که تلاش ها برای دستگیری شان ناکام مانده نیز از همین منطقه برخاسته اند.
تازه ترین مورد خشونت در باوال پور در جریان انتخابات عمومی فبروری ۲۰۰۸ و هنگامی رخ داد که دو بمب گذار انتحاری در نزدیکی محل اقامت ایجاز الحق وزیر سابق امور فدرال به هلاکت رسیدند. پلیس محلی اعتقاد داشت که آن دو می خواستند یا به وزیر حمله کنند و یا یک گردهمایی را که برای بزرگداشت نخست وزیر سابق بینظیر بوتو برگزار شده بود مورد حمله قرار دهند.
۲۶- مظفر گر: مظفر گر نیز به خاطر بروز خشونت های فرقه یی در گذشته شهرت دارد. با این حال، رسانه ها در سال گذشته به این منطقه توجه بیشتری نشان دادند چرا که اعلامیه هایی در این شهر پخش شده بود که نشانه های طالبانیزاسیون در میان گروه های مذهبی محلی در آن ها هویدا بود.
مقامات و رسانه های محلی ادعا کردند که این اعلامیه ها از سوی حامیان طالبان در ایالت پنجاب پخش شده که خواستار رعایت حجاب از سوی زنان پنجابی بوده اند. در این اعلامیه ها به زنان علیه بدحجابی و به فروشگاه های نوار موسیقی علیه فروش این نوارهای «منحط» هشدار داده شده بود. اگر چه پس از این هشدار ها حمله ای به مغازه ها صورت نگرفته، حس عمومی ترس را از آن پس می توان در شهر تشخیص داد.
۲۷- جنگ: خلاف نیست اگر گفته شود که جنگ کانون تنش هایی است که طی دو دهه گذشته بخش های مختلف پاکستان را در برگرفته است. مولانا حق نواز جنگوی یک روحانی ضد شیعه محلی در دهه ۱۹۹۰ یک سازمان ضد شیعی به نام انجمن سپاه صحلبه را در این شهر بنا نهاده است.
از آن زمان تا کنون رویدادهای خشونتبار بسیاری در این منطقه به کشته شدن صدها فعال شیعه و سنی و دیگر افراد بومی انجامیده است.
اختلافات فرقه یی و سیاسی همچنان در این ناحیه ادامه دارد و در انتخابات متعدد از دهه ۱۹۸۰ تا کنون افراد بیشتر بر اساس تفکر مذهبی خود به هواداری از این یا آن نامزد پرداخته اند.
۲۸- باکر: باکر نیز از دهه ۱۹۸۰ تا کنون شاهد تنش های فرقه یی بوده است. با این حال، نام این منطقه تنها سال گذشته در خبرها مطرح شد: یک بمب گذار انتحاری به یک راهپیمایی سیاسی حمله کرد و دست کم ۲۰ تن را کشت.
حرکت طالبان در پنجاب ادعا کرد که در این حمله دست نداشته است اما رسانه ها و پلیس تنشهای فرقه یی میان فعالان شیعه و سنی را عامل مهمی در راندن این منطقه نسبتا آرام بسوی خشونت دانستند.
۲۹- میان والی: این منطقه از ایالت پنجاب نیز هم که مرز منطقه سرحد شمالغرب است طی چند ماه اخیر شاهد رویدادهای خشونت بار بوده است.
در ماه فبروری، هنگامی که یک پاسگاه پلیس با بمب مورد حمله قرار گرفت، هشت مامور پلیس کشته شدند. مسئولیت این حمله را حرکت پاکستان طالبان به عهده گرفت و آن را به اقدامات ضد طالبان ارتش پاکستان در دره آدم خل ربط داد.
۳۰- چکوال:چکوال نیز تحت تاثیر موج اخیر خشونت های فرقه یی قرار گرفته است. تازه ترین رویداد از این نوع ماه گذشته روی داد که طی آن یک بمب گذار انتحاری کم سن و سال به یک گردهمایی عزاداران شیعی مذهب حمله ور شد.
به دنبال این رویداد، یک منبع ناشناس اعلام کرد که حمله را حرکت طالبان پنجاب انجام داده است. این منبع، این رویداد را به افزایش خشونت در دیگر نقاط ایالت پنجاب ربط داد و گفت که طالبان در صدد است تا حملات دیگری را نیز در این ایالت انجام دهد».
در مقاله زیر نام آیا گیتس می تواند تغییر بیاورد؟ می خوانیم: «به صورت رسمی رابرت گیتس- وزیر دفاع است، اما او به وظیفه اش به مثابه وزیر جنگ نگاه می کند. این یک موضوع کلیدی برای درک این مساله نیز است که چرا گیتس ناگهانی دیوید مک کرنن، فرمانده نیروهای امریکایی را در افغانستان از کار برکنار کرد. این مساله هم چنان این موضوع را واضح می سازد که چرا گیتس، استانلی مک کریستال را به جای وی گماشت.
گیتس به این خاطر به پست وزارت دفاع گمارده شد تا جنگ امریکا را به پیروزی برساند. رییس جمهور بوش از سوی مشاور امنیت ملی خود- استیفن هاردلی زیر فشار قرار داشت که گویا ایالات متحده در حال بازنده شدن در جنگ عراق است: به همین خاطر نیاز بود تا در ساختار رهبری پنتاگون تغییر ایجاد کند. در همین راستا و در کوتاهمدت، دونالد رامسفیلد- وزیر دفاع اسبق، جان ابی زید- قوماندان فرماندهی مرکزی امریکا و جورج کیسی- فرمانده نیروهای امریکایی در عراق از وظایف شان برکنار شدند. گیتس در آخرین روزهای سال 2006 به پنتاگون آمد و به سرعت رییس ستاد مرکزی ارتش- پیتر پیس را نیز به بازنشستگی سوق داد.
در واقع، مکلفیت اساسی گیتس برنده شدن در جنگ عراق بود. این کار با «افزایش گسترده» نیروهای امریکایی آغاز و ادامه یافت و نیز با استراتیژی مردم- دوستانه دیوید پتریوس ( که از سوی گیتس پذیرفته شد) مورد حمایت قرار گرفت. این اقدام ها از سوی ری آدرینو- یک فرمانده نیروهای زمینی امریکا به مثابه عملیات نظامی روزمره تعبیر شده است. این اقدام ها مشتركا ادامه یافتند. هرچند که اوضاع در عراق تاکنون خوب است اما آینده اش روشن نیست.
با این حال، کاهش عملیات نظامی با چشم انداز مکلفیت های گیتس سازگار نبود. برای برنده شدن در جنگ او به صورت بی باکانه به انتخاب بهترین افراد اقدام کرد و آن ها را با برنامه های خود آشنا ساخت و بعدا به آن ها فرصت داد تا تمام آن چیزها را در عمل پیاده کنند. بنا بر این، با تمام چیزهایی که گفته شد، گیتس ببه آن ها اطمینان داشت.
کنون نیز گیتس با وضعیت همانندی در افغانستان رو به رو است. پس از هشت سال حضور امریکا، وضعیت افغانستان بدتر شده می رود. بنابراین، مانند عراق، اقدام برای برکناری افسران یک نیاز است. سربازان بیشتری در حال اعزام اند: 20 هزار نیرو با هواپیماهای شان. پتریوس به دلیل موفقیت اش در عراق اکنون فرماندهی مرکزی امریکا را به عهده دارد و می خواهد تا استراتیژی همانندی را در افغانستان نیز پیاده کند، زیرا طالبان در چند ماه اخیر قوت بیشتر گرفته اند و ناکامی دولت افغانستان در حکومت داری و بازسازی نیز آشکار تر شده است. سفیر جدید امریکا نیز به افغانستان فرستاده شده است- و این از روی تصادف نیز نیست که یک فرمانده پیشین امریکايي به این سمت گمارده شده است. اما ایالات متحده امریکا با 41 متحد خود در افغانستان حضور دارد که اکثر آن ها کشورهای اروپایی اند؛ که بدون شک برنامه ریزی های جدید نیازمند همکاری آن ها نیز می باشد.
این اقدامات به این دلیل صورت می گیرند که افغانستان را به آجندای اصلی بدل کنند. با این حال هنوز هم سوال در مورد فرمانده قبلي نیروهای امریکایی و ناتو در افغانستان مطرح است: دیوید مک کرنن. گیتس اعلام کرد که گویا «به تصمیم گیری جدید و بینش جدید در مورد مشکلات» در این کشور نیاز وجود داشته است. هیچ چیزی شخصی وجود ندارد، اما مک کرنن باید برود.
مک کرنن، از سوی بسیاری ها در ارتش مورد تحسین و ستایش است، ولی آیا او قربانی موفقیت های خود بوده است. این مک کرنن بود که سال گذشته زنگ خطر را در ارتباط به افغانستان به صدا درآورد. به صورت غیر معمول و به ترتیبی که سرپیچی می تواند نیز تعبیر شود. او به صورت آشکار خواهان افزایش نیروها و افزایش عملیات نظامی در این کشور گردید. این گونه عملکرد در پنتاگون سابقه نداشت، نه تنها در اداره رییس جمهور بوش و نه هم در اداره تازه تاسیس رییس جمهور اوباما. اما مک کرنن با استدلال های خود برنده شد. او هم چنین ساختار درهم گسیخته فرماندهی نیروهای ایتلاف و تلاش های آنان را سامان بخشید- اقدام قهرمانانه یی که سیاست گذاران ارتش به نیکی از آن استقبال می کنند.
خوب پس چرا او برکنار شد؟ به صورت بنیادین، گیتس می خواهد علامتی را در ارتباط به مساله حسابدهی به ارتش بفرستد. یک فرمانده امریکایی به صورت ساده این نقش را دارد: اگر سربازان زیر امر او به مشکلی برخورد کردند، آن فرمانده مسوولیت دارد تا اقدامی کند. مهم نیست که در کدام زمان چنین اتفاقی می افتد، فرمانده مسوولیت دارد که در این ارتباط حسابده باشد. گیتس در واقع عین این مقرره را در ارتش اعمال می کند. اگر یک گروه عملیاتی سربازان امریکایی دچار وضعیت بدی شده است، در نهایت فرمانده آن ها ملزم به حسابدهی است.بنا بر این، مک کرنن مسوولیت بدتر شدن اوضاع را در افغانستان دارد.
استراتیژی جدید امریکا در افغانستان عمدتا چیزی است که پتریوس و آدرینو در عمل آن را در عراق به انجام رسانیدند: بسیج و حفاظت مردم به عنوان کلید مبارزه با شورشیان. یک دوست مک کرنن می گوید او هشدار می داد که این استراتیژی بدون حمایت شمار بیشتر نیروها حتا بیشتر از 20 هزار سرباز حاضر که قرار است به افغانستان اعزام شوند، به پیروزی نمی رسد. زمان نیز یک عامل دیگر است. گیتس فکر می کند که اداره جدید امریکا احتمالا 18 ماه فرصت دارد تا به صورت روشن پیشرفت را در افغانستان به نمایش بگذارد. بیشتر از این، گیتس هراس دارد که حمایت های مالی کانگرس از عملیات نظامی در افغانستان رو به کاهش است. بنابراین، او به نتایج زودرس نیاز دارد. مک کرنن این کار را به مدد اندیشیدن پیشتر از این انجام می داد.
بسیاری از گروه های نظامی امریکا در افغانستان هنوز هم در حالت «جستجو و خراب سازی» قرار دارند و مک کرنن به صورت درست نتوانست این مساله را مدیریت کند و این وضعیت را تغییر بدهد. در نهایت، سیاستمداران نقش خود را ایفا کردند. افزایش تلفات ملکی به اثر حملات هوایی نیروهای امریکایی مشروعیت تلاش های نیروهای ایتلاف را در این کشور تضعیف کرده است. حامد کرزی- رییس جمهور کنونی و احتمالا رییس جمهوری آینده این کشور- حتا مساله خروج نیروهای امریکایی را مطرح کرده است. برکناری نابه هنگام مک کرنن اکنون به کرزی یک مقداری آرامش می دهد.
رهبری ارتش هنوز هم تمایل دارد تا به مساله افغانستان و عراق به ترتیبی نگاه کند که گویا با آن همه تلاش های سخت نظامی، آینده هردو کشور در خطر قرار دارد. گیتس دریافته است که باید این وضعیت را عوض کند و آنانی را که به صورت سنتی برنامه های را در عراق به خوبی اجرا كردند، بالا بکشد. برای حسابرسی درست به اصول اداره تحت فرمان خود، گیتس در ساختار اجرایی ارتش دستکاری را آغاز کرده است. اخراج ناگهانی مک کرنن به گیتس این فرصت را می دهد تا اثبات کند که تصمیم او برای جنگ های ارتش چیزی است که او می گوید «جنگ آینده هم اکنون آغاز شده است».
هم چنان زیر فرمان مولن، مک کریستال کسی بود که توانست استراتیژی جدید امریکا را برای افغانستان تدوین کند. یکی از نزدیکان او می گوید« گیتس به مک کریستال به عنوان پتریوس آینده می نگرد» هردوی آن ها قوی، از لحاظ فکری تیزهوش، روشنفکر و کاریزماتيك هستند».
گماردن مک کریستال- هرچند که نیاز به تایید سنا دارد- در واقع یک قمار نیز است. او حتا هیچ گونه تجربه یی را در پست های کوچک بین المللی ندارد. اما پتریوس نیز نداشت. گیتس با احتیاط از مک کریستال با فرستادن افسر مورد اعتماد خود دیوید رودریگرز به صفت معاون او از وی حمایت می کند. او کسی است که پس از بازگشت از یک سفر موفقانه از افغانستان به واشنگتن به صفت دستیار نظامی گیتس کار می کرد. اکنون این تصور نیز وجود دارد که مک کریستال ممکن است یک معاون دیگر نیز بگیرد که مسایل روزمره یی را که با اروپایی ها وجود دارد، به انجام برساند.
رییس جمهور اوباما تضمین داده است که جنگ در افغانستان به «پیروزی» می رسد، و اکنون چهار ماه پس از روی کار آمدن اداره جدید، گیتس تیم جدید را به کابل می فرستد تا بخت خود را برای انجام هرچه بهتر آن محک زند –این ها علامت آن اند که در این روند او می خواهد به فرماندهان زیر دست خود اطمینان داشته باشد.»
آقای جهانگیر خراسانی در مقاله یی می نویسند: «ره آورد کار هفت ساله آقای کرزی برای کشور عبارت بوده است از: توسعه کشت، تولید و تجارت مواد مخدر، رشد وگسترش میدان های ترور وآشوب وکشتار مردم، آزاد سازی جنایت کاران و عناصرضد منافع کشور بنا به ملحوظات قومی، قانون شکنی های عریان و بی پرده به منظور [تامین] منافع شخصی و دوام حاکمیت، تطمیع ناروای اعضای پارلمان کشور به خاطر مسجل ساختن پروژه های قومگرایانه ازین مجرای قانونگذار، غوطه ورساختن نظام اداری کشور در گرداب فساد و غارت ثروت های ملی، بیرون راندن ملت از حوزه های کار و نان یابی، سپردن حیات اقتصادی مردم به دست چند کمپرادور خائن و جلاب سود به نام بازارآزاد، گماشتن دزدان و همکاران راه خیانت به مقامات بالایی دولتی، هسته گذاری تیم فاشیست و قومگرا در نظام دولتی کشور، بالا بردن حساسیت های قومی با اجراآت متعصبانه این تیم خائن، القأی امتیاز قوم اکثریت در ذهن ملت و نهادهای خارجی، تبلیغات مغرضانه برای خرد کردن شخصیت های اقوام غیرپشتون، کم بها ساختن خون شهیدان دوره جهاد و مقاومت، کمرنگسازی تجلیل از بزرگداشت روزهای با ارزش تاریخی جهاد و مقاومت، راه اندازی جرگه بی معنا به نام «جرگه امن» با مخارج بالا به منظور احیای سنت قبیله یی، فروتنی وکرنش بزدلانه در برابر پاکستان، رواج دادن سنت چاپلوسی وکرنش در برابر خارجی ها به خاطرکسب امتیازات و ده ها مورد دیگر از شاخص های خدمتگذاری جناب کرزی است که با لطف و مرحمت حامیان خارجی آن درین مدت هفت سال دوره حاکمیت آن انجام داده است.
اوکه با تمام این ناتوانی ها و بی کفایتی ها در اجرای امورکشور، می خواهد که بار دوم برتخت جفاکاری بنشیند، بدون شک از سه منبع اطمینان آن ناشی می شود. اول این که با وجود پرخاش های دستوری که گاهی از مطبوعات در برابر مقامات امریکایی و انگلیسی نشان داده درآغوش حامیان خارجی اش تکیه داشته و از حمایت شان خاطرآسوده است. دوم این که او امکانات دولتی پنج سال ریاست دوره اول خود را صرف راه کامیابی دوره دوم اش کرده و در تمام تشکیلات دولتی و موسسه یی مرکز و ولایات جال خود را با هنر و مهارت خاصی گسترده که هیچ ماهی صید دیگران نشود. سوم این که درین مدت هفت سال سنت نفاق وتفرقه را در بین اقوام و شخصیت ها پخته ساخته و ازین کشت خود ثمر وافری برداشته است. راز امیدواری کرزی در حاصل این سه عنصر نهفته است.
کرزی که از بدو حاکمیت آن در سنگر بی کفایتی و نفاق قومی قرارگرفته، با تمام قدرت و هنر، سعی ورزیده تا سنگرخواست های ملی دیگر اقوام را ویران نموده و حلقات توصل دهی افراد این اقوام را ازبین بردارد تا از پراگندگی شان در تمرکز قدرت قومی خویش بیفزاید».
امریکا و انگلیس که می خواهند از کرزی ناکام امتحان مشروطی گرفته و او را یکبار دیگر برای بربادی افغانستان بگمارند، معلوم است که تمام ارزش های نظام انتخاباتی و احترام به حق مشروع و دموکراتیک ملت های کم توان تنها حرف و شعار بوده که قدرت های جهان از آن به حیث یک پنجره آهنین در جهت اسارت ملت های مظلوم استفاده می کند. سوال در این است که سران کشورهای اشغالگر چه پیشکشی برای اقناع ملت ما برای بازگشت دوباره کرزی در سرنوشت شان دارند؟ اگر هدف شان اشغال است، مراحل اشغال در وجود کرزی قبلأ تکمیل شده و ما هم در سایه اشغال نشسته عادت نموده ایم. تنها برای مردم امنیت و راه تامین نان را فراهم نمایید. اما طوری که از استراتیژی ها و تاکتیک های فریبنده شان در برخورد با اعمال ترور و دهشت وکنترل مواد مخدر هویداست، آن ها پلان های جنایتبار بلند تر ازین دارند که در پیشواز آن، ملت ما را زنده درکفن دموکراسی پیچانده و خود شان در ماورای منافع کشور ما با جناب کرزی مصروف زد و بندهای سیاسی سودجویانه اند.»
جنرال حمیدگل- ریس پیشین آی.اس.آی پاکستان در مصاحبه تازه خود با« الشرق الاوسط» (ترجمه از روان) می گوید:« دو گروه از جنگجویان در مناطق قبایلی وجود دارند. بخش نخست، مرکب از کسانی اند که می خواهند انتقام آنچه را که بعد از حملات یازدهم سپتامبر 2001 بر پاکستان صورت گرفت، بگیرند.به ویژه این ها کسانی اند که می خواهند انتقام حادثه لعل مسجد را پس بگیرند. اما این ها پس از روی کار آمدن حکومت جدید در اسلام آباد، دیگر فعال نیستند.
این مساله می توانست در صورتی واضح شود که ما صاحب یک دستگاه قضایی مستقل می بودیم، تا در نتیجه تحقیق آن علت مرگ آنانی که در لعل مسجد به قتل رسیدند، واضح می شد. همین افراد هستند که تاهنوز نیز به خاطر انتقام جویی دست به اقدام هایی در برخی از مناطق پاکستان می زنند. بخش دوم متشکل از عناصر جنایتکاری است که از دیگر شهرهای پاکستان فرار کرده اند و در مناطق قبایلی پناه گرفته اند. مجاهدان می دانند که این ها افراد جنایتکار اند و به همین خاطر از آن ها حمایت نیز نمی کنند. در عین حال، آن ها نمی خواهند یک جبهه دیگر را در شرایط حاضر در برابر خود بگشایند. سوم این که سازمان استخباراتی امریکا بیشتر از 50 گروه را در مناطق قبایلی پاکستان ایجاد کرده است. این گروه ها هم چنان از سوی سازمان استخباراتی هند نیز حمایت می شوند. چهارم این که این جا مجاهدانی حضور دارند که می خواهند در بیرون از مرزهای پاکستان بجنگند. اما زمانی که ارتش پاکستان در برابر آن ها دست به عملیات می زند، آن ها هیچ انتخابی جز جنگیدن در برابر وی ندارند. و این چیزی است که امریکایی ها می خواهند. آن ها می خواهند که این مجاهدان با ارتش پاکستان در جنگ باشند و نتوانند از مرز بگذرند و بر علیه نیروهای خارجی و امریکایی در افغانستان به جنگ بپردازند.
الشرق الاوسط: سازمان استخباراتی پاکستان چگونه در ایجاد طالبان کمک کرد؟ آیا در حال حاضر [آن ها دارند] قیمت این کار را می پردازند؟
حمیدگل: ما طالبان را در آغاز کمک کردیم، اما ما آموزش و تمام مسایل دیگر را برای آن ها در سال 1989 متوقف کردیم. اکثر اعضای جنبش طالبان مجاهدان قدیمی اند که در جریان جنگ افغانستان آموزش دیده اند. ما هیچ کسی را بعد از سال 1989 آموزش ندادیم. بنابراین این آموزش ها بیست سال قبل متوقف شدند. به صورت طبیعی آنانی را که ما آموزش دادیم، اکنون پیر شده اند. بنابراین، شما یک تصور نادرست را دنبال می کنید، وقتی که می گویند این ها همان افراد قبلی اند که ما آموزش داده ایم.
الشرق الاوسط: اما آیا شبکه های که شما در جریان جهاد افغان ها ایجاد کردید، اکنون در برابر ارتش پاکستان می جنگند؟
حمیدگل: نه، این همان شبکه ها نیستند، اما همان روحیه جهادی در این ها نیز به مشاهده می رسد. این جا هیچ شبکه یی وجود ندارد. تنها به وضعیت مناطق قبایلی نگاهی بیاندازید. در آن جا هیچ شبکه یی وجود ندارد. هر قبیله در منطقه خود مشغول جنگ است و هیچ قبیله یی به مرز قبیله دیگر پا نمی گذارد. هر قبیله ساختار فرماندهی خود را دارد. در شرایط موجود، آن ها «تحریک طالبان پاکستانی» را ایجاد کرده اند، اما این ]تحریک[ بر تمام گروه های طالبان که در مناطق قبایلی فعال اند، کنترل ندارد.
الشرق الاوسط: چگونه و از کجا جنبش طالبان پاکستان منابع خود را تامین می کنند،
مانند سلاح و پول؟
حمیدگل: امریکایی ها سلاح و تجهیزات آنان را تامین می کنند.
این یک مشخصه بی مانند مناطق قبایلی است. آن ها آماده اند که از هر منبعی ]تسلیحات
و تجهیزات[ خود را تامین کنند. در جریان جهاد افغان ها، روس ها به آنان سلاح می
دادند تا در برابر ارتش پاکستان بجنگند. ساکنان این مناطق تسلیحات و پول روسیه را
می پذیرفتند، اما در برابر ارتش پاکستان آن طوری که روس ها می خواستند، جنگ نمی
کردند. آن ها حالا تسلیحات و پول امریکا را دریافت می کنند
و در برابر ارتش پاکستان می جنگند. چرا این همه تفاوت؟ بسیار ساده است: ارتش
پاکستان آن ها را به قتل می رساند و بر علیه آن ها عملیات گسترده به راه می اندازد.
الشرق الاوسط: شما فکر می کنید که های ارتش پاکستان، بر عبور و مرور تروریستان که از مرز می گذرند و برعلیه سربازان خارجی در افغانستان می جنگند، چشم های خود را می بندند؟
حمیدگل: واقعیت این است که آن ها از مرز می گذرند و وارد افغانستان می شوند. اما این تنها دلیل برای اقامت آنان در مناطق قبایلی نیست. بگذارید برای تان بگویم که ساکنان مناطق پنجاب نیز به افغانستان می روند، تا در آن جا بجنگند.
الشرق الاوسط: آیا شما به صورت کامل این مساله را که سازمان استخباراتی پاکستان با جنبش طالبان ارتباط دارد، رد می کنید؟
حمیدگل: نه، ]ولی[ بگذارید بگویم که چگونه ارتباطی. من باوجودی که یک مقام متقاعد هستم اما با عناصر القاعده افغان- رسول سیاف، کرزی و دیگران- در حالی که بر ضد پاکستان اند، دوست هستم. در نهایت نگرانی من این است، که این ها دوستان قدیمی من اند. بنا بر این، ما روابط اجتماعی داریم. اما این در کل درست نیست که بگوییم مقام های سازمان استخباراتی پاکستان در حال حاضر از جنبش طالبان حمایت می کنند و این سیاست آن هاست. این نادرست است..
الشرق الاوسط: یک گزارشی که در نیویارک تایمز به نشر رسیده بود، می گوید که جلال الدین حقانی، فرمانده جنبش طالبان، از سوی سازمان استخباراتی پاکستان حمایت می شود. آیا این درست است؟
حمیدگل: جلال الدین حقانی دوست شخصی من است. زمانی که من دو تا از پسران خود را برای جهاد بر علیه روس ها در افغانستان فرستادم، آن ها در جبهه حقانی به جهاد مشغول شدند. او یک مرد بسیار بسیار خوب است. با این حال، این به معنای آن نیست که من در موقعیتی هستم که بتوانم او را کمک کنم. خانواده او از 30 سال به این سو در پاکستان زندگی می کند. دو و نیم میلیون پناهنده افغان در حال حاضر در پاکستان زندگی می کنند و آن ها به آمد و رفت از افغانستان به این جا ادامه می دهند.
الشرق الاوسط: شما گفتید که با رهبران افغان و فرماندهان طالبان روابط دوستانه دارید. آیا شما هیچ گاهی ایمن الظواهری، ملاعمر یا اسامه بن لادن را ملاقات کرده اید؟
حمیدگل: بگذارید یک نکته را روشن کنم: در جریان جهاد افغان ها، سازمان استخباراتی پاکستان تنها افغانان را آموزش داد؛ ما غیر افغان ها را آموزش ندادیم. ما افراد را از جانب افغان ها برای آموزش می پذیرفتیم؛ هیچ کس نزد ما به صورت مستقیم نمی آمد. ما می خواستیم مطمین شویم که همه آن ها افغان باشند. عرب ها و دیگر کشورها کمپ های خصوصی خود را در افغانستان داشتند. اسامه بن لادن هیچ گاهی با ما در ارتباط نبود. نخستین باری که من اسامه را ملاقات کردم در سودان بود و آن هم زمانی که بازنشسته شده بودم. ما تلاش می کردیم که از امریکایی ها بشنویم که اسامه بن لادن یک رزمجوی بزرگ است، اما ما هیچ رابطه مستقیم با وی و عبدالله عزام ( روحانی همراه اسامه بن لادن که اصلا فلسطینی است) نداشتیم. ما هیچ کسی را به غیر از افغان ها آموزش ندادیم.
الشرق الاوسط: به نظر شما، هدف جنبش طالبان برای جنگ در افغانستان و پاکستان چیست؟
حمیدگل: دو هدف دارند که روشن و ساده است. هدف اولی شان آزادی است و هدف دومی شان تطبیق شریعت. زمانی که آن ها در افغانستان بر سر اقتدار بودند، آن ها شریعت را تطبیق کردند و از این کار نفع نیز بردند. این هم چنان درست است که آن ها اشتباهاتی زیادی را نیز مرتکب شدند؛ آن ها جوان بودند و هیچ گونه تجربه مدیریتی نداشتند. اما به صورت عمومی، حکومتی که آن ها ساختند خوب بود. آن ها یک حکومت مرکزی را در افغانستان ایجاد کردند و زمینه دسترسی زنان را به میراث شان در افغانستان برای اولین بار مساعد کردند. زیاده روی های نیز صورت گرفت، مانند مجبور ساختن زنان برای پوشیدن برقع در شهرها و مجبور ساختن مردها به گذاشتن ریش. اما آن ها قانون مداری را در افغانستان برای حفاظت از شهروندان افغانستان ایجاد کردند. بنابراین جنبش طالبان می خواهد تا شریعت را به مثابه یک سیستم جایگزین تطبیق کند.
الشرق الاوسط: از یک طرف شما می گویند که امریکایی ها تسلیحات را برای طالبان فراهم می کند و از جانب دیگر می گویید که امریکایی ها مخالف جنبش طالبان اند.
حمیدگل: بلی، آن ها تمام این کار ها را انجام می دهند. آن ها برنامه های خود را دنبال می کنند. آن ها می خواهند که جوانان پاکستان در برابر ارتش پاکستان بجنگند و در این کار موفق نیز شده اند.
الشرق الاوسط: آیا در حال حاضر رابطه یی میان جنبش طالبان و سازمان استخباراتی پاکستان وجود دارد؟
حمیدگل: نه، ممکن است روابط اجتماعی چنانچه من گفتم، وجود داشته باشد. افغان های زیادی می آیند و مرا ملاقات می کنند و من هیچ گاهی از آن ها نپرسیده ام که آن ها مربوط به طالبان اند و یا از کدام گروه دیگر حمایت می کنند.
الشرق الاوسط: اما آیا شما هیچ گونه رابطه مستقیمی با طالبان ندارید؟
حمیدگل: طالبان سه سال پیش، زمانی که از سازمان استخباراتی پاکستان مستقل شدند، از تبدیل شدن به یک جبنش زمانی رنج می بردند. آن ها با مجاهدان افغان رابطه داشتند. جنبش طالبان به مثابه یک تشکیلات بعدا ایجاد شد.
الشرق الاوسط: آیا ممکن است برخی از کشورهای همسایه، مانند ایران و پاکستان آن ها را کمک کنند؟
حمیدگل: این درست نیست؛ این تبلیغات محض به خاطر تغییر افکار عامه عرب ها بر ضد ایران است. ایرانی ها در منطقه خرم، جایی که منازعات فرقه یی وجود دارد( شاید منظور احتمالا خرملق در منطقه سیستان و بلوچستان باشد) و به مرز افغانستان چسبیده است، فعالیت های می کنند. اما بگذارید بگوییم که امریکایی ها در منازعات فرقه یی در پاکستان دست دارند.
الشرق الاوسط: شما فکر می کنید که برخی از رهبران القاعده در حال حاضر در ایران به سر می برند؟
حمیدگل: شما می دانید که پس از حملات امریکایی ها به افغانستان و فرار القاعده از این کشور، بسیاری از آن ها در پاکستان دستگیر شدند و برخی دیگرشان به قتل رسیدند. برخی از آن ها به زندان انداخته شدند ولی بعدا آزاد شدند. این مساله شک برانگیز است، [زیرا] امریکایی ها حتا یک حرف هم در این مورد نگفته اند. اسامه بن لادن سه زن و 18 فرزند دارد. تمام این ها کجا رفته اند؟ تمام این ها به ایران گریخته اند؟
الشرق الاوسط: آیا شما فکر می کنید که طالبان یک بار دیگر قدرت را در افغانستان به دست خواهند گرفت؟ اگر چنین است، تا چه زمانی این کار ممکن است؟
حمیدگل: من نمی خواهم بگویم که طالبان یک بار دیگر در افغانستان به قدرت خواهند رسید. اما من مطمین هستم که مردم آزادی دوست افغانستان به زودی قدرت را در این کشور به دست خواهند گرفت.
الشرق الاوسط: چه وقت این اتفاق می افتد؟ چه تقسیم اوقاتی را برای مساله شما پیش بینی می کنید؟
حمیدگل: بیشتر از دوسال طول نمی کشد. من فکر می کنم که ایالات متحده مجبور است افغانستان را ترک کند.
الشرق الاوسط: تا چه زمانی شما فکر می کنید که امریکایی ها در افغانستان حضور
خواهند داشت؟
حمیدگل: اگر امریکایی ها عاقل باشند، آن ها باید در ظرف یک
سال افغانستان را ترک کنند. اگر آن ها عاقل نباشند، پاکستان شاهد یک انقلاب به دلیل
حضور امریکایی ها در افغانستان خواهد بود. آن ها در افغانستان شکست خواهند خورد و
مجبور اند تا در سال 2010 یا 2011 افغانستان را ترک کنند.
الشرق الاوسط: فکر می کنید که القاعده تلاش کرده و یا می کند تا به سلاح های کشتار
جمعی دست پیدا کند؟
حمیدگل: این تبلیغات محض امریکاست، به خاطر این که آن ها می خواهند سلاح های هسته ای پاکستان را نابود کنند. سلاح های هسته یی پاکستان عمده ترین هدف امریکایی هاست.
الشرق الاوسط: کی مسوول سلاح های هسته یی پاکستان است؟ آیا این سلاح ها زیر فرمان ارتش است و یا زیر فرمان رییس جمهور؟
حمیدگل: در پرنسیپ، یک انتظام طویل دارد. فرماندهی سلاح های هسته یی در زمان ریاست جمهوری ضیاالحق به دست ارتش بود. بعد از آن، ساختار فرماندهی سلاح های هسته یی به یک ساختار طولانی مبدل شد. در عمل، سلاح های هسته یی زیر فرمان رییس جمهور است. مشکل این است که رییس جمهور پیشین، پرویز مشرف ساختار حکومتی را به ریاستی مبدل کرد، در حالی که ما دارای ساختار پارلمانی حکومت هستیم. بدین گونه، مسوولیت حفاظت از سلاح های هسته یی پاکستان به دست رییس جمهور آصف علی زرداری است.
الشرق الاوسط: زمانی که رییس جمهور پرویز مشرف در قدرت بود، ما فکر می کردیم که زندگی وی از جانب القاعده در خطر است و او را می خواهند بکشند. شما فکر می کنید که القاعده زرداری را نیز تهدید می کند؟
حمیدگل: این به رفتار آصف علی زرداری وابسته است. در نهایت او تا کنون به عملی غیر از انجام عملیات در مناطق قبایلی باجور که به فرمان امریکایی ها صورت می گیرد، به دیگر عمل تحریک آمیزی دست نزده است. اما مساله این است که زرداری ارزشی را که بتواند از سوی القاعده به یک هدف تبدیل شود، ندارد.»
آقای قيام در مقاله خطر وقوع انقلاب رنگی در افغانستان می نگارد: « در افغانستان شرایط براى وقوع يك انقلاب رنگی مانند اوكراين و گرجستان در حال اوج گرفتن است. برخى چالش هاى كشورهاى عضو ناتو از يك طرف و افزایش خشونت ها و نارضايتی های مردم در برابر سياست دولت و تلفات مردم بیگناه توسط بمباران هاى قواى آيساف از جانب ديگر، شرايطى را مساعد خواهد ساخت تا مردم دست به تظاهرات دسته جمعى بزنند.
امكان آن هست كه در چنين تظاهراتی يكى از ساختارهاى سياسى كشور ابتكار سوق و اداره شورش مردم را به دوش بگيرد و شرائط وقوع يك انقلاب را مساعد بسازد. ساكنان كشور به طور روز افزون خشم و انزجار خود را در برابر دولت و عملكرد نيروهاى خارجى از طريق تظاهرات در نقاط مختلف كشور نشان مي دهند. به خصوص خشونت اخير در ولايت غزنى مثال روشن از اين حالت بحرانى كشور است. البته، دلايل مختلف وجود دارد كه چنیین اعتصاباتی آهسته آهسته به تظاهرات سراسری كشورى مبدل گردد :
اول : تلفات روز افزون ساكنان ملكى كشور در نتيجه عمليات نظامى ناتو و بى تفاوت بودن کشورهای دخيل در جنگ با طالبان به اين امر از يك طرف و از جانب ديگراهانت به مقدسات اسلامى به خشونت افكار عامه مى افزايد و دارد كه آهسته آهسته به انزجار سراسرى كشور مبدل گردد.
دوم : در گذشته چنين تظاهرات در سطوح علاقه دارى ها و ولسوالى ها صورت مي گرفت ولى در اين اواخر در سطح ولايات صورت مي گيرد. از آغاز ماه اگوست سال پیش در ولايات كنر، پكتيا، نورستان، ننگرهار، زابل، کاپيسا، لغمان، هرات (شیندند) و غزنى هموطنان ما شاهد چنين تظاهرات بودند. بر خى تحليلگران سياسى به اين باور هستنند كه شايد ذهنيت عامه توسط يك نيروى خارجى رهبرى شود.
سوم : افغان ها کنون يك زندگى مملو از يأس و نوميدى را سپرى مي كنند. زيرا دولت نتوانسته است به خواست هاى مردم جواب بدهد. عدم امنيت، فساد ادارى، استفاده نابخردانه از كمك هاى خارجى، توليد و قاچاق مواد مخدر و كشتار افراد بىگناه چهره ناتو در رأس ايا لات متحده ا مريكا را در افكار عامه خدشه دار ساخته است و در حال حاضر مردم افغانستان حضور امریکایى ها را در افغانستان مشكل آفرين مي دانند.
با در نظر داشت مطالب فوق، امكان بروز يك جنبش و يا حزب سياسى در افغانستان كه افكار موجود عامه را هدف استراتيژيكى و تاكتيكى خود قرار دهد و تأكتيك سياست ضد امریکایى را تعقيب کند و بتواند توده هاى گسترده مردم را در پی خود بکشاند، از امكان به دور نيست كه چنين حزب به دستور و همكارى يك ارگان اپراتيفى جهان خارج ايجاد خواهد شد كه در آن حالت به حيث يك رقيب نیرومند در برابر ساير احزاب موجود عرض اندام خواهدكرد وپروگرام ذيل را ظاهرأ تعقيب خواهد كرد كه قابل پذيرش افكار عامه خواهد بود :
- توقف تلفات ملكى توسط نيروهاى خارجى و طالبان
- خروج قطعات خارجى جنگجویان طالبان و القاعده از افغانستان
يقينأ كه حزب مذكور سياست ضد امریکائى و طالبان را تعقيب خواهد كرد كه مورد پذيرش ساكنان كشور قرار خواهد گرفت. زيرا حكومت آقاى كرزى بى كفايت بودن خود را به جهانيان و مردم افغانستان ثابت ساخته است. نماينده خاص رییس جمهور امریکا در سفر اخير به كابل در نشست با يك تعداد شخصيت هاى سياسى كشور گفت :«آنچه مايه نگرانى ماست، اينست كه به رغم مصارف گزاف هر روز ميان مردم افغانستان و امریکا و نظام کنونی كشور فاصله ايجاد مي شود و ما بايد با طرح يك استراتيژى سالم اين مشكل را رفع و حيثيت از دست داده امریکا را در منطقه و جهان اعاده نمایيم.»
از اظهارات نماينده خاص اوباما پيداست كه امریکا بقاى كرزى را در پست رياست جمهورى خطر جدى به امریکا تلقى مي نمايد. تحليلگران سياسى و نظامى غرب به اين باور هستند كه طرح سياست جديد ايالات متحده امریکا در قبال افغانستان موثريت قابل لمس نخواهد داشت و در آن صورت امریکا ناگزير خواهد شد تا نسخه هایى همچو اوكراين و گرجستان را در افغانستان پياده کند».
آقای داکتر مهدی در سخنرانی در کنفرانس بین المللی «بحران افغانستان: سناریوهای ممکن تحول» که به تاریخ هشتم اپریل به ابتکار مرکز مطالعات افغانستان معاصر در مسکو برگزار گردید، گفت: «اروپای صنعتی و مستعمره جو، میراث شوم ناسیونالیسم را، به عنوان بهترین و برترین راهکار سلطه بر دیگران، با خود به آسیا و افریقا برد. هم درآسیا و هم در افریقا، زون های معین تاریخی- فرهنگی وجود داشت که از قرن های متوالی بدینسو، یک واحد سیاسی شناخته شده را تشکیل می دادند. حضور استعمارگران در این زون ها (مناطق)، باعث گسستگی این توالی تاریخی، و افتراق این همبستگی فرهنگی شد. یکی از مهمترین زون های تاریخی- فرهنگی آسیا، منطقه جنوب غرب آسیا است که کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، آسیای میانه – (قسماً) قزاقستان، قرقیزستان، ازبیکستان، تاجیکستان، ترکمنستان - ایران و آذربایجان در بر می گیرد. این منطقه دارای تجانس های زیر است:
1- عمدتا شامل دو خانواده زبانی آریایی (هندی، اردو، فارسی دری، پشتو، بلوچی، کردی) و ترکی (ازبیکی، قرغزی، ترکمنی، قزاقی، آذری) می شود. اما از لحاظ تاریخی، تمام این منطقه قلمرو زبان های هندی و ایرانی به حساب می آید.
2- این منطقه محراق خیزش تمدن اسلامی است که تا قرن دهم هجری (ظهور صفویه و تشکیل دولت گورکانی هند)، اکثر از یک مرکز اداره می شده است. این مرکز یا در نیشاپور خراسان بوده (طاهریان)، یا در سیستان (صفاریان)، یا در فرارودان (سامانیان) یا در غزنی و لاهور (غزنویان)، یا در فیروز کوه (غوریان)، یا در خراسان (سلجوقیان)، یا در اورگنج خوارزم (خوارزمشاهیان)، یا در سمرقند فرارودان (تیموریان) یا درهرات و کابل (اخلاف تیمور)، و یا در آگره و دهلی هند (بابریان)، یا در مشهد خراسان (افشاریه) و یا در قندهار سیستان (ابدالیان). با این حال، تاریخ به ندرت یاد آور رویارویی های قومی بوده است. آنچه برای مردم این منطقه اهمیت داشه، وجهه فرهنگی زمامداری بوده که دست به دست اقوام می گشته و کسی را یارای دم زدن از سلطه قومی نمی داده است.
همان طوری که اشاره کردیم، از میانه های قرن هژدهم، انگلیسی ها از شرق و روس ها از شمال این قلمرو را مورد هجوم قرار دادند و با تحرک عصبیت های قومی، هم زمینه نفوذ و تسلط خود، وهم زمینه تجزیه های بعدی را فراهم آوردند.
با توجه به این نکته که هیچ یک از واحدهای سیاسی موجود (کشورها)، در هیچ مقطع تاریخ، کشور مستقلی نبوده است، بلکه بخشی از یک قلمرو واحد تاریخی- فرهنگی به حساب می آمده، تجزیه این کل به کشورهای متعدد، هرگز نمی تواند آن تجانس تاریخی- فرهنگی را حفظ کند. از این جاست که می بینیم در هر یک از کشورهای موجود، اسباب تنش آفرین و محراق های بحران زا تعبیه شده است. منازعات آذربایجان و ارمنستان بر سر قره باغ؛ منازعات ایران، ترکیه و عراق بر سر پراگندگی قوم کرد؛ منازعات افغانستان و پاکستان روی مساله پراگندگی قوم پشتون؛ منازعات تاجیکستان و ازبیکستان بر سر پراگندگی اقوام تاجیک و ازبیک؛ منازعات هند و پاکستان بر سر کشمیر؛ منازعات تاجیکستان و ازبیکستان بر سر توزیع اقوام تاجیک و ازبیک؛ منازعات ازبیکستان و ترکمنستان بر سر خوارزم و چهارجوی.
در این میان، بسیاری از این کشورها، هنوز در تقلای تثبیت هویت هستند:پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبیکستان، ترکمنستان و تا حدودی آذربایجان؛ زیرا چنان که گفتیم، هیچ یک از این کشورها حضور تاریخی نداشته اند؛ از همینرو تمام این کشورها دست به جعل اسناد تاریخی می زنند و جغرافیای سیاسی موجود کشور خود را با واقعیت های تاریخی مشترک، که در محدوده این جغرافیای سیاسی نمی گنجد، تطبیق می کنند و می خواهند شطی از سیر متوالی حوادث تاریخی را به نام قومی که نام کشورشان از آن گرفته شده، جاری سازند. بعضی از این کشورها برای حفظ وجود خود ارتش مسلح به بمب اتمی هم سامان داده اند؛ ولی نمی توان باور کرد که بدون عطف توجه به واقعیت های تاریخی و بدون دست یازی به راهکارهای تشنج زدا بتوان امنیت را در منطقه تامین کرد.
به نظر می رسد که وضع سیاسی این منطقه معین، بی اندازه ملتهب است؛ هر گونه تغییر در جغرافیای سیاسی کشوری، به طور بی اختیار و زنجیره یی ؛تغییرات در بقیه کشورها را به دنبال خواهد داشت: تجزیه یک کشور بر مبنای قوم و زبان، تجزیه های بعدی بر این مبنا را به دنبال دارد. ملتهب ترین کانون در منطقه نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان است؛ بخش عمده پشتون ها در پاکستان زندگی می کنند، با این حال بعد از تحولات اخیر و با جا گرفتن حلقات معینی در رهبری دولت افغانستان، در یک حرکت لغزنده، بحران روی نوار مرزی میان دو کشور تمرکز یافته است. حلقات مذکور بدون توجه به واقعیت های تاریخی اشاره شده در بالا- فقط با انگیزه برتری جویی قومی– خواهان بر هم زدن موازنه در دو کشور و بالتبع در منطقه –هستند. این تحریکات پس از حضور نیروهای بین المللی به رهبری امریکا در افغانستان، شدت گرفت. حلقات مذکور می کوشند پای نیروهای بین المللی – مخصوصاً امریکا را به آن طرف دیورند بکشند، و بارها گفته اند که برای از بین بردن تروریزم باید به لانه های تروریزم حمله کرد. به نظر می رسد که این اشتیاق از افوهاتی ناشی شده باشد دال بر اراده امریکا در تجزیه کشور پاکستان. با آن که نمی توانیم این امر را یکسره نفی کنیم، مع الوصف، در حال حاضر زمینه های عینی آن هرگز میسر نیست.
هیچ نشانه یی دال بر تمایل قدرت های بزرگ بر آوردن تغییرات در جغرافیای سیاسی کشورهای منطقه وجود ندارد. به قول پروفیسورآلبرت استاهل-استاد افغانستان شناسی دانشگاه زوریخ سویس، جهان کشور پاکستان را با همین حدود اربعه به رسمیت می شناسد. در سازمان ملل در عین این که نقشه سیاسی پاکستان با همین حالت موجود رسمیت دارد، هیچ پرونده یی مبنی بر مورد نزاع بودن تمامیت ارضی آن کشور وجود ندارد. به راستی پیمودن چنین راهی بسیار دشوار است. باز کردن حساب روی حضور نیروهای بین المللی و از طریق آنان دستیابی به هوس های ناسیونالیستی بخردانه نیست. چه، در یک محاسبه سرپایی، حضور این نیروها به نفع کشور پاکستان تمام شده است: جامعه جهانی بالاتفاق نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان را مامن و لانه تروریزم و بنیاد گرایی می شناسند. بنابرین، پاکستان با توجه به حضور نیروهای بین المللی در افغانستان، در تحکیم سلطه و حاکمیت خود بر نوار آن سوی دیورند افزوده است (کاری که پیش از این، در موقع حضور ارتش شوروی سابق کرده بود).
این در حالیست که اوضاع افغانستان بیش از پیش بحرانی ترشده و با افشای تمایلات حلقه های معینی در رهبری دولت بر گسترش شوونیزم حاکم، بی باوری و عدم اعتماد میان سایر اقوام ساکن در کشور اوج گرفته است. نگرانی عمده اینجاست که اگر این مساله قبل از خروج نیروهای بین المللی حل نگردد، افغانستان بعد از خروج نیروهای بین المللی هرگز توان ایستادگی در برابر پاکستان را نخواهد داشت. پس می توان نتیجه گرفت که بر گردانیدن اقوام بر جغرافیای سیاسی معین، یا تشکیل کشورها بر مبنای قوم واحد، نه امر ممکنست و نه امر معقول. کشورهای تازه تشکیل (پس از فروپاشی شوروی) طعم این داعیه را تازه می چشند، اما برای عقب ماندگی تاریخی و فرهنگی افغانستان، جز دنبال کردن بیهوده این داعیه، نمی توان علت دیگری پیدا کرد. این داعیه، تنها در ربع آخر قرن بیست، سه بارپای نیروهای خارجی را به منطقه کشانیده است. تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل. در حالی که از تغییرات منفی و مدهش بیرون از اختیار و زنجیره یی در سطح جغرافیای سیاسی منطقه (در صورت آزمایش یک نمونه) ذکر به میان آوردیم، آیا نمی شود سخن از یک روند بازدارنده و یک عقب گرد مثبت و مثمر تاریخی به میان آوریم؟
اروپا پس از ششصد سال جنگ بر مبنای تجانس های قومی، دریافت که گونه دیگر از همزیستی بدون توجه به تجانس های زبانی و نژادی هم وجود دارد: مللی که جنگ های صد ساله، سی ساله، هفت ساله و دو جنگ خانمان سوز جهانی را - به خاطر یکدست ساختن نفوس کشورها از منظر قومی و زبانی - پشت سر گذاشتند، اینک با از بین بردن ارزش حقوقی مرزها میان خود، به آن چیزی که نرسیده بودند دست یافتند: اینک مرز میان اتریش و آلمان، مرز میان آلمان و لوکزامبورگ، مرز میان چک و آلمان، مرز میان بلژیک و آلمان، مرز میان آلمان و هالند....فس علیهذا مانع رسیدن ژرمن نژادها و آلمانی زبان ها به همدیگر نمی شود.
بیایید به این واقعیت تن دهیم که هیچ کشوری در منطقه آسیای جنوب غربی (به شمول آسیای میانه) بر اساس رفرواندوم یا همه پرسی تشکیل نشده است؛ بنابرین و بالتبع اقوام ساکن این کشورها متجانس نیستند و به صورت اقلیت های قومی در کشورهای متعدد پراگنده اند. ترک ها و فارسی زبانان، بیش از دیگران دچارتجزیه و تشتت شده اند. کردها و بلوچ ها به همین ترتیب؛ در این میان کمترین آسیب را از نظر پراگندگی نفوس، پشتون ها دیده اند، زیرا با چشم پوشی از بخشی از آن ها که ساکن هندوستان اند، کلاً در دو کشور پاکستان و افغانستان موقعیت دارند. حال اگر این داعیه را در هر یک از واحدهای قومی و زبانی در هریک از کشورهای منطقه دنبال کنیم (دلیلی هم ندارد که تنها یک قوم حق دنبال کردن آن را داشته باشد لاغیر) بی تردید منطقه را به جهنم تبدیل خواهیم کرد.
در حالی که دلایل همگرایی در این منطقه، بسا موجه تر، عینی تر و عملی تر از دلایلی است که در اروپا وجود دارد. مهمترین و اساسی ترین وجه مشترک میان ملل این منطقه همانا دین اسلام است.
زبان فارسی دری به حیث زبان بین الاقوامی (Lingua Franca) رشد کرد و بلا استثنا تمام اقوام ساکن درین منطقه احساسات، ذهنیات و تفکرات خود را در قالب این زبان بیان کردند و هر یک در رشد این زبان سهم ارزنده گرفتند. استعمار چه در آسیای میانه، و چه در سرزمین هند، برای پارچه پارچه کردن مردمان ساکن آن جاها، ابتدا اقدام به گرفتن زبان تفاهم از آنان کرد تا جایی که تجانس های انکار ناپذیر در برابر آنان قد علم می کرد، به تجزیه زبان واحد به انواع ایرانی، ماورالنهری، افغانی و هندی دست می زد. این روند تا جایی پیش رفت که اینک بعضی گمان می کنند که زبان فارسی دری، زبان قوم خاصی به نام تاجیک باشد؛ در حالی که در رویش و آرایش این زبان، ترک به قدر تاجیک، هندو به قدر هر دو، و افغان به قدر هر سه سهم داشته است.
...و اما گذشته از اشتراکات تاریخی و فرهنگی، پیوستگی جغرافیایی - و به تبع از آن - منافع مشترک اقتصادی که تک مایه بودن آب ها و معدن ها اساس آنست، خود از اهمّ دلایل برای همگرایی است. منازعات بر سر آب میان تمام کشورهای منطقه وجود دارد؛ به همین ترتیب مناقشه میان بعضی کشورها بر سر منابع معدنی که پیش از این اشاره رفت.
ولی باید توجه داشت که در حال حاضر مهمترین دلیل برای همگرایی، دلیل یا دلایل امنیتی و سیاسی است. به نظر بنده شناخته شده ترین منفذ برای ایجاد بی امنی در کشورهای منطقه، قابلیت بیش از حد تحریک پذیر بودن اقلیت هاست. این منفذ هم برای کشورهای منطقه وهم برای قدرت های غربی زمینه ایجاد بی امنی و مداخله بعدی را فراهم کرده است.
نکته در خور تامل اینست که کشوری مثل افغانستان که علاوه بر داشتن منفذهای فراخ، کشوری محاط به خشکی است، بیش از دیگران از چالش های مرزی و منطقه یی آسیب می بیند. حلقات برتری جوی اطراف رهبری دولت افغانستان، با تشدید مخاصمت با همسایگان شرقی و غربی (ایران و پاکستان که هر دو از نعمت دسترسی به آب های بین المللی بهره مند هستند) خواب بستن پل هوایی میان افغانستان و امریکا را می بینند. در حالی که عقل سلیم حکم می کند که اساسی ترین، ارزانترین و سهل ترین راه رشد افغانستان، صلح و سازش با تمام همسایگان – مخصوصاً همسایه های شرقی و غربی آن است.
گفته می شود که افغانستان از موقعیت مهم استراتیژیک برخورداراست؛ اما باید توجه داشت که این موقعیت مهم استراتیژیک به سود افغانستان نه، بلکه به سود کسانی بوده که قصد عبور از آن را داشته اند. افغانستان به عنوان معبر به سوی هند یا آسیای میانه، همواره قابل توجه قدرت های بزرگ بوده است. حضور کنونی نیروهای بین المللی نیز با توجه به همین اهمیت قابل توجیه است. افغانستان زمانی می تواند از این موقعیت استفاده نیک کند که، نوعیت بازی را دگرگون سازد؛ به این معنا که جهت حرکت را از مرکزیت خود به اطراف تعیین کند نه بر عکس؛ و این فقط در صورت پیش گرفتن استراتیژی همگرایی منطقه یی میسر است. با توجه به این نکته که افغانستان در مرکز آن زون تاریخی- فرهنگی قرار دارد که طرح همگرایی منطقه یی را در آن می ریزیم، می توان تصور کرد که در چنین موقعیتی تمام شاهراه های تجاری و ارتباطی، از این کشور می گذرد و به سرعت جای رقابت های کشنده قدرت های جهانی را، اجماع جامعه جهانی می گیرد.
همان طوری که گفتیم، این به سیاست گذاری حاکمیت افغانستان تعلق می رساند که کدام شق را در پیش می گیرند: همگرایی و همسویی برای منافع مشترک با کشورهای منطقه، یا واگرایی و ستیزه جویی با آنان را که به زیان افغانستان و منطقه و به سود قدرت های بزرگ خارج از منطقه می انجامد.
از جانب دیگر، در یک تحلیل وسیع تر، منافع افغانستان با کشورهای بزرگ منطقه – چون روسیه، چین و هند – گره خورده؛ افغانستان نمی تواند مانند جزیره در میان کشورهایی که در تقسیم بندی های سیاسی جهانی، «پیمان شانگهای» را انتخاب کرده اند، در تقابل و دشمنی زندگی کند. این واقعیت را باید پیمان ناتو به رسمیت بشناسد و بر این گرایش صحه گذارد. گزینش مسیر اکمالات لوژستیکی ناتو از راه سرزمین شوروی سابق به افغانستان، می تواند به جاده ترانزیتی، تبادله کالا میان اروپا و جنوب آسیا تبدیل شود.به طور خلاصه، اتحادیه اروپا، مدلی است که کشورهای منطقه - از روسیه تا هند – در پیش رو دارند، و باید به آن تأسی جویند.»
آقای.... در مقاله « «دیورند» به پایان خط نزدیک می شود»، می نگارد: «یکی از مسایل بسیار نگران کننده، خونبار و دردناک، پرتنش شدن لگام گسیخته اوضاع در نوار مرزی و گستره بود و باش عشایر بینوا و سیه روز پشتون است که برای درک آن بایسته است از بلندای ارزش های های انسانی به مساله نگریست.
پیرامون «خط دیورند»، چند رویکرد وجود دارد:
1- رویکرد آرمانگرایانه و بلندپروازانه ماجراجویانه که معطوف به دگرگونی مرزهای کنونی شناخته شده بین المللی در منطقه به یاری یک ابر قدرت است(حال مهم نیست کدام ابرقدرت) و در بر گیرنده سه رویکرد زیر می باشد:
-رویکرد ناسیونالیست های تندرو پشتون-کنون در سیمای گردانندگان برتری خواه و ماجراجوی پشتون دولت کنونی افغانستان به رهبری حامد کرزی که در پشت پرده سر نخ های این رویکرد به دست ماجراجویان تندرو چپگرایی چون سلیمان لایق و هیوادمل است و ماهرانه کارگردانی می شود- رویکرد تجزیه (در واقع نابودی) پاکستان و پیوست گستره پشتون نشین پاکستان به افغانستان و تشکیل «افغانستان بزرگ»؛
- رویکرد نظامیان و بسیاری از سیاستمداران تندرو پاکستانی از جمله تندروان مذهبی آن کشور که از پشتیبانی عربستان سعودی و دیگر اعراب برخوردار اند- ایجاد کنفدراسیون نامنهاد «اسلامستان» متشکل بر افغانستان– پاکستان (در واقع، پایان دادن به عمر سیاسی کشوری به نام افغانستان)، یا دست کم پیوستن بخش های پشتون نشین افغانستان به پاکستان(تجزیه افغانستان- باز هم در واقع پایان دادن به هستی کشور)
- رویکرد تشکیل کشورهای مستقل– با باشندگان همگون تباری تاجیک، ازبیک، ترکمن، پشتون و بلوچ در منطقه یعنی در واقع دگرگونی ریشه یی جغرافیای منطقه که در واقع به معنای پایان یافتن زندگی سیاسی هر دو کشور افغانستان و پاکستان است.
2- رویکرد خرد ورزانه و واقعبینانه- پذیرفتن وضعیت واقعی جیوپولیتیک کنونی در چهارچوب مرزهای شتاخته شده بین المللی کنونی و پرهیز از بلند پروازی های تباهکن و بربادساز و ماجراجویی های خطرناک و موهوم.
به هر رو، برای حل نهایی مساله تراژیک پشتون و آوردن صلح و ثبات، آرامی، آسایش و شگوفایی پایدار در این منطقه، در گام نخست، به دگردیسی ریشه یی و بنیادی تفکر حاکم بر نخبگان فکری و روشنفکران پشتون باشنده افغانستان نیاز است.
نخبگان فکری و سیاستمداران پشتون به بازنگری ریشه یی و بنیادی دیدگاه های کنونی شان در قبال مساله گستره نوار مرزی و نیز بازنگری نقش پشتون ها در چهارچوب کشور و فراموش نمودن افسانه واهی «اکثریت» (و در نتیجه فزونخواهی و برتری جویی تباری و زبانی که به نوبه خود موجب بر انگیخته شدن تاجیکیسم، هزاره ایسم، ازبیکیسم و ترکمنیسم افراطی در کشور گردیده و زمینه ساز نا به هنجاری ها، نارسایی ها و بسا نا به سامانی های دیگر می گردد) و پذیرش تز همزیستی دادگرانه مسالمت آمیز با دیگران همسرزمینان و برادران خویش و از این راه شکستن بن بست زیانبار موجود بر سر راه روند ملت سازی و دولت سازی در کشور، نیاز دارند. چه، تفکر حاکم بر نخبگان پشتون، دردمندانه هنوز هم بر شالوده همان بینش منحط و واهی سراب گونه مسلط بر جیوپولیتیک در دوره جنگ سرد و آمارهای موهوم استوار است که تا کنون بارها قدرت های بزرگ و نیز پاکستان از آن برای دستیابی به منافع آزمندانه خود به زیان ما بهره گیری ابزاری ناروا نموده اند.
ره آورد این تفکر سخیف هم برای مردم بینوای نوار مرزی و در کل همه پشتون ها و دیگر باشندگان کشور، چیزی جز تباهی، بربادی، سیه روزی و نابودی در گام نخست برای مردم آزاده پشتون نبوده است.
روشن است مادامی که تفکر سخت ابزاری غیر ریالستیک فاجعه بار بازمانده از دوران جنگ سرد مبنی بر تجزیه پاکستان و بازپسگیری سرزمین های پشتون نشین به یاری یک ابر قدرت(حال مهم نیست کدام قدرت زیرا خود پشتون های افغانستان به تنهایی توان این کار را ندارند) و دستیابی به سرزمین های از دست رفته و ایجاد «افغانستان بزرگ؟!» (در واقع پشتونستان بزرگ) و انحصار گرایی افراطی در قدرت دولتی در درون دولت افغانستان که جلو مشارکت راستین ملی را در کشور می گیرد؛ کنار گذاشته نشده و جای آن را یک تفکر نوین، خردورزانه، آگاهانه، واقعبینانه و سازنده که تنها متوجه بهروزی و رهایی پشتون ها و سایر باشندگان این مرز و بوم از زندان ترسناکی که سیاستمداران پیرامون آن ها برافراشته اند، باشد، (در چهار چوب گستره کنونی افغانستان)، نگیرد، دشوار خواهد بود کشور و منطقه به ویژه باشندگان خوار و زار و نگونبخت نوار مرزی بتوانند از این «دایره شیطانی مصیبت» بیرون گردند.
چه، حتا در صورت تحقق این آرمان، توازن شکننده کنونی در کشور به شدت برهم خورده و بر اساس همین فرمول، همین تفکر و همین شعار، استان های شمالی تاجیک نشین، ازبیک نشین و ترکمن نشین افغانستان به ترتیب برای ایجاد تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان بزرگ به برادران همتبار خود به تاجیکستان، ازبیکستان و ترکمنستان خواهند پیوست و تاجیکان مناطق غربی و باشندگان مناطق مرکزی هم بنا به نشانه های زبانی و آیینی به ایران و سر انجام افغانستان تجزیه خواهد گردید و فرو خواهد پاشید. روشن است که این فروپاشی به آسانی خط کشی هندسی روی صفحه کاغذ نیست و یک فروپاشی خونبار، دراماتیک و اندوهبار خواهد بود.
از این رو، بر اندیشمندان و نیروهای خرد ورز و آگاه پشتون است تا همه نیرو و توان خود را به جای تاختن به سوی سراب های فریبنده و نادسترس و واهی ایجاد «پشتونستان بزرگ»، در چهارچوب گستره واقعی کنونی کشور با باشندگان آن متمرکز گردانند و با پیشگیری یک راهبرد ریالستیک و خردمندانه در شگوفایی و بهروزی و رهایی آن از بدبختی و نا به سامانی و سیه روزی کنونی بکوشند.
تنها با شگوفایی و بالندگی گستره ها و ساختارهای نوین منطقه یی، هنگامی که مرزهای خط کشی شده استعماری اهمیت خود را از دست بدهند و رنگ ببازند، هنگامی که اقتصاد مشترک با پول واحد در منطقه ایجاد شود و منافع استراتیژیک همه کشورهای منطقه مانند جامعه اروپایی و دیگر ساختارهای منطقه یی در دیگر نقاط جهان به هم گروه بخورد، با فروریختن دیوارهای ستبر بی اعتمادی برپا شده از سوی استعمار در میان کشورهای منطقه و آب شدن یخ های دشمنی های مصنوعی میان اقوان گوناگون باشنده این سرزمین ها، با به بار نشستن همگرایی منطقه یی، در اوضاع و احوال آرامش و صلح و تفاهم، حل دمکراتیک و دادگرانه مسایل پیچیده و دردناکی چون مساله پشتون ها و خط دیورند و نه تنها پشتون ها بل همه تیره های ستمدیده و رنج کشیده از هم جدا شده منطقه (اعم از تاجیک ها، ازبیک ها، ترکمن ها، بلوچ ها، کردها و...) به شیوه «تبر تقسیم جیوپولیتیک» بر شالوده ارزش های انسانی و آرمانی ممکن است.
هر گونه مطرح ساختن چنین مسایل پیچیده و سر در گم، پیش از فراهم گردیدن زمینه، نه تنها دردی را دوا نمی کند، بل تنها بر سر زخم های خونبار و چرکین منطقه نمک می پاشد.
با توجه به این که همه دولتمردان افغانستان از شاه شجاع گرفته تا امیر دوست محمدخان، امیر شیرعلی خان، امیر یعقوب خان، امیر عبدالرحمان خان، امیر حبیب الله خان، امیر امان الله خان و نادر خان و ظاهر خان( با به رسمیت شناختن پاکستان) همه فاکت از دست رفتن سرزمین های برباد رفته را رسما پذیرفته اند و از سوی دیگر، همه مرزهای کنونی به رسمیت شناخته بین المللی بلا استثناء استعماری اند، شعار بازپسگیری سرزمین های از دست رفته و تغییر مرزهای شناخته شده بین المللی، آن هم در بیچارگی و ناتوانی و سیه روزی کنونی به زور سرنیزه نیروهای خارجی، رویایی بیش نیست و سر دادن چنین شعارهای بیمارگونه، چنانی که در گذشته تنها به سود دشمنان ما بوده است، باز هم خواهد بود.
باید به یک نکته توجه داشت که افغانستان با به رسمیت شناختن پاکستان به عنوان یک کشور با حدود و ثغور و نقشه سیاسی کنونی، در واقع خط دیورند را به عنوان مرز رسمی سیاسی میان افغانستان و پاکستان به رسمیت شناخته است و این که شایع است که افغانستان این خط را و در واقع مرز را به رسمیت نشناخته است و نمی شناسد، ناشی از ناآگاهی از مسایل حقوق بین الدول است. چه، آیا می شود کشوری را به رسمیت شناخت و مرزهای بین المللی آن را آن هم به درازای 2640 کیلومتر به رسمیت نشناخت؟
«کشور» یک تعریف مشخص علمی از دیدگاه حقوق بین المللی دارد: گستره جغرافیایی یی است که در چهارچوب مرزهای مشخص و معین شناحته شده بین المللی موقعیت دارد. حال وقتی کشوری یک کشور دیگر را به رسمیت می شناسد، آن را با همه مرزهای مشخص و معین شناخته شده بین المللی آن به رسمیت می شناسد. در غیر آن، به رسمیت شناختن آن مفهمومی ندارد و رنگ می بازد. پرسشی که مطرح می گردد این است که آیا می شود کشوری را به رسمیت شناخت و مرزهای مشخص و معین بین المللی آن را نه؟
روشن است پاسخ منفی است. در واقع، مشکل افغانستان و پاکستان در به رسمیت شناختن مرز میان دو کشور نیست. (چون دولت های افغانستان از دولت شاه شجاع و امیر دوست محمد خان گرفته تا امان الله شاه و ظاهر شاه همه این مرز را بارها با بستن قرار داد ها و معاهدات به رسمیت شناخته اند)، بل بر سر این است که پارلمان افغانستان بر فاکت رسمیت مرز کنونی میان دو کشور مهر تایید نزده است.
قرار داد چهلستون که میان شخص امیر عبدالرحمان و دولت هند بریتانیایی به امضا رسیده بود و تنها در زمان حیات وی رسمیت داشت و نادرست در کشور ما به نام «معاهده دیورند» شهرت یافته است(در هر حالی که چنین معاهده یی اصلا وجود خارجی ندارد)، یک «تفاهمنامه» متروک و باطل و فسخ شده می باشد که اصلا مطرح بحث نیست. مهم ترین موضوع این است که این مرز در دو قرار داد مهم میان دولت امیر امان الله خان و هند بریتانیایی از سوی افغانستان (و پیشتر از آن در معاهده گندمگ از سوی امیر محمد یعقوب خان) به رسمیت شناخته شده است. در آن هنگام، بریتانیای کبیر شرط به رسمیت شناختن استقلال افغانستان را به رسمیت شناختن و پذیرفتن خط دیورند به عنوان مرز سیاسی میان افغانستان و قلمرو هند بریتانیایی گذاشته بود که افغانستان آن را دو بار رسما پذیرفت.
این اعتراض شماری از دولتمردان پیشن افغان و تندروان پشتون مبنی بر این که همه معاهدات و قرار دادها میان دولت های دست نشانده پیشن افغانستان و دولت انگلیس استعماری و بنا بر این غیر قانونی و نامشروع بوده است، از این رو، قرار داد دیورند هم نامشروع و غیر قانونی می باشد، هم نمی تواند ره به جایی ببرد. زیرا گذشته از این که می توان با قاطعیت گفت که حد اقل دولت امان الله خان مستقل بوده است و قراردادهایی که او با انگلیسی ها بست، مشروعیت دارد؛ پاسخی در برابر این پرسش ندارد که کدام قرار داد و کدام معاهده میان کشورهای غربی به ویژه انگلیس و کشورهای شرقی استعماری نبوده است؟
پای این استدلال که این قرار دادها زیر فشارهای سنگین استعماری بسته شده اند، هم چوبین است. زیرا بی درنگ با این پرسش متقابل رو به رو می شود که کدام قرار داد استعماری زیر فشار و اجبار امضاء نشده است؟
حال، اگر به این موضوع را تنها برای نکوهش سیاست های مزورانه و ناروای جهانخواران مطرح نماییم، کاری است درست و به جا. مگر اگر آن را برای بازنگری این قرار دادها و معاهدات(که کاریست ناممکن)، دگرگونسازی تاریخ و سرنوشت منطقه و تغییر نقشه سیاسی جهان و تجزیه چندین کشور و برپایی چند کشور جدید بنا به نشانه های تباری، زبانی و... پیش بیندازیم، در اوضاع و احوال پیچیده کنونی چیزی جز کوبیدن خون( به جای آب) در هاون نخواهد بود.
این که شماری از تندروان، منتقدان طرح بازپسگیری سرزمین های از دست رفته و نامشروع اعلام کردن «معاهده دیورند» را به باد نکوهش و سرزنش می گیرند و آنان را متهم به خیانت گذاشتن مهر تایید زیر معاهدات استعماری می نمایند، هم فاقد هرگونه منطق است. چه، امروزه ما در برابر عمل انجام شده تاریخی یک و نیم- دو سده یی قرار داریم و بحث اصلا بر سر تایید یا رد کدامین معاهده یا قرار داد نیست. چون سودی در بر ندارد، بل بحث اساسا بر سر این است که چگونه پیامدهای زیانبار این معاهدات و قرار دادهای ننگین و ناروا را به حد اقل برسانیم و راه های واقعبینانه و خردورزانه و به دور از احساسات برای گشایش گره های فروبسته و کور ناشی از این قرار داد ها بیابیم.
با توجه به این که همه مرزهای کنونی کشورهای منطقه ما مرزهای استعماری بوده و همه کشورهای شرق به ویژه کشورهای مسلمان در چهارچوب واحدهای سیاسی استعماری بسر می برند و با توجه به این که اقوام باشنده این سرزمین ها (مانند پشتون ها، بلوچ ها، تاجیک ها، ازبیک ها، ترکمن ها، آذری ها، ارمنی ها، کرد ها و....) همه در میان چند کشور تقسیم شده اند، دلیلی برای این که تنها یک قوم استثناء قرار داده شود، وجود ندارد). حل مشکل تنها در مجموع ( نه به گونه تجریدی و جز به جز)، با ریختن یک طرح نو، با تفکر نو در چهار همگرایی منطقه یی امکان پذیر است.
اعتراض دیگر تندروان پشتون افغانستان مبنی بر این که چرا در رفراندوم کذایی تعیین سرنوشت پشتون های باشنده پاکستان، حق پیوستن پشتون ها به افغانستان به آنان داده نشده بود؟ هم خینه بعد از عید و بیجا است. چون، دولت های وقت افغانستان در آن هنگام، نخست این مساله را با تاخیر توجیه ناپذیر مطرح کردند و سپس جدی پیگیری نکردند. چون تاریخ الترناتیف ندارد و دیگر این کار «کاریست که گذشته است و سبویی است که شکسته است»، طرح آن کنون بی مورد و مداخله آشکار در امور یک کشور مستقل است که از دیدگاه حقوق بین المللی معنایی ندارد. سرزنش و نکوهش دولتمردان وقت افغانستان به خاطر سهل انگاری شان در زمینه در آن هنگام هم شاید در حد یک داوری تاریخی، آن هم هرگاه بر پایه معیارهای علمی و انجام پژوهش های سامانمند تاریخی با توجه به مجموع اوضاع و شرایط و عوامل تاثیر گذار بر آن برهه معین، صورت گیرد، به جا باشد. مگر امروز چه دردی را در قرینه سرزمین های از دست رفته دوا می کند؟
موضوع خونشریکی و پیوندهای تباری، زبانی، فرهنگی و..... نیز از دیدگاه حقوق بین المللی نیز نمی تواند برهان قاطعی در حل مسایل پیجیده حقوقی در تراز بین المللی و مناسبات میان کشورها گردد. تازه این هم تنها مختص به افغانستان و پاکستان نمی باشد. هرگاه قرار باشد چنین مسایلی در تراز جهانی مطرح گردد، صلح در سراسر جهان برهم خواهد خورد و کشورهای بسیاری درگیر جنگ های بی پایان و خونین خواهند گردید.
همچنان مساله تعیین سرنوشت یک اقلیت تباری که در یک کشور همسایه بود و باش دارد، از سوی دولت بر سر اقتدار همسایه دیگر نیز ( آن هم از سوی کشوری چون افغانستان که در آن ده ها اقلیت تباری بود و باش دارند) منطق استواری ندارد و در آیین حقوقی بین المللی مداخله آشکار در امور داخلی کشور دیگری ارزیابی می شود.
روشن است حق تعیین سرنوشت، حقی است انسانی، طبیعی و دادگرانه که بسیاری از اقوام و تیره ها و اقلیت ها در جهان ( از جمله پشتون ها و بلوچ های باشنده پاکستان) بنا به جبر جیوپولیتیک از آن محروم هستند. شاید در یک فضای دیگر، در جهان آینده رهیده از رویارویی ها و قطب بندی های زیانبار کنونی با توجه به ارزش های والای انسانی روزی رهیافت خردورزانه یی برای این مشکل که در سراسر جهان با آن رو به رو هستیم، پیدا شود. ناگفته پیداست که مبارزه در این راه هم آرمانی است آزادیخواهانه و عادلانه. هرگاه این مبارزه خردورزانه و صلحجویانه باشد، نه سخت ابزاری و ماجراجویانه و با تکیه دستاویز زور. باز هم این مساله یک مساله سراسری است و چرا برای یک منطقه مشخص و یک تبار مشخص و یک کشور مشخص، آن هم از سوی یک کشور دیگر مطرح می شود؟.
نکته شگفتی آور این است که در حالی که بیش از یک قرن می شود که «معاهده دیورند» و «پشتونستان» محور اصلی سیاست خارجی افغانستان را تشکیل می دهد، نه دولت افغانستان و نه مردم می دانند که موضوع بر سر چیست؟ آیا دولت افغانستان رسما بر پاکستان ادعای ارضی دارد؟ روشن است پاسخ این پرسش منفی می باشد. چون چنین ادعایی در تراز جهانی فاقد هرگونه پایه حقوقی است و در هیچ مرجع و دادگاهی بین المللی کسی به آن گوش فرا نخواهد داد. از همین رو هم تا کنون هیچ یک از دولت های افغانستان بر پاکستان ادعای ارضی ننموده است. پس ما چه می خواهیم؟
فرمول بندی مبهم «احقاق حقوق حقه برداران پشتون و بلوچ» که دولت های گذشته افغانستان از آن بره برداری ابزاری می نمودند، هم چیزی بیش از یک شعار دوران جنگ سرد بر اساس سناریوی نوشته شده در مسکو نبوده است که امروزه دیگر به دلیل موهوم بودن و بی معنا بودن به دست فراموشی سپرده شده است.
شگفتی آور از آن این که حتا تا کنون کدام ترجمه دقیق از تفاهمنامه چهلستون («معاهده دیورند») به زبان دری در دست نیست. ترجمه هایی که در کتاب های روانشاد غبار و روانشاد فرهنگ بازتاب یافته است، از دقت چندانی برخوردار نیستند. چگونه می توان توضیح داد که مساله یی به این اهمیت باشد که چندین دهه محور اصلی سیاست خارجی دولتی را تشکیل دهد و تا کنون ترجمه دقیقی از آن به دسترس مردم چه که خود دولت آن کشور نباشد؟
پس دعوای ما بر سر چه است؟ این رازی است که تا کنون کسی مهر آن را برنگشوده است.
فشرده سخن این که در دوره جنگ سرد، هند و شوروی پیشین با بهره گیری از ناآگاهی سیاستمداران افغانستان از تاریخ دیپلماسی، با بر انگیختن احساسات و با به جوش و خروش در آوردن جوانان خونگرم و تمویل برخی از احزاب و گروه های تندرو، از افغانستان در برابر پاکستان بهره برداری ابزاری نمودند که از این بازی چیزی جز بدبختی و تباهی نصیب کشور افغانستان نشد که هنوز هم پایان این درامه خونین را پیدایی نیست.
هر چه هست، دیگر امروز که تراز آگاهی هم میهنان ما بالا رفته است، چنین بر می آید که افسانه «سرزمین های از دست رفته» و «دیورند» به پایان خط نزدیک می شود و با گذشت هر ورز به شمار کسانی افزوده می شود که خواستار پایان بخشیدن به ماجراجویی های بیهوده و زیانبار و گشودن خردورزانه کورگرهی که به دست خود آن را بسته ایم و آبپاشی بر روی خاکستری که در زیر آن آتش خانمانسوز نهفته است، می باشند».
آقای محی الدین تایب- یکی از چپی های وابسته به جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق در سخنرانی یی در کنفرانس تاریخی 28 اپریل 2009 در نیویارک زیر نام «افغانستان، صلح و توسعه» می گوید:
«این همایش در یک زمان نهایت بحرانی برای مردم افغانستان تدویر می یابد که از نبود امنیت، فقر، بیکاری، بی قانونی و تجاوزات متعدد بر حقوق اجتماعی و بشری شان رنج می برند.
تقریباً هشت سال از مداخله نیروهای خارجی می گذرد. آرزوهای مردم افغانستان برای دستیابی به صلح، امنیت و برگشت به زندگی عادی متلاشی گردیده است. نیروهای حاکم در حکومت افغانستان به گروه های جهادی و جنگ سالاران که تاریخچه وحشتناکی از گذشته و حال دارند، تعلق دارد. در جریان اداره انارشی اول آن ها (1992 تا 1996 ) اردوی ملی افغانستان منحل گردید و به موجودیت ساختار یک حکومت کاری در افغانستان پایان داده شد. وقایعی که در هشت سال گذشته در افغانستان رخ داده ا ند، بار دیگر به اثبات رسانید که در زیر چتر جامعه جهانی آن ها تلاش دارند تا مواضع سیاسی خویش را به منظور منافع شخصی شان تقویه نموده و با اندوختن ثروت بیشتر برای دور بعدی آمادگی می گیرند.
طالبان بخش دگری از همان نیروهای قرون وسطایی در منطقه می باشند که علیه امریکا و متحدان آن اعلام جنگ نموده اند. تفاوت میان این دو نیروی قرون وسطایی، یکی در اریکه قدرت و دیگری منحیث مخالفان مسلح، صرف در حمایت کنندگان خارجی آن ها می باشد.
دستاوردهای حکومت افغانستان در هفت سال گذشته بسیار محدود اند. با وجود حمایت بین المللی حکومت قادر نگردید تا مسایل عمده چون امنیت، بازسازی و برگشت میلیون ها افغان را از کشور های همسایه را حل نماید. توافق همگانی چنین است که اوضاع کشور رو به وخامت می رود. تحلیل های عینی ناکامی استراتیژی اداره قبلی را نشان می دهد.
تقریباً 20 میلیارد دالر طی هفت سال گذشته به منظور بازسازی افغانستان اختصاص داده شده است بدون آن که کدام تاثیر محسوس در زندگی اکثریت افغان ها دیده شود. افغانستان در جهت اقتصاد مارکیت آزاد لگام گسیخته سمت گیری دارد.
برای بازسازی زراعت که 80 درصد اقتصاد کشور را تشکیل می دهد، توجه لازم مبذول نشده است.نتائیج منفی چنین سمت گیری بر اقثصاد ملی کاملاً مشهود است. بیکاری کتلوی، فقر، بی سر پناهی، نبود خدمات صحی برای هزاران کودک و بزرگسالان از جمله پرابلم های عمده می باشند. بیش از 45 درصد نیروی مستعد به کار جامعه بیکارند.تنها در شهر کابل این رقم به 60 درصد می رسد.
نبود تمرکز، پلان گذاری و شفافیت در پروسه بازسازی زمینه ها را برای فساد اداری، جعل کاری، اضافه ستانی و مصارف بیهوده هموار ساخته است. ارزش پروزه ها گزاف نشان داده می شود. قرارداد ها به کسانی واگذار می گردد که با مقامات بلند پایه وابستگی دارند.
حکومت کنونی ازخود توانائی رهبری تبارز نداده است تا کشور را از چنین وضع وحشتبار بیرون سازد. یکی از خصوصیات شوربختی ساختار سیاسی کنونی نبود یک نیروی موًثر دموکراتیک بنا به شرایط نامساعد در کشور می باشد. در نتیجه گروه های جهادی که نقش رهبری کننده در حکومت کرزی دارند به تشکیل نیروی اپوزیسیون علیه ساختار سیاسی خودی دست زده اند.
رییس جمهور اوباما در بیانیه خویش از موجودیت وسیع فساد اداری در داخل حکومت افغانستان یاد آور شد که زمینه های عدم اعتماد افغان ها را سبب گردیده است. اما نکته جالب در ین است که نمی توان با تکیه به حکومت فاسد و اشخاص مملو از فساد، فساد را از میان برداشت.
جامعه جهانی نیروهای دموکراتیک و مترقی را در افغانستان نادیده گرفته است، در حالی که نیروهای واقعاً دموکراتیک یگانه الترناتیف حکومت قرون وسطائی در کابل است تا در خدمت مردم افغانستان قرار گرفته و کشور را به طرف آینده بهتر رهبری نمایند. مگر جامعه جهانی کمک و همکاری را با شخصیت های فاسد و جنگ سالاران که زندگی مردم عادی افغان هارا بیشتر رقتبار گردانیده اند، ادامه می دهد.
قرار است در تابستان امسال انتخابات ریاست جمهوری افغانستان بر پا گردد. هر یک انتظار دارد تا انتخابات آزاد، عادلانه، شفاف، دموکراتیک و سراسری باشد تا از جانب مردم افغانستان به حیث یک پروسه مشروع پذیرفته شود. سوالی مطرح می شود که آیا چنان شرایطی در کشور حکمفرماست که پاسخگوی این همه مطالبات برای مشروعیت دادن به انتخابات گردد؟. پاسخ نه است.
حاکمیت حکومت کابل در تمام کشور مستقر نگردیده است، بخشی از کشور در جنوب و شرق توسط طالبان وگروه های مخالف مسلح اداره می شود، در مناطق اطرافی جنگ سالاران، باندها و تفنگ های شان خطرات جدی در برا بر اشتراک آزادانه و عادلانه رای دهندگان می باشند. بر اساس گزارش رسمی حکومت افغانستان که در آغاز ماه جاری (اپرپل2009) ارائه گردپده است، سیزده ولاپت و 36 درصد ولسوالیها در کشور ناامن خوانده شده است و ساحات متباقی از انیت نسبی بر خورداراند. حملات ترورستی نسبت به سال پار افغانی 45 درصد افزایش را نشان می دهد.
برخی از کاندیدهای ریاست جمهوری در حالی از تخلفات در پروسه انتخابات ابراز نگرانی می کنند که انتخابات رسماً آغاز نیافته است. در چنین جو سیاسی می توان تصور کرد که بعد از انتخابات چه رخ خواهد داد.
بحران در افغانستان اساساً سیاسی می باشد نه نظامی. در چنین وضعیت کشور به یک حکومت مرکزی دارای قاعده وسیع، دموکراتیک، انتر اتنیک ( فراگیر چندتباری) و سکولار نیازمند است که مرکب از افراد شایسته، متعهد، پاک نفس و عاری از فساد و معتقد به دموکراسی، ترقی، حقوق بشر و حاکمیت قانون باشد. عناصر متشکله چنین یک نیرو موجود اند. حکومت جدید دموکراتیک منافع ملی تمام را تمثیل کرده و از طریق یک همایش افغانی که پشتیبانی مردم را با خود داشته باشد، تشکیل گردد. افزون بر آن، یک پلان اقتصادی مرکزی همه جانبه مانند پلان مارشال در اروپا بعد از جنگ دوم جهانی، برای بازسازی کشور لازمی است تا سمت گیری روشن را برای حکومت در راستای حل مشکلات اساسی اجتماعی، اقتصادی و امنیتی مشخص سازد.
ما عقیده داریم که این امر با اهمیت ترین گام در راستای صلح، امنیت وتوسعه در افغانستان می باشد تا اعتماد، اطمینان و همکاری مردم افغانستان جلب گردد.
اشتباه بزرگ خواهد بود که باز هم سرنوشت مردم افغانستان در اختیار نیروهای قرون وسطایی گذاشت تا به عوض پیشرفت کشور را به عقب کشانده و سده های تاریک را باز گردانند. چنانچه تسلط شان در اداره طی هفت سال گذشته آشکارا به اثبات می رساند که آن ها در برابر مدرنیزه ساختن افغانستان مقاومت کرده و در ضدیت با محتوای اعلامیه جهانی حقوق بشر عمل می نمایند. مواردی بیشماری از سرکوبی آزادی های فردی، آزادی بیان، آزادی رسانه ها و آزادی وجدان در سراسر کشور دیده می شود. یک ملت چندین تباری نمی تواند شگوفان بوده و در صلح و توازن زندگی نماید هرگاه حقوق اساسی شهروندان آن سرکوب شده و به خاطر استفاده از حقوق پذیرفته شده در سراسر جهان محکوم به مرگ شده ویا زندانی شوند.
تصویب قانون «احوال شخصیه اهل تشیع» که چندی پیش از سوی حکومت افغانستان صورت گرفته است، حقوق زنان افغان را به شیوه وحشتبار سرکوب نموده و روش های قرون وسطایی را رایج می سازد و این مساله اثبات دیگری است از آنچه من می گویم.
در افغانستان حین سقوط الیگارشی طالبان ساختار یک حکومت کاری وجود نداشت. افزون بر آن حمله نظامی 2001 خلای قدرت را ایجاد کرد. به زودی بعد از آن حوادث، یک حکومت فاقد صلاحیت که از پشتیبانی اکثریت افغان ها برخوردار نبود، بر اساس فیصله های بن قدرت را در کابل اختیار کرد. با آن هم، مردم افغانستان بخت خویش را به آزمایش گذاشته امید بستند که با کمک جامعه جهانی ممکن این حکمومت برای آن ها کار نماید. از آن زمان به بعد؛ درگیری کامل جامعه جهانی در تمام عرصه های زندگی جامعه افغانی پدیدار گردید. بخش بسیار با اهمیت این درگیری را حضور نظامی ایالات متحده و ناتو تشکیل می دهد که با وعد ۀ آوردن صلح و امنیت و ریشه کن کردن دهشت افگنی در منطقه همراه بود.
رییس جمهور بارک اوباما در بیانیه خویش از ناکامی استراتیژی نظامی نیروهای ائتلاف در افغانستان طی هفت سال گذشته یاد آور گردید. به تاریخ 27 مارچ 2009 وی هدف ایالات متحده را که بعداً از جانب ناتو نیز تائید گردید اعلام نمود که من از آن نقل می کنم «از هم گسیختن، غیر مسلح ساختن و شکست دادن القاعده در پاکستان و افغانستان و جلوگیری از برگشت آینده ایشان در آن کشور ها». در بیانیه وی از اثر فعالیت های موفقانه حکومت پاکستان از یک مطلب اغماض گردیده است و آن موضوع تحریک بنیادگرایی طالبان می باشد که با پشتیبانی حکومت پاکستان به صورث فزاینده در مناطق سرحدی قدرت را در دست می گیرند و رهبران القاعده را پناه می دهند. من کمی بعد تر با توضیحات بیشتر در زمینه تماس خواهم گرفت. وقتی که در مورد نقش پاکستان در منطقه صحبت نمایم.
هدفی که در پیش بدان اشاره گردید، دارای سه عنصر اساسی می باشد: سیاسی، نظامی و اقتصادی. آن ها با هم در ارتباط بوده و موفقیت هدف به دستاورد ها در هر سه عرصه مربوط می گردد.
در بخش سیاسی قبلاً صحبت گردید که به یک حکومت توانا و با صلاحیت در افغانستان ضرورت است. در بخش نظامی استراتیزی جدید به یک سلسله موضوعات مهم تماس گرفته که امیدوار کننده می باشد، در صورتی که به طور لازم عملی گردد. خاصتاً تصمیم مبنی بر تسریع بازسازی نیروهای امنیتی افغانستان بسیار با اهمیت است.
مگر استراتیژی جدید، به یک پرابلم حساس در رابطه به عملیات نظامی نیروهای ائتلاف که بی اعتمادی و نارضایتی مردم را در برابر نیرو های خارجی در کشور ایجادکرده، تماس نگرفته است. به طور مشخص تعداد زیاد تلفات غیر نظامیان و تلاشی های مداخله گرانه خانه های شخصی مردم. ما فکر می کنیم که هماهنگی و همکار ی بهتر نیروهای ائتلاف با نیروهای امنیتی افغان ضرورت است تا از اشتباهات نظامی جلوگیری به عمل آید.
بازسازی اردوی ملی و نیروهای پلیس افغانستان در راستای سریع، یک مساله با اهمیت است که مدت ها قبل باید صورت می گرفت. امنیت ملی افغانستان با مخاطره جدی مواجه است. بدین منظور یک کمیسیون مرکب از اردوی افغانستان، متخصصان امنیتی و تحلیل گران در ین بخش بایست ایجاد گردد تا نیازمندی های امنیتی کشور را مطالعه کرده و پیشنهادهای لازم را برای ترکیب نیروهای امنیتی افغانستان ارائه نماید. اعداد غیر واقعبینانه بدون ارزیابی کامل ثبات منطقه را در آینده به مخاطره موا جه می سازد.
بخش اقصادی مانند سیاسی و نظامی به همان پیمانه دارای اهمیت است. بدون عادی ساختن اوضاع افغانستان ریشه کن ساختن دهشت افگنی ناممکن است. صرف وعده آیندهً بهتر کافی نیست. در راستای چنین وعده مردم افغانستان بایست انکشافات بنیادی را در زندگی روزمره خود احساس نمایند. به خصوص نسل جوان که از جانب گروه های دهشت افگنان هدف اساسی سربازگیری می باشند باید به کار اشتغال یابند و به اعضای فعال و مولد جامعه افغانی مبدل گردند. صرف آن زمان خواهد بود که آنان ازین پروسه علیه دهشت افگنان دفاع خواهند کرد.
سیاست اقتصادی در جریان هفت سال گذشته قادر نگردید تا نیازمندی های مردم را بر آورده ساخته و اقتصاد ورشکسته افغانستان را ترمیم نماید. اقتصاد بازار آزاد لگام گسیخته و سوً اداره از منابع بازسازی از جانب حکومت افغانستان و سازمان های غیر حکومتی( انجو ها) در جهت آوردن نتایج لازم ناکام بودند. تعیین سر کنترلر خاص ( Special Inspector General ) برای بازسازی افغانستان از جانب حکومت ایالات متحده امریکا یک اقدام مهم است تا علیه فساد اداری و مصارف بیهوده مبارزه صورت بگیرد. اما این اقدام کافی نیست تا پروسه بازسازی را در راستای درست ان رهنمائی نماید.
کشورهای کمک کننده ( Donors ) بایست یک کمیته را زیر سرپرستی سازمان ملل ایجاد نمایند. این کمیته مسئولیت هماهنگی موًثر تمام فعالیت های بازسازی را در همکاری نزدیک با حکومت افغانستان به عهده گیرد. یک پلان مرکزی همه جانبه اقتصادی مانند پلان مارشال برای بازسازی ضرورت است تا به ساحات بنیادی توجه کرده که تعداد زیاد کار را ایجاد کرده و کشور را به سمت خود کفائی سوق دهد.
اقتصاد مواد مخدر که به بیش از سه میلیارد دالر در سال رسیده است فعالیت های دهشت افگنی القاعده و طالبان را در افغانستان تمویل می کند. با وجود حضور نظامی ناتو و ایالات متحده و در گیری فعال سازمان های بین المللی مبارزه علیه مواد مخدر در افغانستان، تولید تریاک رشد قابل ملاحظه نموده است که از 3400 تن درسال 2002 به 8200 تن در سال های 2007 و 2008 ازدیاد را نشان می دهد.
افغانستان به یک استراتیژ ی کارا در مبارزه علیه مواد مخدر ضرورت دارد.
بحران افغانستان یک بحران بین المللی با خصوصیات چندین بعدی می باشد. صلح و ثبات در کشور وابسته به تفاهم و همکاری بازیگران منطقه، ایالات متحده، ناتو و روسیه می باشد. این موضوع نهایت پیچیده بوده و نیاز به تصمیم گیری های بزرگ سیاسی دارد.
استراتیژ ی جدید اداره اوباما به برخی از عناصر مهم تماس گرفته است که در گذشته بدان ها توجه لازم مبذول نگردیده بود:
1. خاک پاکستان منحیث پناهگاه امن و پایگاه تربیه برای القاعده، طالبان و سایر سا زمان های دهشت افگن شناخته شد که به نیروهای ائتلاف و افغان و مرد مان غیر نظامی در داخل افغانستان حمله می نما یند؛
2. بحران افغانستان یک بحران منطقه یی خوا نده شد. بدین منظور نماینده خاص (سفیر ریچارد هالبروک
(Ambassador Richard Holbrooke موظف گردید تا بر مسایل منطقه یی برای پایان بخشیدن بحران کار نماید؛
3. برخورد جدید با ارتقای نقش ماموریت سازمان ملل به خاطر هماهنگی بهتر فعالیت های بین المللی و امداد و تحکیم موسسات افغانی.
طراحان سیاست خارجی افغانستان به یک مسو ولیت دشوار مواجه اند تا یک مشی حساس را در رابطه با این همه بازیگران در صحنه تعقیب نمایند. سیاست خارجی افغانستان به یک باز نگری جدی نیاز مند است تا منافع ملی افغانستان نباید پایمال منافع کشور های خارجی گردد.
دست اندر کاران سیاست خارجی افغانستان بایست تلاش جدی به خرچ دهند تا قدرت های بزرگ را متقاعد سازند تا به منظور صلح دوامدار و امنیت در افغانستان و منطقه همکاری های نزدیک نمایند. آن ها اهداف را روشن فورمولبندی نموده و یک سیاست خارجی متوازن که بازتاب دهنده منافع ملی افغانستان باشد، طرح نمایند.
اکنون می خواهم مختصراً در باره بازیگران اساسی بحران افغانستان صحبت کرده و بر پاکستان که ما آن را منبع اساسی بی ثباتی در منطقه می شماریم، کمی مکث نمایم:
می خواهم یک پس منظر تاریخی در باره پاکستان ارائه نمایم تا رابطه منطقی میان گذشته و حال ان بیشتر تفهیم گردد.
پاکستان از زمان ظهور آن برای نخستین بار روی نقشه جهان در سال1947 با «بحران هویت» مواجه بوده است. بناً حکومت پاکستان ایدیولوژی بنیادگرایی مذهبی رابرای بقاً و موجودیت خویش انتخاب کرد. نظامیگران پاکستان گروه های مذهبی بنیاد گرا را ایجاد کرده واز آن ها حمایت می نمایند. طی چندین دهه این گروه ها منبع بی ثباتی در منطقه بوده و منحیث وسیله تطبیق سیاست منطقه یی پاکستان در ارتباط با افغانستان و هند از آن ها استفاده به عمل آمده است. بنیاد ایدیولوژیک حکومت پاکستان و گروه های مذهبی بنیادگرا از همدیگر جدا ناپذیر است. اثبات این امر چندان دشوار نیست. در حالی که رژیم طالبان در افغانستان از قدرت کنار زده شد، اخیراً دولت پاکستان آن هم با اتفاق آرا، اداره طالبان را در مناطق مرزی تائید نمود تا نیروهای ائتلاف را در خوف قرار دهد.
هدف پاکستان چنان که توسط رهبران آن کشور بیان شده، ایجاد یک «کنفدراسیون پان اسلامی» با افغانستان می باشد تا بنیاد گرایی اسلامی را در منطقه انتشار دهد.
در سال های دهه 70 حکومت پاکستان حدود 5000 نفر ازعناصر مخالف دولت [افغانستان] را که مربوط به گروه های بنیادگرای اسلامی افغانی بودند، در کمپ های نظامی خویش تربیه وکمک نظامی داده بود تا رژیم داوود را سرنگون سازد.
در سال های 80 و 90 پاکستان با استفاده از تسلط و کنترلی که بر اکثریت رهبران جهادی افغان و طالبان مستقر در آن کشور داشت، استراتیژی خود را در افغانستان پیاده می نمود. بر اساس اظهارات دگروال یوسف- رییس اسبق شعبه افغانستان در اداره استخبارات پاکستان، آی. اس. آی اهداف نظامی را برای گروه های مجاهدان تعیین مینمود تا تاًسیسات اقتصادی و موسسات دولتی را منهدم سازند.
در اتحاد جدید ایالات متحده علیه تروریزم پاکستان به منظور اهداف سیاسی، استراتیژیک و لوژستیکی مقام مهم را اختیار کرد.پاکستان با ائتلاف بین المللی علیه تروریزم با بی میلی و از اثر فشار ایالات متحده پیوست. نظامیان و آی. اس. آی. قدرتمند که حکومتی در داخل حکومت دانسته می شود، با پیوستن به ائتلاف بناً بر روابط نزدیک و همکاری با طالبان و القاعده که ایالات متحده در برابر آنان اعلام جنگ نموده است، مخالفت داشتند.
منابع استخباراتی متعدد به شمول برخی از اداره های استخباراتی غربی گزارش داده اند که آی. اس. آی. «طالبان را در جاسازی بمب های کنار جاده کمک کرده و در کمپ ها در داخل خاک پاکستان به آن ها آموزش نظامی داده و در زمینه استخبارات به آنان مساعد ت می نماید».
پاکستان در سیاست خاجی امریکا در دوران جنگ سرد یک موقعیت خاص را اختیار کرده بود. موافقتنامه سال 1959 میان ایالات متحده و پاکستان یک سند با اهمیت برای امنیت پاکستان شمرده می شود که ب اساس آن ایالات متحده تعهد نمود تا از « استقلال و تمامیت ارضی پاکستان» با تمام امکانات به شمول استفاده از قوه دفاع می نماید.
زمان دیگرتغییر یافته است. سرزمین پاکستان با پناه دادن به القاعده، طالبان و سایر گروه های دهشت افگن و جنگجو به یک تهدید بزرگ علیه امنیت ملی امریکا و سایر کشورهای غربی مبدل گردیده است. رییس جمهور اوباما آن را «یکی از خطرناک ترین مناطق در جهان» برای مردم امریکا دانسته است.
پذیرفتن پاکستان به حیث متحد نزدیک و قابل اعتماد با واقعیت های موجود تطابق ندارد. تداوم حمایت و پشتیبانی پاکستان از سازمان های دهشت افگن و پناه دادن آن ها در خاک آن کشور از 11 سپتامبر 2001 به این سو، یک اثبات روشن است که حکومت پاکستان سیاست فریبکارانه را تعقیب کرده و نشانه عدم وفاداری آن به ائتلاف بین المللی علیه تروریزم می باشد.
حکومت پاکستان با برگ بنیاد گرایی مذهبی در رابطه با ایالات متحده و سایر کشورهای ثروتمند بسیار ماهرانه بازی کرده است تا ده ها میلیارد دالر را به دست آورد، و این مساله را به پدیده «گاو شیری» مبدل گردانیده است.
تعداد مدرسه ها که منبع اساسی برای سرباز گیری طالبان و سایر گروه های بنیاد گرا ی مذهبی به شمار می رود، از چند درجن در اوایل سال های دهه هشتاد به 40000 در حال حاضر توسعه یافته است که با پرداختن میلیارد ها دالر از جانب عربستان سعودی و سایر کشورهای ثروتمند خلیج تمویل گردیده است.
در جریان چهار دهه اخیر، میلیارد ها دالری که توسط ایالات متحده و سایر کشورهای غربی به پاکستان پرداخته شده، برای تقویت ماشین جنگی از آن ها استفاده شده و کشور را به یک قدرت دارای سلاح هسته یی مبدل ساخته است. در حالی که اکثریت مردم پاکستان در شرایط وحشتناک فقر به زندگی خویش ادادمه می دهند.
این یک تصویر واقعی از حکومت پاکستان می باشد. پشتیبانی متفقانه رهبران سیاسی در اسلام آباد از اداره طالبان در دره سوات بایست زنگ خطر جدی برای دنیا تلقی گردد. همه باید به خاطر داشته باشند که این یک آغاز جدید است!!!
سیستم سیاسی پاکستان به یک تغییر بنیادی دموکراتیک ضرورت دارد تا نیاز مندی های اکثریت مردم فقیر پاکستان را پاسخگو باشد.
با بنیاد گرایی مذهبی منحیث ایدیولوژی حکومت و تداوم نظامی ساختن کشور، پاکستان به عنوان یک منبع تهدید و خطر به صلح وامنیت جهانی باقی خواهد ماند.
لازم است تا ایالات متحده مشی خویش را بر اساس حقایق و تمایلات واقعی پاکستان به طور جدی باز نگری نماید.
انتظار بردن نتائیج متفاوت با واگذاری منابع جدید بیک ساختار تغییر ناخورده مارا بیشتر به طرف نتائیج قبلی می کشاند.
حضور ناتو در افغانستان در توافق با فیصله نامه شورای امنیت مؤید یک ماموریت با اهمیت در آوردن صلح و ثبات در منطقه و شکست دادن تروریزم در این بخش از جهان است.اعتبار و توانائی ناتودر مبارزه بر ضد القاعده و طالبان درآزمایش قرار گرفته است.
با وجود تلاش های برخی از حلقات مذهبی به خاطر دستیابی و نفوذ بیشتر در حکومت افغانستان، ایران می تواند یک نقش مثبت را در بحران بازی نماید. ایران در پروگرام بازسازی افغانستان کمک و یاری می نماید. اوضاع کنونی منطقه به یک برخورد عاقلانه و دور اندیشانه نیاز دارد، تا برای تأمین صلح و ثبات در افغانستان، باید سیاست ایران را در رابطه با بحران شرقمیانه از بحران افغانستان جدا ساخت.برخورد نرم اداره اوباما در رابطه با ایران ممکن کمک نماید تا تشنج در افغانستان از مناطق مرزهای غربی کاهش یابد.
هرگاه ایران مداخلات خود را در امور افغانستان متوقف سازد، صرف نظر از این که کی بر اریکۀ قدرت در افغانستان تکیه می زند، روابط همسایگی نیک با ایران بر قرار خواهد بود.
روابط دوستی افغانستان و هند نهایت مستحکم بوده و دارای خصوصیت چند بُعدی می باشد. کشور هند فعالانه در بازسازی افغانستان سهم گرفته، تاکنون بیش از یک میلیارد دالر برای اعمار پروژه های مختلف در کشور امداد کرده است. تلاش های پاکستان برای خدشه دار ساختن این مناسبات شانس مؤفقیت ندارد.
روسیه منحیث یک قدرت بزرگ در منطقه دلچسپی زیادی به منطقه و افغانستان دارد. روس ها در تلاش اند تا روابط نزدیک خویش را با افغانستان احیاء نمایند. روسیه از حضور سیاسی و نظامی ایالات متحده و ناتو در افغانستان و کشورهای آسیای میانه نگران است و اوضاع را از نزدیک مراقبت می نماید. ایالات متحده و ناتو در شکست دادن تروریزم و مبارزه علیه قاچاق مواد مخدر با روسیه منافع مشترک دارند. روسیه نیز آرزومند است امریکا و ناتو در این دو عرصه به مؤفقیت نایل آیند، زیرا منفعت آن ها نیز در چنین پیروزی ذیدخل است. لذا همکاری روسیه با امریکا و ناتو حایز اهمیت زیاد می باشد. با امدن اداره جدید در قصر سفید روابط ایالات متحده و روسیه یک آغاز جدید را در جهت کاهش تشنج و همکاری های بیشتر در مسایل جهانی به ارمغان اورده است. در صورتی که همکاری آن ها بر یک استراتیژی مشترک برای آوردن صلح و امنیت در منطقه متمرکز یابد به نفع افغانستان خواهد بود.»
داکتر جليل روشندل- استاد مطالعات امنيتي دانشگاه كاروليناي خاوری در گفتگویی می گوید:
«اوضاع سياسي پاكستان بيشتر از هر زمان ديگري آشفته شده است. جنگ با شبه نظاميان طالبان كه ريشه در سازمان اطلاعات و امنيت اين كشور دارد، وارد مرحله یي حياتي و سرنوشت ساز شده است و به نظر مي رسد اين بار ارتش براي مبارزه با طالبان بيش از هر زمان ديگري مصمم است. از سوي ديگر، بحران هاي ديگر پاكستان؛ اين كشور 62 ساله را تهديد مي كند. تنش هميشگي با هند، رقيب منطقه یي پاكستان، اوضاع اقتصادي بسيار نا مناسب، جنبش هاي جدايي طلب، وضعيت شكننده دولت غير نظامي پاكستان و نگراني از امنيت زرادخانه هاي اتمي اين تنها كشور مسلمان مسلح به بمب اتم، موضوعي است كه سياست مداران را در مورد اين كشور نگران مي كند. شايد به همين دليل است كه جو بايدن، زماني كه رياست كميته خارجي سناي ايالات متحده را بر عهده داشت، گفت كه پاكستان خطر ناك ترين نقطه روي جهان است.
داکتر روشندل در اين مورد كه آيا باراك اوباما در عراق همان راهي را مي رود كه جورج بوش، در عراق رفته بود، معتقد است كه ممکن است ما با راه حل خارج از منطقه یي امریکا موافق نباشيم اما در اصل قضيه بايد يک نکات و مشترکاتي را حفظ کنيم. اگر آن نقاط و مشترکات را اساسا ناديده بگيريم، بله مي توان گفت که به احتمال زياد و با توجه به پيچيدگي دولت پاکستان و با توجه به پيچيدگي عملکرد سازمان هاي امنيتي در پاکستان، ممکن است اين هم يک مرداب و يک گرداب ديگر براي نيروهاي امریکايي باشد.
داکتر روشندل تاكيد مي كند كه طالبان دست پروده پاکستان و ISI بود و حتا در همين ماه ها و هفته هاي اخير و بعد از روي کار آمدن دولت آقاي اوباما مطبوعات امریکا صحبت از اين مي کردند که بخشي يا لايه هايي از ارتش پاکستان در حال ارتباط با طالبان هستند و اساسا منفعتي در مورد اين که مبارزه ريشه یي با اين پديده بکنند، ندارند چرا که چگونه مي توانند ريشه خودشان را از میان ببرند. ضمن اين که مسلمان بودن را از مردم نگرفت.
استاد دانشگاه كاروليناي خاوری همچنين در مورد احتمال فروپاشي كشور پاكستان معتقد است كه اگر يک جابه جايي عمده قدرت سياسي و نظامي در پاکستان صورت بگيرد، احتمال فروپاشي تماميت ارضي پاکستان مطرح خواهد شد. او مي گويد اگر براي مثال، بخشي از پاکستان دست به يک کودتايي نظامي عليه حاکميت بزند و بخواهد که دولت جديدي را در حالتي پيش از موعد اعمال کرده روي کار بياورد، هيچ بعيد نيست که از بخش هاي ديگري از پاکستان صداهاي استقلال طلبي بلند شود و برخي از ايالت هاي پاکستان کاملا مستقل شوند.
متن كامل مصاحبه با داکتر روشندل در پي مي آيد:
- امروز بسياري بر اين باورند که امریکا با اعمال استراتیژی افزايش نيروها در افغانستان همان راهي را که جورج بوش در عراق رفت اين بار در اين کشور خواهد رفت. مي خواستم نظر شما را در اين باره بدانم.
روشندل: ين سوال شما پيش از آن که سوال مطرح بکند، به جواب جهش مي کند. اول بايد به اين قضيه فکر کنيم که در افغانستان و پاکستان خطري به نام طالبان وجود دارد و اين خطر طالبان نه تنها تهديدي براي کشورهاي منطقه که تهديدي فرا منطقه است. ما هنوز قادر نيستيم تا ببينيم منابع مالي طالبان و القاعده از کجا تامين مي شود؟ منابع امریکايي اطلاعات خيلي درست و دقيقي را در اختيار افکار عمومي قرار نداده اند. مشکلاتي از اين دست به لحاظ مطالعه قضيه وجود دارد. ولي اگر درعين حال ما روي اصل قضيه توافق نظر داشته باشيم که خطري براي کشورها به خصوص براي کشورهاي همسايه وجود دارد، آن وقت مي رسيم به اين سوال که آيا کشورهاي منطقه مي توانند با اين خطر مقابله کنند و با آن مبارزه کنند يا نه؟ و سوال ديگر اين که چرا امریکا در اين منطقه حضور دارد؟
شکي نيست که هنگامي که در سال 2001 حادثه يازدهم سپتامبر اتفاق افتاد، هيچ کسي در مورد صالح بودن نيروهاي ائتلافي و حمله به افغانستان ترديد چنداني نداشت. در مورد اين که در آن جا نقطه فسادي وجود دارد، تقريبا همه با هم کم و بيش متفق القول بودند. اکنون با جابه جايي نيروها از عراق به افغانستان اين سوال طبيعي مطرح شود که آيا نيروهاي امریکایی به اين کشور مي روند تا دوباره همان اشتباهات را تکرار بکنند؟ آيا اصلادر آن جا قضايا شباهتي به عراق دارد؟ در عراق قضيه اشغال عراق بود. نه در پاکستان و نه در افغانستان مساله اشغال به آن صورت مطرح نيست. به نظر مي رسد مساله در يک سطحي از موافقت پاکستان و افغانستان براي حضور نيروهاي خارجي انجام مي شود و اين جا به جايي نيروها صورت مي گيرد. به همين دليل است که من پيش از آن که به آن نتيجه برسم که آيا اين همان راه اشتباه عراق است به اين موضوع توجه مي کنم که آيا اين خطري که در منطقه وجود دارد بايد با آن چه کار کرد؟ آن خطر را بايد مدنظر داشت.
اگر کشورهاي منطقه بتوانند راه حل منطقه یي قابل ملاحظه یي داشته باشند، بعيد نيست که امریکايي ها هم بخواهند بخشي از اين راه حل باشند و با يکديگر کار بکنند. اين مساله را بايد در نظر گرفت که اين خطر پيش از همه گريبان امریکا را گرفته است. يازدهم سپتامبر در امریکا رخ داده نه در پاکستان. اگرچه ايراني ها با آن پديده طالبان به خوبي آشنايي دارند. ديپلمات هاي بي گناه ايراني به دست طالبان کشته شدند. خبرنگاري که به دست طالبان کشته شد. مردم عادي که به دست طالبان صدمه ديدند و آسيب ديدند و کشته شدند. بنا بر اين، مشترکاتي در آن جا وجود دارد. ممکن است ما با راه حل خارج از منطقه یي امریکا موافق نباشيم، اما در اصل قضيه بايد يک نکات و مشترکاتي را حفظ کنيم. اگر آن نقاط و مشترکات را اساسا ناديده بگيريم، بله مي توان گفت که به احتمال زياد و با توجه به پيچيدگي دولت پاکستان، با توجه به پيچيدگي عملکرد سازمان هاي امنيتي در پاکستان، ممکن است اين هم يک مرداب ديگري باشد. يک گرداب ديگري براي نيروهاي امریکايي باشد.
- امروز مقاله یي را از گراهام فولر، يکي از استراتیژیست هاي معروف امریکا مي خواندم که مدتي هم در کابل رییس سيا بوده است. او در آن يادداشت تاکيد کرده بود وضعيتي که امروز در پاکستان و افغانستان در حال رخ دادن است، به دليل مداخله و حضور نيروهاي امریکايي در منطقه است. ايرادات و اشکالات زيادي را هم در چند بند از اوضاع کنوني در پاکستان مطرح کرده بود. فولر تاکيد کرده بود که امریکايي ها با حضور در افغانستان و پاکستان روحيات ضدامریکايي مردم اين دو کشور را افزايش داده اند. او گفته بود که گروه هاي پشتون، گروه هاي ملي گراي خشني هستند که بيش از آن که اسلام گرا باشند، پشتون هستند. او در عين حال تاکيد کرده بود که اوضاع با حضور نيروهاي امریکايي فقط و فقط بدتر شده است.
او از تاکتيک امریکا ايراد گرفته بود و به سران واشنگتن توصيه کرده بود تا هرچه سريعتر نيروهايش از اين دو کشور را خارج کند و به دولت پاکستان اجازه دهد تا با همپيماني با نيروهاي ميانه رو با نيروهاي تندرو مبارزه کند. مي خواستم نظر شما را در اين مورد بدانم.
روشندل: گراهام فولر استراتیژیست بسيار شناخته شده یي است و دیدگاه هایش بسياري را متقاعد مي کند و من بيشتر مواقع از دیدگاه ها او استفاده مي کنم. فکر مي کنم مطلبي را که شما اشاره کرديد اخيرا در جايي ديدم. قضيه اين است که راه حل هاي مطلق نظامي امریکا، از ديدگاه طراحان استراتیژیست هاي نظامي پنتاگون تنظيم مي شود و همانطور که در مورد عراق هم ديديم گاهي مواقع عوامل داخلي و منطقه اي را يا اصلانمي شناسند يا به روشي آن ها را دور مي زنند و در آن مرحله یي که بايد از آن ها به بهترين شکلي استفاده شود، استفاده نمي شود و بعدها مي بينيم که مانند مساله عراق، دوباره برمي گردند به نقطه یي که در ابتدا قرار داشتند. در حال حاضر اين حملات زميني و هوايي که در دره سوات انجام مي شود، چيزي حدود 800 هزار نفر از مردم را آواره و بي خانمان کرده است.
طبيعي است که هرگونه ناراحتي و مشکلي که براي ملتي به علت مداخله نيروهاي خارجي انجام مي شود، دو تعبير را ايجاد مي کند:
اول آن که اين يک نيروي اشغالگر متجاوز خارجي است در اين مورد نيروهاي ناتو و امریکا
دوم اين که مقامات داخلي و دولت محلي دست نشانده امریکايي هاست.
هر دوي اين تعابير امروزه در پاکستان و اقوام داخلي اين کشور و تا حد زيادي در داخل افغانستان صدق مي کند. پشتون ها سابقه تاريخي دارند که آشتي ناپذير هستند، روحيه بسيار قوي قوم گرايي در ميان آنان وجود دارد و طبيعي است که عمليات نظامي نيروهاي خارجي مغايرت دارد با احساسات قومي، قبيله یي، ملي و داخلي و از طرف ديگر ايجاد حساسيت هايي مي کند در جهت اين که دولت پاکستان را دست نشانده خارجي ها تلقي بکنند و هم اين که حضور نيروهاي خارجي را تحمل نکنند.
-سوالي که اينجا مطرح است و پاسخ به آن هم خيلي واضح و روشن نيست اين است که ارتش پاکستان تا چه حد متعهد به مبارزه با طالبان است. شايد اين سوالي باشد که يافتن پاسخ آن خيلي راحت نباشد به اين دليل که بسياري بر اين باورند که لايه هايي از ISI يا همان سرويس اطلاعات و امنيت پاکستان در ارتباط با نيروهاي طالبان هستند يا دست کم به آنان کمک اطلاعاتي مي کنند، آن ها را تغذيه مي کنند، نفوذ دارند و بسياري از اتفاقاتي که رخ مي دهد، نشات گرفته از همين کمک هاي اطلاعاتي و در ارتباط بودن نيروهاي طالبان با سرويس اطلاعات و امنيت پاکستان است. واقعا ارتش پاکستان که قدرتمند ترين نهاد اين کشور به شمار مي رود، تا چه حد متعهد به مبارزه با شبه نظاميان طالبان است؟
روشندل: همان طور که خودتان هم اشاره کرديد پاسخ اين سوال، پاسخ ساده یي نيست يا شايد اندکي سهل و ممتنع است. به اين دليل اين که حافظه تاريخي ما ياري مي کند و خيلي از اين ماجرا نگذشته است. در دهه 90 پاکستاني ها خود طالبان را خلق کردند. طالبان دست پروده پاکستان و ISI بود و حتا در همين ماه ها و هفته هاي اخير و بعد از روي کار آمدن دولت آقاي اوباما مطبوعات امریکا صحبت از اين مي کردند که بخشي يا لايه هايي از ارتش پاکستان در حال ارتباط با طالبان هستند و اساسا منفعتي در مورد اين که مبارزه ريشه یي با اين پديده بکنند ندارند، چراکه چگونه مي توانند ريشه خودشان را از بين ببرند. به طور کلي دولت پاکستان و ISI يک پديده بسيار پيچيده یي است. به هيچ وجه به يک ماموريت ساده و مشخص نمي پردازد. بلکه ريشه هاي مختلفي را در جهات مختلف رشد مي دهد، که به موقع از آن ها براي اهداف ديگر پاکستان استفاده کند. در دوره یي که طالبان در حال به وجود آمدن بود، پاکستاني ها هدف مشخصشان که از آن صحبت هم نمي کردند، اين بود که توانايي اتمي شان را به گونه یي نجات دهند.
در شرايطي که دولت امریکا حتا حاضر نبود براي مثال هواپيما هاي امریکايي را تعمير کند و بازگرداند، پاکستاني ها به گونه یي ماجرا را پيش بردند که گويي با شوروي سابق و روس ها و غيره و ذلک مبارزه مي کنند و طوري وانمود کردند که مساله اتمي پاکستان در سايه قرار گرفت. اين ها در سايه اين موضوع موفق به دريافت کمک هاي جهاني شدند و طالبان را ايجاد کردند که حالاخودشان هم در آن مانده اند. از طرف ديگر، برنامه اتمي شان را تا مرحله آزمايش موشک هسته یي پيش بردند و خود را به عنوان يک قدرت اتمي تثبيت کردند. بگذريم از آن که همين امروز بحث عمده یي که مطرح است اين است که با آن ريشه هاي نفوذي طالبان در ارتش پاکستان آيا قدرت اتمي پاکستان مصون از تعرضات و دست اندازي هاي نيروهاي بنياد گرايي مانند طالبان خواهد بود يا نه؟ ولي در عين حال اين خود نشان مي دهد که چگونه سيستم نظامي و امنيتي پاکستان پيچيده عمل مي کند. ولي در مجموع تاييد مي کنم که نمي شود در اين مورد داوري کرد و راي صادر کرد. ما نمي توانيم به يک جواب قطعي در اين مورد برسيم که بله حتما همين طور است. به طور يقين لايه هايي از ISI و ارتش پاکستان در اين ماجرا دست دارند و هيچ بعيد نيست.
همين سفر اخير کرزی و زرداری به واشنگتن را شما بررسي کنيد و مذاکرات آن ها را ببينيد. نکته اساسي که رییس جمهور پاکستان بر آن تاکيد دارد اين است که بله خطر آنجاست ولي به من پول بدهيد تا من با اين خطر مبارزه کنم و بعد هم اين که به شيوه خودم اين کار را انجام خواهم داد اين که بله من به روش خودم اين کار را انجام مي دهم براي آرام کردن نيروهاي داخلي است. ولي جنبه دريافت اين که شما پول بدهيد، همان سيستمي است که پيش از اين هم آزمون شده است. پاکستاني ها پيش از اين هم کمک ها را دريافت کرده اند و اهداف ديگري حتا منافع شخصي را پي گيري کرده اند. مگر آقاي زرداري، رییس جمهور پاکستان لقب آقاي 10 درصدي را ندارد؟ و ده درصد پورسانت از هر نوع معامله یي دريافت نمي کرد. خيلي از شخصيت هاي پاکستاني اين رفتار را از خود بروز داده اند. فساد زياد است، کمک هاي خارجي را به حساب هايشان در سوئيس و نقاط ديگر جهان منتقل کرده اند. اينچنين سوابقي وجود دارد. همه اين ها پيچيدگي سيستم را بيشتر مي کند و هشدار مي دهد که آدم دقيقا نبايد با يک طرف اين قضيه نزديک شود و به قول معروف با طناب آن ها در چاه بيفتد.
- نکته جالبي که وجود دارد و شما هم در صحبت هايتان به آن اشاره کرديد، روند حرکت دولت پاکستان است. يعني دولت پاکستان در زماني که ماجراي حمله به نيروهاي شبه نظامي پاکستان اتفاق افتاد، در جاپان اجلاسي براي کمک به پاکستان برگزار مي شد و آن ها به گونه یي وانمود مي کردند که به کمک نياز دارند و کمک هاي زيادي هم از اين طريق به دست آوردند. از طرف ديگر، ماجراي ديگري در اين ميان به وجود آمد و دولت با شبه نظاميان پاکستان قرار داد صلحي را به امضا رساند که به شدت مورد انتقاد مقامات واشنگتن قرار گرفت. چندي پيش هم عملا اين توافق صلح ملغي شد تا ما امروز به ماجراي حمله به شبه نظاميان طالبان در دره سوات رسيده ايم. اين سياستي که امروز دولت پاکستان انجام مي دهد و اين که کشورهاي جهان به خصوص کشورهاي غربي را به عبارتي بازي مي دهد، تا چه حد مي تواند اعتماد متقابل امریکايي ها را بر انگيزد و اين که اين سوال را مطرح مي کند که آيا دولت پاکستان واقعا در مبارزه با شبه نظاميان طالبان صادق است يا نه؟
روشندل: نمونه هايي که شما اشاره کرديد، و نمونه هاي تاريخي ديگر به طور کلي نشان مي دهد که هر دولتي از جمله دولت ايالات متحده بايد در مناسباتش با دولت پاکستان عوامل متعددي را در نظر بگيرد و به آن دولت به عنوان يک شريک صد در صد قابل اعتماد نگاه نمي کند و حتا مي بينيد که اطلاعاتي که از طريق هواپيماهاي بدون سرنشين به دست مي آيد، آن طوري که بايد و شايد با آن ها در ميان گذاشته نمي شود. زيرا بخشي از اين اطلاعات مي تواند در چرخه ديگري به دست نيروهاي مخالف امریکا و پاکستان يا به عبارتي طالبان و القاعده برسد. در مجموع، سياست دولت پاکستان چه در داخل و چه در سطح بين المللي سياست قابل اعتمادي نيست به دليل اين که دولت پاکستان مسائل متعددي را از زمان تشکيل دولت پاکستان در 1947 تا 1948، زماني که از هند جدا شد، تا به حال با خودش به دنبال آورده و در داخل پاکستان در واقع يک هسته جدايي طلبي بين چند ايالت وجود دارد، و اين بعد از جدايي هاي اوليه یي است که در پاکستان پيش آمد و به اين ترتيب اين ها به نحوي فرافگني مي کنند که همين چند ايالت باقي مانده را بتوانند تماميتش را حفظ کنند. مساله کشمير در اينجا مساله مهمي است و عوامل بسيار پيچيده ديگري وجود دارد. من فکر نمي کنم که روابط ايالات متحده با پاکستان هم بر مبناي اعتماد مطلق باشد و ايالات متحده در برخي مواقع از پاکستان به عنوان شريک عملياتي مشترک استفاده مي کند و گاهي مواقع هم وجود آن ها را انکار مي کند و خود به عمليات مستقل ادامه مي دهد.
- جو بايدن معاون کنوني رییس جمهور امریکا، زماني که رییس کميته سياست خارجي سناي امریکا بود تاکيد کرد که پاکستان خطر ناک ترين نقطه دنياست. اوباما هم دو هفته پيش و زماني که به مناسبت يکصدمين روز آغاز به کارش در کنفرانسي مطبوعاتي شرکت کرده بود به شدت از شکننده بودن دولت غير نظامي پاکستان ابراز نگراني کرده بود. مي خواستم از شما بپرسم که آيا با توجه به شرايط کنوني ما شاهد دخالت دوباره نظاميان در سياست خواهيم بود و آيا احتمال کودتاي ديگري در پاکستان وجود دارد؟
-روشندل: متاسفانه تاريخ چند دهه گذشته پاکستان همين را نشان مي دهد. اول يک عده ملي گرا با انتخابات و با حمايت افکار عمومي و اقوام مختلف به قدرت مي رسند، بعد نظاميان عليه آن ها کودتا مي کنند، قدرت را براي مدتي به دست مي گيرند و دوباره تحت فشار هاي ملي گرايان قدرت را ترک کرده و اين چرخه معيوب ادامه پيدا مي کند. با وجود اين چون جابه جايي قدرت به تازگي انجام شده و ارتش پاکستان در حال حاضر به دليل حضور نيروهاي امریکايي در منطقه و پاکستان، آن انسجام داخلي لازم را براي آن که ابتکار عمل را در دست بگيرد ندارد، احتمال وقوع كودتا ضعيف است. فراموش نکنيم که سقوط مشرف و دولت نظامي او هم در زماني انجام شد که نيروهاي امریکايي در منطقه و کم و بيش در پاکستان بودند و امریکايي ها خودشان خود مخالف حضور و قدرت مطلق نظاميان بودند. زماني نزديک بود که بي نظير بوتو وارد صحنه سياسي پاکستان شود ولي خود ترور بي نظير بوتو هم غير قابل پيش بيني بودن جريانات سياسي در پاکستان را اثبات مي کند، ضمن اينکه نگراني هايي وجود دارد که ممکن است تحولاتي در سياست داخلي پاکستان به وجود بيايد. مگر اين که بگوييم که يک گرايش نظامي بسيار متمايل به امریکا و شديد تر از گذشته روي کار بيايد. من بعيد مي دانم که يک گرايش نظامي اصيل منطقه یي يا پاکستاني حتا بر مبناي نظاميان ملي گرا بتواند روي کار بيايد. در مجموع من فکر نمي کنم که پاکستان در چنين شرايطي باشد، ضمن اين که پيش بيني کردن موضوع را تاحدودي مشکل مي دانم.
- آقاي داکتر ولي رضا نصر پيش تر در مصاحبه یي گفته بود که پرويز مشرف در دوران رياست جمهوري اش از پاکستان اسلام زدايي کرد و اين کشور را به سوي سکولاريسم پيش برد. اين در شرايطي بود که تنها نقطه پيوند خوردن اقوام مختلف پاکستان اسلام بود. اسلام ميثاق مردم پاکستان بود و اسلام زدايي از پاکستان اين کشور را بيش از هميشه در خطر فروپاشي قرار داد. از سوي ديگر پاکستان کشوري است که روند ملت سازي در آن طي نشده است. خيلي ها هم معتقدند که تنها چيزي که مي تواند مردم پاکستان را به هم پيوند دهد اسلام است. از طرفي برخي از اقوام پاکستاني هرازگاهي از جدايي طلبي سخن مي گويند.با توجه به اين مساله و با توجه به اين که پاکستان اکنون در رده يازدهم دولت هاي ورشکسته قرار دارد، به نظر شما احتمال فروپاشي در اين کشور تا چه حد است؟
روشن دل: شايد درست باشد که بگوييم اقوام پاکستاني با سيمان اسلام به يکديگر پيوند مي خورند. اما فراموش نکنيم که بنگلادش هم مسلمان بود و آن عامل پيونددهنده اين ها همچنان باقي ماند و شايد در برخي از مواقع قوي تر هم شد. من فکر مي کنم که پرويز مشرف از جهاتي با اسلام نوع خاصي در پاکستان مبارزه کرد. ضمن اين که مسلمان بودن را از مردم نگرفت. سطح بالاي قشر روشنفکران پاکستاني البته مسلمان هستند و ملي گرا هستند اما خيلي از آن ها در خارج از پاکستان زندگي مي کنند. اسلام در پاکستان همچنان به عنوان يک عامل مشترک باقي خواهد ماند. منتهي مساله یي که وجود دارد اين است که به دليل تنوع قومي و قبيله یي پاکستان، ممکن است که اسلام دره سوات با اسلام مناطق ديگر پاکستان متفاوت باشد. به اين دليل من فکر مي کنم اگر يک جابه جايي عمده قدرت سياسي و نظامي در پاکستان صورت بگيرد، احتمال فروپاشي تماميت ارضي پاکستان مطرح خواهد شد. اگر براي مثال بخشي از پاکستان دست به يک کودتايي نظامي عليه حاکميت بزند و بخواهد که دولت جديدي را در حالتي پيش از موعد اعمال کرده و روي کار بياورد، هيچ بعيد نيست که از بخش هاي ديگري از پاکستان صداهاي استقلال طلبي بلند شود و برخي از ايالت هاي پاکستان کاملامستقل شوند.
- آقاي داکتر! در چنين شرايطي وضعيت زراد خانه هاي اتمي پاکستان چه خواهد بود؟ يعني نگراني بزرگي که امریکايي ها همواره داشته اند که اين زراد خانه ها به دست افراط گرايان بيفتد.
روشندل: اين نگراني همچنان هست و من فکر مي کنم باقي خواهد ماند. احتمالاآن بخشي از نظاميان که به چنين اقدامي دست بزنند، سعي خواهند کرد که کنترل قدرت اتمي را براي خودشان حفظ کنند. بيشتر به نظر مي رسد که براي مثال بخش هايي در اطراف پايتخت، بلوچستان در مقايسه با بخش هايي که در مجاورت افغانستان و سمت شرق پاکستان هستند احتمال جدايي آنها وجود دارد.
- با توجه به اين مسائل آيا شما فکر مي کنيد واقعا راه حلي در مورد پاکستان وجود دارد؟ به نظر شما در حال حاضر بهترين راه حل چيست؟
روشندل: من فکر مي کنم که به نفع کشورهاي منطقه نيست که چنين جا به جايي انجام شود، چرا که تقاضاهاي قومي را براي خود مختاري و استقلال هاي داخلي و... افزايش مي دهد. نا امني و قاچاق مواد مخدر مسائلي هستند که در پي اين اتفاق احتمالي روي خواهند داد و بخش عمده یي از جهان را فرا خواهند گرفت. مواد مخدري که از اين مناطق به اروپا، آسيا و امریکا مي رود، در همه جاي جهان پخش خواهد شد. من فکر مي کنم که نه کشورهاي منطقه و نه کشورهاي ديگري در جهان به سودشان نيست که تماميت ارضي پاکستان دچار مشکل شود.
- شما فکر مي کنيد با توجه به شرايط کنوني راه حل چيست؟
روشندل: در بسياري از مواقع مساعدت نيروهاي خارجي مي تواند مساله را در منطقه، ولو موقتي به يک نوع حل و فصل برساند و در دراز مدت بتوان يک راه حل ملي تري براي آن پيدا کرد. به طور يقين اگر بتوان همه اقوام و قبايل را در داخل حاکميت به نحوي جا داد، راه حل بهتري است. ولي اگر بخشي از اين اقوام و مليت ها دارند عليه پاکستان کار مي کنند، آن موقع پاکستان چاره یي ندارد جز اين که با يک قدرت خارجي و نه لزوما امریکا همگرايي داشته باشد. اما امریکا هم آمادگي و هم ابزار آن را دارد. آنچه مسلم است اين است که خطر عمده یي در منطقه براي پاکستان وجود دارد؛ اگر خوب اداره نشود، مي تواند تماميت ارضي پاکستان را از هم بپاشاند و در آن صورت خطر در منطقه پخش خواهد شد. بايد ببينيم که در اين جا اولويت امنيت ملي ما به ما چه مي گويد و تشخيص دهيم و در اين جهت استراتیژی درازمدت تدوين کنيم. به نظر نمي رسد كه هيچکدام از کشورهاي منطقه چنين استراتیژی داشته باشند.
فريد زکريا در يادداشتي که در نيوز ويک چاپ شده بود اين بحث را مطرح کرده بود که طالبان به فکر کشورگشايي نيست و تهديدي براي کشورهاي ديگر به شمار نمي رود و مردم منطقه سوات هم با اداره اين منطقه با اعمال شريعت اسلام مشکلي ندارند و طالبان واقعيتي است که بايد با آن کنار آمد و بخشي از قدرت را به آنان واگذار کرد. اگرچه طالبان بعد از سوات به مناطق همجوار رفت و بونر و دير سفلي را هم براي مدتي در اختيار داشت و نشان داد که به سوات قانع نيست.
روشندل- قبل از همه، طالبان به مناطق ديگر پاکستان به غير از سوات حمله کردند و اين خودش فرضيه فريد زکريا را رد مي کند. هيچ قدرتي محدود به زمان و مکاني که به دست مي آورد نيست. بعد از کسب قدرت به جهانگشايي و توسعه قدرت مي پردازد. از اين گذشته من فکر نمي کنم آن نوع اسلامي که طالبان مي خواهد در يک رده گسترش بدهد و از آنجا به نقاط ديگر منتقل بکند، اسلامي باشد که خيلي ها با آن توافق داشته باشند. من شخصا اين راه حل را قبول ندارم ولي قبول دارم که دادن قدرت به بعضي از اين سران قومي و قبيله یي براي کوتاهمدت، يک آرامش نسبي ايجاد مي کند و براي پاکستان زمان مي خرد. از اين پس هست که من نظريه زکريا را تاييد مي کنم.
به عنوان يک تاکتيک کوتاهمدت مي توان از اين روش استفاده کرد اما بعد از برقراري آرامش نسبي و بعد از اين که قدرت مرکزي توانست به همه عوامل و جوانب قدرت تکيه بزند، در آن زمان بايد حدود قدرت محلي را تعيين کرده و اجازه نداد از اين مرز ها خارج شود. به طور مسلم اگر آن نوع اسلام طالباني موقعيت عملي صددرصد در هر جاي دنيا پيدا کند، تبديل به الگويي خواهد شد که در يک جاي ديگر دنيا خواهان پيدا مي کند. بايد از خودمان بپرسيم آيا ما مي خواهيم چنين الگويي را ايجاد کنيم يا نه؟ من فکر مي کنم جواب منفي است يا دست کم من آن را نمي خواهم».
آقای عبدالرشيدي
در مقاله «افغانستان چالش جديد امریکا؟» می نگارد:
«اوضاع وخيم جاري در افغانستان و پاکستان به گونه پيش ميرود
که ميتوان
آن را آغاز دوران بحران تازه
یی در اين منطقه دانست. اين بار بحران نه تنها افغانستان که پاکستان را هم
هدف قرار داده است. اين که بر سر پاکستان چه خواهد آمد يا پاکستان بر سر
افغانستان چه خواهد آورد، هنوز روشن نيست اما ميتوان
يکي از مشخصههاي
اين دوره جديد را آغاز پايان دوران حکومت بعد از اشغال نظامي در افغانستان
و ظهور دوره کاملاً جديدي دانست که مؤلفههاي
تازه یي دارد.
نشانهها
حاکي است که افزايش نقش پاکستان در تحولات افغانستان که زير پوشش مبارزه با
طالبان انجام ميشود،
مقامات افغان را به شدت نگران کرده و همداستاني جديد اسلامآباد
و واشگتن را بيشتر متوجه استقلال و حاکميت افغانستان دانستهاند.
مقامات افغان حملات اخير امریکا و پاکستان را قبل از آن که متوجه طالبان يا
القاعده باشد، متوجه غيرنظاميان افغان دانستهاند.
اختلاف بين مقامات امریکايي و افغاني بر سر سياستهاي امریکا در افغانستان از ماهها پيش نمايان شده است. شکست امریکا در مبارزه با القاعده و طالبان و افزايش تهديدات طالبان در پاکستان موجب شده است که واشنگتن در پي انداختن طناب تقصير به گردن دولت افغانستان باشد. باراک اوباما در ماه فبروری اعلام کرده بود که «دولت کنوني افغانستان با تحولات جاري در اين کشور و در کشورهاي پيرامونش ارتباط چنداني ندارد.»
آنگلا مرکل- صدراعظم آلمان نيز اخيرا اتهامات مشابهي را متوجه کرزی کرده
است. مرکل کرزی را به «ضعف در مبارزه با فساد در
شمال افغانستان» متهم کرده و از وي خواسته است که بر شدت اقدامات
خود در اين منطقه که 3800 سرباز آلماني مستقر هستند، بيفزايد.
ناظران، اين سخنان اوباما و مرکل را نوعي انتقاد
از بيعملي
و ضعف دولت کرزی و زمينه یي براي سلب حمايت غرب از ادامه کار کرزی در مقام
رییس
جمهور افغانستان دانسته
اند.
اما کرزی در نقش تازه
یي که به عنوان يک «قهرمان ملي ضد خارجي» براي خود تعريف کرده، اعلام کرده
است که انتقاد اوباما مبني بر ضعف دولت وي در مبارزه با فساد بياساس
است. وي گفته است منبع حيات طالبان کشت خشخاش است و هر جا دولت وي اقتدار
دارد اثري از کشت خشخاش نيست در حالي که هر جا اقتدار وي ضعيف است طالبان
قدرت دارد.
در پي بمبارانهاي شديد اخير در افغانستان که منجر به کشته شدن دهها غير نظامي افغان شده است، شواهد حاکيست که روابط نه چندان گرم حامد کرزی با باراک اوباما به سردي بيشتر گرائيده است و گرمي روابطي که در دوران جرج بوش بين کابل و واشنگتن وجود داشت، از بين رفته است. حامد کرزی- رییسجمهور افغانستان به مقامات امریکايي هشدار داده است که جلوي «افزايش نفرت مردم افغانستان از امریکا» را بگيرند.
کرزی در اشاره مستقيم به عملکرد نظامي جاري امریکا در افغانستان اعلام کرده است که ناديده گرفتن مراکز امن طالبان و بمباران کردن خانه مردم مسلمان افغانستان دو اشتباه بزرگ ايالات متحده امریکا است. کرزی در انتقاد از رفتار امریکا با مقامات افغاني و با اشاره غيرمستقيم به تماسهاي اخير مقامات انگليسي و امریکايي با رهبران القاعده و طالبان گفته است: «القاعده و طالبان گاه بهتر از رهبران دولت افغانستان با جهان خارج تعامل ميکنند»!
کرزی تصريح کرده است که کشته شدن غيرنظاميان در حملات امریکا موجب تيره شدن ذهن مردم افغانستان نسبت به امریکا شده و کشته شدن غيرنظاميان افغان در حملات امریکائيان موجب تضعيف ميزان حمايت افغانها از حضور نظامي امریکائيان در افغانستان ميشود و اگر ميزان تلفات غيرنظامي در افغانستان افزايش يابد امریکا صحنه جنگ رواني را به طالبان خواهد باخت.
حادثه جديدي که در افغانستان در حال شکلگيري
است، چرخش دولت فعلي کابل به سمت هند است. حامد کرزی در يک اظهار نظر معني
دار در ارتباط با ائتلاف واشنگتن و اسلامآباد
اعلام کرده است که کابل عليرغم
مخالفت اسلام آباد در حال توسعه روابط خود با دهلي نو است و اين روابط را
به نفع افغانستان ميداند.
اين چرخش با توجه به تلخي روابط هند و پاکستان بر سر حوادث تروريستي بمبئي
معنايي بسيار روشن و صريح دارد و قطعاً نظاميان پاکستاني و عوامل طالباني
تحت حمايت آنها
را نگران خواهد کرد.
کرزی در اشارات پرمعناتري افزوده است: مردم افغان با شوروي جنگيده است، با انگليسها جنگيده است و با« هر کس ديگري» که استقلال و حاکميت افغانستان را ناديده بگيرد خواهد جنگيد. از سوي ديگر، اعضاي پارلمان افغانستان خواستار اعمال محدوديتهاي قانوني براي نيروهاي نظامي خارجي مستقر در افغانستان شدند. پارلمان افغانستان یکروز نيز به عنوان اعتراض به کشتار غيرنظاميان در افغانستان اعلام تعطيلي کرد.
رويداد مهم ديگر را بايد در سازمان ملل جست که از فرماندهان ناتو و عليالخصوص فرماندهان نظامي امریکايي خواسته است که جلوي افزايش تلفات غيرنظامي را در افغانستان بگيرند. اين موضعگيري سازمان ملل متحد بيشتر معطوف به تصميم غيرمنتظره واشنگتن مبني بر برکناري فرمانده سابق نظامي امریکا و ناتو در افغانستان و نصب يک فرمانده نيروهاي ويژه به جاي وي تلقي ميشود.
در آخرين رويداد مهم در افغانستان نماينده سازمان ملل متحد مستقر در افغانستان از حامد کرزی خواسته است از انتصاب مارشال فهيم به عنوان معاون رییسجمهور افغانستان خودداري کند. کرزی نه تنها اين درخواست را رد کرده که در يک اقدام نمادين و پرمعنا مارشال محمد قاسم فهيم را به معاونت خود انتخاب کرده است. مقامات غربي در دوران پس از اشغال افغانستان به جز دوره یي کوتاه اجازه حضور و فعاليت به اين جنگسالار دوران مبارزه با شوروي و طالبان را ندادهاند و اين انتصاب عمدتاً يک تصميم ضد امریکايي و ضد غربي تفسير شده است.
با اين تحولات و موضعگيريها و به خصوص در آستانه انتخابات قريبالوقوع رياست جمهوري افغانستان چنين به نظر ميرسد که رهبري ملي تازه یي در افغانستان در حال ظهور است که محبوبيت و موفقيت خود را در گرو فاصله گرفتن از امریکا و طبعا اعلام موضع تند در قبال اهداف پاکستان در افغانستان ميبينند.
آيا رهبران جديد افغاني خواهند توانست تحولاتي را که در عراق تا مرز تعيين تکليف براي نيروهاي خارجي مستقر در اين کشور پيش رفت، در افغانستان هم تکرار کنند؟»
آقای اردشیر زارعی در مقاله «جشن تولد پشتونستان» می نگارد: «دیدار آصف علی زرداری و حامد کرزی به طور هم زمان از واشنگتن برای انجام مذاکرات سه جانبه با باراک اوباما بسیار بیش از آنچه علنی گفته می شود، حامل نتایج پشت پرده خواهد بود. این که گفته می شود محور مذاکرات طرف هاحول مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی در منطقه دور می زند، تنها رویه بیرونی ماجرا تلقی می شود. در حالی که در بطن قضیه بحث ها در خصوص چگونگی دستیابی به مکانیزمی متفاوت از راهکارهای شکست خورده کنونی دور می زند.
نشست سران این سه کشور زمانی که با هشدار غافلگیرکننده جنرال دیوید پترائوس- فرمانده ارشد امریکایی در خصوص سقوط دو هفته یی دولت پاکستان و همچنین دیدارهای سریالی رابرت گیتس، مایک مالن و ریچارد هالبروک- وزیران دفاع، رییس ستاد مشترک ارتش و فرستاده ویژه این کشور از اسلام آباد برای اطمینان از امنیت تسلیحات هسته یی آنان در یک مجموعه ارگانیکی مورد تحلیل قرار گیرد، گویای تغییرات اساسی در جیوپولیتیک منطقه یی می باشد.
از سوی دیگر، زرداری و کرزی پیش از سفر به واشنگتن در تحرکات سیاسی خود یکی با اعطای مجوز برقراری شریعت اسلامی در دره سوات و مصالحه با طالبان و دیگری با دعوت آشکار و پنهان از ملا عمر- رهبر طالبان برای معامله، زنگ بازی بزرگی را در منطقه نواخته اند که به نظر می رسد قطعات پازل آن به تدریج در کنار هم قرار می گیرد. واشنگتن از ماه های آخر دوران زمامداری جورج بوش نسبت به عدم پیروزی در افغانستان تا حدود زیادی متقاعد شده بود و به همین دلیل اوباما تمرکز تبلیغات انتخاباتی خود را بر تدوین یک استراتیژی جدید برای برون رفت از بحران افغانستان معطوف کرده بود.
این که رییس جمهوری جدید در واشنگتن از افزایش نیروهای نظامی در منطقه هندوکش دفاع می کرد، بیش از آنچه به یک پیروزی نظامی مربوط باشد، می تواند مکانیزمی جهت دستیابی به امکان ابتکار عمل در خصوص این بحران تلقی شود. تحولات ماه های اخیر در حوزه سیاسی منطقه بحران و ستاد برنامه ریزی کلان در واشنگتن نشان می دهد که اهداف اصلی و شاید ناگزیر از تحرکات جدید ترسیم نقشه راه برای بازنگری در سیاست های راهبردی و مهمتر از آن تغییر در جغرافیای این منطقه خواهد بود.
در زیر پوسته تحولات ناخوشایند افغانستان و پاکستان به عنوان دوقلوهای به هم چسبیده، واقعیاتی در شرف تکوین بوده است که بسیاری از سیاستمداران و تحلیلگران خواسته و ناخواسته به عینیت آن بی توجهی کرده اند. زایش بسیار محتمل یک ولایت کاملا خودمختار یا کشور جدید در جغرافیای منطقه متشکل از مناطق پشتون نشین پاکستان و افغانستان که وجه مشترک آنان نیز دقیقا نفوذ گسترده و روزافزون طالبان در بستر یک بنیادگرای قومی – مذهبی می باشد، شاید دیگر برای رهبران این دو کشور و ایالات متحده به یک امر اجتناب ناپذیر تبدیل شده باشد.
پشتونستان با جمعیتی حدود ۳۰ میلیون نفر و مرکزیت دوگانه قندهار – پیشاور، فارغ از ادعاهای نخ نما شده مبارزه با تروریسم، در مسیر یک زایش دردناک در بستر شکنندگی و گسل های موجود سیاسی – اجتماعی و مقتضیات جیوپولیتیکی در منطقه کنونی در حال تولد است.
استراتیژیست های امریکایی و رهبران سیاسی پاکستان و افغانستان تا حدود زیادی متقاعد شده اند که برای نجات حداقل های موجود و کاهش دامنه پیشروی طالبان که ریشه در بافت قومی پشتون دارد، ناگزیر می بایست به وجود و تولد پشتونستان مستقل تن داد. البته تجزیه در افغانستان و پاکستان به دلیل تبعات منفی اعتباری و اخلاقی از یک طرف و تغییرات جیوپولیتیکی در محیط بین المللی از طرف دیگر، برای بازیگران منطقه یی و واشنگتن انتخاب اول و اصلح نخواهد بود. آنان در ابتدا در چارچوب استراتیژی موفقیت «هدف برتر» سعی می کنند با وسعت دادن به سرکوب طالبان در طی حملات تهاجمی و گسترده، اوضاع را تحت کنترل در آورند که بنا به شواهد موجود و وضعیت عینی منطقه چندان قابل دستیابی نخواهد بود.
در واقع، از درون خاکستر این شکست است که طرح پشتونستان و پذیرش چینش جدید جیوپولیتیکی شکل می گیرد و به همین دلیل هم اکنون جهان شاهد یورش گسترده ارتش پاکستان به دره سوات و آوارگی بیش از نیم میلیون غیرنظامی بوده است. این تحول در مرحله اول با اعطای یک خودمختاری فرهنگی از جنس تجربه ارتجاعی معامله دره سوات در پاکستان، برای کل مناطق پشتون نشین یا حداقل مناطق نا آرام و خارج از کنترل دولت های مرکزی رقم می خورد.
در مرحله دوم، این منطقه خودمختار به بهانه مصالحه با طالبان میانه رو تحت پوشش یک حکومت دوفاکتوی سیاسی به رسمیت شناخته شده و می تواند به عنوان امارات قبایلی با تبعیت از مدل امارات متحده عربی در این منطقه بر اساس یک مکانیزم ایزولاسیون تحت کنترل در آید. این موجب می شود تا ضمن جدا سازی منطقه کانونی بحران از اسلام آباد و کابل، نیروهای دولت مرکزی و ائتلاف خارجی خود را از متن تنش ها دور کرده و با محاصره این متن اخلالگر فرصت زمانی لازم را برای سامان بخشی به اوضاع فراهم کنند.
در مرحله سوم، حکومت های پاکستان و افغانستان و تا حدود زیادی واشنگتن، شولاپوشان پشتون را به سمت یک معامله و مصالحه سیاسی جهت رعایت امنیت در مثلث ایجاد شده ترغیب خواهند کرد و به کمک طالبان معامله گر، جنبش تروریستی القاعده حداقل در این منطقه بحرانی از جهان درگیر بنیادگرایی مذهبی طرد و به حاشیه رانده می شوند.
اظهارات ذبیح الله مچاهد- یکی از سخنگویان طالبان مبنی بر این که آنان از القاعده دستور نمی گیرند بلکه پذیرای مهمانانی که برای شرکت در جهاد مقدس می باشند، بوده اند، شاید یک پالس و پیام روشن از چنین زاویه یی به مذاکرات سه جانبه واشنگتن بوده است. چنانچه این مرحله با موفقیت توام شود، به مسیر طبیعی خود ادامه می دهد و اگر طالبان امارات نشین هم چنان به سودای جنگ طلبی خود ادامه دادند، تحت یک رژیم سخت تحریمی در شرایط ایزولاسیون کامل جغرافیایی با پوشش قرنطینه گونه مهار می شوند.
در مرحله چهارم که شاید هم اکنون چندان مدنظر نباشد ولی به هر حال در طی تکوین دوران و تحول تاریخی خود ناگزیر محقق می شود استقلال کامل کشور پشتونستان از درون این استراتیژی و مذاکرات پشت پرده پیش برده می شود. در این مرحله که تا به امروز حداقل تصویر بسیار گنگی از آن وجود دارد، تعریف امنیت و ثبات منطقه یی و هم چنین چینش های جیوپولیتیک در این حوزه جغرافیائی می تواند سیر متفاوت و حتا واژگونه یی به خود بگیرد.
این تصویر چهار مرحله یی حداقل در شرایط کنونی به لحاظ نظری و واقعیات میدانی با توجه به وضعیت عینی محیط سیاسی – اجتماعی پاکستان و افغانستان قابل پیش بینی است.
دو کشور پاکستان و افغانستان به جهت این که پروسه ملت سازی و دولت مدرن را طی نکرده اند و هم اکنون با توجه به بحران پیش آمده به سیاهچاله های ناشناخته یی می مانند که هر جسم و جرم دیگری را به درون خود می کشند، دارای شرایط ویژه یی می باشند که راهکارهای ریسکی را ناگزیر کرده اند. تجربه تاریخی چند دهه اخیر نشان داده است که پاکستان از همان ابتدای استقلال خود از هند که بر اساس مرزبندی های مذهبی انجام گرفت، پای در یک تصویر خاکستری گذاشته است که پایان خوشی برای آن قابل تصور نخواهد بود. مردمان ایالت سند هیچ قرابتی با مردمان مناطق قبایلی ندارند. همان گونه که مردمان ایالت پنجاب هیچ نزدیکی به سرحد نشینان ندارند و این مقایسه بین پنجابی با سندی و قبایلی با سرحدی هم صدق می کند. این چند گانگی سلبی که هیچ قرابت ایجابی را در درون خود هضم نمی کند، اساس گسست بنیادین در جغرافیای سیاسی این کشور است. برایند این شکاف ها و گسل های جغرافیائی در نظام چند پاره پاکستان موجب شده است که گروه های سیاسی این کشور به جهت ریشه های قومی – مذهبی متفاوت خود در هیچ شرایطی نتوانند در کنار هم ضرورت های ملی توسعه و ترقی کشور را حس کنند.
ارتش این کشور که از همان فردای استقلال پاکستان قدرتمندترین نیروی آلترناتیو بوده است به لحاظ راهبرد اصلی آن که مبارزه با دشمن هندو در مرزهای شرقی بوده است در یک پیوند تنگاتنگ و غیرقابل اجتناب با بنیادگرایان مذهبی قرار گرفته است. این که در شرایط کنونی واشنگتن از دولت و ارتش پاکستان خواسته است تا اولویت وجودی خود را از مبارزه با هند به سمت مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی تغییر دهد، تنها یک درخواست رویایی باید تلقی شود، چرا که ذات وجودی این ارتش دقیقا از همان ابتدا بر ستون های بنیادگرائی مذهبی استوار شده است. درگیری گاه و بیگاه ارتش با بنیادگرایان طالبان همان گونه که در هفته گذشته در دره سوات و منطقه بونیر اتفاق افتاده است بسیار پیش پا افتاده تر و معمولی تر از آن است که بتوان به آن به عنوان تضاد و آرایش یک میدان واقعی مبارزه امید بست.
در آن سوی قضیه، در افغانستان هم شرایط تقریبا مشابه یی حاکم است که با تمام تفاوت های آن از یک آبشخور سیراب می شود. هیچ قومی در این کشور به جهت این که از اکثریت مطلق جمعیتی برخوردار نیست، قادر با آلترناتیوسازی برای پویشگری دولت – ملت سازی مدرن نخواهد بود. این کشور زیر تاثیر یک وضعیت منحصر به فرد که می توان به آن «دنبالگی قومی» نام نهاد همواره متاثر از تمایلات سرشاخه های قومی خارج از محیط جغرافیای افغانستان و تاثیر آن بر قومیت ساکن در درون کشور بوده است.
پشتون ها هر چند بزرگترین گروه قومی در این کشور می باشند، ولی خود جزء کوچکتری از پشتون های ساکن در پاکستان هستند که به همین دلیل شورش کنونی طالبان این کشور که ریشه در بافت پشتون دارد بهترین بستر تدارکات، تهیج، سازماندهی و میدان مبارزه را در مناطق پشتون نشین کسب می کند. چنانچه به تاجیک ها، ازبیک ها، بلوچ ها، ترکمن ها، هزاره ها و دیگر خرده قومیت ها نیز توجه شود همین خصوصیت تاثیرپذیری از سرشاخه های اصلی در بیرون از کشور کاملا قابل مشاهده خواهد بود. این دنبالگی قومی پتانسیل دولت - ملت سازی مدرن را از کشور افغانستان سلب کرده است و این که به گذشته برای رد و نقض این واقعیت رجوع شود تنها می توان گفت تاریخ گذشته این کشور یک چسبندگی استعماری در شرایط سنتی بوده است که برای همیشه دوران آن تمام شده است.
تحقق رویای پشتونستان هر چند که چیز خوشایندی نخواهد بود، ولی شاید در آینده بسیار نزدیک به یک واقعیت اجتناب ناپذیر تبدیل شود که حتا فراتر از توهم توطئه از طرف هژمون بین المللی نیز باشد. این یک انتخاب در شرایط ناکامی دیگر طرح های شکست خورده کنونی است که هر چند تبعات بسیار ناخوشایندی در منطقه خواهد داشت ولی در وضعیت بن بست گونه کنونی شاید الزامی در طبقه بندی پذیرش «شر ضرور» به شمار آید».
در سایت انترنتی دویچه ویلی در مطلب «ریيس جمهور کرزي – از حامل اميد تا سرچشمه یاس» می خوانیم: «از محبوبيت کرزی در کشور خودش به شدت کاسته شده است. اوکه زمانی در غرب بسيار محبوب بود، اعتماد جامعۀ بين المللي را هم تا اندازۀ زيادي از دست داده است. کرزي، به عنوان يک دموکرات شکست خورده، بهتر مي بود با قدرت پدرود می گفت.
...[اوضاع] بهترين نقطۀ آغازي را براي کرزي ميسر ساخته بود تا بازسازي کشور ويران شده را به عنوان يک چالش تاريخي به جهت درست هدايت کند. اما پس از گذشت هشت سال، هنوز هم آرامش در کشور برقرار نشده است. با وجود رضايت و نشاط در آغاز روند بازسازي، رشد اقتصاد افغانستان با بن بست مواجه شد و فاصله ميان فقير و غني بسيار به سرعت افزايش يافت.
کرزي به خاطر شيوۀ ضعيف حکومتداري، فساد اداري روزافزون و نيرو گرفتن هرچه بيشتر مافياي مواد مخدر، در سطح ملي و بين المللي مورد انتقاد قرار گرفت.
در گام نخست، وضع خطرناک امنيتي براي رییس جمهور افغانستان درد سر ايجاد کرده است. افغانستان به ويژه براي جامعۀ بين المللي، که در ساحات مختلف اين کشور را کمک مي کنند، به تدريج حيثيت کوزه یي را کسب مي کند که که تهء آن سوراخ بزرگي قرار باشد. شدت يافتن بحران در عرصه هاي مختلف ثمرۀ يک سلسله تصادفات ناگوار نيست، بلکه برعکس نتيجۀ مشخص يک سياست نادرست بازسازي است که رییس جمهور بايد داوطلبانه مسؤوليت آن را به دوش بگيرد.
کرزي به جاي اين که يک استراتيژي را مطابق به شرايط کشور ايجاد و پياده کند، براي توسعه و محکم ساختن پايه هاي قدرت خود تلاش کرد. او برحسب اهداف خود اتحاد هاي را با خوانين محلي ايجاد کرده و امتيازاتي را براي نيرو هاي اسلامگرا قايل شد. او حتا از مذاکرات مخفيانه با جنگجويان اسلامگرا و تندرو طالبان هم اجتناب نکرد. اين شيوۀ عملکرد حامد کرزي منتج بدان شد که قدرت سياسي در انحصار کساني درآيد که اعتبار شان را قبلاً از دست داده بودند. افراد شايسته و باکفايت از صحنۀ سياست بيرون رانده شدند.
افزون بر آن، حامد کرزي به عنوان مرجع دريافت کمک هاي چندين ميليوني کشورهاي غربي براي بازسازي افغانستان به شمار مي رود. او در توزيع هدفمندانۀ اين مبالغ هنگفت يک نظام شاه پدري خودش را به ميان آورد. اين سيستم مناسبات اجتماعي را زير فشار قرار داده و به قطب بندي هاي بيشتر نيرو ها منجر مي گردد.
از محبوبيت رییس جمهور در کشور خودش به شدت کاسته شده است. حامد کرزي، که زماني در جهان غرب بسيار محبوب بود، درين ميان اعتماد جامعۀ بين المللي را هم تا اندازۀ زيادي از دست داده است. براي حامد کرزي، به عنوان يک دموکرات شکست خورده، بهتر مي بود که با قرار داشتن در رأس قدرت وداع مي کرد. اما کرزي، بيشتر به پيروي از استبداد مرسوم آسيايي، مي خواهد تا پايان تلخ در صحنۀ سياسي بماند.
ولي به اساس قانون اساسي دموکراتيک در کشور قرار است در انتخابات آيندۀ رياست جمهوري در پهلوي 43 کانديد ديگر قرار بگيرد».
بانو فرشته حضرتی در مقاله انتخابات ریاست جمهوری یا ضرورت تغییر ساختار سیاسی و تقسیم عادلانه قدرت؟ تغییر ساختارسیاسی باید به اعتبار قانون اساسی و تقسیم قدرت باید بر اساس میثاق ملی صورت بگیرد»، می نگارد:«نزدیک هفت سال از حضور نیروهای ائتلاف بین المللی در افغانستان و حکومت آقای کرزی می گذرد. با یک گذر اجمالی بر رفتار هفت ساله آقای کرزی و جریان مبارزه با تروریزم بین المللی چنین بر می آید که تروریزم بین المللی نیرومندتر از پیش عرض وجود کرده است و دولت آقای کرزی به جای مقابله با چالش های متعدد در گرداب فساد اداری و قانون شکنی دست و پا می زند. امیدواری هایی که در آغاز حضور جامعه جهانی در افغانستان در دل مردم مبنی بر برقراری امنیت و تامین شرایط صلح آمیز زندگی بر افروخته گردیده بود، نه تنها که برآورده نگردید، بلکه اکنون به یاس تبدیل گردیده است و دورنمای افغانستان فارغ از جنگ و خشونت همچنان در هاله یی از ابهام قرار دارد.
هزینه یی را که جامعه بین المللی در این مدت برای دولت افغانستان و برای مبارزه باتروریزم بین المللی پرداخته است، قطع نظر از ضایعات نیروی انسانی، به هزاران میلیون دالر می رسد. اما فرایند این هزینه سنگین سازمان یافتن مجدد نیروهای از هم گسیخته طالبان و تجدید آرایش تروریزم بین المللی در محور القاعده در مناطق قبایلی افغانستان و پاکستان می باشد. هرچند که قبول این واقعیت هنوز دشوار می نماید اما چنانچه که از خلال لایه های متفاوت واقعیت های سیاسی و از فرایند رفتار هفت ساله دولت افغانستان و نیروهای ائتلاف بین المللی در افغانستان بر می آید، سرنوشت مبارزه با تروریزم بین المللی در افغانستان بیشتر در مسیر شکست راه پیموده است تا در مسیر موفقیت و یپروزی.
دلایل و عواملی که مسیر مبارزه با تروریزم بین المللی را منحرف کرده و سرنوشت این مبارزه را با ابهامات جدی مواجه ساخته است، فراوان اند. اما به عقیده بسیاری از کارشناسان مسایل سیاسی، آقای کرزی و تیم همراه ایشان از جمله دلیل و عامل اصلی پریشانی سرنوشت مبارزه باتروریزم بین المللی در افغانستان دانسته می شوند.
با یک گذر اجمالی بر رفتار آقای کرزی در جریان هفت سال مدیریت سیاسی ایشان، این واقعیت متبارز می گردد که رفتار متناقض و نژادگرایانه ایشان در برخورد با واقعیت های جامعه و همچنان فقدان صلاحیت ذهنی برای مدیریت سیاسی و عدم تعهد صداقت ایشان نسبت به سرنوشت مردم افغانستان از یک سو سبب ضایع شدن فرصت هایی گردیده است که از توجه جامعه بین المللی نسبت به افغانستان به وجود آمده بود، و از سوی دیگر، سرنوشت مبارزه با تروریزم بین المللی را دچار پریشانی و شکست کرده است.
هرچند که امروز غربی ها و به خصوص ایالات متحده امریکا تاوان بی تفاوتی اش را نسبت به بحران افغانستان پس از خروج نیروهای شوروی از این کشور می پردازد، اما پس از سقوط طالبان توجه جامعه بین المللی نسبت به افغانستان فرصت مناسبی را فراهم آورده بود که با استفاده مثبت از آن بسیاری از معضلات زندگی مردم افغانستان حل می گردید. فراموش نکنیم که مساعدت های امریکا پس از پایان جنگ دوم جهانی به چاپان، شیرازه از هم گسیخته اقتصاد این کشور را ترمیم کرد و در بستر این مساعدت، جاپانی مدرن و صنعتی عرض اندام کرد. اما در افغانستان از این فرصت طلایی نه تنها که استفاده مثبت نگردید بلکه حجم وسیعی از این امکانات برای رقابت های داخلی به مصرف رسید.
خلع سلاح پیش از وقت نیروهای مجرب جبهه متحد که تجارب جنگ با طالبان و القاعده را چندین سال آزموده بودند، متلاشی ساختن اقتدار فرماندهان این جبهه که مقاومت علیه طالبان را فرماندهی کرده بودند، ملیشه سازی در جنوب که خاستگاه و محل سربازگیری طالبان می باشد، برافروختن حساسیت و عصبیت های زبانی و قومی وگسترش دامنه بحران از جنوب در مرکز و شمال از مواردی اند که با هزینه کردن مساعدت های نقدی جامعه بین المللی انجام پذیرفت. این رفتار سیاسی چنان تنظیم و تدوین گردیده بود که به رغم کمک غیر مستقیم به آرایش طالبان و تحمیل خسارات و ضایعات سنگین بر نیروهای ائتلاف بین المللی، تا مدت های طولانی، هیچ گونه تردید و اعتراضی را نسبت به دولت آقای کرزی برنینگیخت. البته از همان آغاز اقتدار سیاسی آقای کرزی، رفتار ایشان در برابر طالبان چنان تنظیم گردیده بود که تصمیم جدی برای برداشتن آن ها از فضای سیاسی افغانستان وجود نداشت. حتا آقای کرزی در خیلی موارد از وجود آن ها دربسیاری از معاملات به عنوان وسیله تامین منافع سیاسی بهره می جست و در صورت لزوم به تقویت آن ها مبادرت می ورزید.
اگرچنین نمی بود، چگونه طالبان می توانست بعد از یک شکست سنگین که تمام شیرازه های سازمانی آن از هم گسیخته بود، مجددا وارد تعاملات سیاسی نظامی گردد! طالبان حتا زمانی که در اوج اقتدار نظامی قرار داشتند و هزاران جنگجوی خارجی درکنار آن ها می جنگیدند و پاکستان و عربستان سعودی با تمام امکانات از آن ها حمایت می کردند، نتوانستند که مرکز مقاومت مجاهدان را تسخیر نمایند؛ رویایی که برای دست یافتن به آن هزاران طالب در دشت ها و تاکستان های شمالی طعمه آتش مجاهدان گردیدند.
پس چه شد که طالبان شکست خورده و از هم گسیخته تجدید نیروکرد و این بار در برابر هزاران سرباز تا دندان مسلح امریکا و پیمان اتلانتیک شمالی قامت بر افراشت. به گونه که امروز موفقیت مبارزه با تروریزم بین المللی را به چالش کشیده است. ناظران سیاسی معتقد اند که رفتار دوپهلوی کرزی در برابر طالبان فرصت مناسبی را برای بازآفرینی آن ها بوجود آورد. اکنون که هفت سال اقتدارسیاسی آقای کرزی از نظر قانونی به پایان می رسد، ایشان همچنان با چنگ و دندان تلاش می ورزد که برای یک دور دیگر اقتدارسیاسی اش را تمدید نماید.
هفت سال اقتدارسیاسی آقای کرزی نشان می دهد که او و تیم همراه وی گزینه مناسب برای مدیریت سیاسی افغانستان نبوده است و هم ساختار سیستم سیاسی که او در راس آن قرار دارد، مناسب ساختار و بافت قومی در این سرزمین نمی باشد.
همان گونه که انسان ها ساختار و سیستم سیاسی را رهبری می کنند یک ساختار و سیستم سیاسی نیز رفتار انسان ها را توجیه می نماید. همانگونه که در مورد کارنامه های آقای کرزی اشاره رفت، بیشتر این رفتار توسط ساختار سیاسی موجود توجیه گردیده است. به تعبیر دیگر، در خیلی موارد ساختار سیاسی موجود سبب گردیده است که آقای کرزی فارغ از تشویش، از امکانات دولتی در جهت تامین منافع قومی و نژادی استفاده نماید.
نگارنده معتقد است که با توجه به پس منظر تاریخی این سرزمین و با توجه به ساختار و بافت قومی در افغانستان که نوع تجزیه قومی را به نمایش می گذارد و همچنان با توجه به تنش های فزاینده قومی در این کشور که همواره بحران آفرین بوده است، تغییر ساختار سیاسی و تقسیم عادلانه قدرت منطقی ترین گزینه برای مهارکردن تنش های موجود و ختم بحران این سرزمین دانسته می شود. تغییر ساختار ریاستی به ساختار پارلمانی و تقسیم متوازن قدرت با معیارهای قومی تنها گزینه یی است که می تواند از یک سو حضور اقوام را در ساختارنظام سیاسی تمثیل نماید و از سوی دیگر امکان سوء استفاده از قدرت دولتی را محدود نماید.
همه می دانیم که انحصار قدرت با توجه به ساختار و جغرافیای قومی در افغانستان همواره مرجع تولید تنش و بحران بوده است. تقسیم متوازن قدرت، قدرت را از انحصار یک بخش جامعه بیرون آورده و آن را به عنوان یک نیروی سازنده و اهلی شده درخدمت تمام مردم افغانستان قرار می دهد. اما تغییر ساختار سیاسی باید به اعتبار قانون اساسی و تقسیم قدرت باید بر اساس میثاق ملی صورت بگیرد. منظور از میثاق ملی نوع تفاهم ملی می باشد که بر اساس اجماع ملی صورت می گیرد.
در شرایط موجود افغانستان، تا زمانی که ارزش های مشترک ملی، اعتماد ملی و خویشاوندی ملی به وجود نیامده بهترین و مناسب ترین نوع تقسیم قدرت، از نوع تقسیم قدرت در لبنان می باشد که سال های متمادی تنش های مذهبی را تجربه کرده است. لبنان سال های طولانی درگیر بحران های مذهبی بوده است اما برای پایان بخشیدن به این بحران سرانجام گروه های درگیر بر سر تقسیم قدرت به توافق رسیدند و براساس این توافق، ریاست جمهوری به مارونی ها که مسیحی می باشند و نخست وزیری به اهل سنت و ریاست مجلس به شیعیان این کشور تعلق گرفت. این توافق که آن را قانون اساسی غیر مدون می نامند، لبنان را از سقوط بیشتر درکام بحران نجات بخشید و به تنش های داخلی آن نیز نقطه پایان گذاشت.
تنش های داخلی افغانستان شباهت زیادی به تنش های داخلی لبنان دارد و همسایه های افغانستان نیز مانند همسایه های لبنان دراین کشور دارای منافع استراتیژیک هستند. اما از نظر تنش های داخلی تفاوت در این است که تنش های داخلی افغانستان بیشترینه بر اساس علایق وگرایش های قومی شعله گرفته است. لذا برای آن که تناسب حضور اقوام در ساختار قدرت دولتی رعایت گردیده باشد و قدرت دولتی به نیروی سازنده تبدیل گردد، نظام ریاستی با حفظ پست ریاست جمهوری باید به نظام پارلمانی تبدیل گردیده و پست نخست وزیری بر آن علاوه گردد. در ساختار جدید سیاسی، ریاست جمهوری به پشتون ها، نخست وزیری به تاجیک ها، معاون نخست وزیری به ازبیک ها و ریاست پارلمان باید به هزاره ها واگذار شود. باتوجه به ارزش های شهروندی، این طرح شاید برای بعضی ها مغایر با ارزش های دموکراتیک و مغایر با اراده مردم افغانستان به نظر برسد. اما اگر واقعیت های عینی افغانستان در نظر گرفته شود، در حقیقت این طرح هم می تواند اراده سیاسی تمام مردم افغانستان را بازتاب ببخشد و هم می تواند شرایط نهادینه ساختن ارزش های دموکراتیک را فراهم نماید.
بدون هیچ تردیدی این آرایش جدید با ساختار جدید گزینه منطقی وذمناسب برای تمثیل حضور اقوام در ساختار قدرت می باشد. این گزینه تنها گزینه منطقی می باشد که از یک سو تنش های قومی را مهار می سازد و از سوی دیگر درتقسیم عادلانه ثروت و قدرت کمک می کند. این طرح درگام نخست مستلزم حمایت جامعه بین المللی می باشد که بحران را در افغانستان به صورت مستقیم مدیریت می نمایند. این طرح همان گونه که می تواند اعتماد ملی، صلح و امنیت، و شرایط همزیستی مسالمت آمیز را در افغانستان فراهم نماید، جامعه بین المللی را در مبارزه با تروریزم بین المللی نیز یاری می رساند و در واقع مسیر این مبارزه را تعیین می نماید.
اما در حال حاضر، هرچند که مردم افغانستان چشم به نتایج انتخابات ریاست جمهوری دوخته اند و این انتخابات هرچند که با معیارهای دموکراتیک هم صورت بگیرد، معجزه نخواهد کرد. با توجه باساختار قومی در افغانستان و تنش های ناشی از آن، تا زمانی که طرح نو در افگنده نشود و ساختار نظام سیاسی و تقسیم قدرت دولتی با معیارهای منطقی تعریف و تدوین نگردد، آقای کرزی، احمدزی، داکتر عبدالله، بشردوست و هرکسی دیگری هم که وارد قصر ریاست جمهوری گردد، نمی تواند بحران را حل و فصل کرده و تنش های فزاینده قومی را در این سرزمین کاهش بخشیده و افغانستان را از پرتگاه سقوط نجات بخشد. اما ساختارجدید قدرت دولتی که درآن قدرت به صورت عادلانه تقسیم می گردد، اعتماد مردم را نسبت به دولت افزایش می بخشد و دولت را در موقعیت خدمت به مردم قرار می دهد. درست چیزی که تاهنوز مردم افغانستان آن را تجربه نکرده اند».
آقای زریر در مقاله زیر نام «امید های بر باد رفته مردم افغانستان و شعارجدید آقای اوبا ما «تغییر و امید» » می نگارند: «جنگ بی مفهوم سی ساله در افغانستان، بزرگترین خسارات مالی و جانی را بر پیکر مردم رنجدیده و کشور ما وارد نموده است. مردم خسته از جنگ افغانستان که بی صبرانه انتظار برقراری صلح و تأمین عدالت اجتماعی را می کشیدیدند، در نخستین روزهای سقوط رژیم طالبان از حضورمستقیم و بالقوه نیروهای غربی در رأس ایالات متحده امریکا به گرمی استقبال کردند.
با سقوط طالبان و سرازیر شدن کمک های هنگفت جامعه جهانی به افغانستان، امیدهایی برای مردم ما در برقراری صلح پایدار، استقرار امنیت سرتاسری و قرار دادن کشور در مسیر ترقی و پیشرفت به وجود آمد.
محاسبات نادرست و غلط اداره بوش و کاخ سفید از اوضاع افغانستان و گماشتن افراد بی کفایت و غیر مسلکی به رهبری حامد کرزی برای اداره مملکت نه تنها این که به بهبود اوضاع مفید واقع نگردید، بلکه زمینه تشدید جنگ ها، فساد اداری، رشوه ستانی، تولید، رشد و پروسس مواد مخدره، قاچاق و عدم اعتماد مردم به دولت را بیشتر فراهم ساخت.
پر واضح است که در این مدت فرصت های طلایی بسیاری برای بیرونرفت از حالت موجوده در برابر زمامداران و سکانداران امور نظامی و اداری کشور ما قرار داشت که می بایست از آن به طرز شایسته و مفید استفاده به عمل می آمد. از جایی که در مقامات حساس و پست های کلیدی ارگان های دولتی افراد بی کفایت و فاقد صلاحیت اداری، جنایتکاران جنگی، آنانی که نزد ملت اعتماد و اعتبار ندارند، نصب و جا به جا گردیده اند و کار نظر به لیاقت و شایستگی به اهل کار سپرده نشده است، این فرصت طلائی از دست ما به هدر رفت.
جنایتکاران جنگی و قاچاقچیان حرفه یی که بقای حیات ننگین وخفت بارشان را در ادامه جنگ می بینند،هنوز هم بر سرنوشت ملت حاکم می باشند و به مثابه ستون سوم در داخل دستگاه دولت گروه های مسلح مخالف آن را تقویه و از لحاظ مالی تمویل می نمایند. ورنه طالبان که همزمان با سقوط رژیم شان در 2001 به کلی تجزیه و از لحاظ تشکیلاتی پراگنده بودند، با موجودیت نیروهای نظامی ناتو و ایساف در افغانستان توانائی احیای مجدد هویت را نداشته و نمی توانستند صفوف پراگنده خویش را بدون کمک های داخلی و خارجی دوباره آرایش داده و به حیث یک نیروی نظامی قابل تشویش وارد صحنه گردند و دستاوردهای بزرگی نیز داشته باشند. یقیناً در تقویه مالی و لوژستیکی نیروهای مخالف دولت افراد، حلقات و شبکه هایی از داخل و خارج کشور قویاً فعالیت می کنند. در غیرآن، طالبان از هیج لحاظ امکانات ادامه جنگ را با نیمی از جهان ندارند.
مردم افغانستان که تجربه سی سال جنگ داخلی را با خود دارند، به خوبی می دانند که نقش عمده و اساسی در تداوم این جنگ نخست به دوش پاکستان و اجیران شناخته شده داخلی آن بوده ؛ علاوه بر بعضی کشورهای خلیج فارس، روسیه نیز به مثابه کشور شکست خورده در جنگ افغانستان درین مخمصه بی تفاوت نبوده برای تلافی شکستش دست به کار است و امروزکه رقیبانش را در باتلاق جنگ افغانستان تا زانو به گِل فرو رفته می بیند، از آن لذت می برد. اوضاع نظامی و فضای سیاسی حاکم درکشور ما نشان می دهد که عملکردهای ناتو و غرب در افغانستان موثر نبوده بناً ضرورت بازنگری این استراتیژی ناکام قویاً متصور است.
اخیراً آقای اوباما در اظهاراتش پیرامون افغانستان چنین خاطرنشان ساخته است:« ما، دوستان و متحدان ما برای پیروزی باید دستاوردهای طالبان را عقب زده و حکومتی نیرومند و حسابده را در افغانستان ایجاد نماییم...حکومت موجوده در افغانستان به وسیله فساد تخریب شده است و در رسانیدن خدمات اساسی برای مردمش ناکام است. اقتصاد در اثر تجارت پررونق مواد مخدر که جنایت را تشویق و شورشیان را تمویل می کند، تنزل نموده، مردم افغانستان با وجود وعده های داده شده برای آینده بهتر اکنون یکبار دیگر امیدهای نوین را در اثر خشونت و بی ثباتی برباد رفته می بینند».
ازین اظهارات به وضاحت دیده می شود که ایالات متحده در وجود اداره جدید قصر سفید و اوباما مصمم است تا دولتی در افغانستان رویکار آید که قادر به کسب حمایه مردم کشور باشد. تاریخ یکبار دیگر این شانس را در برابر ما قرارداده، باید از آن برای نجات کشور استفاده نمود و نگذاشت بیشتر ازین جنگ و جنگ افروزان بر سرنوشت مردم حاکم و شاهد قبرستان های جدید باشیم و کیسه ملت خالی و جیب زرپرستان و هیروئین سالاران پُرگردد.
به زودی انتخابات ریاست جمهوری برگزار می شود. بر ماست تا برای تعیین سرنوشت خویش هوشیارانه عمل نماییم. نبایست به وعده های میان خالی، تحایف و مهمانی های دسته یی از دزدان شناخته شده، اشخاص فاسد و بیکاره که استعداد رهبری یک اداره کوچک را ندارند چه رسد به مقام رهبری کشور، خوش باور بود.
باید شخصیتی که شایستگی این مقام را دارد و از لحاظ دانش سیاسی و مسلکی شخص مجرب و کارشناس باشد به این مقام انتخاب گردد و اداره مملکت به دست افراد خدمتگذار ملت سپرده شود و دولتی که جوابده عملکرد هایش برای ملت باشد، سرکار آید.
درین راستا، نقش اساسی و سازنده را نهادهای روشنفکری، جوانان، علما، بزرگان و روحانیون وطنپرست به عهده دارند تا با تبلیغات و پخش نشرات و اعلامیه ها اذهان مردم را روشن ساخته، وجیبه ملی شان را در برابر این دین بزرگ وطنی انجام دهند. باید تمام شخصیت های ملی، نهادها و احزاب سیاسی وطنپرست و ترقیخواه در دور بعدی انتخابات به خاطر منافع اولیای وطن در یک پلاتفرم واحد منسجم گردیده رسالت خویش را در وجود یک نماینده و کاندید با صلاحیت برای این مقام در مقابل کاندیدان غارتگران شناخته شده به خاطر ملت انجام دهند.
یقیناً تیم کاری و اداری دولت آینده اگر متشکل از افراد و اشخاص کارشناس و مسلکی باشد، قادر به حل مشکلات خواهد بود.
در رهبری قوای مسلح باید افراد مسلکی که دارای مدارک تحصیلی در رشته های نظامی باشند، گماشته شوند، نه مارشال ها و جنرال های غیر مکتبی که حتا از نعمت سواد ابتدائی هم محروم هستند. امریکا و غرب باید از تجربه جنگ های گذشته افغانستان بدانند که هر نیروی خارجی تحت هر نام و شعاری که باشد، در کشور ما با بن بست مواجه شده و نمی تواند موفق گردد....».
پایان
[1]. رویارویی های روز افزون ایران و اسراییل که در این اواخر ابعاد بزرگتری به خود گرفته است و افزایش پویایی های موساد در افغانستان و پاکستان، از موضوعاتی است که پسلگد آن می تواند در افغانستان پیامدهای بس ناگواری داشته باشد. این موضوع همچنان می تواند بر مناسبات ایران با اروپا و در گام نخست آلمان تاثیرات ناگواری داشته باشد.
آقای گیرسانف یکی از پژوهشگران روسی در مقاله «عملیات نظامی در برابر ایران به چه پیمانه محتمل است؟» در سایت انترنتی «ایمیس. رو» در پیوند با درگرفتن مسابقه لگام گسیخته تسلیخاتی در منطقه می نگارد:« به فرمایش و سفارش اسراییل، آلمان سال گذشته آغاز به ساخت و ساز سه زیردریایی نوع «دلفین» در کارخانه کشتی سازی شهر بندری کیل نمود. تصاویر کیهانی به دست آمده گواه بر آن است که این زیر دریایی ها برای تعبیه موشک های حامل کلاهک های هسته یی ساخته می شوند. دلیل بارز این امر، بازنگزی در طرح زیردریایی های سفارشی است که 14 متر درازتر از زیردریایی های معمولی کلاس دلفین اند و نیز ساختن دو آشیانه ویژه برای اژدر افگن ها (تورپیدوها) که کلانتر از حد معمولی اند. افزون بر آن، بر پایه برخی از مدارک، موتورهای این زیر دریایی ها نوسازی خواهند شد که رژیم شناوری مستقل آن ها را تا 5000 مایل دریایی بالا می برد.
نیروی دریایی اسراییل در نظر دارد تا موشک های دستکاری شده کلاس «سی لینس» یا «ایریخون دو» را در این زیر دریایی های تعبیه نماید. به گزارش ساندی تایمز، این زیر دریایی ها که قرار است در یک پایگاه دریایی اجاره شده در ایریتیره در شاخ افریقا مستقر شوند، قادر خواهند بود اهدافی را در ایران (و نیز پاکستان) با موشک هایی با کلاهک های هسته یی بزنند».
[2]. اين مؤسسه يك مؤسسه اطلاعاتي است كه روند تحولات جهاني را دنبال كرده و بر اساس اطلاعات موجود در باره آن ها تحليل ارائه ميكند. اين موسسه در واقع يك سازمان اطلاعاتي است كه به نوعي يكي از بازوهاي سازمان اطلاعات ملي امریکا (سيا) محسوب ميشود و سيا از تحليلهاي تحليلگران آن استفاده ميكند. دكتر بخاري كه خود يك پاكستاني تبار است، تا پيش از حملات يازده سپتامبر سخنگوي گروه اسلامرايي به نام المهاجرون بود. پس از حملات يازدهسپتامبر و پس از تحقيقاتي كه در خصوص القاعده به عمل آمد، معلوم شد كه المهاجرون نيز از گروه القاعده كمك مالي دريافت كرده است. مسئولان مؤسسه اطلاعاتي، بخاري را كه دانشآموخته هاروارد بود به كار دعوت كردند تا بتوانند از اطلاعات گرانبها و شناختي كه او از نيروهاي اسلامگراي جهادي دارد، بهرهمند شوند.
!توجه
کاپی و نقل مطالب از «اصالت»
صرف با کسب مجوز کتبی از «اصالت» مجاز است !
کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «اصالت»
می باشد.
Copyright©2006Esalat