شنبه، ۱ اگست ۲۰۰۹
اکنون
اکنون نه خدایی، نه صدایی نه نوایی
چشم من؟
خود نمی دانم کیستم من
آخر چو اشک حسرت
لرزان و سر گردان
از چشم خلق
لغزیدم و لغزیدم
منی بدبخت
رنجیدم، لغزیدم و غلطیدم
دیگر نه خدایی، نه صدایی نه نوایی
دیگر نه خوشی است، نه غم است و نه عشق نه درد
دیگر من سنگ فرش زمین هم سفریم
دیگر من و اشک دریا بی ثمریم
دیگر من چشم آسمان هم نظریم
اکنون من و سینه صحرا در بدریم
اکنون ز من از نام وفا باز مپرس
دیگر من و طوفان گناه رهگذریم
(پرنیان)
سال ۱۳۷۱
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat